×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
بهائیت و سیاستِ عدم مداخله در سیاست - بخش اول
1387/10/04

دسته گل ششم مربوط به مقالهء پنجم فصل نامۀ ١٧ (بهائیت و سیاستِ عدم مداخله در سیاست) - بخش اول


مقالهء پنجم را آقای سید مصطفی تقوی با عنوان بهائیت و سیاست عدم مداخله در سیاست نوشته اند. ایشان در ویژه نامهء شمارهء ٢٩ «ایام» جام جم مورخ ٦/٦/ ١٣٨٦ نیز دو مقاله با عناوین رسانه های اسرائیل حمایت می كنند و بهائیت و سیاست؛ تناقض شعار و عمل نوشته اند. اساس مقالهء ایشان در فصل نامه نیز تكرار همان مقالات ایام است. پاسخ مقالات ایشان و دوستانشان درایام، درسایت //www.velvelehdarshahr.org ، ازجمله ذیل عناوین: سیاست الهی، سیاست بشری؛ بعضی دیدگاه های بهائی دربارهء تمدن مادی عصرحاضر و نظام ها و رژیم های سیاسی آن، و سیاست و مداخله در آن، و... آمده است. به این جهت از هموطنان عزیز می خواهیم كه حتماً به آنها مراجعه فرمایند. اما در اینجا نیز نظر به اهمیت موضوع باید به بعضی مطالب دیگر مفصّلاً پرداخت تا مفهوم عدم مداخله در سیاست از نظر آئین بهائی روشن تر گردد و بر امثال جناب تقوی اثبات گردد كه یا آن را درست در نیافته اند و اشتباه نوشته اند، و یا اگر هم جنبه هائی از آن را متوجه شده اند، متأسفانه وارونه و مُحَرّف جلوه داده اند؛ و یا هر دو![i]

آقای تقوی در اول مقاله با آوردن قسمتی از رسالهء سیاسیهء حضرت عبدالبهاء، قاطعانه ادعا كرده اند كه نظرحضرتشان درخصوص جدائی دین از سیاست كه گویای جهان نگری و انسان شناسی حضرتشان نیز هست، «فاقد وجاهت و پایهء علمی» است! ایشان صرفاً براساس همان قسمت مختصر از یكی از صدها آثار حضرت عبدالبهاء علاوه بر نتیجهء مزبور، در ادامه و آخرمقاله شان نیز با این ادعا كه بهائیان برخلاف ادعای ظاهری عدم مداخله در سیاست، عملاً در صحنهء سیاسی ایران همیشه حضور ویرانگر و ضدّ ملّی و همسو با استعمار داشته اند، طرح ظاهری مسألهء جدائی دین از سیاست را نعوذ بالله نشانهء «نیت ناپاك» حضرت عبدالبهاء برای از بین بردن نفوذ اسلام عزیز و روحانیون شیعه بیان نموده، دیانت بهائی را «ازمنظر ادیان آسمانی فاقد هرگونه اعتبار و مشروعیت مذهبی» دانسته كه «اصولاً عنوان مذهب را برآن اطلاق نمی كنند» به طوری كه خود بهائیان نیز دیگر نمی توانند «ماهیت خود را به عنوان یك حزب سیاسی در زیرنقاب دروغین مدعیات شبه مذهبی پوشیده نگه دارند!»

از توهین ایشان به ساحت حضرت عبدالبهاء و تهمت های تكراری ایشان مبنی بر سیاسی و استعماری جلوه دادن دیانت بهائی و پیروان آن و سعی ایشان در شبه مذهبی تلقی كردن آن كه فعلاً بگذریم، حقیقتاً نگارنده متعجّب است در حالی كه موضوع پیچیدهء ارتباط و تعامل دین و سیاست، الفِ قامتِ محققین گذشته و حال جهان را همچون دال، و خود جناب تقوی را نیز اسیر اوهام و خیال نموده، چگونه ایشان چنین دسته گلی به آب داده، موهوماتی را سرهم كرده اند كه معلوم نیست خود نیز می دانند چه نوشته اند یا نه! برادرعزیز، هنوز پس از١٤٠٠ سال، در خود امّت اسلام حدّ و حدودِ نظریهء سیاسی اسلام و ملاك قضاوت دربارهء آن مورد مناقشه خود سیاسیون و متفكرین و روشنفكران و علمای دینی مسلمان اعم از سنی و شیعه و غیره است و تكلیف آن روشن نشده و اجماعی دربارهء آن وجود ندارد! با این حال، شما و امثال شما چطور با ملاكی موهوم و نامعلوم، قاطعانه به نقد آموزه های بهائی دربارهء ارتباط دین و سیاست پرداخته اید!

برادرجان، هنوز پس از١٤٠٠ سال مصداق اولی الامرمذكور در قرآن مجید كه مقوله ای اساسی در بحث ارتباط دین و سیاست در اسلام است، نزد فِرَق اسلامی شیعه و سنّی مورد اختلاف است! چرا راه دور رویم؛ آیا هنوز در میان خود شیعیان حداقل دو دسته از علما نیستند كه بر سر دخالت یا عدم دخالت دین در سیاست و كم كیف آن اختلاف نظر ماهوی دارند؟! نمونهء معاصرش در همین ایران عزیزمان آن كه هنوز پس از سی سال از انقلاب، بین طرفداران مكتب تفكیكِ امثال آیت الله میرزا مهدی اصفهانی و شاگردانش همچون سید موسی زرآبادی، شیخ مجتبی قزوینی، محمدرضاحكیمی، شیخ محمود حلبی تولائی مؤسّس انجمن ضدّ بهائی حجتیه، با طرفداران نظریهء ولایت فقیه ــ كه به مباركی و میمنت، شما نیز همچون آقایان شهبازی و حقانی و روحانی و غیره از مورّخین رسمی اش شده اید و اخیراً در صدا و سیمای آن نیز تحلیل تاریخی ارائه می فرمائید ــ چه از نظر مسائل دینی و فلسفی و عرفانی، و چه از نظر مسائل سیاسی و رابطهء دین و سیاست و رابطهء دین و دولت و نقش روحانیون درسیاست ودولت، اختلاف وجوددارد! هنوز آن یكی هر دولتی را قبل از قائم موعود و نیز دخالت علمای شیعه در سیاست را مردود می داند، و این یكی نمی داند![ii]

تعجّب دیگر آن كه با وجودی كه از مقاله پیداست، ایشان با منطق صوری ارسطوئی نیز آشنائی دارند، ولی معلوم نیست چرا درعمل در طرح بحث و صغری و كبری آوردن و استدلال و اخذ نتایج دلخواهشان علیه دیانت مقدس بهائی و تخطئهء نظرات حضرت عبدالبهاء راجع به ارتباط دین و سیاست، عجلهء غیر منطقی نموده، در نتیجه تحلیل خود را به قول خودشان «فاقد وجاهت و پایهء علمی» كرده اند! به این خاطر، اولین پیشنهاد آن كه ایشان مباحث تعاریف و تقسیمات، مفهوم و مصداق، نِسَبِ اَربعه بین دو كلّی، قیاس و صورت و مواد چهارده گانهء آن، استقراء تام و ناقص، صناعات خمس ــ بخصوص جدل و سفسطه و فرق آن با برهان ــ را مروری مجدّد فرمایند!

ایشان در همان اوّل در ذیل قسمت «نقد و تحلیل» در صفحهء ١٧٨ می نویسند: «البته روشن شدن رابطهء دین و سیاست بدون پاسخ دادن به پرسش های بنیادین در این باره، میسّر نمی گردد. پرسش های فراوانی از جمله این كه اصولاً دین چیست و سیاست چیست؟ چه ماهیتی دارند و كاركرد آنها كدام است و چه نسبتی میان آنها وجود دارد؟» ولی متأسفانه بدون ارائهء هیچگونه تعریفی از دین و سیاست، مستقیماً به نِسَبِ اربعهء موجود بین دو چیزی می پردازند كه معلوم نیست چه هستند و از لابلای تقسیمات ایشان نیز نمی توان تعریفی جامع و مانع از دو مقولهء مزبور به دست آورد! ایشان كه لابد با جامعه شناسی و تاریخ و علم سیاست آشنا هستند كه دست به قلم برده اند، حتماً می دانند ده ها تعریف از دین و سیاست وجود دارد! حقیقتاً بین كدام تعریف از آن و كدام تعریف از این، نسب اربعه را تشكیل داده اند؟!

به خاطر همین خشت كجی كه در اوّل نهاده اند و مفاهیم دین و سیاست را تعریف نكرده اند، و به مصداق «كه عشق آسان نمود اوّل، ولی افتاد مشكل ها»، خود نیز گیج شده، همان نِسَب را نیز درست طرح نفرموده، با هم مخلوط نموده اند![iii] مثلاً در شكل اوّل، در بیان نسبت یگانگی و تساوی بین دین و سیاست، شعار مرحوم مدرّس را نمونه و مصداق آورده اند و نوشته اند نظر ایشان با تسامح این بوده است كه دین همان سیاست و سیاست همان دین است! والّا: «منظور مدرّس از عبارت دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست... با این دریافت عوامانه از آن، كه دین و سیاست را مساوی همدیگر و یا هم شأن یكدیگر می انگارد، هیچ نسبت و قرابتی ندارد... مراد او از اشاره به رابطهء دین و سیاست در اروپا و ایران، نقشی است كه وحدت و هم سویی دین و سیاست، و به بیان روشن تر، پیروی سیاست از دین در ایران، می تواند به عنوان تنها راه رهایی از عقب ماندگی و كلید بازگشایی دروازهء پیشرفت و تمدن ایفا كند.» واقعاً اگر چنین است، پس مثال و مصداق شعار مرحوم مدرّس را باید در شكل ٤- ب، یعنی سیاست زیر مجموعهء دین، می گذاشتند و در نتیجه می توان گفت هیچ مصداقی برای هماهنگی و یكی بودن دین وسیاست وجود ندارد و این دو یكی نیستند! و اگر چنین نیست، معلوم است كه مسأله نزد ایشان روشن نیست و نسب اربعه ای كه ترتیب داده اند، به قول خودشان فاقد هر گونه پایه و مبنای علمی است! جالب آن كه در ص ١٨٠ فصل نامه خود ایشان از مدرّس نقل می كنند كه در مورد یكی بودن دین و سیاست گفته است: «ممكن هم هست اشتباه كرده باشم!»

یا مثلاً در صص ١٨١- ١٨٦، می گویند صاحبان دیدگاه های سه حالتِ: ٢ (جدائی) و ٣ (تداخل) و ٤- الف (دین زیرمجموعهء سیاست) «اصولاً برجدائی دین از سیاست تأكید می ورزند و بر آن اند كه هیچ گونه نسبی میان آن دو وجود ندارد!» حقیقتاً اگر اصولاً چنین است، پس چه لزوم برای تشكیل نِسَبِ اربعه و این همه خلط مبحث، آن هم بدون تعریف دقیقی از دین و سیاست؟! جالب آن كه دیدگاه های مزبور (بخصوص موارد مذكور در صص ١٨٣- ١٨٤ كه اساسش برآلوده نشدن دین الهی به فساد و مكر و حیلهء سیاسی است) كه مورد نقد و ردّ جناب تقوی قرار گرفته، بعضاً مورد قبول امام معصوم نیز كه آقای تقوی در ص ١٨٤ اشاره كرده اند، هست! چه كه ائمهء اطهار نیز به خاطر رعایت تقوی از روش های سیاسی كه آمیخته با فساد و دروغ و مكر و ریا است بیزار و بركنار بودند؛ یعنی دقیقاً همان علتی كه اهل بهاء از جمله به خاطر آن در سیاست مداخله نمی كنند.[iv] چنان كه حضرت امیر ع در خطبهء ١٩١ نهج البلاغهء فیض الاسلام، چون نمی خواستند آلوده به روش های سیاسیون شوند، فرموده اند: «وَاللهِ ما مُعاوِیةُ بِاَدهَی مِنّی، وَلكنّهُ یغدِرُ. وَلَو لا كَراهِیةُ الغَدرِ، لَكُنتُ مِن اَدهَی النّاسِ، وَلكن كُلُّ غَدرةٍ فَجرَة ٌ وَكُلّ ُ فَجرَةٍ كَفرَة ٌ وَ لِكُلّ ِ غادِرٍ لِواءٌ یعرَفُ به یومَ القِیمَةِ. وَاللهِ ما اَستَغفِلُ بِالمَكیدَةِ وَ لا اُستَغمَزُ بِالشّدیدَة ِ. یعنی: به خدا قسم كه معاویه از من زیرك تر و با تدبیر تر نیست، لیكن او كارش توأم با حیله و مكر است، فسق را پیشهء كار ساخته است. و اگر نكوهیدگی حیله و مكر نبود، من از او خیلی زیرك تر و مُحیل ترم، ولی هر مكّاری فاجر و گناهكار است، و هر فاجر و گناهكاری كافر می باشد، و با هر مكاری در قیامت نشانه ای است كه به آن ممتاز می گردد. به خدا قسم، مرا با مكر نمی توانند به غفلت گیرند، و در مقابل سختی نرم نشده ام.

همان حضرت بود كه از جمله به خاطر دلیل مزبور قبول خلافت و مقام سیاسی نمی نمود و آن وقتی نیز كه قبول مسؤولیت كرد، دلیلش را در خطبهء شقشقیه چنین فرمود: «اَمّا وَالّذی فَلَقَ الحَبّةَ وَبَرَءَ النّسَمَةَ، لَو لا حُضورُ الحاضِرِ وَقیامُ الحُجّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَما اَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ اَن لا یقارّوا علی لَظّةِ ظالِم ٍ وَلا سَغَبِ مَظلومٍ لَاَلقَیتُ حَبلَها عَلی غارِبِها وَلَسَقَیتُ آخِرَها بِكأس ِ اَوّلِها وَ لَأ لفَیتُم دُنیاكُم هذِه اَزهَدَ عِندی مِن عَطفَةِ عَنزٍ». یعنی: «آگاه باشید سوگند به خدائی كه میان دانهء حبّه را شكافت و انسان را خلق نمود، اگر حاضر نمی شدند آن جمعیت بسیار (برای بیعت با حضرت) و یاری نمی دادند كه حجّت تمام شود و نبود عهدی كه خدای تعالی كه از علما و دانایان گرفته تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن می انداختم و آب می دادم آخر خلافت را به كاسهء اول آن و (چنان كه پیش از این حضرت بر این كار اقدام ننمودند، اكنون هم می فرمایند كنار می رفتند و امر خلافت را رها كرده مردم را به ضلالت وا می گذاشتند، زیرا) فهمیده اید كه این دنیای شما نزد من خوارتر است از عطسهء بزی ماده.» و درخطبهء ٢٠٥ راجع به طلحه و زبیر است كه: «... به خدا قسم كه من به خلافت رغبتی ندارم، و نه از حكومت قضای حاجتی را خواهانم، ولی شما مرا به آن خواندید، و بر من بار كردید، و چون این كار بر من مقرّر گشت، كتاب خدا را مدّ نظر قرار دادم، كه چه برای ما نهاده و به چه حكم كرده است و همان را عمل كردم، و به آن چه رسول خدا دستور داده و سنّتش بود رفتار نمودم...»

و یا مثلاً در صص ١٨٦ تا١٨٨ در توضیح شكل آخر (٤ – ب) كه سیاست را زیر مجموعهء دین ذكر كرده اند، از یك طرف به این مضمون آورده اند كه در جهان بینی اسلام همهء شؤون حیات انسانی همبسته و هماهنگ اند و علم و سیاست و اقتصاد و حقوق و اخلاق و صنعت و جهان بینی و غیره جزئی از اسلام است و ادامه داده اند كه دین از مقولهء معرفت و بینش و زیر بنا و مبنای همهء ارزش ها و روش ها و كنش هاست، ولی سیاست از مقولهء روش و كنش است. دین برنامهء جامع برای تنظیم زندگی انسان است و سیاست ابزار لازمی در خدمت همه جانبهء این برنامه. از این جهت سیاست بدیل و قسیم دین نیست و قراردادن این دو به عنوان دو پدیدهء هم سنخ و مطالعه و بررسی آنها به عنوان دو نهاد اجتماعی سازگار یا ناسازگار با یكدیگر، فاقد هرگونه پایه و مبنای علمی است! اگر چنین است، پس چرا خود ایشان چنین كرده اند؟! یا اگرخود ایشان نیز به قول منطقیون، دین و سیاست را هم سنخ و قسیم یكدیگر نمی دانند و اولی را از مقولهء بینش و زیربنا و برنامه و دومی را از مقولهء روش و كنش و ابزار می گویند، آیا معنی توضیحات ایشان این نیست كه دین و سیاست حدّ اقل از همین جنبه ای كه مطرح كرده اند از هم جدا هستند؟!

اما جالب آن كه از طرف دیگر، بلافاصله بدون هیچ توضیحی چنین برخلاف فوق نتیجه می گیرند كه، «به بیان دیگر، در حالی كه دین از مقولهء بینش است و سیاست از مقولهء كنش، و منطقاً همهء كنش ها مولود و معلول بینش ها هستند، با كدام منطق علمی می توان بینش دینی را از ورود و تأثیرگذاری در حوزهء سیاست بازداشت؟ اگر موضوع «ورود و تأثیرگذاری» دین در سیاست است، این ادعای ایشان نیز، همان طور كه از آن بر می آید، مُثبِتِ استقلال و جدائی آن دوازهم است! مضافاً، سؤال اینجاست كه اگر سیاست هم سنخ دین نیست، پس چطورمی تواند مولود و معلول آن باشد؟! چه كه در صورت وجود رابطهء عِلّی بین دین و سیاست، به قول فلاسفه باید میان آن دو به عنوان علت و معلول، نوعی سنخیت وجود داشته باشد!

اما اگر طبق گفتهء خود ایشان، سیاست نیز مانند علم و اقتصاد و حقوق و اخلاق و صنعت و جهان بینی و غیره جزئی از اسلام باشد، در این صورت این خداوند است كه در احكام و تعالیم اسلام ابزار سیاست را نیز تشریع نموده است و نه انسان ها. به تعبیری دیگر، هم اسلام الهی است، و هم سیاست آن. و اگر چنین است، مصداق و مثالی را كه ایشان از ملاصدرا آورده اند، با مفاهیمی كه در بالا ارائه داده اند مطابقت ندارد، چه كه به نقل خود آقای تقوی، ملا صدرا شریعت الهی را در برابر سیاست بشری مثال آورده است و نه در برابر سیاست خود خدا یا به تعبیری سیاست الله! در اینجا بگذریم از این كه امروزه عمدهء چالش ایجاد شده بین سنّت گرایان و نوگرایان دینی مسلمان نیز همین است كه اسلام برنامهء سیاسی مناسب جهان امروز نیست و با دموكراسی تطابق ندارد[v]! درنتیجه بهتر است امثال آقای تقوی و جام جمیان و فصل نامه نویسان و زمانه نویسان به جای تخطئهء دیانت بهائی، اول تكلیف چالش مزبور را روشن كنند و ببینند رابطهء اسلام با سیاست و دولت و دموكراسی و امثال آن چیست، آن وقت با توافق و اجماع بر یك ملاك روشن سیاسی ــ اسلامی، به نقد نظر دیانت بهائی راجع به رابطهء دین و سیاست پردازند!

ایشان به نقل از ملاصدرا می نویسند كه، «سیاست هیچ راهی ندارد مگر این كه در ظل شریعت قرار گیرد؛ زیرا اینها مانند روح و جسد در یك كالبد هستند. سیاست عاری از شریعت مانند جسدی است كه روح در وی نباشد... نهایت و غایت سیاست، اطاعت از شریعت است و سیاست برای شریعت، مانند عبد در برابر مولای خود است كه گاهی از وی اطاعت و گاهی معصیت و نافرمانی می كند. پس اگر سیاست از شریعت اطاعت كرد، ظاهر عالم، مطیع و منقاد باطن عالم می شود و محسوسات، زیر سایه و ظل معقولات قرار می گیرد و اجزاء به جانب كل حركت می كنند.»

اگر چنین گفته شده، این خود مُثبِتِ حقیقتی است كه حضرت عبدالبهاء در رسالهء سیاسیه فرموده اند و جناب تقوی چشم بسته به آن ایراد گرفته اند! مشكل ایشان و سایر بهائی ستیزان این است كه فقط می خواهند هر طور شده به دیانت بهائی ایراد وارد كنند و به این خاطر چشمشان همهء وجوه آثار وحیانی بهائی را نمی بیند و با زیر ذره بینِ پیشداوری بردن قسمتی از آن آثار، قسمت های دیگر را متروك و مستور می دارند تا نتایج دلخواه بگیرند! والّا با مراجعه به همهء آثار بهائی در این خصوص ــ كه در ادامه مختصری از آن خواهدآمد ــ ملاحظه می كردند كه منظور از جدائی دین از سیاست از منظر بهائی چیست و در عین حال تعامل آن دو با یكدیگر چگونه است! به عنوان مثال در می یافتند كه از جمله مقاصد حضرت عبدالبهاء از بیان عدم مداخله در سیاست همین است كه طبق آنچه جناب تقوی از ملاصدرا نقل نموده اند، بهائیان نباید روح دیانتشان را تابع و مطیع جسد سیاست بشری ای سازند كه گاهی نافرمانی و معصیت می كند! ملاحظه می فرمائید كه درحقیقت، برادر عزیزمان ناخود آگاه نظر امر بهائی را تأئید كرده اند!

امّا ایشان پس از پایان توضیح مبهم و ناقص نِسَبِ اربعهء فوق، در حالی كه خیال كرده اند مسألهء پیچیدهء عدم جدائی دین و سیاست را حلّ كرده اند، در صفحهء ١٨٨ ادامه می دهند كه حال كه چنین است، «چرا همچنان بر سكولاریسم تأكید شده و اصرار می شود كه «باید» این دو از هم جدا باشند. باید دید چرا چنین حكم ایدئولوژیكی داده می شود؟»

سپس سه عامل را به عنوان علت چنین اصراری ذكر می كنند: ١- انگیزه، ٢- دستاویزها، ٣- توجیهات.

