نمونه ای ازیك مقاله درجواب چندشبهه وایراد
علاء قدس، سایت نقطه نظر
مـن از مفصّـل ایـن باب مجمـلی گفتـم
تو خود ز مجمل من رومفصّلی برخوان
(کمالی بخارایی)
در مرداد ماه سال1380 (آگست 2001)، در نشریۀ ایران تایمز تحت عنوان «فرقۀ بهائی، هرگز یک دیانت مستقل نیست»، در پاسخ به نوشتۀ اینجانب در آن نشریه در مرداد ماه 1380 (جولای 2001)، در موضوع ظهور و پیدایش آیین بابی وبهائی، مطلبی به قلم آقای صادق احمدزادۀ خراسانی آمده بود که لازم گردید چند سطری دربارۀ آن نگاشته شود.
نویسندۀ محترم در آغاز نوشتۀ خود چنین میآورد: «در صفحه ای... شرحی درج شده بود که اگر مطالب آن به دقّت وبا موشکافی و با استناد به مدارک و شواهد تاریخی تجزیه و تحلیل نشود موجب گمراهی ومشوب شدن ذهن خوانندگان آن روزنامه خواهد شد.»
امّا شگفتا از اینکه چنانکه بر میآید نویسندۀ محترم نه تنها نوشتۀ این جانب را «به دقّت و با موشکافی» نخوانده و مدارک و شواهدی هم ارائه نداده تا بتواند بقول خودشان «از گمراهی و مشوب شدن ذهن خوانندگان روزنامه،» جلوگیری نماید، بلکه با دادن شعارهای بیپایه و اساس و بیان مطالب بیمایه و بیبنیاد به تکرار همان گفتههای پیشینیان پرداخته و به زعم خود، ابواب تازهای گشوده و حقایق جدیدی آشکار و هویدا ساخته و به رشتۀ تحریر کشیده است.
نویسندۀ محترم، یکصد و شصت سال است که به مصداق آنکه: «کس نزند بر درخت بی بر سنگ» و از آنجاییکه به قول مولانا:
· چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل بسوی دیده شد
ارباب غرض برای جلوگیری از پیشرفت آیین بهائی چه تهمتهای بی اساس زدند و چه اتّهامات ناروا، روا داشتند و چه پیرایههای بیمایه بستند. براین شیوه و روش هر چه در توان داشتند بکار بردند، امّا چه سود از این همه کوش وجوش و خروش؟ زیرا هر چه شاخههای درخت آیین بهائی را بریدند، بر شاخ و برگ افزود و هر قدر ریشههایش را از بیخ و بن بیرون کشیدند، بیشتر ریشه دوانید و هر اندازه گل و شکوفۀ آنرا به باد جور و جفا دادند، شکوفانتر شد تا سرانجام سایهاش همهجا گیر گردید و آوازهاش جهانگیر شد. از اینرو همۀ تلاشها بیهوده و تمام کوششها عقیم وبیثمر گشت. آری، گذشته آینۀ آینده است، در آن بنگرید که شاید آگاه شوید.
هموطن گرامی، بهائیان آیین بهائی را یک دیانت مستقل و الهی میدانند و چنانچه شما نمیدانید، دلیل بر عدم استقلال و الهی نبودن آن به هیچ روی نمیتواند بشمار آید. بهائیان به پند و سفارش حضرت بهاءالله، آنچه را دارایند به دیگران مینمایند، اگر مقبول افتاد، مقصود حاصل و گر نه تعرّض باطل. از این رو چنانچه این موضوع پسند و مقبول طبع شما نیاید، اعتراضی ندارند و شکوه و شکایتی برنیارند.
یهودیان و مسیحیان آئین اسلام را آئین مستقل و الهی نمیدانند. اینک آیا بایستی این عدم قبول و شناسایی را ملاک و معیار عدم استقلال و الهی نبودن آیین اسلام بر شماریم؟ در صورتی که مسلمانان برابر آیات قرآن ادیان یهود و مسیح را الهی میشناسند. آیا مسلمانان حضرت زرتشت و آیین او را الهی میدانند و آیا زرتشتیان آئین اسلام و پیامبر آن را آسمانی میخوانند؟ پاسخ در هر دوصورت منفی است.
نویسندۀ محترم، شما که از آیین بهائی اطّلاع و آگاهی بسنده و کافی ندارید و آنچه را هم که میدانید از مقولۀ شنیدهها و مسموعات و خواندن چند جزوه و کتاب رّدّیه است چگونه به جرأت و صراحت در نوشتهتان آوردهاید که: «مبلّغین این فرقه همواره و بهر ترتیب که توانستهاند و برای اینکه بتوانند به «مانیفست» و «متون سیاسی ولی به ظاهر مذهبی» خود رنگ آسمانی و الهی بدهند، هر بخش از نوشتار و گفتار خود را به نحوی و حتّی با تفسیر و تحریف مربوط و منسوب به قرآن یا تورات یا انجیل و در ادامۀ تعلیمات پیامبران قبلی خواندهاند؟»
آیا مراد و منظورتان از مانیفست و متون سیاسی ولی به ظاهرمذهبی چه چیز است؟ تا کنون شنیده نشده است که کسی آثار و نوشتههای بنیانگذار آیین بهائی را مانیفست و متون سیاسی نامیده باشد. آیا هدف از بکار بردن این واژهها این است که بگوئید آیین بهائی جنبۀ سیاسی دارد و یا اینکه با مرام «کمونیستی» در ارتباط است؟ توضیح آنکه واژۀ «مانیفست» در لغت به معنای بیانیّه و اعلامیّه و غیره آمده و کتاب معروف کارل مارکس فیلسوف و اقتصاددان آلمانی و فریدریش انگلز اقتصاددان و سیاستمدارآلمانی که سرلوحۀ مرام و بیانیّۀ حزب کمونیسم بشمار آمده و بسال ١٨٤٨ میلادی درشهر لندن از سوی نخستین انجمن کمونیستها انتشار یافته، نیز بدین نام نامیده شده است.
نویسنده مینویسد: «امّا درکتاب کشف الحیل نوشتۀ منشی بهاءالله که همراه رئیس خود در عکّا و حیفا بوده و در آنجا هم به لوحنویسی مشغول بوده، چگونگی صدور الواح دقیقاً توضیح داده شده و از آن همه توضیحات هیچ گونه تماس و ارتباط خارقالعاده با خداوند مستفاد نمیشود، خاصّه آنکه مطالب الواح نامبرده از جملۀ بدیهیّات و یا تکرار مکرّرات بوده و از انسجام ذهنی گوینده حکایت نمیکند و مانند سایر کتب آسمانی از سلاست وبلاغت برخوردار نمی باشد.»
نویسندۀ محترم، آیا شما کتاب کشف الحیل را خواندهاید و آیا نام نویسندۀ آن را میدانید و از گذشته و پیشینۀ او اطّلاع و آگاهی دارید؟ گویا اطّلاع و آگاهی شما در این زمینه هم از مقولۀ شنیدهها و مسموعات است.
