ردیه های اخیری كه جامعۀ بهائی به خصوص بعد از انقلاب اسلامی— و البته تا حدی قبل از آن— مشاهده نموده، اكثراً تكرار مكررّات ردیه های قبلی است، جز آنكه سیر ایرادات و اتهامات به سمت نظم اداری و تشكیلات بدیع آن بیشتر شده و نوك پیكان حملات، به قلب آن تشكیلات، یعنی مركز جهانی بهائی، بیت العدلِ اعظم، نشانه رفته است و خواسته اند تشكیلات بهائی را از عوامل استعمار غرب و جاسوسی بیگانه قلمداد كنند و منشاء و روش و اهداف آن را وارونه و بد جلوه دهند. و این سیر را حضرت شوقی ربانی، ولی عزیز امر بهائی، از جمله در توقیع «ظهور عدل الهی»، صفحات ۸۸-۸۷، صریحاً از قبل پیش بینی فرموده اند:
در اقامۀ این جهاد مضاعف (اشاره به جهاد روحانی تبلیغی و اقدامات بهائیان جهت حفظ و رشد امر و جامعۀ بهائی[1]و رسیدن به وحدت عالم انسانی و صلح عمومی)، مبارزین سلحشوری كه در سبیل نام و امر مقدس حضرت بهاءالله قدم در میدان خدمت نهند، قهرأ با موانع شدیده مواجه و با مشكلات و مخطورات كثیره كه سدِّ راه و حاجزِ طریق است، مقابل خواهند گشت... بلی چون اقدامات یاران برای دفاع و مبارزه ای كه در پیش است متشكل گردد و دامنۀ آن بسط و اتساع حاصل نماید، طوفان های شدیده طعن و لعن در حركت آید و اعلام تكفیر و تدمیر علیه آنان مرتفع شود، و روزی درخواهند یافت كه حریم مقدس دین الله مورد هجوم و رجوم اعدا واقع، مقاصدشان تعبیر و اهداف و مآربشان تكذیب و افكار و آرائشان تحقیر و مشروعات و مؤسّساتشان تحریم و قدرت و نفوذشان تضعیف و حقوق و اختیاراتشان تزییف خواهد گردید.
سبحان الله! سبحان الله كه حق چگونه آنچه را كه از بعد ظاهر خواهد شد، از قبل پیش بینی فرموده و بهاییان را آماده می فرماید تا قدر آئین نازنینشان را بیشتر بدانند و همواره در این فكر باشند كه آن امر عزیزالهی را «چون بصر و جان عزیز» دارند و مصداق این بیان مولایشان باشند كه در كتاب مستطاب اقدس می فرمایند: «لَوْ یجِدُ اَحَدٌ حَلاوَة البَیان ِ الَّذی ظَهَرَ مِنْ فَمِ مَشِیةِ الرَّحمن، لَینْفِقَ ما عِنْدَهُ وَ لَوْ یكُونُ خَزائِنَ الاَرْضِ كُلِّها لِیثْبِتَ اَمْراً مِنْ اَوامِرِه الْمُشْرِقَةِ مِنْ اُفُقِ الْعِنایةِ وَ الْاَلطافِ»[2]
این عبد در اینجا لازم می بیند برای آشنایی هموطنان عزیز و خوانندگان محترم توضیحی مختصر دربارۀ سیری كه اتهامات و ایرادات به جامعۀ بهائی از ۱۶٣ پیش تا حال داشته تقدیم كنم و قبل از آن عرض نمایم كه بررسی این سیر خود محتاج به تحقیقی وسیع تر و دقیق تر دارد كه بنده قبلاً ضمن بیان ِ نكتۀ پنجم، آرزو نمود تحقیق مزبور به وسیلۀ فضلای منصف و حقیقت جوی این مرز و بوم نیز، علاوه بر جامعۀ بهائی انجام شود تا به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء، «حقیقت»، كه «یكی است و تعدّد نپذیرد»، بر همگان بیش از پیش آشكار گردد، چنانكه تا حال نیز تحقیقات بعضی فضلای عزیز هموطن غیر بهائی، بعضی حقایق را در مورد امر بهائی و تاریخ آن روشن نموده است.
از وقتی دیانت بابی و بعد از آن دیانت بهائی، كه نزد بهاییان از بسیاری جنبه های اصلی و فرعی، یكی محسوب می شوند[3]، در ۱۶۳ سال پیش در سنۀ ۱۸۴۴م (۱۲۶۰ه ق) در عهد محمد شاه قاجار در كشور ایران، كه به علّت همین ظهور نزد بهاییان تقدّس یافته، ظاهر شد، انقلاب دینی و روحانی و فكری و فرهنگی و اجتماعی عظیمی ایجاد نمود، و به بشارتِ حضرت ربّ اعلی، «باب»، شارع دیانت بابی، و به بیانِ حضرت بهاءالله، شارع دیانت بهائی، انقلاب مذكور انظمۀ موجود ایران و عالم را دچار چالش و اضطرابات شدیده نمود: «قَدِ اضْطَرَبَ النَّظْمُ مِنْ هذَا النَّظْمِ الاَعْظَمِ وَ اخْتَلَفَ التَّرتیبُ بِهذا الْبَدیعِ الَّذی ما شَهِدَتْ عَینُ الاِبداعِ شِبْهَهُ.»[4]
اولین نمود و ظهور و بروز این اضطراب و انقلاب، در حوزۀ دینی و نظم موجود آن در جهان و ایران ظاهر شد و نمودهای بعدی آن در حوزه های اجتماعی و سیاسی و دیگر حوزه ها بود. اقبال و ایمان بسیاری از علمای دینی و بعضی بزرگان مملكت ایران و نیز مردم عادی آن به دین جدید، اول موجب عكس العمل منفی علمای دین، و پس از آن، و به تحریك علمای مزبور، موجب عكس العمل شدید بعضی مراجع سیاسی، ازجمله شاه و وزیر و بعضی اُمَرا و اولیای مملكت و نهایتأ نیز مردم عادی، كه مقلّد و مطیع دو گروه مزبور بودند، گردید.[5] همین دو گروه بودند كه از ۱۶٣ سال پیش تا حال، یعنی سنۀ ۱۳۸٥ ه.ش، چه به تنهایی و چه با همدستی و همكاری با یكدیگر، رهبری مخالفت و ضدیت با دیانت جدید را به عهده داشته و پیوسته ادامه داده اند. ازهمان آغاز، تحریكات و اقدامات همین دو گروه ایرانی به عراق هم سرایت كرد و علمای شیعه و شیخیۀ آنجا را به مخالفت برانگیخت به طوری كه نزد حكومت عثمانی شكایت كردند و بالاخره باعث شهادت جناب ملا علی بسطامی، اول شهیدِ امر بابی و گرفتاری جناب طاهره در عراق، شدند. تحریكات همین دو گروه مزبور بود كه بعدها وقتی قسمتی از جامعۀ بهائی به عراق و تركیه و سرزمین شام و فلسطینِ عثمانی آن وقت تبعید شدند، خلفا و وزاری عثمانی را، خیلی بیشتر از علمای دینیشان واداشت كه بلایای زیادتری بر جامعۀ بهائی در آنجا وارد نمایند، تا علاوه بر ایران در امپراطوری عثمانی نیز این جامعه همچنان تحت تضییقات و آزار و حبس و نفی و شهادت باقی بماند. به این جهات بود كه قلم وحیانی حضرت بهاءالله در مورد دو گروه فوق یعنی سلاطین و امرا از یك سو و علمای دینی از سوی دیگر، چنین انذار فرمودند: «دست قدرت، عزّتِ دو طایفه را برداشت»[6] و نیز : «از دو طایفه عزّت برداشته شد.»[7]