در مورد «انگیزه» می گویند چون دین اسلام ریشه در فطرت انسان ها دارد و جلوی هوای نفس و ظلم به دیگران و استعمار را می گیرد، لذا آنان كه به دنبال امیال و قدرت خود هستند، مایل نیستند اسلام به صحنهء سیاسی وارد شود و لذا می كوشند با ترویج سكولاریسم القا نمایند كه دین از سیاست جداست! در مورد «دستاویزها» می گویند چون سكولاریسم محصول اومانیسم رشد یافته ناشی از مظالم قرون تاریك وسطای مسیحی است، همهء نظریه پردازان غربی، دیگر جوامع و ادیان و مسیر تاریخی آنان را نیز با همان ملاك غربی ــ مسیحی می سنجند و سكولاریسم را امری محتوم برای همهء جوامع مذهبی و جهان می انگارند. و امّا درمورد «توجیهات»، به عنوان علت سوّم اصرار بر سكولاریسم و جدائی دین از سیاست، می نویسند كه طرفداران آن استدلال می كنند كه قداست دین و معنویت با دخالت در سیاست و امور مادی خدشه دار می شود و لذا همهء امور زندگی باید به دینی و غیردینی تفكیک شود.

پس از این توضیحات، سعی می كنند پاسخ سه شبههء فوق طرفداران سكولاریسم را به این ترتیب بدهند كه اسلام و روند تاریخی آن مشابه الگوی مسیحی غربی نیست و در مقاطعی از تاریخ توانسته فرهنگ سازی كند و جامعه را اداره نماید و لذا دخالت اسلام در سیاست ذاتیِ آن است چه كه خداوندی كه اسلام را آورده حكیم است و پیروان آن سرانجام باید پاسخ گوی كارنامهء خود باشند و در چنین منظری خداوند نمی تواند امور سیاسی و سایرامور جزئی و كلی را رها كند كه هر كه هر چه دلش خواست بكند!

حال آن كه در بحث «انگیزه «باید گفت ظاهراً ایشان فراموش كرده اند كه همهء ادیان الهی از جانب همان خداوند حكیم اسلام آمده اند و ریشه در فطرت انسان ها دارند و با نفس و هوی و ظلم مخالف اند و پیروان همهء آنها نیز مثل مسلمانان پاسخگوی اعمال خود خواهند بود، و این امر منحصر به اسلام عزیز نیست! و در مورد «دستاویزها «و ادعای ایشان كه گفته اند اسلام در این خصوص متفاوت است، باید عرض كرد آیا خود ایشان یادشان نمی آید كه حكومت های اسلامی نیز چه ظلم ها نمودند! یادشان نیست كه شاهان صفوی با همدستی علمای شیعه، چگونه سنّی كشی راه انداختند و برادران مسلمان خود را نیز كشتند تا چه رسد به دگراندیشان، و عثمانی ها نیز متقابلاً شیعی كشی راه انداختند و بموقعش ارامنه را نیز از دم تیغ گذراندند! درست مثل كشیش های مسیحی و جریان انگیزیسیون و نیز برادر كشی كاتولیك ها و پروتستان ها! جای شكرش باقی است كه آقای تقوی لااقل مجبور شده اند رخدادهای دورهء خلفای بنی عباس را نیز در كنار حوادث ناگوار قرون وسطای غرب بیاورند! و البته چون مورّخ رسمی شده اند، ابداً ذكری از مظالم ٣٠ سالهء اخیر به دگراندیشان در ایران، كه مورد اعتراض و تأسّف جهانیان و خود مسلمانان عزیز مُنصِف هم بوده، نمی كنند! و چون چنین است، نقل قول های گزینشی ایشان از همیلتون گیب، خانم لمتن، برنارد لویس، خانم مادلین آلبرایت وزیر امور خارجهء پیشین آمریكا نیز نه تنها دردی را دوا نمی كند، بلكه، اگر به سبك خود ایشان و امثالشان قضاوت شود، ممكن است بعضی با استناد به این كه از امثال خانم آلبرایت شاهد و دلیل آورده اند، به نظرات و اهداف سیاسی ایشان مظنون گردند![vi]

باری همان طوركه گفته شد عدم ارائهء تعریفی دقیق از دین و سیاست باعث شد طرح نظری ایشان از نِسَبِ اربعهء بین دین و سیاست مخدوش گردد. از جمله اشكالات نظری مزبور این است كه ایشان خواسته یا ناخواسته غالباً دین اسلام را به معنی علمای اسلام و طبقهء روحانیت گرفته اند و مصادیقی كه به آن اشاره می كنند در واقع حاكی از رابطهء روحانیت با سیاست است، حال آن كه نه ماهیت دین اسلام و نه ماهیت هیچ دین دیگری به معنی روحانیت و علمای آن دین نیست! چه بسا روحانیونی كه آبروی دین خود را برده اند! بگذریم از این كه حتی باید از ایشان پرسید منظورشان از روحانیت نیز، روحانیت كدام فرقه از ده ها فرقهء اسلام است! آیا فقط علمای شیعه كه ایشان مصادیقشان را از آن آورده اند؟! مسأله وقتی بغرنج تر می شود كه دقیقاً نمی دانیم منظور ایشان ازسیاست چیست؟ آیا خود سیاست، یا حكومت، یا دولت، یا حزب یا چیزی دیگر؟! چه كه محققین میان آنها فرق گذاشته اند. اینها نكات مهمّی است كه مورد بحث خود صاحب نظران عزیز مسلمان نیز هست و امثال آقای تقوی نیز كاملاً به چالش های ایجاد شده در این خصوص واقف اند[vii]، امّا در اینجا چون منظورشان فقط تخطئهء امر بهائی است، به آن توجهی ندارند!

خوانندگان عزیز با نگاهی مختصر به مقاله در می یابند كه منظور ایشان از طرح ناقص و مخدوش و محَرَّفِ ارتباط دین و سیاست از منظربهائی، بحثی تحقیقی نیست، بلكه ایشان صرفاً می خواهند از آن نتیجه بگیرند كه دیانت بهائی دین نیست و حزبی سیاسی و عامل استعمار و صهیونیسم و باعث تفرقه در اسلام است! حال آن كه بر فرض مُحال، صِرفِ اشتباه دانستن منظر بهائی در این خصوص از طرف ایشان، منطقاً نمی تواند دلیلی بر دین نبودن دیانت بهائی تلقّی شود. ایشان تا صفحهء ١٩٢ مقاله شان، گاه تلویحاً و گاه تصریحاً، با ارائهء شواهد، نظر اسلام را راجع به ارتباط دین و سیاست منحصر به فرد و متمایز از دیگر ادیان مطرح كرده اند. امّا آیا از نظر آقای تقوی، منظر متفاوت ادیان زرتشتی و بودائی و برهمائی و یهودی و مسیحی و غیره با نظر اسلام در خصوص ارتباط دین و سیاست، این نتیجهء منطقی را دارد كه ادیان مزبور دین محسوب نمی شوند؟! بدیهی است كه نه! پس از این راه نمی توانند اثبات كنند دین بهائی دین نیست!

حال باید از ایشان پرسید اگر این دلیلشان ناموّجه است، پس دلیل موجّه و منطقی ایشان برای آنچه كه در جملات آخر مقاله شان در صفحهء١٩٧ نوشته اند چیست؟! می نویسند: «اگر چه از منظر ادیان آسمانی، بهائیت فاقد هرگونه اعتبار و مشروعیت مذهبی است و اصولاً عنوان مذهب را بر آن اطلاق نمی كنند، عملكرد خود آنان بیش از هر چیز دیگری ماهیتشان را روشن ساخته و ثابت می كند كه آنان چیزی بیش از حزبی سیاسی و با جهت گیری های همسو با كانون های قدرت استعماری نیستند.» بر فرض مُحال همهء آنچه ایشان دربارهء عملكرد بهائیان نوشته اند درست باشد، امّا آیا این نیز دلیل دین نبودن دیانت بهائی است! مگر عملكرد پیروان دیگر ادیان و از جمله خود اسلام در ١٤٠٠ سال همیشه و تمام و كمال مطابق نظرات ادیان مزبور در خصوص رابطهء دین و سیاست و سایر آموزه های آنها بوده است؟![viii] البته كه چنین نبوده و نیست! پس چرا ایشان نتیجه ای می گیرند كه منطقاً از صغری و كبرائی كه ترتیب داده اند بر نمی آید؟! چرا چنان كه گفته شد، با مقدمات استدلالی مشابه، نتیجه نمی گیرند كه ادیان مزبور و اسلام دین محسوب نمی شوند؟! پس این دلیلشان نیز بی اعتبار است!

امّا دلیل سوّمشان نیز برای اثبات این كه دیانت بهائی دین نیست، مانند دو مورد فوق سست و مردود است! ایشان از كجا دانسته اند «از منظر ادیان آسمانی، بهائیت فاقد هر گونه اعتبار و مشروعیت مذهبی است و اصولاً عنوان مذهب را بر آن اطلاق نمی كنند»؟! مگر ادیان قبل از اسلام مشروعیت اسلام را، علیرغم سابقهء ١٤٠٠ ساله و تعداد معتنابه پیروانش، به عنوان دینی از جانب خدا قبول دارند؟! بدیهی است كه چنین نیست! كدام مجمع بین الادیان حكم بر عدم مشروعیت دیانت بهائی صادركرده؟! برعكس، اگر چه دین بهائی در قانون اساسی ایران فاقد رسمیت شناخته شده و حقوق جامعهء پیروانش پایمال شده، امّا نزد بزرگان جهان و پیروان ادیان صاحب اعتبار است. چنان كه در سازمان ملل و حتّی بعضی كشورهای اسلامی نیز مشروعیت و رسمیت آن مشهود است.[ix]

ازهمهء اینها گذشته، مشروعیت یك دین بسته به قبول حكومت های جهان و حتی پیروان دیگر ادیان نیست! رسمیت یك دین به نفسِ ادعای شارع آن و نفس آوردن دین و كتاب و تعالیم جدید و نسبت دادن آن به خدا و ارتباط بنیادی آن با دیگر ادیان و غلبه و نفوذ ظاهری و باطنی و بقای آن دین و آثار حیات بخش آن و استقامت بی نظیر شارع و پیروان آن می باشد. اگر چنین نباشد، خداوندی كه دینش را فرستاده برای تأئید آن نعوذ بالله محتاج این و آن می شود و این از عظمت و بی نیازیش بدور است! رسمیت دین را خدا می دهد و پیروان عاشقش با خون و استقامت خود، آن را بر جریده ء عالم ثبت می نمایند! چه رسمیتی بالاتر از این؟! رسمیت ادیان آسمانی به ثبت آنها در كاغذ پاره های حكومت های فانی بشری نیست كه به فرمودهء اسدالله الغالب علی بن ابی طالب (ع) به قدر عطسهء بینی بزی هم ارزش ندارد!

باری جناب تقوی پس از آن، در ص ١٩٢ ایراد می گیرند، حضرت عبدالبهاء «حضور علمای دینی در سیاست را محكوم كرده برای اثبات مدعای خود به سقوط سلسلهء صفویه و شكست ایران از روسیه در زمان فتحعلی شاه استناد می نمود.» ایشان ضمن رد این نظر مدعی شده اند كه برعكس، صفویه به خاطر حمایت علما قوی شد و ایرانی مستقل ایجاد نمود و علما نیز مشوق جنگ با روس ها نبودند بلكه چون حكومت از ایشان یاری خواست، برای حفظ كیان اسلام چنین كردند! حال آن كه نظر همهء مورخین همچون نظر مورخ رسمی نیست و برای اطلاع ایشان باید عرض شود كه در یك قرن و نیم اخیر نظر حضرت عبدالبهاء مستمراً مورد تأئید محققین نیز قرار گرفته است! مثلاً آقای احسان طبری در این خصوص چنین می نویسد: «... از اواسط حكومت فتحعلی شاه به بعد، بویژه پس از بی نتیجه ماندن جهاد سید محمّد بن سید علی طباطبائی (مرگ ١٢٤٢ هجری ق.) علیه روسیه و شكست ایران در آن جنگ و از دست رفتن ولایاتی چند نظیر گنجه و شیروان و غیره، از احترام این روحانیون نزد فتحعلی شاه بمراتب كاسته شد و دیگر كمتر به حرفهایشان توجه می شد.» [x]

بهرام چوبینه می نویسد: «جنگهاى خانمان برانداز با فتواى مراجع تقلید آن زمان آغاز و سبب شد یك سوّم بلكه نیمى از خاك ایران، در زمان فتحعلى شاه قاجار و سپس جانشینانش بدست روس و انگلیس افتد».[xi] مهران براتی می نویسد: «در ترکیب نادانی شخصی فتحعلی شاه در شناخت حدود و ثغور خطر و پیامدهای تخریبی نفوذ روحانیون متعصّب در سیاست و امور کشورداری، روس ها بهانه لازم برای تجاوز مجدّد به ایران را می یابند».[xii] حتی آقای سعید زاهد زاهدانی كه در خطّ امثال جناب تقوی هستند و بهائی ستیزیشان نیز آشكار شده،[xiii] در صص ٧١-٦٦ كتاب خود بهائیت در ایران تحت عنوان روحانیت و نهاد دین، به نفوذ علمای شیعه در دربار صفویه تا قاجار می پردازد و در ص ٧٣ به نقل از مؤلف قصص العلماء می نویسد: «فتحعلی شاه به سید محمد طباطبائی ارادت تام داشت و در همهء امور از وی اطاعت می كرد» و به گفتهء الگار اشاره می كند كه نوشته: «سرسپردگی و انقیاد مزبور با این كه قدرت او ماهیتاً استبدادی بود، طرز تلقی شاه را نسبت به دعوی تفوّق روحانیت نشان می دهد». و با مزه اینجاست كه در ص٨٢ به فتوای جهاد علما در جنگ های ایران و روس اشاره كرده، نوشته اند از همین مسأله روس ها فهمیدند علما قدرت دارند!

از همه جالب تر اینجاست كه در صفحهء ١٩٣ آقای تقوی دست گل به آب داده، می گویند آیا علما باید دست روی دست می گذاشتند و فتوای جهاد نمی دادند تا دشمن نیرومند روس تجاوزات خود را گسترش دهد؟ و یا به مصداق بیان ]حضرت[ عبدالبهاء باید «اوامر حكومت را خاضع و خاشع، و پایهء سریر سلطنت را منقاد و طائع باشند» و لذا حكم جهاد نمی دادند؟! سبحان الله! آیا همین ایشان نبودند كه درصفحهء ١٩٢ (یعنی یك صفحه قبل از این مطلب)، در تناقض با این مطلب نوشتند صفویه به خاطر حمایت علما قوی شد و ایرانی مستقل ایجاد نمود و علما نیز مشوّق جنگ با روس ها نبودند بلكه چون حكومت از ایشان یاری خواست، برای حفظ كیان اسلام چنین كردند! خوب به گفتهء خود ایشان، این ادعا یعنی این كه علما از حكومت اطاعت و حمایت كردند! و به همین خاطر مرحوم استاد سعید نفیسی در كتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورهء معاصر»، ج ٢، صص ٣٨ به بعد، ذیل عنوان «نفوذ روحانیون در این دوره» می نویسند: «شاهان صفوی خود را سایهء خدای و جانشین پیامبر در روی زمین و پیشوای روحانی می دانستند ناچار روحانیون دیگر دست نشاندهء ایشان و پیرو فرمانشان بودند!»

علاوه بر اشاره به تناقض گوئی ایشان، آیا جناب تقوی از خود نمی پرسند كه خوب، نتیجهء فتوای جهاد چه بود؟! اگر فتوا نمی دادند چه می شد؟! حال كه داده اند، چه شد؟! آیا چنان كه در فوق ملاحظه شد، نتیجه جز فرار فتوا دهندهء جهاد از جبههء نبرد و زیر بار قراردادهای ننگین مزبور رفتن، بود؟! سعید نفیسی در جلد اوّل همان كتاب، ص ٨٣ می نویسد: «عهد نامه ترکمن چای ضرر معنوی بسیار بزرگی به ایران زد که هنوز ما گرفتار آنیم...ایرانیان کاملاً مرعوب اروپا شدند.»

و اگر هنوز هم بهانه ای باقی است، ملاحظه فرمائید اصل ماجرا را از زبان محمد تقی لسان الملك سپهر كاشانی در «ناسخ التواریخ»، مجلد قاجاریه در ضمن وقایع سال ١٢٤١ هجری قمری كه چنین نوشته است:

این حدیث به دست بعضی از چاكران نایب السلطنه كه از مصالحه با روسیان دلگران بودند گوشزد آقا سید محمد اصفهانی كه ساكن عتبات عالیات بود گشت و او به كارداران شاهنشاه ایران بنگاشت كه این هنگام جهاد با جماعت روسیه فرض افتاده شاه اسلام را در این امر رأی چگونه است...؟ شهریار تاجدار فرمود كه ما پیوسته به اندیشهء جهاد شاد بوده ایم و خویشتن را از بهر ترویج دین و رونق شریعت نهاده ایم. جناب آقا سید محمد چون مكنون خاطر پادشاه را اصغا فرمود بی توانی از عتبات كوچ داده راه دارالخلافه بر گرفت.
روز جمعه هفدهم ذی قعده جناب آقا سید محمد و حاجی ملا جعفر استرآبادی و آقا سید نصرالله استرآبادی و حاجی سید محمد تقی قزوینی و سید عزیزالله طالش و دیگر علماء و فضلا وارد لشگرگاه گشتند و شاهزادگان و امراء ایشان را پذیره كردند و روز شنبه ١٨ جناب حاجی ملا احمد نراقی كاشانی كه از تمامت علما اثنا عشریه فضیلتش بر زیادت بود به اتفاق حاجی ملا عبد الوهاب قزوینی و جماعتی دیگر از علما و حاجی ملا محمد پسر حاجی ملا احمد كه او نیز قدوهء مجتهدین بود از راه رسیدند تمامت شاهزادگان و قاطبهء امراء و اعیان نیز به استقبال بیرون شتافتند و جنابش را با تكبیر و تهلیل و مكانت در محلی جلیل فرود آوردند و این جمله مجتهدین كه انجمن بودند به اتفاق فتوی راندند كه هر كس از جهاد با روسیان باز نشیند از اطاعت یزدان سر بر تافته متابعت شیطان كرده باشد. شاهنشاه دیندار و ولیعهد دولت نیز سخن ایشان را استوار داشت از میانه معتمدالدوله میرزا عبدالوهاب و حاجی میرزا ابوالحسن خان وزیر دول خارجه رزم روسیه را پسندیده نمی داشتند و رضا نمی دادند. مجتهدین ایشان را پیام های درشت فرستادند و گفتند همانا شما را در عقیده و كیش خویش فتوری است و گرنه چگونه جهاد با كافران را مكروه می شمارید. لاجرم ایشان دم دربستند و از آن سوی سفیر روس چندان كه سخن از درصلح راند و خواست تا مجتهدین را دیدار كند بلكه ایشان را از اندیشه جدال فرود آورد... مجتهدین در پاسخ گفتند كه در شریعت ما با كفار از در مهر و حفادت سخن كردن گناهی بزرگ باشد اگر چه روسیان از حدود ایران بیرون شوند هم جهاد با ایشان را واجب دانیم.
و در نتیجه تشكیل انجمن علما و فتوای آنان دولت و ملت و علماء دین كمر بر جنگ و جهاد بسته مجاهدین فی سبیل الله با افواج دولتی عازم سرحدات شدند ولی در شوشی و گنجه امیر خان سردار فرماندهء قوای ایران مقتول و مجاهدین و فتوای دهندگان منهزم و متواری و قشون ایران شكست یافت... و این هنگام جناب آقا سید محمد كه در میان علمای ایران فحلی نامبردار بود مزاجش از اعتدال بگشت و از تبریز بیرون شده در بین راه به مرض اسهال وداع جهان گفته در جنان جاویدان جای كرد. [xiv]


از اینها گذشته، آقای تقوی كه در تلاش اند وجههء بعضی علما را كه با دخالتشان در سیاست، ایران و ایرانی را تضعیف نمودند، راجع به تشیع علوی و تشیع صفوی و تفاوت آنها از نظر و دید انتقادی خود علما و روشنفكران مسلمان چه می فرمایند؟! وارد این مقوله نمی شوم كه رشته اش سر دراز دارد و خود مسلمین عزیز به اندازهء كافی در این موارد گفته و نوشته اند!...[xv]

بر همین قیاس آقای تقوی راجع به ملا علی كنی و میرزای شیرازی و علمای مشروطه و غیره می نویسند تا آنان را مخالف استبداد شاهی جلوه دهند كه برخلاف نظر حضرت عبدالبهاء به خاطرحفظ كیان اسلام و استقلال كشور از شهریاران اطاعت نكردند! چون امثال جناب تقوی بی انصافی و تعصّب را از حدّ گذرانده، به هر قیمتی، ولو با زیر پا گذاشتن مفاد قرآن كریم و احادیث اسلامی و نظرات محققّین دیگر، به دفاع از روحانّیت پرداخته اند و آنان را مخالف استبداد و استعمار معرفی كرده اند، مناسب می داند نظر بعضی محققین دیگرمسلمان را كه مانند نظر مورّخ رسمی ما نیست، تقدیم دارد تا یك تنه به قاضی نروند و راضی برنگردند!

به عنوان مثال مرحوم مهندس مهدی بازرگان كه خود از مخالفین آئین بهائی بود، می نویسد:
 
میرزای شیرازی «فكركرد كه با دادن امتیاز تنباكو از طرف ناصرالدین شاه به فرنگی، كم كم پای فرنگی به ایران باز می شود همان گونه كه در آن موقع باز شده بود و فرنگی هم یعنی كافر و كافر هم بی دین است، یعنی مردم دینشان را از دست می دهند. حركت این بود، كاری به این نداشت كه ناصرالدین شاه مستبد است و باید برود یا این كه انگلیس ها نباشند. او هیچ نمی گفت كه چرا خارجی ها آمدند و چرا با آنها تجارت می شود و چرا امتیاز بانك به آنان داده می شود. حتی باید گفت حركت میرزای شیرازی دلسوزی برای دین هم نبود. گول نخوریم، دلسوزی برای روحانیت بود كه همه چیز را دراختیار داشت و علما بدون این كه زحمت كشیده باشند و مسؤولیت داشته باشند، گردانندهء مملكت بودند. پول نزد آنها می رفت، احترام و اطاعت برای آنها بود. هم آخرت برای آنها بود و هم دنیا. تازه اقدام میرزای شیرازی هم به تحریك سید جمال الدین بود. سید بخوبی نقطهء ضعف او را تشخیص داده و روی آن انگشت گذاشته بود. در نظر میرزا، وقتی فرنگی ها آمدند و دین را ازمردم گرفتند، مریدها هم از بین می روند مرید هم كه رفت، همه چیز آنها از بین می رفت. این است كه باطناً آن دلسوزی برای روحانیت بود... شیخ فضل الله نوری كه حركتش ضد آزادی و ضدّ مشروطه بود و با روس ها هم زد و بند داشت...» [xvi]
 

همین شیخ فضل الله از محمدعلی شاه قاجارنیز حمایت كرد.[xvii] 
دكترعلی شریعتی كه آثارش ازعوامل مهم تجهیز جوانان در انقلاب بهمن ١٣٥٧ بود، می نویسد:

«حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را بخودی خود زعیم میداند، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین، نه به اعتبار رأی و نظر و تصویب جمهور مردم؛ بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد. گذشته از آن، برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر، حتی حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می کند.[xviii]

آقای حسن یوسفی اشكوری نیز در صفحهء ٦٩ كتاب نگاهی به تاریخ صد سالهء اخیر ایران، اشاره می كنند آخوند خراسانی حكم به فسق شیخ نوری داد؛ اگر چه احتمال جعلی بودن این نسبت را نیز بیان داشته اند، ولی اگر به سبك خود جناب تقوی و عبدالله شهبازی و امثال ایشان قضاوت شود، باید گفت به هر حال احتمال است و...!

