هموطنان عزیزی كه ویژه نامۀ ایّام رادیده اند، لابد تصویرمولا ومحبوب بهائیان دنیا، حضرت عبدالبهاء را روی جلدآن مشاهده نموده اند. چندین دهه است كه قلیلی از هموطنان «نامحرم» حضرتشان، بعضی ازروی بغض وحسد دیرینه، وبعضی به تقلید ازآن محرومان پركینه، سعی نموده اند با تحریف حقایق رسالت معنوی وانسانی حضرتش، «پیغام» آسمانی اش را زمینی وسیاسی واستعماری وضداسلامی وضدایرانی جلوه دهند. حال آنكه حقیقت برخلاف آن است، وآن نامحرمانان بی انصاف ونامهربان زمانی دیر یا زود باید پاسخگوی هموطنان شریف جهت وارونه جلوه دادن حقایق باشند. درمقالات مختلف این مجموعۀ جوابیّه، تا آنجا كه امكانات موجود اجازه می داده، سعی شده درپاسخ اكاذیب وتحریفات تحریك آمیزجام جم حدّ اقل گوشه هائی ازحقایق مزبورتقدیم آن هموطنان عزیز گردد. دراین مقاله نیز به یكی ازتحریفات تكراری جام جم، مندرج درصفحات 12 تا 14تحت عناوین «بهائیّت وانگلیس» می پردازیم.
در آغاز مقالۀ مزبور، جام جم اشاره دارد كه «ازلی ها شكارانگلیس شدند وبهائیان، همچنان درسهم روسیّه باقی ماندند.» حال آنكه چنانكه درمقالاتی دیگر درهمین مجموعه آمد، دیانت بهائی وبهائیان نه تنها سهم روس ها نبوده اند، بلكه سهم هیچ دولت دیگری نیزنبوده ونیستند. آری درمورد ازل كه دشمن حضرت بهاءالله بود، جام جم به مصداق «ازكرامّات شیخ ما چه عجب/ شیره را خورد وگفت شیرین است،» با وجود شواهد آشكار، كشف نموده كه ازل وازلیان شكار انگلیسیان شدند. امّا تعجّب این جاست كه برآن فرض غلط قبلی مبنی برروسی بودن بهائیان، فرض غلطی دیگر افزوده، آنها را پس ازسقوط امپراتوری روسیّه وروی كارآمدن كمونیست ها، انگلیسی گفته است. وعجیب ترآنكه جام جم برخلاف همین دوفرض غلط، در دو مقالۀ قبل ازاین مقاله[i] بهائیان را درآن واحد هم روسی وهم انگلیسی گفته. یكجا می گویدرژیم كمونیستی به خاطر «پیوند آشكار بهائیان با رژیم ضدانقلابی تزاری» علیه بهائیان اقدام كرد، وجائی دیگرمی گویدبه خاطر «كشف شبكۀ جاسوسی درمشرق الاذكارعشق آباد به نفع انگلیس ها» چنین نمود. باری می پردازیم به تهمت انگلیسی دانستن بهائیان.
اوّلین نكتۀ جالب توجه دراین خصوص آنكه جام جم می نویسد درخصوص انگلیسی بودن بهائیان، اجماع بین مورّخان ومطلعان رشتۀ تاریخ وسیاست وجود دارد، وخاطرنشان می سازد كه «دلیل مورّخان یادشده، روابط آشكار این فرقه با بریتانیا، به ویژه اعطای لقب ونشان عالی ازسوی پادشاه انگلیس به عبّاس افندی می باشد.» امّا با دیدن لیست عجیب اسامی مورّخین مزبوركه اكثرشان از دشمنان آیین بهائی وردّیّه نویسان علیه آن هستند، خواننده درمی یابد كه ظاهراً اجماع حضرات صرفاً دراین مورد است كه اعطای نشان ازطرف انگلیس یه حضرت عبدالبهاء صحّت داشته وتصویرآن نیزموجوداست، والّا ابداً اجماعی به معنی علمی وتاریخی و واقعی ومحققانه وآكادمیك بین ایشان وجود نداشته و ندارد. تواریخی كه پراست ازاختلاف نظرهای مورّخین دربارۀ همۀ شخصیّت ها ونهضت ها وادیان واحزاب وغیره، چگونه دربارۀ روابط بهائیان باانگلیس به اجماع رسیّده اند؟ كجا درتحقیقات علمی وآكادمیك تاریخی فقط براساس به اصطلاح اجماع مخالفین یك شخصیّت یا یك جامعه قضاوت می كنند؟ برعكس، روشنفكران منصف وبی غرض ایرانی كه تاحال اكثراً دراین خصوص ساكت یا محتاط بوده اند، تازه باید شروع به تحقیق درست وبدون ترس دربارۀ آیین بهائی نمایند، ومشخص سازند كه فرزند بی همتای وطنشان، عبدالبهاء، نه تنها روسی و انگلیسی وغیره و وطن فروش نبوده، بلكه وطن پرستی الهی ومنطقی بوده كه وسعت نظرش همچون سیاسیّون خاكی وزمینی محدود و تنگ نبوده وحبل المتین آرا وافكار وعقایدش وصل به ارادۀ خدا بوده ونه امیال روس و انگلیس و امریكا. برعكس جام جم منصفان ایران همچون استاد دكتر ناصرالدّین صاحب زمانی، دربارۀ این آیین می گوید: «تاكنون هرگز به درستی، بی طرفانه، انگیزه كاوانه و جامعه شناسانه مورد بررسی عمیق قرار نگرفته است.»[ii] واین درحالی است كه درخارج ازایران، بزرگان جهان ازهركشور و فرهنگ و دین و مذهب و عقاید سیاسی، بیش ازیك قرن ونیم است كه به تحسین این آیین نازنین پرداخته ومی پردازند.[iii]
بایدازجام جم پرسیّد آیا نظرات كسروی وطبری وآدمیّت وفشاهی ورآیین وصبحی ونیكو و غیره را دربارۀ خود اسلام وشخصیّت های آن ونیز علمای مسلمان دوران قاجاریّه و پهلوی وجمهوری اسلامی قبول دارد؟ آیا می تواند یك اجماع از آراء ایشان دراین خصوص نیز ارائه دهد؟ نظربه حكمت هائی از آوردن نظرات حضرات دراین خصوص صرف نظرمی شود، ومی پرسد كه فی الواقع، صغری وكبرای قیاس های متفاوت كدامیك ازایشان جام جم را به این نتیجه رساند كه حضرت عبدالبهاء به صرف دریافت نشان «سِر»، انگلیسی بوده اند؟ كسروی اصلاً دین بهائی را به این خاطررد كرده كه ریشه در شیعه دارد و چون شیعه راباطل وخرافاتی می داند، آیین بهائی را نیز باطل می داند. آدمیّت كه اشتباهات تاریخی اش آشكارشده، در كتاب امیر كبیر و ایران، نشر 1323 هـ. ش. مدركی را كه برای ادّعای انگلیسی بودن بهائیان ارائه كرده، گزارش مأمور انگلیسی آرتوركانالی دركتاب سفرزمینی ازانگلستان به شمال هندوستان ازطریق روسیّه ایران و افغانستان بیان كرده، امّا جالب آنكه بامراجعه به آن درزمان خود، معلوم شد مدركی موجود نبوده و وقتی به او گفته شدكه مدرك مورد ادّعای وی وجود ندارد، ادعای مزبوررا ازنشرهای بعدی كتابش حذف كرد.[iv] با این حال چگونه قولش مورد استناد جام جم قرارگرفته؟ رآیین كه خود مورّخین رسمی جمهوری اسلامی در دو جلد كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (ج 1، ص 373و ج 2، ص 243) حال و روز و ارتباطش را با آمریكا و انگلیس وساواك ادّعا كرده اند، چگونه مورد استناد جام جم گشته؟ فشاهی و طبری نیز كه به قول آقای طبری پس ازتوبه درزندان جمهوری اسلامی درتوبه نامۀ خود «كژ راهه،» كل روش ومنطق دیالكتیك تاریخی وقوالب استنتاجات ماركسیستی شان باطل اعلان شد، چگونه براساس همان روش منطقی، نظراتشان دربارۀ آیین بهائی توسّط جام جم صائب دانسته شد؟[v] ماركسیست هائی كه خود بامتفاوت گرفتن تزها وآنتی تزهای تحلیلی شان ازیك جریان، به دسته های مختلف با نظرات وتحلیل های مختلف منشعب شدند، چگونه اظهارنظرشان مقبول ایّام متلوّن المزاج قرارگرفته؟ تكلیف صبحی ونیكو وامثال چنین پیمان شكنانی نیز چنانكه درمقاله ای جداگانه ذكرشده، معلوم است.