از جمله اَشكال مخالفت و ضدیت با دین جدید و جامعۀ مؤمنین به آن، از همان آغاز ظهور، علاوه بر شكنجه ها و آزارهای جسمانی و عاطفی و روحی و حبس و محرومیت های اجتماعی و تبعید و كشتار، مخالفت عقیدتی بود كه اول به شكل شفاهی و پس از آن به شكل نوشتاری شروع شد و ادامه یافت. و در نیم قرن اخیر امكانات رسانه ای، مثل رادیو و تلویزیون و اینترنت نیز به آن روش ها اضافه گردید و به این ترتیب بود كه از بیش از یك قرن و نیم قبل، نوشتن ردیه ها علیه امر بابی و بهائی شروع شد و البته در كنار این ردیه ها، بعضی نفوس غیر بابی و غیر بهائی نیز بودند كه به قصد تحقیق و بدون نیت مخاصمت و مخالفت، مطالبی دربارۀ تاریخ بابی و بهائی و تعالیم آن و جامعۀ مؤمنین به آن نوشتند كه مجموعاً، اگر آثار و كتب خود ادیان مزبور را نیز در نظر بگیریم، به تدریج سه دسته منابع كتبی دربارۀ ظهور جدید، پدیدارشد، شامل: خود آثار و كتب بابی و بهائی، آثار و كتب مستشرقین خارجی و علمای نسبتاً بی طرف داخل و خارج، انواع كتب و آثار ردیۀ علمای دینی و مذهبی و نفوس سیاسی-دولتی و یا وابسته به احزاب و گروههای سیاسی.
در اینجا چون قصد پرداختن به موارد اول و ثانی نیست، فقط باید اشاره نمود كه طبق آمارهای قبلی كه در دسترس این عبد بود، تعداد ۲۶۰۰ مكتوب یا رساله یا كتاب (و به تعبیری دیگر بیش از صد جلد آثار مكتوب نزولی. چنانکه خود حضرت بهاء الله در لوح شیخ نجفی، آخرین اثرشان، اشاره می فرمایند «قریب صد جلد» آیات و آثار مبارکه از قلمشان نازل شده است. صص: ۱۳۵-۱۳۴) از حضرت بهاءالله، ۶۰۰۰ لوح از حضرت عبدالبهاء، ۲۳۰۰ اثر از حضرت ولی امرالله، و ده ها اثر از حضرت باب در آرشیو جامعۀ بهائی وجود دارد كه حدود ۴۰۰ موضوع اصلی را شامل می شود.[8] آثار مزبور تحت هدایت طلعات مقدسۀ بهائی توسط بهاییان جمع آوری و حفظ شده و بسته به توان جامعۀ بهائی در اختیار طالبین هم قرار گرفته و می گیرد. اما متأسفانه در ایران، زادگاه دیانت بهائی تا حال، در این ۱۶۳ سال، بهاییان مأذون نبوده اند كه كتب خود را در معاهد علمیه و كتابخانه ها و كتابفروشی ها در دسترس طالبین قرار دهند و فقط در بعضی مقاطع محدود تاریخی توانسته اند به شكلی مشروط و محدود، بعضی آثار مزبور را كه جمع آوری و تنظیم و طبع شده[9] برای جامعۀ بهائی تكثیر و در اختیار بهاییان بگذارند و هموطنان عزیز نیز به تبع آن، فقط در صورت تمایل و داشتن آشنایان بهائی می توانسته اند به كتب مزبور از طریق آن آشنایان دست یابند؛ و شاید همین امر موجب شده در بعضی ردیه ها، به بهانه ها و تهمت هایی مثل اینكه بهائیان چون كتب دینیشان از نظر قالب و محتوا دارای اشتباهات فاحشی است و از نظر دستور زبان عربی دارای اغلاط و از نظر احكام و تعالیم، پوچ و فاسد و بی معنی است، آنها را در اختیار دیگران نمی گذارند[10] و یا چون آنها جامعه ای سرّی هستند و اطلاعاتی دربارۀ خود بروز نمی دهند، كتبشان را از انظار مخفی می كنند؛ چنانكه یكی از ایشان بر خلاف اینكه در كتاب خود مدعی است اثرش «فقط تحقیق و بررسی از نظر علم دین شناسی تطبیقی است كه شعبه ای از تاریخ ادیان شمرده می شود و در آن علم، بی طرفی و بی تعصبی، شرط اصلی مطالعه است»[11]، چنین می نویسد:
غرض ما ردیه نویسی نیست... به هر منوال، منابع كار و مبنای تحقیق ما در این كتاب بیشتر نوشته ها و گفته های خود پیشوایان شیخی گری، بابی گری و بهائی گری است؛ و تا توانسته ایم، از گفته ها و نوشته های دشمنان آنها صرف نظر كرده و به طور مستقیم، نوشته های پیشوایان آن مذاهب را منبع قرار داده ایم؛ ولی دست یافتن به منابع اصلی و كتاب های سید علی محمد باب و بهاءالله، پیشوایان و شارعان آئین های باب و بهاء، كاری بود بس دشوار. چه آنكه بابیان و بهائیان این نوع كتاب ها را به علل مذهبی در دسترس همگان قرار نمی دهند؛ از این رو، باید در به دست آوردن آن كتاب ها به «لطایف الحیل» متوسّل شد و ما هم به چنین وسایلی متوسّل شده ایم... بهائیان تا می توانند نام دینی خود را پنهان می دارند و كیش خود را مخفی می كنند، مگر در مواقعی كه مصلحت ایجاب كند تا خود را معرفی كنند... فرقۀ بهائی، گروهی هستند مرموز و درون گرا، تا می توانند خود و مذهبشان را از دیگران پنهان می دارند... در پایان این بخش، سخن خود را با گفته مرحوم صبحی... خاتمه می دهیم...الخ.[12]
