مقدمه
«در مجالس روضه خوانی حاضر می شدند و مصائب وارده بر حضرت سید الشّهداء علیه السّلام را استماع می فرمودند و اشک می ریختند و در ضمن لب های مبارک متحرّک بود و مشغول مناجات بودند در آن گونه اوقات چه عظمتی در هیکل مبارک مشهود می شد و چه نورانیتی در سیمای آن حضرت پدیدار می گردید.»(۴)
«شیخ حسن زنوزی... حکایت کرد... بارها در صدد برآمدم که با آن سیّد جوان ملاقات کنم و از نام و نسبش جویا شوم. چند مرتبه او را دیدم که در حرم سیّد الشّهداء غرق مناجات و دعا بود به هیچ کس نظری نداشت اشک از چشمانش می ریخت و کلماتی در نهایت فصاحت از لسانش جاری میشد که به آیات شباهت داشت. می شنیدم که مکرّر می گفت یا الهی و محبوب قلبی حالت او بطوری بود که اغلب نماز گزاران صَلاتِ خویش را ناتمام گذاشته و به کلمات و بیانات آن جوان توجّه می نمودند و از خشوع و خضوع او حیرت میکردند. گریۀ او سبب می شد که همه را گریان می ساخت. طرز زیارت و عبادت را از او می آموختند. سیّد جوان پس از انجام اعمال یکسره به منزل خود می رفت و با هیچکس تکلّم نمی فرمود. چند مرتبه خواستم با آن حضرت مذاکره کنم به محض این که نزدیک او می رفتم قوّه ای نهانی مرا باز می داشت که وصف آنرا نمی توانم گفت. بعد از جستجوی و تفحّص همین قدر دانستم که این جوان از تجّار شیراز است در جرگۀ علما داخل نیست خودش و اقوامش نسبت به شیخ احمد و سیّد کاظم نظری خاصّ دارند. بعدها شنیدم که به نجف مسافرت کرده و از آنجا به شیراز خواهد رفت. آن جوان همیشه درنظرمن بود علاقۀ شدیدی به او پیدا کرده بودم. بعد از چندی که شنیدم جوانی در شیراز ادّعای بابیّت کرده به قلبم گذشت که این همان جوان بزرگوار است که قبلاً او را در کربلا دیدهام.»(۶)
«فصل تابستان و پائیز را در قلعۀ ماهکو بسر بردند. زمستان آن سال بینهایت شدید بود حتّی ظرف های مسی چون آب در آنها یخ میبست بواسطه شدّت برودت متأثّر می گشت. ابتدای زمستان مطابق با اوّل محرّم سال ١٢٦٤ هجری بود هر وقت حضرت اعلی وضو می گرفتند قطرات آب وضو از شدّت برودت در صورت هیکل مبارک منجمد می شد. در ایّام محرّم بعد از هر نماز سیّد حسین کاتب را احضار می فرمودند و به او امر می کردند که با صدای بلند مقداری از کتاب مُحرّق القلوب را که از تألیفات مرحوم حاج ملّا مهدی نراقی جدّ حاج میرزا کمال الدّین نراقی است در محضر مبارک تلاوت کند در این کتاب شرح مصائب و داستان شهادت حضرت سیّد الشّهداء امام حسین علیه السّلام مندرج است. وقتی که سیّد حسین کتاب مزبور را می خواند از استماع وقایع مؤلِمِه و مَصائب کثیرۀ حضرت امام حسین علیه السّلام بحر اَحزان در قلب حضرت باب مَوّاج می گشت. در حین استماع مصائب اشک حضرت باب جاری بود مصائب وارده بر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام را استماع می فرمودند و ضمناً از مصائب و آلامی که بر حسین موعود وارد خواهد شد به یاد می آوردند و چون به خاطر مبارک می گذشت که حسین موعود مصائبی شدیدتر از حسین قبل تحمّل خواهد فرمود و هنگامی که به اسم مَن یُظهِرُهُ اللّهُ ظاهر شود رنج و مشقّت بیپایان از دشمنان به آن حضرت خواهد رسید، اشک حسرت از چشم مبارکش جاری می گشت و از تذکّر آن ایّام گریه و نالۀ حضرتش بلند می شد. حضرت باب در یکی از آثار مقدّسۀ خود که در سنۀ سِتّین(۱۲۶۰ه ق) از قلم مبارک نازل شده می فرمایند:
