همان طوركه هموطنان عزیز آگاهی دارند، هنگام آمدن هریك از ادیان آسمانی، اكثر رؤسای سیاسی و مذهبی به مخالفت با آنان برمی خاستند.علاوه برایشان نفوسی نیز بودند كه اول به آن ادیان ایمان می آوردند، ولی پس از مدّتی به علّت غفلت و غرور و ریاست طلبی و حسد و عدم تقوی و اسیری دردست نفس و هوی، ایمان و پیمان خودرا می شكستند وگاه به صف دشمنان نیز می پیوستند و با همدستی آنان علیه دین جدیدالهی اقدام می نمودند. درفرهنگ ادیان ازچنین نفوسی با تعبیراتی همچون منافقین، پیمان شكنان، ناكثین، ناقضین، و امثال آن یادمی شود كه بدترین صفت مشترك همۀ ایشان مكر و ریا و دو روئی است.
در دین بهائی نیز معدود نفوسی وجود داشته اندكه پس ازمدّتی ایمان به امر بهائی، ازآن برگشته اند. این نفوس دو دسته اند: یكی آنها كه ازجامعۀ بهائی جداشده بدون آنكه به آن بی احترامی نمایند و یا علیه آن اقدام كنند، راه خود را می روند. دیگر آنهائی كه پس ازجدا شدن علیه آن اقدام می نمایند وآنچه توهین و دروغ و تهمت به ذهنشان می رسد به آن نسبت می دهند و دراین راه با مخالفان بهائی نیز همدستی وهمكاری می كنند. درمورد دستۀ اول، جامعۀ بهائی نظر به اینكه ورود به دین بهائی و خروج ازآن آزاد است و كسی مرتد و واجب القتل محسوب نمی گردد، وضعیّت مانندزمان بهائی بودنشان است. اما دستۀ دوّم، كه به اصطلاح قرآن غالباً به آنان مرتدّین ومنافقین و ناقضین، وبه اصطلاح بهائی غالباً ناقضین به معنی پیمان شكنان اطلاق می شود، چون به دشمنی قیام می كنند، جامعۀ بهائی بدون اینكه هم چون قرون گذشته ایشان را واجب القتل بداند، صرفا ً و طبیعتاً فقط از ایشان اجتناب می كند و ندرتاً عنداللزوم جواب اكاذیب آنها رامی دهد، چه كه این دسته، مانند همتایان شان در دیگر جوامع ـــ چه دینی و چه غیر دینی وچه سیاسی ـــ به خاطر شرایط خاصّشان معمولاً تحت تأثیر تضاد و كشمكش روحی و روانی درونی خود می باشند و شدیداً مایل به انتقام ازجامعه ای هستند كه قبلاً به آن تعلّق داشته اند،[i] و به این خاطر مطالبی كه پس ازجداشدن ازجامعۀ قبلی خود می نویسند به قدری مبغضانه ومستهجن وآلوده به اكاذیب وافتراء وتهمت است كه خودش پاسخ خودش می باشد.
ازجمله نفوس دستۀ دوّم مذكور در فوق كه بسیارمورد علاقۀ ردّیّه نویسان دوران پهلوی وجمهوری اسلامی نیز هستند، یكی میرزا عبدالحسین تفتی، معروف به آواره (1953-1873) است كه تلاش نمود به یك مقام رهبری در جامعۀ بهایی نائل گردد ولی چون مأیوس شد از جامعه خارج گردید و كتابی در سه جلد به نام «كشف الحیل» نوشت و با نام «آیتی» به فعّالیّت خود ادامه داد تا به عنوان یك شخصیّت ادبی معروف شد و سردبیر مجله «نمكدان» نیز گردید. دو نفر دیگر نیزتحت تأثیر وی قرار گرفتند و به او پیوستند: یكی فضل الله صبحی كه چند سالی یكی از منشیان حضرت عبدالبهاء بود و دیگری حسن نیكو كه به عنوان یك مبلّغ بهایی از هندوستان بازدید نموده و در سال 1923 به حیفا، مركز جهانی بهائی، رفته بود. صبحی نیز ردّیّه «پیام پدر» را نوشت[ii] و نیكو نیز كتابی در سه جلد به نام «فلسفه نیكو» نگاشت و در آن به امر بهائی حمله كرد.[iii] ازبین این سه كه جام جم درمقالاتش ازردّیّه های هرسه نفرشان درویژه نامۀ ایّام استفاده كرده، آواره و صبحی بیشتر مورد عنایت ردّیّه نویسان قبل وبعد از انقلاب قرارگرفته اند.
