ویژه نامۀ ایّام اوّلین مورد از اقدامات ضدبهائی جام جم نیست. جام جم قبلاً هم مقالات وویژه نامه های ضدبهائی منتشرنموده است. ازجملۀ آنها، مقالۀ «فرقۀ انحرافی ابتكاری» است. دو مقالۀ ذیل پاسخی از دو منظر است به آن، كه ازسایت نقطه نظر برگرفته شده است.
جواب مقاله « فرقه انحرافی ابتكاری» مندرج در روزنامه جام جم روز یكشنبه 1 خرداد /شماره 1436
یكبار دیگر روزنامه جام جم حیثیّت و اعتبار خود را به مخاطره انداخته و با اعتماد به نویسنده ای كه شایسته این اعتماد نبود اذهان بسیاری از خوانندگان خود را نسبت به روزنامه پر تیراژ خود مشوّش و مردّد نمود. سالیان سال است كه بهائیان در ایران دركنار هموطنان مسلمان، یهودی، زرتشتی و دیگران زندگی می كنند و حسن سلوك آنان برهمگان واضح و آشكار شده است و درج مقاله جناب سیّد مجتبی عزیزی در شماره مورخ یكشنبه اول خرداد 1384 در صفحه اندیشه شمار زیادی از خوانندگان را از هر چه اندیشه و اندیشمند است بیزار كرد. از جام جم انتظار بیشتری می رفت گر چه حقیقتأ این مقاله سست و بی پایه نگارش شده است مع ذلك به جهت آگاهی مسئولین آن روز نامه ونویسنده این مقاله نقد مختصری بر بعضی مواضیع مندرج در آن تقدیم می گردد شاید درمراحل بعدی طریق انصاف پیموده گردد.
مقاله با تهمت و افتراء و به قصد تخریب چهره دیانت بهائی آغاز می شود: «فرقه انحرافی ابتكاری بهائیّت یك آیین دست ساز و كاملأ مرتبط با استعمارگرانی از قبیل انگلستان و آمریكاست.» سؤال این است: آیین دست ساز چیست؟ چه خصوصیّاتی دارد؟ به یك تعبیر تمام ادیان، ایده ها، مكاتب توسّط یك فرد انسانی ظاهر می شود و الهی بودن یا نبودن آن باید از طرق دیگر اثبات شود. اما در مورد ارتباط با استعمارگران باید روشن كرد كه مكانیزم توافق انگلستان و آمریكا و از این قبیل برای استفاده از بهائیان چه بوده است؟
داستان معروف سقّاخانه حاج شیخ هادی نمونه خوبی برای نشان دادن اصطكاك و برخورد سیاسی بین امریكا و انگلیس با موضوعیّت بهائیان می باشد قضیّه به نقل از روزنامه شرق این بودكه ظاهرأ انگلیسیها در جنوب شهر تهران به ناگاه شایع می كنند كه نوشیدن آب از سقاخانه فوق الذّكر معجزه می دهد و افراد بسیاری را شفا داده است. هیاتهای مذهبی با عَلَم و كتل به سوی سقّاخانه روانه می شوند و همراه خود مریض و شل و نابینا به جلوی سقّاخانه می آورند تا بعد از انجام مراسم نوحه خوانی و سینه زنی از آن آب بنوشند وشفا حاصل كنند یكی از مأمورین سرویس جاسوسی انگلیسی در سفارت امریكا مأموریّت پیدا می كند كه قضیّه را با آب و تاب به مستشار فرهنگی سفارت آمریكا منتقل كند به گونه ای كه از آن مراسم عكس و گزارش برای دولت مطبوع خود تهیّه و ارسال كند كه از جمله وظایف مستشار فرهنگی همه كشورهاست. مستشار امریكائی سوار بر درشكه با دوربین به محلّ سقّاخانه می رود و عكس برداری را آغاز می كند به ناگاه از میان جمعیّت كسی فریاد می زند: «آی مردم بهائی ها برای این كه شما از آن آب ننوشید سم به مخزن سقّاخانه ریخته اند و آن كسی كه مشغول عكس برداری است از همان بهائی هاست؟» مردم تحریك شده به مستشار حمله و او را مضروب می كنند درشكه چی تلاش می كند كه او را سوار درشكه كرده از صحنه خارج كند اما مردم به دنبال درشكه می روند و همچنان او را می زنند درشكه چی برای نجات جان مستشار او را به بیمارستان شهربانی می رسانند و او رابستری می كنند اما عده ای از مردم در باطن مأمور وارد بیمارستان شده و كار مستشار را روی تخت بیمارستان تمام می كنند.