و معلوم نیست مؤلف عزیز مزبور چرا مطالب فوق را نوشته اند و چرا ذكر كرده اند برای به دست آوردن كتب بهائی، مجبور به توسّل به «لطایف الحیل» می شدند؛ حال آنكه خود ایشان در ص۲۴۰ همان كتاب، عكس ادعای فوق را چنین می نویسند: «در سال ۱۳۳۹كه من در بعضی جلسات عمومی بهائیان گهگاهی برای تحقیق از مذهب آنها شركت می كردم، از نزدیك وضع و روش مبلغان بهائی را مشاهده می كردم.»[13] بلی اگر بعضی نیز متوسّل به «لطایف الحیل» شده اند— كه چنین نفوس و گروه هایی نیز بوده و هستند— مكر و حیلتشان صرفاً برای به دست آوردن كتب بهائی نبوده، بلكه مقصود اصلیشان نفوذ و جاسوسی و اخلال و افساد در جامعه و بر هم زدن تشكیلات بهائی و یا به زعمشان نجات بهائیان از ضلالت! بوده است (مثل افراد انجمن حجتیه و دیگران كه پس از انقلاب، گوشه هایی از روش های نفوذشان در جامعۀ بهائی و تشكیلات آن، توسط خود مسلمین از گروه های دیگر افشا و آشكارتر گردید)[14] و چنین نفوس و گروه هایی بوده اند كه نیاز به حیله داشته اند چه كه نیتشان همیشه بر بهاییان آشكار بوده است، حال آنكه نفوس منصفی كه به صِرفِ نیت تحقیق به بهائیان مراجعه كرده اند، بدون حیله به مقصود خود نائل شده اند.
اما اگر منظور عدم وفور كتب بهائی برای ارائه به نفوس بیشتری بوده است، چنانكه قبلاً در متن و در یادداشت 120 اشاره شد، باید گفت صحیح است؛ چه كه جامعۀ بهائی به خصوص در ایران هیچ وقت آزادی كامل در ارائۀ آثار خود نداشته است و چنانكه گفته شد در بعضی مقاطع تاریخی هم كه تضییقات كمتر بوده و غیر منصفین به خود مشغول بوده اند، در اثر آزادی نسبی ظاهری حاصل شده، كتبی در حدّی محدود و معدود برای استفادۀ جامعه فراهم شده و تا آنجا كه شرعاً و وجداناً و با رعایت حكمتِ تأكید شده در آثار بهائی، مجاز بوده اند، منابع و كتب بهائی را در اختیار طالبین گذاشته اند؛ زیرا اگر چه بهائیان به حُكم كتابشان همیشه مأمور به تبلیغ دینشان هستند ولی برای انجام دادن آن نباید از روش های مخالف رضای محبوبشان استفاده كنند و در تبلیغ دینشان نباید طوری رفتار كنند كه حمل بر فساد گردد، لذا در امور اداری و مقررات مملكتی و قوانینی كه با اصل عقاید ایمانی و امور وجدانیشان مخالف نباشد باید، «كمال تمكین و انقیاد به جمیع اولیای امور داشته باشند»[15] و «ابداً بدون اذن و اجازۀ حكومت، جزئی و كلی نباید حركتی كرد، و هر كس بدون اذن حكومت ادنی حركتی نماید، مخالفت به امر مبارك كرده است.»[16]
همانطور كه ذكر شد این اطاعت از حكومت، در اموری است كه با اصل عقاید ایمانی و وجدانی مخالف نباشد و الّا در آن صورت بهاییان مجاز به اطاعت نبوده و به فرمودۀ حضرت ولی امرالله شهادت و تحمل تضییقات را بر اطاعت ترجیح می دهند[17]؛ چنانكه فی المثل در رژیم پهلوی، وقتی شركت در حزب «رستاخیز» اجباری و عمومی ذكر شده بود، بهائیان به دلیلِ حُكمِ عدم مداخله در امور سیاسی و درگیر نشدن در منازعات احزاب، علیرغم قدرت آن رژیم در آن زمان، شركت نكردند. دربارۀ فلسفه و علل حكم اطاعت از حكومت و عدم مداخله در سیاست، آثار كثیره ای از طلعات مقدّسۀ بهائی و بیت العدل اعظم وجود دارد كه بحث آن در اینجا نمی گنجد و شاید در ادامۀ متن، به مناسبت، به بعضی وجوه آن اشاره شود ولی مختصراً باید عرض كرد بعضی از حِكَم و علل اصلی آن را می توان از این بیان حضرت بهاءالله دریافت:
هر امری كه به قدر رأس شَعری (سر مویی) رائحۀ فساد و نزاع و جدال و یا حزن نفسی از او ادراك شود، حزب الله (بهائیان) باید از او احتراز نمایند به مثابه احتراز از رقشا (مار گزنده)... باری در هیچ امری از امور، این ظهور اعظم شریك فساد نبوده و نیست. یشْهَدُ بِذلِكَ لِسانی وَ قَلبی وَ زُبُری و صُحُفی و كُتُبی وَ اَلْواحی.[18]
به این جهات، بهاییان برای رسیدن به وحدت عالم انسانی و تحقق اهداف دیانت بهائی و ازجمله خدمت به ایران و ایرانیان، از روش های قهریه و نزاع و حیله و زد و بند و تكفیر و تحقیر گروه های دیگر و ترور و امثال آن كه از روش های رایج سیاسیون است استفاده نمی كنند[19]؛ زیرا «منش را از روش جدا نمی دانند» و مخالف این اصل سیاسیون هستند كه «هدف، وسیله را توجیه می كند.»[20]
با بازگشت به بحثی كه مطرح بود و ادامۀ آن، باید بگوییم كه خوشبختانه اكنون به علّت رشد بیشتر جامعۀ بهائی و تحولات جهانی در ربع قرن اخیر و ازجمله ظهور اینترنت، همۀ اهل عالم بیش از پیش می توانند به آثار طلعات مقدسۀ بهائی و پیام ها و بیانیه ها و اسناد بیت العدل اعظم به سه زبان فارسی و انگلیسی و عربی از طریق اینترنت، و یا مراجعه به مراكز بهائی در كشورهایشان به زبان همان كشورها، دسترسی یابند؛ زیرا آثار بهائی طبق آمار سال ۲۰۰۱ به ۸۰۲ زبان ترجمه شده است كه از جمله این آثار، كتاب مستطاب اقدس است كه با حواشی و ضمائم لازم، به زبان نزولی و ترجمۀ انگلیسی چاپ شده است تا جاعلین بدانند كه بهاییان آثارشان را مخفی نكرده اند، بلكه عدم نشر بعضی از آثار، عللی دیگر همچون آنچه قبلاً ذكر شد دارد و نه به علّت اوهامات و توهّمات ردیه نویسان.