"یک سال قبل از اظهار امر در رؤیا چنین مشاهده کردم که سَرِ مُطهَّرِ امام حسین علیه السّلام از درختی آویخته است قطرات خون از آن می چکید من نزدیک آن درخت رفتم نهایت بهجت و سرور را داشتم که به چنین موهبتی فائز شدم دو دست خودم را پیش بردم و در زیر حلقوم بریدۀ مقدّس امام حسین که خون از آن می چکید نگاه داشتم مقداری خون در دست من جمع شد آنها را آشامیدم وقتی که بیدار شدم خود را در عالم دیگر مشاهده کردم روح الهی از تجلّی خویش جسم مرا می گداخت و سرا پای مرا انوار فیض خداوند فرو گرفته بود سُروری الهی در خود می دیدم اسرار وحی خداوندی با نهایت عظمت و جلال در مقابل چشم من مکشوف و پدیدار بود"...»(۷)
«اِنَّنی اَنَا اَوَّلُ عَبدٍ قد آمَنتُ به وَ بآياته»[مضمون: همانا من اوّلین بنده ای هستم که به او و به آیاتش مؤمن شدم]
«اگر در اين حين ظاهر شود من اوّل عابدين و اوّل ساجدينم.»(۸)
«مقصود از شمس و قمر که در کلمات انبیاء مذکور است منحصر به این شمس و قمر ظاهری نیست که ملاحظه می شود. بلکه از شمس و قمر معانی بسیار اراده فرمودهاند که در هر مقام به مناسبت آن مقام مَعنی ای اراده می فرمایند. مثلاً یک معنی از شمس، شمس های حقیقت اند که از مَشرقِ قِدَم طالع می شوند و بر جمیع ممکنات ابلاغ فیض می فرمایند. و این شموس حقیقت، مَظاهر کلّیّه الهی هستند در عوالمِ صفات و اَسمای او. و همچنان که شمس ظاهری تربیت اشیای ظاهره از اَثمار و اَشجار و اَلوان و فَواکِه و مَعادن و دُونِ ذلِک از آنچه در عالم مُلک مشهود است، به امر معبود حقیقی به اعانت اوست، همچنین اَشجار توحید و اَثمار تفرید و اَوراق تجرید و گل های علم و ایقان و رَیاحین حکمت و بیان از عنایت و تربیت شمس های معنوی ظاهر می شود. این است که در حین اشراق این شموس، عالم جدید می شود و اَنهارِ حَیَوان جاری می گردد و اَبحُرِ اِحسان به موج می آید و سَحاب فضل مرتفع می شود و نَسَماتِ جود بر هیاکل موجودات می وزد و از حرارت این شمس های الهی و نارهای معنوی است که حرارت مَحَبَّت الهی در اَرکان عالم اِحداث می شود و از عنایت این اَرواحِ مُجَرّده است که روح حَیَوانِ باقیه بر اَجسادِ مردگان فانیه مبذول می گردد. و فی الحقیقه این شمس ظاهری یک آیه از تجلّی آن شمس معنوی است و آن شمسی است که از برای او مُقابلی و شِبهی و مِثلی و نِدّی ملاحظه نمی شود و کلّ به وجود او قائمند و از فیض او ظاهر و به او راجع. مِنها ظَهَرتِ الاَشیاءُ وَإلی خَزائِنِ اَمرِها