مطبوعات داخلی و خارجی داستان را منعكس می كنند و نتیجه می گیرند كه سرمایه گذاری در ایران به دلیل عدم امنیّت به صلاح نیست ومقاوله نامه امتیاز نفت شمال به امریكا ملغی می گردد. در این جریان به خوبی مشخّص است كه انگلیس در جریان رویا روئی و مقابله با امریكا از موضوع بهائیان نهایت استفاده و سوء استفاده را می برد حال باید پرسید بهائیان با امریكا مرتبط بوده اند یا با انگلستان؟ حقیقت این است كه هر كس می تواند خود را با بهائیان مرتبط كند اینكه استعمار گران از دیانت بهائی سوء استفاده سیاسی كردند مساله ای است كه ربطی به بهائیان ندارد. همه ادیان و مكاتب فكری از جمله اسلام در طول تاریخ مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. آیا از این امر ادنی شائبه ای در مورد دیانت مقدّس اسلام تصوّر می شود؟
لا والله! هر امر خیری كه اعظم از آن در عالم موجود نباشد ممكن است مورد سوء استعمال و سوء استفاده واقع شود. هر روزه شاهدیم كه روزنامه های مختلف وتریبون های گوناگون با انگیزه های متفاوت و شواهد و مدارك و مستندات و حتی اعترافات گوناگون یكی از چهره ها و شخصیّتهای موثر در شكل گیری تاریخ ایران در طول دهه های اخیر از هر قشر، روحانی، سیاسی، علمی، مذهبی، فرهنگی، اقتصادی و غیره را به نحوی از انحاء به اصطلاح خودشان رسوا كرده اسرار نهان او را افشا نموده و وابستگی آنها را به یكی از مراكز قدرت در داخل و خارج قاطعانه اثبات می نمایند و در مسلمان بودن مدّعی و مدّعی علیه هر دو هیچ شكی نیست و عجیب این است كه حرفی از «فرقه دست ساز انحرافی ابتكاری كاملأ مرتبط با استعمارگران» نیست چرا؟ سؤال خوبی است واقعأ فرقه انحرافی یعنی چه؟ انحراف از چه؟ مسیر اصلی چیست كه بهائیان از آن منحرف شده اند؟ با این تعبیر آیا شیعه یك فرقه از اسلام است؟ آیا منحرف شده است؟ آیا تسنّن منحرف شده است؟ آیا لزومأ یكی باید منحرف باشد؟ ممكن است شیعه اهل تسنّن را و متقابلأ اهل تسنّن شیعه را منحرف بدانند ولی هر دو در چهار چوب اسلام این بحثها را مطرح می كنند امّا دیانت بهائی از اسلام و حتی از دیانت بابی مستقل می باشد در این صورت آیا صحیح است كه آن را «تحریفی اساسی در آموزه های دینی مسلمانان» دانست؟ آیا اسلام را میتوان «تحریفی اساسی در آموزه های دینی مسیحیان» و مسیحیّت را «تحریفی اساسی درآموزه های دینی یهودیان» دانست؟ راستی باید پرسید چرا این همه اصرار است كه بهائیان را فرقه ای از اسلام بدانند؟ در حالی كه همزمان اظهار می دارند كه بهائیان نه خدا را قبول دارند نه قرآن نه حضرت محمّد نه ائمه اطهار نه روز قیامت ونه احكام اسلام و نه هر چه كه مربوط به اسلام می شود. آیا نباید پرسید كسانی كه به اعتقاد شما هیچ كدام از این ها را قبول ندارند پس چگونه فرقه ای از اسلام می توانند باشند و چگونه دیانت آنها «انحرافی نا بخشودنی» به حساب می آید؟
جناب عزیزی معتقدند كه در مورد پیدایش دیانت بابی نظرات متفاوتی ارائه شده است می گویندكه «در ذیل به چند مورد آنها اشاره می شود» اما با كمال تعجّب مشاهده می شود كه فقط دو نظر را ذكر كرده می گویند «این كه كدام یك از این دو تحلیل و برداشت می تواند بیشتر به واقعیّت نزدیك باشد نیازمند بررسی های دقیق و موشكافانه است» گویا نویسنده این را مسلم و بدیهی دانسته است كه امر از این دو حالت بیرون نیست حال آنكه حرف مدّعی اصلی كه بهائیان باشند ابدأ مطرح نمی شود. بهائیان معتقدند كه حضرت باب موعود اسلام است و از طرف خداوند یگانه مأمور ایجاد دیانتی جدید می باشند درست همان ادعائی كه حضرت محمّد ارواحنا له الفداء نموده و برای اثبات حقانیّت دیانت اسلام و مأموریّت خود جز آیات قرآن امر دیگری را ملاك قرار ندادند. بعلاوه حضرت باب مبشّر به ظهوری بزرگتر و ظهور كلی الهی و موعود كل امم و ادیان یعنی حضرت بهاالله موسّس دیانت بهائی می باشند و همه اینها مستند و مستدل به دلائل، مدارك وشواهد متعدّد می باشد. حال نویسندۀ محترم از همه اینها چشم پوشیده است و اصولاً مشخّص نیست كه ایشان راجع به دیانت بابی بحث می كنند یا دیانت بهائی. و مخلوط كردن این دو باعث مغشوش شدن مقاله ایشان گردیده است.
