برقراری صلح مستلزم طی مراحل متعددی است كه در آثار بهائی به عنوان صلح اصغر و صلح اكبر و صلح اعظم از آنها نام برده شده است.
حضرت بهاءالله دربارهء مرحلهء صلح اصغر، كه صلح میان دولتهای مستقل است، میفرمایند: «سلاطین آفاق وفّقهم الله باید به اتّفاق به این امر که سبب اعظم است از برای حفظ عالم تمسّک فرمایند. امید آنکه قیام نمایند بر آنچه سبب آسایش عباد است. باید مجلس بزرگی ترتیب دهند و حضرات ملوک و یا وزراء در آن مجلس حاضر شوند و حکم اتّحاد و اتّفاق را جاری فرمایند و از سلاح به اصلاح توجّه کنند. و اگر سلطانی بر سلطانی بر خیزد سلاطین دیگر بر منع او قیام نمایند. در این صورت عساکر و آلات و ادوات حرب لازم نه اِلّا عَلی قدَرٍ مَقدورٍ لِحِفظِ بِلادِهِم [مگربه اندازهء لازم برای حفظ شهرهایشان]. [ii]
مرحلهء بعد كه صلح اكبر نام دارد عبارت از تشكیل یك حكومت جهانی مافوق حكومتهای ملی است. به فرمودهء حضرت عبدالبهاء:
حضرت بهاءالله میفرماید که باید هیئت محکمهء کبری تشکیل شود، زیرا جمعیت امم هر چند تشکیل شد ولی از عهدهء صلح عمومی برنیامد، امّا محکمهء کبری که حضرت بهاءالله بیان فرموده اند این وظیفهء مقدّسه را به نهایت قدرت و قوّت ایفا خواهد کرد. و آن این است که مجالس ملّیهء هر دولت و ملّت یعنی پارلمانت اشخاصی از نخبهء آن ملّت که در جمیع قوانین حقوق بین دولی و بین مللی مطّلع و در فنون متفنّن و بر احتیاجات ضروریهء عالم انسانی در این ایام واقف، دو شخص یا سه شخص انتخاب نمایند به حسب کثرت و قلّت آن ملّت. این اشخاص که از طرف مجلس ملّی یعنی پارلمانت انتخاب شده اند، مجلس اعیان نیز تصدیق نمایند و همچنین مجلس شیوخ و همچنین هیئت وزراء و همچنین رئیس جمهور یا امپراطور، تا این اشخاص منتخب عموم آن ملّت و دولت باشند. از این اشخاص محکمهء کبری تشکیل میشود و جمیع عالم بشر در آن مشترک است، زیرا هر یک از این نمایندگان عبارت از تمام آن ملّت است. چون این محکمهء کبری در مسئله ای از مسائل بین المللی یا بالاتّفاق یا بالاکثریه حکم فرماید، نه مدّعی را بهانه ای ماند نه مدّعیعلیه را اعتراضی. هرگاه دولتی از دول یا ملّتی از ملل در اجرای تنفیذ حکم مبرم محکمهء کبری تعلّل و تراخی نماید عالم انسانی بر او قیام کند، زیرا ظهیر این محکمهء کبری جمیع دول و ملل عالمند. ملاحظه فرمائید که چه اساس متینی است. [iii]
امّا صلح اعظم به نحوی که حضرت بهاءاللّه مقرّر فرموده صلحی است که عملاً باید متعاقب زمانی تحقّق یابد که جنبههای روحانی و معنوی بر جهان غلبه یافته باشد یعنی زمانی که جمیع نژادها و مذاهب و طبقات و ملل در هم ادغام شده باشند و چنین صلحی بر هیچ اساسی مرتفع نگردد و هیچ دستگاهی آن را حفظ نتواند مگر آنکه بر پایه احکام و قوانین الهی استوار باشد و آن احکام و تعالیم در نظم جهانی بدیعی که به نام مقدّس حضرت بهاءاللّه منسوب است مذکور و مکتوب است. [iv]
دوستان ارجمند،هر کس به سرگردانی و درماندگی و ترس و بیم و مذلّت نوع بشر در این زمان بنگرد تردید ننماید که امروز، به ظهور جدیدی نیازمندیم که بشر را با نیروی جانپرور یزدانیش به محبّت و هدایت الهیه فائز کند و او را از این ورطهای که بدان مبتلاست برهاند. هر کس چون از یک طرف شاهد ترقّیات شگرفی باشد که در زمینهء اختراعات و علوم و فنون حاصل شده و از سوی دیگر ناظر رنجها و خطرات بی سابقهای باشد که جامعهء کنونی را فرا گرفته، نمی تواند منکر شود که این زمان، زمان بعثت ظهور جدیدی است که هم حقایق جاودانی را که در ظهورات قبل اعلان شده بازگوید و هم عیناً همان نیروهای روحانی را احیاء نماید که در هر عصر و زمان جامعهء بشری را سروسامان بخشیده و سرنوشتش را معین ساخته است. آیا نفس این قوای وحدت انگیزی که در این عصر بکار افتاده است مستلزم آن نیست که او که امروز حامل پیام خداوند است، باید هم آن اصول عالیهء اخلاقی را که پیغمبران سابق برای افراد بشر ترویج کردهاند تأیید نماید و هم اصولی را در آئین اجتماع و سیاست الهی در اظهار امرش به تمام دول و ملل بگنجاند که جهت ادارهء عالم امروز لازم است و بتواند بشر را در تأسیس یک حکومت فدرال جهانی که مقدّمهء تأسیس ملکوت خدا در این دنیا باشد، هدایت نماید؟ [vi]
ای یاران عزیز افسوس که عالم بشریت چه از لحاظ اخلاق انفرادی و چه از حیث روابط اجتماعی چنان از راه راست منحرف گشته و چنان رنج کشیده که به هیچ وجه حتّی مساعی و تدابیر سیاستمداران و زمامداران بی طرف و خوش نیت وساعی و فداکار نیز نمی تواند به نجاتش پردازد. نه طرحها و نقشههائی که سیاستمداران و زمامداران بی طرف و خوش نیت و ساعی و فداکار نیز نمی تواند به نجاتش پردازد. نه طرح ها و نقشه هائی که سیاستمداران والا مقام کشیده باشند و نه مبادی و اصولی که خبرگان بلند پایهء علم اقتصاد وضع کرده باشند و نه تعالیمی که اخلاقیون در ترویجش کوشا هستند هیچ یک نمی تواند بالمآل اساس و شالودهء متینی را تدارک بیند که بر آن بتوان آیندهء این جهان آشفته را بنا نمود.
هرگز اصرار و الحاح خردمندان خوش نیت که مردمان را به بردباری و تفاهم نسبت بهم دعوت می نمایند جهان را آرام نسازد و تاب و توان از دست رفتهاش را باز نگرداند. هرگز طرح نقشههای کلّی و عمومی در تعاون و تعاضد بین المللی، هر قدر وسیع و دوراندیش باشد، ریشهء فسادی را که موازنهء جامعهء کنونی را برهم زده قلع و قمع نتواند... پس دیگر چارهای نمی ماند مگر آنکه طرحی الهی را که حضرت بهاءاللّه در نهایت وضوح و بساطت در قرن نوزدهم اعلان فرموده به دل و جان بپذیریم زیرا آن طرح محتوی نقشههائی است که خداوند متعال جهت حصول وحدت بشر در این عصر و زمان ارائه فرموده و هر یک از اجزاء مرکّبهاش قادر است در مقابل نیروهای جانکاهی مقاومت نماید که اگر چاره نشود جسم علیل و مأیوس جامعهء انسانی را بکلّی به تحلیل خواهد برد. پس بشر خسته و درمانده را دیگر چه چارهای است مگر آنکه بسوی این هدف یعنی بسوی نظم بدیع جهانی روی آرد. نظمی که اساسش الهی است و نطاقش جامع و عالمگیر و اصولش متّکی برعدل و انصاف و عناصر و اجزائش بینظیر و مثیل....
علّت اصلی ناآرامی این عصر آنگونه حوادثی نیست که از مقتضیات مرحلهء موقّت تحوّل این جهان دائم التّغییر باشد بلکه علت اصلیش این است که زمامدارانی که سرنوشت افراد و ملل را در قبضهء خود دارند نتوانستهاند سیستمهای اقتصادی و دستگاههای سیاسی خویش را با حوائج و نیازمندیهای این عصر سریع الانتقال همآهنگ و مطابق سازند. باید پرسید این بحرانهای پی در پی که جامعهء کنونی را به لرزه می افکند آیا در درجهء اوّل بدان سبب نیست که پیشوایان و زمامداران جهان عاجز از آنند که مقتضیات این عصر را درست تشخیص دهند و یکباره خود را از افکار از پیش ساخته و عقائد دست و پاگیرشان برهانند و دستگاه حکومتشان را چنان تغییر دهند که با موازین وحدت عالم انسانی که همانا مقصد اصلی و غائی آئین حضرت بهاءاللّه است منطبق گردد؟ زیرا اصل وحدت عالم انسانی که حجر زاویهء نظام جهان آرای حضرت بهاءاللّه است تحقّقش ممکن نیست جز آنکه طرح بدیعش برای اتّحاد بشر که قبلاً بدان اشارت رفت تنفیذ شود.
در هر ظهوری که اشراق صبح هدی شد موضوع آن اشراق امری از امور بود... امّا در این دور بدیع و قرن جلیل اساس دین اللّه و موضوع شریعت اللّه رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل و صداقت و امانت و مهربانی صمیمی قلبی با جمیع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسانست...
براستی تأسّف انگیز است که می بینیم رهبران مؤسّسات بشری بکلّی از روح این عصر غافلند و تمام سعی و کوشش ایشان در آن است که ادارهء امور ملل را با موازینی اجرا نمایند که متعلّق بزمانهای پیشین بوده است، یعنی متعلّق به دورهای که در آن ملّتها می توانستند در حدود و ثغور کشور خویش متّکی بنفس باشند و مستغنی از غیر زندگی نمایند. به عبارت دیگر آن موازین قدیمه را می خواهند در عصری بکار برند که بیش از دو راه در پیش ندارد یا باید طبق طرحی که حضرت بهاءاللّه ارائه فرموده متّحد گردد و یا راه دیگر رود و سرانجامش به نابودی کشد. لهذا در این لحظهء خطیر در تاریخ جهان، شایسته چنان است که همهء رهبران عالم در تمام ممالک چه کوچک و چه بزرگ، چه در شرق و چه در غرب، چه غالب و چه مغلوب، به ندای جانفزای حضرت بهاءاللّه گوش هوش فرا دارند و همّ خود را وقف اتّحاد بشر سازند، به اطاعت و وفا به امر اعظمش پردازند و بی چون و چرا قیامی مردانه نمایند تا نوشداروی عافیت بخشی را که پزشک آسمانی برای دردهای بشر دردمند تجویز فرموده بتمام و کمال بکار برند و افکار از پیش ساخته را بکلّی بیکسو افکنند و از جمیع تعصّبات ملّی دست بردارند و این پند حضرت عبدالبهاء مبین منصوصش را به جان بشنوند که به یکی ازصاحب منصبان عالیمقام حکومت امریکا بیان داشته و در جواب سؤالش که بچه نحو بهتر می تواند بدولت و ملّت خدمت نماید چنین فرموده:
چنانچه در خیر امریکا سعی می نمائی باید خیرخواه عموم ملل و ممالک باشی و چون عالم را وطن خویش شماری باید بکوشی که اصل حکومت فدرالی بنحوی که در حکومت امریک معمول است در میان عموم ملل و اقوام رواج یابد. (ترجمه)
بلی تمدّن حقیقی وقتی در قطب عالم علم افرازد که چند ملوک بزرگوار بلند همّت چون آفتاب رخشندهء عالمِ غیرت و حمیت بجهت خیریت و سعادت عموم بشربه عزمی ثابت و رأیی راسخ قدم پیش نهاده مسئلهء صلح عمومی را در میدان مشورت گذارند و به جمیع وسائل و وسائط تشبّث نموده عقد انجمن دول عالم نمایند و یک معاهدهء قویه و میثاق و شروط محکمهء ثابته تأسیس نمایند و اعلان نموده باتّفاق عموم هیأت بشریه مؤکّد فرمایند. این امراتمّ اقوم را که فی الحقیقه سبب آسایش آفرینش است کلّ سکّان ارض مقدّس شمرده جمیع قوای عالم متوجّه ثبوت و بقای این عهد اعظم باشند و در این معاهدهء عمومیه تعیین وتحدید حدود و ثغور هر دولتی گردد و توضیح روش و حرکت هر حکومتی شود و جمیع معاهدات و مناسبات دولیه و روابط و ضوابط ما بین هیأت حکومتیهء بشریه مقرّر و معین گردد و کذلک قوّهء حربیهء هرحکومتی بحدّی معلوم مخصّص شود. چه اگر تدارکات محاربه و قوّهء عسکریهء دولتی ازدیاد یابد سبب توهّم دول سائره گردد. باری اصل مبنای این عهد قویم را بر آن قرار دهند که اگر دولتی از دول من بعد شرطی از شروط را فسخ نماید کلّ دول عالم بر اضمحلال او قیام نمایند بلکه هیأت بشریه بکمال قوّت بر تدمیر آن حکومت برخیزد. اگر جسم مریض عالم باین داروی اعظم موفّق گردد البتّه اعتدال کلّی کسب نموده به شفای دائمی باقی فائز گردد..