باری، نویسندۀ کتاب کشف الحیل میرزا عبدالحسین آوارۀ تفتی(آیتی) است. نامبرده از مبلّغین بهائی بود و کتابی هم در دو مجلّد در تاریخ دیانت بابی و بهائی بنام کواکب الدّرّیه به رشتۀ تحریر کشید و در سال ١٣٠٣ شمسی(٤-١٩٢٣میلادی) در قاهره مصر به چاپ رسانید و سالی چند نگذشت که به علّت خود خواهی و غروراز در مخالفت و نافرمانی برخاست و به فتنه و فساد پرداخت و سرانجام از جامعۀ بهائیان اخراج گردید. از اینرو نامبرده از روی دشمنی و مخالفت به تلافی برخاست وبه تألیف و چاپ کتابی در سه جلد با نام کشف الحیل در سالهای ١٣٠٧ و١٣١٠ شمسی دست زد و سرانجام در سال ١٣٣٢ شمسی درگذشت. او در سال ١٣١٩ هـ. ق.(١٩٠١میلادی) در ایّام جوانی وسیلۀ برادرش شیخ محمّدعلی تفتی در قصبۀ تفت از توابع شهر یزد به آیین بهائی درآمد یعنی زمانی که مدّت ده سال از درگذشت حضرت بهاءالله در عکّا بسال ١٣٠٩هـ. ق. برابر ١٨٩٢ میلادی، گذشته بود. از این رو نامبرده نمیتوانسته است برابر نوشتۀ نویسنده، منشی بهاءالله بوده و همراه رئیس خود در عکّا و حیفا بسر برده و در آنجا به لوحنویسی مشغول شده و در چگونگی صدور الواح توضیحاتی داده باشد. روشن نیست نویسندۀ محترم این اطّلاعات عجیب و شگفتانگیز را از کجا و چگونه بدست آورده است. توضیح آنکه نامبرده چنانکه خود در پایان جلد دوم کتاب کواکبالدّرّیه صفحه ٣٣٥ آورده، فقط سه بار به عکّا و حیفا به شرح زیر بین سالهای ١٣٢٠ تا ١٣٤٢هـ. ق.(در زمان حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی افندی) سفر کرده است:
· نگارنده در این سنه ١٣٤٢هـ. ق.(برابر ١٩٢٣ میلادی)، بیست و دو سال است که دائماً در سفر بوده چند مرتبه در اکثر مدن و قری و قصبهجات وطن خود که مملکت ایران است سیر نموده و چند مرتبه به قفقاز و دفعهای به ترکستان و سه سفر به بلاد عثمانی و سوریا و فلسطین و برّ الشام و سفری به برّ مصر و اکثر بلاد عرب و اخیراً به اروپا رفته. تقریباً یکصد و شصت مدینه و قریه و قصبه از مراکز بهائیان ایران و پنجاه مرکز از مراکز بهائیان خارجه را سیر کرده و با هزاران نفوس کاملۀ مطّلعه از قدماء و حدثاء خلط و آمیزش نموده و کتب بسیاری را که بر این امر بهر لسان نوشته شده اصل یا ترجمۀ آن را مطالعه نموده و کمتر امری از امور تاریخی و غیر تاریخی است در موضوع این امر که بر این بنده پوشیده مانده باشد...
نویسندۀ محترم، تا کنون دربارۀ سلاست و فصاحت و بلاغت آیات کتاب قرآن مجید، آن هم از قول مؤمنان، شنیده بودیم، ولی هرگز در بارۀ سلاست و فصاحت و بلاغت کتابهای تورات وانجیل در جایی نخوانده و حتّی از زبان و بیان پیروان آن ادیان نیز نشنیده بودیم وروشن نیست نویسنده، این اوصاف را از کجا به ارمغان آورده و از چه کسی شنیده و یاخود چگونه دریافته است؟ توضیح آنکه موضوع بلاغت و فصاحت قرآن مجید نیز از قرن سوّم هجری قمری به بعد بتدریج مطرح شد و دلیل و نشان اعجاز آن تلقّی گردید. در اینجا این سؤال پیش میآید که اگر فصاحت و بلاغت و سلاست قرآن شریف را ملاک و معیار حقّانیّت و اعجاز آن بشمار آریم، آیا این تنها و فقط به گروهی معدود از ادبا و علماء و فُصحاء و بُلغاء اختصاص نخواهد یافت و دیگران از آن بیبهره و محروم نخواهند ماند؟ آیا در صدر اسلام، ابوذر چوپان و سلمان پارسی و بلال حبشی و امثال آنان، هیچ کدام بخاطر فصاحت و بلاغت و سلاست آیات قرآن مجید، حقّانیّت و راستی پیامبر اسلام و آیین او را پذیرا شدند و به او گرویدند؟
افزون بر این، شما که الواح و آثار حضرت بهاءالله را نخواندهاید، چگونه و از کجا متون و مضامین آنرا از مقولۀ بدیهیّات و تکرار مکرّرات و دلیل و نشان عدم انسجام ذهنی گویندۀ آن، قلمداد ساخته و در این رهگذر، در نهج ایرادگیری و اعتراض پیشینیان از کافران و مشرکان و مخالفان در زمان ظهور پیامبر اسلام قدم گذاردهاید و رقم زدهاید و بدینگونه شیوه و روش بیهوده و عبث آنان را پیش گرفتهاید؟
درآیۀ پنجم از سورۀ انبیاء آمده است: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحلامٍ بَلْ افْتراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْیَأْتِنا بآیةٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» که ترجمۀ آن این است: بلکه کافران گفتند که قرآن سخنان پراکنده پریشان است، بلکه محمّد شاعر است. پس باید معجزهای برای ما بیاورد به همان گونه که پیامبران گذشته با آن فرستاده شده بودند. همچنین در آیۀ سی و شش از سورۀ صافّات آمده است: «ویقُولُونَ أَ ئِنّا لَتارِکوا آلِهَتِنا لِشاعرٍ مَجْنونٍ» که ترجمۀ آن این است: و میگویند، آیا ما خدایان خود را بخاطر شاعری دیوانه رها کنیم؟ نیز در آیۀ سیزدهم و چهاردهم از سورۀ دخان آمده است: «أَنّا لَهُمُ الذِّکْری وَ قَدْ جائَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ ثُمَّ تَوَلّوا عَنْهُ و قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» که ترجمۀ آن این است: چگونه پند و اندرز خداوند در آنان کارگر افتد، زیرا با آنکه پیامبری که آشکارکننده چیزهاست به سویشان آمده است، با این همه از او روی گردانیده و گفته اند که او آموخته شدۀ دیگران و مجنون و دیوانه است. همچنین در آیۀ سی و یکم از سورۀ أنفال آمده است: «و إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلینَ» که ترجمۀ آن این است: و هنگامی که آیات ما برآنان خوانده شود، میگویند، این چیزها را شنیدهایم و اگر بخواهیم مانند این آیات را خواهیم گفت و این آیات چیزی جز اساطیر و افسانههای پیشینیان نبوده و نیست.