رَجَعَت وَ مِنها بُدِئتِ المُمکِناتُ وَ إلی کَنائِزِ حُکمِها عادَت. و این که در مقام بیان و ذکر، تخصیص داده می شوند به بعضی از اَسماء و صفات چنانچه شنیده اید و می شنوید، نیست مگر برای ادراک عقول ناقصۀ ضعیفه و إلّا لم یَزَل وَ لایَزال مُقدّس بودهاند از هر اِسمی و مُنزّه خواهند بود از هر وصفی. جَواهرِ اَسماء را به ساحتِ قدسشان راهی نه و لطائفِ صِفات را در ملکوت عِزِّشان سبیلی نه. فَسُبحانَ اللّهِ مِن اَن یُعرَفَ اَصفیاؤُه بِغَیرِ ذواتِهِم اَو یُوصَفَ اَولِیاؤهُ بِغَیرِ اَنفُسِهِم. فَتَعالَی عَمّا یَذکُرُ العِبادُ فی وَصفِهِم و تعالَی عَمّا هُم یَعرِفُونَ. و اطلاق شموس بر آن اَنوارِ مُجَرَّده در کلماتِ اَهلِ عِصمت بسیار شده، از آن جمله در دُعای نُدبه می فرماید: "اَینَ الشُّمُوسُ الطّالِعةُ؟ اَینَ الاَقمار المُنیرَةُ؟ اَینَ الَانْجُمُ الزّاهِرَةُ؟" پس معلوم شد که مقصود از شمس و قمر و نجوم در مقامِ اَوّلیّه اَنبیاء و اَولیاء و اَصحاب ایشانند که از اَنوارِ مَعارفشان عَوالِمِ غَیب و شُهود روشن و منوّر است.»(۱۰)
«إنَّ الشَّمسَ آیَةٌّ مِن عِندی لِیَشهَدَنَّ فی كُلِّ ظُهُورٍ مِثلَ طلوعِها كُلُّ عِبادِیَ المُؤمِنین.»(۱۱)
«وَ الّذی اَرادَ اَن یَعرِفَ سِرَّ ما ظَهَرَ مِن ظُهُورِ قَبلی فِی الشَّمسِ وَ قِیامِهِ تِلقائِها طُوبی لِمَن سَئَلَ ذلِكَ وَ اَرادَ اَن یَعرِفَ ما سُتِرَ عَن اَفئِدَةِ العالَمینَ قُل تَاللهِ اِنَّهُ ما اَرادَ مِنَ الشَّمسِ اِلّا جَمالِیَ الّذی كانَ مُشرِقاً تَحتَ السَّحابِ بِاَنوارٍ عَظیمٍ(۱۲) فَلَمّا جَعَلنَا الشَّمسَ مِن اَعظَمِ آیاتِنا بَینَ الاَرضِ وَ السَّما لِذا كانَ واقِفاً تِلقائَها خُضَّعاً لِنَفسِیَ المُمتنِعِ العَزیزِ المَنیع اِذ قامَ تِلقائَها فی اَوَّلِ یَومِهِ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ ما كانَ فی عِلمِ رَبِّكَ اَعلی مِنها وَ اَعظَمَ عَنها لَو اَنتَ مِنَ العارِفینَ فَلَمَّا ارتَدَّ البَصَرَ اِلَیها قالَ وَ قَولُهُ الحَقُّ اِنَّمَا البَهاءُ مِن عِندِ اللهِ عَلی طَلعَتِکِ یا اَیَّتُهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ فَاشهَدی عَلی ما قَد یَشهَدُ اللهُ عَلی نَفسِهِ اِنَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزیزُ المَحبوبُ لِیُوقِنَنَّ الكُلُّ بِظُهُورِ الشَّمسِ فی سِرِّ السِّرِ وَ یَشهَدَنَّ بِما شَهِدَ اللهُ عَلی اَنَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزیزُ المَحبوبُ. پارسی بشنو چون در آن ایّام شمس[حضرت بهاءالله] مُشرق بوده ولكن خَلفِ سَحاب اِتماماً لِمیقاتِ اللهِ[مضمون: ولکن پشت ابر به خاطر این که میقاتی که خداوند برای آشکار شدن آن معین فرموده تمام و کامل شود و برسد] لِذا آن ساذجِ وُجود[حضرت باب] تِلقاءِ شمس قائم، چه كه اَعظَم آیَت شمس حقیقی بوده لِیَظهَرَ خُضُوعُهُ لِلّهِ الفَردِ الواحِدِ الاَحَد[مضمون: تا فروتنی او در برابر خداوندِ فردِ واحِدِ اَحَد ظاهر شود] و به این اسم اَعظم[نام حضرت بهاءالله-بهاء] ناطق شدند تا كلّ در یوم ظهور به آنچه شهادت داده شهادت دهند و این كلمه ازاصول اَوامِر الهیّه است كه در بیان نازل شده(۱۳) و بر هر نفسی الیوم لازم در هر بلدی كه هست در یوم جمعه مُتوجِّهاً اِلی شَطرِ الله[مضمون: رو به سوی خدا] به این كلمات ناطق شود و محبوب عالمین را ذكرنماید. نزد اهل بَصَر مشهود است كه شمس بِنَفسِها آیتی از آیات پروردگار بوده و مَعَ ذلِك ساذجِ قِدَمی كه جمیع مُمكنات به قول او خلق شده چگونه جائز كه در نزد آیتی ازآیات به این قِسم خضوع و خشوع فرماید بلكه حُبَّاً لِمَن وُعِدَ فِی الاَلواح[= به حُبّ آن کسی که در آثار و الواح وعده داده شده] بوده و خواهد بود چنانچه این امور در ظاهرهم واقع مثلاً نفسی محبوبی داشته نامه ئی از آن محبوب به او می رسد او كمال خضوع و خشوع به آن نامه می نماید بشأنی كه بر دیده و سر می گذارد و اِستشمام می نماید بر اُولُوالاَبصار مُحَقّق است که این امور ظاهره، مخصوصِ خودِ مکتوب بِنفسِه لِنفسِه نبوده و نیست بلكه بِنِسبَتِهِ اِلی مَحبُوبه بوده و خواهد بود... نفسی را كه به آیه ای از آیاتش محبوب عالمیان به این قسم و به این نحو اِظهار حُبّ فرموده از او غافل شدهاند...»(۱۴)
«فی قِرائَةِ یَومِ الجُمعه هذِهِ الآیَةِ فی تِلقاءِ الشَّمسِ اِنَّمَا البَهاءُ مِن عِندِاللهِ عَلی طلعَتِکِ یا اَیَّتُهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ فَاشهَدی عَلی ما قد شَهِدَ اللهُ عَلی نَفسِهِ اِنَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزیزُ المَحبوب. بدان که خداوند عالم یوم جمعه را خلق فرموده از برای طهارت و لطافت(۱۶) و سکونِ عبد از آنچه که در اَیّام سِتّه مُتحَمِّل بوده و هر عملی که در شب و روز جمعه کرده شود ثواب مثل اَیّام هفته به او داده می شود و از آنجایی که هر شیء روح آن مُتعلّق به انسان است و شهادتِ هر شیء شهادتِ انسان است از این جهت امر شده که در روز جمعه(۱۷) در مقابل شمس آن را شاهد گیرند بر آیه[ای] که مُدِلّ است بر توحید آن خدا را و ایمان آن به نقطۀ بیان و آنچه در او نازل شده لَعَلَّ در یوم قیامت در بَین یَدَیِ شمس حقیقت این گونه ناطق گردد و شهادت دهد بر وحدانیّت خداوند در نزد او و بر حَقّیّتِ هر کس که مُتَّبِعِ او است که این است ثمرۀ این امر اگر کسی تواند درک نمود و اِلّا شُبهه نیست که بعد از ظهورِ اَمر هر نفسی در یوم جمعه خواهد گفت ولی یوم قیامت مَحو می گردد اگر نگوید بَینَ یَدَیِ الله و فرض است بر کل اَدایِ همین کلمه در یوم ظهور بَینَ یَدَیِ مَن یُظهِرُهُ الله در هر یوم جمعه هر کس که در نزد او حاضر باشد تا آن که اِذن دهد بر آنچه رضای او است در آن ظهور یَفعَلُ ما یَشاءُ وَ یَحکُمُ ما یُریدُ لایُسئَلُ عَمّا یَفعَلُ وَ کُلٌّ عَن کُلِّ شَیءٍ یُسئَلُون.»