بعضی اشخاص که از همم کلّیهء عالم انسان بی خبرند این امر را بسیار مشکل بلکه محال و ممتنع شمرند. نه چنان است بلکه از فضل پروردگار و عنایت مقرّبین درگاه آفریدگار و همّت بیهمتای نفوس کاملهء ماهره و افکار و آراء فرائد زمانه هیچ امری در وجود ممتنع و محال نبوده و نیست. همّت، همّت، غیرت، غیرت لازم است. چه بسیار امور که در ازمنهء سابقه از مقوله ممتنعات شمرده می شد که ابداً عقول تصوّر وقوع آن را نمی نمود حال ملاحظه می نمائیم که بسیار سهل و آسان گشته. و این امر اعظم اقوم که فی الحقیقه آفتاب انور جهان مدنیت و سبب فوز و فلاح و راحت و نجاح کلّ است از چه جهت ممتنع و محال فرض شود ولابدّ بر اینست که عاقبت شاهد این سعادت در انجمن عالم جلوهگر گردد.
هفت شمع وحدت
حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح در توضیح بیشتری راجع به این موضوع جلیل می فرماید:
در دورههای سابق هر چند ائتلاف حاصل گشت ولی بکلّی ائتلاف من علی الارض غیرقابل زیرا وسائل و وسائط اتّحاد مفقود و درمیان قطعات خمسهء عالم ارتباط و اتّصال معدوم. بلکه در بین امم یک قطعه نیز اجتماع و تبادل افکار معسور لهذا اجتماع جمیع طوائف عالم در یک نقطه اتّحاد و اتّصال و تبادل افکار ممتنع و محال. امّا حال وسائل اتّصال بسیار و فی الحقیقه قطعات خمسهء عالم حکم یک قطعه یافته و از برای هر فردی از افراد سیاحت در جمیع بلاد و اختلاط و تبادل افکار با جمیع عباد در نهایت سهولت میسّر بقسمی که هر نفسی بواسطهء نشریات مقتدر بر اطّلاع احوال و ادیان و افکار جمیع ملل و همچنین جمیع قطعات عالم یعنی ملل و دول و مدن و قری محتاج یکدیگر و از برای هیچ یک استغنای از دیگری نه زیرا روابط سیاسیه بین کلّ موجود و ارتباط تجارت و صناعت و زراعت و معارف در نهایت محکمی مشهود. لهذا اتّفاق کلّ و اتّحاد عموم ممکن الحصول و این اسباب از معجزات این عصر مجید و قرن عظیم است و قرون ماضیه ازآن محروم زیرا این قرن انوارعالمی دیگروقوّتی دیگرونورانیتی دیگر دارد. اینست که ملاحظه می نمائی درهرروزی معجزهء جدیدی می نماید وعاقبت درانجمن عالم شمعهای روشنی برافروزد ومانند بارقهء صبح این نورانیت عظیمه آثارش ازافق عالم نمودارگشته. شمع اوّل وحدت سیاسی است وجزئی اثری ازآن ظاهرگردیده. و شمع دوم وحدت آراء درامورعظیمه است آن نیزعنقریب اثرش ظاهرگردد. وشمع سوم وحدت آزادی است آن نیزقطعیاً حاصل گردد. وشمع چهارم وحدت دینی است این اصل اساس است وشاهد این وحدت درانجمن عالم بقوّت الهیه جلوه نماید. و شمع پنجم وحدت وطن است دراین قرن این اتّحاد و یگانگی نیزبه نهایت قوّت ظاهرشود. جمیع عالم عاقبت خود را اهل وطن واحد شمارند. و شمع ششم وحدت جنس است جمیع من علی الارض مانند جنس واحد شوند. وشمع هفتم وحدت لسان است یعنی لسانی ایجاد گردد که عموم خلق تحصیل آن نمایند و با یکدیگرمکالمه کنند. این امور که ذکرشد جمیعاً قطعی الحصول است زیرا قوّتی ملکوتی مؤید آن... [vii]
همچنین باید دانست که نظام امربهائی به نحوی ساخته وپرداخته شده که قادراست بموجب تدابیری که حضرت بهاءاللّه بنفسه تعبیه فرمودهاند هرچه را که سبب ترقّی و تقدّم است وامر بهائی را درصف اوّل نهضتهای مترقّی نگاه می دارد، درخود جذب نماید وآنها را جزئی از هیکل امراللّه بسازد چنانکه حضرت بهاءاللّه درهشتمین ورق ازکلمات فردوسیه می فرماید: «آنچه ازحدودات درکتاب برحسب ظاهر نازل نشده باید امنای بیت عدل مشورت نمایند آنچه را پسندیدند مجری دارند انّه یلهمهم ما یشاء وهوالمدبّر العلیم». حضرت بهاءاللّه این اختیاررا به بیت العدل تفویض فرموده که بتواند دربارهء آنچه که بالصّراحه درآیات نازله ازقلم مبارکش موجود نباشد قوانین لازمه را وضع وتشریع نماید ومتعاقباً حضرت عبدالبهاء بهمان بیت العدل این حقّ را اعطاء فرموده که بتواند بنا بمقتضیات زمان آنچه را که بیت العدل سابق تشریع نموده نسخ نماید و یا تغییردهد چنانکه در الواح وصایا می فرماید: «و چون بیت عدل واضع قوانین غیرمنصوصه از معاملات است ناسخ آن مسائل نیز تواند بود یعنی بیت عدل الیوم در مسئلهای قانونی نهد و معمول گردد ولی بعد از صد سال حال عمومی تغییر کلّی حاصل نماید اختلاف ازمان حصول یابد بیت عدل ثانی تواند آن مسئلهء قانونیه را تبدیل بحسب اقتضای زمان نماید زیرا نصّ صریح الهی نیست واضع بیت عدل ناسخ نیز بیت عدل.»
باری چنین است کلمهء ثابت و تغییر ناپذیر امر الهی و در عین حال چنین است انعطاف پذیری وظائف مجریان امر بهائی. آن تغییر ناپذیری کلمة اللّه هویت امر بهائی را ثابت و اصالت احکامش را محفوظ می دارد و این انعطاف پذیری سبب می شود که هیکل زندهء امراللّه رشد و نموّ نماید و خود را با حوائج و مقتضیات جامعهء دائم التّغییر بشری منطبق و موافق سازد.
ای یاران عزیز هر چند امروز جهانیان آئین یزدان را ضعیف و ناتوان شمارند و گاهی بعنوان شعبهای از اسلام مردودش سازند و گاهی بعنوان یکی از فرقههای متعدّد متداول در دیار غرب محسوبش دارند ولکن این گوهر الهی که هنوز در عالم جنین است البتّه در صدف تعالیم و احکامش نشو و نما خواهد جست و صحیح و سالم و غیرمنقسم رشد و نموّ خواهد کرد تا بالاخره عالم انسانی را در آغوش خویش پناه دهد. فقط و فقط کسانی که به معرفت حضرت بهاءاللّه واصل شدهاند و قلوبشان از محبّتش سرشار و از عظمت روح خلّاقهاش آگاه است می توانند از قدر و ارزش نظم جهان آرائی که حضرتش چون هدیهای بینظیر به نوع انسان عطا فرموده واقف و باخبر باشند. چه نیکو است که رهبران ادیان و مروّجان فرضیههای سیاسی و رؤسای جوامع انسانی که حال با حیرت و دهشت شاهد ورشکستگی آراء و تجزّی ساختههای خویشند چشم بر ظهور حضرت بهاءاللّه گشایند و به نظم جهان آرائی که در تعالیمش مندرج است بیندیشند و دریابند که چگونه متدرّجاً رشد می کند و از میان هرج و مرج و آشوب تمدّن کنونی سر به بالا می کشد و در این اندیشه نباید آنی دربارهء اصل و اعتبار و کیفیت مؤسّسات و تشکیلات بهائی که اهل بهاء در سراسر جهان به بنایش مشغولند ادنی شکّ و شبههای نمایند و دغدغهء خاطر داشته باشند زیرا همهء آنها در گنجینهء تعالیم و آثار بهائی موجود و مذکور است. و هرگز دخالتهای بیجا و تفسیرهای غیرمجاز در آن نظم بدیع راه نیافته است.[viii]
بیش از شصت سال پیش حضرت بهاءاللّه در لوحی خطاب به ملکهء ویکتوریا رؤسای ارض را چنین مخاطب فرمودهاند: «تدبّروا وَ تکلّموا فیما یصلَحَ بِهِ العالمُ وَحالُهُ... فانظرُوا العالمَ کَهَیکل ِ اِنسان ٍ. اِنّهُ خُلِقَ صَحیحاً کامِلاً فاعترتهُ الاَمراضُ بِاَلاسبابِ المُختلفة المُتغایرة وَ ما طابَت نفسُهُ فی یومٍ بَل اِشتدّ مَرضُهُ بِما وَقعَ تحتَ تصَرّفِ اَطِبّاء غیرَحاذِقة الّذین رَکبوا مَطیة الهوی وَ کانوا مِن الهائِمینَ وَاِن طابَ عُضوٌ مِن اَعضائِه فی عَصرٍ مِنَ الاَعصارِ بِطبیبٍ حاذِقٍ بَقِیت اَعضاءُ اُخری فیما کانَ کذلک ینبِّئُکُمُ العَلیمُ الخبیرُ... وَالّذی جَعَلهُ اللّهُ الدِّریاقَ الاَعظمَ وَ السّببَ اَلاتمّ لِصِحّتِهِ هُوَ اتّحادُ مَن عَلی الاَرضِ عَلی اَمرواحدٍ وَ شریعَةٍ واحِدَةٍ هذا لا یمکِنُ اَبداً اِلّا بطبیبٍ حاذقٍ کامِلٍ مُؤیدٍ لعَمری هذا لهُوَ الحَقّ وَ ما بَعدَهُ اِلّا الضّلالُ المُبینُ...» و در همان لوح نیز می فرمایند: «... اِنّا نراکُم فی کُلِّ سَنةٍ تزدادونَ مَصارفَکُم وَ تحمِلوها عَلی الرّعیة. اِن هذا اِلّا ظلمٌ عَظیمٌ. اِتّقوا زفراتَ المَظلوم ِ وَعَبَراتِه وَلا تحمِلوا عَلی الرّعیةِ فوقَ طاقتِهم... اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم اِذاً لا تحتاجونَ بکثرةِ العَساکِروَمُهمّاتِهم اِلّا عَلی قدرٍ تحفظونَ بِهِ مَمالِکَکُم وَ بُلدانکم... اَن اتّحدوا یا مَعشرَالمُلوکِ، به تسکنُ اریاحُ الاختلافِ بَینَکُم وَ تستریحُ الرّعیةِ وَ مَن حَولکُم... اِن قامَ اَحَدٌ مِنکُم عَلی الآخرقوموا عَلیهِ؛ اِن هذا اِلّا عَدلٌ مُبینٌ.» [ix]
آیا این بیانات مهیمن و متین دلالت بر این ندارد که حکومتهای ملّی که اینک هر نوع آزادی عمل را بر خود روا می دانند باید حدود و قیودی بر حاکمیت خویش بنهند تا بتوانند اوّلین قدم لازم را برای تشکیل اتّحادیهای از جمیع ملل عالم در آیندهء ایام بردارند؟ زیرا مقتضای زمان چنین است که یک حکومت اعلای جهانی ایجاد شود که در ظلّ آن تمام ملل عالم بطیب خاطر از داشتن حقوق و اختیاراتی از قبیل حقّ اعلان جنگ و حقّ وضع بعضی مالیاتها و کلّیهء حقوق مربوط به تسلیحات صرفنظر نمایند. چنین حکومتی جهانی دارای یک قوّهء مجریهء بین المللی خواهد بود که قدرت نهائی و بلامنازع خویش را بر هر عضو متمرّد و طاغی آن اتّحادیهء جهانی بکار خواهد بست. همچنین یک پارلمان جهانی خواهد داشت که انتخاب اعضایش با مردم هر کشور و با تأیید هر دولت خواهد بود. و نیز یک محکمهء کبرای بین المللی بوجود خواهد آمد که حکمش قاطع و برهمهء ممالک روا خواهد بود حتّی کشورهائی که مایل نباشند که قضایایشان به آن محکمه ارجاع گردد باز مجبور بر اطاعت از حکم صادرهاش خواهند بود. در چنین جامعهء جهانی جمیع موانع اقتصادی بکلّی از میان خواهد رفت. سرمایه و کار عواملی لازم و ملزوم یکدیگر بشمار خواهد آمد. تعصّبات و منازعات مذهبی بکلّی فراموش و آتش عداوتهای نژادی تا ابد خاموش خواهد شد. یک مجموعه از قوانین بین المللی که محصول مشاورات نمایندگان پارلمان بین المللی است تدوین خواهد گشت که ضامن اجرایش واحدهای نیروی اتّحادیهء جهانی خواهند بود. و بالاخره یک وطن پرستی کاذب و جنگاور بیک جهان دوستی و نوع پرستی تبدیل خواهد شد. اینها است رئوس کلّی و برجستهء نظمی که حضرت بهاءاللّه پیشبینی و تدبیر فرموده و اعلی ثمرهء عصری است که به تدریج رو ببلوغ نهاده است.