باری، نویسنده در مقالۀ خود باز به موضوع بی پایه و کهنۀ مشارکت و همکاری روس و انگلیس در تشکیل فرقههای بابی وبهائی پرداخته و شگفتآور آنکه جنگهای ایران و روس را نیز به منظور ایجاد تفرقۀ مذهبی در میان ایرانیان و در نتیجه ظهور و پیدایش فرقههای نامبرده به گفتۀ خود برشمرده است.
نویسندۀ محترم، دورۀ اوّل جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار به مدّت ده سال (سالهای ١٢١٨ هـ.ق.- ١٨٠٣م. و ١٢٢٨ هـ. ق. -١٨١٣م.) بطول انجامید و سرانجام به شکست ایران و عقد معاهدۀ گلستان و از دست دادن نیمی از سرزمین قفقاز منتهی گردید. دورۀ دوّم جنگهای ایران و روس نیز در سال ١٢٤١هـ. ق.(١٨٢٦م.) در عهد همان پادشاه آغاز گردید و تا سال ١٢٤٣هـ. ق. (١٨٢٨م.) ادامه یافت و با شکست ایران و عقد قرارداد ترکمانچای و از دستدادن باقیماندۀ سرزمین قفقاز و پرداخت میلیونها تومان غرامت و تاوان بهپایان انجامید. در اینجا این پرسش پیش میآید که آیا دورۀ دوّم جنگهای ایران و روس که سرانجاماش انعقاد عهدنامۀ ننگین ترکمانچای گردید، با آنکه فتحعلی شاه قاجار بهیچ وجه مایل به جنگ با روسیه نبود، این روحانیّون شیعه و مراجع تقلید شیعیان نبودند که اعلام آمادگی کردند و شاه را زیر فشار گذاردند و کفن بر تن کردند و به جهاد با روسیه و کفّار فتوی دادند و شیعیان را به میدان جنگ و کارزار روانه ساختند؟ اینک این سؤال مطرح میشود که آیا وقوع جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار که علل سیاسی و سابقۀ تاریخی داشته (و بیرون از موضوع بحث ما دراینجا است)، چه نقشی در ایجاد تفرقۀ مذهبی در میان ایرانیان و در نتیجه ظهور آیین بابی در شیراز بسال ١٢٦٠هـ. ق.(١٨٤٤م.) و پیدایش آئین بهائی در بغداد در سال١٢٧٩هـ. ق.(١٨٦٣م.)، داشته است؟ نویسندۀ محترم، در تجزیه و تحلیل این رویدادها بیگدار به آبزدن نشاید، بلکه بررسی و اندیشه باید، از آنجائی که گفتهاند: یکساعت اندیشه، بهتر از هفتاد سال عبادت است.
نویسنده در جای دیگر نوشتۀ خود بطور خلاصه علّت مشارکت و همکاری دولتهای روس و انگلیس را در ساختن و پرداختن بهائیگری، ایجاد فرقهای در کنار مذهب شیعه و به منظور تضعیف شیعیان در کشور ایران برمیشمرد.
نویسندۀ محترم، کوتاه سخن آنکه موضوع ساختن و پرداختن آیین بابی و بهائی وسیلۀ روس وانگلیس آنقدر بیپایه و اساس است که حتّی مرحوم احمد کسروی هم که رسالهای در ردّ آِیین بابی و بهائی با نام بهائیگری نوشته و شما نیز در نوشتۀ خود در رابطه با موضوع دیگری بدان اشاره نموده و مورد استناد قرار دادهاید، در صفحه ٨٩ چاپ چهارم سال ١٣٣٥ شمسی چنین آورده است: «چنانکه گفتیم بابیگری و بهائیگری از شیخیگری و شیعیگری زاییده شده و این بسیار بیجاست که کسی بگوید فلان روسی یا انگلیسی آنرا پدید آورده... چنانکه گفتیم جنبش بابیگری را در ایران روس وانگلیس پدید نیاورده و خود نتوانستندی آورد.»
افزون بر این بجاست در این رهگذر دربارۀ رسالهای ساختگی و جعلی با نام اعترافاتسیاسی کینیاز دالگورکی یا یادداشتهای کینیاز دالگورکی چند سطری نوشته شود و یادآور گردد که مقصود و هدف نویسنده یا نویسندگان ایرانی آن از نوشتن این رساله و نسبت دادن آن به کینیاز دالگورکی کارمند سفارت روس درطهران، این بوده که بگویند آیین بابی و بهائی را روسها ساخته و پرداختهاند تا بدین وسیله احساسات مذهبی و تعصّبآمیز شیعیان را علیه بهائیان برانگیزانند و نسبت به آنان بدبین و بدگمان سازند. توضیح آنکه این رساله نخستین بار در سال ١٣٢٢ شمسی در مشهد خراسان طبع و منتشر گردید و سپس در طهران نیز با تغییراتی چاپ و انتشاریافت. از این رو از آن تاریخ به بعد موضوع دستداشتن دولت روسیه تزاری در تأسیس آئین بابی و بهائی مطرح گردید و بر سر زبانها افتاد و رسالۀ مزبور به قول معروف «پیراهن عثمان» شد در دست مخالفان در راه مبارزه و ستیز با آیین بابی وبهائی و پیروان آن. امّا رسالۀ نامبرده آن چنان از اغلاط و اشتباهات تاریخی ومطالب ضد و نقیض و نادرست و درهم آمیخته پر و انباشته است که مرحوم احمد کسروی نیزدر همان رسالۀ بهائیگری در صفحۀ ٨٨ و ٨٩ دربارۀ آن چنین اظهار نظرکرده است: «از سه یا چهار سال پیش نوشتهای بنام یادداشتهای کینیازدالغورکی بمیان آمده که «زنجیر خوشبختی» گردانیده شده و کسانی نسخههایی برداشته به این و آن میفرستند. بتازگی نیز دو سه روزنامه آن را بچاپ رسانیدند...بی گمان چیز ساخته ایست و چنانکه بتازگی دانسته شد یک مرد بیمایۀ بلند پروازی که در تهران است و سالها به شناخته گردانیدن خود میکوشد، این راساخته و از یک راه دزدانه میان مردم پراکنده.» همچنین مرحوم عباس اقبال آشتیانی در مجلّۀ یادگار سال پنجم (١٣٢٨ شمسی) شمارۀ هشتم و نهم در قسمت ماو خوانندگان در ردیف ٤ چنین نوشته است: «در باب داستان کینیازدالگوروکی حقیقت مطلب این است که بکلّی ساختگی و کار بعضی شیّادان است، علاوه براینکه وجود چنین سندی را تا این اواخر احدی متعرّض نشده بود، آن(نیز) حاوی اغلاط تاریخی مضحکی است که هم آنها صحّت آنرا بکلّی مورد تردید قرار میدهد.»
