ردّیّه نویسان علیه دین بهائی دائماً ایرادات تكراری نشرمی دهند. یكی ازآنها سایت رهپویان وصال است كه ایراداتی شبیه ایّام جام جم دارد. مقالۀ زیر پاسخ به پاره ای ازاتّهامات تكراری آن سایت است كه جواب ایّام نیز محسوب می گردد.
خوانندگان عزیز، همان گونه که مطّلعید زادگاه آیین بهائی کشور ایران است و لذا بهائیان آن را کشور مقدّس ایران خطاب می کنند. حضرت باب و حضرت بهاءِاللّه زادۀ این مرز و بوم هستند، گر چه حضرت باب به فتوای علمای عظام و امرای دولت در میدان تبریز تیرباران شد و هزاران پیروان جان نثارش در همان کشور به شهادت رسیدند و حضرت بهاءالله را بدستور حکومت ایران تبعید به عراق عرب کردند معهذا این رابطه و پیوند معنوی بهائیان با ایران همچنان برقرار و ناگسستنی است.
هر که تاریخ این آیین را خوانده می داند که حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی را نه یک بار بلکه چهار بار بنا بارادۀ دو پادشاه مستبدّ ممالک اسلامی یعنی ناصرالدّین شاه و سلطان عبدالعزیز نفی بلد کردند:
از طهران به بغداد، از بغداد به استامبول، از آنجا به ادرنه و بالاخره به قلعۀ نظامی در شهر عکّا در شمال فلسطین ‹در سال ۱۸۶۸› که در آن زمان قسمتی از امپراطوری عثمانی بشمار میآمد و والی شام سرپرست و فرماندار آن دیار بود. و امّا چرا عکّا را برای حبس و زندان بهاءالله انتخاب کردند داستانش مفصّل است و مجمل آن اینست که عکّا گرچه شهری قدیمی و تاریخی است و در احادیث اسلامی هم از آن مکرّر یاد شده «طوبی لمن زار عکّا، طوبی لمن زار زائر عکّا...الخ» (خوشا بحال آنکه عکّا را زیارت کند و خوشا بحال کسی که زائر عکّا را زیارت کند) ولی در آن زمان از حیث بدی آب و هوا و دوری از مرکز سلطنت و خلافت چنان بود که محکومین سیاسی و دینی را برای اینکه بزودی محو و فراموش شوند به قلعه نظامی آن محل تحت مراقبت شدید مأمورین می فرستادند تا بالکلّ از صفحۀ روزگار ناپدید شوند و یاران و هواداران آنان بهیچ وجه امکان ارتباط و ملاقات با آنان را پیدا نکنند. حضرت بهاءالله از ۱۸۶۸ تا پایان حیات ۱۸۹۲ در آن دیار زندانی و تحت نظر بوده و در همانجا به جهان باقی شتافت. پیروان مخلص و ثابت قدم او یعنی بهائیان با تحمّل رنج و تضییفات شدید و گاهی طی ۳-۴ ماه پیاده خود را به عکّا می رساندند و بعضی به زیارت مولای خود نائل می شدند. اکنون ضریح یا مزار حضرت بهاءالله که در خارج عکّا است زیارتگاه بهائیان جهان است.
از طرف دیگر جسد مطهّر حضرت باب پس از شهادت ایشان در تبریز در مدّت ۵۰ سال توسّط پیروان ایشان مخفیاً در نقاط مختلف، از تکایا و مساجد و منازل خصوصی محفوظ و از تطاول و اهانت دشمنان و مخالفین که حتّی حاضر به قبول دفن آن نبودند در امان ماند و سرانجام بدستور حضرت عبدالبهاء رهبر جامعه بهائی به ارض اقدس یعنی فلسطین منتقل شد (۱۸۹۸) و پس از آزادی زندانیان دولت عثمانی (انقلاب جوانان ترک) در سال ۱۹۰۹ در دامنه کوه کرمل پس از قریب ۶۰ سال به خاک سپرده شد. بتدریج در سالهای بعد مزار و مرقد حضرت باب به صورت شایسته بنا گردید و در اطراف آن باغهای پرطراوت و زیبائی ایجاد شد. این دو مکان یعنی مزار حضرت بهاءالله و حضرت باب در عکّا و حیفا زیارتگاه بهائیان جهان است و علاوه بر این هزاران گردشگر و سیّاح از ممالک مختلف و اقوام متفاوت از آن دیدن می کنند و از تماشای درختان و گلهای متنوع و محیط آرام و روحانی آن لذّت می برند.