درمورد اكاذیب ومطالب مستهجن وی پس ازخروجش ازجامعۀ بهائی واینكه به هیچ وجه برای اهل تحقیق و انصاف سندیّت ندارد، بایدعرض شود كه او، و نیز صبحی، ردّیّه های به مراتب مستهجن تری در ردّ امر بهائی نوشتند. در حقیقت اینان مطالب ردّیّه های قبل را با اكاذیب و افترائآت دربارۀ طلعات مقدّسه امر بهائی، به خصوص حضرت ولیّ امرالله، و مقدّسات بهائی و نیز درباره جامعه بهائی و تشكیلات نظم اداری آن، تركیب كردند و معجونی جدید از اتّهامات و كذب و ریا به وجود آوردند كه سابقه نداشت و به تعبیری ایشان و آثارشان را «مزبله شیطان» ساخت به طوری كه خواننده منصف ومتّقی را صرف خواندن آن ردّیّه ها برای پی بردن به این حقیقت كافی است. از نكات مهمّه دربارۀ آواره و دو رفیقش، صبحی ونیكو، كه موجب تبصّر خوانندگان عزیز خواهد بود،آنكه وی قبل از آنكه به غرور دچار گردد و از جمع اهل بهاء خارج شود، دو جلد كتاب تاریخ دربارۀ دو ظهور بابی و بهائی، به نام «كواكب الدّریّه» نوشت و در چند جای كتاب خود با وسواسی روشنفكرانه و عالمانه و به لحنی كه مدّعی بی طرفی و بی تعصّبی نسبت به اعتقاد بهائی اش باشد تأكید نمود كه مطالبی را كه صحتّش بر او كاملاً محرز شده ثبت كرده و از درج مطالبی كه در آن شكّ و ظنّ داشته خودداری نموده است، چنانكه از فرط بی طرفی گویی می خواهد به خوانندگان بفهماند كه بدون حبّ و بغض و مانند یك ناظر و شخص ثالث به قضایا نگاه كرده است.
بعنوان مثال در جلد دوّم «كواكب الدّریّه»، صص336-335 می نویسد: «نگارنده در این سنه (1342 ه. ق.) بیست و دو سال است كه دائماً در سفر بوده چند مرتبه در اكثر مدن و قری و قصبه جات وطن خود كه مملكت ایران است سیر نموده و چند مرتبه به قفقاز و دفعه ای به تركستان و سه سفر به بلاد عثمانی و سوریا و فلسطین و برّالشّام و سفری به برّ مصر و اكثر بلاد عرب و اخیرأ سفری به اروپا رفته، تقریباً یكصد و پنجاه مدینه و قریه و قصبه ازمراكز بهائیان ایران و پنجاه مركز از مراكز بهائیان خارجه را سیر كرده و با هزاران نفوس كاملۀ مطّلعه از قُدَماء و حُدَثاء، خلطه و آمیزش نموده و كتب بسیاری را كه بر این امر به هر لسان نوشته شده اصل یا ترجمۀ آن را مطالعه نموده و كمتر امری از امور تاریخی و غیر تاریخی است در موضوع این امر كه بر این بنده پوشیده مانده باشد. و در هر خصوص سعی و جهد وافی مبذول داشته كه رئوس و اصول حوادث و وقایع را بطور صحیح بنگارد، و چیزی را فرو نگذارد. پس آنچه را می توان به خوانندگان اطمینان داد این است كه رئوس مسائل تاریخیّه كه در این كتاب ضبط شده تزلزل ناپذیر است و اگر تأملّی باشد فقط در جزئیّات و تعبیرات است و در آنها نیز مَهما اُمْكِن فحص و تحرّی شده و اَصَحِّ اقوال نگاشته گشته و كمتر خدمتی كه به