مهمترین دلیل یا به قول خود ایشان شاهدی كه جناب عزیزی در مورد وابستگی حضرت باب به كانونهای استعماری ذكر می كنند این است كه 5 سال قبل از اظهار امر در تجارتخانه ای در بوشهر كار می كرده اند كه با كمپانی های یهودی و انگلیسی مرتبط بوده است. از ایشان می پرسیم كه مگر كار تجارتخانه غیر از این است كه با خارجی ها داد و ستد كند؟ اگر معتقدید كه این ظاهركار بوده است باید دلایل دیگر خود را اقامه كنید تا به محك نقد و بررسی سنجیده شود. آیا می توان چنین امر ساده و بی اهمیّتی را شالوده بنای چنین اتّهام عظیمی قرارداد؟
نوشته اند یا نقل كرده اند «بابی گری از اساس و از بدو پیدایش فرقه ای مشابه با دو، دونمدهای تركیّه و فرانكیست های اروپای شرقی می باشند» مطلب به گونه ای مطرح می شود كه گویا همه خوانندگان این دو گروه را می شناسند و شباهت آنها اظهر من الشّمس است و لذا نیازی نیست كه زحمت توضیح دادن بر مؤلّف محترم هموار شود. اكثریت خوانندگان این مقاله مطمئنأ نام این دو گروه را هم نشنیده اند تا چه رسد به چگونگی پیدایش آنها و شباهت آن با دیانت بابی. محتمل است كه خود مؤلّف هم اطلاع چندانی نداشته باشد كه مطلب را فقط در حد اظهار فضل و ارعاب مخاطب بیان و رها كرده اند. اظهار نظر جولیوس كرنیتون در باب دونمد های تركیّه این است كه پیروان یعقوب كوریدو از یهودیان تركیّه در قرن 17 بودند كه تنها راه برای غلبه بر گناهكاری در جهان را افزایش گناه می دانستند و هنگامی كه مقامات ترك رفتار كوریدو و پیروانش را محكوم كردند چهار صد نفر از آنان مسلمان شدند و فرقه ای را به نام «دونمد» «از راه به در شدگان» بنیاد نهادند. فرانكیست ها نیز پیروان یانكییف لایبوتیس فرانك كه درتركیّه خود را مسلمان، در لهستان، كاتولیك و در جمع یهودیان یك یهودی پای بند نشان می داد و تعلیمات وی به تعالیم اسلام در باب پیامبران شباهت داشت. فرانكیست ها مخالف اخلاق بوده و علاوه بر الغای شریعت یهود تمام قوانین مربوط به عفت را نیزلغو كردند. هم فرانك و هم یعقوب كوریدو مدّعی بودند كه مسیح های زمان خود هستند.
این مختصری بود از عقاید این دو گروه كه برای اطّلاع خوانندگان و احتمالأ مؤلّف محترم آورده شد. حال بر ایشان است كه شباهتهای این دو فرقه با دیانت بابی را ذكر كنند. اگر موضوع ادّعای مسیحائی كردن و موعود بودن است كه حضرت مسیح هم همین ادّعا را كردند و اگر مسأله باطل بودن چنین ادّعائی در مورد حضرت باب است كه باید اثبات كنند. و اگر موضوع اعمال پیروان آنهاست كه اولأ باید شباهت آنها را با اعمال پیروان فداكار و صالح و شریف و مؤمن حضرت باب برشمارند. ثانیأ بفرمائید كه مسئول دهها هزار اعمال خلاف شئونات اسلامی و مسیحی و ملّی و فرهنگی كه هر لحظه در كشورهای اسلامی و مسیحی و غیره رخ می دهد چه كسی است؟ تازه این وقتی است كه نشان دهند و بفرمایند بابیان كدام اعمال ضد اخلاقی را مرتكب شده اند؟ و اگر بحث «شبكه ای از خاندانهای قدرتمند و ثروتمند یهودی» است كه «در زمره شركای اصلی» دیانت بابی بودند كه مشكلشان بیشتر می شود چون هم باید در مورد دو فرقه مذكور و هم در مورد دیانت حضرت باب مطلب را اثبات كنند و بگویند كه در قرن 17 چه شبكه ای از خاندانهای قدرتمند یهودی در میان توده رنج دیده و عذاب كشیده و محروم یهودیان وجود داشت و چگونه و به چه منظوری این دو فرقه را بوجود آوردند؟ مسلّمأ مؤلّف محترم دیدگاههای دیگری دارند كه مشتاقانه منتظر دیدن و شنیدن آنها هستیم.
شرط انصاف است كه از ایشان به جهت ردّ نظر گروه اول و كم كردن زحمت ما تشكّر شود ما همه مانند ایشان معتقدیم كه اختلال شعور نمی تواند موجد دیانتی با این عظمت و پایداری و ماندگاری شود. نسبتی كه اطلاق آن به انبیاء و بزرگان تازگی ندارد آیات قرآن شاهدند كه چگونه بی خردان و سهیفان و شاید رندان روزگار به نفس مقدّس حضرت محمّد نسبتهای نا روائی از قبیل جنون و سرقت ادبی وارد كردند. اما ایشان در واقع فقط تغیر اتّهام داده اند و معتقدند كه «حمایتهای پشت پرده سیاستمداران وابسته مثل حاج میرزا آقاسی صدراعظم زمان» باعث دوام و تداوم دیانت حضرت باب شد چه باید گفت؟ حقّ این است كه باید بر مرگ انصاف گریست.
بزرگان و سیاستمداران وابسته به استعمار مورد ادعای ایشان كه به حضرت باب گرویدند چه كسانی هستند؟ جناب ملّا محمّد علی بار فروش ملقّب به قدّوس، جناب ملّاحسین بشرویه كه محضر درس سیّد محمّد باقر شفتی مجتهد با نفوذ و قدرتمند و ثروتمند اصفهانی در مقابل علم او سر تعظیم فرود آورد، سیّد یحیی دارابی وحید زمانه پسر سیّد جعفر كشفی كه محمّد شاه به عنوان صالح ترین عالِم برای تحقیق دربارۀ امر حضرت باب به شیراز فرستاد، جناب حجّت زنجانی كه در علم حدیث بی نظیر بود، جناب آقا محمّد قائنی نبیل اكبر كه از معدود كسانی «شاید فقط سه نفر» بود كه از شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه اجازه اجتهاد گرفت، طاهره، قرة العین فریده زمان و زنان، ملّا علی بسطامی، ابوالفضائل گلپایگانی و قریب به 400 تن از علمای اسلام كه همه مظهر امانت و صداقت و درستی بودند و حقّ این است كه گفته شود كه علمای اسلام غربال شدند و فقط این گروه از این آزمایش سخت سربلند بیرون آمدند. این ها چه وابستگی ای به دربار روس و انگلیس داشتند و اگر این ها دستهای پنهان استعمار در ایران بودند دیگر به چه حجّتی بقیّه علمای اسلام و حتّی مردم ایران از این اتّهام مبرّا هستند.