در این میان آنچه جالب است آن كه محقّق ماركسیست، آقای احسان طبری ظاهراً در اثر جوّ موجود اوایل رژیم پهلوی، و نه با استفاده از روش های تحقیقی تاریخی و عقیدتی و بررسی دقیق اسناد و مدارك و شواهد كافی در مورد تئوری و تعالیم بهائی از یك طرف، و بررسی جامعه بهائی و عملكرد آن از طرف دیگر، اوّلاً دین بهائی را از نظر تئوری و نظری دینی حسابگرانه ساخته شده معرّفی كرد، و ثانیاً از نظر عملی نیز به صرف اینكه بهائیان از دوره حضرت ولیّ امرالله (اوایل پهلوی) به بعد بیش از پیش دارای نظام تشكیلاتی و همبستگی درونی سیستماتیك شدند، شایعۀ دیگری را مبنی بر «رابطۀ محافل بهائی با امپریالیسم انگلستان و آمریكا» پذیرفت[vi] گوئی دوستان كمونیست گمان می كردند ایجاد تشكیلات منسجم فقط ازعهدۀ سیاسیّون برمی آید و باورشان نمی شد كه بر خلاف عقیدۀ ماركس، خدای ادیانی كه افیون جامعه محسوبند بتواند تشكیلات منسجم هم درست كند، وچون جامعۀ بهائی دارای تشكیلات منسجم بوده و هست، حتماً روس وانگلیس این تشكیلات رابرای آنان تأسیس كرده اند، والّا خداپرستان كجا وایجاد تشكیلات كجا! آری! «چشم ها راباید شست، جور دیگر باید دید.»
جام جم برای بیان سابقۀ انگلیسی بودن بهائیان ازهمان دهۀ دوّم پیدایش دین بهائی(دهۀ 1850م)، می نویسد حضرت شوقی ربّانی ولیّ امربهائی خود نوشته اند كه كنسول انگلیس كلنل سرآرنولد باروز كمبل دربغداد به حضرت بهاءالله پیشنهاد كمك نمود و نیزنامه های دوستانه بین حضرتشان ومانكجی هاتریا رد و بدل شد. صرف نظر از اینكه این امر كاملاً مخالف فرضیۀ مطروحه دراوّل همین مقالۀ جام جم است كه بهائیان را تا قبل ازپیروزی كمونیست ها در روسیّه (1917)، دست نشاندۀ روسیّه تزاری دانسته، باید به جام جم گفت كه اگر ادّعاهای وهم آلودش درست بود كه خود منابع بهائی نباید وابستگی وجاسوسی خود را بارها دركتبشان فاش كنند. امّا مهم ترازآن، جام جم باید به ملّت عزیز ایران توضیح دهد كه چرا تاریخ را با نقل ناقص اسناد و مدارك، بی شرمانه تحریف می كند؟ چرا علّت پیشنهاد كنسول انگلیس دربغداد و پاسخ حضرت بهاءالله را ازهمان منبع مورد استنادش نمی نویسد؟ چرا نمی گوید حضرت بهاءالله همان طوركه در طهران پیشنهاد سفیرروس را مبنی بررفتن حضرتشان به روسیّه وتحت حمایت آنان قرارگرفتن رد فرمودند، پیشنهادكنسول انگلیس را نیز رد نموده، اعلان كردند كه «ما زندانی دولت عَلیّۀ ایرانیم»؟ اینك برهم وطنان عزیز كه به دنبال راه رفاه حقیقی وافتخارایران عزیزهستند واجب است كه خود به منبعی كه جام جم ازآن نوشته ولی آدرسش رانداده، یعنی كتاب «قرن بدیع»، جلد2، از جمله فصل هشتم، مراجعه فرمایند و علاوه برشناخت بیشتر چهرۀ واقعی امثال جام جم، با راه نجات ایران وجهان ازبحران های موجود و رسیّدن به صلح و وحدت آشنا شوند. تمنّای ازصمیم جان، آنكه هموطنان عزیز چنین كنند. و ای كاش یكی ازجام جم می پرسیّد نامه های حضرت بهاءالله به مانكجی دربارۀ چه بوده ومانكجی برای چه به ایران رفته بوده. دوّمی اش كه درتواریخ موجود است ومربوط به هموطنان عزیز زردشتی است. امّا ازجام جم باید پرسیّد نامه های مزبور جزدربارۀ مسائل دینی وحقایق ادیان آسمانی وتعالیم ظهورجدید وازجمله حقانیّت اسلام عزیز، چه چیز دیگری بوده است.[vii] نیز گوئی كسی نیست كه ازجام جم بپرسد ای برادران شما كه درمقالاتی جداگانه به روابط بهائیان با آمریكا وفرامّاسون ها ورهبران تئوسوفیسم پرداخته اید، دیگر چرا آن رابا بحث انگلیس ها مخلوط می كنید؟ آیا جام جم نظر دیانت بهائی را راجع به فرامّاسونری و تئوسوفیسم از آثار بهائی برای هموطنان عزیزبیان نموده است؟ البته كه نه! پس بهتراست هموطنان عزیزسری به كتاب انوار هدایت بهائیان بزنند وعقیدۀ بهائی را در این موارد بدانند![viii]
امّا دربارۀ عنوان «سِرم تا حال بارها جامعۀ بهائی حقیقت آن را بیان كرده است، چنان كه حضرت ولیّ امرالله در كتاب قرن بدیع، ج3،ص299، توضیح جامع و كوتاهی مرقوم فرموده اند كه: «پس از اختتام جنگ و اطفاء نائره حرب و قتال (جنگ اوّل جهانی مقصود است) اوّلیاء حكومت انگلستان از خدمات گرانبهائی كه حضرت عبدالبها در آن ایّام مظلم نسبت به ساكنین ارض اقدس و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین مبذول فرموده بودند در مقام تقدیر بر آمدند و مراتب احترام و تكریم خویش را با تقدیم لقب نایت هود (knighthood) و اهداء نشان مخصوص از طرف دولت مذكور حضور مبارك ابراز داشتند...» ولی جام جمیان اصرار دارند كه نظر بهائیان مبنی برعلل انسانی ونه سیاسی قضیۀ مزبور غلط است واجماع مورخین ومطّلعین مورد اشارۀ جام جم درست است. لذا مجبوریم دراینجا برای تكمیل آن دلایل، اسنادی نیزاز زبان غیر بهائیان و خود فلسطینی ها ارائه نمائیم كه شاید مقبول درگاه ولیّ و وصی وقیّم ملّت ایران و جهانیان، یعنی عزیزان جام جم افتد.