نویسنده باز مینویسد: «اساساً از دید مسلمانان جهان و ایرانیان پیدایش و تشکیل آئین بهائی از آغاز با طرح ایجاد کشوری بنام اسرائیل ارتباط داشته...»
نویسندۀ محترم، شما چگونه و بر چه پایه و اساسی این نظر و عقیدۀ عجیب و شگفتانگیز خود را تعمیم داده و به عنوان نظر و عقیدۀ مسلمانان جهان و ایرانیان تلقّی کردهاید؟ آیین بابی مقدّمه و طلیعۀ دیانت بهائی، در سال ١٨٤٤ میلادی در شهر شیراز وسیلۀ حضرت باب تأسیس گردید و کشور اسرائیل بسال ١٩٤٨ میلادی یعنی درست یکصد و چهار سال بعد از آن بوجود آمد. اکنون آیا آدمی در دریای حیرت و شگفتی فرو نمیرود از اینکه بشنود دولت انگلیس برای ایجاد کشور اسرائیل در قلب کشورهای عربی، آیین بابی و بهائی را در ایران ساخته و پرداخته است؟ شگفت از این همه جرأت در اظهار این رأی و عقیدت و به قول مولانا:
· حیرت اندر حیرت آمد زین قصص
نویسندۀ محترم، شما که در مقالۀ خود بارها این مطلب را یادآور شدهاید که طرح تأسیس فرقۀ بابی و بهائی وسیلۀ دولتهای روس و انگلیس در ایران بخاطر تفرقه اندازی میان شیعیان بوده، پس چرا یک باره زمام قلم از کف داده و از آن سخن راندهاید که این طرح در آغاز برای نابودی فلسطین و تشکیل کشور اسرائیل در قلب کشورهای عربی بوده است؟ افزون بر این چگونه است که شما از سویی نوشتهاید که: «پیروان مذهب شیعه سیصد سال در برابر تحریکات مداوم روس و انگلیس و عثمانی و اعراب مقاومت کرده»، و از سوی دیگر، بقول معروف دایۀ مهربانتر از مادر و کاسۀ داغ تر از آششده و از اینکه در قلب کشورهای عربی، کشور اسرائیل بوجود آمده نگران و دلواپس و پریشان خاطر شده اید؟ آیا در هنگام ظهور آیین بابی و بهائی کشوری بنام کشور فلسطین وجود داشته است؟ در اینجا شایسته است یادآور شود که اگر ناپلئون سوم امپراتور فرانسه با همۀ قدرت و اقتدارش در سال ١٨٧١ میلادی از دولت کوچک پروس شکست نمیخورد، کشوری بنام آلمان بوجود نمیآمد و چنانچه دولت های متّحدین یعنی آلمان و یاراناش از جمله عثمانی در جنگ جهانی اوّل (١٨-١٩١٤م.) از نیروهای متّفقین یعنی روس وانگلیس و غیره شکست نمیخوردند و عهدنامۀ ورسای با آن شرایط سنگین و تحمّلناپذیر در سال ١٩١٩ میلادی منعقد نمیشد، آدلف هیتلر و حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان (حزب نازی) روی کار نمیآمد. افزون بر این، چنانچه با یهودیان آن همه بدرفتاری و سختگیری نمیشد و یهودیان از آلمان و دیگر کشورهای اروپایی به سایر نقاط جهان از جمله کشور فلسطین مهاجرت نمیکردند، کشور اسرائیل هرگز در سال ١٩٤٨ میلادی تأسیس نمیگردید. توضیح آنکه با آغاز جنگ جهانی اوّل بتدریج مستملکات اروپایی امپراتوری عثمانی هریک بگونهای از حوزۀ قلمرو آن جدا شد و سرانجام در پایان جنگ و از هم پاشیدگی قلمرو آن، در سرزمینهای اعراب نشین نیز کشورهای جدیدی بوجود آمد. از جملۀ این سرزمینها ناحیۀ شام یا شامّات یا سوریّۀ بزرگ بود که بعد از جنگ نامبرده، کشورهای سوریّه و لبنان و اردن و فلسطین هر یک بطور جداگانه در قسمتی از آن تأسیس گردید وکشور فلسطین در سال ١٩٢٢ میلادی رسماً تحت حمایت و قیّمومت دولت انگلیس در آمد.
باری، از سال ١٨٤٤ میلادی که سال ظهور و پیدایش آئین بابی، پیش درآمد، دیانت بهائی است، حوادث و وقایعی در جهان روی داده و فعل و انفعالاتی پدید آمده و جریاناتی چهره گشوده که بیرون از هر تصوّر و اندیشه و خیال بشری بوده تا چه رسد به آنکه با نقشۀ قبلی و طرح پیش بینی شده، به مرحلۀ اجرا و عمل درآید. به سخن دیگر، این اظهارنظر نویسنده مبنی بر اینکه: «پیدایش و تشکیل آیین بهائی در آغاز با طرح ایجاد کشوری بنام اسرائیل ارتباط داشته»، موضوعاً محلّی از اعراب نداشته و کاملاً غیر منطقی و غیر عقلائی و از نظر تاریخی و سیاسی دور از حقیقت و واقعیّت است.