عالم علم و تاریخ شده اینست كه نقشه و خریطه یا متن و زمینه ای برای نویسندگان آتیّه مهیّا گشته. با وجود این اگر خوانندگان عظام تزلزلی بیابند و تأملّی فرمایند باید یقین كنند كه از باب سهو و نسیان است، نه عمد و طغیان (فَلِكُلِّ جَوادٍ كَبْوَةٌ وَلَكُلِّ عالِمٍ هَفْوَةٌ) (برای هر اسبی لغزشی است و برای هر عالمی خطایی) تا چه رسد به این آوارۀ بی بضاعت كه نه در زمرۀ علماء دانشمند است و نه در نمرۀ ادباء ارجمند. پس اگر هدیۀ قابلی تقدیم حضور دوستان نكرده از قلّت بضاعت است واگر متاع لایقی برای یاران به ارمغان نیاورده از عدم استطاعت است. و یقین استقُراءِ عظام عذر ما را می پذیرند. و بزرگان بر خُردی ِما خورده نگیرند چه كه (ز آبِ ُخورد ماهیِ ُخورد خیزد). والسّلام خیر ختام».
اما همین شخص پس از خروجش از ظلّ رحمن و دخولش در ظلّ شیطان نفس امّاره، با دشمنان داخل و خارج از ایران علیه امر بهائی همدستی كرده و ردیّۀ خود را نوشت و به قدری اكاذیب و افترائآت عجیب در آن سر هم كرد كه حتی دیگر دشمنان هوشیار و سر سخت امر بهائی، بطلان دعاویش را تشخیص دادند و به این ترتیب تأكید او در «كواكب الدّریّه» مبنی بر بی طرفی و صحّت مطالبش گویای این شد كه مطالب ردّیّه اش، «كشف الحیل،» كذب است، زیرا نمی شد هر دو درست باشد و به خاطر چنین اعمالی بودكه همسر وی نیز در اثر این همه فساد او در كمال اطمینان و ایمان و قدرت و شهامت، از او دوری جست و بر امر بهائی ثابت و مستقیم ماند. خود آواره نیز در مقطعی، توبه نامۀ غیر متینی نوشت ولی نتوانست بر نفس غالب گردد و به خسران عاقبت دچار شد، بطوری كه حتـّی مورد بی اعتنایی غیر بهائیانی نیز كه در آغاز ارتدادش اورا روی دست برده بودند واقع گردید[iv] و همۀ این عواقب سوء نتایج «فقدان انصاف و تقوی» و به فرموده قرآن مجید «بِما اكْتَسَبَتْ اَیدیهِمْ» می باشد.[v] با این توضیحات باید از ردّیّه نویسان بعد از آواره ومن جمله جام جمیان پرسید كه چرا اعترافات قطعی وتزلزل ناپذیر او را درباره حقانیّت حضرت باب و حضرت بهاءالله و تعالیمشان و جانشینی حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی ربّانی، ولیّ امر بهائی، و ایمان و شهامت مؤمنین آن در كتاب «كواكب الدّریّه» فوق الذّكر، مسكوت می گذارند و صرفاً طوطی وار و بدون تحقیق، اكاذیب و تهمت های مندرج در ردیّۀ او را، آن هم به شكلی گزینشی تكرار می كنند؟ در کتاب رگ تاک جلد 2 ص 183 نیز آمده است: «عبدالحسین آیتی ... کتابی(کشف الحیل) در ردّ بهائیت نوشت و مورد استقبال روحانیت و تشویق رضا شاه قرار گرفت.»[vi]