دربارۀ دادن لقب سِر به حضرت عبدالبهاء توسط انگلیس و نحوه ی برخورد حضرتشان با آن، نسخه ای از هفته نامه ی شش صفحه ای به قطع A3 «النفیر» چاپ حیفا مورخ دسامبر 1921موجود است كه تمامّا اختصاص به حیات حضرت عبدالبهاء و صعودِ (وفاتِ) حضرتشان دارد. دراین هفته نامه، برعكس اقلیّتی از هموطنان نامهربان حضرتشان كه در ایران هر نوع اتّهامی را بر ایشان روا داشته اند و ایشان را دشمن اسلام و مسلمین و دست نشانده ی استعمار دانسته اند، ساكنین فلسطین آن زمان از هر دین و مذهب و ملّت و تبعیّت و رتبه و مقام، حضرتشان را «رجل الانسانیّه»، «السیّد الكبیر»، «فیلسوف باسط الجناح»، «الفقید الكریم» و امثال آن خواندند و به خطابِ «انت رفعت منزله الشرق الی اعالی ذروه المجد» مخاطب نموده اند و «الجمعیّة الاسلامیّة فی حیفا»، از آن حضرت به «العلّامه المِفضال و المحسن الكبیر صاحب السماحه: عبدالبهاء عبّاس» یاد كرده است، و مفتی مسلمان حیفا استاد محمّد مراد افندی در حقّ حضرتشان چنین گفته: «لا اود ان ابلغ فی تأبین هذا الرجل العظیم، فانّ ایادیّه البیضاء فی سبیل خدمة الانسانیّة و مآثره الغراء فی عمل البرّ و الاحسان لاینكرها الّا من طمس الله علی قلبه (قابل توجه جام جمیان)... اشتهر ذكره فی مشارق الارض و مغاربها... كان واقفاً علی دقائق الشریعه الاسلامیّه. كان عالماً كبیراً و استاذاً نحریراً... و لكن من للفقیر بعدك ایها الفقید و من للجائع و الملهوف، بل من للارامل و الیتامی بعد فقد رجل الانسانیّه رجل الخیر و المعروف...». و استاد عبدالله افندی نیز خطاب به بهائیان حاضر در مراسم ده هزار نفری صعود (وفات) و تجلیل حضرتشان جنین گفت: «... و انتم ایها السادة البهائیّون لیست المصیبه مصیبتكم و حدَكم بل هی مصیبة الاسلام باسره و نكبة العالمین القدیم و الحدیث... فانّ الحجاز و مصر و الشام، و هی مهد الاسلام و العتبات العالیات التی تضمّ اعظم الرفات و ارض فارس التی اخرجت هذه الجوهره الثمینه و الدّره الغالیه تشترك مع بیت المقدس فی الاسی و الحزن علی الرّاحل الكریم الذی یرقد الآن بسلام فی سفح الكرمل موطن الیشع و ایلیا و اخوانهم من الانبیاء...»[ix]
هفته نامه ی مزبور ضمن تاریخ حیات حضرتشان و پس از اشاره به مضمون بیان مبارك كه فرموده اند، «خدا بین انسانها فرق نگذاشته و لكن مردم، كره ی زمین را به قطعه هایی تقسیم نمودند و هر قطعه ای را به اسم هایی چون انگلیس، فرانسه، آلمان، و آمریكا نامیدند، و در آن با یكدیگر به جنگ و قتال پرداختند، حال آنكه خدا انسان را آرام و صلح طلب و مهربان آفریده و او را چون درندگان پنجه و دندان درنده نداده ولی انسانها شمشیر و سلاح فراهم آورده و به جان هم افتاده اند و لذا عالم انسانی محتاج صلح عمومی و وحدت مذاهب و تعمیم مساوات می باشد،» درباره ی دادن نشان نسِر» به حضرتشان چنین می نویسد: «للمنتقل مكانة عظیمة عند ملوك الارض و ممّا یذكر ان القائد البریطانی الذی فتح حیفا فی 23 ایلول سنه 1918 كان تلقی امراً خاصاً لزیارته حال دخوله المدینه و لقد مَنحهُ جلالة ملك بریطانیا وسام العضویه فی الامبراطوریّة البریطانیّة من درجة فارس. فَقبِله مجاملة، لانّه لایمیل الی مثل الامور.» می نویسد حضرتشان نزد ملوك زمین دارای مقام عظیمی بودند و وقتی فرمانده ی انگلیسی حیفا را فتح كرد، هنگام دخول در حیفا نشان عضویّت در امپراطوری مذكور با درجه ی «فارس» (شهسوار) را به حضرتشان اعطا نمود و سپس حقیقتی را می نویسد كه مانند دیگر حقایق مشابه تاریخ بابی و بهائی همیشه توسّط غیرمنصفین نامهربان عمداً مسكوت گذاشته می شود و یا مورد تحریف قرار می گیرد،. و آن حقیقت این است كه می نویسد: «حضرتشان آن را به خاطر رعایت ادب و تعارف قبول فرمود،» و درباره ی علّت قبول آن به «مجامله» (از نظر رعایت ادب و نزاكت (فرهنگ نوین عربی-فارسی)) می نویسد: «زیرا كه ایشان به امثال این امور مایل و راغب نیستند.» این سند از یك منبع غیر بهائی بود.
مؤیّد صحّت این حقیقت را در كتاب مصابیح هدایت جلد9، صفحه ی 375 نیز ضمن شرح حال یكی از فضلای بهائی می خوانیم كه خود به دین بهائی مؤمن شده بودند (جناب احمد یزدانی) و در آن هنگام در حیفا در حضور حضرت عبدالبهاء مشرّف بوده. از قول خود جناب یزدانی چنین آمده است: «از اتّفاقات واقعه در ایّام تشرّفِ ارض اقدس(حیفا) یكی نشان و لقب سِری بود كه انگلیسیها تقدیم كردند و هیكل مبارك چند دقیقه ای در باغ حكومت نظامی حیفا اقامت فرموده، نشان در دست جناب بدیع بشرویه ای مترجم حكومت نظامی بود و در مراجعت، شب در محضر مبارك ابداً ذكری در این باب نفرمودند و اهمیّتی به آن ندادند.» به قول نویسندۀ غیربهائی دیگری دركتاب رگ تاك حتی درعكس بزرگ شدۀ روی جلد ایّام نیز عظمت حضرتشان هویداست، چه كه برعكس دیگر موارد اعطای نشان مزبوركه گیرنده اظهار فروتنی نسبت به پرچم انگلیس می كند، فرمانده ی انگلیسی در حضور حضرت عبدالبهاء كه بر صندلی پشت به پرچم انگلیس جالسند، به احترام ایستاده است.آری ازهمین یگانه عکسی که از مراسم اعطای این لقب و عنوان در دست است، بخوبی و روشنی معلوم است که آن حضرت تا چه اندازه و حدّ مورد اعزاز و اکرام بوده اند، بگونهای که به تنهایی بر روی صندلی نشسته و دیگران از رجال و بزرگان و اوّلیای امور آن سامّان و حاکم انگلیسی شهر حیفا با کمال ادب و نزاکت و احترام در حضورشان بپا ایستادهاند. و از این هم آشكارتر، اعتراف خود جام جم درص13 ایّام ستون 3 از راست پاراگراف 5و6 است كه می گوید «عبدالبهاء هیچ وقت خودش ازلقب سِراستفاده نكرد.» ونیزخود اعتراف دارد كه، برعكس ازل كه دراوّل مقاله مطرح كرده، حضرت عبدالبهاء هیچ گاه نیز از انگلستان، و نه هیچ كشور دیگری،حقوق دریافت نفرمودند.