نویسنده مینویسد: «امّا آقای قدس نفرمودهاند حضرت 'سِر' بهاءالله یا پیغمبر مورد نظرشان چه خدمتی به امپراتوری انگلیس کرده بودند که در نتیجۀ آن شایستۀ دریافت لقب سِر شده باشند؟»
نویسندۀ محترم، براستی حیف است که انسان وقت خود را هدر دهد و بدون مطالعه و اندیشه وآگاهی قلم روی کاغذ گذارد و رقم زند. آیا بچه دلیل و برابر کدام سند و مدرک بر آن شدهاید که امپراتوری انگلیس به حضرت بهاءالله بنیانگذار آئین بهائی لقبسِر داده است؟
امّا تا آنجا که میدانیم، در زمان جنگ جهانی اوّل حضرت عبدالبهاء فرزند و جانشین حضرت بهاءالله با حسن تدبیر و دوراندیشی، از سویی با تولید و تهیّۀ فرآوردههای کشاورزی وسیلۀ کشاورزان و زارعین بهائی در اراضی و زمین های وسیعی که در اختیار داشت و از سوی دیگر، با ذخیره و توزیع آن، توانست نه تنها از بروز قحطی و گرسنگی جلوگیری کند، بلکه در تخفیف و کاهش میزان درد و رنج مردم عکّا و حیفا و اطراف آن از بهائیان و غیر بهائیان از هر قوم و ملّت و مذهب و بویژه فقرا و تهی دستان وتأمین رفاه و آسایش و برآوردن حاجات و نیازهای آنان در سالهای سخت و مصیبتبار جنگ و جدال، بحدّ مقدور و امکان اقدام نماید. در اینجا یادآوری این نکته شایسته و بجاست که شخصیّت والا و مقام برجستۀ حضرت عبدالبهاء به سبب یک سال و نیم اقامت در سرزمین مصر و یک سال و نیم سیر و سفر در کشورهای اروپا و آمریکا در سالهای ١٩١٠ تا١٩١٣ میلادی و قبل از جنگ جهانی اوّل و ایراد نطق و خطابه در کلیساها و کنیسهها ومساجد و معابد و دانشگاهها و مراکز علمی و فرهنگی و مجامع عمومی و انجمنهای خیریّه و نیکوکاری و غیره و همچنین دیدار و ملاقات رجال و دولت مردان و فلاسفه ودانشمندان، چه از شرق و چه از غرب با آن حضرت و راهنماییها و روشنگریهای بیشائبه و خیرخواهانه و بشر دوستانه شان جهت برقراری صلح عمومی و وحدت و یگانگی در میان ابناء بشری، برای بسیاری از مردمان و اولیای امور در کشورهای گوناگون جهان در آن عهد و زمان روشن و آشکار شده بود. حکومت انگلیس نیز که سرزمین فلسطین را پس از جنگ جهانی اوّل و تلاشی قلمرو امپراتوری عثمانی عملاً در زیر حمایت و قیّمومت خود درآورده بود، بخوبی آشنا و آگاه بود که حضرت عبدالبهاء، رهبر و پیشوای بهائیان جهان، در میان مردم فلسطین در هر رده و طبقه از یهود و مسیحی و مسلمان از چه مقدارستایش و احترام و مهر و محبّت ویژه و خاص، بهرهمند و برخوردار است. از این رو درآپریل سال ١٩٢٠ میلادی از سویی، به پاس خدمات و زحمات و کمکهای بیدریغ و گرانبهای آن حضرت به مردم فلسطین از هر قوم و مذهب در دوران جنگ، چه از نظر مادّی و چه از نظر معنوی، و به علامت و نشانۀ سپاس و قدردانی آنان و از سوی دیگر، برای ادای مراتب احترام و اکرام خود به ایشان، حکومت نامبرده طی مراسمی در شهر حیفا به اعطای لقب «نایتهود» (Knighthood) و اهدای عنوان سِر (Sir) به حضرت عبدالبهاء، مبادرت ورزید. ناگفته نماند که آن حضرت براستی از دریافت و قبول چنین لقب و عنوانی بهیچ روی راضی و خشنود نبود. زیرا آنرا با روش و سلوک روحانی خویش مغایر و ناسازگار میدید. امّاحضرت عبدالبهاء تنها و فقط از روی ادب و انسانیّت و همچنین برای ابراز دوستی ومحبّت و به نشانۀ عدم دشمنی و مخالفت و به علامت اثبات حسن نیّت به حکومت وقت، این لقب و عنوان را از حکومت انگلیس که در آن زمان ادارۀ امور فلسطین را عهده داربود، پذیرا گردید. با این همه، براستی هیچ گاه تا پایان زندگانی که کمتر از دو سال بطول انجامید، نه نامی از آن بر زبان آورد و نه به کارش گرفت و نه آنرا مایۀ افتخار و مباهاتی برای خود دانست زیرا بر این اعتقاد بود که: «هیچ اسمی و رسمی و ذکری و نعتی جز عبدالبهاء ندارد و نخواهد داشت.»
افزون بر این، یگانه عکسی که از مراسم اعطای این لقب و عنوان در دست است، بخوبی و روشنی گواه و گویای آن است که آن حضرت تا چه اندازه و حدّ مورد اعزاز و اکرام است، بگونهای که به تنهایی بر روی صندلی نشسته و دیگران از رجال و بزرگان و اولیای امور آن سامان و حاکم انگلیسی شهر حیفا با کمال ادب و نزاکت و احترام در حضورشان بپا ایستادهاند.
باری، بنا به مراتب بالا و عنایت به چگونگی برگزاری مراسم یاد شده، اعطای لقب سِر از سوی حکومت انگلستان به حضرت عبدالبهاء، چنانکه مخالفان و ردّیّهنویسان از روی دشمنی و ستیز بهانه و دستاویز ساختهاند را نبایستی بهیچ وجه دلیل ونشان خدمتگزاری و وابستگی آن حضرت به حکومت نامبرده بشمار آورد بلکه بالعکس، بایستی آن را علامت و نشان حرمت و بزرگداشت حضرت عبدالبهاء به عنوان شخصیّتی روحانی و والا مقام، خیرخواه و انسان دوست و مورد ستایش و احترام مردم فلسطین در آن زمان از شریف و وضیع، عالم و عامی، غنی و فقیر، روحانی و غیر روحانی از مسلمان و یهود ومسیحی، دانست. شاهد زنده و گویای این مقال همانا چگونگی برگزاری مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری حضرت عبدالبهاء در نوامبر سال ١٩٢١ میلادی در شهر حیفا و با حضور حدود ده هزار نفر از ملل و اقوام گوناگون و طبقات مختلف از مسلمان و یهود و مسیحی وبهائی و همچنین سخنان و خطبههای فضلاء و خطباء و رؤساء و اولیای امور در سرزمین فلسطین در سوگ و فقدان و شرح و بیان صفات و اخلاق روحانی و ملکوتی آن حضرت بود بعنوان یک پدر مهربان و خادم حقیقی نوع انسان و مظهر والای مهر و محبّت، یگانگی و وحدت، وارستگی و انسانیّت، فضل و بخشش و علم و دانش.
افزون بر این، چنانچه خواسته باشیم سبب و علّت پذیرش این لقب و عنوان را از سوی حضرت عبدالبهاء بجز جنبۀ روحانی و اخلاقی آن مورد بررسی قرار دهیم و آنرا از دیدگاه شرایط و مقتضیات دنیوی نیز تجزیه و تحلیل نمائیم، به این نتیجه خواهیم رسید که آن حضرت در مقام رهبری و پیشوایی بهائیان در جهان به دلایل زیر دور از عقل و تدبیر و حکمت و دوراندیشی دانست که از پذیرفتن نشان پاس و گرامیداشت حکومت انگلیس خودداری کند و از روی بیمهری و بیاعتنایی ردّ این محبّت و احسان نماید:
· الف-وجود مقدّسترین اماکن متبرّکهء بهائی در کشور فلسطین و حفظ و حراست آن.
· ب-مسئلۀ رفاه و آسایش بهائیان مقیم در سرزمین فلسطین.
· پ-موضوع آمد و رفت بهائیان از نقاط گوناگون جهان برای زیارت اماکن و مقامات متبرّکۀ بهائی.
· ت-وجود جوامع بهائی در کشور انگلستان و دیگر کشورهای قلمرو امپراتوری بریتانیا درقارّات پنجگانه دنیا.
دراینجا ناگفته نماند که لقب «نایت هود» (Knighthood) و عنوان سِر (Sir) از سوی پادشاه انگلستان تنها و فقط به سیاستمداران داده نشده، بلکه این لقب و عنوان به دانشمندان و ادیبان و هنرمندان وجز آنان نیز، اعطاء گردیده است.