· در دهر چو من یكی و آن هم كافر پس در همه دهر یك مسلمان نبود
هزاران نفوسی كه با اشتیاق در راه محبوب خود جان رایگان انفاق نمودند و مصادیق بارز آیه قرآن مجید «فتمنّوا الموت إن كنتم صادقین» گشتند از چه قشر جمعیّت ایران تامین شدند؟ آیا استعمار گران روس و انگلیس و هر كجای دیگر كه می گویید این همه دارو دسته در ایرا ن داشتند؟ اگرمی گوئید این ها بابی نبودند چرا آنها راكشتند؟ و اگر بابی بودند آیا غیر ازعامه مردم بودند؟ به كدام حجّت تاریخی و عقلی معتقدید كه این نفوس از طبقات بالای كشور و سیاستمداران وابسته به استعمار بودند؟
از قول همان ناطق نقل كرده اند كه: «باب نخستین مریدان خود را نه در میان جهّال بلكه در طبقات بالای كشور یافت.» آیا این عیب و نقص یك مظهر الهی است كه به جای جاهلان افراد فرهیخته به آن ارادت نشان دهند؟ آیا اگر مریدان حضرت باب همگی از جاهلان تشكیل می شدند دیگر خیال شما راحت می شد و از چه بابت راحت می شد؟ آیا شما هم معتقدید كه پیروان اوّلیّه حضرت محمّد (ص) همگی از جاهلان بودند؟ این را دلیل حقّانیّت حضرت محمّد می دانید؟
از «حمایت های پشت پرده حاج میرزا آقاسی» كه «باب از او به ستایش یاد می كند» نوشته اند و دلیل خود را این عبارت مبهم و گنگ «بدیهی است كه حاجی به حقیقت آگاه است» ذكر كرده اند كه تاریخ شاهداست كه از بزرگترین دشمنان حضرت باب بلا شك حاجی میرزا آقاسی بود و اگر كسانی هم معتقدند كه آقاسی باعث شهرت حضرت باب شد تردید نمی كنند كه اقدامات او نه به این هدف بلكه با قصد نابودی حضرت باب صورت گرفت حال اینكه دست قدرت خداوند از اقدامات خائنانه او نتائج دیگری ظاهر نمود مسأله ای است كه باید باعث عبرت و تنبّه نفوس شود نه ازدیاد جهل و غرور. حضرت باب در تواقیع خود حاجی را مورد شدید ترین انذارات قرار داده اند كه حاكی از ظلم و ستمی است كه او به حضرت باب وارد كرده است. دریكی از تواقیع خود به محمّد شاه می فرمایند: «سوگند به خدایت، كسی را كه ولی ُملك خود قرار داده ای و گمان كرده ای كه بهترین راهنما و پشتیبان تو است همان شیطان رانده شده از درگاه الهی است و تو را با القائات شیطان فریب می دهد و از ترس افشای اعمال سوء خود اراده اطفای نور پروردگار را نموده است تا كفر او آشكار نشود... به زودی از دنیا خواهی رفت و خواهی گفت ای كاش شیطان را ولیّ و باطل را راهنمای خود قرار نمی دادم.»
در این بیانات عالیّات كه اصل آنها به زبان عربی فصیح در مجموعه منتخبات آیات حضرت نقطه اولی ص 6 موجود است صریحأ از آقاسی با عنوان شیطان یاد می كنند كه مانع از ملاقات حضرت باب با محمّد شاه گردید تا مبادا مریدش مراد دیگری یابد و عدم لیاقت و سوء تدبیرش بر ملا شده مقام و موقعیّت خود را از دست بدهد. درباره میزان ارادت محمّد شاه به آقاسی نوشته اند كه حتّی زمانی كه از علاج درد پای خود توسّط حاجی نا امید شد می گفت: «این درد پای مرا حاجی نمی خواهد خوب شود از اینكه زحمت را در دنیا بكشم و در آخرت به بهشت بروم» حال بر جناب نویسنده است كه روشن بفرمایند حاجی میرزا آقاسی چه خدمتی و كجا و چگونه به حضرت باب نموده است؟ حال آنكه به شهادت بیانات فوق و بسیاری موارد دیگر كه چنانچه طالب باشید آماده ارائه است. شخص حاجی آقاسی مسئول مستقیم تبعید حضرت باب به ماكو و چهریق در خطّه آذربایجان می باشد و معتقد بود و به این تدبیر خود افتخار می كرد كه چون اهالی آن دیار سنّی متعصّب و با شیعه در كمال عناد هستند به زودی ندای حضرت باب خاموش و امر او فراموش می شود. این یك نمونه از «حمایت سیاستمداران وابسته» مورد ادّعای جناب عزیزی است و بر ایشان است كه توضیح دهند عبارت «بدیهی است كه حاجی به حقیقت آگاه است» را ضمن چه تحقیقی كشف كرده اند؟ واین عبارت چگونه منجر به اخذ این نتیجه شده است كه «حاجی میرزا آقاسی كه جای خود را داشت باب از او به ستایش یاد می كند.»