نیز بخوانید نظر غیر بهائی دیگری را كه در این خصوص چه نوشته. دركتاب ایران آینده، تألیف جمشید فنائیان، صص74- 78،به نقل ازكتاب كجا می رویم، تألیف نویسندۀ غیربهائی، پشوتن.ر، صص: 4 و 5 و 11 تا 14 چنین آمده:
· مسأله ای كه بسیارزیاد مورد سخن و نوشتن گویندگان و نویسندگان می باشد آنست كه همۀ آنها كه خود را از اهل قلم و تحقیق می دانند دیانت بهائی را ساختۀ انگلیس و یا روس می دانند این نظر نویسندگان برایم قابل قبول نبود كه انسان هائی به آن خوبی و وارستگی كه همّ و غمشان مصروف سازندگی ایران و بلند آوازه ساختن نام آن درسراسر جهانست ساخته و پرداخته آن دو ابر قدرت مخرّب وانسان برباد ده باشد. لذا دنبال كار را گزفتم و مطمئن بودم كه درمركز اسناد سیاسی بریتیش میوزیوم انگلیس دراین باره به اسنادی برخورد خواهم نمود. لذا راهی كشور مستعمره گرانگلیس شدم، گرچه به هیچ وجه مایل به انجام آن سفر نبودم. درمركز اسناد آن موزه پس ازچندروز كاوش موفّق شدم هشت سند كه می توانست مربوط به دیانت بهائی باشند به دست آوردم، بدین ترتیب: سنداوّل، دعای عبدالبهاء برای كشور وملّت انگلیس. سند دوّم، اسناد مربوط به اعطاء «لقب سِر» به عبدالبهاء. سندسوّم، حكم وزارت امورخارجۀ انگلیس به پروفسور ادوارد براون كه به عكّا مسافرت كند وكوشش نماید تا همكاری بهاءالله را نسبت به اجرای برنامه های شوم انگلیس درایران جلب نماید. سند چهارم، نامۀ بهاءالله به ملكۀ انگلیس كه با این جمله شروع می شد، «ای كنیز الهی» كه طیّ آن بهاءالله اصول تعالیم دیانت بهائی را برای ملكه انگلیس تشریح نموده و او را به قبول دیانتش خوانده بود. سندپنجم، نامۀ بهاءالله به ملوك عالم كه مشابه نامه اش به ملكه انگلیس بود. سندششم، جواب ملكه انگلیس به بهاءالله كه نوشته بود تو ادّعائی كرده ای كه امیدوارم اگر در ادّعایت صادق باشی موفّق گردی. سندهفتم، نامۀ ملكۀ رومانی(ماری) كه دیانت بهاءالله را پذیرفته بود. سند هشتم، جواب ادوارد براون به وزارت امورخارجه انگلیس كه مختصرش چنین بود:
· «جلب همكاری بهاءالله نسبت به پیشبرد برنامه های دولت پادشاهی انگلیس درایران ابداً موفّقیّت آمیز نبود چرا كه او به هیچ وجه به من اجازۀ صحبت كردن درسه ملاقاتی كه در زندان عكّا با او نمودم نداد و فقط به تشریح اصول دیانت خود پرداخت. و درمجموعه كتاب های موزه مذكور تعداد كتب زیادی مربوط به دیانت بهائی وجود دارد كه به قلم فلاسفۀ اروپا مخصوصاً آلمان و نویسندگان مختلف بود... میرزا حسینعلی ملقّب به بهاءالله درسال 1852 درطهران درپی سوء قصدی كه به ناصرالدّین شاه از جانب بابی ها شد و درتعقیب آن هزارها نفر ازبابی ها دستگیر و زندانی و یا به دست مأموران دولتی ویا به تحریك آخوندها به دست مردم كشته شدند به زندان معروف به سیاه چال طهران افتاد...ودرسال 1853 با خانواده اش به بغداد ودرسال 1863 درتبعید كه درآن زمان زیرسلطۀ عثمانی كه از جانب فرانسه حمایت می شد ادّعای خود را اعلام داشت كه منجر به تبعید او از بغداد به ادرنه گردید وسپس درسال 1868 ازادرنه به قلعۀ عكّا درفلسطین كه آن نیز جزو ممالك متصرّفی عثمانی و یكی از بد آب و هوا ترین نقاط جهان و محلّ تبعید زندانی های خطرناك عثمانی بود انتقال یافت...»
· حال می پردازیم به امكان مربوط بودن ادّعای بهاءالله با ادواردبراون. ادواردبراون درسال 1887 از انگلستان به عزم انجام مطالعات روی فرهنگ وتمدّن ترك وشرق شناسی به تركیّۀ عثمانی رفت وچون برای انجام منظورش فرا گرفتن زبان فارسی را لازم دید عزم مسافرت به ایران را نمود. بنابراین اوّلاً تماس ادواردبراون با بهاءالله درتركیّه عثمانی امكان پذیرنبود چرا كه او نوزده سال قبل ازورود ادوارد، به عكّا اعزام شده بود...وی پس ازپایان مطالعاتش به انگلیس مراجعت كرد و درحدود سال 1890 یعنی تقریباً بیست وهفت سال بعد ازآن كه بهاء الله ادّعایش را اعلان داشته بود به عكّا برای دیدار بهاءالله رفت...ادوارد سه بار درزندان عكّا موفّق به دیدار بهاءالله می شود ومی نویسد كه بهاءالله هیچ گاه حتّی فرصت صحبت كردن هم به من نداد و فقط در مورد اهداف و احكام دیانت بهائی كه مبتنی بر دوازده تعلیمش بود صحبت می كرد وهمین كه من می خواستم صحبت كنم به من می گفت، «فی امّان الله» و از من خداحافظی می نمود. بنابراین با توجّه به این كه در زمان ورود ادوارد به ایران دیانت باب وبهاءالله درهمۀ شهرهای ایران كه شرحش را خودش دركتابش آورده است گسترش یافته بود و او بیست وهفت سال بعد ازاعلان ادّعای بهاءالله درعكّا به دیدارش رفته بود چگونه می توانسته درتحریك بهاءالله برای اعلان ادّعایش به طور كلّی حتّی كوچك ترین دخالتی را داشته بوده باشد؟ چه كه نه تاریخ ها با هم می خوانند نه اصل قضیّه. نظری به دوازده تعلیم بهاءالله می اندازیم كه ببینیم آیا كدام یك ازآنها درراه پیشبرد سیاست انگلیس است. وحدت عالم انسانی...، اساس جمیع ادیان الهی یكیست...، صلح عمومی...، تشكیل محكمۀ كبرای بین المللی...، تساوی حقوق زن ومرد...، ترك جمیع تعصّبات...، تعلیم وتربیت اجباری...، محوفقر وتموّل(تعدیل معیشت)...، تطبیق دین با علم وعقل...، زبان وخط بین المللی...، تحرّی حقیقت...، دین باید سبب الفت ومحبّت باشد... بنابراین می بینیم كه تمامی دوازده تعلیم بهاءالله درمسیر وروند سیاست انگلیس نیست... بنابراین عاقلانه نیست اگرفكركنیم كه انگلیس چیزی ساخته است كه موجبات برهم چیدن روش های استعماری خود او را فراهم سازد.
ادوارد براون شرح ملاقات خود را با حضرت بهاءالله، چنین می نویسد:[x]
· ... وقتی كفشهایم را در می آوردم راهنمای من لحظه ای درنگ كرد سپس با یك حركت سریعِ دست پرده را كناری زد و چون به اندرون رفتم پرده را دوباره برگرداند. خود را در اطاقی بزرگ یافتم بوضوح نمی دانستم به كجا و به ملاقات چه شخصی آمده ام چون از پیش در این مورد اشاره صریحی نشده بود. یك یا دو ثانیه گذشت ناگهان قلبم با احساس رعبی توأم با احترام و تعجّب طپید. متوجّه شدم كه اطاق خالی نیست و در گوشه ای از آن شخصی بزرگوار و عجیب بر نیمكت جالس بود. بر سر تاج رفیعی داشت كه حول آن پارچه سفید كوچكی پیچیده شده بود. بر چهره ای نظر دوختم كه هرگز نمی توانم فراموش كنم. آن چشمان نافذ گوئی اسرار دل و جان را می خواند. قدرت و هیمنه از آن جبین گشاده نمودار بود. به ظاهر علائم سالخوردگی از سیما نمایان ولی گیسو و محاسن مشكین كه بر هیكل افشان بود منافی این تصوّر و گمان. از من مپرسیّد كه در حضور چه شخصی ایستاده ام و به چه منبعی از عظمت تعظیم كردم كه مورد محبّت و تقدیسی است كه تاجداران عالم غبطه ورزند و امپراطوران جهان حسرت بیهوده برند. با صوتی مهیمن و لطیف مرا امر به جلوس نموده و گفتند: «الحمدلله فائز شدی و به ملاقات مسجون و منفی آمدی. جز خیر عالم و سعادت امم مقصد و منظوری نداریم ولی ما را از اهل فتنه و فساد شمرده اند و مستحقّ حبس و نفی به بلاد دانسته اند. اگر همۀ ملل در ظل یك دین متّحد گردند، جمیع ابناء بشر چون برادر مهرپرور شوند، علائق محبّت و یگانگی بین ابناء انسان محكم گردد، اختلاف ادیان نماند و تباین نژادی محو گردد چه عیبی و چه ضرری دارد؟ بلی، چنین خواهد شد. جنگهای مخرّب و جدالهای بی ثمر پایان خواهد یافت و صلح اعظم چهره خواهد نمود. آیا در اروپا شما نیز محتاج همین تعالیم نیستید؟ آیا همین نیست كه مسیح خبر داده؟ مشاهده می كنیم كه پادشاهان و زمامداران كشورهای شما ثروت و خزاین مملكت را به جای آنكه در سبیل سعادت و آسایش نوع انسان بكار برند برای انهدام و هلاكت نسل آدمی بی محابا مصرف می نمایند. این جنگ و جدال و خونریزی باید پایان یابد وجمیع بشر به صورت یك قوم و یك خانواده درآید...افتخار از آنِ كسی نیست كه فقط وطن خویش را دوست بدارد بلكه افتخار بیشتر از آنِ كسی است كه همه عالم را دوست بدارد.» تا آنجا كه من می توانم بخاطر بیاورم این بود كلماتی كه با بیانات بسیار دیگر از بهاءالله شنیدم.