آقای عبدالهادی حائری در كتاب تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، صص ١٥٣-١٥٤ در مورد حاجی شیخ محمد باقر اصفهانی (وفات١٨٨٣/١٣٠١) می نویسد كه مردم را به اتهام بابی گری می كشت و در مورد پسرش شیخ محمد تقی معروف به آقا نجفی (وفات١٩١٣-١٣٣٢) نیز می گوید با نفوذ و ثروتمند و پولدوست و مستبد و محتكر بود و مثل پدر بابی می كشت. در ص ١٥٤ اشاره دارد كه آقای محمد حسین نائینی مؤلف كتاب تنبیه الامّه وتنزیه الملّه، در ١٧ سالگی به اصفهان می رود و در ارتباط دوستانه و نزدیك و از جمله شاگرد و استادی با آقا نجفی و پدرش بوده. این كه نائینی نزد افراد این خانواده زندگی كرد و درس خواند و شاهد چند یك از اعمال استبدادگرانه و ضدّ مردمی آنان بود، این احتمال را قوی می سازد كه این حوادث در او واكنش مخالف ایجاد كرد و او را كم كم به راه مبارزه با استبداد روحانیون و دولت هر دو رهبری كرد. به سخن دیگر، نائینی در خانوادهء شیخ الاسلام ها، آنان كه عنوانشان را از دربارهای پادشاهان می گرفتند و بدانها خیلی وابستگی داشتند پرورده شده بود، پس از ترك اصفهان از طبقهء اصلی خود جدا شد و خود را در ردهء آن روحانیانی در آورد كه رهبر طبیعی مردم شیعه بویژه طبقهء متوسط یعنی بازرگانان ملّی و صاحبان حرفه ها و صنف های داخلی به شمار می آمدند. در صص٢٤٧-٢٥١ نیز در مورد استبداد و مذهب بحث می كند و علما را به دو دسته تقسیم می نماید: یكی آنان كه دست در دست استبدادند و جامهء مذهبی و شرعی به هر نوع استبداد می پوشانند، و یك عده كه عكس دستهء مزبورند. با پرداختن به استبداد دینی آن را در ردیف استبداد سیاسی قرار می دهد.

با این حال جالب آن كه درصفحهء ١٩٤ در مورد خود مرحوم نائینی به سه مرحلهء مشخص در زندگی وی می پردازد و می نویسد كه دورهء اول قیام بر ضدّ استبداد و همكاری با مشروطه خواهان ایرانی و سپس واخوردگی و كناره گیری از سیاست بود. دورهء دوّم قیام دوباره، این بار علیه حكومت تحت الحمایگی انگلیسی در عراق بود كه فیصل را شاه كرده بودند، ولی اقدامات نائینی بی اثر ماند. در ایران مورد احترام سردار سپه واقع گردید و از وی پشتیبانی كرد. در سومین مرحله (ص١٩٥) رفتار و برخورد وی با دولت های ایران و عراق بدون توجه به گام های ضدّ روحانی و یا ضدّ ملّی سیاستگزاران وقت كاملاً دوستانه بود. وی برای رضاه شاه هدیه نیز فرستاد و با پادشاه عراق نیز روابط دوستانه داشت و حتی هنگام بیماری، ملك غازی (١٩٣٣-١٩٣٩) از او پذیرائی می كند و او در یكی از كاخ های سلطنتی بزیست (ص١٩٦) و در ص ٣٣٥ می نویسد كه پشتیبانی نائینی از رژیم رضا شاهی تا پایان حیاتش ادامه می یابد.

باری از بحث بیشتر راجع به كم و كیف روابط بعضی علمای شیعه با سلاطین و سایر حالات ایشان و كم و كیف و نتایج دخالت بعضی از ایشان در سیاست می گذریم چه كه بین خود علمای سنت گرای مسلمان و روشنفكران و نوگرایان مسلمان و آنان كه خود زمانی از عوامل انقلاب اسلامی بودند و اینك برضدّ آن می نویسند، به اندازهء كافی مطرح شده و حقایق قطعی ای نیز در این خصوص به دست آمده است كه مُثبِتِ اشتباه بودن مثال ها و مصادیقی است كه جناب تقوی در این خصوص آورده اند.[xix] امّا در اینجا ناچار است به نكتهء مهمّی اشاره نماید، و آن اینكه چنان كه قبلاً اشاره شد امثال آقای تقوی می خواهند ضمن یكی گرفتن اسلام و روحانیت و علما، وانمود كنند امر بهائی با هر دو ضدیت دارد! حال آن كه چنین نیست، و تنها مُثبِتِ اسلام بجز خود مسلمین، دیانت بهائی و بهائیان اند و در این خصوص به اندازهء كافی بهائیان گفته و نوشته اند و نیاز به تطویل نیست.[xx]

امّا در مورد شبههء ضدیت حضرت عبدالبهاء با علمای اسلام باید عرض كرد از دید بهایی علمای دینی دو دسته اند: یكی آنها كه متّقی اند و منصف و از وساوس نفس اماره و غرور بر كنار، دیگری دسته ای كه بر عكس دسته اول اسیر نفس و هوی هستند و معدن سالوس و ریا. حضرت بهاءالله در آثارشان من جمله لوح دنیا، و حضرت عبدالبهاء نیز من جمله در رسالۀ مدنیه، این حقیقت را توضیح فرموده اند. مثلاً در لوح دنیا می فرمایند: «یا حزب الله، علمای راشدین كه به هدایت عباد مشغولند و از وساوس نفس اماره مصون و محفوظ ایشان از انجم سماء عرفان نزد مقصود عالمیان محسوب احترام ایشان لازم...». و نیز می فرمایند: «مقصود از علما در این موارد كه ذكر شده نفوسی هستند كه خود را در ظاهر به لباس علم می آرایند و در باطن از آن محروم... اما علمایی كه فی الحقیقه به طراز علم و اخلاق مزینند ایشان به مثابه رأسند از برای هیكل عالم و مانند بصرند از برای امم». [xxi]

پس از رفع شبههء فوق باید دانست كه امثال آقای تقوی كه به تحریف آثار بهائی مشغول اند، با طرح چنین شبهاتی می خواهند بحث را از مسیراصلی خود خارج سازند! ایشان نخواسته و نمی خواهند هموطنان عزیز بدانند كه حضرت بهاءالله برای سعادت معنوی و انسانی و مادی جهان و ایران چه طرحی ارائه فرموده اند و در این طرح چه وظایفی برای چه كسانی از آحاد ملت و دولت و علمای دینی و غیر دینی مشخص فرموده اند. اگر چه در اینجا حتی فرصت طرح وجوهی مختصر از آن نیز نیست و در این آدرس در مقاله ای با عنوان آقایان طبری و فشاهی در ایام، توضیح مختصری دربارهء آن موجود، امّا با توجّه به تهمت ضدیت بهائیان با علما و روحانیت اسلام كافی است عرض نماید حضرت بهاءالله از جمله در همان لوح دنیا دربارهء نقش مهم سلطان و امراء سیاسی و علما در قسمتی از طرح مزبور برای ایران عزیزمان در آن ایام بی قانونی و استبداد سیاسی و دینی قاجاریه، چنین می فرمایند:
 
«از برای ایران قانون و أصولی لازم و واجب ولکن شایسته آنکه حسب الإِراده حضرت سلطان أیده اللّه و حضرات علمای اعلام و أمرای عظام واقع شود باید به اطّلاع ایشان مقرّی معین گردد و حضرات در آن مقرّ جمع شوند و به حبل مشورت تمسّک نمایند و آنچه را سبب و علت أمنیت و نعمت و ثروت و اطمینان عباد است معین فرمایند و اجرا دارند چه اگر بغیر این ترتیب واقع شود علّت اختلاف و ضوضاء گردد».

همچنین در همین راستا، حضرت عبدالبهاء به امر حضرت بهاءالله، رسالۀ مدنیه را در سنۀ ١٨٧٥ میلادی - یعنی ٣٠ سال قبل از انقلاب مشروطه ایران- مرقوم فرمودند و «در آن، اصول روحانیه ای را كه باید راهنمای تجدید بنای جامعۀ ایران در این عصر رشد و ترقی گردد، بیان» كردند.[xxii] حضرتشان در رسالهء مزبور از جمله در خصوص نقش ادیان الهی در تمدن بشری و نیز نقش تعالیم اسلام عزیز و نیز صفات و خصائص عالمان حقیقی و نقش آنان در سعادت دولت و ملت و شریعت ربانی نكات مهمّی را طرح فرمودند. از جمله در صص ٤٠-١١٤ دربارهء شرایط كلّی چهارگانهء علمای حقیقی برطبق حدیث «وَ أمّا مَن کانَ مِنَ العُلماءِ صائِناً لِنَفسِه حافِظاً لِدینِه وَ مُخالِفاً لِهَواه وَ مُطیعاً لِاَمرِ مَولاه فَلِلعَوام ِ اَن یقلِّدوه «توضیحات مبسوط ارائه می نمایند، و نقش مثبت علمایی را كه از مصادیق حدیث مزبور هستند در نجات و سعادت ملت و دولت بیان می فرمایند و نقش منفی علمایی را كه چنین نیستند اشاره نموده، از جمله ضمن توضیح «حافظاً لدینه»، می فرمایند «فی الحقیقه اگر علمای اسلامیه در این امور چنانچه باید و شاید اقدام می نمودند تا به حال جمیع ملل عالم در ظلّ کلمهء وحدانیت داخل میشدند و شعلهء نورانیهء «لِیظهِرَهُ عَلَی الدّین ِ کُلِّه» چون آفتاب در قطب امکان طالع و بر جمیع آفاق لائح می گشت».[xxiii]

پس از توضیح مفاد حدیث مزبور از جمله دربارهء نقش ادیان الهی در سعادت معنوی و اجتماعی و مادی و سیاسی بشر كه اساس سیاست الهی محسوب می شود، چنین می فرمایند:

مقصود از این بیانات آنکه معلوم و واضح گردد که ادیان الهی مؤسّس حقیقی کمالات معنویه و ظاهریهء انسان و مشرق اقتباس مدنیت و معارف نافعهء عمومیهء بشریه است. و اگر بنظر انصاف ملاحظه شود جمیع قوانین سیاسیه در مدلول این چند کلمهء مبارکه داخل قوله تعالی وَ«یأمُرُونَ بِالمَعروفِ وَ ینهونَ عَن ِ المُنکَرِ وَ یسارِعونَ فِی الخَیراتِ وَ أولئِکَ مِنَ الصّالِحین» و همچنین میفرماید «وَ لتَکُن مِنکُم أمّة ٌیدعونَ اِلَی الخَیرِ وَ یأمُرُونَ بِالمَعروفِ وَ ینهونَ عَن ِالمُنکَر وَ أولئکَ هُمُ المُفلِحون» و همچنین میفرماید «اِنّ اللّهَ یأمُرُ بِالعَدل ِ وَ الِاحسان ِوَ ینهی عَن ِالفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ البَغی یعِظُکُم لَعَلّکُم تَذکّرون». و در تمدّن اخلاق میفرماید «خُذِ العَفوَ وَ أُمُر بِالعُرفِ وَ أَعرِض عَن ِ الجاهِلین» وهمچنین میفرماید «الکاظِمینَ الغیظِ وَ العافینَ عَن ِالنّاس ِ وَ اللّهَ یحِبّ المُحسِنین» وهمچنین میفرماید «لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجُوهَکُم قِبَلَ المَشرق وَ المَغربِ وَ لکنّ البِرّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الیوم ِالآخروَ المَلائِکةِ وَ الکتابِ وَ النّبیینَ وَ آتَی المالَ عَلی حُبِّه ذَوِی القُربی وَ الیتامی وَ المَساکین وَ ابن السّبیل ِ وَ السّائلین وَ فِی الرّقابِ وَ أقام الصّلاة ِ وَ آتی الزّکاة وَ المُوفُونَ بِعَهدِهِم اِذا عاهَدوا وَ الصّابِرینَ فِی البَأساءِ وَ الضّرّاءِ وَ حینَ البَأس ِ أولئِکَ الّذینَ صَدَقوا وَ أولئِکَ هُمُ المُتّقون» و همچنین میفرماید «وَیؤثِرونَ عَلی أنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصَةٌ». ملاحظه فرمائید که در این چند آیهء مبارکه منتهی درایج حقائق مدنیت و جوامع لوامع شیم مستحسنهء انسانیت مذکور. فواللّه الّذی لا اله الّا هوکه جزئیات تمدّنیهء عالم نیز از الطاف انبیای الهی حاصل گشته. آیا چه امر نافعی در وجود موجود شده که در کتب مقدّسهء الهیه واضحاً و یا خود تلویحاً مذکور نه؟ و لکن چه فائده چون سلاح و آلات حربیه در دست جبان باشد جان و مال محفوظ نماند بلکه بالعکس سبب قوّت و اقتدار سارق گردد. به همچنین زمام امور چون به دست علمای غیر کامل افتد، نورانیت دیانت را چون حجاب عظیم حائل گردند. اسّ اساس دیانت خلوص است یعنی شخص متدین باید که از جمیع اغراض شخصیهء خود گذشته بای وجهٍ کان در خیریت جمهور بکوشد. و ممکن نیست که نفوس از منافع ذاتیهء خود چشم پوشند و خیر خود را فدای خیر عموم نمایند الّا بتدین حقیقی. چه که در طینت انسانیه محبّت ذاتیهء خود مخمّر و ممکن نیست بدون امیدواری اجر جزیل و ثواب جمیل از فوائد موقّتهء جسمانیهء خود بگذرد و لکن شخص موقن باللّه و مؤمن بآیات او چون موعود و متیقّن مثوبات کلّیهء اخرویه است و جمیع نعم دنیویه در مقابل عزّت و سعادت درجات أخرویه کأن لم یکن انگاشته گردد لهذا راحت و منافع خود را ابتغاءً لوجه اللّه ترک نموده در نفع عموم دل و جان را رایگان مبذول دارد «وَمِنَ النّاس ِ مَنْ یشری نَفسَهُ اِبتِغاءَ مَرضاتِ اللّه».

این بیان متقن از حضرتشان، یادآور بیان پدر آسمانیشان، حضرت بهاءالله، درلوح معروف به حكمت یا حُكَما است كه در آن ضمن بیان نقش بی نظیر دین در انتظام عالم و سیاست امم، می فرمایند: «قُل اَوّلُ الحِكمَةِ وَاَصلُها هُوَ الاِقرارُ بِما بَینَهُ اللهَ، لِاَنَّ بِهِ اِستَحكَمَ بُنیانُ السّیاسةِ الّتی كانَت دِرعاً لِحِفظ ِ بَدَن ِ العالَم ِ. تَفَكّروا لِتَعرِفوا ما نَطَقَ بِهِ قَلَمی الاََعلی فی هذا اللّوح ِ البَدیع. قُل كَلُّ أمرٍ سیاسی ٍ أنتُم تَتَكَلّمونَ بِهِ، كانَ تَحتَ كَلِمَة ٍ مِن كَلِماتِ الّتی نُزِّلَت مِن جَبَروتِ بَیانِهِ العَزیزِ المَنیع ِ». یعنی بگو اوّل حكمت و اصل آن اقرار به آن چیزی است كه خداوند تبیین فرموده است، چه كه به واسطهء آن بنیان سیاستی كه زرهی برای حفظ بدن عالم است محكم می شود. تفكّر كنید تا درك نمائید آنچه را كه قلم اعلای من در این لوح به نطق فرمود. بگو هر امر سیاسی ای كه راجع به آن گفتگو می كنید تحت كلمه ای از كلماتیست كه از جبروت بیان عزیز و بدیع او نازل گشته است.

از آنچه در بیانات مباركهء فوق آمد، علاوه بر روشن شدن تفاوت علمای حقیقی و علمای به ظاهر آراسته و به باطن كاسته، نقش مستقیم و اصولی دین در ارتباط با سیاست حقیقی نیز كه موجب سعادت و حفظ اُمم و مدیریت صحیح جامعه است، روشن می شود. بعدها نیز حضرت عبدالبهاء علاوه بر رسالۀ مدنیه، رسالۀ سیاسیه[xxiv] را نیز در سال ١٣١٠ه. ق. (١٨٩٣ م) در اوّلین سال جانشینیشان پس از حضرت بهاءالله، ١٢ سال قبل از انقلاب مشروطه ایران، صادر فرمودند و در آن هدایاتی دربارۀ سعادت جامعه و مقام ملّت و دولت و علما و روابط فیما بین و وظایف هر یك و قوّۀ تشریع و قوّۀ تنفیذ و شریعت و قانون و روابط حكومت و رعیت ــ كه در منظر بهائی ودیعه الهیه و امانت حضرت احدیت محسوب می گردد ــ ارائه فرمودند.

با آنچه ذكر شد، می توان به توضیح بیشتری راجع به نظر امر بهائی در خصوص ارتباط دین و سیاست و نحوهء تعامل آنها با یكدیگر و وظایف و كاركرد هر یك پرداخت. برادرمان جناب تقوی با ارائهء ناقص قسمتی از رسالهء مزبور، بدون توجه به كل متن رساله و سایر آثار بهائی، سعی كرده اند نظر امر بهائی را در خصوص تعامل و رابطهء بین دین و سیاست كاملاً مشابه نظر سكولاریسم جلوه دهند و به این واسطه، امر بهائی را نیز با این شبیه سازی، تخطئه نمایند! برای روشن شدن بیشتر حقیقت لازم است خود خوانندگان عزیز به رسالهء سیاسیه، كه آدرس آن در یادداشت ها ذكرشده، مراجعه و در آن تأمل فرمایند تا حكمت و سیاست كلیهء مربّی الهی را در تنظیم امور معنوی- انسانی - مادی جامعهء انسانی دریابند، و تفاوت تعالیم مربیان كامل آسمانی را با مفروضات ناقص مربیان بشری ملاحظه فرمایند. امّا در ذیل نیز امّهات نكاتی را كه حضرت عبدالبهاء در رسالهء مزبور شرح فرموده اند می آورد تا ان شاءالله مقصود آشكار گردد.

در مقدمهء چاپ طهران، سال ١٩٣٤، دربارهء رسالهء مزبور چنین مذكور:
 
«در یکی از الواح حضرت عبدالبهاء میفرماید: رسالهء سیاسیه که چهارده سال قبل تألیف شد و به خط جناب مشکین قلم مرقوم گردید و در هندوستان طبع شد و انتشار داده گشت آن رساله البتّه در طهران هست و یک نسخه ارسال میشود به عموم ناس بنمائید که جمیع مضرّات حاصله و فساد و فتنه در آن رساله باَوضح عبارت مرقوم گردیده و در آن رساله حقوق مقدّسهء دولت و حقوق مرعیه ملّت و تعلّقات بین راعی و رعیت و روابط بین سائس و مسوس ]منظور مدیران جامعه و مردم می باشد[ و لوازم ما بین رئیس و مرئوس مرقوم گردیده. این است روش و سلوک این آوارگان و این است مسلک و منهج این مظلومان و السّلام علی من اتّبع الهدی١١ ج ١ سنهء ١٣٢٥ ع ع»

در اوایل رساله علت صدور آن را چنین می فرمایند:
 
«در این ایام و اوقات چون بعضی وقایع مخالف کلّ شرایع که مخرّب بنیاد انسانی و هادم بنیان رحمانیست از بعضی نادانان و بیخردان و شورشیان و فتنه جویان سر زده دین مبین الهی را بهانه نموده ولولهء آشوبی بر انگیخته اهل ایران را در پیش امم دنیا از بیگانه و آشنا رسوا نمودند سبحان اللّه دعوی شبانی نمایند و صفت گرگان دارند و قرآن خوانند و روش درندگان خواهند صورت انسان دارند و سیرت حیوان پسندند «وَ اِذا قیلَ لَهُم لا تفسِدوا فِی الاَرض ِ قالوا اِنّما نَحنُ مُصلِحُون. اَلا انّهُم هُمُ المُفسِدون وَلکِن لا یشعُرون»، لهذا لازم شد که مجملی در اسّ اساس آئین یزدانی بیانی رود و بجهت هوشیاری و بیداری یاران ذکری شود.»

پس از آن توضیح می فرمایند كه در موجودات و از جمله وجود انسانی دو نوع كمالات فطری و اكتسابی وجود دارد كه برای ظهور و بروز آن تربیت و ضبط و ربط مربیان حقیقی ضروری است. حضرتشان به دو مربّی اشاره می فرمایند: مربّی و ضابط اول قوّهء سیاسی است كه مربوط به امور مادی و جسمانی و سبب «سعادت خارجیهء عالم انسانی» و محافظهء جان و مال و ناموس بشری و علت عزت هیأت جامعه است، و «مرکز رتق و فتق این قواء سیاسیه و محور دائره این موهبت ربّانیه خسروان عادل و امنای کامل و وزرای عاقل و سران لشکر باسل هستند.»