امّا مهمترین قسمت مقاله مسأله یهودیان جدید الاسلام و گرویدن آنها به دیانت بابی می باشد. سناریوی طنز گونه جناب عزیزی این است:«كانونهای زر سالار یهودی صهیونیست تصمیم می گیرند در ایران فرقه ای به وجود آورند و این كار را انجام می دهند اما چون این فرقه جدید پیروانی بدست نمی آورد لذا به تعداد زیادی از یهودیان تحت امر خود در ایران فرمان می دهند كه به دروغ آیین خود را تغیر داده مسلمان شوند و پس ازاینكه مسلمان شدند بابی شوند. نتیجه اینكه مسلمان كه بابی نمی شود پس همه اینها كه بابی شدند یهودیانی بودند كه طبق نقشه قبلی مسلمان گشتند.» دربارۀ این سناریو چه می توان گفت؟ و اصولأ آیا باید چه چیزی گفت؟ حتّی یك نمونه نیاوده اند كه فلان كس یهودی بود مسلمان شد بعد بابی شد تا چه رسد به «گرویدن وسیع یهودیان.» عجیب است كه ایشان همه مطالب را به قدری واضح و بدیهی می دانند كه نیازی به ذكر دلایل و شواهد نمی بینند. در حالی كه شواهد قاطع تاریخی مدلّ است بر اینكه اكثریت قریب به اتّفاق و حتّی با قدری مسامحه می توان گفت تمامی بابیان اوّلیّه به طور قطع مسلمان و شیعه بوده اند. مكانهای سكونت آنان، سؤالات و خواسته های آنها برای ایمان به حضرت باب، نحوه ایمان آنان، و شواهد قاطع تاریخی بسیار حتّی اسامی آنها قاطعانه مثبت این امر هستند. جالب است بدانید كه در اوایل انقلاب اسلامی ردّیّه مفصلی دربیش از 700 صفحه توسط سیّد محمّد باقر نجفی با نام «بهائیان» منتشر شد كه آن را حاصل 15 سال تحقیق و 4 سال نگارش می داند و در چنین تحقیق به قول خود، بی غرضانه و وسیع در صفحه 691 می نویسد: «حد اقل ده قرن اجداد و آباء رؤسای بابیّه و بهائیّت همگی مسلمان بودند و تمامی بهائیان به استثنای تعدادی انگشت شمار در آن ایّام از خانواده مسلمان محسوب می شدند.» حال بر جناب عزیزی و شاید جناب شهبازی است كه تنی چند از یهودیان را كه به طور وسیع به دیانت باب گرویدند را فقط نام برند.
مسأله دیگر كه طنز جریان را قوی تر می كند سازمان دادن این یهودیان است خوب است ایشان حداقل مكانیزم این جریان را قدری دقیق تر بیان كنند مثلاً بگویند كه در سال 1844 و قبل از آن چه سازمان صهیونیستی زرسالار قدرتمند ثروتمند وجود داشت كه نیروهای تحت امر آنها در ایران اینقدر زیاد و از آن مهمتر اینقدر وفادار باشند كه با یك فرمان اینگونه جان خود را به خطری مسلّم بیندازند؟ و از آن گذشته در مقابل این فداكاری چه بدست آوردند؟ و پاداش انفاق جان آنان را چه كسی باید می داد؟ چنین سازمان یا سازمانهائی می باید از طرف چنین هوادارانی یك سازمان الهی و آسمانی باشد زیرا انفاق جان یك مسأله ساده نیست و انگیزه های بسیار قوی را می طلبد. آیا شما چنین سیستم و دستگاهی را سراغ دارید؟ آیا این اولین اقدام آنها بود یا قبلاً هم درایران چنین كارهایی انجام داده بودند؟ كجا و چگونه؟ بعد از آنكه بابی یا بهائی شدند و به قول شما بهائیّت رواج یافت اینها چه كردند؟ آیا گروه گروه از دیانت بهائی خارج شدند و به وظیفه ای دیگر مشغول شدند یا شیفته تعالیم بهائیان گشته و از آن سازمان كذائی دست كشیدند؟ این نیروهای تحت امر حقوق خود را چگونه دریافت می كردند؟ چرا هنگامی كه این یهودیان نگون بخت در زیر انواع بی عدالتی، تبعیض، هتك حرمت، آزار، شكنجه و مصادره اموال توسط مسلمانان ایرانی بسر می بردند این سازمان قدرتمند زر سالار به فكر دفاع از آنها نیفتاد؟ چند سال طول كشید تا این زرسالاران فهمیدند كه دیانت بابی طرفدارانی پیدا نكرده است و چند سال طول كشید تا یهودیان مسلمان شوند و گروهی بیایند و بابی شوند و این دعاوی را در كجای تاریخ می توان یافت. كلّ حیات مذهبی حضرت باب فقط 6 سال طول كشید. این 6 سال را با این همه وقایع كه هر یك به سالیان دراز زمان نیاز دارد چگونه می توان همآهنگ نمود؟
البته انتظار نمی رود جناب عزیزی پاسخ این سؤالات و دهها سؤال دیگر كه گرچه به صورت سؤال مطرح شدند ولی فی الواقع پاسخ آنها معلوم است را بدهند زیرا ایشان اظهارداشته كه «اعتقاد برخی تاریخ دانان» این گونه می باشد لذا خواهشمندیم كه ایشان ازهمان تاریخ دانان تقاضا كنند تا این مهمّ را انجام دهند و به این وسیله خود را ازاین مهلكه ای كه برای خود ساخته اند برهانند.
· ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عِرض خود می بری و زحمت ما میداری
تقاضای دیگر از جناب عزیزی این است كه رابطه عكسی كه برای مقاله خود انتخاب نموده اند بامتن را شرح دهند. عكس ظاهرأ گروهی از یهودیان «شاید در اراضی مقدّسه» را نشان می دهد كه یك نفر از آنها با آرایش موی و مدل لباس خاصّ از دیگران مشخّص تر است ولی این عكس چه شاهدی و بر چه موضوعی است؟ نویسنده با زیركی تمام و با خلط «تغییر ظاهری دین» كه از متن حاصل است و «تغییر ظاهری لباس و آرایش مو» كه از عكس بر می آید و سوء استفاده از احساسات ضد صهیونیستی مردم قصد دارد تا ارتباطی موهوم بین بهائیان و صهیونیسم برقرار سازد گوئی كه این جماعات موجود در عكس تمامأ بهائی هستند و مشغول توطئه بر علیه اسلام. انصاف دهید تصویرتعدادی از یهودیان چه ارتباطی با بهائیان دارد؟ واضح است كه نویسنده مطمئن است كه كسی جرأت پاسخگوئی ندارد و اگر هم كسی این جرأت را بیابد صدای او به گوش كسی نمی رسد و هیچ روزنامه ای مطالب او را چاپ نمی كند. حقّ این بود كه جواب این مقاله در یك جمله داده می شد یعنی «شواهد و مداركی دالّ بر ادّعاهای نویسنده یافت نشد لذا پاسخ به این اتّهامات موكول به زمانی می گردد كه نویسنده برای ادّعاهای خود مدارك و شواهدی در خور بررسی ارائه نماید.»
امّاحداقل برای اینكه امر بر خود نویسنده مشتبه نشود قدری به تفصیل سخن رفت شاید بهتر بود كه به جای این پاسخ ها به تشریح اصول اعتقادات و تعالیم و افكار و شیم و اخلاق و اهداف جهانی و عالیّه بهائیان پرداخته می شد. در این مقام فقط به ذكر یكی ازمناجاتهای حضرت عبدالبهاء اكتفا می كنیم و این مهمّ را به وقتی دیگر می سپاریم.
هوالله
ای پروردگار دلها را روشن كن، ای خداوند مهربان، قلوب را رشك گلزار و گلشن فرما. ای محبوب بی همتا نفحات عنایت بوزان. انوار احسان تابان كن تا دلها پاك و پاكیزه شود از تأئیدات تو بهره و نصیب گیرد این جمع راه تو پویند راز تو جویند روی توبینند خوی تو گیرند ای پروردگار الطاف بی پایان ارزان فرما، گنج هدایت رایگان كن تا این بیچارگان چاره یابند. توئی مهربان، توئی بخشنده، توئی دانا و توانا.
برپا
«وإذَا رَأوکَ إن یَتَّخِذُونَکَ إلّا هُزوُاً اَهذا الّذِی بَعَثَ اللُه رَسُولاً.»[i]
«والّذین یُحآجّونَ فِی اللهِ مِن بَعدِ ما استُجیبَ لَهُ حُجَّتُهُم داحِضَهٌ عِندَ رَبِّهم وَ عَلیهِم غَضَبُ و لَهُم عَذابُ شَدیدٌ.»[ii]
ضمن عرض سلام و آرزوی سلامتی برای مسئولین گروهِ اندیشه، در روزنامۀ جام جم، ملاحظه شد که در تاریخ1/3/84 مقاله ای با عنوان «فرقه انحرافی ابتکاری» نوشته آقای سیّد مجتبی عزیزی انتشار یافته است. هرچند مؤلّف محترم سعی نموده اند که دلائل و تحلیل های تاریخی را برای توجیه چگونگی گسترش آیین بابی وبهائی در ایران و سایر نقاط جهان ارائه دهند، با این حال توجّه به نکاتی تاریخی و دینی که ذیلاً معروض می گردد، ممکن است ایشان را در نیل به حقیقت یاری رساند.
در ساخت کلی مقاله، ایشان به دو توجیه عمده درخصوص گسترش و تداوم آیین بابی اشاره فرموده اند. در توجیه نخست، جنون و دیوانگی وبی اطّلاعی را به شارع این آیین نسبت داده و نظریّه گروهی از افراد را در این خصوص ذکر فرموده اند. در دوّمین قسمت دیدگاه گروهی را ذکر نموده بودند که حمایت عناصر صهیونیست را از ابتدای کار علّت اصلی بقا و دوام این آیین در جهان می دانند. ایشان در ادامه مقاله خود به بررسی و مقایسه این دو فرضیّه با یکدیگر پرداخته و دلائل رجحان یکی بر دیگری را عنوان نموده اند. با این حال در کلّ مقاله از وجود دیدگاه سوّمی که در این خصوص وجود دارد غفلت شده است و اگر این نظر نیز در مقاله مورد بررسی قرار می گرف، نتیجه گیری مقاله در نزد محقّقین قابل اعتناء و جالب توجه بود. امیدوارم که مؤلّف محترم در تجدیدنظری که بر مقاله خود خواهند فرمود این دیدگاه سوم را نیز مورد عنایت قرار دهند.