چه می توان كرد كه آنهایی كه اعطاء نمودن نشانِ سِر را همیشه با آب و تاب و تكراراً مطرح می كنند، نه به حقایق فوق كاردارند، ونه هیچ گاه می گویند كه همین حضرت عبدالبهاء پس از آزادی از حبس عثمانی و قبل از اعطاء نشان مزبور، دراسفار تبلیغی كه به آمریكا و اروپا و مصر فرمودند علاوه بر اینكه شخصیّت ایرانی و معنوی خود را حفظ نمودند و علاوه بر اینكه در فضای علم زده و مادّی غرب به اثبات خدا و ادیان و انبیاء و من جمله حقانیّت اسلام و رفع شبهات نفوسی كه دیانت مقدّس اسلام را قبول نداشتند، پرداختند وایران عزیزرا در چشم غربیان عزیز نمودند، وقتی در انگلستان به ایشان پیشنهاد شد به دیدن پادشاه انگلستان بروند، ضمن ردّ آن فرمودند، «ما برای دیدن فقراء آمده ایم نه سلاطین.»
امّا راجع به درخواست حفظ جان حضرت عبدالبهاء ازتهدید جمال پاشا توسّط دولت انگلستان نیز باید عرض كرد این امر در جواب و اجابت تقاضای بهائیان انگلستان بود كه اطّلاع یافته بودند فرمانده قوای ترك بطور علنی قسم خورده بود كه حضرت عبدالبهاء را در جبل كرمل به صلیب كشد. چنین وضعیّتی امروزه نیز وجود دارد كه بهائیان در ممالك مختلف به حكومت های مربوطه خود برای مساعدت به همكیشان ایرانی شان مراجعه می نمایند و30 سال اخیرشاهدی بارز از این حقیقت است[xi] دشمنی حكومت عثمانی با دیانت تازه متولّد ,سر دراز دارد و فقط به همین بار ختم نمی شود. همیشه از ابتدا سعی در مخالفت و آزار و اذیّت این دین جدید داشتند و خود تبعیدهای پی در پی حضرت بهاالله توسّط این حكومت نشانگر خصومت دیرینه حكومت عثمانی با دین بهائی است. پس نمی توان گفت كه دولت انگلیس كه تازه در فلسطین مستقر شده، روابط پنهان با حضرت عبدالبها داشته وبه همین علّت جمال پاشا ناراحت شده و تصمیم بر از بین بردن حضرت عبدالبهاء گرفت. همچنین اشاره به روابط پنهان می نمایند، اگر این رابطه پنهان است چرا حضرت عبدالبهاء علناً از دولت انگلیس تشكر می نمایند و چرا دولت انگلیس علناً به ایشان نشان نایت هود را می دهد. پس خود همین موضوع نفی كننده این روابط است.[xii] ازعجایب آنكه دراین مقاله از دشمنی دولت عثمانی و جمال پاشا با حضرت عبدالبهاء نوشته، ولی درست در مقالۀ صفحۀ قبل آن (ص11) با عنوان «پرده ای از مناسبات بهائیّت و عثمانی» از روابط حسنۀ عثمانی با امربهائی می نویسد.
در مقالۀ ایّام ضمن مورد فوق دربارۀ جمال پاشا، می بینیم كه تهدید او را دربارۀ حضرت عبدالبهاء به دادن گندم به قشون انگلیس ربط داده، و بكلیّ تاریخ را تحریف می نماید. عین همین ایراد را كه جام جم درحقیقت آن را تكرارنموده، اسلافش در اوایل انقلاب، با نشر جزوه ای تحت عنوان «تاریخ سخن می گوید»، مطرح كردند. همان زمان محفل روحانی ملّی بهائیان ایران، كه همگی درهمان ایّام به شهادت رسیّدند، پاسخی با عنوان «تاریخ شكوه می كند» ارائه فرمودند كه قسمت هائی ازآن را كه به این بحث مربوط است تقدیم می كند تا ملّت عزیز ایران بدانند كه اهل بهاء حقایق امرشان را با تقدیم جان به خون نوشته اند، و در اختیار بشر قرارداده اند تا به مصداق آیات مباركۀ قرآن مجید، از جمله «فتمنّوا الموتَ اِن كُنتُم صادِقین»[xiii] (اگرراستگوهستید، پس آرزوی مرگ كنید)، برهمگان معلوم شودكه درمدّعای خود صادق بوده وهستند.
· ... تاریخ بر اساس ترتیب وقایع در زمان استوار است. مراعات این ترتیب را از جمله اركان تاریخ می توان دانست. كسانی مرتكب اشتباه می شوند. وقایع را پیش و پس می كنند. واقعه متاخّر را باز پس می كشند. امر لاحق را بر امر سابق مقدّم می گیرند. چنین سهوی تاریخ را تباه می كند. واقعه گذشته را، بر خلاف منطق تاریخ، نتیجه واقعۀ آینده می سازد. قلمی كه چنین سهوی از آن سر زند تاریخ را در هم می ریزد، و تاریخ حق دارد از كسانی كه قلم را چنین بی باك می رانند به زبان حال شكوه كند. ركن دیگر تاریخ نقل مطالب از مدارك است. كسانی این مطالب را جابجا می كنند. در نقل آنها دچار غفلت می شوند. غفلت آنان به امّانتشان لطمه می زند. بدین ترتیب مطلبی كه درمدركی نیست، به آن مدرك منسوب می گردد (چنانكه همین خطا را شخص دیگری در جای دیگری نمود و مطلبی را از كتابی به نام مسافرت به شمال هندوستان تألیف A.Conolly نقل كرد كه در آن كتاب وجود نداشت و اعتراض ادبا را برانگیخت/ص 217 قسمت اوّل كتاب امیر كبیر و ایران اتألیف فریدون آدمیّت،چاپ اوّل). مسامحه در صحّت روایت پیش می آید. نقل به لفظ با نقل به معنی اشتباه می شود، جزئی از مطلب به كنار می افتد و از همین رو كل آن نیز فساد می پذیرد. اینجاست كه بار دیگر تاریخ ستم می بیند، زبان به شكایت می گشاید، دعوت به دقّت می كند، خواستار امّانت می شود. مثلاً كسی در جایی می گوید: «قشون غاصب انگلیس برای در هم كوبیدن هر گونه مقاومت خلق ستمدیده فلسطین به حیفا وارد می شود، با كمبود آذوقه روبرو شده در خطر شكست قرار می گیرد... حضرت عبدالبهاء...درب انبارهای خویش را كه از قبل آذوقه زیادی در آن پنهان فرموده بودند به روی سپاهیان انگلیسی می گشاید» (جزوهء تاریخ سخن می گوید، ص 3) از آن پس می گوید كه «این موضوع اثرات فراوانی برمبارزان فلسطین می گذارد به طوری كه جمال پاشا حاكم دولت عثمانی (جمال پاشا، 1922-1872، از سرداران قشون عثمانی كه در ایّام جنگ جهانی اوّل به ظلم و قساوت در لبنان و سوریّه و اعدام اعیان و ادبا به تهمت خیانت به دولت عثمانی شهره شد و سرانجام در تفلیس به قتل رسیّد ــ المنجد، قسمت اعلام) كه در مقابل سپاه انگلیس مقاومت می نمود آنقدر از این موضوع عصبانی می شود كه می گوید اگر به زودی فتح مصر نمودم در مراجعتم عبدالبهاء را به صلّابه می زنم.»[xiv]