اما درخصوص صبحی كه ردّیّه اش حتی حال نیز تجدیدچاپ می شود، و چون خریدار ندارد آقای حجّتالاسلام و المسلمین سیّد هادی خسروشاهی مجبورشده اند درمقاله ای مندرج در فصل نامۀ تاریخی ویژۀ بهائیّت، شمارۀ 17منتشره پس از ایّام جام جم، تبلیغ آن را بكنند وبه نشرجدیدآن همّت ورزند[vii]، پس ازجدائی از جامعۀ بهائی، به مصداق قول كسروی دربارۀ امثال او و آواره، «... به نام آنكه من فریب خورده بودم، جابرای خود درمیان مسلمانان بازمی كنند، و این باربه دشمنی های بسیار بی شرمانه بابهائیان می پردازند وهرچه دلشان می خواهد می نویسند.»[viii] صادق هدایت نیز دربارۀ وی چنین می نویسد: «...از اخبار قابل توجه اینكه یكی دوهفته است نمی دانم با اشارۀ مقامات صلاحیت دار و یا ابتكار شخصی است كه آقای صبحی با تمام وقاحت جبلّی و دریدگی بی سابقه ای مشغول تبلیغات ضدّ حقیر شده است. پهلوی هركس می نشیند ازخیانت به آزادی خواهی و بی سوادی و مخصوصاً انحطاط اخلاقی من درّ فشانی می كند و به طور خلاصه دشمن نمرۀ یك میهنش را پیدا كرده است وحتّی قدمی فراتر گذاشته برای من پیش آخوندها مایه گرفته و ضمناً بدون اجازۀ من قسمت هائی از مقدمۀ رباعیّات خیّام را از رادیو داده است بخوانند. البته ازسابقه شكرآب اطّلاع دارید. لابد منتظر بوده من بروم وبه دست وپایش بیفتم. عیبش اینجاست كه من حوصله ندارم با او هم دهن بشوم وگرنه مطالب بسیاراز دزدی وكثافت كاری های او دارم كه بگویم. البته به این وسیله خودش را دارد معرفی می كند. موجودی است مال میهنش. كسی كه ده سال به پول عبدالبهاء معلّق زده وآن طور نمك به حرامی كرد جای تعجّب نیست بعد از آنكه من او را توی رادیو چپاندم، قصّه بهش دادم و كتابش را تصحیح كردم و پا منبری اورنگ و شریعت سنگلجی را به چند نفرمعرفی كردم، حالا خودش را گم كرده و یك پا مدّعی خودمان بشود. قی آور است امّا از اتّفاقات بسیارمعمولی اینجاست...».[ix]
و همۀ این ها مثبت آن چیزی است كه جناب اشراق خاوری در دائرة المعارف خود، ص1502، ردیف صاد، ذیل كلمۀ «میرزاصبحی»، چنین نوشته اند:
· فیض الله معروف به صبحی مردی بود كذّاب و دروغ پرداز كه مدتّی را به نفاق در بین احباب به سر برد و زمانی چند هم در محضر مبارك مشرّف و بكتابت الواح مشغول بود، ولی درعین حال نفاق راپیشه كرده بود و حقّ تعالی ستر می فرمود وعاقبت بر اثر اعمال سوئی كه باطناً مرتكب می شد به جزای خود رسید و پردۀ نفاق خود را درید و با آواره تفتی و حسن نیكو بروجردی وصالح مراغه ای همداستان شد و ردّ برامرالله كتبی چند مملو از اباطیل وتهمت وافتراء می نگاشت و از جامعۀ امرالله مطرود گردید و بنقالی و داستان سرائی برای اطفال مسلمین پرداخت و عمری را به بدبختی به سربرد وعاقبت به سرطان گلو و زبان گرفتار شد و در نهایت ذلّت و بیچارگی تنها و بی پرستار جان داد و به مقر اصلی خود شتافت و اینك شش هفت سال از مرگش می گذرد. جعله الله عبرتاً للناس...