برطبق این دیدگاه گسترش سریع آیین بابی و متعاقب آن آیین بهائی در ایران و سایر نقاط جهان از الگویی پیروی می کند که همه ادیان بزرگ جهان در مراحل آغازین رشد خود، آنرا تجربه نموده اند. این الگو شامل یک دوره از فتوحات و انتصارات است که در طی آن افراد مختلف از طبقات متنوّع به دیانت جدید اقبال می کنند و پس از آن یک دوره آزار و اذیّت مذهبی توسط رؤسای ادیان عتیقه در مخالفت با آیین جدید آغاز می گردد که در نهایت به گسترش هرچه بیشتر آیین جدید منتهی می شود. با نگاهی به تاریخ ادیان، براحتی می توان این الگو را در نحوه انتشار آیین مسیح ملاحظه نمود که چگونه بروز بحرانها و تضییقات مستمر، خود به صورت عاملی برای انتشار مسیحیّت درآمد ودر نهایت به استقرار این آیین بر سطح وسیعی از کره خاک منجر شد. گسترش مستمر آِیین بابی و بهائی نیز دقیقاً از این الگو پیروی می نماید.
هر چند برای نفوسی که از اهل ادیان نبوده و اعتقادات مذهبی ندارند، این دیدگاه ممکن است عجیب به نظر برسد، امّا برای مؤلّف محترم که از سادات بوده و ازمعتقدان رسول اکرم به نظر می رسند، این دیدگاه نمی تواند دور از ذهن باشد. در قرآن در مواضیع مختلفه اشاره شده است که هنگامی که نفوس بی اعتقاد به خداوند که از قوای روحانی موجود در دیانت جدید بی خبرند، سعی در توجیه پیشرفت و گسترش آیین جدید می نمایند، از آنجا که نمی توانند این رشد را به اراده غالبه الهی نسبت دهند، معمولاً به دو بهانه متمسّک می شوند. گروه اول آیین جدید را معلول ذهنی دیوانه می شمارند که افرادی رذل و فرومایه را به خود جلب نموده است. این توجیهات که بر علیه حضرت رسول اکرم نیز به کار رفته است در قرآن در این آیات مبارکات ذکر گردیده و بیانگر حال پروبال افرادی است که ندانسته و یا دانسته خود را از فیوضات شریعت محمّدی محروم نموده اند: «و قالَ الظّالِمُونَ إن تَتَبِعُون إلا رجُلاً مَسحوراً»[iii]، «ثُمَ تَوَلّوا عَنهُ وَ قالُوا ُمعَلَّمُ مَجنُون»[iv]، «و یقولون أئِنّا لَتَارکوُاء اِلهَتِنا لِشاعرٍ مَجنُون»[v]، «فَذَکِّر فَما أنتَ بِنِعمَـتِ رَبِّکَ بِکاهنٍ وَ لا مَجنُونٍ»[vi]، «وَ یَقُولوُنَ إنَّهُ لَمَجنُونٌ».[vii] امثال این آیات که در قران کریم مذکور است، تنها در خصوص کفّار و مشرکین زمان آن حضرت نبوده، بلکه در ادوار قبل نیز امثال این توجیهات توسط مخالفین بر علیه انبیاء الهی بکار رفته است و نص قرآن شاهدی است بر این مدّعا: «وفی مُوسی إذ أَرسَلناهُ إلَی فِرعونَ بُِسلطانٍ مبینٍ * فَتَوَلّی بِرُکِنهِ وَ قالَ ساحِرٌ أومَجنونٌ»[viii] (و در موسی (نشانه ایست) هنگامی که فرستادیم او را بسوی فرعون با حجتی واضح* پس گروید بیک سویش و گفت جادوگر است یا دیوانه)، «کَذلِکَ ماأَتی الّذیِنَ مِن قَبلِهِم مِن رَسولٍ إلا قالُوا ساحِرٌ أو مَجنونٌ»[ix](همچنین نیامدبه آنان که پیش از ایشان بودند هیچ رسولی مگر آنکه گفتند جادوگر است یا دیوانه).
قرآن کریم این شباهت اقوال مشرکین و کفار را در هر دوری از ادوار تاریخ بشری، به علّت شباهت قلوب آنها می داند: «وَ قالَ الّذیِنَ لا یَعلَموُنَ لَو لا یُکَلِِّمُنا اللهُ أو تَأتِینَآء آیَهُ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِن قَبلّهِم مِثلَ قَولِهِم تَشابَهت قُلُوُبُهم»[x] (و گفتند آنانکه نمی دانند چرا خداوند با ما مکالمه نمی کند یا چرا معجزه ای برای ما نمی آید به همین گونه سخن گفتند کسانی که پیش از ایشان بودند، مانند قول ایشان، دلهاشان شباهت بهم داشته). و بدیهی است کسانی که یا از سرسهل انگاری در مجموعه عظیم آثار سیّد باب نظر نکرده و یا بعلّت آلودگی به اغراض بامشاهده آن همه عظمت، سر تعظیم فرو نیاورده باشند، سعی نمایند به بهانه هائی متوسّل شوند که همه منکران در قرون و اعصار ماضیّه بدانها چنگ زده اند. در هر حال اکنون که آثار مقدّسه آیین بابی و بهائی به بیش از هشتصد زبان ترجمه شده و در دسترس همه اهل عالم است و میلیونها نفر با تعمّق و تفکّر در این گنجینه گرانبها که به اعتقادبهائیان حاوی هدایت الهی برای عصر حاضر است، بهره روحانی می برند؛ نسبت جنون به صاحب آن آیات، خردمندانه نیست و خوب بود مؤلّف محترم در تهیه مقاله خود این امر را مد نظر می داشتند.