و امّا
 
«مربّی و ضابط ثانی عالم انسانی قوّه قدسیهء روحانیه و کتب منزله سمائیه و انبیای الهی و نفوس رحمانی و علمای ربّانی. چه که این مهابط وحی و مطالع الهام مربّی قلوب و ارواحند و معدّل اخلا ق و محسّن اطوار و مشوّق ابرار. یعنی این نفوس مقدّسه چون قوای روحانیهء نفوس انسانیه را از شآمت اخلاق رذیله و ظلمت صفات خبیثه و کثافت عوالم کونیه نجات داده حقائق بشریه را بانوار منقبت عالم انسانی و شئون رحمانی و خصائل و فضائل ملکوتی منوّر نمایند تا حقیقت نورانیهء «فتبارک الله احسن الخالقین» و منقبت «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»، در هویت مقدّسهء انسانی تحقّق یابد. این است که بفیوضات جلیله این مطالع آیات الهیه حقائق صافیه لطیفه انسانیه مرکز سنوحات مقدّسه رحمانیت گردد. و بنیان این وظائف مقدّسه بر امور روحانی رحمانی و حقائق وجدانی است تعلّقی بشئون جسمانی و امورسیاسی و شئون دنیوی نداشته بلکه قوای قدسیه این نفوس طیبه طاهره در حقیقت جان و وجدان و هویت روح و دل نافذ است نه آب و گل و رایات آیات این حقایق مجرّده در فضای جانفزای روحانی مرتفع نه خاکدان ترابی مدخلی در امور حکومت و رعیت وسائس و مسوس نداشته و ندارند بنفحات قدسیه الهیه مخصوصند و بفیوضات معنویه صمدانیه مأنوس مداخله در امور سائره نخواهند و سمند همّت را در میدان نهمت و ریاست نرانند. چه که امور سیاست و حکومت و مملکت و رعیت را مرجع محترمیست و مصدر معین، و هدایت و دیانت و معرفت و تربیت و ترویج خصائل و فضائل انسانیت را مرکز مقدّسی و منبع مشخّصی؛ این نفوس تعلّقی به امور سیاسی ندارند و مداخله نخواهند».

سپس توضیح می دهند كه در دورهء جدید عالم انسانی كه مصادف با ظهور بهائی و رشد و بلوغ عالم است، حقایق فوق و از جمله اطاعت مرجع سیاسی و حكومت، در دین الهی منصوص شده و اعانت مراجع سیاسی كه «به طراز عدل و انصاف مزین اندم بركل لازم گشته است. در این خصوص به بیانی از حضرت بهاءالله اشاره می نمایند كه فرموده اند:
 
«هر ملّتی باید مقام سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد و به امرش عامل و به حکمش متمسّک. سلاطین مظاهر قدرت و رفعت و عظمت الهی بوده و هستند این مظلوم با احدی مُداهنه [دورویی و چاپلوسی] ننموده کلّ در این فقره شاهد و گواهند. ولکن ملاحظهء شئون سلاطین مِن عندالله بوده و از کلمات انبیا و اولیا واضح و معلوم. خدمت حضرت روح علیه السّلام ]حضرت مسیح[ عرض نمودند: «یا روحَ الله، أ یجوزُ أن تُعطی الجزیة لِقیصَرأم لا؟ قالَ بَلی، ما لِقیصَر لِقیصَر وَ ما لِلّه لِلّه»؛ منع نفرمودند و این دو کلمه یکیست نزد متبصّرین. چه که ما لقیصر اگر من عند الله نبوده نهی میفرمودند. و همچنین در آیهء مبارکه «اَطیعُوا الله َ وَ اَطیعُوا الرّسولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنکُم.» مقصود از این اولی الامر در مقام اوّل و رتبهء اولی ائمّه صلوات الله علیهم بوده و هستند ایشانند مظاهر قدرت و مصادر امر و مخازن علم و مطالع حکم الهی و در رتبهء ثانی و مقام ثانی ملوک و سلا طین بوده‌اند؛ یعنی ملوکی که بنور عدلشان آفاق عالم منوّر و روشن است.»

ادامهء بیان مبارک فوق، دعائی است در حق سلطان ایران ناصرالدین شاه كه در آن از خدا خواسته شده او را یاری فرماید بر آنچه كه ذكرش در كتب الهی باقی ماند و دستش را بگیرد و او را به نور معرفت خدا روشن نماید و به زینت اخلاق مزینش گرداند. و در ادامه آمده است كه:
 
«حضرت بولس قدّیس در رساله به اهل رومیه نوشته: «لِتَخضَعَ کُلُّ نَفس ٍ لِلسّلاطینَ العالِیةِ فَانّهُ لاسُلطانَ اِلّا مِنَ اللهِ وَالسّلاطینَ الکائنة َ اِنّما رَتّبهَا الله ُ فَمَن یقاوِم ِ السّلطانَ فاِنّهُ یعانِدُ تَرتیبَ اللهِ «اِلی اَن قالَ «لِانّهُ خادِمُ اللهِ المُنتقِم ِ الّذی ینفّذُ الغَضَبَ عَلی مَن یفعَلُ الشّرّ «می فرماید: ظهور سلاطین و شوکت و اقتدارشان من عند الله بوده. در احادیث قبل هم ذکرشده آنچه که علما دیده و شنیده‌اند... پس ای احبّای الهی به جان و دل بکوشید و به نیت خالصه و ارادهء صادقه در خیرخواهی حکومت و اطاعت دولت ید بیضا بنمائید. این امر اهمّ از فرائض دین مبین و نصوص قاطعه کتاب علّیین است. این معلوم است که حکومت بالطّبع راحت و آسایش رعیت خواهد و نعمت و سعادت اهالی جوید و در حفظ حقوق عادله تبعه و زیر دستان راغب و مائل و در دفع شرور متعدّیان ساعی و صائل است. زیرا عزّت و ثروت رعیت شوکت و عظمت و قوّت سلطنت باهره و دولت قاهره است و نجاح و فلاح اهالی منظور نظر اعلیحضرت شهریارانست و این قضیه امر فطری است.»

سپس درادامهء خطابشان به بهائیان توضیح می فرمایند كه مشكلات و بلیاتی كه به ایشان و اهالی مملكت وارد شده، از بی كفایتی پیشكاران و شدّت عمل و نادانی بدخواهانی است كه به ظاهر در لباس علم اند ولی در باطن عالم حقیقی نیستند و جاهل و مُحَرِّك فتنه اند؛ اینان ٥٠ سال است كه به بهائیان تهمت فساد می زنند كه دشمن دین و دولت و ملّت اند! حال آن كه وظیفهء علما ترویج شؤون روحانی است و نه تحریك علیه رعیت سلطانی. سپس توضیح می فرمایند كه: «هر وقت علمای دین مبین و ارکان شرع متین در عالم سیاسی مدخلی جستند و رائی زدند و تدبیری نمودند تشتیت شمل موحّدین شد و تفریق جمع مؤمنین گشت نائرهء فساد برافروخت و نیران عناد جهانی را بسوخت مملکت تاراج و تالان شد و رعیت اسیر و دستگیر عوانان.» سپس نمونه هائی از دخالت مزبور و عواقب شوم آن در عهد صفویه و قاجاریه و نیزحكومت عثمانی می آورند كه ذكرش قبلاً رفت. پس از آن در توضیحی تكمیلی به نكتهء مهمّی در خصوص تفاوت وظایف «تشریع» و «تنفیذ «اشاره فرموده، بیان می فرمایند كه:
 
«این نفوس مصدر تشریع احکام الهی هستند نه تنفیذ! یعنی چون حکومت در امور کلّیه و جزئیه مقتضای شریعت الهیه و حقیقت احکام ربّانیه را استفسار نماید، آنچه مستنبط از احکام اللّه و موافق شریعت اللّه است بیان نمایند. دیگر در امور سیاسی و رعیت پروری و ضبط و ربط مهامّ امور و صلاح و فلاح ملکی و تمشیت قواعد و قانون مملکتی و امور خارجی و داخلی چه اطّلاع دارند.»

در ادامه در توضیحی بسیار مهم، علت دیگری را برای لزوم عدم مداخلهء علما در امور اجرائی و تنفیذی بیان می فرمایند، و آن این كه همیشه آنانی كه به مؤمنین ادیان الهی تعرّض كرده، آنها را دچار بلایا و قتل وحبس و جور قرارداده اند، «اشخاصی بوده‌اند که به ظاهر به حلیه علم آراسته و تقوی و خشیة اللّه از قلوبشان کاسته، به صورت دانا و به حقیقت نادان و به زبان زاهد و به جان جاحد و به جسم عابد و به دل راقد بودند». سپس ازجملهء این علما ازحنّا و قیافا یاد می فرمایند كه در زمان حضرت مسیح به ایشان و مسیحیان ظلم های شدید وارد نمودند و محرّك حكومت رُم علیه مسیحیان بودند. در عهد حضرت محمّد نیز از علمای غافل یهود و غیره، همچون ابوعامر راهب و كعب بن اشرف و نضر بن حارث و عاص بن وائل و حی بن اخطب و امیة بن هلال، یاد می فرمایند كه دركنار رهبران سیاسی مكه مدینه به آزار مسلمین مشغول بودند، چنان كه حضرت رسول می فرمایند، «ما اوذی نبی ٌ بِمِثل ِ ما اوذیتُ «و از دست ایشان زبان به شكوه می گشایند. «پس ملاحظه نمائید که در هر عهد و عصر ظلم و زجر و حصر و جفای شدید و جور جدید از بعضی علمای بیدین بود و اگر چنانچه حکومت تعرّضی کرد و یا تغرّضی نمود جمیع به غمز و لمز و اشاره و همز این نفوس پرطغیان بود. و همچنین در این اوقات]منظور در زمان حضرت عبدالبهاء[اگر به نظر دقیق ملاحظه نمائید آنچه شایع و واقع] ازجمله منظور آزار و اذیتی است كه به بهائیان می شده[ از اعتساف علمای بی‌انصافی بوده که از تقوای الهی محروم و از شریعت اللّه مهجور و از نار حقد و نیران حسد در جوش و خروشند.»

در همین خصوص حضرت بهاءالله نیز قبلاً در خطابی به بهائیان، ضمن تبیین روش مقابلهء اهل بها با بلایائی كه از طرف علما بر ایشان وارد شده و می شود، در مقایسه ای بین حكومت و علمای ظاهری، چنین می فرمایند:
 
«الحمدالله در سبیلش کشته شدید و نکشتید. أولیا را در جمیع أحوال به سکون و اطمینان و اصلاح امور عباد و تهذیب نفوس و امانت و دیانت و عصمت و عفّت وصیت نما... بگو ای عباد براستی گفته میشود و براستی بشنوید حقّ جلّ شأنه ناظر به قلوب عباد بوده و هست و دون آن از برّ و بحر و زخارف و الوان کل را به ملوک و سلاطین و امراء واگذارده، چه که لازال عَلَم یفعَلُ ما یشاءُ أمامِ ظهور بازغ و ساطع و متلألأ. آنچه امروز لازم است اطاعت حکومت و تمسّک به حکمت. فی الحقیقه زِمام حفظ و راحت و اطمینان در ظاهر در قبضه اقتدار حکومت است حق چنین خواسته و چنین مقدّرفرموده. قسم به آفتاب راستی که از افق سماء سجن أعظم مشرق و لائح است یک نفس از مأمورین دولت از یک فوج أرباب عمائم عند اللّه أقدم و أفضل و أرحم است چه که این نفس درلیالی وایام به خدمتی مأمور است که آسایش و راحت عباد در اوست، ولکن آن فوج درلیالی وایام در فساد و ردّ وسبّ و قتل و تاراج مشغولند. مدّتیست که در ایران حضرت سلطان أیده اللّه تبارک و تعالی این مظلوم های عالم را از شرّ آن نفوس حفظ نموده و مینماید مع ذلک آرام نگرفته‌اند. هر یوم شورشی برپا وغوغائی ظاهر».[xxv]
 
و این حقیقتی است كه اینك بر مسلمین عزیز نیز بیش از پیش معلوم شده است. و نیز در بیانی دیگر می فرمایند:
 
«خیمه نظم عالم به دو ستون قائم و برپا: مجازات و مکافات. امثال این امور به ملوک عصر راجع؛ ایشانند مظاهر قدرت الهی و مطالع عزّت ربّانی. بعد از معرفت حضرت باری جلّ جلاله دو امر لازم: خدمت و اطاعت دولت عادله و تمسّک به حکمت بالغه. این دو سبب ارتفاع و ارتقاء وجود و ترقّی آنست. از حق می طلبیم حضرت سلطان ایده اللّه را به تجلّیات انوار نیر عدل منوّر فرماید. اگر علمای حزب شیعه بگذارند رأفت و شفقت سلطانی کل را اخذ نماید و به عدل و انصاف حکم فرماید. این مظلوم وفا را دوست داشته و دارد؛ و یا ملکی از ملوک ارض را بر اعانت مظلوم های عالم تأیید نماید. صراط حق و میزانش عدل و انصاف بوده؛ ازحق جلّ جلاله سائل و آملیم عباد خود را از آنچه ذکر شد محروم ننماید. علمای ایران سبب و علّت منع عبادند از صراط الهی» [xxvi]

همان طور كه مشهود است، از جمله نكات مهم ضمنی فوق الذكر، آن كه حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء با تأكیدات فوق برای اهل بها توضیح می فرمایند كه به خاطر ظلم و حبس و قتل و تبعید و شكنجه ای كه از طرف علما بر ایشان وارد شده و می شود، نباید روش مرضیهء الهی خود را از دست بدهند و كما كان بلای فی سبیل الله را به جان بخرند ولی دست به خشونت و مقابله به مثل كه در امر بهائی نهی شده، نزنند.

باری به این ترتیب نقش سوء دسته ای از علمای ظاهری را كه مطابق دستورات قران مجید و كتب آسمانی عمل نمی كنند و به ظلم به عباد مشغول بوده و هستند، بیان فرموده و دخالت ایشان را در امور حكومت و سیاست برای رسیدن به اهواء و امیال شخصی متعصبّانه رد می فرمایند. در حقیقت حضرت عبدالبهاء تأكید می فرمایند كه علت صدور رسالهء سیاسیه و تأكید بر عدم مداخله در سیاست، این است كه این دسته از علمای فاسد فتنه جو «دین مبین الهی را بهانه نموده»ّ، به قتل و غارت و آزار بهائیان و نیز دیگر دگراندیشان و حتی خود ایرانیان مسلمان می پردازند. این نكته دقیقاً همانی است كه امروزه روشنفكران مسلمان و علمای منصف اسلام از آن با عنوان استفادهء ابزاری از دین برای تخطئهء دگراندیشان و رسیدن به خواسته های سیاسی و امیال شخصی و حزبی و گروهی، یاد می كنند؛ یعنی روندی كه نتیجه اش جز استبداد دینی كه از جهاتی بدترین نوع دیكتاتوری است، نمی باشد.

امّا و امّا،قبل از ادامهء مطلب در خصوص نظر امر بهائی راجع به نحوهء تعامل دین و سیاست، چنان كه اشاره شد، باید گفت دستهء دیگری از علما هستند كه حسابشان از دستهء مزبور جداست. حضرت عبدالبهاء پس از بیانات فوق در رسالهء سیاسیه، برای تكمیل مرام و جلوگیری از اوهام امثال جناب تقوی، در وصف دستهء دیگر از علما چنین می فرمایند:
 
«و امّا دانایان پاک دل پاک جانند هر یک رحمت یزدانند و موهبت رحمن شمع هدایتند و سراج عنایت بارقه حقیقتند و حافظ شریعت میزان عدالتند و سلطان امانت صبح صادقند و نخل باسق فجر لامعند و نجم ساطع ینبوع عرفانند و معین مآء عذب حیوان مربّی نفوسند و مبشّر قلوب هادی اممند و منادی حقّ بین بنی آدم آیت کبری هستند و رایت علیا جواهر وجودند و لطائف موجود؛ مظهر تنزیهند و مشرق آفتاب تقدیس؛ از هستی خاکدان فانی بیزارند و از هوی و هوس عالم انسانی در کنار در مجامع وجود سرمست محامد و نعوت ربّ وَدودند و درمحفل تجلّی و شهود در رکوع و سجود. بنیان الهی را رکن رکینند و دین مبین را حصن حصین؛ تشنگان را عذب فراتند و گمگشتگان را سبیل نجات در حدائق توحید طیور شکورند و در انجمن تفرید شمع پرنور؛ علمای ربّانیند و وارثان نبوی واقفان اسرارند و سرخیل گروه ابرار. خلوتگاه ذکر را صومعهء ملکوت کنند و عزلت از غیر را وصول به بارگاه لاهوت شمرند و ما دون ایشان جسم بیجانند و نقش حیطان، وَاَضَلّهُ اللّهُ عَلی عِلم، منصوص قرآن.»[xxvii]
مثال بارزی از علمای دستهء اخیر، مرحومِ شیخ مرتضی انصاری، خاتَم الْفُقَهاء والمُجْتَهِدین[xxviii] است كه همزمان با حضرت بهاءالله جَلَّ جَلالُهُ بوده. وی هنگامی كه بعضی شاگردانش از او دربارهء ظهور حضرت باب و بهاءالله پرسیدند، از روی تقوی و انصاف به آنها گفت خود تحقیق كنند، زیرا این امر از اصول دین است و تقلیدی نیست. بعضی از شاگردان او تحقیق كرده به امر بهایی ایمان آوردند و شرح حال آنها در كتب تاریخی بهایی موجود است.[xxix] این است كه حضرت بهاءالله در لوح خطاب به ناصرالدین شاه قاجار، معروف به لوح سلطان، دربارهء او چنین شهادت داده اند: «علمائی كه فی الحقیقه از كأس انقطاع آشامیده اند، ابداً متعرّض این عبد نشده اند، چنانچه مرحوم شیخ مرتضی اَعلی الله ُ مَقامَه وَاَسكَنَهُ فی ظِلّ قِباب ِعِنایتِه در ایام توقف در عراق اظهار محبّت می فرمودند و بغیر ما اَذِنَ الله در این امر]=دین جدیدالهی[ تكلم ننمودند.»[xxx] همان طور كه ملاحظه می شود حضرتشان در اینجا بر جنبهء طرز برخورد وی با دگراندیشان توجه دارند كه امروز از مباحث مهم جاری جوامع، علی الخصوص ایران عزیز است.

آری همیشه دو دسته عالم مزبور وجود داشته و دارند. در كتب آسمانی مثل انجیل و قرآن و احادیث اسلامی نیز در این خصوص وارد شده است آنچه كه لابد امثال آقای تقوی باید بدانند![xxxi] از جمله آیت الله آقا نجفی قوچانی در كتاب سیاحت شرق، زندگی نامۀ آقا نجفی قوچانی، تصاویر و نمونه های جالب توجهی از دستهء اول، یعنی علمای غافلی كه اقوال و اعمال و رفتارشان مطابق قرآن مجید و رضای الهی نیست، ارائه نموده است كه در نوع خود جالب است.[xxxii] آیت الله خمینی نیز در كتاب نامه ای از امام موسوی كاشف الغطاء[xxxiii] مربوط به قبل ازانقلاب اسلامی، از زاویه ای دیگر و با مقصودی دیگر،[xxxiv] بحث زیادی راجع به علمای فاسد كرده، پس از انقلاب نیز همان سخنان را به مناسبت های مختلف تكرار نمود.[xxxv] در همان منبع، ص٢٣٧، حدیثی از حضرت رسول موجود كه فرموده اند: «صِنفان ِ مِن اُمّتی اِذا صَلُحا، صَلُحَت اُمَّتی، وَاِذا فَسَدا، فَسَدَت اُمّتی. قیلَ: وَمَن هُم؟ قالَ(ص): اَلعُلَماءُ وَالاُمَراءُ». یعنی دو دسته از امّت من هستند كه اگر فاسد شوند، امّت من فاسد می شوند. پرسیده شد: چه كسانی هستند؟ فرمود: علماء و اُمراء. و جالب آن كه در احادیث، این نیز پیش بینی شده است كه اكثر دشمنان موعود اسلام علمای دینی خواهند بود كه شرورترین افرادند و از ایشان فتنه برخواهد خاست و به خود ایشان برخواهد گشت. [xxxvi]

بیت العدل اعظم در مورد علت مخالفت دو دستهء مزبور با آئین بهائی، در پیام منیع ٢٦ نوامبر٢٠٠٣ می فرمایند:
 
«دلیل اصلی این كه علما و امراء از بدو ظهور به مخالفت با امر حضرت بهاءالله قیام نمودند آن بود كه حضرتش را مؤسس جامعه ای بدیع مبتنی بر برابری و عدالت اجتماعی می دیدند كه در آن، جا و مقامی برای خود نمی یافتند. این بیم و هراس از آن زمان تا كنون انگیزه بروز شدائد و بلایای متوالیه بر آن سالكان سبیل محبت و وفا بوده و هیچ شخص منصفی انكار نخواهد كرد كه علی رغم این مظالم جامعۀ بهایی اقلیتی خلّاق و نمونه ای از تمدّن آیندۀ مورد نظر حضرت بهاءالله و نشانه ای از ارادۀ آهنین آن جمال مبین برای تحقق مقصد اعلای خویش است.»