حضرت بهاءاللّه خطاب به اهل عالم می فرماید: «سراپردهء یگانگی بلند شد بچشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه...»، «همه باریک دارید و برگ یک شاخسار...»، «عالم یک وطن محسوب و من علی الارض اهل آن...»، «لیسَ الفخرُ لِمَن یحِبّ الوَطنَ بَل لِمَن یحِبّ العالمَ...»
وحدت در کثرت
برای آنکه راجع به مقاصد حیات بخش آئین جهان آرای حضرت بهاءاللّه سوء تفاهمی در میان نیاید باید گفت که امر بهائی مقصدش هرگز آن نیست که شالودهء جامعهء کنونی عالم را زیر و زبر نماید بلکه آنست که بنیانش را وسعتی بیشتر بخشد و به مؤسّساتش شکل تازهای دهد که موافق و مطابق با حوائج این جهان دائم التّغییر باشد. تعالیم شریعت و آئین حضرت بهاءاللّه با هیچ تابعیت و سرسپردگی مشروعی تناقض ندارد و وفاداریهای صادقانه را تضعیف نمی کند. مقصدش آن نیست که شعلهء وطن دوستی سالم و خردمندانه را در دلهای مردمان خاموش سازد یا نظام خودمختاری ملّی را که برای دفع آفت مرکزیت افراطی در ادارهء امور جهان لازم است از میان بردارد. کلید رمزش شعار وحدت در کثرت است چنانکه حضرت عبدالبهاء می فرماید:
ملاحظه نمائید گلهای حدائق هر چند مختلف النّوع و متفاوت اللّون و مختلف الصّور و الاشکالند ولی چون از یک آب نوشند و از یک باد نشو ونما نمایند و از حرارت و ضیاء یک شمس پرورش نمایند آن تنوّع و اختلاف سبب ازدیاد جلوه و رونق یکدیگر گردد. چون جهت جامعه که نفوذ کلمة اللّه است حاصل گردد این اختلاف آداب و رسوم وعادات و افکار و آراء و طبایع سبب زینت عالم انسانی گردد. و همچنین این تنوّع و اختلاف چون تفاوت و تنوّع فطری و خلقی اعضاء و اجزای انسان است که سبب ظهور جمال و کمال است. و چون این اعضاء و اجزای متنوّعه در تحت نفوذ سلطان روح است و روح در جمیع اعضاء و اجزاء سریان دارد و در عروق و شریان حکمران است، این اختلاف و تنوّع مؤید ائتلاف و محبّت است و این کثرت اعظم قوّهء وحدت. اگر حدیقهای را گلها و ریاحین و شکوفه و ثمار و اوراق و اغصان و اشجار از یکنوع و یک لون و یک ترکیب و یک ترتیب باشد به هیچ وجه لطافتی و حلاوتی ندارد. ولکن چون ازحیثیت الوان و اوراق و ازهار و اثمار گوناگون باشد هر یکی سبب تزیین و جلوهء سائر الوان گردد و حدیقهء انیقه شود و در نهایت لطافت و طراوت و حلاوت جلوه نماید. و همچنین تفاوت و تنوّع افکار و اشکال و آراء و طبایع و اخلاق عالم انسانی چون در ظلّ قوّهء واحده و نفوذ کلمهء وحدانیت باشد در نهایت عظمت و جمال و علویت و کمال ظاهر و آشکار شود. الیوم جز قوّهء کلّیهء کلمة اللّه که محیط بر حقائق اشیاء است عقول و افکار و قلوب و ارواح عالم انسانی را در ظلّ شجرهء واحده جمع نتواند...
تعالیم حضرت بهاءاللّه در وهلهء اولی با هر نوع فکر محدود و تنگ نظری و تعصّب مخالف است. هرگاه مرامهای متداول و مؤسّسات دیرینه و مفاهیم اجتماعی و عقائد مذهبی نتواند رفاه و سعادت قاطبهء نوع انسان را ترویج نماید و هرگاه نتواند حوائج و نیازهای بشری را که پیوسته بسوی تکامل متحرّک است اخذ نماید چه بهتر که آنها را به یکسو افکنیم و به طاق نسیانشان اندازیم و از زمرهء عقائد متروکشان شمریم. زیرا جهان محکوم بقانون کون و فساد است لهذا آن قواعد و عقائد نیز از تغییر و تبدیل و کون و فساد که دامن همه را می گیرد مستثنی نیست.از این گذشته هر قانونی و هرمکتب سیاسی و اقتصادی فقط برای آن خلق شده که حافظ منافع بشری من حیث المجموع باشد و برای آن نیست که بشر برای حفظ آن قوانین و مرامها فدا شود.[x]
اتّحاد اهل عالم درخشانترین مرحلهایست که حال جامعه انسان رو به آن روان است. اتّحاد خانواده و قبیله و اتّحاد دولت شهری و اتّحاد ملّی مراحلی است که بشر آن را پیموده و با موفّقیت پشت سر گذاشته است و امروز اتّحاد جهان است که هدف و مقصد بشر سرگردان است، دوره ملّت سازی سپری شده به اعلی درجه خود نزدیک می شود. لهذا جهانی که به بلوغ می رسد باید خود را از شرّ این بت برهاند و وحدت و یگانگی جمیع روابط انسانی را قبول کند یکباره دستگاهی را براه اندازد که این اصل اصیل وحدت را در آن تجسّم بخشد... وحدت نوع انسان به نحوی که حضرت بهاءاللّه مقرّر فرموده مستلزم آنست که یک جامعه متّحد جهانی تشکیل یابد که در آن تمام ملل و نژادها و ادیان و طبقات کاملاً و پیوسته متّحد گشته و در عین حال استقلال دول عضوش و آزادی و ابتکار اعضاء مرکّبهاش تماماً و یقیناً محفوظ مانده باشد. این جامعه متّحد جهانی تا جائی که می توان تصوّرش را نمود باید دارای یک هیئت مقنّنه باشد که اعضایش بمنزله امنای تمام نوع انسان بالمآل جمیع منابع ملل آن جامعه جهانی را در اختیار خود گیرد و قوانینی را وضع کند که برای تنظیم حیات و رفع حاجات و ترمیم روابط جمیع ملل و اقوام لازم و واجب است. در چنان جامعهای یک هیأت مجریه به پشتیبانی یک نیروی پلیس بین المللی مصوّبات هیأت مقنّنه را اجراء کند، به تنفیذ قوانینش پردازد و وحدت اصلیه تمام جامعه جهانی را حفاظت نماید. و نیز یک محکمه جهانی تشکیل شود که تمام دعاوی حاصله بین عناصر مرکّبه این نظام جهانی را داوری کند و حکم نهائی و لازم الاجرایش را صادر نماید. یک دستگاه ارتباطات و مخابرات بین المللی بوجود آید که با سرعتی حیرتانگیز و نظم و ترتیبی کامل به کار افتد و جمیع کره زمین را در بر گیرد و از جمیع موانع قیود ملّی آزاد باشد. یک پایتخت بین المللی به منزله کانون و مرکز اعصاب مدنیت جهانی تعیین شود که کانونی برای تمرکز و توجّه قوای وحدت بخش حیات باشد و از آن انوار نیروبخش و جانافزایش به جمیع جهات ساطع گردد. یک زبان بین المللی ابداع شود و یا یکی از زبانهای موجود انتخاب و علاوه بر زبان مادری در تمام کشورهای فدرال جهانی تعلیم داده شود. یک خطّ و ادبیات جهانی، یک نظام مشترک برای پول و اوزان و مقادیر تعیین شود و روابط و تفاهم بین نژادهای متنوّع و ملل جهان را ساده و سهل نماید. درچنین جامعه جهانی علم و دین یعنی دو نیروی بسیار توانای بشر با هم آشتی پذیرند و همکاری نمایند و در پیشرفتشان همآهنگ شوند. در سایه چنین نظامی مطبوعات به اظهارنظرات و عقاید بشر کاملاً میدان دهد و از اینکه مورد سوء استفاده ارباب غرض چه شخصی و چه عمومی قرار گیرد ابا کند و از قیود نفوذ ملل و دول متنازع رهائی یابد. منابع اقتصادی جهان تحت نظم درآید و ازموادّ خامش بهره برداری و استفاده شود بازار فروشش توسعه و هماهنگی یابد و محصولاتش بطور عادلانه توزیع شود.
رقابتها و کینهها و دسائس ملّی از میان برخیزد و تعصّبات و عداوتهای نژادی بدوستی و حسن تفاهم و همکاری تبدیل گردد. علل خصومتهای دینی رفع و موانع و قیود اقتصادی کاملاً الغاء و تفاوت فاحش طبقاتی نابود شود. هم فقر و فاقه و هم مالکیت و ثروت فوق العاده از بین برود و نیروهای عظیمی که در راه جنگهای اقتصادی و سیاسی به در می رود از آن پس معطوف باهداف لایقی از قبیل توسعه اختراعات و ترقّیات فنّی و ازدیاد تولیدات و محصولات بشری و ازاله امراض و توسعه تحقیقات علمی و بالا بردن سطح صحّت و تشحیذ و اعتلاء مغز و فکر بشری و بهرهمندی از منابع بکر و ناشناخته کره زمین و درازی عمر انسان گردد و به ترویج هر وسیلهای که حیات فکری و اخلاقی و روحانی نوع انسان را تقویت کند پردازد.
در چنان جامعهای یک نظام فدرالی جهانی برقرار گردد که بر جمیع بلاد حکومت نماید و فرمانروای بلامنازع منابع بسیار عظیمش باشد و مرامهای عالیه شرق و غرب را در برگیرد و طلسم جنگ و بدبختی را بشکند و به استفاده از جمیع منابع موجود در زمین راغب باشد. در چنان نظامی زور خادم عدل و داد شود و بقایش متّکی باشد بر شناسائی خداوند یگانه و پیروی از یک دین عمومی. این است هدف و مقصدی که نوع انسان ناگزیر بر اثر نیروهای وحدت بخش حیات بسویش روان است... کیست که شکّ و شبهه نماید که وصول به چنین نقطه کمالی یعنی تحقّق بلوغ عالم انسانی به نوبهء خود فاتحه مدنیتی جهانی است که نظیرش را چشم احدی ندیده و شبیهش به تصوّر احدی در نیامده است؟ کیست که بتواند عظمت مقام مدنیت مقدّری را که بتدریج شکفته می شود چنانکه باید در صفحه ضمیرش مرتسم سازد؟ کیست که بتواند بلندی اوج اعلائی را که منزلگاه طیر فکرت انسانی از قفس رسته است تقدیر کند؟ کیست که بتواند فضای جانفزائی را که روان آدمی به پرتو انوار درخشنده حضرت بهاءاللّه کشف می کند تصویر نماید؟ [xi]
«در لحظه ای خطیر و بحرانی از تاریخ بشر، دیانت بهائی عالمیان را به صلح فرا می خواند. در دنیای معاصر ما، صلح امری اختیاری نیست، بلكه ضرورتی كامل است. عموم رهبران و مردم جهان باید این واقعیت را درك كنند و به رشد و بلوغی كه دیانت بهائی آن را برای وصول عالم انسانی به مرحلهء كمال، ضروری و اجتناب ناپذیر می داند، نائل آیند.
برای نیل به صلح، ما به شیوه های جدید اندیشه و تفكر و نیز معرفتی بدیع در باب قوای موثر در فرایند تغییر و تحول تاریخ جوامع انسانی نیاز داریم و چنین تصور می كنیم كه دیانت بهایی قادر است به این هر دو نیاز، پاسخی را كه بطور اساسی در بطن تعالیم خود از آن بهره مند است، به ما ارائه كند.
شیوهء متعارف تفكر ما تاكنون مؤسس بر این طرز تفكر و تلقی بوده است كه تعارض و تضاد میان اقوام و ملل و جوامع گوناگون انسانی جزء لایتجزی وانفكاك ناپذیر از تاریخ حیات بشری است و در تار و پود آن بطور كامل رسوخ كرده است. درطی ادوار متنوعه تاریخی، این تعارض و تضاد به محاربات، منازعات و كشمكش هائی انجامیده، و تنها در آن هنگام كه شمشیرها از حركت و توپ ها از غرش باز ایستاده اند، آرامشی موقت پدیدار گشته است.
بنابراین نظر، صلح، هیچگاه چیزی جز آتش بس، درنگی كوتاه و یا برزخی در میان دو جنگ نبوده است. سرنوشت بشر و تمدن او را، همواره جنگ تعیین كرده است. جنگی كه غالباً به فتح و استیلاء و یا شكست و انقیاد منجرمی شده است.