· .... بنابر این قول می بایست ابتدا قشون انگلیس فلسطین را فتح كند، به حیفا در آید، همكاری ادّعایی حضرت عبدالبهاء با این قشون صورت گیرد، جمال پاشا به تهدید حضرت عبدالبهاء پردازد و از آن پس قصد مصر كند. و حال آنكه جمال پاشا این تهدید را (به سبب بغض مذهبی و بر اثر تحریك ناقضین) در حین توقّف در فلسطین و در حین حكومت بر شامّات نمود، از آن پس به قصد فتح مصر حركت كرد، و مدتی بعد از شكست او در مصر بود كه قشون انگلیس به فلسطین روی آورد و موفّق به تسخیر حیفا گردید. پس چگونه می توان تصوّر كرد كه واقعۀ آینده (ورود قشون انگلستان به حیفا در سال 1918) موجب حدوث واقعه گذشته (تهدید جمال پاشا) گردیده باشد؟ البته نویسنده جزوه می توانست خود را دچار این اشكال نسازد، بدین ترتیب كه تمام مطلب را از مأخذی كه به آن اعتماد كرده بود بعینه یا به تلخیص نقل كند. مأخذ او چنانكه خود گفته است (حاشیه 1، ص 5، جزوه تاریخ سخن می گوید) صفحه 446 جلد اوّل كتاب خاطرات حبیب بوده و در این كتاب در این باره چنین آمده است: «جمال پاشا وقتی كه به قدس (اورشلیم) می رود از لوایح پی در پی ناقضین و عداوت یاسین نام مستنطق بغض و كین جمال پاشا تحریك می شود و قول می دهد كه اگر به زودی فتح مصر نمودم در مراجعتم عبدالبهاء را به صلّابه می زنم...» و البته اگر تمام این مطلب را از مأخذ آن با مراعات دقّت و امّانت نقل می كرد دیگر تهدید جمال پاشا را با بذل آذوقه به قشون انگلیس مربوط نمی ساخت بلكه معلول تحریكات پیمان شكنان و ستم پیشگان می شمرد، د رنتیجه دچار امر محال نمی شد، لاحق را بر سابق مقدم نمی گرفت، ترك احتیاط نمی كرد و روح تاریخ را نمی آزرد. گرچه بی احتیاطی او تنها دراین نیست كه ترتیب وقوع وقایع را ازنظر دور دارد، بلكه این غفلت نیز ازقلم وی سر می زند كه مطلبی را از مأخذ آن به طور ناتمام وناصواب نقل كند. مثلاً می گوید: «حضرت عبدالبهاء كه این موضوع را متوجّه می شود پس ازگفتگو با افسران ارشد انگلیسی آنها را ارنگرانی خارج می كند ومی فرماید:من به اندازۀ ارتش شما آذوقه دارم ودرب انبارهای خویش را كه ازقبل آذوقه زیادی درآن پنهان فرموده بودند به روی سپاهیان انگلیسی می گشایند واین موضوع باعث پیروزی سپاهیان انگلیس درفلسطین می شود.»[xv]
· ...و درهمین جا با علامتی كه می گذارد به حاشیه می رود وبه مأخذ نقل قول، یعنی كتاب شاهراه منتخب (The Chosen Highway)، تألیف لیدی بلامفیلد (Lady Blomfield) ارجاع می كند.خواننده همین مأخذ رابر می دارد ودرهمان صفحه ای كه او اشاره كرده است مطلبی را می خواند كه ترجمۀ دقیق آن به فارسی چنین است: «آمّادگی برای اوضاع واحوال زمان جنگ را حضرت عبدالبهاء حتّی قبل ازمراجعت به فلسطین یعنی بعد از اسفارمبارك (به اروپا وآمركا ومصر) ترتیب دادند. ساكنین قرای نقایب وسمره وعدسیّه را تعلیم كردند كه چگونه به كشت غلات بپردازند و محصول فراوانی ازآن به دست آورند. این امر در دورۀ قبل ازجنگ و درطی سال های نقصان آذوقه حاصل ازجنگ انجام گرفت. مقادیر عمدۀ غلّات درچاه هائی كه تعدادی ازآنها را رومیان ساخته بودند واكنون می توانست مورد استفاده قرارگیرد انبارشد و بدین ترتیب بود كه حضرت عبدالبهاء موفّق گردید تا تعداد بیشماری ازفقراء را درحیفا وعكّا و در اطراف آن دوشهر درطی سال های مجاعه (قحطی وگرسنگی) از1914 تا 1918 تغذیه فرماید. اطّلاع یافتیم كه هنگامی كه ارتش انگلیسی وارد حیفا شد با مشكلاتی ازلحاظ تأمین آذوقه مواجه گردید. افسر فرمانده برای مشورت به حضور مبارك رفت. حضرت عبدالبهاء درجواب فرمودند: من غلّه دارم. شخص نظامی با حیرت سؤال كرد: حتّی برای قشون؟ فرمودند: «حتی برای قشون بریطانیا هم غلّه دارم» (ص210 كتاب The Chosen Highway). آنگاه خواننده حیرت می كند كه چرا باید اقدام احتیاطی حضرت عبدالبهاء را دربارۀ تهیّۀ آذوقه برای سال های جنگ جهانی بدین گونه تعبیر نمود؟ چرا باید ازاین مطلب كه تعداد بی شماری ازفقرای حیفا وعكّا وحوالی آن دوشهر در دورۀ چهارسالۀ جنگ جهانی با این آذوقه تغذیه شده اند وازمرگ حتمی درزمان قحطی وگرسنگی و بینوائی وبی پناهی نجات یافته اند صرف نظر كرد؟ چرا باید ازقسمتی ازقول صریح مؤلّف كتاب كه مأخذ نقل قول نویسنده است ولابدّ مورد اعتماد اوست چشم پوشید؟ چرا باید تنها به قسمت دیگری ازكلام او كه دلالت براین دارد كه قشون انگلیسی نیزپس ازغلبه برعثمانیان و ورود به حیفا (آن هم تنها برای یك بار درآخرجنگ) به این آذوقه دست یافته اند دیده گشود؟ وسرانجام چرا باید جمله ای ازخود برآن افزود كه درب انبارهای خودرا.....به روی سپاهیان انگلیسی می گشایند، واین موضوع باعث پیروزی سپاهیان انگلیس درفلسطین می شود، واین جمله را با بی باكی و بی پروائی به مؤلّفی نسبت داد كه خبری ازآن دركتاب اونیست؟[xvi]
امّا راجع به دعا برای پادشاه انگلیس. مقدّمتاً بایدگفت بدیهی است كه ظهور بابی و بهائی برای اهل عالم اَعَمّ از دُوَل و ملل ظاهر شده و قطعاً با همۀ دُوَل و ملل ارتباط مستقیم و غیر مستقیم دارد. امّا آنچه مهم است آنكه با دیدی كلی و جهانی باید به كلّ وجوه همۀ ارتباطات مزبور توجّه نمود و نه آنكه ظهور الهی را محدود و محصور در ارتباط با بعضی از اجزای مجموعه بزرگ كرۀ ارض كرد. همچنین نباید تصوّر كرد كه انبیای الهی مثل سیاسیّون، مذبذب و هردم خیالند و با فكر محدود بشری با ملل و دُوَل ارتباط برقرار می كنند، لا والله! ذیلشان مقدّس از این اوهام است. شاید امثال جام جم انتظار دارند اهل بهاء برای اثبات غیر استعماری و غیر صهیونیست و غیر روسی و غیر انگلیسی و غیر آمریكایی و غیر آلمانی و خلاصه غیر سیاسی بودن خود به بعضی «زنده باد» و به بعضی «مرده باد» بگویند. امّا منصفین و فضلا و بزرگان وسیع النّظر عالم می دانند كه زنده باد و مرده باد گفتن دلیل وابستگی یا عدم وابستگی نیست؛ بلكه ملاك اصلی، نیّت و مدّعا و هدف دین الهی و تعالیم و احكام آن و عملكرد پیروان آن می باشد كه لابدّ بر اساس آن تعالیم با همه اهل عالم از دول و ملل ارتباط می یابند. از جمله اینكه در آثار بهائی دربارۀ «امراء و علماء،» یعنی سلاطین و رؤسا و امرای ارض و انظمۀ سیاسی و اهداف و مقاصد حكومت ها و درباره رؤسای مذهبی، مطالب كلیدی زیادی نازل شده است كه برای قضاوت صحیح باید نگاهی شامل و جامع به آنها داشت و آنها را در كنار دیگر آثار بهائی كه جمعاً هیكل یك سیستم و نظام عقیدتی ــ الهی را تشكیل می دهند بررسی كرد تا ادراكی كامل بدست آید. و الّا اگر مانند بعضی ردّیّه نویسان با سوگیری و تعصّب فقط آیه یا نصّ یا واقعه ای تاریخی درباره موردی سیاسی یا مذهبی در نظر گرفته شود، وجوه كامل حقیقت آشكار نخواهد گردید.