گروه دیگری از مخالفان که سعی در توجیه گسترش آیین جدید دارند، بنا به هدایت قرآن کریم، کسانی هستند که توجیه سیاسی را انتخاب می کنند. بر خلاف گروه اول که جنون را به پیامبران الهی نسبت می دادند، این گروه به عظمت کلام و مدّعا تا حدّی واقف شده و بی نتیجه بودن اتّهامات گروه اول را دریافته اند. معذلک بعلّت عدم درک قوّه غالبه الهیّه که محرّک و عامل پیشرفت آیین الهی است، دست بدامن توجیهات سیاسی می زنند و پیامبر الهی را دست نشانده اقوام اجنبی می شمارند که سعی در ایجاد نفاق در بین قوم خود دارد. قرآن در این خصوص توجیهات کافران را چنین ذکر می کند: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إن هذآ إلآ إفکٌ اَفتَریهُ وَ أَعَانَهُ عَلَیهِ قَومٌ ءَ اخَرُونَ فَقَد جآئُو ُظلمَاً وَ زُوراً»[xi] (و گفتند آنانکه کافر شدند: نیست این، مگر دروغی که بربافت آنرا و یاری کردند اورا بر آن قومی دیگر پس به تحقیق آوردند ستمی و باطلی را). «وَ لَقد نَعلَمُ أنَّهُم یَقُولُونَ إنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الّذِی ُیلحِدُونَ إلَیهِ أعجَمِیٌّ وَ هَذا لِسانٌ عَرَبیٌ مُبین ٌ»[xii] (و هر آینه می دانیم که آنها می گویند جز این نیست که می آموزد او را انسانی. زبان کسی که می گردانند گفتار را بسوی او عجمی است و این زبانی است عربی روشن). امثال این آیات متعدّد بوده و در خصوص نحوه اعتراض مشرکین در ادوار قبل ازاسلام هم آمده: «مَا ُیقالُ لَکَ إلا ما قَد قیلَ لِلُرسُلِ مِن قَبلِکَ إنَّ رَّبکَ لَذو مَغفِرةٍ و ذُو عِقابٍ ألیمِ.»[xiii]
ملاحظه می شود که این توجیهات بی اساس در خصوص همه پیامبران به کار رفته و علّت این شباهت در توجیهات، همان طور که ذکر شد، شباهت قلوب این نفوس به یکدیگر است. به همین دلیل این گروه دوّم در توجیهات خود گرفتارهمان لغزشهای تاریخی و منطقی می شوند که در ادوار گذشته نیز مخالفان دچارآن شده بودند. فی المثل دقّت نمی کنند که صهیونیسم 70 سال پس از آیین بابی به وجود آمد و لذا در زمان ظهور این آیین در ایران، صهیونیستی وجود نداشته تا به پیروان خود فرمان دهد که گروه گروه به آیین اسلام در آمده و سپس به دیانت باب بگروند. این توجیه از طرف این گروه به این منظور مطرح گردیده تا موفقیّت آیین جدید را در جذب اقوام وگروههای مختلف توجیه نماید، غافل از آنکه این اقبال عمومی تنها شامل یهودیان نمی شود و این دیانت جدید موفّق شده است پیروانی از هزاران قوم و قبیله مختلف را با پیش زمینه های فرهنگی و نژادی و مذهبی مختلف، در سلک خود درآورد و در قالب جامعه ای جهانی و متّحد نظام بخشد. این امر تنها از قوّه کلمه الهی ساخته است و همه نیروهای بشری اگر مجتمع گردند به نص قرآن مجید قادر به ایجاد چنین الفت و اتّحادی در بین اقوام نیستند. «وَ ألَّفَ بَینَ قُلُوبِهِم لَو أَنفَقتَ مَا فِی الارضِ جَمیعَاًمَا أَلَّفتَ بَینَ قُلُوبِهِم وَ لکَنَّ اللهَ أَلَّفَ بَینَهُم إنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ.»[xiv]
ازمؤلّف محترم انصاف طلب می کنیم، در جائی که ایجاد الفت و اتحاد در بین دو قبیله کوچک از قبائل عربستان برهانی بر الهی بودن دیانت حضرت رسول اکرم بشمار می آید، آیاچه قوّه ای را عامل اتّحاد و الفتِ بیش از پنج میلیون اعضاء جامعه بهائی در بیش از یکصد و هشتاد کشور جهان و از اقوام و شعوب و قبائل و ادیان مختلف، می شمارند؟ آیا مشاهده نفوسی با پیش زمینه های دینی اسلام و مسیحی و یهودی و بودائی و برهمائی، که در نهایت اتّحاد و الفت در کنار یکدیگر به خدمت به نوع بشر مشغولند، نمی تواند نشانه ای از جهان آینده موعود باشد که در آن همه فرزندان آدم به وحدت و یگانگی الهی دست یافته باشند؟ و آیا جز به قوّه الهی، چنین امری را می توان به قوّه دیگری نسبت داد؟
مؤلّف محترم ملاحظه می فرمایند که اگر این شقّ سوّم را به دو فرضیه قبلی که در مقاله خوداشاره فرمودند اضافه نمایند، تاثیری بنیادین بر نحوه استدلال و کیفیّت مقاله ایشان خواهد داشت. امیدوارم مؤلّف محترم به بصیرت و فارغ از غرض در این نوشته نظر فرمایند. مشتاقانه منتظر آثار دیگری از ایشان در این زمینه هستم و از توجه گروه اندیشه روزنامه جام جم به این مسئله سپاسگزارم.
نظر خود را بنویسید