حكومات معاصر چنین می پندارند كه امنیت را جز به مدد نیروی نظامی نمی توان به دست آورد. آنان آرزوی صلح در سر دارند، ولی خود را برای جنگ آماده می كنند. اما چنین تلقی و برداشتی از تاریخ، و چنین نظری در باب وضع آدمی نه تنها باطل و گمراه كننده است، بلكه تهدیدی نسبت به حیات و تمدن انسانی نیز به شمار می رود. در جهانی كه تكنولوژی های مخرّب می توانند بیش از بیست برابر جمعیت كنونی سیارهء كوچك ما را بكلی محو و نابود سازند، و تكنولوژی های تولید، خدمات و ارتباطات، به رغم برخورداری از دقت و ظرافتی شگفت انگیز، بسیار آسیب پذیر می نمایند، نیروی نظامی و قدرت سلاح های مرگبار، نه به ابزاری برای استقرار ثبات و امنیت، بلكه به وسیله ای برای امحاء نسل آدمی از صفحهء كرهء خاك مبدل خواهد شد.
در این لحظات حساس، ما تنها در صورتی می توانیم به بقای نوع انسان و شكوفایی و غنای تمدن و فرهنگ او امیدوار باشیم، كه شیوۀ تفكر و تلقی متعارف خود را تغییر داده و از بینش بدیعی كه منبعث از تعالیم و دیدگاههای دیانت بهایی است، و تازه ترین اكتشافات علوم تجربی نیز بر آن مهر تأیید زده اند، برخوردار گردیم.
بهاییان اعلام می دارند كه مهمترین شرط حصول صلح، تحقق وحدت عالم انسانی است، همچنین وحدت تبارها و نژادها، وحدت اقوام و ملل و نیز وحدت جریان های عظیم تفكر و تتبع كه ما آنها را علم و دین می نامیم. اما از نظر بهاییان بلوغ عالم انسانی به نوبه خود شرط مقدم و اساس نیل به چنین هدفی است.
چنین دیدگاهی، بی شبهه دیدگاهی است پویا، و مؤسس بر درك و تشخیص صحیح فرایند رشد و تحول جوامع انسانی. اعتبار و روائی چنین دیدگاهی را، نظریه های جدید مستنبط از نظریه های ترمودینامیك نامتعادل (Nonequilibrium Thermodynamics)، نظریهء سیستم های دینامیكی (Dynamical Systems Theory)، سیبرنیتیك (Cybernetics)، و علوم وابستهء دیگری كه در این مجموعه قرار دارند، تأئید و تضمین می كنند. این نظریه ها نیز به نوبهء خود براساس تحقیقات و بررسی های دقیق تجربی و آزمایشگاهی در زمینه هائی چون: كیهان شناسی فیزیكی(Physical Cosmology)، نظریهء تطور كلان در دیرین شناسی(Paleobiological Macroevolutionary Theory) و روندهای نوین تاریخ نگاری (Historiography) مورد تأئید قرار گرفته اند.
یافته های جدید علمی، اظهارات دیانت بهائی را از لحاظ فرایند رشد و تحول جامعهء بشری، با دو دیدگاه و نظریهء جامعی كه هر یك به نحوی متمایز از دیگری به توصیف و تبیین مراحل تحول تاریخ بشر پرداخته اند، منطبق و سازگار می یابد. یكی از این دو دیدگاه، قائل است به این كه جوامع انسانی، مراحل رشد و تحول خود را از ابتدائی ترین شیوه های زندگی كه عبارت از شكار و صحرا گردی است آغاز كرده و بتدریج، بطور متوالی و منظم به مرحلهء كنونی كه مرحلهء فراصنعتی نوین(Modern Post-industrial) است، نائل آمده اند. جوامع انسانی، در این مرحله، خود را به شبكه ای جهانی از نیاز و اتكاء و وابستگی متقابل كه خود مؤسس آن بوده اند، پیوند داده اند و چنانچه فرصتی فراهم آید، نهایتاً آن را به وضع و حالی كه متضمن و مؤید مفهوم «وحدت جهانی» و «وحدت عالم انسانی» باشد، تحویل خواهند كرد.
دیدگاه و نظریهء جامع دیگر، قائل به این است كه مراحل رشد و تحول تاریخی جوامع انسانی همواره دستخوش بحران ها و بی نظمی ها و وقفه ها بوده، و چنین وضعی، آزادی انتخاب حالات متفاوت و پی آمدهای گوناگون را نیز در برداشته است. در جامعهء انسانی نیز، همانند طبیعت، تغییر، امری ناگهانی، نامتوالی و نا منظم است و چه بسا كه هر مرحله ای از تغییر، شقوق و حالات متفاوت و شاید متباینی را، كه باید از میان آنان یكی و یا معدودی را برگزیند، در پیش روی قرار می دهد. آدمیان آگاه و هوشمند می توانند خود این شقوق متفاوت را تشخیص دهند، و از میان آنها، آن طریق تكامل و پیشرفت را كه متضمن كم ترین میزان آسیب و رنج و خشونت باشد، برگزینند.
چنانچه گروهی از مردمی كه به اندیشه و ایمان بهایی نائل شده اند، با برخورداری از معرفتی عمیق در باب پویایی این برههء حساس از تاریخ بشری، به نحو هماهنگ و همنوا با یكدیگر، حركتی را آغاز كنند، بی هیچ شبهه و تردیدی خواهند توانست در روند كنونی تاریخ تأثیر گذارند و آن را تغییر دهند.
در صورتی كه بخواهیم با استفاده از اصطلاحات و تعبیرات علوم تكاملی جدید(New Sciences of Evolution) به توصیف چنین حركت و اقدامی بپردازیم، باید بگوئیم كه این جمع ]جامعهء بهائی[ را می توان به نوسانی محدود و در آغاز كم دامنه تشبیه كرد كه به هنگام وقوع اختلال و انشقاقی عمیق در یك نظام پیچیده و متحوّل، بطور بغتی و ناگهانی به درون آن نفوذ می یابند و پس از بسط یافتن و رخنه كردن در تمامی سطوح و لایه های آن، و تشخیص علل و موجبات و چگونگی اختلال ها و انشقاق ها، آنها را مهار كرده و آن نظام را مجدداً در وضع صحیح و مطلوب قرار می دهند.
مردمی اینچنین كه هدفشان تأسیس صلح عمومی و مقصدشان تحقق وحدت عالم انسانی است، چنانچه با بهره مندی از معرفتی درست و ایمانی عمیق و اراده ای خلل ناپذیر گام در راه گذارند، می توانند در روند تغییرات و تحولات اجتماعی عصر حاضر آشكارا تأثیر گذارند، آمار تغییرات و تحولات را به دلخواه خود شكل دهند و به اهداف عالیه خود كه مآلأ عبارت از توافق و هماهنگی با الگوها و طرح های عظیم تكامل و توسعه و پیشرفت در پهنه زمین و عرصه های دست یافتی جهان هستی است، جامۀ عمل پوشند. اما این را نیز باید دانست كه بلوغ، فارغ از تلاطمات دوران شباب حاصل نشود. ثبات پویا (Dynamic Stability) و به عبارت دیگر ثبات و استحكامی كه نتیجهء پویائی الگوهای فرهنگی و نیز ماحصل مواجهه و تلاقی این الگوها درعرصهء نظمی بدیع و جهانی است، بی آنكه سطوح و لایه های زیرین و كم اهمیت تر سازمان جهانی را متزلزل و بی ثبات و مختل سازد، نمی تواند حاصل آید.
آنانكه آرزومند وصول به نظم بدیع جهانی هستند وظیفه دارند كه پیام صلح جامعه بهایی را لبیك گویند و درباره معنا و مفهوم عمیق آن بر اساس ادراكات و اعتقادات و آیین های خود و نیز نظریه های حاصله از علوم تجربی، بیشتر اندیشه كنند. نظر ما این است كه براساس این شیوه های متنوع تلقی و برداشت، سرانجام بصیرت و بینش مشتركی كه همهء ما آراء و دیدگاه های خود را در آن بازیابیم، به دست خواهد آمد و مآلاً طریقی كه تمامی ما بتوانیم در آن، به صوب مقصد مشتركی ره بسپریم گشوده خواهد شد.
به اعتقاد من، چنانچه به افراد آدمی این فرصت داده شود كه خود به تفحّص در باب آئین ها و معتقداتشان پردازند، و واقعیت های اجتماعی، فرهنگی، زیستی و فیزیكی حیات بشری را كه متأثّر از تحوّل نظام گسترده و پویای جهان هستی و عرصهء پهناور كیهانی است، بر وفق مقتضیات زمان و مكان، بطور مستمر و جدّی مورد مطالعه قراردهند، بی تردید در راهی گام خواهند نهاد كه مآل و مقصد آن، جز فرزانگی و كمال انسانی، نخواهد بود.»
یا اهل ارض بشارت اوّل که از امّ الکتاب در این ظهور اعظم به جمیع اهل عالم عنایت شد محو حکم جهاد است از کتاب تعالی الکریم ذو الفضل العظیم الّذی به فُتح بابُ الفضل علی من فی السّموات و الارضین... چون در مذاهب قبل نظر به مقتضیات وقت حکم جهاد و محو کتب و نهی از معاشرت و مصاحبت با ملل و همچنین نهی از قرائت بعضی از کتب محقق و ثابت لذا در این ظهور اعظم و نبأ عظیم مواهب و الطاف الهی احاطه نمود و امر مبرم از افق اراده مالک قدم برآنچه ذکر شد نازل.