برای آنكه هموطنان عزیز بیشتر به علل جدائی امثال صبحی ازجامعۀ بهائی آشنا گردند و بدانندكه محرومیّت امثال اوصرفاً به خاطر اسیری ایشان درنفس و هوی و فساد اخلاقی و غرور و جاه طلبی های خودشان بوده است، شرح رفتن او را نزد حضرت عبدالبهاء و جریان فساد اورا حتّی درهمان دوران، و ناراحتی وعدم رضایت حضرت عبدالبهاء وستّاریت حضرتشان نسبت به او را به خاطر حرمت خاندان مؤمن وی، «مهتدی»، نقل می نماید تا هموطنان عزیز بیشت با كسی كه به ظاهر محبوب ردّیّه نویسانی همچون جام جم و كیهان و سایت های بهائی پژوهی و بهائیّت درایران و رهپویان وصال و آقای عبدالله شهبازی، و جاعلین ردّیّه ها به نام مهناز رئوفی، و آقای بهرام افراسیابی، و امثال ایشان است آشنا شوند وحقّ شاهد است كه اگرسیل تهمت های اخیر آنان و تأكیدشان بركتب آن دو نبود، بیش ازاین نمی نوشت وبه همان دونقل قول كسروی و صادق هدایت بسنده می نمود. اما چه توان كرد كه مجبوراست لااقل برای هموطنان عزیزی كه ردّیّه نویسان حقایق را عمداً از ایشان پنهان نموده و می نمایند معروض دارد.
دركتاب تا ریخ ظهورالحقّ كه جام جمیان وآقای شهبازی و دیگران بارها ازآن در ردّیّه هایشان استفاده كرده اند، نویسندۀ آن ضمن بیان شرح حال خود چنین نوشته است:[x] «تلگرافی ازمحضر حضرت عبدالبهاء برای محفل روحانی رسید وسه تن را طلبیدند شهید و مازندرانی و یزدانی، ولی چون یزدانی درورقۀ تلگرافیّه یزدی نوشته بود، آقا محمّد حسین الفت یزدی و پسرش میرزا لبیب را تعیین كردند و لذا متدرجاً قصدحضور در حیفا كردند وابن اصدق، میرزا فضل الله صبحی بن آقا محمّدحسین مهتدی كاشی را با خود به رشت آورد و آقا نصرت الله فیروز بن آقا مهدی باغبان قمصری هم به خیال رفتن عازم گردید و در روزشنبه 26 ذیقعده 1327 فاضل درحالی كه زوجۀ جلیلۀ مؤمنه و پسر كوچك خود هوشنگ را به رشت گذاشت با آن سه تن به بندرانزلی رفته و روز دیگر با كشتی متّفقاً عازم بادكوبه شدند وبه حالی كه صبحی با ابن اصدق توهین ومخالفت و تعرّض می نمود در روز دوشنبه وارد بادكوبه شدند وبه مسافرخانۀ بهائی اقامت نمودند... در روز پنجشنبه 13 محرّم به حیفا رسیدند.» ودرصص:873-871 همان منبع ادامه می دهند: «روزی میرزا عزیزالله خان بهادر كه...مباشر ترجمه به انگلیزی و نگارش نامه های آن حضرت (عبدالبهاء) به غرب بود در همان ایّام اوّلیه عودت فاضل از آمریكا به مسافرخانه آمده اظهار داشت كه بعضی ازامور دقیقه واقعه درطول غیبت شما ازحیفا به مدت یك سال واندی را بگویم. فیض الله صبحی كم كم تغییر احوال داده و اخلاق و اعمال ناشایست به ظهور آورده كه تمامت عائلۀ جلیلۀ (حضرت عبدالبهاء) را غریق اندوه و جوش و اضطراب ساخت و حضرت عبدالبهاء الآن دچارتب می باشد. این بچۀ بی تربیت ازخودت (جناب فاضل مازندرانی) خواهش داشت كه اقامتش در حیفا و اشتغالش به تحریر صادرات (مكاتبات) را عرض كرده اجازه بدهند و تو صلاح ندانستی. عاقبت به دست و پای آقا میرزا هادی كه صرف روحانیّت است افتاد و او عرض كرده و قبول شد به تدریج از جهت سعی كردنش در نوشتن به اسلوب خط حضرت عبدالبها خود را گم كرده بی جهت عزیز پنداشته توقعّات بی جا پیدا كرده چنانچه غذای نهار كه از منزل مستخدمین برایش می برند گاهی ظرفها را دور ریخته فریاد می زند كه آن غذاها مطبوع طبعش نیست و غذای عربی نمی تواند بخورد و گاهی دخترهای مستخدمه ی بیت مباركه را كه به بازار می روند عقب كرده به فكر هوس رانی افتاد، و فاضل به مجرّد شنیدن امثال این مطالب گفت این تعجّب است و فهمیدنی نیست كه با اقتدار عظیم ظاهری حضرت عبدالبها چگونه در مقابل اعمال یك بچه ی بی ادب رذیلی كاری نكنند و دچا رتب باشند. بهادر گفت محض حفظ امرالله و ملاطفت به خاندان پر ایمان بزرگ مهتدی نمی خواهند بر آنها لكۀ واقع شود و قرار است همان طوری كه او را آوردید باز به ایران بر گردانید. فاضل گفت من كه او را نیاوردم ابن اصدق آورد ولی اگر صلاح می دانند البته خواهم برد. گفت خلاصه این است كه حضرت ورۀ علیا (خواهر پر مهرحضرت عبدالبهاء كه هم انیس ومونس وغمخوار ثابت بر پیمان حضرتشان بود، وهم پس ازایشان در دورۀ حضرت ولیّ امربهائی، یار و پشتیبان ولایت) فرمودند بروی در حضورحضرت عبدالبها و اجازه ی بردن او را بطلبی و فاضل برای گرفتن اذن به بیت مبارك رفت و آن حضرت را حاضر یافت. اذن فرمودند و نشست و آغاز مطلب چنین كردند كه موقع مراجعت شما نزدیك می شود فاضل عرض كرد هر وقت اجازه بفرمایید حركت خواهم كرد پس فاضل چنین سؤال كرد كه تنها می روم فرمودند نه، میرزا صبحی را هم می بری اما حالا هیچ نگویید تا من خبر بدهم و بعد از چندی چون به محضر خود طلبیدند و فاضل رفت صبحی در آن حال رنگ پریده حاضر بود و به فاضل فرمودند دیگر موقع حركت نزدیك می شود می خواهم صبحی را با خود ببری... بالا خره با فاضل در مراجعت همراه بود و در اثرنصایح فاضل از همان منازل اول طریق عریضه پشیمانی و در خواست عفوی به حضور مبارك فرستاد كه گفتند حسب الامر در مجمع احباء خوانده شد و فرمودند از اثر نصایح فاضل است. و این حكایت برای دلالت بر وضع سیاست اداری و ملاحظات و وسعت حوصله و تحمّل وانجام امور (توسط حضرت عبدالبهاء) به وفق مهربانی و تدبیر ومصالح امر نوشته شد.»[xi]
باری چنین بود حال و روز امثال آواره و صبحی. جالب است بدانید كه بسیاری تهمت های ردّیّه هائی كه پس از آواره وصبحی نوشته شده ازكتب ایشان گرفته شده وبه قول معروف با طناب پوسیدۀ آن دو به چاه اكاذیب و تهمت وافتراء رفته اند و درآن چاه سقوط كرده اند. ازجملۀ تهمت های مزبور عبارتند از: تروریسم، روابط با روسیّۀ تزاری ونیز روسیّۀ كمونیستی؛ جاسوسی و روابط با انگلیس، توطئه جلوه دادن گرایش زردشتیان عزیز و یهودیان عزیز به امربهائی؛...