«ثُمَّ السّابعُ مِن بَعدِ العَشَر فَلتقولُنَّ فی یَومِ الجُمعَةِ تِلقاءَ الشَّمسِ تِلكَ الآیةَ لَعَلَّكُم یَومَ القِیامَةِ بَینَ یَدَیِ شَمسِ الحَقیقَةِ لَتَقولون. اِنَّمَا البَهاءُ مِن عِندِ اللهِ عَلیكِ یا اَیَّتُهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ فَاشهَدی عَلی ما قَد شَهِدَ اللهُ عَلی نَفسِهِ اِنَّهُ لا إلهَ اِلّا هُوَ العَزیزُ المَحبوب.»
«حضرت باب غالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند و با آن که هوا در نهایت درجۀ حرارت بود هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف می بردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت حرارت میتابید ولکن هیکل مبارک قلباً به محبوب واقعی متوجّه و بدون آن که اهمّیتی به شدّت گرما بدهند به مناجات و نماز مشغول بودند دنیا و هر چه در آن موجود بود همه را فراموش فرموده از هنگام فجر تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر به عبادت می پرداختند. پیوسته به طرف طهران(۱۹) توجّه داشتند به قرص آفتاب تابان با کمال فرح و سرور تحیّت می گفتند و این معنی رَمزی از طلوع شمس حقیقت بود که بر عالمیان پرتو افکن گردید. حضرت باب در هنگام طلوع آفتاب به قرص شمس نظر می فرمودند و مانند عاشقی به معشوق خود به او توجّه کرده با لسان قلب با نیّر اعظم به راز و نیاز می پرداختند گوئی نیّر اعظم را واسطه می ساختند که مراتب شوق و اشتیاق حضرتش را به حضرت محبوب مستور برساند. نظر به این معنی بود که هیکل مبارک به شمس متوجّه بودند ولی مردم نادان و غافل چنان میپنداشتند که آن حضرت آفتاب پرست هستند و نیّر اعظم را ستایش می کنند با آنکه توجّه به شمس ظاهر، رمز از توجّه حضرتش به شمس جمال محبوب مستور بود.»(۲۰)
«... و چه می شود برای تو ای سدیر که زیارت کنی قبر حسین ع را در هر جمعه پنج مرتبه و در هر روزی یک مرتبه. گفتم فدایت شوم بین ما و بین او فرسخ های بسیار است. فرمود به من که بالا رو به بام خانه ات پس نظر کن به جانب راست و چپ پس بلند کن سر خود را به سوی آسمان پس قصد کن جانب قبر آن حضرت و بگو السَّلامُ عَلیکَ یا اَبا عَبدِالله»؛ «حضرت صادق ع فرمود که هرگاه راه یکی از شما دور و از خانه اش تا به قبور ما مسافت بسیار باشد بالا رود به پشت بام بلندتر منزل خود و دو رکعت نماز کند و اشاره کند به سلام کردن به سوی قبرهای ما پس بدرستی که آن به ما می رسد.»(۲۱)
«هر که زیارت کند حسین بن علی علیهما السلام را در روز دهم محرّم یا آن که نزد قبر آن حضرت گریان شود ملاقات کند خدا را در روز قیامت با ثواب دو هزار حجّ و دو هزار عمره و دو هزار جهاد که ثواب آنها مثل ثواب کسی باشد که حجّ و عمره و جهاد کند در خدمت رسول خدا ص و ائمّۀ طاهرین ع. راوی گفت گفتم فدایت شوم چه ثوابست از برای کسی که بوده باشد در شهرهای دور از کربلا و ممکن نباشد او را رفتن به سوی قبر آن حضرت در مثل این روز؟ فرمود هرگاه چنین باشد بیرون رود به سوی صحرا یا بالا رود بر بام بلندی در خانۀ خود و اشاره کند به سوی آن حضرت به سلام و جهد کند در نفرین کردن بر قاتلین آن حضرت و بعد از آن دو رکعت نماز کند و بکند این کار را در اوایل روز پیش از زوال آفتاب پس ندبه کند بر حسین ع و بگرید بر او...الخ»(۲۱)