بگو امروز روز اعمال و افعال است و ناصر امر فی الحقیقه عمل نیک و خُلق نیکو است، نه جنود و سیوف. نصرتِ یک عمل خالص اعظم است عند الله از نصرت فوجی که در سبیل الهی جهاد نمایند، چه که اِراقهء دِماء]ریختن خون ها[ محبوب نیست و در این ظهور اعظم نصرت به کلمه و بیان مقدّر شده. [xv]
بلی آن سماء حقیقت، قادر و مقتدر که جمیع ناس را از شِمال بُعد و هَوی، به یمینِ قُرب و لِقاء رساند. لَو شاءَ اللّهُ لَیکونُ النّاسُ اُمّة ًواحِدَة ً ] اگر خدا می خواست، مردم امّت واحده می شدند[، ولکن مقصود، صعود اَنفسِ طیبه و جواهر مجرّده است که به فطرتِ اصلیهء خود به شاطی بحرِ اعظم وارد شوند تا طالبانِ جمال ذوالجَلال، از عاکفان ِاَمکِنهء ضَلال واِضلال، از یکدیگر مَفصول و مُمتاز شوند. کَذلِکَ قُدِّرَ الأمرُ مِن قلم ِعِزّ مُنیر.[xvii]
لسان قِدَم در این سجن اعظم ]مقصود زندان عكا می باشد[ می فرماید، ای احبّای حق، از مَفازهء ضیقهء ]بیابان خشك و تنگ و محدود[ نَفس و هَوی به فضاهای مقدّسهء اَحدیه توجه نمائید. ابداً در امور دنیا و ما یتَعَلّقُ بِها ]آنچه مربوط به دنیاست[ و رؤسای ظاهرهء آن تكلم جائز نه. حق جَلّ وَ عَزّ مملكت ظاهره را به ملوك عنایت فرموده؛ بر احدی جائز نه كه ارتكاب نماید امری را كه مخالف رأی رؤسای مملكت باشد، و آنچه از برای خود خواسته مدائن قلوب عباد]شهرهای دل های بندگان[ بوده و احبای حق الیوم به منزلهء مفاتیحند] كلید هستند[. اِن شاءالله باید كل به قوّهء اسم اعظم آن ابواب را بگشایند. این است نصرت حق كه درجمیع زُبُر و الواح از قلم فالق الاصباح جاری شده. [xviii]
هر نفسی كه اراده نصرت نماید باید اول به سیف معانی و بیان مدینهء قلب خود را تصرف نماید و از ذكر ماسِوَی الله محفوظ دارد و بعد به مدائنِ قلوب توجه كند. اینست مقصود از نصرت. ابداً فساد محبوب حق نبوده و نیست و آنچه از قبل بعضی از جُهّال ارتكاب نموده اند ابدأ مرضی نبوده. اِنْ تُقْتَلُوا فی رِضاهُ لَخَیرٌ لَكُمْ مِنْ اَنْ تَقْتُلُوا.»] اگر در رضای او كشته شوید هر آینه بهتر است برای شما از اینكه بكشید [[xix] و نیز: «قسم به جمالم كه اگر احبایم كشته شوند بهتر است از سَفك دَمِ نفسی.»]ریختن خون كسی[ [xx]
هر امری كه به قدر رأس شَعری [= سرمویی] رائحهء فساد و نزاع و جدال و یا حزن نفسی از او ادراك شود، حزب الله باید از او احتراز نمایند، بمثابه احتراز از رقشا[=مار گزنده]... باری در هیچ امری از امور این ظهور اعظم شریك فساد نبوده و نیست. یشْهَدُ بِذلكَ لِسانی وَ قَلْبی وزُبُری و صُحُفی و كُتُبی و اَلواحی. [xxi]
«اينکه مشاهده می نمائی که بعضی از ناس بعزّت دنيا مسروراند و به علوّ آن مغرور، اين از غفلت آن نفوس است . و هر ذی بصر و ذی نظری شهادت میدهد که اين قول حقّ است و اين بيان از مشرق تبيان اشراق نموده، چه که کلّ عالمند باینکه جمیع اين امورات غیر معتبر و غیر ثابت است. و چون رسول موت وارد شود جميع متغیّر . لذا معلوم و محقّق است نفوسیکه باين امور دل بسته اند غافلند و از غفلت است که باین اسباب ظاهره مشغول شده اند. در لوحی از الواح نازل که از جمله علامت بلوغ دنيا آن است که نفسی تحمّل امر سلطنت ننمايد . سلطنت بماند و احدی اقبال نکند که وحده تحمّل آن نمايد. آن ايّام ايّام ظهور عقل است ما بين بريّه. مگر آنکه نفسی لاظهار امراللّه و انتشار دین او حمل اين ثقل عظيم نمايد. و نیکو است حال او که لحبّ اللّه و امره و لوجه اللّه و اظهار دینه خود را باین خطر عظیم اندازد و قبول اين مشقّت و زحمت نمايد.»[xxii]
ای یاران الهی جبر و عُنف و زجر و قهر در این دورهء الهی مذموم.[xxiii]
وجدان انسانی مقدس و محترم است و آزادگی آن باعث اتساع افكار و تعدیل اخلاق و تحسین اطوار و اكتشاف اسرار خلقت و ظهور حقایق مكنونهء عالم امكان است. [xxiv]
ما از عالم روح صحبت میکنیم از ثروت ملکوت صحبت می کنیم نه از ثروت ناسوت؛ سیاست امر اجباری است امّا سعادت ابدی به امر اجباری حاصل نمیشود اجبار و سعادت ممکن نیست. مراد از سعادت چه چیز است یعنی ملّت در نهایت فضائل عالم انسانی و قوّه ملکوت الهی زندگانی کند آن حکایت دیگر است و این حکایت دیگر.[xxv]
خدا مهربان است جمیع را تربیت می کند به جمیع فیض می بخشد مادام که همچنین خدای مهربانی داریم چرا ما نا مهربان باشیم او خالق ما است او محیی ما است او مربّی ما است او رازق ما است او به همه مهربان است پس چرا ما نا مهربان باشیم چرا بگوئیم این موسوی است او عیسوی است این محمّدی است او بودائی است اینها دخلی بما ندارد خداوند همهء ما را خلق کرده و تکلیف ما است که به کلّ مهربان باشیم. امّا مسائل عقائد راجع بخدا است او در روز قیامت مکافات و مجازات دهد خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده ما باید شکر نعمای الهی کنیم ممنون عنایات او باشیم که ما را بصورت و مثال خود خلق فرموده به جمیع ما سمع و بصر عنایت نموده این چه موهبتی است این چه عنایتی است این چه تاج درخشانی است چرا این عنایات را هدر دهیم چرا بخود مشغول شویم چرا به یکدیگر پردازیم چرا انکار فیوضات الهی کنیم ما باید به شکرانهء این موهبت پردازیم و چون حقیقت حاصل شود جمیع یک قوم گردیم جمیع در یک وطن زندگانی نمائیم جمیع یک ملّت شویم تا این عالم انسانی ملکوتی گردد این جهان ظلمانی نورانی شود. تا نزاع و جدال بر افتد و نهایت محبّت و الفت حاصل شود. این است مقصود از بعثت انبیای الهی این است مقصود از انزال کتب آسمانی این است مقصود از تجلّی شمس حقیقت تا وحدت عالم انسانی ظاهر گردد وحدت وطن حاصل شود وحدت ملّت استقرار یابد وحدت سیاست حاصل گردد و انواری ملکوتی در عالم انسانی ظاهر و عیان شود کمالات عالم ملکوت در عالم انسان جلوه نماید وحدت عالم ملائکه در عالم بشر هویدا گردد یعنی نفس بشر ملائکه شود. ملائکه عبارت از چه چیز است مقصود نفوس مقدّسه است نفوس روشن و نفوس کامل است نفوس الهی است که آن نفوس مقدّسه مظهر محبّت اند مظهرعقل و دانش اند اسیر این تقالید پوسیده نیستند. این تقالید پوسیده ادیان سبب عداوت است سبب خرابی است سبب تاریکی است سبب خونریزی است سبب ظلمت است سبب استبداد است این تقالید را بیندازید و به اساس حقیقت تشبّث نمائید اساسی که حضرت مسیح گذاشت اساسی که جمیع پیغمبران گذاشتند آن اساس بهاء اللّه است. و آن اساس وحدت عالم انسانی است آن اساس محبّت عمومی است آن اساس صلح بین دول است آن اساس صلح عمومی بین ملل است آن اساس صلح عمومی بین اجناس است آن اساس صلح عمومی بین اوطان است آن اساس صلح عمومی بین ادیان است آن اساس صلح عمومی بین مراتب حیات است. در وقتی که شرق را ظلمت و عداوت و بغضا احاطه کرده بود و ابر های کثیف افق حقیقت را پوشانده بود در میان اهالی شرق تعصّب مذهبی تعصّب سیاسی تعصّب جنسی و تعصّب وطنی بود و ملل شرق با یکدیگر در نهایت قتال و جدال ادیان یکدیگر تنجیس می نمودند و از یکدیگراحتراز می کردند و نهایت دشمنی با هم داشتند ظلمت قسمی احاطه کرده بود که ابداً از نور اثری نبود، در چنین وقتی حضرت بهاء اللّه از افق حقیقت اشراق نمود و تعالیم و بیاناتی فرمود که جمیع ملل را با یکدیگر ارتباط داد الفت بین ادیان انداخت تعصّب مذهبی نگذاشت تعصّب سیاسی نگذاشت تعصّب وطنی نگذاشت تعصّب جنسی نگذاشت جمیع ملل را در ظلّ خیمه وحدت انسانی داخل نمود و نفوسی که از ادیان و مذاهب نداء بهاء اللّه را شنیدند و از تعالیم او خبر گرفتند الآن در ایران در نهایت محبّت و الفت اند و معاشر با یکدیگر در نهایت مهربانی با هم معامله کنند مثل این که یک خاندانند. این است که حضرت بهاء اللّه خطاب به عالم انسانی می فرماید که ای اهل عالم همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار یعنی عالم انسانی از جمیع ملل و ادیان و اقوام به منزلهء یک شجره است و هر یک از ادیان و ملل به منزله شاخه و برگ و شکوفه و ثمرو آن شجر شجر مبارکه است شجر حیات است لهذا نباید بین افراد بشر ابداً نزاعی بماند بغض و عداوتی باشد باید جمیع در نهایت مهربانی و الفت با یکدیگر زندگانی نمایند و ایام را بخوشی بگذرانند تا فیوضات الهی عالم انسانی را احاطه کند و ملکوت الهی در عالم انسانی مجسّم گردد. این است نهایت آرزوی جمیع ماها.[xxvi]
خداوند مهربان کل را خلق کرده و جمیع را رزق میدهد و به جمیع مهربان است پس باید متابعت سیاست الهیه نمود زیرا بشر هر قدر کوشش نماید نمیتواند سیاستی بهتر از سیاست الهیه تأسیس نماید.خدا با جمیع صلح است ما چرا در جنگ باشیم او به همه مهربان است ما چرا نا مهربان باشیم؟[xxvii]
پیروی سیاست الهیه کنیم و بموجب آن حرکت کنیم البتّه سیاست الهی مافوق سیاست انسان است زیرا هر قدر سیاست انسان ترقّی نماید کامل نیست امّا سیاست الهیه سیاست کامل است ما باید از سیاست الهیه اقتباس کنیم هر نوعی که خدا با بندگان خود معامله میکند همان نوع رفتار نمائیم اقتدا به خدا کنیم ما مشاهده میکنیم آثار باهره او را ما مشاهده میکنیم حکمت او را ما مشاهده میکنیم رحمت او را ما مشاهده میکنیم قوّت و قدرت او را باید دست از اوهامات و تقالید برداریم و تمسّک به حقّ نمائیم و از اختلاف و افتراق اجتناب کنیم. معاذ اللّه هر گز انبیای الهی باین راضی نبودند انبیای الهی جمیع یک روح بودند به جمیع بشر یک تعلیم دادند و تعلیمات انبیای الهی روح محض است حقیقت محض است محبّت محض است الفت محض است پس ما باید متابعت انبیای الهی کنیم.[xxviii]
جمیع بشر بندگان یک خداوندند و جمیع از فیض ایجاد الهی وجود یافته خداوند به جمیع مهربان است و جمیع را می پرورد به هر جنس باشد به هر نوعی به هر ملّتی مهربان است جمیع را رزق میدهد جمیع را می پروراند جمیع را حفظ میکند و با جمیع با الطاف معامله می نماید. مادام که خدا به کلّ مهربان است ما چرا نامهربان باشیم؟ مادام خدا با کلّ باوفا است ما چرا بی وفا باشیم؟ مادام خدا با کلّ به رحمت معامله میکند ما چرا به قهر و غضب معامله کنیم؟ این است سیاست الهیه البتّه اعظم از سیاست بشریه است زیرا بشر هر قدر عاقل باشد ممکن نیست که سیاست او اعظم از سیاست الهی باشد. پس ما باید متابعت سیاست الهیه کنیم جمیع ملل و خلق را دوست داشته باشیم به جمیع مهربان باشیم و جمیع را برگ و شکوفه و ثمر یک درخت دانیم.[xxix]
از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید کلّ قلباً و ظاهراً لساناً و باطناً بکلّی در کنار و از اینگونه افکار فارغ و آزاد باشیم. با هیچ حزبی رابطه سیاسی نجوئیم و در جمع هیچ فرقه ای از این فِرَق مختلفه متنازعه داخل نگردیم. نه در سلک شورشیان در آئیم و نه درشؤون داخله دول و طوائف و قبائِل هیچ ملّتی ادنی مداخله ای نمائیم. به قوّه جبریه به هیچ امری اقدام ننمائیم و از حقیقت و جوهر این امر مبارک که اساسش مودّت و وفاق است آنی غافل نشویم. امراللّه را چه تعلّقی به امور سیاسیه و چه مداخله ای در مخاصمات و منازعات داخله و خارجه دول و ملل... به اسبابی معنوی به تعدیل عالم اخلاق پردازیم نه آنكه تمسّك به وسائل مادیۀ سیاسیه جوییم. به قوایی ملكوتی تدریجاً قلوب را تقلیب و مسخّر نماییم و تزكیۀ نفوس و ارواح را منظور نظر داریم، نه آنكه در ترویج اسم و شهرت كوشیم و در فكر كسب مقام و منزلتی در این عالم فانی باشیم.[xxx]