و در مورد منابع و كتب مستشرقین خارجی و نویسندگان و علمای بی طرف داخل و خارج[21] نیز چنانكه در فصل اول از بخش اول، نكتۀ ۴، به تعدادی از آنها اشاره شد، باید گفت كه آنها نیز از همان اوایل ظهور به خصوص دربارۀ تاریخ دو ظهور مذكور آثاری نوشته اند ولی این آثار به علّت جدید بودن ِ ظهور و طبعاً كمبود منابع ومواد تحقیقی، و به علّت اینكه تاریخ و تاریخ نویسی همیشه دارای وجوه كثیرۀ تعبیر و تفسیر و تحلیل های درست و غلط و پیچیده می باشد، و نیز به علل دیگر، ناقص است و بعضاً دارای اشتباهات غیر عمدی نیز می باشد؛ ولی علیرغم اینها، نویسندگان مزبور سعی كرده اند تا آنجا كه می توانند بر اساس اطلاعات و بعضاً مشاهدات شخصی خود، آن طور كه خود درك كرده اند— و بعضاً با زمینه های دینی یا عقیدتی یا فرهنگی یا سیاسی خود كه گاه موجب دور شدن از درك حقیقتِ واقع و تفسیر و تحلیل های اشتباه می شود— بنگارند[22] و جالب آنكه ایشان علیرغم اینكه از كشورها و فرهنگ ها و مقاصد مختلف بوده اند، هیچ وقت نگفته اند كه دو ظهور مزبور دست نشانده استعمار هستند؛ بلكه بر عكس، بعضی از این محققین دو ظهور مزبور را قائم به ذات و خود جوش و در عین حال مترقّی و ضروری دانسته اند و به تحسین آن پرداخته اند.
اما به هر حال تحقیقات این گروه نیز به نظر این عبد، ناقص و كم و در ابتدای مراحل تكمیلی خود است وامید می رود كه با فضای انفجاری جاری اطلاعات و تحقیق، فُضلا و علمای به مراتب بیشتری از این گروه، چه ایرانی و چه غیر ایرانی، همّت نموده و با استفاده از اصل مدارك و آثار و كتب بابی و بهائی— و نیز آثار و كتب موافق و مخالف موجود درباره آنها— تحقیقات جامع تر و دقیق تری به اهل عالم ارائه نمایند و به اشاعه و گسترش حقایق كمك نمایند.
و اما می رسیم به بررسی دستۀ سوم منابع كتبی دربارۀ دو ظهور بابی و بهائی كه اصل مقصود در این قسمت است؛ وآن عبارت است از ردیه هایی كه در این ۱۶٣ سال نوشته شده است. بررسی سیر مطالب در ردیه های مزبور، خود محتاج تحقیقی دقیق است؛ اما به طور كلی می توان چنین گفت كه همان طور كه علمای دینی در هر ظهور، اولین مخالفین پیامبر جدید بوده اند، و در ابراز مخالفت شفاهی و نوشتاری نیز پیشرو بوده اند؛ چنانكه تا آنجا كه تا حال معلوم شده و در حافظه این عبداست، اولین مخالفت به این شكل، از طرف علمای شیعه و شاخۀ آن شیخیه بوده است[23] كه اساساً شامل تكفیر ظهور جدید و ایرادات به آثار و كتب نازله از قلم حضرت باب، هم از نظر شكل ظاهر و صرف و نحو و هم ازلحاظ محتوا و مطالب، می باشد.[24]
در دورۀ شش سالۀ ظهور حضرت باب، نفس هیكل مباركشان به بعضی از این ایرادات كه گاه در قالب سؤال نیز مطرح می شده، پاسخ فرموده اند[25]و نهایتاً به بهانۀ همین ایرادات بود كه همان علما، فتوا به شهادتِ حضرتشان را صادركردندو عمال حكومت ان را اجرا نمودند.
در كنار و به موازات ایرادات علما، نویسندگان و مورخین قاجاریه نیز كتبی نوشتند؛ مثل اعتضادالسلطنه مؤلف كتاب فتنۀ باب و اعتماد السلطنه مؤلف صدر التواریخ و مرحوم میرزا محمد تقی مورّخ الدوله ملقّب به سپهر صاحب «ناسخ التواریخ» كه «در عهد محمد شاه مدّاح خاص شاه و منشی و مستوفی دیوان شد.»[26] و به عنوان مورّخ دربار، در تاریخ خود با رویكردی ضد امر بابی، مطالبی مخالف حقیقت نوشت كه به این علّت كتاب تاریخ او حالت یك ردیه و افترائیه را پیدا نمود[27] و مأخذی اصلی برای ردیه نویسان بعدی شد.
در چنین كتبی اتهامات فقط شامل موارد اعتقادی می شد و صاحب ظهور جدید و مؤمنین آن به عنوان افراد خارج از دین و فاسد و مخل آسایش مملكت محسوب می گردیدند و نیز با توجه به چاپلوسی و حفظ مقام خود و ارضای شاه، بعضاً این اتهام ِ سیاسی نیز زده می شد كه حضرت باب— یا بعدها حضرت بهاء الله— ادعای سلطنت دارند، تا به این واسطه شاه را تحریك بر مقابلۀ بیشتر با دو ظهور جدید نمایند؛ اما به هر حال ادعای ظهور جدید را ناشی از توطئۀ دُوَل بیگانه و استعماری ذكر نمی كردند.