نویسنده در پاسخ به پرسش اینجانب که آیا دولتهای روس و انگلیس از ساختن و پرداختن آئین بابی و بهائی از چه سود و بهرهای برخوردار میشدهاند، چنین مینویسد: «چه نفعی بالاتر از تشدید تفرقه و دشمنی بین مردم یک کشور می باشد، ایجاد یک فرقه در کنار مذهب شیعه.»
نویسندۀ محترم، اوّلاً مردم ایران در زمان ظهور آیین بابی و بهائی تنها پیروان مذهب شیعه نبودند که دولتهای روس و انگلیس خواسته باشند در میانشان تفرقه و دشمنی بیاندازند، بلکه اهل تسنّن و زرتشتیان ویهودیان و مسیحیان نیز وجود داشتهاند. در اینجا ناگفته نماند که سلاطین قاجار و حکّام و علماء و روحانیّون و شیعیان، به شهادت تاریخ، نسبت به آنان چه دشمنیها که میکردند و چه سختگیریها که مینمودند و چه نامهربانیها که روا میداشتند. افزون بر این، تازه پیروان مذهب شیعه هم خود از فرق و دستههای گوناگونی بودند و پیوسته و مدام به تکفیر و تحقیر و دشمنی و مخالفت با یکدیگر مشغول و مألوف و سرگرم. اینک با توجّه به مراتب بالا، اگر دولتهای روس و انگلیس صرفاً در پی ایجاد تفرقه درمیان ایرانیان بخاطر تأمین مصالح و منافعشان بودند، دیگر چه نیاز و احتیاجی به ایجاد فرقۀ بابی و بهائی داشتند، از آن رو که این امر برای شان تحصیل حاصل بود. ثانیاً چنانچه هدف دولتهای نامبرده از تأسیس فرقۀ بابی و بهائی، بگفتۀ نویسنده، استفاده و بهرهبرداریهای سیاسی و اقتصادی بود، این موقعیّت و امکان نیز برایشان فراهم بود، زیرا از شاهان و دولت مردان و درباریان و مراجع تقلید شیعیان، بودند کسانی که هر کدام بگونهای دستنشانده و جیرهخوار دولتهای نامبرده بشمار میآمدند و از خوان نعمت شان برخوردار بودند. از این رو دولتهای روس و انگلیس آنچه میخواستند انجام میدادند و در این رهگذر نیاز و احتیاجی به ایجاد فرقهای دیگر با نام بابی و بهائی نداشتند. و ثالثاً، آیا ستیز و دشمنی و ستم و بیدادگری را بابیان و بهائیان نسبت به شیعیان روا داشتند و یا شاهان و دولت مردان و حکّام و علماء و پیشوایان مذهبی و شیعهمذهبان نسبت به بابیان و بهائیان در این یکصد و شصت سال گذشته؟
نویسنده مینویسد: «آماری که آقای قدس در مورد عملکرد یکصد و شصت سالۀ بهائیگری (بقول زندهیاد احمد کسروی) ارائه کردهاند از هر حیث محلّ تردید است. هشتاد سال پیش کتابی با عنوان گفتارخوش یارقلی در ایران چاپ و پخش شد که داستان آن مربوط به گفت و گو ومناظرۀ یارقلی، یک مرد مسلمان عامی و بی سواد، با میرزا عبدالباقی، یک مبلّغ زبردست بهائی، در گوشه یک قهوه خانه بود. میرزا عبدالباقی از پیشرفتها و گسترش لحظه به لحظۀ بهائیّت در کلّیّۀ کشورهای جهان آمار و ارقام خیرهکننده و نجومی به یارقلی میداد که به علّت اغراق و مبالغه، یارقلی هم آنها را باور نمیکرد. با این حال میرزا عبدالباقی هرگز مانند آقای قدس به خود جرأت نداده بود بهائیگری را از نظر پراکندگی پیروانش در جهان، ردیف دوّم در میان ادیان پس از آیین حضرت مسیح اعلام کند.»
نویسندۀ محترم، از شما چه پنهان که مرحوم احمد کسروی نیز در شصت سال پیش با همۀ علم وآگاهی و سوادش نمیخواسته است در بارۀ پیشرفت آیین بهائی در جهان چیزی را بشنود و بپذیرد و «یارقلی» (فرضی) نیز به سبب بیدانشی و ناآگاهی و بیسوادیاش قادر نبوده است کیفیّت و کمّیّت و چگونگی پیشرفت آیین بهائی را در عالم باور کند. افزون بر این آنکه در هشتاد سال قبل ضریب پراکندگی پیروان آئین بهائی در جهان هنوز در مقام دوّم در میان ادیان بزرگ پس از آیین مسیح در نیامده بود که «عبدالباقی» (فرضی) نیز خواسته باشد با جرأت و صراحت از آن سخنی به میان آرد. آری، بی تردید در شصت یا هشتاد سال پیش وسایل ارتباط و لوازم و اسباب دریافت اطّلاعات بویژه برای هموطنان ما در آن زمان بسیار محدود و قلیل بود، امّا در این زمان این امکان برای ما که بویژه در کشور امریکا رحل اقامت افکندهایم فراوان است و با استفاده از کامپیوتر و اینترنت میتوانیم چنانچه بخواهیم، اطّلاعات و آمار و ارقام مورد نظر و دلخواه رابه اندک زمانی بدست آوریم.
اینک اگر نویسندۀ محترم به کتاب سال ١٩٩٢ دایرة المعارف بریتانیکا(The Encyclopedia Britannica, Bookof the year 1992) مراجعه نماید و ملاحظه کند که کتاب نامبرده پیروان آیین جهانی بهائی را از نظر پراکندگی در عالم در میان ادیان در ردیف دوّم بعد از آیین حضرت مسیح بر شمرده است، آن وقت شاید از بنبست شک و تردید بیرون آمده و از این پس از متّهم ساختن دیگران به مبالغه و گزافهگویی درارائۀ آمار و ارقام، خودداری کرده و از داوری و قضاوت و اظهار نظر شتاب زده وعجولانه، آن هم غیر منصفانه و متعصّبانه و نابردبارانه، پرهیز و دوری نماید. افزون بر این چنانچه بخواهیم در زمینۀ آماری و کیفیّت و کمّیّت پیشرفت و گسترش آئین جهانی بهائی در هنگام کنونی، اطّلاع و آگاهی بدست آوریم، میتوانیم به تارنماهای www.bahai.com و www.bahai.org و www.us.bahai.org مراجعه نمائیم.
باری، نویسنده باز مینویسد: «آقای قدس اضافه کردهاند در سازمان ملل متّحد «بهائی» بعنوان یک عضو غیرسیاسی و غیر دولتی پذیرفته شده است. نخست آنکه منشور ملل متّحد حقوق بشر را تعریف و همۀ آنها را اعم از دولتی و غیر دولتی متساوی اً پذیرفته...بنابراین پذیرفته شدن «بهائی» امتیازی محسوب نمیشود و سازمان ملل متّحد در مورد٣٢٢ گروه از پیروان مذاهب مختلف در هند نیز همین رویّه را در پیش گرفته و همه رایک سان عضو جامعۀ بشر دانسته است.»