در نیم قرن گذشته به تدریج بهائیان به بنای مراکز اداری و روحانی بهائی در دامنۀ کوه کرمل اقدام کردند و ضمناً باغهای حول آن ابنیه را به زیباترین وجه توسعه دادند بطوری که بعضی رسانه ها آن اماکن و باغها را یکی از عجایب ۸ گانه (پس از عجایب ۷ گانه تاریخی) قلمداد کرده اند. در هنگام افتتاح رسمی آن در سال ۲۰۰۱ با حضور نمایندگان بهائیان از بیش از یکصد کشور جهان که نمودار گسترش این دیانت در سراسر عالم بود موسیقی دان شهیر بهائی لاسه تورسن (از نروژ) و یکی دیگر از هنرمندان از آسیای مرکزی سمفونی مخصوصی را برای اوّلین بار رهبری کردند و هنرمندان بهائی دیگر من جمله ویولنیست شهیر بیژن خادم میثاق از اطریش و خوانندگان بهائی از کانادا و کشورهای دیگر برنامه های هنری اجراء کردند که بطور مستقیم توسّط تلویزیون در سراسر جهان پخش شد. دو آرشیتکت برجسته بهائی ایرانی حسین امانت و فریبرز صهبا در طرح ابنیه و باغهای زیبای کرمل نقش فعّالی داشتند و از عهدۀ این کار بخوبی برآمدند.
متأسّفانه سایت راهپویان باز با نادیده گرفتن حقائق تاریخی که شمّه ای از آن بیان شد استقرار مراکز اداری و روحانی بهائی را در کوه کرمل و عکّا واقع در «فلسطین اشغالی» و «رژیم صهیونیستی» نمودار پیوند بهائیّت و اسرائیل جلوه می دهند. هر ناظر هوشمندی به آسانی این نکته را درک می کند که در سال ۱۸۶۸ هنگام تبعید حضرت بهاءالله نه دولت اسرائیل بود و نه صهیونیسم بوجود آمده بود، آن قسمت از فلسطین بخشی از مستملکات عثمانی و محلّ اقامت اعراب و دروز بود و هنوز هم هزاران عرب مسلمان و دروز و مسیحی در آن مناطق زندگی می کنند. این دو پادشاه و سلطان اسلام پناه بود که بزعم خود رهبر بهائیان را برای اضمحلال و محو آیین و مؤمنین آن به آن نقطه تبعید و نفی بلد کرده بود.
و امّا ساخت «این مجموعۀ عظیم» فقط و فقط با همّت بهائیان جهان و اعانت صدها هزار بهائی از آفریقائی تا استرالیائی، ژاپنی، هندی، ایرانی، اروپائی و آمریکائی میسّر و عملی شد و بهائیان دیناری برای ساختمان آن از هیچ منبع و مقامی نپذیرفتند و چه بسا با فداکاری و ایثار بی نظیر از مصارف غیر ضروری شخصی گذشتند و آنرا صرف این طرح عظیم کردند – هر کس که با اصول تعالیم بهائی آشنا است بخوبی می داند که جامعۀ بهائی هیچ کمک مادّی و اعانه و هدیه ای را خارج از حلقه مؤمنین و پیروانش قبول نمی کند.