دو دستۀ مزبور، یعنی علما و نویسندگان درباری— یا به عبارتی سیاسی— تا مدت ها اتهاماتشان متمركز بر همان موارد عقیدتی و تاریخی بود. چنانكه حاجی محمد كریم خان كرمانی و پسرش، بارها بر ضدّ امر بابی و بهائی ردیه های زیادی نوشتند و در آن چنین ایراداتی را مطرح كردند[28]؛ ولی مهم آنكه كریم خان مزبور با آنكه از خانوادۀ قاجار بود[29]و مطلع از اخبار سیاسی مملكت، برعكس جعلیات دهه های بعد از او توسط علمای شیعه، شهادت داده كه حضرت باب در مجلس ولیعهد در تبریز توبه نفرمودند و چنانكه در ادامه نیز خواهد آمد، زعیم الدوله، ردیه نویس دیگر نیز چند دهۀ بعد از كریم خان، در صفحات ۱۵۷و ۱۵۹، در ترجمۀ كتاب «مفتاح باب الابواب» نوشت كه حضرت باب توبه نفرمود[30] و نكته مهم تر آنكه بعدها علمای شیعه دوازده امامی، علیرغم دشمنی با شیخیه، اكثر ایراداتی را كه كریم خان و پسرش بر دو ظهور بابی و بهائی گرفته بودند، از آنان اقتباس كرده، تكراراً در ردیه های خود نوشتند؛ اما اعتراف كریم خان را مبنی بر عدم توبه حضرت باب و استقامت ایشان در ادعای مظهریتشان، مسكوت گذاشتند.[31] علاوه بر علمای شیعه و شیخیه، معدودی نیز بودند که به حضرت باب مؤمن شدند ولی در اثر امتحانات الهی از صراط مستقیم لغزیدند و نقض عهد کردند و بر ردّ آن حضرت رساله نوشتند که ازجملهء آنها ملا جواد ولیانی (یا برغانی یا قزوینی) از اَتباع ِشیخیه بود که حضرت طاهره در جواب ردیۀ او پاسخی مرقوم داشتند که به قول جناب اشراق خاوری در دائرة المعارف بهائی، نسخۀ جوابیۀ حضرت طاهره در دسترس است.
اما به تدریج حدود چهار دهه به انقلاب مشروطه مانده، به دو گروه فوق الذكر، یعنی علمای شیعه و شیخیه و نویسندگان و سیاسیون وابسته به دربار و سیاست قاجار، گروهی دیگر اضافه شدند و آنها وابستگان به میرزا یحیی ازل و خود وی و سید محمد اصفهانی محرّك ازل، و میرزا مهدی قاضی گیلانی و امثال آنها بودند كه بر ضدِّ حضرت بهاءالله قیام نمودند و از جمله علیه ایشان— و دیگر بابی های قلیلی كه به اكثریت بهائی نپیوسته بودند— كتب ردیه نوشتند و بعضی نفوس سیاسی نیز چون سید جمال الدین اسد آبادی و دو مرید او، آقا خان و احمد روحی كرمانی در خارج از ایران با آنها همدست شده، تهمت ها و دروغ های به مراتب وقیحانه تری به حضرت بهاءالله و بهائیان نسبت دادند.[32] هم اینان بودند كه به تدریج تهمت های سیاسی را به نحوی زیاد به تهمت های سابق عقیدتی-مذهبی افزودند، و در حالی كه خود كاملاً آلوده به سیاست و مكر و خدعه و پنهان كاری شده بودند و مثلاً با انگلیس روابط خاص و منافع مشترك داشتند، دولت ایران و دربار عثمانی را علیه حضرت بهاءالله و بهائیان تحریك می كردند[33]؛ اما با وجود این، هنوز ردیه نویسان ایرانی در ایران، دو ظهور بابی و بهائی را دست نشاندۀ استعمار غرب نمی دانستند. و جالب آنكه از همان سید جمال الدین اسد آبادی نقل شده كه طایفۀ بابیه را می توان به مرام اشتراكی (كمونیستی) نسبت داد[34] و در رسالۀ نیچریه یا مادیگری خود، ص ۵۶، نوشت: «مخفی نماند بابی هایی كه در این زمان اخیر در ایران یافت شدند و هزاران خون عبادالله را به نا حق ریختند، كوچك ابدال های همان نیچری های الموت و چیله ها، یعنی كچول بردارهای طبیعّیین گرد كوه می باشند و تعلیمات آنها نمونۀ تعلیمات باطنیه است، پس باید منتظر شد كه فیما بعد چه تأثیرهای دیگر از اقوال آنها در امّت ایرانیه یافت خواهد شد.»[35] ولی به هر حال، ردیه های ازلی ها و سید جمالی های مزبور، بعدها از منابع دائمی و اصلی ردیه نویسان گردید و بسیاری از اتهامات و افترائات سیاسی و مذهبی از آنها اقتباس شد.
اما می دانیم كه در جوّ قاجاریه، به خصوص دول روس و انگلیس در ایران صاحب منافع بوده اند و چون حكومت قاجاریه ضعیف عمل می نمود، آنها می توانستند در ایران تأثیر و نفوذ گذارند و به خاطر این نفوذ بود كه منتسب نمودن اشخاص یا وقایع مختلفه به یكی از این دو معمول شده بود و راست یا غلط، از روی یقین یا به صِرفِ وَهم و توَهّم، افراد و گروه های متخاصم، یكدیگر را منتسب به یكی از آن دو می كردند و در این میان بازار تهمت نیز داغ می شد. چنانكه به تدریج با نزدیك شدن به انقلاب مشروطه كه بازار سیاست و ارتباط با خارج از ایران— عثمانی و غرب— نیز داغ تر شده بود، سیاسیون و احزاب و انجمن ها، درست یا غلط، بیش از پیش یكدیگر را به یكی از دو قدرت مزبور نسبت می دادند.