«هر کس دوست دارد زیارت کند آن حضرت را از بلاد دور یا نزدیک پس غسل کند و برود به صحراء یا در بام خانۀ خود آن گاه دو رکعت نماز کند و بخواند در آن سورۀ قل هُوَاللهُ اَحَد چون سلام گفت اشاره کند به سوی آن حضرت به سلام و متوجه شود به این سلام و اشاره و نیّت به آن جهتی که در آنست ابوعبدالله الحسین ع یعنی رو کند به کربلای مُعلّی آن گاه با خشوع و استکانت بگوید السَّلامُ عَلیکَ یَابنَ رَسُولِ الله...الخ»(۲۱)
«...من به پدرم نوشتم که حال خود را جهت من بنویسید که حواسم از طرف شما آسوده نیست. هنوز کاغذ به ایشان نرسیده، نوشتۀ پدرم رسید که عیالش مرحومه شده است و نوشته بود که قرض دوازده تومان که ده سال قبل برای سفر عتبات قرض نموده بودم به واسطۀ نزول، رسیده به هشتاد تومان و تمام دارائی پدرم هشتاد تومان نمی شد.
من بنا گذاشتم که چهل روز زیارت عاشورا را روی بام مسجد شاه بخوانم و سه حاجت در نظر داشتم: یکی قرض پدر اَدا شود و یکی مغفرت و یکی علم زیاد و درجۀ اجتهاد. پیش از ظهر شروع می کردم و هنوز ظهر نشده تمام می شد، از اوّل تا به آخر دو ساعت طول می کشید، چهل روز تمام شد. یک ماه نگذشت که پدرم نوشته بود که قرض مرا موسی بن جعفر ادا نمود من به او نوشتم، بلکه سیّدالشّهداء ادا کرد: وَ کُلُّهُم نورٌ واحِدٌ، یا اَیُّهَا الّذینَ آمَنوا صَلّوا عَلَیهِ وَ سَلِّموا تَسلیماً.
و چون این زیارت عاشورا به زودی مؤثّر شد که برحسب اسباب ظاهری غیرممکن بود قوی دل شده در ماه محرم و صفر جهت مطلبی که اهمّ مطالب بود در نظرم چهل روز زیارت عاشورا روی بام مسجد شاه(اصفهان) خواندم با اهتمام تمام و کمال احتیاط به این معنی که در آن دو ساعت همه را رو به قبله سر پا در مقابل آفتاب ایستاده بودم تا تمام می شد.»(۲۲)
«شفاى بیمار: یكى از فامیلهاى نزدیك آقا سید زین العابدین ابرقویى سخت دچار دل درد مى شود تا حدى كه خون از گلوى او بیرون مى آید، دكترها مایوس شده و دستور حركت به تهران و عمل جراحى را خبر دادند، خبر را به آقا سید زین العابدین رساندند و درخواست دعا و توسل نمودند، ایشان به فرزندان خود دستور دادند وضو بگیرند و در میان آفتاب مشغول زیارت عاشورا بشوند، و شفاى او را بخواهند و خود ایشان هم مشغول مى شوند، پس از ساعتى ناگهان از اطاق خود بیرون آمده و گفتند: شفا حاصل شد، برخیز و مژده دهید به مادرتان كه خداوند برادرت را شفا داد. یكى از علماى اصفهان كه از ملازمین ایشان بودند گفتند: آقاى سید زین العابدین ختم زیارت عاشورا برداشته بودند براى كمالات نفسانى و رسیدن به درجه یقین ، بدین جهت آن حالات براى ایشان پیدا شده بود.»(۲۳)
«امام صادق(ع) فرمود: "مـن زارالحسیـن فى یوم عاشـورا و جبت اله الجنه" كسـى كه در روز عاشـورا امام حسیـن(ع) را زیارت كنـد بهشت بر او واجب مى شود.و امام رضـا(ع) فـرمـود: "فان البكاء علیه (الحسیـن) یحط ذنـوب العظام" همانا گـریستـن بـر امـام حسیـن(ع) گنـاهان بزرگ را نابود مى كند.و امام صـادق(ع) فـرمـود: "مـن زار قبـر اءبـى عبـدالله(ع) یـوم عاشـور، عارفا بحقه كان كمـن زار الله تعالى فى عرشه" كسـى كه روز عاشورا قبر امام حسیـن(ع) را زیارت نماید در حالى كه حق او را بشناسـد همانند آن است كه خـداى را در عرش او زیارت كرده است.