فی المثل در آثار بهائی،از جهتی چون اكثر حكومت ها به ظهور الهی در دور جدید بی اعتناء بودند، مورد ملامت شدند؛ امّا بعضاً، به جهت عمل خاصی در مقطعی از تاریخ و یابه جهت ِ بعضی نكات مثبتِ انظمه و سیاست هایشان، مورد عنایت قرار گرفته اند ؛ مثل دولت های عثمانی و انگلستان كه زمانی به جهت حفظ و حمایت مقامّات متبرّكۀ ارض اقدس یا تحریم خرید و فروش كنیز و برده و تمسّك به امر مشورت در امور[xvii] تحسین شدند وزمانی دیگر نقائصشان مورد اشاره قرارگرفت[xviii] و یا فی المثل وجود اصل مشورت و سلطنت را در حكومت مشروطه و یا نحوۀ انتخاب رؤسای جمهور را كه منتَخَبِ مُنتخَب باشند و یا ادارۀ امور ایالات و استقلال نسبی آنها را در حكومات فدرال، و خلاصه امثال این نكات مشابه مثبتی را كه در بعضی انظمه دیده می شود، ذكر فرموده اند.[xix] لذا هم نكات مثبت و هم نكات منفی سیاسیّون و سلاطین عالم از جهات اهداف و نیّات و روشهای شان، گاه بر سبیل نصیحت و فضل و عفو و تشویق و گاه بر سبیل انذار و عدل و اقتدار، مورد اشاره قرار گرفته است. به این معنی كه گاه در موردی خاص، از دولت یا نظمی خاص، به خاطر نیّی خاص و یا روشی خاص یا وسایلی خاص تحسین یا تقبیح شده است. ولی طبق بیانات صریحه دیگر مثل بیان حضرت ولیّ امرالله درباره حكومات متّحدۀ جهانی آینده در ظل نظم وسیع اداری امر بهائی در صفحات 14 تا 22 كتاب اركان نظم بدیع، در كل، همه انظمۀ سیاسی عالم بلا استثناء نقائص فطری دارند و كافل سعادت بشر نیستند و آن نكات مثبتشان نیز، با روحی بدیع و عاری از نقائص عقول جزئیّۀ بشری، در نظم امر بهائی وجود دارد.[xx]
آری چنان كه دربالا اشاره شد، طلعات مقدّسۀ امر بهائی، من جمله حضرت عبدالبهاء، در حق كل سلاطین و بعضاً انفراداً دعا فرموده اند تا خداوند آنها را به عدل و انصاف مزیّن فرماید و از جمله برای مظفّرالدّین شاه، سلطان عثمانی، و پادشاه انگلستان. و جالب آنكه در دو مناجات اخیر علّت طلب تأیید برای عثمانی و انگلستان را این می فرمایند كه آنها از اراضی مقدّسه فلسطین كه برای همه ادیان — كلیمی، مسیحی، اسلام، بهائی — محترم است، و ازساكنان آن حفاظت می نمایند. و عجیب است كه حضرت سیّد السّاجدین نیز به گفته مرحوم خمینی رهبر فقید انقلاب اسلامی در كتاب كشف الاسرار، دقیقاً به همین نیّت برای مرزبانان حكومت اموی در زمان هیكل مباركشان در صحیفه سجّادیه دعا می فرمایند چه كه آنها با آنكه اموی بودند و دشمن ائمه اطهار، ولی حضرت سجّاد علی رغم آن، به هر حال چون آن وقت از حدود و ثغور اسلامی محافظت می كردند و اسباب ظاهرۀ حفظ آن بودند لذا دعا می فرمودند كه خدا تأییدشان كند تا از مسلمین و بلاد مؤمنین حفاظت كنند تا دست غیر مسلمین و كفّار به آن نرسد. امّا نكتۀ مهمّی كه امثال جام جم ابداً ذكری ازآن نمی نمایند این است كه علاوه بر سلاطین، طلعات مقدّسه بهائی صدها برابر بیشتر برای امم و ملل و نفوس كه آنها را «امّانات الله» و «رعایای حق» می خواندند، دعا نازل فرمودند و بهترین چیزها را برای آنان طلب فرمودند كه من جمله دعا برای اتمام جنگ ایتالیا علیه لیبی و كشته شدگان ــ من جمله اعراب آنجا ــ می باشد.(خطابات عبدالبهاء). فلسفه و علّت این ادعیّه نیز در مورد سلاطین این بوده كه حضرت بهاءالله در تعالیمشان مقام خاصی برای حكومت كه مسئول حفظ ملّت است قائل هستند و امر فرموده اند اهل بهاء برای كلّ سلاطین علی رغم میزان عدالت یا ظلمشان، دعا نمایند تا اگر ظالم اند عادل شوند و اگر عادل اند مؤیّد بر حفظ وازدیادعدل و انصاف شوند. و البته پیش بینی فرموده اند سلاطینی خواهند آمد كه بین همه نفوس و من جمله اهل بهاء به عدالت رفتار خواهند كرد، و در مورد چنین سلاطین و رهبران مملكتی فرموده اند علاوه بر دعا، اهل بهاء مأمور به یاری نیز هستند. امّا قبل از آن مأمور به خدمت و اطاعت صادقانه در امور قانونی و اداری كه مخالف عقاید وجدانی اهل بهاء نیست، می باشند تا حُباً لِلّه به خدمت كل امم از دولت و ملّت موفّق و مؤیّد گردند[xxi] و خود هیکل مبارکشان از جمله برای ناصرالدّین شاه که ظلم های زیادی به بابیان و بهائیان نمود، دعا فرموده اند.[xxii]
درآخراین مقال به چندنكتۀ دیگرمذكور درمقاله باید اشاره نمود. درص12 بیان حضرت عبدالبها را كه باطل كنندۀ فرضیّات وهم آلود وغلط جام جم است، نقل می كند ولی در پاورقی 26، آن را به شرح زیرتخطئه می كند. حضرت عبدالبهاء دربارۀ افراد ملّت ایران و انگلیس می فرمایند: «اهالی ایران بسیارمسرورند از این كه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران وانگلیس است. ارتباط تام (بین دوكشورـــ این راجام جم اضافه كرده) حاصل می شود ونتیجه به درجه ای می رسد كه بزودی ازافراد ایران، جان را برای انگلیس فدا می كنند وهمین طورانگلیس خود را برای ایران فدا نماید.»[xxiii] چرا در پاورقی مزبور می نویسد: «البته جملۀ اخیرخالی ازحكمت نیست. البته وقتی گرگ ومیش قرار است درآغوش هم زندگی كنند، معلوم است كه قربانی شدن میش، فرصتی برای قربانی شدن گرگ نخواهد گذاشت.» ملّت عزیزایران باید از جام جم بپرسد چرا بیان مزبور را تحریف مفهومی نموده؟ دیدن نصوص مباركه ای كه درهمین مجموعه، تحت عنوان «سیاست الهی، سیاست بشری» آورده شده گویای حقیقت مقصود حضرت عبدالبهاء است.