اما جالب است كه در همین مقطع، مشروطه را به بابی ها و ازلی ها و بهائی ها نسبت می دهند، بدون آنكه آنها را مستقیماً وابسته یا ناشی از روس و انگلیس بدانند و به عبارتی هنوز دو ظهور بابی و بهائی را ساختۀ روس یا انگلیس نمی دانند و برای تخطئۀ مشروطه، با دیدی مذهبی، آن را منتسب به فِرَقِ به اصطلاح ضدِّ اسلامی مذکور میدانند.[36] به عبارتی دیگر در آن وقت، این انتساب یا عدم انتساب به فِرَقِ به اصطلاح ضاله— از نظر منكرین، دو ظهور بابی و بهائی، و ازلی های مخفی كاری كه منتسب به ازل و امر بابی بودند، و بی دین ها و مادیون یا طبیعیون— بود كه مهم تر بود و نه انتساب به روس یا انگلیس؛ چنانكه سران مشروطه و مردم بارها در سفارتخانه های روس و انگلیس بست نشستند و احساس خواری و گمراهی نیز نكردند و جالب آنكه ردیه نویس ها علیه بهائیان، و اكثر مورخین و اخلافشان بعد از انقلاب اسلامی، نگفتند كه بست نشینان مسلمان از عوامل روس و انگلیس هستند.[37]
به عنوان نمونه نزدیكی های مشروطۀ ایران، یكی از نویسندگان ایرانی مقیم قاهره، دكتر مهدی خان زعیم الدوله متوفی به سال ۱۳۲۳ه.ق، كتاب مفتاح باب الابواب را در رد دو ظهور بابی و بهائی و ازجمله ازلی ها نوشت[38]؛ اما آنها را روسی یا انگلیسی ندانست، بلكه فِرقی منحرف كه مدعی دروغی مهدویت بوده اند انگاشت[39]، و همچنین در صفحات ۱۵۷و۱۵۹ بر خلاف بعضی جاعلین و ردیه نویسان بعدی، اشاره كرد كه حضرت باب توبه نكردند. نمونۀ دیگر كتاب شیخ الاسلام تفلیس است در ردّ كتاب مستطاب ایقان از حضرت بهاءالله كه شامل تهمت های صرفاً مذهبی و عقیدتی است، كه جواب آن را جناب ابوالفضائل گلپایگانی از علما و مبلغین بنام بهائی در كتاب فرائد دادند و به طوری جواب قاطع و مستدل بود كه شیخ الاسلام در صدد جمع آوری ردیه خود بر آمد.
اما به تدریج بعد از مشروطه و در دورۀ رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی، نفوسی پیدا شدند چون فریدون آدمیت و محمود محمود، نویسندگان امیر كبیر و ایران و تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، و دیگران كه به تناسب جوّ موجود، تهمت های سیاسی به دیانت بابی و بهائی زدند. به این معنی كه وقتی جوّ ضد روسی وجود داشت دیانت بابی و بهائی را ساختۀ روس نامیدند و چنانكه قبلاً اشاره شد ردیه ای جعلی تحت عنوان «یادداشت های كینیاز دالگوروكی سفیر روس» نوشتند (سال ۱۳۲۲ه.ش) كه جعلی بودن آن را خود اساتید و فضلای مسلمان فاش كردند و وقتی جوّ ضّد انگلیسی حاكم بود، دیانت بابی و بهائی را انگلیسی دانستند؛ چنانكه خود آقای آدمیت در كتاب امیر كبیر و ایران (نشر ۱۳۲۳ه. ش.)، ادعا كرد جناب ملا حسین عامل انگلیس بوده و حضرت باب را به ادعای مهدویت بر انگیخته است، و جالب آن كه احمد كسروی كه خود از زاویه ای دیگر امر بابی و بهائی را رد كرده (یادداشت 89)، تهمت روسی یا انگلیسی بودن آنها را صریحاً رد می كند و می نویسد: «این بسیار بیجاست كه كسی بگوید فلان روسی یا انگلیسی آن را پدید آورده»[40]؛ و فی الحقیقه اگر كسی از طرفی آثار بابی و بهائی را منصفانه و دقیق بخواند و از طرفی نیز اسناد باقی مانده از اولیای دولتی روس و انگلیس را بررسی كند؛ متوجه حقیقتی كه كسروی گفته خواهد شد[41] و این عبد وقتی می بیند دوكتاب كه به فاصله یك سال (۱۳۲۲و ۱۳۲۳ ه.ش) از هم، چاپ شده و یكی مدعی روسی بودن و دیگری مدعی انگلیسی بودن دو ظهور بابی و بهائی است، تعجب می كند و این تعجب بیشتر نیز می شود وقتی ملاحظه می شود كه در دهه های بعدی ردیه نویسان بعضاً می نویسند كه دو ظهور، هم روسی اند و هم انگلیسی و البته به موقع خود امریكایی و اسرائیلی. سبحان الله! سبحان الله، از غفلت مفترین و تناقض گویی ایشان.
یكی گــفتا كـه روسی اند، روسی یكی گفتا كه نه خیر، انـــگلیسی
ز جــــهــل و غــفلت انــدر كــــار رحــمـن یكی گفتا که هم اینست و هم آن!
و جالب آنکه در اسناد و گزارش های سفرای روس و انگلیس در عصر قاجار هیچیک اشاره ای نکرده اند که امر بابی یا بهائی را دیگری ساخته، حال آنکه اگر چنین بود به خاطر رقابت دیرینه باید این امر را به دُوَل متبوعۀ خود گزارش می کردند و افشا می نمودند.