و اما پس از همهء این مباحث، در ادامهء موضوع ارتباط دین و سیاست،حضرت عبدالبهاء به اوج و اساس بحثشان در رسالهء سیاسیه می رسند كه دوست عزیزمان آقای تقوی در حقیقت آن را عمداً مطرح نكرده اند! نظر به اهمیت آن تمام نص مباركشان را كه در اواخر رسالهء سیاسیه قرار دارد، تقدیم می نماید. این قسمت در حقیقت وجوهی از اساس نظر بهائی راجع به نقش دین و سیاست و وظایف و كاركرد هر یك و تعاملشان با یكدیگر را بیان می دارد. حضرتشان می فرمایند:

هیئت اجتماعیه بشریه بالطّبع محتاج روابط و ضوابط ضروریه است. چه که بدون این روابط صیانت و سلامت نیابد و امنیت و سعادت نیابد عزّت مقدّسه انسان رخ ننماید و معشوق آمال چهره نگشاید کشور و اقلیم آباد نگردد و مدائن و قری ترتیب و تزیین نیابد عالم منتظم نشود آدم نشو و نما نتواند راحت جان و آسایش وجدان میسّر نگردد منقبت انسان جلوه نکند شمع موهبت رحمن نیفروزد حقیقت انسان کاشف حقائق امکان نگردد و واقف حکمت کلّیهء یزدان نشود فنون جلیله شیوع نیابد و اکتشافات عظیمه حصول نپذیرد مرکز خاک مرصد افلاک نشود و صنایع و بدایع حیرت بخش عقول و افکار نگردد شرق و غرب عالم مصاحبت نتواند و قوّهء بخار اقطار آفاق را مواصلت ندهد. و این ضوابط و روابط که اساس بنیان سعادت و بدرقه عنایتست شریعت و نظامی است که کافل سعادت و ضابط عصمت و صیانت هیئت بشریه است. و چون بحث دقیق نمائی و ببصر حدید نگری مشهود گردد که شریعت و نظام روابط ضروریه است که منبعث از حقائق اشیاست و الّا نظام هیئت اجتماعیه نگردد و علّت آسایش و سعادت جمعیت بشریه نشود.
چه که هیئت عمومیه بمثابهء شخص انسان است چون از جواهر فردیه و عناصر مختلفه متضادّه متعارضه موجود گشته است بالضّروره معرض اعراض و مطرح امراضست و چون از علل خلل طاری گردد طبیب حاذق و حکیم فائق تشخیص مرض دهد و بتشریح عرض پردازد و در حقائق و دقائق علّت و مقتضای طبیعت اندیشد و مبادی و نتائج و وسائط و حوائج تحرّی نماید و جزئیات و کلّیات را فرق و تمیز دهد. پس تفکّر نماید که تقاضای این مرض چیست و مقتضای این عرض چه و به معالجه و مداوا پردازد. از این معلوم شد که علاج شافی و دواء کافی منبعث از نفس حقیقت طبیعت و مزاج و مرض است. به همچنین هیئت اجتماعیه و هیکل عالم معرض عوارض ذاتیه و در تحت تسلّط امراض متنوّعه است شریعت و نظام و احکام بمثابه دریاق فاروق و شفاء مخلوقست.
پس شخص دانائی تصوّر توان نمود که بخودی خود بعلل مزمنهء آفاق پی برد و بانواع امراض و اعراض امکان واقف گردد و تشخیص اسقام عالمیان تواند و تشریح آلام هیئت جامعه انسان داند و سرّ مکنون اعصار و قرون کشف تواند تا به روابط ضروریهء منبعث از حقائق اشیا پی برد و نظام و قوانینی وضع نماید که علاج عاجل باشد و دوای کامل؟ شبهه ای نیست که ممتنع و مستحیل است. پس معلوم و محقّق شد که واضع احکام و نظام و شریعت و قوانین بین انام حضرت عزیز علّام است. چه که بحقائق وجود و دقائق کلّ موجود و سرّ مکنون و رمز مصون اعصار و قرون جز خدای بیچون نفسی مطّلع و آگاه نه. این است که زاکون ِ] = قانون [ ممالک اوروپ فی الحقیقه نتائج افکار چند هزار سال علمای نظام و قانونست با وجود این هنوز ناتمام و ناقص است و در حیز تغییر و تبدیل و جرح و تعدیل. چه که دانایان سابق پی به مضرّت بعضی قواعد نبرده و دانشمندان لاحق واقف گشتند و بعضی از قواعد را تعدیل و بعضی را تصدیق و برخی را تبدیل نموده و مینمایند.
باری بر سر مطلب رویم. شریعت بمثابه روح حیاتست و حکومت بمنزله قوّهء نجات شریعت مهر تابانست و حکومت ابر نیسان. و این دو کوکب تابان چون فرقدان از افق امکان بر اهل جهان پرتو افکند یکی جهان جان را روشن کند و دیگری عرصه کیهان را گلشن یکی محیط وجدان را درفشان نماید و دیگری بسیط خاکدانرا جنّت رضوان. این توده خاک رشک افلاک گردد و این ظلمتکده تاریک غبطهء عالم انوار ابر رحمت برخیزد و رشحه موهبت ریزد و نفحه عنایت مشک و عنبر بیزد نسیم سحر وزد و شمیم جان پرور رسد روی زمین آیین بهشت برین گیرد و موسم بهار دلنشین آید. ربیع الهی باغ کیهان را طراوت بدیع بخشد و آفتاب عزّت قدیمه آفاق امکان را روشنی جدید مبذول دارد. تراب اَغبر عبیر و عنبر شود و گلخن ظلمانی گلبن رحمانی و گلشن نورانی گردد.
مقصود این است که این دو آیت کبری چون شهد و شیر و دو پیکر اثیر معین و ظهیر یکدیگرند پس اهانت با یکی خیانت با دیگریست و تهاون در اطاعت این طغیان در معصیت با آنست. شریعت الهیه را که حیات وجود و نور شهود و مطابق مقصود است قوّه نافذه باید و وسایط قاطعه شاید و حامی مبین لازم و مروّج متین واجب و شبهه نیست که مصدر این قوّه عظیمه بنیه حکومت و بارقهء سلطنت است و چون این قوی و قاهر گرددآن ظاهر و باهر شود و هر چند این فائق و ساطع گردد آن شائع و لامع شود. پس حکومت عادله حکومت مشروعه است و سلطنت منتظمه رحمت شامله دیهیم جهانبانی محفوف به تأیید یزدانی است و افسر شهریاری مزین به گوهر موهبت رحمانی.
در کتاب مبین بنصّ صریح میفرماید: «قل اللّهُمَّ مالکَ المُلکِ تؤتِی المُلکَ مَن تَشاءُ وَ تنزعُ المُلکَ مِمّن تشاءُ»[xxxvii] پس معلوم و مشهود شد که این عطیه موهبت الهیه و منحه ربّانیه است. و همچنین در حدیث صحیح بصریح میفرماید: «السّلطانُ ظِلّ ُاللهِ فِی الاَرض».[xxxviii] با وجود این نصوص که چون بنیان مرصوص است دیگر کلمهء غاصب ناصب چه زعم واضح البطلانست و چه تصوّر بی دلیل و برهان. [xxxix] ملاحظه فرمائید که در آیه مبارکه وحدیث صریح بیان مطلق است نه مقید و ذکرعموم است نه خصوص محتوم.[xl] امّا شأن ائمّهء هدی و مقام مقرّبین درگاه کبریا عزّت و حشمت روحانیه است و حقوقشان ولایت حضرت رحمانیه اکلیل جلیلشان غبار سبیل رحمان است و تاج وهّاجشان انوار موهبت حضرت یزدان سریر معدلت مصیرشان تختگاه قلوبست و دیهیم رفیع و عظیمشان مقعد صدق عالم ملکوت جهانبان جهان جان و دلند نه آب و گل و مالک الملک فضای لا مکانند نه تنگنای عرصه امکان. و این مقام جلیل و عزّت قدیم راغاصبی نه و سالبی نیست. [xli] امّا در عالم ناسوت سریرشان حصیر است و صدر جلالشان صفّ نعال اوج عزّتشان حضیض عبودیت است و ایوان سلطنتشان گوشه عزلت قصور معمور را قبور مطمور شناسند و حشمت آفاق را مشقّت لا تطاق ثروت و گنج را زحمت و رنج دانند وحشمت بی‌پایان را مشقّت جان و وجدان. چون طیور شکور در این دار غرور به دانه چند قناعت نمایند و در حدیقه توحید بر شاخسار تجرید به نطق بلیغ فصیح به محامد و نعوت حی قدیم پردازند.
باری مقصود این بود که به صریح آیت و صحیح روایت سلطنت موهبت ربّ عزّت است و حکومت رحمت حضرت ربوبیت. نهایت مراتب این است که شهریاران کامل و پادشاهان عادل بشکرانه این الطاف الهیه و عواطف جلیلهء رحمانیه باید عدل مجسّم باشند و عقل مشخّص فضل مجرّد باشند و لطف مصوّر آفتاب عنایت باشند و سحاب رحمت رایت یزدان باشند و آیت رحمن. حکومت رعیت پرور واجب الاطاعتست وطاعتش موجب قربت عدل الهی مقتضی رعایت حقوق متبادله است و آیین ربّانی آمر بصیانت شئون متعادله؛ رعیت ازراعی حقّ صیانت و رعایت دارد و مَسوس از سائس چشم حمایت وعنایت؛ مملوک درصون حمایت ملوک است و اهالی در پناه حراست پادشاه معدلت سلوک؛ «کلّ راع مسؤول عن رعیته». حکومت رعیت را حصن حصین باشد و کهف امین سلطنت ملاذ منیع باشد و ملجأ رفیع حقوق رعایا و برایا را به جمیع قوی محفوظ و مصون فرماید و عزّت و سعادت تبعه و زیردستان را ملحوظ و منظور دارد. چه که رعیت ودیعهء الهیه است و فقرا امانت حضرت احدیت. بهمچنین بر رعیت اطاعت و صداقت مفروض و قیام بر لوازم عبودیت و خلوص خدمت محتوم و حسن نیت و شکرانیت ملزوم تا با کمال ممنونیت تقدیم مالیات نمایند و بنهایت رضایت حمل تکالیف سالیان و در تزیید علوّ شأن پادشاهان کوشند و در تأیید قوّت حکومت و تزیید عزّت سریر سلطنت بذل مال و جان نمایند. چه که فایدهء این معامله و ثمره این مطاوعه عائد بر عموم رعیت گردد و در حصول حظّ عظیم و وصول به مقام کریم کلّ شریک و سهیم شوند. حقوق متبادل است و شئون متعادل و کلّ در صون حمایت پروردگار عادل.[xlii]
دولت و حکومت در مثل مانند رأس و دماغست و اهالی و رعیت بمثابه اعضاء و جوارح و ارکان و اجزاء. رأس و دماغ که مرکز حواسّ و قواست و مدبّر تمام جسم و اعضاء چون قوّت غالبه یابد و نفوذ کامله علم حمایت افرازد و بوسائط صیانت پردازد تدبیر حوائج ضروریه کند و تمهید نواتج و نتائج مستحسنه و جمیع توابع و جوارح در مهد آسایش و نهایت آرامش بکمال آرایش بیاسایند. و اگر در نفوذش فتوری حاصل شود و قوّتش قصوری ملک بدن ویران گردد و کشور تن بی‌امن و امان و هزار گونه آفت مستولی شود و سعادت و آسایش جمیع اجزا مختلّ گردد. به همچنین چون قوای حکومت نافذ باشد و فرمانش غالب مملکت آرایش یابد و رعیت آسایش و اگر قوّتش متحلّل گردد بنیان سعادت و راحت رعیت متزلزل و منهدم شود. چه که حافظ و حارس و رابط و ضابط و رادع و مانع لازم حکومت است و چون حکومت شبان رعیت بود و رعیت به وظائف تابعیت قیام نماید روابط التیام محکم گردد و وسائط ارتباط مستحکم قوّت یک مملکت و قدرت تمام رعیت در یک نقطه شخص شاخصی تقرّر و تجمّع نماید و شبهه ای نیست که در نهایت نفوذ تحقّق یابد چون شعاع آفتاب که در سطح زجاجی مقعّر مدوّر افتد حرارت بتمامها در نقطه وسطای بلور و زجاج اجتماع کند و چنان نافذ و مؤثّر و محرّق گردد که هر جسم سخت عاصی متقابل به این نقطه بگدازد ولو تحمّل درآتش تواند. ملاحظه نمائید هر حکومت باهره و سلطنت قاهره رعیتش در کمال عزّت و سعادتست و تبعه و زیر دستانش در هر کشوری بزرگوار و محترم؛ در نهایت رعایت و در جمیع مراتب بسرعت تمام در ترقّیند و در معرفت و ثروت و تجارت و صنعت در علوّ پیاپی و این مشهود و مسلّم در نزد هر عاقل و داناست بی‌شبهه و ریب... والسّلام علی من اتّبع الهدی.»
همان طور كه ملاحظه می شود، حقیقت این است كه اگر چه از طرفی دین الهی با سیاست بشری از نظر منشأ و روش و هدف و كاركرد متفاوت است، امّا از طرفی دیگر چون دین برای بشر آورده می شود، با علم و هنر و فرهنگ و سیاست و سایر شؤون بشری مرتبط است. این دو جنبهء تفاوت و ارتباط در نفس همهء امور بشری نیز مشهود است. علم و هنر و سیاست و فرهنگ بشری نیز در عین تفاوت با یكدیگر، مرتبط و دارای نقاط مشترك نیز هستند. پس در كل، همهء شؤون مُلكی و ملكوتی در عین ارتباط با هم، مستقل و متفاوت نیز هستند. به این جهات آنجا كه حضرت عبدالبهاء فرموده اند دین از سیاست جداست ناظر به همین حقیقت است. اما در بیانات دیگری به كم و كیف ارتباط و تعامل آن دو با یكدیگر در حال حاضر و نیز روند هماهنگی و نزدیكی و تطابق آنها را در سده های آینده اشاره فرموده اند.[xliii]

حضرتشان در بیاناتی دیگر كه مربوط به سطح گسترده تری از ارتباط دین و سیاست است، رابطهء دین الهی و تعالیم آسمانی را با مدنیت مادی بطور كلی مورد بحث قرارداده، از جمله در لوح معروف به دوندا، چنین می فرمایند:
 
«ای اهل ملکوت ابهی، دو ندای فلاح و نجاح از اوج سعادت عالم انسانی بلند است خفتگان بیدار کند کوران بینا نماید غافلان هوشیار فرماید کران شنوا نماید گنگان گویا کند مردگان زنده نماید یکی ندای مدنیت و ترقّیات عالم طبیعت است که تعلّق بجهان ناسوت دارد و مروّج اساس ترقّیات جسمانیه و مربّی کمالات صوری نوع انسان است و آن قوانین و نظامات و علوم و معارف ما به الترقّی عالم بشر است که منبعث از افکار عالیه و نتائج عقول سلیمه است که به همّت حکما و فضلای سلف و خلف در عرصه وجود جلوه نموده است و مرّوج و قوّه نافذه آن حکومت عادله است و ندای دیگر ندای جانفزای الهیست و تعالیم مقدّسه روحانی که کافل عزّت ابدی و سعادت سرمدی و نورانیت عالم انسانی و ظهور سنوحات رحمانیه در عالم بشری و حیات جاودانیست و اسّ اساس آن تعالیم و وصایای ربّانی و نصایح و انجذابات وجدانیست که تعلّق بعالم اخلاق دارد و مانند سراج مشکاة و زجاج حقائق انسانیه را روشن و منوّر فرماید و قوّه نافذه‌اش کلمة اللّه است. ولی ترقّیات مدنی و کمالات جسمانی و فضائل بشری تا منضمّ به کمالات روحانی و صفات نورانی و اخلاق رحمانی نشود ثمر و نتیجه نبخشد و سعادت عالم انسانی که مقصود اصلی است حاصل نگردد زیرا از ترقّیات مدنیه و تزیین عالم جسمانی هر چند از جهتی سعادت حاصل و شاهد آمال در نهایت جمال دلبری نماید ولی از جهات دیگر خطرهای عظیم و مصائب شدیده و بلایای مبرمه نیز حاصل گردد لهذا چون نظر در انتظام ممالک و مدن و قری و زینت دلربا و لطافت آلاء و نظافت ادوات و سهولت سیر و سفر و توسیع معلومات عالم طبیعت و مخترعات عظیمه و مشروعات جسیمه و اکتشافات علمیه و فنّیه نمائی گوئی که مدنیت سبب سعادت و ترقّی عالم بشری است و چون نظر در اختراعات آلات هلاک جهنّمی و ایجاد قوای هادمه و اکتشاف ادوات ناریه که قاطع ریشه حیاتست نمائی واضح و مشهود گردد که مدنیت با توحّش توأم و همعنانست مگر آنکه مدنیت جسمانیه مؤید به هدایت ربّانیه و سنوحات رحمانیه و اخلاق الهیه گردد و منضمّ به شؤونات روحانی و کمالات ملکوتی و فیوضات لاهوتی شود. حال ملاحظه می کنید که متمدّن و معمورترین ممالک عالم مخازن موادّ جهنّمی گردیده و اقالیم جهان لشگرگاه حرب شدید شده و امم عالم ملل مسلّحه گردیده و دول سالار میدان جنگ و جدال شده و عالم انسانی در عذاب شدید افتاده پس باید این مدنیت و ترقّی جسمانی را منضمّ بهدایت کبری کرد و عالم ناسوت را جلوه گاه فیوضات ملکوت نمود و ترقّیات جسمانی را توأم بتجلّیات رحمانی کرد تا عالم انسانی در نهایت جمال و کمال در عرصه وجود و معرض شهود شاهد انجمن گردد و در غایت ملاحت و صباحت جلوه نماید و سعادت و عزّت ابدیه چهره گشاید الحمد للّه قرون و اعصار متوالیه است که ندای مدنیت بلند است و عالم بشری روز بروز تقدّم و ترقّی یافت و معموریت جهان بیفزود و کمالات صوری ازدیاد جست تا آنکه عالم وجود انسانی استعداد کلّی برای تعالیم روحانی و ندای الهی یافت مثلاً طفل رضیع تدرّج در مراتب جسمانی نمود و نشو و نما کرد تا آنکه جسم بدرجه بلوغ رسید چون بدرجه بلوغ رسید استعداد ظهور کمالات معنویه و فضائل عقلیه حاصل نمود و آثار مواهب ادراک و هوش و دانش ظاهر شد و قوای روحانی جلوه کرد بهمچنین در عالم امکان نوع انسان ترقّیات جسمانیه نمود و تدرّج در مدارج مدنیت کرد و بدائع و فضائل و مواهب بشری را در اکمل صورت حاصل نمود تا آنکه استعداد ظهور جلوه و کمالات روحانیه الهیه حاصل کرد و قابلیت استماع ندای الهی یافت پس ندای ملکوت بلند شد و فضائل و کمالات روحانیه جلوه نمود شمس حقیقت اشراق کرد انوار صلح اعظم و وحدت عالم انسانی و عمومیت عالم بشریت ساطع گشت امیدواریم که اشراق این انوار روز بروز شدیدتر گردد و این کمالات معنویه جلوه بیشتر کند تا نتیجه کلّیه عالم انسانی ظهور و بروز کند و دلبر محبّت اللّه در نهایت ملاحت و صباحت شاهد انجمن گردد. ای احبّای الهی بدانید که سعادت عالم انسانی در وحدت و یگانگی نوع بشر است و ترقّیات جسمانی و روحانی هر دو مشروط و منوط بالفت و محبّت عمومی بین افراد انسانی...» [xliv]

و نیز می فرمایند:
 
«عالم وجود مثل هیکل انسان است قوای مادیه مانند اعضا و اجزای آن هیکل، ولی این جسد روحی لازم دارد تا باو متحرک باشد به او زنده شود و حیات یابد به او قوه باصره قوه سامعه قوه حافظه قوه مدرکه پیدا کند تا نور عقل در او ساطع شود و باین قوه کاشف حقائق اشیاء گردد و ترقیات عالم انسانی حاصل کند. در حال فقدان روح هر قدر در نهایت صباحت و ملاحت باشد این نتایج حاصل نگردد نقشی است جان ندارد ادراک ندارد هوش ندارد بی بهره از کمال است. بناءً علیه جسد امکان هر چند در عالم مادّی در نهایت طراوت و لطافتست ولی بی روحست، روحش دین الهی است. دین الهی روح عالم امکانست امکان به او نورانیست اکوان به او مزین است و به او کامل. لهذا همچنانکه فکر تان منعطف به ترقیات مادیه است باید در ترقیات روحانیه نیز بکوشید همین قسم که در مدنیت جسمانیه میکوشید باید اعظم از آن در ترقیات روحانیه سعی بلیغ نمائید چنانچه جسد را اهمیت می دهید روح را نیز اهمیت لازم. اگر در هیکل انسان روح نباشد از جسد چه فائده جسد مرده است. همین قسم جسد امکان اگر از ترقیات معنویه محروم باشد جسمی است بی جان». [xlv]

و نیز در یكی ازخطابه های حضرتشان درغرب چنین می فرمایند:
 
«... من چون به این بلاد آمدم دیدم مدنیت جسمانیه در نهایت ترقّی است تجارت در نهایت درجهء توسیع است صناعت و زراعت و مدنیت مادّیه در منتهی درجه کمال است و لکن مدنیت روحانیه تأخیر افتاده. حال آنکه مدنیت جسمانیه به منزلهء زجاج است و مدنیت روحانیه به منزلهء سراج اگر این مدنیت جسمانیه با آن مدنیت روحانیه توأم شود آن وقت کامل است. زیرا مدنیت جسمانیه مثل جسم لطیف است و مدنیت روحانیه مانند روح اگر در این جسم لطیف آن روح عظیم ظهور نماید آن وقت دارای کمال است. حضرت مسیح آمد که به اهل عالم مدنیت آسمانی تعلیم دهد نه مدنیت جسمانیه در جسم امکان روح الهی دمید و مدنیت نورانی تأسیس کرد. از جملهء اساس مدنیت الهیه صلح اکبر است از جملهء اساس مدنیت روحانیه وحدت عالم انسانی است از جملهء مدنیت روحانیه فضائل عالم انسانی است از جملهء مدنیت الهیه تحسین اخلاق است. امروز عالم بشر محتاج وحدت عالم انسانی است محتاج صلح عمومی است و این اساس عظیم را یک قوّهء عظیمه لازم تا ترویج یابد. این واضح است که وحدت عالم انسانی و صلح عمومی بواسطه قواء مادّیه ترویج نشود بواسطه قوّه سیاسی تأسیس نگردد چه که فوائد سیاسیهء ملل مختلف است و منافع دول متفاوت و متعارض و بواسطهء قوّهء جنسی و وطنی نیز ترویج نشود چه که این قواء بشریه است و ضعیف و نفس اختلاف جنس و تباین وطن مانع از اتّحاد واتّفاق است. معلوم است ترویج این وحدت عالم انسانی که جوهر تعلیم مظاهر مقدّسه است ممکن نیست مگر بقوّهء روحانیه مگر بنفثات روح القدس سایر قوا ضعیف است نمی تواند ترویج نماید. از برای انسان دو بال لازم است یک بال قوّهء مادّیه و مدنیت جسمانیه است یک بال قوّهء روحانیه و مدنیت الهیه است بیک بال پرواز ممکن نیست دو بال لازم است. هر قدر مدنیت جسمانیه ترقّی کند بدون مدنیت روحانیه بکمال نرسد. جمیع انبیاء بجهت این آمدند که ترویج فیوضات الهیه نمایند مدنیت روحانیه تأسیس کنند اخلاق رحمانی تعلیم نمایند. پس ما باید به جمیع قوی بکوشیم تا قوای روحانیه غلبه نماید. زیرا قوّهء مادّیه غلبه کرده عالم بشر غرق مادّیات شده انوار شمس حقیقت بواسطه شیشه های رنگین دیده میشود الطاف الهیه چندان ظهور و بروزی ندارد. در ایران بین احزاب و ادیان اختلافات شدیده بوده حضرت بهاء اللّه در ایران تأسیس مدنیت روحانیه فرمود ما بین امم مختلفه الفت داد وحدت عالم بشر ترویج کرد اعلان علم صلح اکبر نمود و در این خصوص به جمیع ملوک نامه های مخصوص نوشت و در شصت سال پیش به رؤسای عالم سیاسی و رؤسای روحانی ابلاغ فرمود. لهذا در شرق مدنیت روحانیه در ترقّی است و وحدت انسانی و صلح امم بتدریج در ترویج. امیدوارم که این تأسیس وحدت عالم انسانی در نهایت قوّت ظاهر شود تا شرق و غرب با یکدیگر در نهایت التیام آیند ارتباط تام پیدا کنند قلوب شرق و غرب به یکدیگر متّحد و منجذب شود وحدت حقیقی جلوه نماید نور هدایت بتابد تجلّیات الهیه روز بروز دیده شود تا عالم انسانی آسایش کامل یابد و سعادت ابدیهء بشر مشهود شود قلوب بشر مانند آینه گردد انوار شمس حقیقت در او تابیده شود. لهذا خواهش من این است که شما ها بکوشید تا آن نور حقیقت بتابد سعادت ابدیهء عالم انسانی ظاهر شود من در باره شما دعا می کنم که این سعادت ابدیه را حاصل کنید...». [xlvi]