و امّا اینکه موسیقی افتتاح آن مقامات با همراه ارکستر سمفونیک حیفا بوده و آنرا بصورت اتّهامی متوجّه برگذارکنندگان مراسم مزبور تلقّی کرده اند در نزد صاحبان اندیشه و فرهنگ مردود و بی پایه است. چنانچه ذکر شد مصنّف یا composer سمفونی، بهائی نروژی لاسه تورسن بوده که در بسیاری از کشورها من جمله لهستان و فرانسه موسیقی وی را اجراء می کنند و همین ماههای اخیر (فوریه-مارس ۲۰۰۶) در پاریس و لندن ارکستر سمفونیک شهرهای فوق با حضور خود او ساخته های او را نواختند و از وی تقدیر و استقبال فراوان کردند. حال چه اشکال دارد که در حیفا هم هنرمندان و نوازندگان ارکستر تحت هدایت وی اجراء برنامه نمایند؟
و امّا شرکت کمیسر عالی فلسطین سر هربرت ساموئل در مراسم تدفین حضرت عبدالبهاء ‹ که تحریفاً و مغرضانه› نویسندۀ سایت او را «سوّمین خدا و پیامبر بهائیان» نامیده امری عجیب نیست زیرا صرفنظر از مقام عظیم روحانی حضرت عبدالبهاء بعنوان رهبر جامعۀ بهائی، ایشان محبوبیّت بی نظیری در فلسطین بین همۀ طبقات و اقوام از اعراب مسلمان و مسیحی و دروز و یهودی داشتند و زعماء و مشایخ مسلمین و مسیحیان خطابه های بسیاری در رثای ایشان قرائت کردند – خدمات نوع دوستانۀ معظّم له در ایّام جنگ اوّل و قحطی متعاقب آن چنان بود که جلب محبّت و اخلاص هزاران نفر از اهالی آن دیار را کرده بود. حال اگر هربرت ساموئل معتقد به دیانت کلیمی بود ارتباطی با مسألۀ تشییع جنازه نداشته و انتصاب او به آن مقام مربوط به دولت انگلیس است و از این بابت ایراد و انتقادی به بهائیان نمی توان گرفت.
مختصر اینکه استقرار دولت اسرائیل که در حال حاضر اماکن مقدّسۀ بهائی در شمال آن واقع است دلالت بر «پیوند بهائیّت و اسرائیل» چنانکه نویسندۀ سایت القاء می کند نتواند بود. مگر نه اینست که بسیاری از اماکن مقدّسۀ ادیان دیگر از مسیحی و اسلام نیز امروزه در محدوده و حیطۀ همان دولت قرار دارد از آن جمله مسجدالاقصی در بیت المقدّس و کلیساهای مهمّ و زادگاه حضرت مسیح ‹ عیسی بن مریم›؟ آیا به این علّت می توان آنان را وابسته به اسرائیل دانست؟
و امّا مطلبی دربارۀ گرویدن عدّۀ کثیری از یهودیان به آیین بهائی در ایران و در غرب که نویسندۀ گرامی عنوان کرده است در خور مطالعه و بررسی است. اوّلاً ایشان از این حقیقت چشم پوشی کرده که لااقلّ ۹۰٪ از پیروان امر بهائی در ایران سابقۀ اسلامی دارند ‹ منجلمه نگارندۀ این سطور› و کماکان به رسول اکرم ایمان داشته و ائمّۀ اطهار را گرامی می دارند. ثانیاً این یک واقعیّت است که دیانت بهائی بواسطۀ عقاید و تعالیم اجتماعی و روحانی عمومی و جهان شمولش گروه کثیری از پیروان سائر ادیان از زرتشتی، مسیحی و کلیمی و صابئین را در ایران بخود جذب کرده و اکنون به این آیین جهانی ایمان آورده اند. البتّه در خارج از ایران هزاران هندو و بودائی و فرق مختلف مسیحی و پیروان مذاهب بومی نیز به جامعۀ بهائی پیوسته اندبنحوی که اکنون جامعۀ جهانی بهائی شبیه رنگین کمانی از مردم و اقوام مختلف است که پیشینه مذهبی متفاوت و گوناگون داشته ولی حال به صورت یک مجموعۀ متّحد و همآهنگ در آمده اند و مصداق بیان حضرت بهاءالله «همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار» را مجسّم نموده اند.