و در این میان جالب است كه محقق ماركسیست، آقای احسان طبری نیز، ظاهراً در اثر جو موجود اوایل رژیم پهلوی، نه با استفاده از روش های تحقیقی تاریخی و عقیدتی و بررسی دقیق اسناد و مدارك و شواهد كافی در مورد تئوری و تعالیم بهائی از یك طرف و بررسی جامعه بهائی و عملكرد آن از طرف دیگر، اولاً دین بهائی را از نظر تئوری و نظری دینی می داند كه حسابگرانه ساخته شده (!) و ثانیاً از نظر عملی نیز به صرف اینكه بهائیان از دوره حضرت ولی امرالله (اوایل پهلوی) به بعد بیش از پیش دارای نظام تشكیلاتی و همبستگی درونی سیستماتیك اند، شایعۀ دیگری را مبنی بر» رابطۀ محافل بهائی با امپریالیسم انگلستان و امریكا» می پذیرد.[42]
این تهمت های سیاسی ادامه یافت و با آشكار شدن امریكا در صحنه بین المللی، به خصوص در دورۀ محمد رضا شاه پهلوی، موجب شد كه تهمت امریكایی بودن بهائیان نیز به تهمت های قبلی اضافه شود، و بعدها نیز با رسمیت یافتن كشور اسرائیل، انتساب به صهیونیسم جهانی نیز بر آنها افزون گردد؛ و چنین بود كه در طول این دهه ها، به خصوص در مقاطعی كه وقایع مهم سیاسی نیز در ایران رخ می داد، افراد و علمای شیعه و احزاب درگیر و متخاصم، سعی می كردند برای شكست دادن یكدیگر و تحریك و فریب عوام، و یا به خاطر نفس رد كردن ظهور جدید، بهائیان را وجه المصالحه نمایند و علاوه بر نوشتن ردیه، به قتل و جرح و ضرب و حبس و سایر تضییقات و محرومیت های اجتماعی و عقیدتی نیز قیام نمایند. در این دهه ها بودكه ردیه ها پر شد از اتهامات تكراری، و در این میان پای روزنامه ها و مجلّات و رادیو و تلویزیون هم به میان آمد و این رسانه ها نیز تبدیل به وسایل اشاعه اكاذیب و تهمت ها، علیه امر بهائی و بهائیان شدند.
در دهه های مزبور همان طور كه ازل و ازلی های جدا شده از دیانت بابی، از دهه های دوم و سوم ظهور بابی شروع به ردیه نوشتن علیه این دیانت نمودند، معدودی جدا شده از جامعۀ بهائی نیز در دورۀ پهلوی، ردیه های به مراتب مستهجن تری در ردّ آئین بهائی نوشتند. در حقیقت اینان مطالب ردیه های قبل را با اكاذیب و افترائات دربارۀ طلعات مقدسۀ امر بهائی، به خصوص حضرت ولی امرالله، و مقدسات بهائی و نیز دربارۀ جامعۀ بهائی و تشكیلات نظم اداری آن، تركیب كردند و معجونی جدید از اتهامات و كذب و ریا به وجود آوردند كه سابقه نداشت و به تعبیری ایشان و آثارشان را «مزبلهء شیطان» ساخت به طوری كه خوانندۀ منصف و متقی را صرف خواندن آن ردیه ها برای پی بردن به این حقیقت كافی است. از جمله اینها، یكی میرزا عبدالحسین تفتی، معروف به آواره (۱۹۵۳-۱۸۷۳) بود كه تلاش نمود به یك مقام رهبری در جامعۀ بهائی نائل گردد ولی چون مأیوس شد از جامعه خارج گردید و كتابی در سه جلد به نام «كشف الحیل» نوشت و با نام «آیتی» به فعالیت خود ادامه داد تا به عنوان یك شخصیت ادبی معروف شد و سردبیر مجلۀ نمكدان نیز گردید. دو نفر دیگر تحت تأثیر وی قرار گرفتند و به او پیوستند یكی فضل الله صبحی كه چند سالی یكی از منشیان حضرت عبدالبهاء بود و دیگری حسن نیكو كه به عنوان یك مبلغ بهائی از هندوستان بازدید نموده و در سال ۱۹۲۳ به حیفا، مركز جهانی بهائی، رفته بود. صبحی نیز ردیۀ پیام پدر را نوشت (چاپ دوم آن، تهران،۱۳۴۴) و نیكو نیز كتابی در سه جلد به نام فلسفۀ نیكو نگاشت و در آن به امر بهائی حمله كرد.[43]
از نكات مهمه دربارۀ آواره و دو رفیقش كه موجب تبصّر خوانندگان عزیز خواهد بود، این كه وی قبل از آن كه به غرور دچار گردد و از جمع بهاییان خارج شود، دو جلد كتاب تاریخ دربارۀ دو ظهور بابی و بهائی، به نام كواكب الدریه نوشت و در چند جای كتاب خود با وسواسی روشنفكرانه و عالمانه و به لحنی كه مدعی بی طرفی و بی تعصبی نسبت به اعتقاد بهائی اش باشد تأكید نمود كه مطالبی را كه صحتّش بر او كاملاً محرز شده ثبت كرده و از درج مطالبی كه در آن شك و ظن داشته خودداری نموده است؛ چنان كه از فرط بی طرفی گویی می خواهد به خوانندگان بفهماند كه بدون حبّ و بغض و مانند یك ناظر و شخص ثالث به قضایا نگاه كرده است.[44] اما همین شخص پس از خروجش از ظلّ رحمن و دخولش در ظلِّ شیطان ِ نفس ِ اَمّاره، با دشمنان داخل و خارج از ایران علیه امر بهائی همدستی كرده و ردیۀ خود را نوشت و به قدری اكاذیب و افترائات عجیب در آن سر هم كرد كه حتی دیگر دشمنان هوشیار و سر سخت امر بهائی، بطلان دعاویش را تشخیص دادند و به این ترتیب تأكید او در كواكب الدریه مبنی بر بی طرفی و صحّت مطالبش گویای این شد كه مطالب «كشف الحیل» او كذب است[45]؛ زیرا نمی شد هر دو درست باشد و به خاطر چنین اعمالی بودكه همسر وی نیز در اثر این همه فساد او در كمال اطمینان و ایمان و قدرت و شهامت، از او دوری جست و بر امر بهائی ثابت و مستقیم ماند. خود آواره نیز در مقطعی، توبه نامۀ غیر متینی نوشت ولی نتوانست بر نفس غالب گردد و به خسران عاقبت دچار شد؛ به طوری كه حتی مورد بی اعتنایی غیر بهائیان نیز واقع گردید[46]. بنده در این قسمت مخصوصاً در مورد وی و رفقایش بیشتر آورد تا هموطنان عزیز كاملاً بر حقایق مستحضر شوند؛ زیرا كتب ردیۀ آنها، ازجمله كشف الحیل، دستمایۀ ردیه نویسان بعد از آنها شده و تقریبأ ردیه ای نیست كه از ایشان یاد نكرده باشد، ازجمله ردیۀ مسلخ عشق،[47] و به این واسطه روح آنها را در عالم بالا اسیر عذاب و اندوه بیشتر ننموده باشد، و این همه، نتایج «فقدان انصاف و تقوی» و به فرمودۀ قرآن مجید «بِمَا اكْتَسَبَتْ اَیدیهِمْ» می باشد.