هموطن گرامی، گویا در این مورد هم نوشتۀ این جانب را به دقّت نخوانده و عجولانه به اظهارنظر در بارۀ آن پرداختهاید. آیا در کجای نوشتۀ این جانب آمده بود که: «در سازمان ملل متّحد 'بهائی' بعنوان یک عضو غیر سیاسی و غیر دولتی پذیرفته شده است؟» بلکه در آن نوشته سخن از آن بود که: «پس از گذشت یکصد و شصت سال که...جامعۀ جهانی بهائی بعنوان یک عضو غیر سیاسی و غیر دولتی در سازمان ملل متّحد پذیرفته شده و با مؤسّسات و نهادهای وابسته به آن همکاری و اشتراک مساعی مینماید، هنوز برخی از هممیهنان گرامی ما سخن از فرقۀ بابی و فرقۀ بهائی میرانند و آنها را ساخته و پرداختۀ دولتهای روس و انگلیس قلمداد میکنند.»
هموطن، در اینجا صحبت از یک فرد بهائی نیست، بلکه در اینجا سخن از جامعۀ جهانی بهائی وابسته به آیین بهائی است که رسماً از سوی سازمان ملل متّحد بعنوان یک عضو غیر سیاسی و غیر دولتی پذیرفته شده و ازطریق ادارۀ ویژۀ خود در سازمان مزبور با نهادها و مؤسّسات وابسته به آن در امور فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و غیره همکاری و اشتراک مساعی مینماید.
اینک، جای آن دارد، چنانچه نویسندۀ محترم این جانب را دو باره به مبالغه و گزافهگویی متّهم و منتسب نسازد، به آگاهی و اطّلاع ایشان و دیگر هممیهنان ارجمند رسانده شود که سازمان ملل متّحد بمناسبت آغاز هزارۀ جدید به انعقاد سه «انجمن جهانی» در ماههای می و آگست و سپتامبر سال دوهزار در مقرّ سازمان در شهر نیویورک بشرح زیر مبادرت ورزید:
· اوّل-انجمن هزارۀ جدید متشکّل از نمایندگان سازمانهای غیر دولتی و جوامع مدنی از ٢٢تا ٢٦ ماه می ٢٠٠٠.
· دوم-انجمن هزارۀ رهبران و پیشوایان روحانی و دینی جهان از ٢٨ تا ٣١ ماه آگست ٢٠٠٠.
· سوم-انجمن هزارۀ سران و رؤسای کشورهای جهان از ٦ تا ٨ ماه سپتامبر ٢٠٠٠.
در انجمن هزارۀ رهبران و پیشوایان روحانی و دینی جهان، دبیر کل جامعۀ بینالمللی بهائی بسمت نمایندۀ آیین جهانی بهائی شرکت کرد و در یکی از جلسات عمومی آن در تالار ساختمان سازمان ملل سخنرانی نمود و بیانیّۀ جامعۀ بهائی را در بارۀ صلح و سلام همگانی به سمع حاضران رسانید. همچنین نمایندۀ ارشد هیئت نمایندگی جامعۀ جهانی بهائی در سازمان ملل متّحد که از شرکتکنندگان در انجمن هزارۀ جوامع مدنی و نیز رئیس مشترک برای ادارۀ جلسات آن انجمن بود، به درخواست دبیر کلّ سازمان ملل درانجمن هزارۀ رؤسای کشورهای جهان شرکت کرد و پیش از آنکه انجمن مزبور به صدوراعلامیّۀ نهایی مبادرت ورزد، بعنوان سخنگوی انجمن هزارۀ جوامع مدنی سخن گفت و گزارش آن انجمن را به آگاهی و اطّلاع رؤسای کشورهای جهان رسانید.
نویسنده مینویسد: «بعلاوه پذیرش پیروان باورها در سازمان ملل متّحد، برای آن باور ایجاد مشروعیّت و الوهیّت و رابطۀ خدایی نمیکند و سازمان ملل وارد ماهیّت 'باور' نمیشود.»
نویسندۀ محترم، درست است که شناسایی دین یا آیینی از سوی سازمان ملل بهیچ روی دلیل و برهان الهی بودن آن دین یا آیین تلقّی نمیگردد، امّا بیشک و بدون تردید علامت و نشان وگویای موجودیّت آن دین و آیین بشمار میآید. از این روست که سازمان نامبرده آئین جهانی بهائی را مانند سایر ادیان بزرگ عالم به رسمیّت میشناسد، همان گونه که ادیان یهود و مسیح و اسلام را نیز برای ذکر نمونه و مثال، به رسمیّت شناخته است.
نویسنده مینویسد: «مروری دراسامی اعضای کابینۀ او (هویدا) کنید و ببینید از میان ٦٥ هزار بهائی در کشور ٣٦ میلیونی آن روز چند وزیر بهائی در هیئت وزیران بودند...بخاطر بیاوریم در دولت١٣ ساله ما، نخست وزیر بهائی، وزیر امور اقتصادی و دارایی و وزیر بازرگانی بهائی داشتیم.»
پیش از انقلاب اسلامی در ایران و در زمان نخست وزیری مرحوم امیر عبّاس هویدا، برخی ازهموطنان ما برای دشمنی و مخالفت و ستیز با او، به زعم خود، او را بهائی میخواندند و پس از انقلاب نیز برای دشمنی و مخالفت و ستیز با آیین بهائی به خیال خویش، نامبرده را پیرو آیین بهائی قلمداد نموده و مینمایند. در اینجا این پرسش پیش میآیدکه چرا و از چه رو این هموطنان ما در گذشته و حال بر این امر تا این اندازه اصرار و پافشاری کرده و میکنند با اینکه شخص امیر عبّاس هویدا هیچ گاه خود را بهائی نمیدانست و هیچ گاه نام او در دفاتر آمار و احصائیّۀ بهائیان نیامده بود و هیچ گاه باتشکیلات بهائی محشور و مأنوس نبود. افزون بر این چنانکه میدانیم مادر آن مرحوم مسلمان بود و پدر او به سبب اینکه در یک خانوادۀ بهائی زاده شده بود، در زمان جوانی بهائی ولی بعداً به علّت اشتغال در کادر سیاسی وزارت امور خارجۀ ایران ازجامعۀ بهائی برکنار شده بود. بالاتر از همه اینکه در کیفر خواست هفده مادّهای صادره از سوی دادستانی انقلاب اسلامی ایران علیه مرحوم امیر عبّاس هویدا ضمن اتّهامات وارده هیچ گونه مطلبی در بارۀ بهائی بودن نامبرده نیامده بود با آنکه درهمان آغاز انقلاب اسناد و مدارک و همچنین دفاتر آمار و احصائیّۀ بهائیان بدست حکومت تازه افتاده بود. از این رو چنانچه کوچکترین سند و مدرک و نشانی از بهائی بودن مرحوم هویدا بدست آمده بود، بی هیچگونه شائبۀ تردید، در کیفر خواست صادره علیه او مذکور میگردید، همان گونه که بسیاری از بهائیان پس از انقلاب اسلامی در ایران تنها و فقط بخاطر بهائی بودن از سوی دادگاههای انقلاب به اعدام و زندان ومصادرۀ اموال و اخراج از شغل و کار و حتّی محرومیّت از دریافت حقوق بازنشستگی وغیره محکوم گردیدند.