و در مطلبی بسیار مهم در كتاب مفاوضات، تحت عنوان لزوم مربی، پس از اثبات ضرورت حیاتی وجود مربّی برای تربیت انسان، در بیانی كه فی الحقیقه جامع بیانات فوق و آشكاركنندهء نقش مربیان كامل آسمانی در تربیت در همهء جنبه های مادی و جسمانی و انسانی و معنوی و روحانی افراد و جوامع انسانی است، چنین می فرمایند:

« ... لکن تربیت بر سه قسم است: تربیت جسمانی، تربیت انسانی، و تربیت روحانی. امّا تربیت جسمانی به جهت نشو و نمای این جسم است و آن تسهیل معیشت و تحصیل اسباب راحت و رفاهیت است که حیوان با انسان در آن مشترکند. و امّا تربیت انسانی عبارت از مدنیت است و ترقّی؛ یعنی سیاست و انتظام و سعادت و تجارت و صنعت و علوم و فنون و اکتشافات عظیمه و مشروعات جسیمه که مدار امتیاز انسان از حیوان است. و امّا تربیت الهیه تربیت ملکوتیست و آن اکتسابات کمالات الهیه است و تربیت حقیقی آنست زیرا در این مقام انسان مرکز سنوحات رحمانیه گردد و مظهر لَنَعْمَلَنَّ اِنْسَاناً عَلَی صُورَتِناَ وَ مِثَالِنَا ]اشاره به آیهء كتاب تورات است كه می فرماید: و انسان را به صورت و مثال خود آفریدیم[ شود و آن نتیجه عالم انسانی است.
حال ما یک مربّی میخواهیم که هم مربّی جسمانی و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی گردد که حکم او در جمیع مراتب نافذ باشد. و اگر کسی بگوید که من در کمال عقل و ادراکم و محتاج به آن مربّی نیستم او منکر بدیهیات است مثل طفلی که بگوید من محتاج تربیت نیستم به عقل و فکر خود حرکت می نمایم و کمالات وجود را تحصیل می کنم و مثل آنست که کوری گوید من محتاج به چشم نیستم چونکه بسیارکوران هستند که گذران میکنند. پس واضح و مشهود است که انسان محتاج به مربّی است این مربّی بی شک و شبهه باید در جمیع مراتب کامل و ممتاز از جمیع بشر باشد چه که اگر مثل سائر بشر باشد مربّی نمیشود علی الخصوص که باید هم مربّی جسمانی باشد و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی. یعنی نظم و تمشیت امور جسمانی دهد و هیأت اجتماعیه تشکیل کند تا تعاضد و تعاون در معیشت حاصل گردد و امور جسمانیه در جمیع شؤون منتظم و مرتّب شود. و همچنین تأسیس تربیت انسانی کند یعنی باید عقول و افکار را چنان تربیت نماید که قابل ترقّیات کلّیه گردد و توسیع علوم و معارف شود و حقایق اشیاء و اسرار کائنات وخاصّیات موجودات کشف گردد و روز بروز تعلیمات و اکتشافات و مشروعات ازدیاد یابد و از محسوسات استدلال و انتقال به معقولات شود. و همچنین تربیت روحانیه نماید تا عقول و ادراک پی به عالم ما وراء الطّبیعه برد و استفاضه از نفحات مقدّسه روح القدس نماید و به ملأ اعلی ارتباط یابد و حقایق انسانیه مظاهر سنوحات رحمانیه گردد تا اینکه جمیع اسماء و صفات الهی در مرآت حقیقت انسان جلوه کند و آیه مبارکهء لَنَعْمَلَنَّ اِنْسَاناً عَلَی صُورَتِنا وَ مِثَالِنَا تحقّق یابد. و این معلوم است که قوّه بشریه از عهده چنین امر عظیم برنیاید و به نتایج فکریه تکفّل چنین مواهب نتوان نمود. شخص واحد چگونه تأسیس این بنیان رفیع بی ناصر و معین تواند پس باید قوّهء معنویه ربّانیه تأیید کند تا بتواند از عهده این کار برآید. یک ذات مقدّس عالم انسانی را زنده کند و هیأت کره ارض را تغییر دهد و عقول را ترقّی بخشد و نفوس را زنده نماید و تأسیس حیات جدید کند و اساس بدیع وضع نماید نظم عالم دهد و ملل و امم را در ظلّ رایت واحده آرد خلق را از عالم نقایص و رذائل نجات دهد و به کمالات فطریه و اکتسابیه تشویق و تحریض نماید البتّه این قوّه باید قوّه الهیه باشد تا ازعهده این کار برآید. باید به انصاف ملاحظه کرد اینجا مقام انصاف است امری را که جمیع دول و ملل عالم با جمیع قوی و جنود ترویج نتوانند و اجرا نکنند یک نفس مقدّس بی ناصر و معین اجرا نماید. آیا این به قوّت بشریه ممکن است؟ لا وَ اللّه!
... مقصد آنکه مربّی کلّی باید که مربّی جسمانی و مربّی انسانی و مربّی روحانی باشد و ما فوق عالم طبیعت دارنده قوّتی دیگر گردد تا حائز مقام معلّم الهی شود و اگر چنین قوّتی قدسیه بکار نبرد تربیت نتواند زیرا خود ناقص است چگونه تربیت کمال تواند. مثلاً اگر خود نادان باشد چگونه دیگران را دانا نماید و اگر خود ظالم باشد چگونه دیگران را عادل کند و اگر خود ناسوتی باشد چگونه دیگران را الهی نماید.»

تا جائی كه در این مقطع تاریخی می توانیم بفهمیم،[xlvii] با نصوص مباركهء فوق تا حدّی اندیشهء سیاسی دیانت بهائی،از دو جنبه و منظر نظری و عملی (یا به قول جناب تقوی از دو منظر معرفتی و كنشی/ صفحهء ١٨٦ فصل نامه) و به تعبیری دیگر، از منظر تجویزی و توصیفی، در مراحل مختلف رشد جامعهء بهائی از مراحل ابتدایی ١٦٥ سال اخیرِ آن تا زمانی كه بشریت به طیب خاطر سیستم نظم بدیع آن را به عنوان الگوی سعادت مادی – انسانی – معنوی جامعهء جهانی بپذیرد، مشخّص می گردد. مفهوم جدائی دین از سیاست، در عین ارتباط و تعامل آنها با یكدیگر، از هر یك از این دو منظر مدّ نظر و مطرح است.

از منظر معرفتی و تجویزی، همان طور كه از نصوص فوق پیداست، دین به عنوان جریانی الهی ــ و به تعبیری دیگر در آثار بهائی، سیاست الهی ــ علیرغم نقاط اشتراك، اساساً ازنظرمنشأ و مفروضات و اهداف، با سیاستی كه محصول فكر بشری و جریانی مادی است، تفاوت دارد و دین الهی نمی تواند با بعضی مفروضات و اهداف سیاست بشری توافق داشته باشد و لذا از آن جداست. از این منظر تا زمانی كه این دو سیاست و جریان در كنار هم ــ چه درحال و چه درآینده ــ وجود دارند و در حركت اند، تفاوت و جدائی مزبور نیز كم و بیش وجود خواهد داشت. اما علیرغم تفاوت مزبور، سیر و روندی كه از این جنبه، در آثار بهائی بدان اشاره شده، تعامل و حركت توأمان دو جریان مزبور از حالت اختلاف و كثرت به سمت وضعیت اتحاد و وحدت نسبی است.

به این معنی كه بشر با رفع نواقص فطری نظری سیاست خود، در روندی تدریجی به تعالیم معنوی و اجتماعی وسیاسی تشریع شده در دین الهیِ زمان ــ در این عصر، دین بهائی ــ نزدیك می گردد. چه كه، چنان كه در ادامه نیز خواهد آمد، متوجّه می شود بدون كمال و جامعیت و نفوذ و تأثیر تعالیم مزبور و بدون استفاضه از مربّی كامل آسمانیِ زمان قادر به ایجاد اتحاد حقیقی همه جانبه و تحقق وحدت عالم انسانی در همهء جنبه های مادی و انسانی و معنوی بشر نیست. چنان كه قبلاً نیز ذكر شد، حضرت بهاءالله در لوح حكمت می فرمایند:

قُل كَلُّ أمرٍ سیاسی ٍ أنتُم تَتَكَلّمونَ بِهِ، كانَ تَحتَ كَلِمَة ٍ مِن كَلِماتِ الّتی نُزِّلَت مِن جَبَروتِ بَیانِهِ العَزیزِ المَنیع.
یعنی بگو هر امر سیاسی ای كه راجع به آن گفتگو می كنید تحت كلمه ای از كلماتیست كه از جبروت بیان عزیز و بدیع او نازل گشته است. در فوق نیز ملاحظه نمودید كه حضرت عبدالبهاء در بحث لزوم مربی در كتاب مفاوضات تأكید فرمودند:

حال ما یک مربّی میخواهیم که هم مربّی جسمانی و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی گردد که حکم او در جمیع مراتب نافذ باشد...و این معلوم است که قوّه بشریه از عهده چنین امر عظیم بر نیاید و بنتایج فکریه تکفّل چنین مواهب نتوان نمود... تربیت باید به قوّه قدسیه حاصل گردد و شبهه ای نیست که آن قوّه قدسیه وحی است و به این قوّه که مافوق قوّهء بشریه است تربیت خلق لازم است.


و نیز در همین خصوص است كه می فرمایند:

الیوم جز قوّهء کلمة اللّه که محیط بر حقائق اشیاست عقول و افکار و قلوب و ارواح عالم انسانی را در ظلّ شجره واحده جمع نتواند؛ اوست نافذ در کلّ اشیاء و اوست محرّک نفوس و اوست ضابط و رابط در عالم انسانی.[xlviii]
و نیز در لوحی مهمّ در منتخباتی از مكاتیب، جلد١، می فرمایند:

اساس اصلی جمیع ادیان الهی که تعلّق به فضائل عالم انسانی دارد و سبب سعادت عالم بشر است در تعلیمات حضرت بهآءاللّه بنحو اکمل موجود و همچنین مللی که آرزوی حرّیت نمایند حرّیت معتدله که کافل سعادت عالم انسانیست و ضابط روابط عمومی در نهایت قوّت و وسعت در تعالیم حضرت بهآءاللّه موجود و همچنین حزب سیاسی آنچه اعظم سیاست عالم انسانیست بلکه سیاست الهی در تعالیم حضرت بهآءاللّه موجود.


آنچه كه مستقیماً و غیرمستقیم به جهانیان در تحقق روند تعامل و هماهنگی سیاست الهی و سیاست بشری كمك شایانی می نماید و گره كور مناقشات و سوء تفاهمات سكولاریستی بین دین و سیاست را می گشاید، درك این حقیقت بسیار مهم و ضروری است كه چون هیچ دینی آخرین دین نیست، خداوند حكیم نیز بموقع خود، قبل از بروز چالش های اجتناب ناپذیر میان نیاز زمان و تعالیم فرعی و ثانوی منسوخ و غیرنافذ مذاهب قبل، مربّی كامل آسمانی و دین جدید خود را كه نافذ در قلوب و افكاراست، مطابق نیازهای مزبور تجدید می نماید. این امر، افكار و نظرها را از زاویهء محدود و اختلاف برانگیز مقایسهء سیاست بشری با ادیان منقضی شدهء اسلام و ما قبل آن رهائی بخشیده، فضاهای وسیعی از هماهنگی و تعامل مثبت بین سیاست بشری و سیاست الهی را در برابر دیده ها خواهد گشود و روند مزبور را تسریع خواهد كرد. از این منظر، مباحث و توجیهات چالش برانگیز سكولاریستی در خصوص جدائی دین از سیاست نیز، جای خود را به بررسی منصفانه و همه جانبهء معنوی ــ انسانی ــ مادی در این خصوص می دهد. حقیقت موجود در این منظر وقتی آشكارتر می گردد كه اشاره نمائیم آثاربهائی بصراحت اعلام می دارد كه دین بهائی نیز آخرین دین نیست و پس ازآن خداوند بموقع خود، قبل از آن كه در پایان دوره اش، ضعف و ناتوانی اش در برآوردن نیازهای حقیقی بشر آشكار گردد، و نزاع های جدید دیگری بین آن و افكار و آراء اجتماعی و سیاسی آن ایام رخ دهد، آن را با فرستادن مربّی آسمانی دیگری مطابق نیازهای مزبور در اعصار آیندهء حیات انسان تغییر خواهد داد.

حضرت ولی امرالله این حقیقت را چنین توضیح می فرمایند [xlix]:
حقایق دینی امری نسبی است نه مطلق و آئین یزدانی تجدید پذیر است نه جامد و نهائی، و بیدرنگ اعلان می نماید که تمام ادیان اساسشان الهی است، هدفشان واحد است، هر یک مکمّل دیگری است، منظور و مقصدشان استمرار دارد و نوع بشر سخت بدان نیازمند است.
حضرت بهاءاللّه در کتاب ایقان می فرماید:
«... و اگر به نظر لطیف ملاحظه فرمائی همه را در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طائر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امر آمر...» از «اوّل لااوّل» این مظاهر وحدانیت الهیه و مطالع کلمات ربّانیه انوار جمال غیبی را بر عالمیان اشراق فرموده و تا «آخر لا آخر» ظهورات قدرت و جلال بیمثالش را در عالم امکان ظاهر خواهند ساخت و این کفر محض است که بگوئیم که فلان دین آخرین ادیان است و «... جمیع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته دیگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نمی شود و از بحر قدم صمدانی امواجی ظاهر نگردد و از خیام غیب ربّانی هیکلی مشهود نیاید...» و در بسط این مقام درهمان کتاب می فرماید: «... نهایت بعضی در بعضی مراتب اشدّ ظهوراً واعظم نوراً ظاهر می شوند...» و این اختلاف دلیلش آن نیست که انبیاء الهی در گذشته عاجز بوده‌اند که مقادیر بیشتری از حقایق عالیه‌ای را که بالقوّه در پیامشان مکنون بود ظاهرسازند بلکه دلیلش عدم بلوغ و عجز مردم هر عصر و زمان بوده که نمی توانسته‌اند به جذب حقایق بیشتر پردازند.
به فرمودهء حضرت بهاءاللّه: اِنّکَ اَیقِن باَنّ رَبّکَ فی کُلّ ظهورٍ یتجلّی عَلی العِبادِ عَلی مِقدارِهِم. مَثلاً فانظُراِلی الشّمس ِ، فاِنّها حینَ طلوعِها عَن اُفقِها تکونُ حَرارَتُها وَاَثرُها قلیلة ٌ وَتزدادُ دَرجَة ً بَعدَ دَرجَة ً لِیستأنِسَ بهَا الاَشیاءُ قلیلاً اِلی اَن یبلغَ اِلی قطبِ الزّوال ِ ثمّ تَنزلُ بدَرایجَ مُقدّرةٍ اِلی اَن یغربَ فی مَغربها واِنّها لو تطلعُ بَغتةً فی وَسَطِ السّماءِ یضرّ حَرارتُها الاشیاءَ... کذلک فانظُرفی شمس ِ المَعانی لِتکونَ مِنَ المُطّلِعینَ فانّها لو تستشرِقُ فی اَوّل ِ فجرِ الظّهورِ بالانوارِ الّتی قدّرَ اللّهُ لها لیحترقُ اَرضُ العِرفان ِ مِن قلوبِ العِبادِ لِانّهُم لن یقدِرَنّ اَن یحملَنّها اَو یستعکِسَنّ مِنها بَل یضطرِبنّ مِنها وَ یکوننّ مِنَ المَعدومین... [l]
فقط و فقط به همین دلیل است که بهائیان که از انوار الهی در این زمان پرتو گرفته‌اند هرگز نمی گویند که دینشان آخرین دین جهان است و نمی گویند که دینشان به صفات و کمالاتی آراسته است که برتر از ادیان پیشین و ممتاز از دیگران است.


از چنین منظری، در نهایت دربارهء سیر و روند رشد و هماهنگی دو ندای فلاح و نجاح و دو بال مدنیت مادّیه و مدنیت روحانیهء و دو ضابط و رابط شریعت(دین) و سیاست(حكومت) مزبور در فوق، و در خصوص روند بهره مند شدن از تربیت نافذ و حیاتی همه جانبهء جسمانی ــ انسانی ــ روحانی مربّی كامل آسمانی زمان، و در نتیجه برای پایان نزاع های مصنوعی و ظاهری ــ و سكولاریستی ــ میان عناصر فرهنگی و دینی بشر، و تطابق و هماهنگی آنها در تمدّنی بدیع كه مختصّ دورهء بلوغ عالم بشری در عصرجدید بهائی و اعصار پس از آن است، حضرت عبدالبهاء می فرمایند:

حضرت بهاءالله بیت العدل را مقرّر و تأسیس فرمودند و وظیفهء سیاسی و دینی به آن محوّل كردند تا اتحاد را به اعلی درجه رساند و مذهب و سیاست را به هم ممزوج[li]سازد. این مشروع تحت صیانت نفس حضرت بهاءالله است.[lii]

امّا از منظر عملی و توصیفی یا روشی و كنشی نیز بین دین و سیاست الهی و سیاست بشری تفاوت وجود دارد. تفاوت و جدائی مزبور از این جنبه، مربوط به روش های عملی ای است كه دین بهائی هم در آغاز تاریخ خود و هم در حال حاضر و هم در ادامهء سیر و رشد جامعهء بشری به سمت آشتی وممزوج شدن مذهب وسیاست وتحقق وحدت عالم انسانی در مرحلهء بلوغ و كمال حیات بشری، اتخاذ كرده و می كند. طبق این منظر، در دورهء بلوغ جامعهء بشری تعامل دین و سیاست مانند گذشته و حال، چنان كه سكولاریسم از یك طرف و تعصبّات مذهبی از طرف دیگر، به آن دامن زده، براساس جدائی و نزاع نخواهد بود، بلكه تعامل مزبور در عین وجود كثرتِ تقسیم وظایف هر یك درسیستمی واحد، سیری رو به وحدت و هماهنگی دارد و تحت نظم بدیع دیانت بهائی، نظامی را ایجاد می كند كه در عین كثرتِ عناصر مختلفهء خود، دارای وحدت كلّی است. دكتر پیترخان عضو بیت العدل اعظم در جائی نقل كرده اند كه، «تاریخ، تعامل ارادهء الهی و ارادهء بشری است». بر این اساس، در عصر جدید حیات بشر، تشكیلات و نظام اداری و اجتماعی و معنوی بهائی ــ و در رأس آن بیت العدل اعظم ــ سمبل و ثمرهء بدیع و بی سابقهء چنین تعاملی است، چه كه ازطرفی منصوصِ آثار وحیانی و تشریع قلم خود حضرت بهاءالله و الهی است ــ یعنی محصول افكار و عقول بشری دانشمندان بهائی نیست ــ و از طرفی طبق مفاد همان آثار، به انتخاب جوامع بشری در سراسرعالم با شرایط و مقررات انتخاباتی كاملاً متفاوت از انتخابات سیاسی عصر حاضر،[liii] تعیین می گردد.

در آثار بهائی برای رشد و توسعهء هر یك از دو جریان بشری و الهیِ فوق مراحلی ذكر شده است كه در نهایت هر دوی آن ها باید به یك نقطه برسند و ارادهء بشری با ارادة الله هماهنگ و منطبق شود. حضرت عبدالبهاء در تقسیمی، سیر جریان بشری را به سوی تحقق كامل وحدت عالم انسانی، عبور از مراحل هفت گانهء: وحدت سیاسی (كه در آثار بهائی به صلح اصغر تعبیر شده)، وحدت آراء در امور عظیمه، وحدت آزادی، وحدت دینی، وحدت وطنی، وحدت جنسی و وحدت زبان بیان می فرمایند كه قطعی الحصول است.[liv] و در كنار آن حضرت شوقی ربانی به هفت مرحله برای سیر توسعهء جامعهء بهائی در جهت رسیدن به وحدت عالم انسانی اشاره می فرمایند؛ شامل مراحل: مجهولیت، مظلومیت یا مقهوریت، انفصال دین بهائی از ادیان گذشته، استقلال و مساوات با سایر ادیان در سطح ملی، رسمیت آن و شناسایی آن به عنوان دین رسمی كشوری، ادغام سازمان كشوری با نظام بهائی، و نهایتاً استقرار سلطنت جهانی و جلوهء سیطره و استقلال ظاهری و روحانی امر بهائی در سطح جهانی و تاسیس صلح اعظم و وحدت عالم و آغاز عصر ذهبی الهی در عالم [lv] و ایجاد وحدتهای مزبور و هماهنگیِ ارادهء بشر با ارادهء خدا.