قلوب متنفرّه از یکدیگر را التیام و ارتباطی حقیقی دهند و احزاب و ملل متباغضه را به صلح و آشتی دائمی دعوت نمایند به اعمال نفوس را تقلیب نمایند و به سلوک و رفتار نام بهائی را عزیز و صیت امر را مشتهر سازند. از شرّ ظلمات تعصبّات، عالم مادّی را رهائی دهند و به تعمیم و تحکیم اساس تربیت خدمت بعالم انسانی نمایند. مختصر، تعالیم حضرت بهاءالله یک یک تأسیس کنند و در حیات خویش مشخّص نمایند؛ این چه امر مهمّ لازمی است و چه وظیفه صعب مشکلی؛ تقالید و تعصّبات در نفوس مُخَمَرّ و اغراض و امیال شخصی در کلّ نفوس موجود، جز قوّه قاهره تعالیم بها این تعصّبات را محو ننماید و این مفاسد قویه که جسم امکان را مسموم و علیل نموده اصلاح ننماید و به شعله محبّت الله و حرارت خلوص و انجذاب تبدیل ندهد. وقت خدمت یاران است و ایام ایام خدمت و جانفشانی و سعی و جهد در نجات و استخلاص عالم انسانی. باید به افراد بشر پرداخت و بتربیت نفوس ابتدا و قیام کرد تا ملل عالم که مرکّب از افرادند و دول که از اجزای ملّت محسوب هر دو تقلیب گردند و هدایت شوند و به این واسطه وحدت عالم انسانی تاسیس شود و نجاح و فلاحش تحقّق پذیرد. الیوم نقطه نظر احبّا باید تربیت و تثقیف افکار و تحسین اخلاق نفوس باشد تا بتدریج هیئت اجتماعیه تغییر پذیرد و خیمه یکرنگ عالم انسانی مرتفع شود. [xxxi]
باید بهائیان خود را مروّج مبادی و تعالیمی روحانی دانند كه به هیچ وجه من الوجوه قیاس و مشابهتی با این ادویۀ مغشوشۀ ناقصۀ موجوده نداشته و ندارد. احزاب و مشروعات سیاسیه و شئونات سائرۀ مادیه بالمآل هیچ یك تنها كافل سعادت ایران و ایرانیان نخواهد گشت. ملاحظه فرمایید كه این افكار مشوّشه كه حال در شرق سرایت نموده جمیعش از دوَل غرب اقتباس گشته و سرچشمه و منشأ و مصدرش احزاب متنوّعۀ متكاثرۀ متنازعه در بلاد غرب بوده. ملاحظه نمایید كه غرب در چه حالت است و به چه امراض و اسقامی گرفتار. دیگر تقلید از برای چه و تتبّع این تجربیات و اتّخاذ اینگونه وسائل غیر متینۀ احزاب چه لزوم و احتیاجی به آن. احزاب متزایدۀ عالم چه از دیمقراطیون و انقلابیون و اشتراكیون و متجدّدون، چه نفوسی كه طالب تأسیس حكومت مستبدۀ مطلقۀ قاهره اند و چه نفوسی كه وجود حكومت و قانون و نظم را مخرّب بنیان انسانی شمرند و چه نفوسی كه مروّج مساوات تام در بین افرادند. این احزاب و این نفوس حال متجاوز از صد سال است كه در میدان عالم به جولان و تاختن مشغول؛ جز خرابی و دمار و پریشانی و انقلاب و بغض و شحنا و فقر و عسرت، میراث دیگری از برای فقراءِ ارض نگذاشته اند و هنوز به های و هو مشغول. مَقالیدِ امور را در دست گرفتن فائدۀ دائمی نبخشد و نتایج كلیه از آن حاصل نگردد. باید اساس را گذاشت و بر آن قصر مشید سعادت عالم انسانی را بنا نمود و آن در این آیۀ مباركه مسطور: وَ یوثِروُنَ عَلی اَنْفُسِهِم وَ لُو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ وَ مَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاولئِكَ هُمُ الْفائِزونَ. فائزین، بهاییان عاَلمند چه كه به این آیۀ مباركه ناظرند و عامل: یابْنَ الاِنسان لَو تَكوُنُ ناظِراً اِلی الْفَضْلِ ضَعْ ما ینْفَعُكَ و خُذْ ما ینْتَفِعُ بِهِ الْعِبادُ و اِنْ تَكُنْ ناظِراً اِلی الْعَدلِ اخْتَرْ لِدُونِكَ ما تَختارُهُ لِنَفِسكَ. این است اساس ترقّی و عمران ایران بل نجات و سعادت تمام جهان. اگر یاران و زمامداران به این شِیمِ ملكوتیۀ خود را مزین دارند عالم، عالمی دیگر شود و این اصوات مُهَیجه ازمیان رفته، ندای رنّانِ الهی آهنگ یا بَهاءُالاَبهی هیكل مریض عالم را از خواب غفلت و نادانی بیدار نماید. [xxxii]
از عدم مداخله در امور سیاسی مقصود این نیست كه یاران الهی از خدمات دولت و ملت اجتناب و احتراز نمایند. خدمت دولت و ملت فرض است. مقصد این است كه احزاب سیاسی تشكیل ننمایند.»[xxxvi] علت منع تشكیل احزاب سیاسی نیز چنان كه در نصوص فوق واضح است آن كه اگرچه زمانی احزاب در آغاز، فلسفهء وجودیشان ایجاد كانال های منظم دموكراتیك برای بیان عقاید و ایجادعدالت و مقاومت مؤثر و كارا در برابر استبداد و دیكتاتوری قدیم بود، امّا اینك خود با ایجاد تعصبّات حزبی، و با به دست گرفتن نوبتی قدرت سیاسی در كشورهای مختلف، به شكل بت های گوناگون جانشین نظام های پوسیدهء دیكتاتوری مزبور گردیده، موجب نزاع و جدال و اختلافی شده اند كه خود مانع بزرگ هدف اصلی اتحاد و وحدت عالم انسانی است. از جمله به همین علت است كه همراهی با جریان ها ی نزاع های حزبی كلاً در امر بهائی حرام و ممنوع شده است.[xxxvii]
تعالیم حضرت بهاءاللّه در وهلهء اولی با هر نوع فکر محدود و تنگ نظری و تعصّب مخالف است. هرگاه مرام های متداول و مؤسّسات دیرینه و مفاهیم اجتماعی و عقائد مذهبی نتواند رفاه و سعادت قاطبهء نوع انسان را ترویج نماید و هرگاه نتواند حوائج و نیازهای بشری را که پیوسته بسوی تکامل متحرّک است اخذ نماید چه بهتر که آنها را به یکسو افکنیم و به طاق نسیانشان اندازیم و از زمرهء عقائد متروکشان شمریم. زیرا جهان محکوم به قانون کون و فساد است لهذا آن قواعد و عقائد نیز از تغییر و تبدیل و کون و فساد که دامن همه را می گیرد مستثنی نیست. از این گذشته هر قانونی و هر مکتب سیاسی و اقتصادی فقط برای آن خلق شده که حافظ منافع بشری من حیث المجموع باشد و برای آن نیست که بشر برای حفظ آن قوانین و مرام ها فدا شود.
آئین حضرت بهاءاللّه به برکت قوای خلّاقه و نظم آفرین و عزّت بخشش قادر شد که نژادها و ملل و مرامها و طبقات مختلفی را که در سایهاش پناه گرفته و به امرش تمسّک جستهاند در آغوش باز خویش بپذیرد و قلوبشان را تقلیب نماید و پرده تعصّباتشان را بسوزاند و آتش عداوتشان را فرو نشاند و سطح مفاهیمشان را بالا برد و نیات و مقاصدشان را والا کند و مجهوداتشان را هم آهنگ سازد و وجهه نظرشان را دگرگون نماید و توانست که با حفظ وطن پرستی و وفاداری به تعهّدات ثانویهشان آنان را دوستداران بشر و حامیان سرسخت مصالح عالم انسانی سازد و توانست با حفظ اعتقاد کامل به الهی بودن ادیانشان آنان را بر مقاصد اصلیه ادیان واقف گرداند و قدر و مقامشان را معلوم دارد و ظهور پی در پی و ارتباط و جامعیت و اتّحادشان را آشکار نماید و آنان را مذعن سازد که جمیع آن ادیان با پیوندی مستحکم با آئین بهائی پیوستهاند. این عشق و محبّت جامع و فائقی را که پیروان آئین بهائی به همنوع خویش از هر نژاد و دین وطبقه و ملّتی دارند هرگز نباید مرموز و تصنّعی تلقّی کرد زیرا آن عشق، عشق حقیقی است و آن محبّت محبّتی ذاتی است و هرکس که دلش با آتش عشق الهی افروخته شد خلق را بخاطر خدا دوست می دارد و صورت هرانسانی را آینه نور خدا میبیند.
درباره مردان و زنانی که چنین اعتقادی را دارند می توان گفت که «در نظرشان هر کشور بیگانهای وطنی است و هر وطنی کشور بیگانهای» زیرا اهل بهاء رعایای ملکوت حضرت بهاءاللّهاند و با آنکه حتّی المقدور در بهره برداری از منافع این جهان فانی شریکند و ازشادمانیهای ناپایدار این حیات خاکی برخوردار و هر چند که به هر کاری که بر غنا و سرور و صلح و آرامش این زندگانی فانی بیفزاید شائق و راغبند امّا یکدم از یاد نمیبرند که حیات جسمانیشان چیزی جز مرحله کوتاه و موقّتی از مراحل وجودشان نیست و هر که در این جهان است زائر رهگذری بیش نیست که مقصدش کشور آسمانی است و وطنش ملک جاودانی و نورانی و پر از سرور و شادمانی.
پیروان حضرت بهاءاللّه هر چند به دولتهای متبوعشان وفا دارند و هر چند به هر چیزی که به امنیت و رفاهشان مربوط است علاقهمندند و به هر چه که سبب پیشرفت مصالحشان باشد راغب امّا اعتقاد راسخشان در این است که خداوند متعال دینی را که بآن پیوستهاند ما فوق جمیع طوفانها و جمیع تشعّبات و تشنّجات سیاسی قرار داده و آئین بهائی اصولاً غیر سیاسی است و ذاتاً ما فوق ملّتها است و بکلّی از هر دسته بندی بیزار است و از مطالع و مقاصد و امیال ملیت پرستان در کنار. چنین آئینی اختلافات طبقاتی و حزبی را مردود می شمارد و بیدرنگ مصالح شخصی و ناحیهای و ملّی را بر مصالح عالیه جامعه بشری رجحان نمیبخشد و خوب می داند که در این جهانی که اقوام و ملل بهم محتاج و مرتبطند مصالح جزء در مصالح کلّ نهفته است و هیچ سودی را نباید به جزء اختصاص داد اگر سود کلّ در آن نباشد.
پس عجب نیست اگر قلم توانای حضرت بهاءاللّه با ملاحظه وضع کنونی جهان چنین بیانی را رقم زده باشد: «لیسَ الفخرُلِمَن یحِبّ الوَطنَ، بَل لِمَن یحِبّ العالمَ.»، «فی الحقیقه عالم یک وطن محسوب است و من علی الارض اهل آن.» و در مقام دیگر می فرماید: «امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع مَن عَلی الارض قیام نماید.» و نیز می فرماید: «به این کلمات عالیات طیور افئده را پرواز جدید آموخت و تحدید و تقلید را از کتاب محو نمود.»
همچنین بهائیان را اعتقاد بر این است که آئین بهائی مذهب نیست، فرقه نمیپذیرد و از جمیع دستگاهها و نظامهای روحانیت به هرشکل که باشد و به هر مبدا که متعلّق باشد و به هرنوع که اداره شود بری و بیزار است و به یقین می توان گفت که هیچ دستگاه روحانیتی از همه جهات با معتقداتش، سنّتها، محدودیتها و تنگ نظر یها ئی که دارد موافق با اصول و عقائد اصلی آئین بهائی نیست چنانکه فرقههای سیاسی نیز کاملاً با همه احزاب و نظامها و برنامههائی که دارند با امر بهائی توافقی ندارد. البتّه یک شخص بهائی می تواند با بعضی از اصول و عقائد دستگاههای سیاسی و روحانی موافقتی داشته باشد امّا نمی تواند در هیچ یک از این دستگاهها عضویت یابد و نیز نمی تواند بر عقائد و اصول و برنامههایشان صحّه گذارد. زیرا آئینی که مؤسّسات خدادادش در بیش از چهل کشور (اكنون بیش از ٢٠٠ كشور) مختلف تأسیس یافته که حکومات این ممالک از نظر سیاسی و منافع خصوصی همواره با هم در تصادم و ستیزند و هر روز بیشتر پیچیده و مشوّش می شوند، چنین آئینی چگونه می تواند به پیروانش اجازت دهد که شخصاً یا بواسطه شوراهای تشکیلاتش در فعّالیتهای سیاسی اینهمه ممالک مختلف شرکت کند و در عین حال اصالت تعالیمش را محافظت نماید و یا اتّحاد پیروانش را محفوظ دارد؟ اگر چنان کند چگونه می تواند پیشرفت پر نشاط و مستمرّ و آرام مؤسّسات دائم الاتّساعش را تضمین نماید؟ چنین آئینی که با دستگاههای متضادّ و ناسازگار دینی و مذهبی و فرقه ای و عقیدتی برخورد یافته چگونه می تواند از پیروان خویش در قبول نظام خدادادش توقّع اخلاص و انقیاد داشته باشد؟ اگر اجازت دهد که پیروانش به مراسم و عوائد منسوخه آنها پایبند باشند چگونه می تواندازسوء تفاهمات و مناقشات و تصادمات دائمی ناشی از تضادّ حاصله بین عضو رسمی و عضو وابسته که ناچار پیش خواهد آمد پرهیز نماید؟
اینها است عقائد نظم دهنده و هدایت کنندهای که حامیان امر حضرت بهاءاللّه در این زمان که نظم اداریشان اتّساع و استحکام میپذیرد خود را بدان پای بند دانسته با هوشیاری و بیداری رعایت می کنند زیرا مقتضیات آئینی که بتدریج متشکّل می شود وظیفه سنگینی بر دوششان نهاده که از آن گریزی ندارند.[xxxviii]
ای دوستان عزیز، مولای بی همتا حضرت عبدالبهاء در الواح بی شمارش خطاب به پیروان وفادارش در سراسر عالم دستورات واضحهء اکیدهای صادر فرموده که در دسترس همهء ما هست. امّا مطالبی معدود نیز هست که آن حضرت تعمّداً به مغرب زمین ابلاغ نفرمود زیرا در آن ایام امراللّه در آن دیار نفوذی چندان نکرده بود، امّا حال که یاران غرب با وجود قلّت تعدادشان در تعیین جهت و استقرار تشکیلات بهائی تأثیری فوق العاده در جهان دارند، وقتش رسیده که به ذکر یک دستور مهمّ که در این مرحله از تکامل امراللّه تأکیدش پی در پی لازم است مبادرت ورزم زیرا اکنون اجرای این دستور در شرق و غرب عالم واجب است. و آن چنین است که پیروان حضرت بهاءاللّه چه ازحیث فردی و چه جمعی باید از شرکت درامور سیاسی اجتناب کنند و از هر نوع عملی که مستقیم یا غیرمستقیم به منزلهء دخالت در امور سیاسی هر مملکتی باشد بپرهیزند. و در جمیع شؤون، در مطبوعات منتشره تحت نظرشان، در مشاورات شخصیه و عمومیهشان، در مشاغل و خدماتشان، در مخابراتشان با احبّاء، در مراجعاتشان با اولیاء امور و نفوس مهمّه، دربستگیشان به سازمانها و مجامع مشابه، باید اوّل وظیفهء خود دانند که در گفتار و کردار مواظبت نمایند تا مبادا قدمی از این اصل مسلّم منحرف گردند. وظیفهء ما اهل بهاء است که از یک طرف جنبهء غیرسیاسی امراللّه را ثابت و مبرهن داریم و از طرف دیگر وفاداری و اطاعت خویش را از اراده وحکم دولتهای متبوعهء خویش اثبات نمائیم.