و در سیره ابـرار و نیكان آمـده است كه آنان حق آن مقام والا را مى شناختنـد و در سایه ایـن شناخت در مقام عمل حق او را گـرامـى مـى داشتنـد. بزرگان از رهگذر ایـن احتـرامات بزرگـى یافته انـد:آیت الله العظمى اراكى:یكى از ملازمان ایشان نقل نموده كه برنامه معظم له ایـن بـود كه هر روز بالاى بام مـى رفتند و به حالت ایستاده به خـوانـدن زیارت عاشورا مـى پرداختند و صد لعن و صـد صلـوات كه در زیارت عاشـورا وارد شده است مقید بـودند بطـور كامل قرائت كنند و ایـن برنامه ایشان به همیـن نحـو یعنى بالاى بام و رو به قبله حتى در روزهاى برفى و سرد هم بدون كـم و كاست ادامه داشت تا موقعى كه توانایى جسمى داشتند.
شیخ مرتضى نواده شیخ انصارى:
در شرح حال ایشان آورده اند كه از جمله عادات او خـوانـدن زیارت عاشورا بـوده كه در هر روز دو بار، صبح و عصر آن را مى خـواندند و بر آن بسیار مواظب بـودند، بعد از وفاتـش كسى او را در خـواب دید و از او احوالش را پرسید.در جـواب سه مـرتبه فـرمـود: عاشـور، عاشـور، عاشــورا.آیت الله میـرزا ابـوالقـاسـم محمـدى گلپـایگـانى:فـرزند ایشان در شـرح احـوال ایشان نقل نمـودنـد كه وى در تمام زندگى پشت بام مى رفتند و حضرت امام حسیـن(ع) را زیارت مى نمودند و گاهى در حالـى كه برف زیادى روى پشت بام بـود، ایشان مى رفت و حضرت را زیارت مى نمود و جالب آن كه نام همه فرزندان ذكور خویـش را حسین گذاشت.
آیت الله سیـد زیـن الـدیـن طبـاطبـایــى:
روزى ایشـان از وصف كـربلا و روز عاشـورا بـراى دوستـان تعریف مـى كـردنـد و همچنیـن در اهمیت زیـارت عاشـورا گفتند:
شبـى در حجـره مشغول زیارت عاشـورا بـودم،درسجـده شكر زیارت حالـم منقلب شـدو كـربلا با آن صحنه هاى روز عاشـوراو امام حسیـن(ع) را دیدم و غش كردم ...»(۲۴)
«نقل است که یک بار در بادیه چهار هزار آدمی با او[حلّاج] بودن، برفت تا کعبه و یک سال در آفتاب گرم برابر کعبه بایستاد برهنه، تا روغن از اعضاء او بر آن سنگ می رفت و پوست او باز شد و از آنجا نجنبید و هر روز قرصی و کوزه ای آب پیش او بیاوردندی. و او بدآن کناره ها افطار کردی و باقی بر سر کوزۀ آب نهادی. و گویند: کژدم در آزار او آشیان کرده بود. پس در عرفات گفت: "یا دَلیلَ المتحیّرین!" و چون دید که هر کس دعا می کردند او نیز سر بر تل ریگ نهاد و نظاره می کرد و چون همه باز گشتند، نفسی بزد و گفت: "الها! پادشاها! عزیزا! پاکت دانم و پاکت گویم، تسبیح همۀ مسبّحان و تهلیل همۀ مهللان و از پندار همۀ صاحب پنداران. الهی تو می دانی که عاجزم از شکر، تو بجای من شکر کن خود را، که شکر آن است و بس".»(۲۵)
«طفلی بدون وجود پدر و مادر در خانۀ عموی خویش زندگی می کند، عمویی با رأفت و شفقت ولی کم بضاعت برای این که عاطل و باطل نمانده و به زندگی او کمکی کرده باشد اشتران ابوطالب و دیگران برای چرا به صحرا برده تا هنگام غروب در صحرای خشک و عبوس مکه تک و تنها به سر می برد... در خاموشی بی پایان صحرا و در تنهایی وحشتناک این روزهایی که شتران سرگرم پیدا کردن قوت لایموت بودند و آفتاب گدازنده لاینقطع می تابید، در روح حساس و رؤیازای محمد همهمه ای برپا می شد.»