در ص 12 ذكرملكۀ رومانی رانموده وخواسته حقیقت بهائی شدن اورا كه 13 سال پس ازسفرحضرت عبدالبهاء به آمریكا، یعنی پس ازصعود(وفات) حضرتشان واقع شده، با میان كشیدن ذكر تئوسوفیسم مخفی نماید، حال آنكه ملكۀ مزبور درسال 1926 با مطالعۀ كتاب بهاءالله و عصر جدید به دیانت بهائی با همان عنوان دین بهائی مؤمن شد وبیانیّه های متعدّدی در ایمانش به آن و دعوت نفوس به تحقیق دربارۀ این آیین جدیدكه با اصول تئوسوفیسم ازجمله تناسخ تناقض دارد، صادرنمود كه موجود است. ازجمله می نویسد: «هرگاه نام حضرت بهاءالله یا پسر ارشدش حضرت عبدالبهاء به چشم شما خورد از آنها روگردان مشوید، بلكه به نوشتجات آنها دقّت نمایید و بگذارید بیانات روحبخش و محبّتانگیزشان همچنان كه در قلب من نفوذ نموده در قلب شما نیز نفوذ نماید» و «آیین بهائی منادی صلح وسلام است.»[xxiv] حضرت ولیّ امربهائی دربارۀ تئوسوفیسم می فرمایند: «فردبهائی نمی تواند تئوسوفیست هم باشد، عدآ زیادی ازتئوسوفیها بخصوص نفوس روشنفكر درمیان آنها بهائی شده اند، امّا ازآنجائی كه ما معتقد به تناسخ نیستیم نمی توانیم صریحاً هم به عنوان یك فردبهائی وهم به عنوان یك تئوسوفی فعّال باشیم.»[xxv]
مورد دیگر ذكراشارۀ حضرت عبدالبهاء درص 14ایّام دال برعدالت وسیاست انگلیس است، امّا جام جم به جملۀ پس ازآن كاری ندارد كه علّت آن را این می فرمایند كه چون «اهل این دیار بعدازصدمات شدیده به راحت وآسایش رسیّدند.» ملاحظه می فرمائید كه دراینجا نیزمانند مورد دعائی كه درحقّ پادشاه انگلیس فرموده اند، موضوع اساسی حفظ اهالی وحفظ امّاكن مقدسۀ ادیان مختلف در اراضی فلسطین است، چنان كه ازقبل گفته اند: «النعمتان مجهولتان: الصّحة والامّان.» نكتۀ دیگر محور قرار دادن ردّیّه های صبحی ونیكو است كه چنان كه درمقاله ای دیگر در همین مجموعه آمد، حتی محیط طباطبائی مورد قبول جام جم نیز، گفته های ایشان را سند نمی داند. نكتۀ دیگر نقل قول ازكسروی است دربارآ قضیۀ اعطای نشان «سِر» كه با روایت دیگران درهمین مقالۀ جام جم منافات دارد، چه كه برخلاف گفتۀ كسروی، حضرت عبدالبهاء خود آن را درخواست نكردند، چنان كه به نوشتۀ سابق الذّكرخودِ ایّام حضرت عبدالبهاء هرگز از نشان مزبوراستفاده نكردند. مقاله نویس ایّام پس ازنقل قول ازكسروی، می نویسد: «قبح كار وقتی بیشتر به نظر می آید كه بدانیم برخی ازشخصیّت های دینی نیز (به گفتۀ آیتی، مبلّغ مستبصّر بهائی) درهمان دوران، نشان ولقب اعطائی ازسوی انگلیسی ها را نپذیرفته اند» و در پاورقی مربوط به همین مطلب می نویسد: «عجبا (از) پسرمحمود افندی آلوسی كه ازعلمای اهل سنّت ومفتی بغداد بود شنیدم حضرات انگلیسها به میل خود به اونشان لقب سِری ومبلغی پول دادند و او همه را رد كرده گفت: من یك نمایندۀ روحانیم وبا سیاسیّون كاری ندارم.»[xxvi] امّا جالب است بدانیم كه همین پسرآلوسی، چه صبحی امتناعش را ازقبول نشان مزبور راست گفته باشد و چه دروغ، دربغداد ازمحبیّن ومنجذبین حضرت بهاءالله شد وبه علوّ درجات ومقامّات معنوی حضرت بهاءالله معترف گردید.[xxvii] به این جهت است كه به ایّام درمقاله ای جداگانه گفته ایم كه باطناب امثال آواره وصبحی ونیكو به چاه نرود.
نكتۀ آخركه مربوط به عكس ص 12 و مقالۀ بعدی پس ازهمین مقاله، درص15، با عنوان «پیام محبّت آمیزم لكه» می باشد، نیزجوابش درظل جواب های فوق و نیز مقالۀ «تحریفات لفظی و مفهومی» در نشریّات بهائیآهنگ بدیع و اخبار امری داده شده. امّا در اینجا نیز جالب است كه ذكر شود دو خبرنگار فرانسوی غیر بهائی به نام های فیلیپ گوویون وكولت ژوویون، دركتاب خود باغبانان بهشت خدا كه شرح مفصّل مشاهدات آزاد ایشان دراقامت چندروزه درمقامّات متبرّكۀ بهائی دراسرائیل است، علاوه برشرح تاریخ وتعالیم وعظمت این آیین جهانی، تمام تهمت های سیاسی وارده براین آیین نازنین رارد می كنند و پیام های بزرگان عالم ازجمله ملكۀ انگلیس را درخصوص امربهائی، نشانۀ رشد ونفوذ ومطرح بودن جامعۀ بهائی در دنیای امروز می دانند كه مختصّ به ملكۀ انگلیس و پرنس فیلیپ هم نیست، ولی جام جم به صدها مورد دیگركاری ندارد وفقط موارد معدودی رابرمی گزیند كه به گمان وهم آلودش مُثبِت ِ فرضیۀ غلطش می باشد. ای كاش هموطنان عزیزكتاب مزبور را به دست آورده، خود مطالعه فرمایند تا جام جم نپندارد كه «اسیران كمند» این آیین «كم اند.» ازجمله درمصاحبه باروحیّه خانم چنین می پرسد: «در یادداشت های شخصی وخاطرات شما می خوانیم كه شما تا مدارقطب شمال به دیدار اسكیموها رفته اید وزمانی دیگر در میان قبایل سرخپوست درقلب جنگل های امّازون بوده اید، به جزایر كارائیب، به اروپا، افریقا، آمریكای جنوبی وجزایر اقیانوس آرام سفركرده اید و با بزرگان وسران ملل و دول وشخصیّت های مهمّ و برجسته نظیر پرنس فیلیپ، آقای پرز دوكوئلار (Javier Peres de Cuellar) دبیركلّ سازمان ملل، خانم ایندیرا گاندی و رئیس جمهورساحل عاج، سیمون ویل نمایندۀ فرانسه درپارلمان اروپائی، و ژاك شابان دلماس رئیس پارلمان فرانسه ملاقات وگفتگو نموده اید. آیا هدف ازهمۀ این سفرها به خاطر دیانت شماست؟» روحیّه خانم جواب می دهند كه: «البته این طور است. روزی همسرم (حضرت شوقی ربّانی) نظری به من انداخت وسؤال نمود، راستی بعد ازمن چكارخواهی كرد؟ ازجای جستم وگریه را سردادم وگفتم: من هرگز بدون شما دراین دنیا زندگی نخواهم كرد.» درجواب فرمودند:«فكرمی كنم به سیر و سفرخواهی پرداخت، احبّاء (بهائیان) را در سراسرعالم ملاقات خواهی كرد و باعث تشویق و دلگرمی آنها خواهی شد.» ما بیش ازبیست سال بود كه با هم زندگی می كردیم وهیچ وقت حرفی راجع به آینده بین ما مطرح نشده بود. بعد از در گذشت ایشان متوجّه آن پیشگوئی شدم. برای شش سال متوالی به عنوان عضو هیأت ایادی امرالله وظیفۀ سنگینی درعهده داشتم كه بایست انجام می دادم...انتخابات بیت العدل صورت گرفت وبعد از آن من آزاد بودم ومی توانستم هركجا می خواستم سفركنم، زیرا تنها بدین وسیله بود كه قادر بودم خدمتی انجام دهم.»[xxviii]
نظر خود را بنویسید