سیاست الهی ــ اهل بهاء باید در گفتار و کردار از اغراض سیاسی ملّت و سیاست حکومت خویش و از نقشهها و برنامههای احزاب و دستههای سیاسی دوری جویند و در این قبیل مباحثات و مجادلات طرفی را ملامت نکنند و به جهتی نپیوندند و هیچ طرحی را ترویج نکنند و خود را بهیچ نظامی که مخالف مصالح وحدت جهانی، که مبدأ و مقصد آئین بهائی می باشد، منسوب نسازند. زنهار زنهار که آلت دست سیاسیون مکّار گردند و یا در دام اهل مکر و خدعه بعضی از هموطنان خویش افتند. باید حیات خویش را چنان تنظیم نمایند و رفتارشان را چنان ترتیب دهند که احدی نتواند حتّی اتّهاماتی بیاساس بر آنان بندد مثلاً بگوید که بهائیان به امور سرّی اشتغال دارند و به تقلّب و تزویر و رشوت و تخویف پردازند. باید از هر انتسابی به حزبی معین و از هر تحزّب و تشعّبی وارسته گردند و از منازعات بیهوده و حسابگریهای ناپسندیده رهائی جویند و از اغراض نفسانی که وجه جهان متحوّل را متغیر سازد پرهیز کنند. باید مشاغل سیاسی و دیپلماتیک را از مشاغل کاملاً اداری تفکیک نمایند و اگر در تشخیص مردّد باشند از امناء منتخبه در محافل روحانی استفسار نمایند و به هیچ وجه شغلی را نپذیرند که بالمآل منجر به فعّالیتهای سیاسی و حزبی در هر کشور باشد. بالاخره باید با نهایت استقامت و کمال قدرت بی چون و چرا در راه حضرت بهاءاللّه سلوک نمایند و از درگیریها و ستیزه جوئی هائی که کار سیاسیون است اجتناب کنند و لایق آن شوند که از وسائط اجراء سیاست الهی بشمار آیند که مشیت حقّ را در نزد بشر تجسّم می بخشد. باید بیقین بدانیم که نباید از آنچه قبلاً مذکور شد این شبهه ایجاد گردد که بهائیان به امور و مصالح کشور خویش بیاعتنایند و یا از حکومت رایج موجود در وطنشان سرپیچی می کنند و یا از وظیفهء مقدّسشان در ترویج کامل مصالح دولت و ملّت خویش سرباز می زنند، بلکه مقصود آنست که آرزوی پیروان وفادار و حقیقی حضرت بهاءاللّه در خدمت صادقانه و بیشائبه و وطن پرستانه به مصالح عالیهء کشورشان به نحوی صورت می پذیرد که با موازین عالیهء اصالت و کمال و حقیقت تعالیم آئین بهائی منافاتی نداشته باشد. چون بر تعداد و جمعیت جامعههای بهائی افزوده شود و قوّتشان به عنوان یک نیروی اجتماعی نمایانتر گردد اهل بها ناگاه مشاهده نمایند که اولیاء امور و ارباب نفوذ در عالم سیاست آنان را تحت فشار خواهند گذاشت به این امید که برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود از آنان مدد گیرند. در عین حال جامعههای بهائی بطور روز افزونی برای مساعی خویش در تقویت و توسعهء اساس مؤسّسات خویش نیازمند حسن نیت و مساعدت دولتهای متبوعه خواهند شد. در چنین حالی جامعههای بهائی باید برحذر باشند که مبادا نادانسته آئین مقدّس خویش را بر طبق معامله گذارند و اصول و مبادی اساسیهء خود را به مصالحه نهند و در عوض منفعت مادّی که نصیب مؤسّساتشان گردد اصالت مرامهای عالیه روحانیه خویش را فدا کنند. باید بجمیع اعلان نمایند که بهائیان در هر مملکتی که ساکن باشند وهر قدر که تشکیلاتشان تقدّم یافته باشد و هر چند که به جان مشتاق اجراء احکام و ترویج اصول و مبادی دیانت حضرت بهاءاللّه باشند باز بی درنگ شرط اجراء احکام و ترویج اصول مذکور را در این می دانند که موافق قوانین دول متبوعشان باشد. یعنی جدّ و جهدشان در اکمال امور تشکیلاتی دیانتشان موکول به این نیست که بخواهند بنحوی از انحاء قانون مملکت خویش را نقض نمایند، تا چه رسد به اینکه بخواهند تشکیلات خود را بالاتر از تشکیلات حکومت متبوعشان قلمداد کنند.
به علاوه ازیاد نباید برد که توسعه فعّالیتها و تنوّع جامعههای بهائی که تحت انواع حکومتها، با موازین و روشها و سیاستهای مختلفه، بخدمت مشغولند چنین ایجاب می کند که بهائیانی که عضو هر یک از این جامعهها هستند کاری نکنند که سوء ظنّ جامعه دیگری را در کشوری دیگر برانگیزند و سبب ایجاد خصومت آن کشور با امر بهائی شوند و برادران خویش را دچار تضییقات دیگری کنند و کارشان را مشکل سازند. والّا دیگر به چه نحو می توان اتّحاد امر اللّه را محفوظ داشت. دیگر این امر پر دامنه الهی را که از مرزهای سیاسی و اجتماعی فراتر می رود و انواع نژادها و ملل را در آغوش دارد و ناچار باید در راه پیشرفتش متزایداً متّکی بر حسن ظنّ و حمایت حکومتهای گوناگون است چگونه می توان قادر نمود که بتواند مصالح خویش را حفظ کرده توسعه آرام و مستمرّ مؤسّسات و تشکیلاتش را تضمین نماید؟ پیروی از چنین روشی مبتنی بر این نیست که اهل بهاء بخواهند «ابن الوقت «باشند و منافع آنی خویش را در نظر بگیرند، بلکه بیش از هر چیز مبتنی بر این اساس است که مواظبت می ورزند که مبادا انفراداً یا اجتماعاً در اموری شرکت کنند که سرموئی از مرامها و اعتقادات و حقائق اصلیهء آئین خویش منحرفشان گرداند و هیچ چیز نه افتراء بی خبران و بدخواهان و نه طمع به کسب عزّت و افتخار و تحصیل پاداش، هیچ یک نمی تواند آنان را وادار کند که بار امانتی که بر دوش دارند بر زمین نهند و از راه راستی که در پیش گرفتهاند پای بیرون گذارند. و کردار و گفتارشان گواهی دهد بر اینکه پیروان حضرت بهاءاللّه در هر بلادی که ساکن باشند نه جاه طلب و خود پرستند و نه تشنه قدرت و مقام و نه از اینکه تمسّک به موازین وجدانیشان سبب انتقاد و اعراض و سوء ظنّ دیگران شود هراسی دارند. البتّه در این سبیل کار ما بسی مشکل و دقیق است امّا قدرت حارسه و هدایت ربّانیه حضرت بهاءاللّه چاره ساز ما است و ما را در سلوک در صراط مستقیمش و در تمسّک کامل به حبل حدود و احکامش مدد فرماید و اگر ثابت و مستقیم مانیم انوار عنایتش را که هیچ نیروئی در جهان خاموشش نتواند فرا راه ما دارد و ما را از دامها و چاههائی که از مقتضای این عصر است برهاند و قادر سازد که وظائف خطیرخویش را به نحوی به انجام رسانیم که مرضی درگاه اوست و لایق انتساب به نام نامی او...[xxxix]
اصل اطاعت از حكومت هیچ فرد بهائی را ملزم به انتساب تعالیم دیانت خود به برنامه سیاسی اعمال شده توسط دولت نمی كند، زیرا چنین انتسابی علاوه بر اشتباه بودن و تناقضی كه با روح و شكل پیام بهائی دارد، مسلّماً سبب بروز تعارض و تضادی در وجدان هر مؤمن واقعی نیز می گردد. به دلایل بسیار واضح بین فلسفه دیانت بهائی دربارهء تشكیلات سیاسی و اجتماعی با اصول سیاسی و دریافت های ذهنی كه امروزه رایج و شایع می باشد، امكان سازش و آشتی كاملی وجود ندارد... حقیقتاً روند كلّی جهان سیاست از مسیر تعالیم دیانت بهائی بسیار به دور است... با توجّه به چنین ملاحظاتی بخوبی می توانیم نتیجه بگیریم كه ما اهل بهاء به هیچ وجه نمی توانیم تعالیم حضرت بهاءالله را با عقاید و مفاهیم انسان ساخته هم ارز بدانیم؛ عقاید و اصولی كه به سبب خصلت طبیعی شان قادر نیستند عالم انسانی را از مخاطراتی كه چنین سبعانه و رو به تزاید آن را مورد هجوم قرار داده اند نجات بخشند.[xl]
بهاییان اغلب متهم می شوند كه خود را از مشكلات واقعی همنوعان دور نگه می دارند. لكن نباید فراموش كنیم كسانی كه این اتهام را وارد می كنند معمولاً مادیونِ ایده آلیست هستند كه در نظر آنان كمال واقعی همانا كمال مادی است در صورتی كه ما می دانیم ثمرات دنیای مادی صرفاً انعكاسی از احوال روحانی است و مادامی كه احوال روحانی تغییر نیابد در جهت بهبود امور مادی تغییری پایدار حاصل نگردد. و نیز باید به خاطر داشته باشیم كه اغلب مردم تصوری روشن درباره جهانی كه مایلند بسازند نداشته و اصولاً نمی دانند چگونه باید چنین بنایی را بسازند. حتی آنهایی كه نظرشان متوجه اصلاح عالم است فقط بدین اكتفا می كنند كه با هر فساد ظاهری كه به نظرشان می رسد مبارزه كنند. آمادگی برای نبرد با مفاسد اعم از آنكه در اوضاع و احوال اجتماعی ظاهر شود و یا در هیكل انسان های فاسد متجسم گردد برای نفوس معیار داوری ارزشهای اخلاقی بشمار می رود ولكن از سوی دیگر بهاییان از هدفی كه در جهت آن تلاش می كنند بخوبی آگاهند و می دانند كه باید با طی مراحل و به تدریج به آن برسند. همۀ قوای آنان متوجه بنای خیر است، خیری كه بواسطۀ قدرت آسمانی خود همۀ بدیها را كه با لذّات امر عدمی است محو گرداند و بالمرّه از صفحه گیتی بزداید. ورود در میدان یك نبرد تخیلی كه در آن به محو مفاسد عالم یك به یك قیام نماییم به نظر بهاییان اتلاف وقت و هدم نیرو است. سراسر حیات شخص بهایی باید در جهت ابلاغ پیام حضرت بهاءالله و احیاء همنوعان به حیات روحانی مصروف گردد، تا در ظل نظم جهانی الهی با یكدیگر متحد شوند و آنگاه چون قدرت و نفوذ این نظم رشد و توسعه یابد مشاهده خواهیم كرد كه قدرت آن پیام همه اجتماع انسانی را دگرگون نماید و بتدریج مشكلات پیچیدۀ هائله را حل كند و مظالمی را كه طی دوران طولانی فضای عالم را آشفته و تیره ساخته است از میان بردارد. [xli]
باری در آنچه مذکور افتاد بر دو نکته باید تأکید نهاد. اوّل آنکه منسوخ کردن جنگ تنها به امضاء قرار داد ها و عقد معاهدات وابسته نیست بلکه به اقداماتی معضل و پیچیده بستگی دارد که مستلزم یک نوع تعهّد و اهتمام جدید در حلّ مسائلی است که معمولاً کمتر کسی آنها را مسائلی مربوط به حصول صلح جهانی میشمارد. اساساً حصول امنیت اجتماعی فقط بر مبانی پیمانهای سیاسی خیالی واهی و باطل است. دیگر آنکه اوّل و الزم قدم در راه حلّ مسائل مربوط به صلح جهانی آنست که موضوع صلح از مرحله صرفاً عملی و اجرائی باید به سطحی بالاتر یعنی توجّه به موازین اخلاقی و اصولی ارتقاء داده شود. زیرا جوهر صلح و آرامش چکیدهء یک امر درونی است که با مفاهیم روحانی و معتقدات معنوی تقویت میگردد و فقط با بکار بستن این مفاهیم و معتقدات است که راه حلّ ثابت و استواری را برای تأمین صلح جهانی میتوان پیدا کرد. برای حلّ هر مشکل اجتماعی میتوان بر اصول روحانی یا بقول دیگر بر ارزشهای انسانی اتّکاء نمود زیرا هر شخص خیر اندیشی برای مشکلات راه حلّی پیشنهاد مینماید ولی خیر اندیشی و داشتن دانش عملی معمولاً کافی و وافی برای حلّ مشکل نیست. اینجا است که اهمّیت و ضرورت اصول روحانی بیشتر معلوم میشود زیرا هم سبب بوجود آوردن محیط مساعدی میشود که موافق و متوازن با فطرت اصلیهء انسانی است و هم یک رفتار و یک تحرّک و یک اراده و آرزوئی را بر می انگیزد که بموجب آن راههای عملی برای حلّ مشکل مکشوف تر و اجرایش آسان تر میگردد. رهبران کشور ها و تمام صاحبان رتبه و مقام وقتی میتوانند بهتر بحلّ مشاکل پردازند که ابتداء اصول مبادی مربوط بآن مشاکل را بشناسند سپس در پرتو آن ها به اقدام پردازند.