توضیحات فوق به این جهت لازم بود كه ملّت عزیز ایران با گوشه ای ازحقایق آشنا شوند تا بدانندكه ردّیّه نویسان قبل و پس از انقلاب، ازچه منابع مخدوش و مستهجن ومحرُّف و مبغضانه ای در به اصطلاح تحقیقات عالمانه و دقیق ومحققانۀ خود علیه دین مقدّس بهائی استفاده كرده ومی كنند تا برملّتِ ایرانِ ستمدیده دینی و فرهنگی وعلمی وتاریخی برانند و چند صباحی بیش، سد راه آگاهی ایشان گردند. اما حاشا كه چنین وضعی ادامه یابد. دیگر دست آنان برای ملّت ایران روشده است و ایشان خود كنجكاوشده، دریافته اند كه دیانت مقدّس بهائی حتماً آنقدر اهمیت دارد كه كل، ازجمله جام جم وابسته به صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران نیزعلیه آن قیام نموده اند تا تحریفش نمایند وحقایقش راپنهان كنند.
درانتهای مقال چه بجاست كه دربارۀ حكم بدیع امر بهائی در خصوص حقوق اجتماعی ومدنی و اقتصادی ِ حتی چنین ناقضین و مُرتدینی ازامر بهائی نیز – علاوه بر نسخ حكم قتل ایشان كه در ادوار سابقه منصوص بوده – اشاره ای بنماید تا كل بدانند اهل بهاء حتّی دربارۀ چنین نفوس بی حیا چگونه عمل می نمایند.[xii] و در این خصوص چه مدركی بهتر از بیان مبارك خود طلعات مقدّسۀ این ظهور اعظم. حضرت شوقی ربّانی، ولیّ امربهائی می فرمایند: «و در ختام، انظار یاران ممتحن پر عشق و وفای حضرت عبدالبهاء را به این امر مهمّ و لازم منعطف نمایم و به این نكته متذكّر دارم و آن مواظبت و دقّت تامّ در حفظ حقوق مدنیّۀ شرعیّۀ شخصیّۀ افراد است از هر سلك و طایفه و نژاد و عقیده و مقامی. در این مقام امتیاز و ترجیح و تفوّق جائز نه، باید در نهایت سعی و دقّت مِن دونِ تردّد و ملاحظه ای یاران و برگزیدگان حضرت بهاءالله در محاسبات و معاملات خویش راجع به حقوق اصلیّه نوع بشر، اَدنی امتیازی بین آشنا و بیگانه و مؤمن و مشرك و مقبل و معرض نگذارند، بعد از تحقیق و تدقیق اگر چنانچه مقروضند باید به تمام قوا همّت بگمارند تا آنچه بر عهدۀ آنان است، تا فلسِ اخیر بپردازند و راحت نجویند تا به تأدیۀ آنچه را مكلّفند به تمامِها موفّق گردند. حقوق مدنیّه و معاملات ظاهره تعلّقی به دیانت و اعتقاد باطنی انسان نداشته و ندارد. افراد در هیأت اجتماعیّه چه از موّحدین و چه از مشركین كلّ در این مقام یكسانند و حقوق شخصیّۀ آنان نزد اصحاب عدل و انصاف محفوظ و مقدّس و مسلّم و هرمتردّد متمرّدی در ساحت آن منتقم قهّار مقصِّر و مسئول و مردود. بلی مصاحبت و موافقت باكفّار ملحدین و خائنان پركین و بی وفایان خود بین و رعایت و مهربانی به دشمنان امرالهی ذنبی است جسیم و انحرافی است عظیم از صراط مستقیم الهی، ولی نَفسِ ارتداد و محجوبیّت و ترك عقیده، حقوق مدنیّۀ شرعیّۀ افراد آزاد را به هیچ وجه من الوجوه به قدرسمِّ اِّبرَه تخفیف و تغییری ندهد و الّا اهل بهاء بساط پیشینیان را در این قرن مشعشع نورانی دو باره بگسترانند و آتش تعصّب وهمیۀ جاهلیّه را در صدور برافروزند و خود را از مواهب جلیلۀ این یوم موعود محروم سازند و تأییدات الهیّه را در این روز فیروز از ظهور و بروز باز دارند. حیف است ذیل تقدیس را به این اوهام و شئون ناشایسته آلوده نماییم.»[xiii]
نظر خود را بنویسید