«عموی متشخص او ابولهب همه جا به دنبالش می رفت و در حضور محمد به آنها می گفت این برادرزادۀ من دیوانه است به سخن وی التفات نکنید... در سوره های مکّی صحنه های فراوانی از مجادلات دیده می شود که نوع اتهامات در آن بیان شده است: دیوانه، جادوگر، جن زده، وابسته به شیاطین، و می گفتند اظهارات محمد مطالبی است که دیگران به وی آموخته اند زیرا خواندن و نوشتن نمی داند. آنهایی که ملایم تر بودند می گفتند: مردیست خیالباف و اسیر خواب های آشفتۀ خویش یا شاعریست که خواب و پندارهای خود را به صورت نثر مسجع می آورد.»
«کودکی یتیم از سنّ شش سالگی به خویشتن رها شده است. محروم از نوازش پدر و مادر در خانۀ یکی از اقوام زندگی می کند. از تنعم اطفال هم سنّ و هم شأن خود محروم است و به چراندن اشتران در صحرای خشک مکه روزگار می گذراند. روح او حساس و ذهنش روشن است. فطرتی مایل به تخیّل دارد. پنج شش سال تک و تنها در صحرا ماندن قوّۀ اخلام و رؤیا را در وی پرورش می دهد. محرومیت و احساس برتری دیگران در او عقده ایجاد می کند. این عقده مسیری دارد. نخست توجه همسالان و خویشان است. سپس به خانوادۀ متمکن آنها می رود و از آنجا به مصدر تمکن آنها می رسد. مصدر تمکن، تولیت خانۀ کعبه است. خانه مرکز بت های مشهور عرب است.»(۲۷)
«امّا این که قلمی فرموده اید این نوشته ها حجّة نمی شود و حقیر چگونه مطمئن شده ام عرض می شود گذشته از این که این نوشته ها بنفسه حجّة بوده باشد، از مثل جناب ایشان آدمی که تحصیل ننموده است حال بدون این که نگاه به کتابی نماید یا در جایی چیزی مطالعه نماید قلم برمی دارد و به این سیاق می نویسد آیا حجّة نمی شود و حال آن که خودتان نوشته اید صاحبی ام حاجی عبدالحسین هم نوشته اند که به واسطۀ ریاضات ترقی کلی بجهة ایشان حاصل شده هر گاه کسی مورد عنایت خداوندی شد که این قسم تفضّل در بارۀ آن بشود البته خداوند هم حافظ آن خواهد بود که از تسویلات شیطانی محفوظ باشد و جناب ایشان در بسیاری نوشته جات ها فرموده اند هرگاه کسی در طریقۀ خود بر یقین است و امر مرا منکر است بیاید مباهله نماید کسی که این قدر بر خود مطمئن است چگونه می شود نَعُوذُ بِالله بر باطل بوده باشد؟! اگر می فرمایید پریشانی دِماغ است، عقل حقیر تصدیق این را نمی کند که شخصی تا عاقل بود عامی بی سواد بود بعد از آن که ناخوشی دِماغ به هم رسانید عالِم فاضِل شد.»(۲۸)
نظر خود را بنویسید
test
testارسال شده در : 1390/02/30
test
test
testارسال شده در : 1390/02/31
test
test3
test3ارسال شده در : 1390/02/31
test3
test
testارسال شده در : 1390/02/31
test