در آثار بهائی، كه بعضی فقرات آن در فوق آورده شد، تاكید شده است كه جریان بشری مزبور اگر بدون كمك گرفتن از جریان الهی پیش رود، نه تنها به وحدت های هفت گانهء مزبور دست نخواهد یافت، بلكه اسیر فساد و اختلافات و مشكلات جانكاه و جنگ های بیشتر خواهد شد و در خوشبینانه ترین حالت، جز وحدت سیاسی ظاهری اجباری و غیرحقیقی نتیجهء دیگری نخواهد داشت. چنانكه حضرت شوقی ربانی، ولیّ امربهائی پیش بینی فرموده اند حتی چنین اقداماتی نیز قادر نیست، «ریشهء فسادی را كه موازنهء جامعهء كنونی را گستاخانه بر هم زده»، از بین ببرد، و نیز می فرمایند: «حتی نفْسِ تشكیل سازمانی برای ایجاد اتحاد سیاسی و اقتصادی جهان... به خودی خود عاجز از این است كه نوشداروی سمّ مهلكی گردد كه حیات اجتماعی مردم و نظم ملل را تهدید می كند».[lvi] و نیز در نظم جهانی بهائی،ص٩٥، می فرمایند: «هر سازمانی که بخواهد با موازینی کمتر از آنچه که در آئین بهائی نازل شده به کار پردازد یا نمونه‌هائی را به کاربندد که ساختهء دست بشری است ولی بر آثارحضرت بهاءاللّه انطباق نداشته باشد هرگز بجائی نمی رسد و فقط حدّ اکثر می تواند به «صلح اصغر» (اتحاد و وحدت اجباری سیاسی) دست یابد که حضرت بهاءاللّه درباره‌اش چنین فرموده: «لمّا نَبَذتمُ الصّلحَ الاکبرعَن وَرائِکُم تمَسّکوا بِهذا الصّلح ِالاَصغرلعلّ به تصلحُ امورُکم وَالّذینَ فی ظِلّکُم عَلی قدرٍ.» (مفهوم این بیان مبارك آن كه حال که صلح اکبر را به پشت گوش انداخته اید،لااقلّ به صلح اصغر تمسّک جویید تا شاید امور شما و نفوسی که در ظلّ شما هستند قدری اصلاح پذیرد)

به این خاطر حضرت شوقی ربانی لزوم و ضرورت دورهء تبدیل و تغییر عمومی در جهان را كه در اثر ظهور حضرت بهاءالله و نیاز زمان ایجاد شده و ادامه دارد، حتمی و قطعی بیان می فرمایند:

چون به جهان پیرامون خویش بنگریم ناچار شواهد روز افزونی را مشاهده می نمائیم که حالت استحاله‌ای که سبب دگرگونی کلّی می گردد در تمام قارّات کرهء زمین و در جمیع شؤون حیات انسانی چه دینی و چه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی پدید آمده است. این التهاب و هیجان باعث تطهیر و تبدیل نوع بشر می شود و راه را برای زمانه‌ای هموار می سازد که در آن جامعیت و وحدت عالم انسان شناخته و اتّحادش تأسیس خواهد شد.
جریانی مرکّب از دو نیروی متضادّ سرگرم تغییر و تبدیل وضع کنونی جهان است در حالیکه هر یک از این دو نیرو با شتابی فزاینده مسیری مخالف با مسیر نیروی دیگر را طی می کند. این دو نیرو یکی سازنده و الفت دهنده است و دیگری مخرّب و کوبنده. آن یک، در سیر مداومش تدریجاً سبب ظهور نظامی گردد که نمونه‌ای اعلی برای اداره کردن جهانی است که مسیر و مقصد دنیای آشفتهء امروز ما است، و این یک در جهت سیر تجزّی بخش با شدّتی روز افزون، هر سدّ و مانعی را در راه وصول بشر به هدف مقدّر در هم می شکند. آن سیر سازنده به آئین نوزاد حضرت بهاءاللّه وابسته است و طلیعه نظم بدیع جهان آرائی است که بزودی امر بهائی تأسیس خواهد کرد. وبالعکس، این نیروی مخرّب که نماینده آن سیر دیگر است وابسته به مدنیتی است که از اجابت مقتضیات زمانه اعراض نموده و بالنّتیجه به کابوس هرج و مرج و انحطاط دچار شده است. [lvii]  
 

[i] در این مورد همچنین مراجعه فرمائید به قسمت «دسته گل سیزدهم مربوط به مقالهء دوازدهم فصل نامه» در همین جوابیه در پاسخ به مقالهء آقای محمد حسن رجبی با عنوان «ردّیه ای بر تفسیر و تاویل بهائیان از مشروطیت»

[ii] دربارهء موارد مذكور از جمله رجوع شود به: كتاب از مدرسهء معارف تا انجمن حجتیه و مكتب تفكیك (نقد و بررسی مبانی فكری مدرسهء معارف خراسان، انجمن حجتیه و تفكبك گرایان، از دكترمحمدرضا ارشادی نیا، نشر بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزهء علمیهء قم)، نوبت اول ١٣٨٦، صص: ١٣-٣٠و...؛ كتاب در شناخت حزب قاعدین زمان(موسوم به انجمن حجتیه)، از ع.باقی؛ نشر دانش اسلامی، نشر اسفند ١٣٦٢؛ روزنامه كیهان شماره ١١٤٢٢، مورخ ١٠ آبان ١٣٦٠، نطق آقای جنّتی؛ كتاب اسلام، دموكراسی و نوگرائی دینی در ایران از بازرگان تا سروش، از فروغ جهانبخش، ترجمهء جلیل پروین نشر گام نو، تهران، چاپ دوم ١٣٨٣؛ كتاب نقد و بررسی جنبش اسلامی معاصر، نوگرائی دینی، گفتگوی حسن یوسفی اشكوری با بازرگان، یزدی، سروش، جعفری، شبستری، توسلی، پیمان، میثمی، سحابی، حجتی كرمانی، موسوی بجنوردی، دفتر پژوهش های فرهنگی دكتر علی شریعتی، نشر قصیده، چاپ دوم ١٣٧٨؛ //www.drsoroush.com و... و برای دیدن بحث و نقدی دربارهء جدائی دین از سیاست كه مخالف نظرات جناب تقوی است، مراجعه شود به آدرس های:
//www.porsojoo.com/fa/node/819
//www.balagh.net/persian/baztab/lib/baz_49/10.htm
//www.alast.blogsky.com/?PostID=33

[iii] دكتر غلامرضا خاكی در كتاب روش تحقیق با رویكردی به پایان نامه نویسی، نشر مركز تحقیقات علمی كشور با همكاری كانون فرهنگی انتشاراتی درایت، چاپ اول، ١٣٧٨، ص١٠٥ می نویسند: «اگر مردم كلمات را به یك معنی به كار نگیرند، بر قراری ارتباط غیر ممكن می شود. در جامعه شناسی، توافق نداشتن بر سر تعریف كلمات، منجر به آشفتگی و بحث های بیهوده شده است. برای نمونه بحث بر سر این كه یك كشور تا چه حد «سكولار»، «برابری طلب» یا «دموكراتیك» است، اساساً بستگی به تعریف مذهب، برابری و دموكراسی دارد» برای دیدن مثالی از اهمیت «تعریف» و این كه چطور نویسنده به تفاوت معنای «دولت»، «حكومت»، «سیاست» و ارتباطشان با دین توجه كرده، رجوع شود به:
//www.solgunaz.com/Articles/Politics-%20Religion.htm
 

[iv] جالب آن كه بین خود سیاسیون جمهوری اسلامی نیز این قضیه به عنوان یك چالش مطرح است. چنان كه در مطلبی با عنوان «پاسخ وزارت امور خارجه به سرمقاله «وزارت خارجه از عزت تا مصلحت» روزنامهء جمهوری اسلامی، می نویسد: «در اینجا خوبست توجه تهیه كنندگان جوابیه را به نكته بسیار عمیقی كه مولای متقیقان امیرالمومنین علی علیه السلام در پاسخ به سخن كسانی كه به روش آن حضرت در برابر مخالفان اعتراض میكردند و سیاست را پیچیده میدانستند و توصیه می كردند حضرت نیز همانگونه عمل نمایند جلب كنیم كه میفرمودند، «لولاالتّقی لكنت ادهی الناس» این پاسخ، از یكطرف پیچیده وانمود كردن سیاست را رد می كند و از طرف دیگر اساس سیاست را تقوای الهی میداند»
//www.goonagoon.org/SubjectForPrint.aspx?key=15402
. ان شاءالله امثال جناب تقوی مشكل روزنامهء جمهوری اسلامی و وزارت امور خارجه را در خصوص رابطهء تقوی و دخالت در سیاست حل فرمایند!

[v] از جمله رجوع شود به كتاب «اسلام، دموكراسی و نوگرائی دینی، از بازرگان تا سروش»، از فروغ جهانبخش؛ و كتاب «نقد و بررسی جنبش اسلامی معاصر، نوگرائی دینی»، ازحسن یوسفی اشكوری؛ و سایت های:
//www.drsoroush.com/Persian.htm
//www.uweb.ucsb.edu/~anaraghi/bio_f.htm
//www.negah.org/index.php?option=com_content&task=view&id=531&Itemid=15
 

[vi] با مزه آن كه ایشان برای اثبات لزوم دخالت دین در سیاست، نقل قولی از خانم مادلین آلبرایت را آورده اند كه گفته است، «رؤسای جمهور آمریكا، روی هم رفته، به گونه ای به خداوند توسّل می جسته اند. اگر به تاریخ امریكا از منظر سابقهء دین در آن بنگریم، همان انگاره هائی را مشاهده خواهید كرد كه اهمیت ایفای نقش مذهب(در سیاست) را نمایان می كنند!» اینك نگارنده با این افاضات جناب تقوی دریافت كه چرا شیطان بزرگ و آمریكای جهان خوار توانسته بر جهان تسلط یابد. تازه روی اسكناس های دلارش نیز نوشته شده است، «تَوَكّلنا عَلَی الله» (In God We Trust)! معلوم نیست ایشان چگونه جواب شعارهای ٣٠ ساله علیه شیطان بزرگ را كه به نام خدا بر جهان تسلط یافته می دهند؟! اگر ایشان به تمام آثار بهائی دقتی منصفانه می نمودند و مفهوم عدم مداخله در سیاست را آن طور كه در آن است درك می كردند، به این وضع دچار نمی شدند و دست گل به آب نمی دادند!

[vii] در این خصوص كافی است علاوه بر منابعی كه در یادداشت های قبل اشاره شد، كلمات كلیدی مربوط به بحث را در اینترنت سرچ فرمائید تا شاهد دهها مقاله و كتاب دربارهء آن و چالش های موجود باشید.

[viii] به عنوان مثال می توان به عملكرد متفاوت فقهای شیعه در ١٤٠٠ سال اخیر اشاره كرد. در این مورد از جمله رجوع شود به مقالهء «پیشینه ی اندیشه ی ولایت فقیه» در آدرس:
//mohaqiq.qc1.net/?p=articles&showarticles=40

[ix] در این مورد رجوع شود به سه مقالهء «مختصری از تاریخ دیانت بابی و بهائی و رشد آن»، «علل ترس و نگرانی ردیه نویسان سیاسی و مذهبی علیه دیانت مقدّس بهائی»، «نتیجهء ٣٠ سال بهائی ستیزی» در این آدرس در سایت ولوله در شهر.

[x] مرادی، نگاهی گذرا به تاریخ اهل حق یارسان، چاپ سوئد ١٩٩٩، ص١٨٨، به نقل از:
//yarsan.web.surftown.se/Matalb_Azad/M_Dr/dr1.htm
 

[xi] مكتوبات آخوندزاده:
//www.goftman-iran.info/index.php?option=com_content&task=view&id=752&Itemid=13
در این مورد همچنین مراجعه شود به: آیا تركمانچای اجتناب ناپذیر بود؟ در آدرس:
//sanabademrooz.com/?id=944

[xiii] ایشان نیز مدتی است به صف بهائی ستیزان پیوسته اند و علاوه بر نوشتن كتاب بهائیت در ایران، اخیراً نیز در ماهنامهء زمانه ویژهء بهائیت، گفتگویی با عنوان بهائیت؛ تقابل با اقتدار ملی ایران انجام داده اند كه مثل تحقیقات آبكی ایشان در كتاب مزبور می باشد(اكثر مآخذ كتابشان از منابع ردیه است!) نقد كتاب ایشان در سایت //negah.org موجود است.
 

[xiv] به نقل از كتاب «محاضرات»، جناب اشراق خاوری، جلد ٢، صص٧٨٧ – ٧٨٩.
 

[xv] كافی است توجه شود دكتر علی شریعتی كتابی به همین عنوان (تشیع علوی و تشیع صفوی) نوشت. برای نمونه همچنین رجوع شود به آدرس:
//www.newsecularism.com/2008/0608-C/062708-Ali-Fayyaz-Shari'ati.htm
و آدرس:
//kaviri.blogfa.com/post-5.aspx

[xvi] كتاب نقد و بررسی جنبش اسلامی معاصر، نوگرائی دینی، ازحسن یوسفی اشكوری، صص ١٧ به بعد.

[xix] اینك پس از ٣٠ سال از انقلاب اسلامی نیز، صرف نظر از احزاب و گروه های مخالف جمهوری اسلامی در خارج از ایران، كم كم روشنفكران و نویسندگانی كه از بطن خود انقلاب بیرون آمده اند دارند پی می برند كه عواقب دخالت علما در امور سیاسی تا چه حدّ موجب بی نظمی درامور مملكت شده و می شود. جناب تقوی كه ایراد به رسالهء سیاسیهء حضرت عبدالبهاء گرفته اند، اینك خود شاهد هستند كه چطور خاك ایران عزیز به خاطر دخالت مزبور چگونه مورد تهدید اجانب قرار گرفته است! جهت اطلاع ایشان و به عنوان نمونه ای كوچك از بطن خود انقلاب، اعتراض محمد حسین نوری زاد، نویسندهء سابق روزنامه کیهان به آیت الله مکارم شیرازی قابل ذكر است. رجوع شود به آدرس زیر:
//www.radiofarda.com/Article/2008/06/14/F5_noorizadeh_makarem.html
وی درنامهء خود به آیت الله مكارم شیرازی، از جمله به صراحت تاکید کرده است: «اگر بر نمی آشوبید، بگویم که من شخصاً علت بسیاری از این نابسامانی ها را در این می دانم که علمای ما پای خود را فراتر از گلیم خود دراز کرده اند و به خود اجازه می دهند که در هر امری دخالت کنند.»
همچنین آقای صادق زیبا كلام می گوید: «دین رسمی و ایدئولوژی حكومتی در كشور ما، به تدریج كفگیرش به ته دیگ خورده و نمی تواند پاسخ گوی نیازهای آدمی باشد. به تدریج معلوم می شود كه امر شریعت، یك امر شخصی است و سیاست راهش را از دیانت جدا می كند»
(ماهنامهء دنیای سخن/ اسفند ٧٨، به نقل از هفته نامهء همت، مورخ هفتهء اول مرداد، ص٤)
همچنین در این خصوص توجه كنید به نظرات آقای فاضل میبدی كه معتقد است نهاد سیاست باید از نهاد مذهب جدا باشد
//www.radiofarda.com/Article/2008/10/01/f7_Meybodi.html
همچنین رجوع شود به مصاحبهء:
//fa.shahrvand.com/2008-07-14-20-49-09/2008-07-14-20-49-46/1250-2008-10-15-15-47-49

[xx] در این مورد از جمله رجوع شود به مقالهء دین بهائی ضد اسلام نیست مندرج در سایت. این مقاله در دو قسمت مجزا دارای عناوین زیر است: دیدگاه دیانت بهائی نسبت به اسلام، و دین بهائی عامل تفرقه و ضعف شرق و اسلام نیست. همچنین مراجعه شود به كتب زیر كه نویسندگان آنها همه بهائی اند: كتاب اسلام و دیانت بهایی، از جناب علی اكبر فروتن؛ كتاب سهم اسلام در تمدن جهان، از جناب استان وودكاپ، یكی از بهاییان امریكا؛ كتاب محمد و دور اسلام، از جناب حسن موقر بالیوزی؛ كتابی به انگلیسی تحت عنوان شهادت حضرت امام حسین، از جناب ابوالقاسم فیضی؛ كتابی دربارۀ تاریخ دیانت اسلام، از جناب محمد علی فیضی؛ كتاب سید رسل حضرت محمد، اسلام و مذاهب آن از جناب ریاض قدیمی؛...
 

[xxi] كتاب امر و خلق، ج ٣، ص٣٢٢. در قرآن مجید و احادیث نیز، چنان كه در ادامه خواهد آمد، تقسیم بندی مشابهی از دو دسته علمای دینی در همهء ادیان وجود دارد.
 

[xxii] رجوع شود به رسالۀ مدنیه و نیز به بیانیۀ قرن انوار، نشر مركز جهانی بهایی، مورخ ١٥٨ بدیع، ١٣٨٠ شمسی، ٢٠٠٢ میلادی، ص ٧. آدرس رسالهء مدنیه در اینترنت:
//reference.persian-bahai.org/fa/t/ab/SDC

[xxiii] حقیر مایل نیست در اینجا دربارۀ علل مشكلات و تفرقهء حاصله در دین مبین اسلام، به ذكر حقایقی كه به گوشه هایی از آن خود روشنفكران مسلمان و حتی بعضی علمای عظام نیز اذعان نموده اند بپردازد. لذا فقط در این یادداشت خاطر خوانندگان عزیز را به این حقیقت جلب می كند و می پرسد كه از سنۀ ٦٣٢ میلادی كه روح مقدس حضرت ختمی مرتبت (ص) از این عالم ناسوت به جهان الهی رجوع و عروج نمود ــ و حتی قبل از آن – چه كسانی در امّت اسلامی تفرقه ایجاد كردند؟ و چه كسانی در طول تاریخ اسلام، تفرقه های سیاسی را نیز به آن تفرقه های دینی ایجاد شده افزودند؟ و در این ٣٠ سالِ پس از انقلاب اسلامی نیز، چه کسانی به دهها فرقۀ سیاسی– مذهبیِ اسلامیِ مزبور، فِرَق و انشعابات جدید دیگری افزودند؟ و آن كسان چه دینی داشتند؟ و آنان كه دشمنی با فرهنگ اسلامی و امّت اسلامی داشتند چه كسانی بودند و چگونه از این همه تفرقه و فقدان وحدت استفاده كردند؟ و چه كسانی هم اكنون به نزاعهای لفظی و عملی سیاسی – مذهبی در امّت اسلامی مشغول اند و به چه روش و لحنی چنین می كنند؟!
ملاحظه فرمایید حضرت بهاءالله در خصوص حقیقت فوق چه می فرمایند، قَوْلُهُ الْحَكیم: «اگر حزب فرقان فی الحقیقه به آنچه از قلم رحمن نازل شده عمل می نمودند، جمیع مَنْ عَلَی الاَرْض به شرف ایمان فائز می گشتند. اختلاف اعمال سبب اختلاف امر گشت و امر ضعیف شد... شریعت رسول الله روح ما سِواه فداه را به مثابه بحری ملاحظه نما كه از این بحر خلیج های لایتناهی زده اند و این سبب ضعف شریعت الله شده و ما بین عباد، و تا حین، نه ملوك و نه مملوك و نه صُعلوك[=فقیر] هیچیك سبب و علت را ندانستند و به آنچه عزّت رفته راجع شود و علم افتاده نصب گردد آگاه نبوده و نیستند... حال سنگ ناله می كند و قلم اعلی[= اشاره به خودشان و قلمشان] نوحه. ملاحظه نما كه چه وارد شد بر شریعتی كه نورش ضیاء عالم و نارش هادی امم، یعنی نار محبتش. طوبی لِلْمُتَفَكِّرینَ وَ طوبی لِلْمُتَفَرِّسینَ وَ طوبی لِلْمُنْصِفینَ».(ادعیۀ محبوب، صص٣٧٧-٣٧٤) و نیز: «امروز فی الحقیقه حزب الهی مُحاط و سایرین محیط مشاهده می شوند چنانچه مشاهده فرموده اید بلادِ اسلام را به بهانه های مختلف اخذ نموده اند. وقت آمده که جمیع به کمال نوحه و ندبه و عجز و ابتهال به غنیّ ِ متعال توجه نمایند که شاید بحرِ رحمت به موج آید و آفتابِ فضل اِشراق نماید و ذلت به عزت تبدیل شود و ضعف به قوت. باری آنچه بر امّتِ مرحومه وارد شده و می شود از خودِ ایشان است به قولِ مَن قالَ: این همه از قامتِ ناسازِ بی اندامِ ماست. تفکر در عزّت اسلام از قبل نمائید که به چه مقام رسیده بود و حال در ذلّت وارد. اَستَغفِرُاللهَ العَظیمَ عَمّا قُلتُ وَ اَقُولُ. اِنَّهُ یُعِزُّ مَن یَشاءُ وَ یُذِلُّ مَن یَشاءُ یُؤتی و یَمنَعُ؛ لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُوَ هُوَ القَوّیُّ الغالِبُ المُقتَدِرُ العَلیمُ الحَکیمُ» (مجموعۀ الواح سمندر، به خط جناب عندلیب، صص: ١٩٣-١٩٢) پاسخ به علل مزبور و راه نجات را می توان در آثار موعود امم حضرت بهاءالله جَلَّ اُسمُهُ الاَعْظَم یافت. برای شروع می توان به رسالۀ مدنیه از جانشین آن حضرت، یعنی حضرت عبدالبهاء و نیز پیام منیع ٢٦ نوامبر ٢٠٠٣ مركز جهانی بهایی، بیت العدل اعظم، مراجعه نمود. (نیز به مضامین لوح مبارك در كتاب امر و خلق، ج٤، صص ٤٦٩-٤٦٨ توجه شود)

[xxiv] رسالهء مزبور در این آدرس موجود است:
//reference.persian-bahai.org/fa/t/ab/RST/

[xxv] مجموعه الواح مباركه، چاپ مصر، صص ٣٦٦-٣٦٥.
 

[xxvi] مجموعهء اشراقات، صص ٢٣-٢٢. برای دیدن نكات مهمی دربارهء دو دسته علمای دینی رجوع شود به توقیع منیع قَد ظهَرَ یومُ الْمیعاد، از حضرت شوقی ربّانی، ولی امر بهائی.

[xxvii] برای دیدن نصوص دیگر بهائی در این مورد، از جمله رجوع شود به: كتاب گلزار تعالیم بهائی، قسمت احترام و مقام علما.
 

[xxviii]متوفی به سال ١٢٨١ ه.ق. در نجف (آشنایی با علوم انسانی،ج٣، آقای مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، ص١٠٢).

[xxix] - از جمله جناب ملا محمد قائنی، نبیل اكبر، بودند كه شرح حالشان در كتاب تذكرة الوفا، اثر حضرت عبدالبهاء، و نیز در تاریخچۀ خراسان، از جناب حسن فؤادی بشرویه ای، و نیز در كتاب مصابیح هدایت موجود است.
 