اوّلین سؤالی که جوابش را باید پیدا کرد این است که چگونه جهان کنونی را با این مخاصمات عمیقش میتوان به جهانی دیگر تبدیل کرد که همکاری و هم آهنگی بر آن مستولی باشد؟ نظم جهانی را فقط بر اساس محکم اعتقاد به وحدت عالم انسانی میتوان استوار ساخت و این یک حقیقت روحانی است که به تأیید علوم بشری نیز رسیده است، علوم مردم شناسی، روانشناسی و کالبد شناسی انسان را فقط یک نوع میدانند. نوع انسان یکی است هر چند که در جنبه های ثانوی تفاوت های بیشماری داشته باشد اذعان باین حقیقت مستلزم ترک تمام انواع تعصّبات است. تعصّب قومی، طبقاتی، نژادی، مذهبی، وطنی و جنسی، تعصّب ناشی از تقدّم در تمدّن مادّی و تعصّب در اعتقاد به برتری و افضلیت بهر سبب که باشد، باید تمام متروک و فراموش شود. قبول وحدت عالم انسانی اوّلین شرط ضروری و اساسی تغییر سازمان جهان و ادارهء آن بصورت یک کشور است که بمنزلهء وطن نوع انسان است. قبول عمومی این اصل معنوی برای هر کوششی در راه تأسیس صلح جهانی ضرورت دارد. از اینجهت اصل وحدت عالم انسانی را باید در سطح جهانی اعلان نمود و در مدارس تعلیم داد و در هر کشوری پیوسته از آن حمایت کرد تا در بنای جامعهء بشری مقدّمات یک تغییر اصلی بر اساس وحدت فراهم شود. در نظر بهائی قبول وحدت عالم انسانی لازمه اش تجدید بنا و خلع سلاح جهان متمدّن است جهانی که در جمیع شئون حیاتش یعنی در سازمان سیاسی اش و در آمال روحانی اش و در تجارت و اقتصادش و خط و زبانش کاملاً متّحد و یگانه بوده، در عین حال در خواصّ ملّی هر یک از کشور های متّحده اش بینهایت متنوّع باشد. در توضیح این امر اساسی حضرت شوقی افندی ولی امر بهائی در سال ١٩٣١ چنین بیان فرموده که «این امر در پی تخریب اساس موجود جامعهء انسانی نیست بلکه مقصدش توسعهء اساس و تعدیل مؤسّسات آن است تا با مقتضیات و حوائج این جهان دائم التّغییر موافق و ملایم گردند. این امر با هیچ تابعیت و وفاداری مشروعی مخالفت ندارد و روح صداقت و اخلاص حقیقی را تضعیف نمی نماید قصدش آن نیست که شعلهء وطن پرستی صحیح و سالم را در دل مردمان خاموش سازد و نظام حاکمیت مستقلّ ملّی را که لازمهء دفع شرّ تمرکز افراطی قوّهء حاکمه در مرکز واحد است از بیخ و بن بر اندازد و یا از تنوّعات نژادی و آب و هوا و تاریخ و زبان و سنن و افکار و عادات موجود که سبب تمایز ملل و اقوام جهان است غفلت ورزد و سعی نماید محو و نابودشان سازد بلکه ندایش دعوت به اعتناق و وفاداری وسیعتر و آمالی بلند تر از آن است و بتأکیدی تمام از جهانیان میطلبد تا دوافع و منافع ملّی را تحت الشّعاع و مادون مقتضیات ضروریهء اتّحاد جهان قرار دهند. اگر از طرفی مرکزیت یافتن افراطی را مردود میشمارد از طرف دیگر از هر کوششی برای یکسان و یکنواخت ساختن جهان امتناع میورزد. شعارش وحدت در کثرت است.» وصول باین مقاصد مستلزم طی مراحلی چند در تعدیل و اصلاح روش ها و مسالک سیاسی است که حال به پرتگاه هرج و مرج کشیده شده است زیرا قوانین واضح و معّین و اصولی که روابط بین المللی را تنظیم نماید و مقبول عام و قابل اجراء باشد موجود نیست. جامعهء ملل و سازمان ملل متّحد و بسیاری از سازمانهای دیگر و قراردادهائی که وضع کرده اند البتّه در تخفیف بعضی از تأثیرات منفی منازعات بین المللی مفید بوده اند امّا بنفسها نتوانسته اند از بروز جنگ ممانعت نمایند چنانکه از خاتمهء جنگ جهانی دوم تا کنون جنگ های بسیاری رخ داده و هنوز ادامه دارد. تسلّط این مشکل بر جهان از قرن نوزدهم میلادی پیدا بود و این همان زمانی است که حضرت بهاء اللّه اوّل بار طرحی را برای تأسیس صلح عمومی اعلان و نیز اصل امنیت مشترک را در رسالات خویش به فرمانروایان جهان در آن زمان ابلاغ فرمود. حضرت شوقی افندی در توضیح آن ابلاغات چنین میفرماید: آن بیانات عالیات را معنائی جز این نیست که مقدّمهء ضروری برای تشکیل جامعهء مشترک المنافع تمام ملل جهان که همانا تقلیل شدید قدرت های بی حدّ و حصر ملّی است، بوجود آید. یعنی باید یکنوع حکومت عالی که مافوق حکومات ملّی است بر اثر تکامل جهان تدریجاً قوام گیرد که تمام ملل عالم در راه استقرارش به طیب خاطر حقّ اعلان جنگ و محاربه را برای خود تحریم کنند و از بعضی از حقوق در وضع مالیات و نیز از کلّیهء حقوق تسلیحات مگر باندازه و بمنظور حفظ نظم داخلی کشور های خود، صرف نظر نمایند. چنین حکومت اعلائی باید متضمّن یک قوّه مجریهء مقتدری باشد که سلطه بلا منازعش را علیه هر عضو طاغی اتّحادیهء جهانی تنفیذ نماید و همچنین یک پارلمان جهانی داشته باشد که اعضایش را تمام مردم در هر کشور انتخاب و دولت های متبوعه نیز آنرا تأیید نمایند و همچنین دارای محکمهء کبرای بین المللی باشد که رأیش برای همه، حتّی کشور هائی که بطیب خاطر حاضر به رجوع بآن محکمه نبوده اند، نافذ و جاری باشد. «در چنین جامعهء جهانی تمام موانع اقتصادی بکلّی مرتفع گردد و وابستگی سرمایه داران و کارگران و لازمیت و ملزومیت آن بالصّراحه تصدیق گردد، جامعه ای که در آن عربده و هیاهوی تعصّبات و مشاجرات دینی تا ابد مسکوت ماند و شعلهء دشمنی های نژادی عاقبت الامر خاموش شود، جامعه ای که در آن مجموعه ای از قوانین بین المللی که ثمره قضاوت دقیق نمایندگان پارلمان جهانی است تدوین شود و ضامن اجرایش مداخلهء فوری و شدید مجموع قوای مرکّب از نیروهای کشور های متّحد باشد و بالاخره باید یک جامعهء جهانی بوجود آید که در آن جنون وطن پرستی جنگجو و پرخاشگر به اعتقاد راسخ به جهان دوستی دائمی تبدیل شده باشد. این است کیفیت اجمالی نظمی که حضرت بهاء اللّه پیش بینی فرموده و در آینده بمنزله گواراترین میوه عصری شناخته خواهد شد که بتدریج رو به کمال و بلوغ می رود. «تحقّق این اقدامات بسیار وسیع را حضرت بهاء اللّه چنین بیان فرموده: «لابدّ بر این است مجمع بزرگی در ارض برپا شود و ملوک و سلاطین در آن مجمع مفاوضه در صلح اکبر نمایند. «جرأت و عزم و همّت و حسن نیت و محبّت بی شائبه ملل نسبت بیکدیگر که همه صفاتی روحانی و معنوی است برای برداشتن قدم اصلی در راه صلح لازم است و وقتی مثمر ثمر میشود که در قالب اراده به عمل انجامد و برای تحریک اراده لازم باید به حقیقت انسان که متجسّم در افکار اوست توجّه نمود و نیز اگر به اهمّیت نفوذ افکار انسان پی بریم و بدانیم چقدر بموضوع ارتباط دارد کاری میکنیم که آن سرّ مکنون از طریق مشورتی صریح و بی طرفانه و صمیمانه به نتیجه و تصمیمی منتهی شود سپس نتیجهء آن مشورت از قوّه به فعل در آید. حضرت بهاءاللّه مؤکّداً توجّه ما را به محسّنات مشورت و ضرورت آن در اداره و انتظام امور انسانی معطوف داشته میفرمایند: «مشورت بر آگاهی بیفزاید و ظنّ و گمان را بیقین تبدیل نماید. اوست سراج نورانی در عالم ظلمانی، راه نماید و هدایت کند. از برای هر امری مقام کمال و بلوغ بوده و خواهد بود، بلوغ و ظهور خرد به مشورت ظاهر.» جهد در راه حصول صلح از طریق مشورت چنان جوّ مساعد و مناسبی را در میان جهانیان بوجود میآورد که هیچ نیروئی نمی تواند مانع ظهور نتیجه غالبه آن گردد. در بارهء مذاکرات چنین مجمعی حضرت عبدالبهاء فرزند حضرت بهاء اللّه و مبین منصوص تعالیمش چنین میفرماید: «مسئلهء صلح عمومی را در میدان مشورت گذارند و به جمیع وسائل و وسائط تشبّث نموده عقد انجمن دول عالم نمایند و یک معاهده قویه و میثاق و شروط محکمه ثابته تأسیس نمایند و اعلان نموده باتّفاق عموم هیئت بشریه مؤکّد فرمایند. این امر اتمّ اقوم را که فی الحقیقه سبب آسایش آفرینش است کلّ سکّان ارض مقدّس شمرده جمیع قوای عالم متوجّه ثبوت و بقای این عهد اعظم باشند و در این معاهدهء عمومیه تعیین و تحدید حدود و ثغور هر دولتی گردد و توضیع روش و حرکت هر حکومتی شود و جمیع معاهدات و مناسبات دولیه و روابط و ضوابط ما بین هیئت حکومتیه بشریه مقرّر و معین گردد و کذلک قوّه حربیه هر حکومتی بحدّی معلوم مخصّص شود. چه اگر تدارکات محاربه و قوّهء عسکریه دولتی ازدیاد یابد سبب توهّم دول سائره گردد. باری اصل مبنای این عهد قویم را بر آن قرار دهند که اگر دولتی از دول من بعد شرطی از شروط را فسخ نماید کلّ دول عالم بر اضمحلال او قیام نمایند بلکه هیئت بشریه بکمال قوّت بر تدمیر آن حکومت بر خیزد. اگر جسم مریض عالم باین داروی اعظم موفّق گردد البتّه اعتدال کلّی کسب نموده و بشفای دائمی باقی فائز گردد.» افسوس که انعقاد چنین مجمع بزرگی بسیار بتأخیر افتاده است. ما از صمیم قلب از رهبران تمام کشورها تمنّا میکنیم که این فرصت مناسب را مغتنم شمارند و در راه تشکیل چنین مجمع جهانی قدمی محکم بردارند. تمام نیروهای تاریخ نوع بشر را جبراً به چنین اقدامی که نشانهء طلوع فجر بلوغ موعود عالم است سوق میدهد. آیا وقت آن نرسیده که سازمان ملل متّحد با پشتیبانی تمام اعضایش به تشکیل چنین مجمعی که سرآمد وقایع عالم بشری است قیام نماید.
میزان بهائی بودن و نبودن این است که هر کس در امور سیاسیه مداخله کند و خارج از وظیفه خویش حرفی زند یا حرکتی نماید همین برهان کافیست که بهائی نیست دلیل دیگر نمی خواهد».[xliii]
«در امور سیاسی بدون اذن و اجازه از ایشان مداخله ننمایند. زیرا خیانت با هر پادشاه عادلی خیانت با خداست.»
«... مَعاذاللّه از مداخله در امور سیاسی. احبّا باید بکلّی از این شؤون در کنار باشند و از هر وظیفه ای که منجر به مداخله در امور سیاست شود بیزار گردند زیرا معاشرت غیر ملحق شدن با احزاب سیاسی است و ملاقات به روح و ریحان سوای مداخله در امور پُر انقلاب و شور مملکتی است... باید عموم احبّا بدانند که اوامر صادره از سلطان ظهور (منظور حضرت بهاءالله هستند) برای همیشه است نه یک دو روز؛ جدّی است نه شوخی؛ الهی است نه بشری».[xliv]
نظر خود را بنویسید