در ایران نخستین یهودی که به آیین بهائی ایمان آورد طبیب مخصوص دربار بود ‹ حکیم مسیح › که در سفر عتبات شاه در بغداد بدیدار جناب قرةالعین – طاهره نائل و مجذوب فصاحت و کمالات و فضائل آن شیرزن از پیشگامان نهضت بابی شده بود و بعدها در طهران هنگامی که همۀ پزشکان مسلمان از معاینۀ یک پدر و فرزند بهائی زندانی در سیاه چال مخوف آن شهر بواسطۀ «کافر» بودن ایشان بر خلاف جوانمردی و قانون پزشکی، امتناع ورزیدند هم او بود که به معالجۀ آنان پرداخت و در ضمن ملاقاتها به تدریج به حقّانیّت آیین جدید پی برد و قلباً ایمان آورد. خانوادۀ آن حکیم انسان دوست بعدها از بهائیان ثابت قدم و فعّال و هر یک در رشته علمی تخصّص یافتند که از آن جمله پروفسور منوچهر حکیم استاد کرسی تشریح ‹ کالبدشناسی› دانشگاه طهران است که صدها دانشجوی طبّی را در آموزش پزشکی راهنما بود و ضمناً هر روز در مطبّ خود به درمان بیماران از هر فرقه و مذهبی با نهایت محبّت می پرداخت تا کمی پس از انقلاب اسلامی به پاداش آن خدمات طولانی توسّط بنیادگرایان متعصّب در مطب خود ترور شد.
از دیگر بهائیان از تبار کلیمیان دانشمند و نویسندۀ بنام حاج مهدی ارجمند همدانی است که عدّۀ زیادی از یهودیان آن شهر توسّط وی از حقیقت دیانت بهائی آگاهی یافتند و هم او بود که با شجاعت و فصاحت کلام در یک بحث طولانی و یا مناظره با مبلّغ پروتستان آمریکائی دکتر هلمز که برای تبلیغ اهالی از آمریکا به همدان آمده بود بخوبی توانست نه تنها حقّانیّت دین بهائی را به اثبات برساند بلکه مقام شامخ سائر انبیاء من جمله نبیّ اکرم را تبیین و تشریح نماید. حال آیا از این خدمت بالاتر که فردی باسابقۀ یهودیّت توسّط آیین بهائی به حقّانیّت حضرت عیسی و رسول اکرم ‹ که سابقاً آنان را انبیاء کذبه می دانست› ایمان آورد و آن را به سائرین با ادلّه و براهین محکم به ثبوت رساند؟
نویسندۀ سایت فوق الذّکر با تحریف واقعیّت می نویسد که در اوّلین بیت العدل اعظم فقط یک ایرانی و آنهم یک یهودی بنام ‹ دکتر› لطف الله حکیم عضویّت داشته که در این مطلب ۲ اشتباه فاحش دیده می شود. اوّل آنکه در نخستین بیت العدل اعظم سه عضو ‹ و نه یک عضو› ایرانی توسّط نمایندگان ۵۶ محفل ملّی جهان انتخاب شدند. دوّم: فرد مذکور در سایت یعنی دکتر لطف الله حکیم نسل دوّم بهائی بوده و نه یهودی و چنانکه قبلاً اشاره شد خاندان حکیم گرچه از تبار یهودی بودند ولی پس از ایمان رئیس خاندانشان حکیم مسیح همه خود را بهائی می دانند نه کلیمی. جامعۀ بهائی از اینکه جمعی از هموطنان کلیمی در ایران و عدّه ای در ممالک دیگر دیانت بهائی را پذیرفته و آنرا تحقّق نبوات کتاب مقدّس خود محسوب داشته اند مفتخر و شادمان است کما اینکه مسلمانان هم در دورۀ قاجار «تشرّف بعضی از یهودیان مشهد را به دین اسلام» با سلام و صلوات اعلام داشتند و آنها را «جدیدیهام می نامیدند که داستانش مفصّل و خارج از حوصلۀ این گفتار است. امّا نکتۀ اساسی مطلب دیگری است و آن اینکه چون دیانت بهائی به وحدت عالم انسانی معتقد است در مورد انتخاب بیت العدل اعظم که یک مؤسّسۀ جهانی است به سابقۀ وطن یا نژاد یا هر چیز دیگری که انسانها را طبقه بندی کند و یا آنها را بر دیگری ترجیح دهد معتقد نیست زیرا خلاف اصول تعالیم بهائی است.