شگفت انگیزتر آنکه نویسندۀ محترم ازاین مقوله هم پا را فراتر گذارده و آشکارا و بیپروا بر آن شده است که: «پهلوی دوم نیز با بیلیاقتیها و بیاعتناییهایی که از خود نشان داد دردهۀ آخر حکومت و سلطنتش...و ادامۀ این خبط و خطاها همراه با تحمیل دولت هویدا و سپردن کارها و پستهای کلیدی به وزیران بهائی در دربار و کلّیّۀ وزارتخانهها، موجبات شورش و پیدایش حکومت جمهوری اسلامی از هر جهت فراهم شد.» و تازه با این گفتهای بیپایه و شعارهای بیمایه که حاصل و نتیجۀ عدم مطالعه و نبود آگاهیهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در بارۀ چگونگی رویداد انقلاب اسلامی در ایران است، در آغاز مقالۀ خود، نویسندۀ محترم مدّعی آن شده است که می خواهد با استناد به مدارک و شواهد تاریخی، مسائل را تجزیه و تحلیل نماید تا موجب گمراهی و مشوب شدن اذهان خوانندگان روزنامه نشود. در اینجا چه مناسب حال و مقال است این بیت از سعدی شیرازی که میگوید:
· ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو میروی به ترکستان است
ناگفته نماند که در تاریخ یکصد و شصت سالۀ بهائی سابقه و پیشینۀ بابی یا بهائی قلمداد ساختن اشخاص از سوی مخالفانشان به منظور مخالفت و دشمنی و به منزلۀ حربه و ابزاری برای وصول به مقاصد و اهداف سودجویانۀ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، همیشه کم و بیش مرسوم و متداول بوده و موضوع بهائی بشمار آوردن مرحوم امیرعبّاس هویدا و تنی چند از وزیران او نیز تافتهای جدا بافته و چیزی نو پدید و تازه نبوده و نیست.
نویسنده مینویسد: «تاریخ معاصر و عملکرد 160 سالۀ بهائیان در ایران و حمایتهای پنهان و آشکار و نامحدود قدرت های استعماری زمان که ابتدا روس و انگلیس بودند و بعد آمریکا نیز بدانها اضافه شد، همه و همه حاکی از بستگی ناگسستنی بهائیگری به صهیونیسم و پایگاه های انگلیسی وآمریکایی و اروپای غربی و اسرائیل است.»
دراینجا این پرسش مطرح میگردد که آیا این «عملکرد 160سالۀ بهائیان در ایران وحمایتهای پنهان و آشکار و نامحدود قدرتهای استعماری زمان»، چگونه و چه چیز بوده است؟ آیا به سبب همین حمایتهای پنهان و آشکار و نامحدود بوده است که حضرت باب پس از شش سال حبس و تبعید به دستور امیرکبیر صدر اعظم وقت و فتوای علمای پرآوازۀ شهر تبریز در سال ١٨٥٠ میلادی به جوخۀ آتش سپرده شد و حضرت بهاءالله در سال ١٨٥٣میلادی از وطن مألوف اخراج و مدّت چهل سال در شهرهای گوناگون امپراتوری عثمانی تا پایان زندگانی بسال ١٨٩٢ میلادی در حبس و تبعید گذرانید؟ آیا به همین علّت بود که هزاران نفر از بابیان و بهائیان را به شهادت تاریخ، هموطنانشان با نهایت سنگدلی شمعآجین کردند، چشمهاشان را از حدقه درآوردند، آنان را دم توپ گذاردند، به سینهها و پاهاشان میخ کوبیدند، تنهاشان را با شمشیر و خنجر و قدّاره پاره پاره نمودند، جسدهاشان را به آتش کشیدند، سرهاشان را از بدن جدا ساختند، بر سر نیزه افراشتند، در کوچه و بازار گردانیدند و به تماشا گذاردند و کوتاه سخن آنکه نه به مردان رحم کردند و نه به زنان و نه حتّی به کودکان؟
آری، این ماجرا در یکصد و شصت سال گذشته همچنان با شدّت و ضعف نسبی ادامه داشته است. در این دور و زمان، بعد از انقلاب اسلامی در ایران نیز، بهائیان را تنها به خاطرگرایش به آیین بهائی، به اتّهامات واهی و خیالی و شعارگونهای از قبیل «جاسوسی و همکاری با امریکا و امپریالیزم» و «جاسوسی و همکاری با اسرائیل و صهیونیزم» و جز آن، متّهم و محکوم ساختند، به جوخۀ آتش سپردند، بهچوبۀ دار کشیدند، به زندان افکندند، شکنجه دادند، اموال و داراییشان را مصادره کردند و از شغل و کار اخراج نمودند و به سخن دیگر از جمیع حقوق و مزایای انسانی حتّی حقّ حیات و زندگانی نیز محروم و ممنوع ساختند. باری، بقول کمالی بخارایی:
· من از مفصّل این باب مجملی گفتم تو خود زمجمل من رو مفصّلی برخوان!
هموطن، آیا این است معنا و مفهوم عملکرد یکصد و شصت سالۀ بهائیان در ایران و ثمر و اثرو نتیجۀ حمایتهای پنهان و آشکار و نامحدود قدرتهای استعماری روس و انگلیس و امریکا از آنان در آن سامان از دیدگاه شما؟ آیا انسانیّت خفته است و انصاف و عدالتخواهی مرده است و راستی و حقیقتجویی رخت از جهان بربستهاست؟ آیا با هیاهو و جنجال و قیل و قال و بستن تهمت و افتراء و به سخن دیگر، آسمان و ریسمان گفتنها، دانسته یا نادانسته، میخواهید اذهان و افکار دیگران را تیره و مشوب سازید و حقایق را گونه ای دیگر جلوه دهید؟
باری، در اینجا بازگو نمودن این نکته بسیار بجاست که سالهاست بهائیان با این گونه پیرایهها مأنوس و آموخته و آشنایند. امّا در این دور و زمان که بیش از یکصد و شصت سال ازآغاز این آیین جدید میگذرد و آیین بهائی از مهد و گهوارهاش ایران زمین فراتر رفته و جهانآرا شده و مردم بسیاری از رنگها و نژادها و ملّتها را در سراپردۀ وحدت و یگانگی خود درآورده، براستی بر چسبهایی این چنین و وصلههایی از این گونه و قبیل دیگر رنگ رخسار باخته است و در بازار حقیقت و راستی چون کالا و متاعی بیارزش و اعتبار در یکسو افتاده است.
آبانماه 1380 -اکتبر 2001
نظر خود را بنویسید