[xxx] یكی از علل دیگران این است كه هنگام تبعید و اقامت حضرت بهاءالله در عراق (بغداد)، شیخ عبدالحسین طهرانی و علمای عراق با میرزا بزرگ خان قزوینی قنسول ایران در آنجا توطئه و همدستی كرده، مجلس شوری برای نابودی حضرت بهاءالله ترتیب دادند و مرحوم شیخ انصاری را نیز بدون ذكر مقصود خود، به آن مجلس دعوت كردند. آن مرحوم به محض این كه در مجلس متوجه شد علما و قنسول چه خیالی دارند برخاسته، مجلس را ترك كرد.
 

[xxxi] تمنا آن كه خوانندگان عزیز سری به یكی از اناجیل اربعه بزنند تا لحن حضرت مسیح را راجع به علمای فاسد آن زمان ملاحظه نمایند.
 

[xxxii] رجوع شود به سیاحت شرق، زندگی نامۀ آقا نجفی قوچانی، نشر حدیث، چاپ اول سنه ١٣٧٥ه.ش. از جمله صص: ١١٤-١١٧-١٢٢-١٦٥-١٦٨-١٧١-١٩٦، ٢٠٠ تا ٢٣٤، ٣٠١ تا ٣٣٦، ٣٣٨، ٣٥٣، ٣٥٢، ٣٥٥، ١٩٥، ٢٢٠، ٢٢١، ١٠٦...
 

[xxxiii] «مهم‏ترین سخنان امام خمینى در نجف اشرف، مجموعه سیزده سخنرانى است كه ایشان در فاصله (١/١١/١٣٤٨ تا ٢٠/١١/١٣٤٨) درباره ولایت فقیه ایراد كرده است. این سخنرانى‏ها در همان روزها به صورت‏هاى مختلف، گاه كامل و گاه به صورت یك یا چند درس تكثیر و منتشر شده است. سخنرانى‏ها نخست توسط یاران امام در بیروت به چاپ رسید و پنهانى به ایران فرستاده شد و هم زمان براى استفاده مسلمانان انقلابى به اروپا، امریكا و كشورهاى پاكستان و افغانستان ارسال گردید. این مجموعه قبل از پیروزى انقلاب اسلامى در سال ١٣٥٦ در ایران با نام «نامه‏اى از امام موسوى كاشف الغطاء به ضمیمه جهاد اكبر» چاپ شده است»
//rss.nahad.ir/QAForm.aspx?ID=6590

[xxxiv] بین خود علما نیز دسته بندی جالبی در مورد خودشان وجود دارد. هر دسته ای، دستهء دیگر را فاسد می داند. منظور آقای خمینی از علمای فاسد دسته ای هستند كه ایشان آنها را درباری و مقدس نما می نامد، امّا همین دسته، دستهء مقابل را آخوند سیاسی ذكر می كند!(نامه ای از امام موسوی كاشف الغطاء؛ مجلدات صحیفهء نور)

[xxxv] رجوع شود به مجلدات كتاب صحیفهء نور.
 

[xxxvi] برای دیدن نمونه هائی، رجوع شود به: كتاب مستطاب ایقان، و چهار جلد قاموس ایقان؛ جنّات نعیم؛ ردیهء ضد بهائی مفتاح باب الابواب، تألیف مهدی خان زعیم الدّوله، ترجمهء حسن فرید گلپایگانی؛...
 

[xxxvii] قران مجید، سورهء آل عمران، آیهء٢٦. نیزرجوع شود به سورهء بقره، آیات ٢٥١ و٢٤٧.علاوه بررجوع به یادداشت بعدی، شایان ذكراست كه این اعتقاد پیش از اسلام نیز رایج بوده است. چنان که نوشیروان به هنگام جلوس بر تخت پادشاهی می گوید: «بدانید که مرا این پادشاهی خدای عزّ و جلّ داد...» سیرالملوک، خواجه نظام الملک، به اهتمام هیوبرت دارک، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ١٣٦٤ ص ٤٤. حضرت عبدالبهاء در رسالهء مدنیه ذكر حدیث حضرت رسول را می فرمایند كه: «اِنّی وُلِدتُ فی زَمَن ِ مَلِك ٍ عادِل» (همانا من در دوران پادشاهی عادل متولد شدم) در منتخب کلیله و دمنه برای دبیرستانها به اهتمام عبدالعظیم قریب، موسسه مطبوعاتی احمد علی ص ١٣ و ١٤ دیباچه نیز آمده است: «و چون پادشاهی به کسری انوشیروان رسید که صیت عدل و رافت او بر روی روزگار باقی است...و کدام سعادت از این بزرگتر که پیغامبر صلوات الله علیه او را این شرف ارزانی داشت و بر زبان مبارک راند که ولدت فی زمن الملک العادل» آقای عبدالهادی حائری نیز در كتاب تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، ص٢٦٣ می نویسد نائینی انوشیروان و بزرگمهر را به عدالت نام می برد و انوشیروان را مستجمع كمالات می گفت.

[xxxviii] بحارالانوار، جلد ٧٢، صفحهء ٣٥٤. علاوه بر رجوع به یادداشت قبلی، همچنین در نهج البلاغهء فیض الاسلام، ص١٢٤٣، بند ٣٢٤، حضرت علی می فرمایند: «السُّلطانُ وَزَعَة ُ اللهِ فی أرضِهِ» یعنی پادشاهان پاسبانان خدایند در زمین. فیض الاسلام در توضیح آن می نویسد: «كه مردم را از آزار رساندن و هر ناپسندی به یكدیگر جلوگیری می نمایند. الف و لام «السلطان»، الف و لام جنس است كه همهء پادشاهان را شامل می شود». و نیز در خطبهء ٤٠ نهج البلاغه در جواب خوارج كه می گفتند، «حكمی نیست مگر از جانب خدا»، می فرماید: «سخن حقی است كه از آن اردهء باطل می شود. آری درست است، كه جز برای خدا حكمی نیست (یعنی خداوند متعال حاكم به جمیع امور و واجب الاطاعة است و از مقتضیات احكام الهی آنست كه باید در میان خلق امیر و رئیسی باشد تا امر معاش و معادشان را منظّم نماید) ولیكن خوارج می گویند امارت و ریاست و حكومتِ خلق مختصّ خداست نه غیر او. و حال آن كه ناچاربرای مردم امیری لازم است، خواه نیكوكار یا بدكار(بَرّ ٍ اَو فاجِرٍ)، مؤمن در امارت و حكومت او به طاعت مشغول است و كافر بهرهء خود را می یابد(همه با بودن امیر از هرج و مرج و اضطراب و نگرانی آسوده اند) و خداوند در زمان او هر كه را به اَجَلِ مُقَدّر می رساند(با نبودن امیر مردم به جان هم می افتند) و به توسط او مالیات جمع می گردد(تا در وقت حاجت به كار بندد) و با دشمن جنگ می شود، و راه ها(از دزدها و یاغی ها) ایمن می گردد، و حق ضعیف و ناتوان از قوی و ستمكار گرفته می شود تا نیكوكار در رفاه و از (شرّ) بدكار آسوده ماند.(سید رضی می گوید: در روایت دیگر وارد شده كه چون حضرت سخن خوارج را شنید كه می گفتند نیست حكمی مگر از جانب خدا، فرمود: منتظر حكم خداوند دربارهء شما هستم، و فرمود: پرهیزكار در زمان امیرعادل به طاعت خدا مشغول است و زیانكار در زمان امیر فاجر بهرهء خود را می یابد تا این كه عُمر هریك به سرآمده مرگ را دریابند). امام صادق نیز فرموده اند: اِذا اَرادَاللهُ بِرَعیةٍ خَیراً، جَعلَ لَها سُلطاناً رَحیماً وَ قیضَ لَهُ(مقرر می كند برای او) وَزیراً عادِلاً(سفینة البحار، ج ١، ص ٦٤٠) همچنین در خطبهء ١٤٦ نهج البلاغه است كه خطاب به عُمَر به این مضمون فرمود: «سلطان و زمامدار و قیم به منزلهء رشته است، در قبال مُهره ها كه آنها را جمع می كند و از پراكندگی باز می دارد، و اگر رشته پاره شود، مُهره ها به هم ریزد و از بین برود، و پس از آن جمع آوری تمام آنها ممكن نیست...پس تو مانند محور پا برجا باش...»

[xxxix] بعضی علمای شیعهء ١٢ امامی هر حكومتی قبل از ظهور قائم موعود را غاصب و ناحق می دانند!
 

[xl] مانند دو یادداشت قبل، منظور این است كه الف و لام «الملك» و «السّلطان»، الف و لام جنس و دارای شمول كلی است.
 

[xli] سبحان الله! آیا منصفینی هستند كه در این كلمات عالیات تفكر كنند و جواهر معانی از آن بیابند تا هر صاحب مقامی را در جای خود ببینند و از اوهام برهند؟!
 

[xlii] حضرت علی نیز دربارهء ارتباط رعیت و وُلاة امور در خطبهء ٢٠٧ نهج البلاغهء فیض الاسلام بیاناتی فرموده اند كه مُثبت بیانات حضرت عبدالبهاء است. در خطبهء مزبور پس از ذكر حق خداوند بر بشر، توضیح می دهند خداوند از جملهء حقوق خود برای مردم بر بعض دیگر حقوقی واجب فرموده و حقوق را درحالات مختلفه برابر گردانیده و بعضی آنها را در مقابل بعضی دیگر واجب نموده و بعضی از آن حقوق وقوع نمی یابد مگر بازاء بعض دیگر و در ادامه می فرمایند: «أعظُم ُ مَا افتَرَضَ سُبحانَهُ مِن تِلكَ الحُقوق حَقُّ الوالی عَلی الرّعیة ِ وَحَقّ ُ الرّعیة ِ عَلَی الوالی، فَریضَة ٌ فَرَضَهَا اللهُ سُبحانَهُ لِكُلّ ٍ عَلی كُلّ ٍ، فَجَعَلَها نِظاماً لِاُلفَتِهِم وَعِزّ اً لِدینِهِم، فَلَیسَت تَصلُحُ الرَّعیةُ اِلّا بِاِصلاح ِالوُلاةِ وَ لاتَصلُحُ الوُلاةُ اِلّا بِاِستِقامَةِ الرّعیة» و در ادامه آمده است كه پس هرگاه رعیت حقّ والی و والی حقّ رعیت را اداء نمود، حق در بین ایشان ارجمند و قواعد دینشان برقرار و نشانه های عدل و درستكاری برپا و سنّت ها در مواضع خود جاری گردد و بر اثر آن روزگار اصلاح می شود و به پایندگی دولت و سلطنت امید می رود و طمع های دشمنان از بین می رود. و اگر رعیت بر والی غلبه یابد یا والی بر رعیت تعدّی و ستم كند، آن گاه اختلاف كلمه رخ دخد و نشانه های ستم آشكار و تباهكاری ها در دین بسیار و عمل به سنّت ها رها شود پس به خواهش نفس عمل گشته احكام شرعیه اجرا نشود و دردهای اشخاص بسیار گردد...
و برای آن كه امثال جناب تقوی بیشتر متوجه شوند و چشم بسته و از روی عناد به بیانات حضرت عبدالبهاء ایراد نگیرند، علاوه بر خطبهء فوق به یادشان می آوریم كه آقای خمینی نیز كه جناب تقوی ظاهراً پیرو ایشان هستند، پس از تبعید به تركیه، در خصوص وظایف و مسؤولیت های رؤسا و سلاطین و دول و علمای اسلام، چنین گفته است: «كسانی كه مسؤولیتشان خیلی زیاداست، دولت های اسلامی است، رؤسای جمهور اسلام، سلاطین اسلام، اینها مسؤولیتشان خیلی زیاد است، شاید بیشتر از همهء طبقات باشد. اسلام الآن به دست این طبقه است، بر حسب ارادهء خدای تبارك وتعالی تكویناً سپرده شده است.» (صحیفهء نور، جلد١، ص١١٩)

[xliii] این بحث به قدری دقیق و عمیق است كه طرح آن باید با توجه كامل به همهء نصوص الهی دربارهء آن صورت گیرد. این است كه در این مقال نمی توان به همهء وجوه آن پرداخت. بهترین كار رجوع به اصل همهء آثار بهائی است. از جمله رجوع شود به: لوح شیخ نجفی؛ كتاب مستطاب اقدس؛ الواح ملوك؛ لوح مقصود؛ دریای دانش،صص: ٤-٣؛ مجلدات خطابات، از جمله ج ٢، صص: ٣٢١ به بعد، ٢٦٧ به بعد، ١١٨ به بعد؛ رسالۀ مدنیه كلاً و من جمله، صص ٧٢-٦٩؛ رساله سیاسیه؛ اركان نظم بدیع، صص: ٢٢-١٤؛ توقیع قَدْ ظَهَرَ یوْمُ الْمیعاد[= یوم میعاد ظاهر شد]؛ نظم جهانی بهایی، صص: ٢٧،٢٨، ١١٥ تا ١٤٥؛ توقیع هدف نظم بدیع جهانی؛ توقیعات جلد ١ كلأ؛ حال و آیندۀ جهان؛ پیام های بیت العدل اعظم، مورخ: ٢ نوامبر ١٩٩٢؛ ٢٩ دسامبر ١٩٩٠؛ شهر العزة ١٤٤ بدیع؛ ٩ شهر العزة ١٣٥ بدیع مطابق ١٥ سپتامبر ١٩٧٨، بیانیۀ وعده صلح جهانی بیت العدل اعظم؛ بیانیۀ رفاه عالم انسانی؛ بیانیه بیت العدل اعظم خطاب به رؤسای ادیان عالم، آپریل ٢٠٠٢؛ بیانیۀ قرن انوار شامل تحلیل قرن ٢٠، بیانیهء ٢٦ نوامبر ٢٠٠٣؛ مجلدات مائدهء آسمانی، از جمله مائدۀ آسمانی، ج ٨، ص ٨٠؛ امر و خلق، ج٣، صص٢٢٠-٢١٩، ٣٢٤-٣٠٨؛ امر و خلق، ج٤، صص: ٤٦٧-٤٦٦؛ پیام ملكوت؛ گلزار تعالیم بهائی، از جمله فصل «نهی از مداخله در امور سیاسیه»؛ گوهر یكتا، صص: ٣٠٣-٣٠٢؛ نشریه پیام بهایی، شماره ١٥٤،صص: ٨- ٧؛ مقالات «سیاست الهی، سیاست بشری»؛ «سندی برای ایران عزیز»؛ «دیانت بهائی و فراماسونری و تئوسوفیسم و دیگر سازمان های دینی و سیاسی و اجتماعی»، مندرج در این آدرس در سایت ولوله در شهر و كثیری دیگر از آثار و كتب و مقالات...

[xliv] مكاتیب عبدالبهاء، جلد١، صص ٣٢٤-٣٠٧.
 

[xlv] خطابات ١، ص٤٣-٤٤.

[xlvi] خطابات، ٣، چاپ آلمان، صص ٣٥-٣٢.

[xlvii] بدیهی است هر اظهار نظری دربارهء آیندهء جهان و نیز كم و كیف رشد دیانت بهائی و تعالیم و نظم اداری آن و اندیشهء سیاسی بهائی ناقص خواهد بود و كسی نمی تواند مدعی درك كامل آن باشد. به این جهت اهل بها نیز بر اساس تعالیم بهائی از ارائهء نظراتی قطعی و دگماتیستی می پرهیزند، چه كه مولایشان حضرت ولی امرالله می فرمایند: «مادام كه این نظم هنوز در مرحلۀ طفولیت است زنهار كه نفسی در ادراك كیفیتش به خطا رود و یا از اهمیّتش بكاهد، یا مقصدش را دگرگون جلوه نماید.» (توقیع دوربهائی)، و نیز: «برای درک نظم جهان آرای حضرت بهاءالله دو چیز لازم است: یکی مرور زمان و دیگر هدایت بیت العدل اعظم» (دستخطهای معهد اعلی ج١ ص ٣٠٣) و نیز می فرمایند: «دقائق و عظمت این نظم بدیع حضرت بهاءاللّه را امروز احدی ادراک نتواند و وسعت امکانات و تصرّفاتش را کسی حتّی در این عصر مترقّی عالم انسانی عارف نشود و فوائد و نتائج آتیه‌اش را در نیابد و عظمت و جلالش را تصوّر ننماید. آنچه را که امروز از آن نظم بدیع دریافت توان کرد به منزلهء لمحهء بصری بر اوّلین پرتو فجر موعود است که در میقات مقرّر ظلمات عالم انسانی را محو و زائل سازد و در زمان حاضر آنچه از ما بر می آید آنست که بذکر کلّیاتی از مبادی اساسی نظم بدیع حضرت بهاءاللّه مبادرت ورزیم که مبین منصوص و مرکز میثاقش توضیح و تبیین فرموده است.» (نظم جهانی بهائی، صص ٤٦-٤٧)
و به این خاطر است كه بهائیان خود را مصداق این توضیح مركز جهانی خود می دانند كه فرموده است: «افراد احباء همگی به حقیقت دانش آموز امر مبارك اند و همواره می كوشند تا تعالیم مباركه را بروشنی درك كرده و با ایمان كامل بموقع اجرا گذارند. هیچ كس نمی تواند ادعا كند كه به درك كامل این ظهور نائل آمده است» (ترجمه از مرقومهء مورّخ ١٨ جولای ١٩٧٩، به نقل از مقالهء مطالعات تحقیقی و جامعهء بهائی، نوشتهء جناب موژان مؤمن، مندرج در نشریهء دانشجوئی معارف عالی امر، ص٤١)

[xlviii] خطابات ١ ص٣٩.
 

[xlix] كتاب نظم جهانی بهائی، صص ٧٧-٧٩.

[l] حضرت بهاءاللّه در این بیان توضیح می فرمایند که خداوند در هر ظهوری به اندازه استعداد بندگان تجلّی می فرماید. در این مورد آفتاب را مثل میزنند که حرارت و اثرش به هنگام طلوع از افق بسیار قلیل است و بعداً درجه به درجه افزایش می یابد تا کم کم جمیع اشیاء بآن مأنوس گردند سپس بدرجات کم کم کاهش می یابد تا در افق باختر غروب نماید و میفرمایند که اگر آفتاب ناگهان در وسط آسمان طلوع کند گرمی آن به همهء اشیاء زیان وارد میسازد... همچنین آفتاب معانی یعنی مظاهر مقدّسه اگر در فجر ظهور به انواری که خدا در او مقدّر فرموده بتابد ارض عرفان را در قلوب بندگان بسوزاند زیرا قدرت تحمّلش را ندارند و از انعکاس انوارش عاجزند حتّی ممکن است آنان را مضطرب نماید و نابود سازد.

[li] چنان كه در فوق نیز از رسالهء سیاسیه نقل شد، حضرتشان در تعبیری ارتباط بین دین (شریعت) و سیاست (حكومت) را چنین می فرمایند: «شریعت بمثابه روح حیاتست و حکومت بمنزله قوّهء نجات شریعت مهر تابانست و حکومت ابر نیسان. و این دو کوکب تابان چون فرقدان از افق امکان بر اهل جهان پرتو افکند یکی جهان جان را روشن کند و دیگری عرصه کیهان را گلشن شد... مقصود این است که این دو آیت کبری چون شهد و شیر و دو پیکر اثیر معین و ظهیر یکدیگرند.» به تعبیر «شهد و شیر» در این بیان مبارك، و تعبیر «ممزوج» در بیان مذكور در متن توجه شود.

[lii]ترجمهء خطابهء حضرت عبدالبهاء، مندرج در ص ٤٥٥ Promulgation of Universal Peace. به نقل از مجموعه ای از نصوص مباركه و دستخط هایی از طرف بیت العدل اعظم دربارهء ولایت امرالله و بیت العدل اعظم، دارالتحقیق بین المللی، ترجمهء: ف- الف، ص ١٠.
 

[liii] در این مورد، از جمله مراجعه شود به كتاب خصائل اهل بها و فرائض اصحاب شور؛ و كتاب امر و خلق، جلد٤؛ و كتاب انوار هدایت؛ و كتاب نظم اداری، تألیف شهید مجید جناب هوشنگ محمودی؛ و...
 

[liv] توقیع هدف نظم بدیع جهانی. در ادامهء متن عین بیان حضرت عبدالبهاء به نقل از نظم جهانی بهائی كه مراحل هفت گانهء وحدت مزبور را با تعبیر هفت شمع وحدت بیان فرموده اند، خواهدآمد.

[lv] برای توضیح بیشتر، رجوع شود به مجلهء پیام بهائی شماره ١٥٢صص٣١-٢٧. شایان ذكراست كه حضرت شوقی ربانی در ١٩٣٦ میلادی می فرمایند: «ای دوستان عزیز هر چند ظهور حضرت بهاءاللّه در عالم وجود تحقّق یافته ولی نظم جهان آرائی که باید از آن ظهورتولّد یابد هنوز متولّد نشده است و هر چند عصر رسولیش سپری گشته ولی قوای خلّاقه منبعثه آن عصر هنوز تبلور نیافته و انوار و جلالش که باید در میقات مقدّر در یک جامعه جهانی منعکس شود هنوز متجسّم نگردیده است و هر چند قالب نظم اداریش ریخته شده و عصر تکوینش دمیده ولیکن ملکوت موعود یعنی ثمر شجر مؤسّسات مبارکش هنوز در عالم وجود موجود نگشته است و هرچند ندای جانفزایش مرتفع و پرچم امر اعظمش در چهل اقلیم در شرق و غرب عالم در اهتزاز است هنوز وحدت کامل نوع انسان ناشناخته مانده و یگانگیش اعلان نگردیده و علم صلح اعظم در قطب آفاق به اهتزاز نیامده است» (نظم جهانی بهائی، ١٠٢-١٠٣) و نیز در همان جا، ص ١٠٤، می فرمایند: «ما که نسل این دوره سایه روشنیم، در زمانی زندگی می کنیم که میتوان گفت جامعه متّحده جهانی موعود حضرت بهاءاللّه تازه به رشد جنینی خویش پرداخته است»

[lvi] به نقل از ترجمه پیام رضوان ١٦٣ بدیع (٢٠٠٦ م) بیت العدل اعظم.

[lvii] نظم جهانی بهائی، صص١٠٥-١٠٦.
 

مقاله قبلی

مقاله بعدی

نظر خود را بنویسید