عجبا در ادوار گذشته یهودیان دانشمند و بنامی چون موسی بن میمون طبیب خلفای آندلس و جابر بن حیّان شیمیدان شهیر در قلمرو اسلام صاحب ارج و احترام خاصّی بودند و کسی آنها را بواسطۀ یهودی بودن متّهم نمی کرد. امّا در این قرن بیست و یکم – عصر روشنگرائی و تسامح هر که سابقۀ یهودی دارد یعنی خود یا اجدادش از آن قوم بوده اند برچسب اتّهام به او زده می شود خواه استاد دانشگاه باشد و با آرشیتکت ‹ مهندس › و طبیب و متفکّر. جای تأسّف است که نویسندۀ سایت راهپویان از تاریخ این یک قرن اخیر که بواسطۀ اشاعۀ اندیشۀ آنتی سمتیسم Anti-Semitism دچار فجایع رقّت باری شده پند نگرفته و همچنان کینه و تعصّب کهنۀ مذهبی را در مورد پیروان کلیمی نژاد دین بهائی بوضوح نشان می دهد. این فلسفه و اندیشه دیگر در بین اهل دانش و معرفت مردود و غیر قابل توجیه است و حال آنکه یک قرن پیش یک افسر فرانسوی را بنام دریفوس تنها بواسطۀ سابقۀ کلیمی بودنش متّهم و محکوم کردند که البتّه با مقاومت و مخالفت اهل علم و روشنفکران مواجه شد و بعدها اسباب سرافکندگی دولت فرانسه شد. در آلمان هیتلری نیز دانشمندی چون آلبرت اینشتین را بجرم یهودی بودن تحقیر و تکفیر. نمودند و او مجبور به جلای وطن شد.
باری سایت راهپویان با آوردن سه گزارش مجعول از مأمورین ساواک (بدون ارائۀ اصل آن گزارشها) می کوشد «پیوند» این فرقه (یعنی بهائی) را با زر سالاری یهود و صهیونیسم نشان دهد. عبارات این گزارشها چندان مغشوش و نامربوط است که هر خواننده با یک نظر اجمالی به ساختگی بودن آن پی می برد. عباراتی چون «پس از قرائت مناجات شروع و خاتمه و قرائت صفحاتی از کتاب لوح احمد و ایقان... الخ» می رساند که نویسنده لوح احمد را کتابی می داند که صفحاتی از آن خوانده شده و حال آنکه لوح احمد کتاب نیست بلکه لوحی است که آن را در یک یا دو صفحه می توان رونویسی کرد. یا در گزارش- ب ساواک از محفل شماره ۴ بهائیان، همه می دانند که بهائیان در هر شهر تنها یک محفل را برای یکسال انتخاب می کنند و محافل متعدّدی در کار نیست که نمایندۀ مزبور در محفل شماره ۴ آن شرکت کرده باشد و قس علی هذا از ادّعاهای عجیب و غریب همچون داشتن آسمان خراشهای طهران، شیراز و اصفهان (خدا می داند که در سال ۱۳۵۰ اصولاً در آن شهرها آسمان خراشی وجود داشته باشد).
در پایان گفتار یک بار دیگر تکرار می کنم که پیوند بهائیان با کشور مقدّس ایران که زادگاه این آیین است محکم و ناگسستنی است. قبل از انقلاب صدها بهائی از شرق و غرب برای زیارت اماکن متبرّکۀ بهائی به ایران سفر می کردند. با سائر کشورها بهائیان رابطۀ خاصّی ندارند جز آنکه در هر کشوری که زیست می کنند در نهایت امانت و صداقت با آن رفتار می کنند. در ارض اقدس (اسرائیل) هم که مرکز اداری و روحانی بهائی در دامنۀ کرمل واقع است جمع محدودی برای نگاهداری و حفظ مقامات مقدّسۀ خود و وظائف اداری زندگی می کنند و در طیّ یک قرن و اندی اقامت، پیوند بهائیان در آن منطقه با همۀ اقوام از عرب مسلمان، دروز و مسیحی و یهودی در کمال مسامحت و دوستی بوده و خواهد بود.
نظر خود را بنویسید