[48] با این تفاصیل باید از ردیه نویسان بعد از آواره و صبحی و نیكو، و ازجمله جاعلین مسلخ عشق پرسید كه چرا اعتراضات قطعی و «تزلزل ناپذیر»[49] آنها را دربارۀ حقانیت حضرت باب و حضرت بهاءالله و تعالیمشان و جانشینی حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی ربانی، ولی امر بهائی، و ایمان و شهامت مومنین آن، مسكوت می گذارند، و صرفاً طوطی وار و بدون تحقیق، اكاذیب و تهمت های مندرج در ردیه های آنها را تكرار می كنند؟
به این ترتیب با ردیه های سه نفر مزبور، مفترین و مكذبین قدیم و جدید شوری تازه یافتند و هر كه برای شناخته گردانیدن خود[50] در این میدان افترا و كذب و ریا، دست به قلم شد و آنچه را اسلاف گفته و نوشته بودند تكرار كرد و اتهامات سیاسی را با عقیدتی یك جا آورد و تهمت روسی و انگلیسی بودن، هر دو را با هم— و بعدها به علاوه، امریكایی و صهیونیست بودن— مقبول دانست و ضمن آن و بالتبع به تدریج حملات به نظم اداری و تشكیلات آن را نیز تشدید كرد. قبل از اینكه به نمونه هایی از ردیه های این مقطع تاریخی اشاره كنیم كه به صورت كتب و جزوات و بعضاً مقالات در مجلات و روزنامه ها چاپ شد، باید به نطق های رادیویی واعظ مشهور، فلسفی هم اشاره ای كنیم كه در سال ۱۳۳۴ه.ش با دستور و هماهنگی آیت الله بروجردی و تصویب محمد رضاشاه پهلوی (کتاب خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، ص ۱۹۱) پخش شد و موجب تضییقات و بلایای شدید وارد بر بهائیان در سراسر ایران گردید؛ به طوری كه حكومت وقت نیز در ظلم به مظلومین مشاركت نمود. و روزنامه ها و مجلات آن ایام نیز تا مدت ها در رد امر بهاء مطالب مستهجن و توهین آمیز نوشتند که اسامی بعضی از آنها در دائرة المعارف بهائی، ص ۲۱۳۲ مندرج است. اما به عنوان نمونه، بعضی ردیه های مزبور عبارتند از: تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، از مرتضی احمد (چاپ سوم آن ۱۳۴۶ ه.ش)؛ امیر كبیر قهرمان مبارزه با استعمار، از اكبر هاشمی رفسنجانی (چاپ سوم ۱۳۴۶)؛ بهائی از كجا و چگونه پیدا شده از سید حسن كیائی (طهران ۱۳۴۹)؛ انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی، از اسماعیل رائین؛... وردیه هایی كه ضمن یادداشت های شمارۀ 89، 117، 118، 127، 129، 132، 148، 149 به آنها اشاره شده است.
البته در این میان علمای شیعه و آنان كه روششان در اوایل، ایرادات عقیدتی-مذهبی بود نیز بی كار ننشستند و در كنار امثال ردیه نویسان سیاست زده مزبور و قبل و بعد آنها، ردیه های جدیدی در آن سال ها و قبل و بعد از آن نوشتند كه بعضی از آنها عبارتند از : احقاق الحق از میرزا محمد تقی تاجر همدانی؛ بهائی چه می گوید از حاج جواد آقای طهرانی؛ رهبران بزرگ از آقای مكارم شیرازی؛ دزد بگیر از علی بوالوردی؛ شبهای پیشاور، در دفاع از حریم تشیع از سلطان الواعظین شیرازی (دارالكتب الاسلامیه، ۲۱ خرداد ۱۳۵۲، این كتاب بر ضد سنی ها و طرفداران كسروی و بابی ها و بهائی ها و ازلی ها و قادیانی ها... است و جالب آنكه نویسندۀ مزبور، كسروی و حضرت باب را از یك دستگاه استعماری می داند!)؛ تاریخ جامع بهائیت از بهرام افراسیابی (این كتاب در سال ۱۳۸۲ به وسیلۀ نشر مهرفام، برای دهمین بار چاپ شده است و احتمالاً بسته به جوّ روز، سلسله مطالبی هم به آن افزوده اند؛ چنانكه چاپ اخیر آن دارای مطالبی است كه بعد از انقلاب اسلامی به آن اضافه شده است)؛ فاجعۀ یکسونگری؛ سه جلد کتاب نقد ایقان یا پژوهش جامع دربارۀ ایقان از آقای محمود حلبی رئیس انجمن حجتیّه که هر جلد آن حدود ۳۰۰ صفحه است (به نقل از صفحۀ ۱۸۷ منبع مذکور در یادداشت شمارۀ 24)... و بالاخره ترجمۀ جلد ۱۳ بحارالانوار، از آقای علی دوانی است كه در نوع خود بسیار جالب است، زیرا كتاب مزبور كه از آثار مرحوم علّامه مجلسی دربارۀ احادیث راجع به قائم موعود است و به قول خود او و مترجم محترم آن، شامل و حاوی «همه گونه اخبار صحیح و سقیم، ضعیف و معتبر، می باشد»[51] و نُسخه های آن نیز متفاوتند[52] و علاوه بر این، مضامین احادیث و مطالب مندرج در آن نیز دارای تناقضات است[53]، به یكباره توسط مترجم محترم از هیأت اصلی خود خارج شده و تبدیل به ردیه ای علیه امر بابی و بهائی می گردد.
توضیح آنكه مترجم محترم در مقدمه ای مفصل بر آن و نیز در پاورقی های متعدد، مطالبی علیه دو ظهور بابی و بهائی نوشته و هر جا احادیثی را ترجمه كرده كه منطبق با ظهور بابی و بهائی بوده، آنها را با استفاده از ردیه های بعضاً نام برده شده در فوق، تخطئه نموده و گاهی نیز كه انطباق مزبور را خیلی واضح مشاهده نموده، عفت كلام را از دست داده و توهین نموده است[54] و جالب آنكه همتای ایشان در ترجمۀ مفتاح باب الابواب در صص ۴۵-۲۱ احادیثی را كه زعیم الدوله نویسندۀ اصلی كتاب به عربی در مورد قائم موعود آورده، عیناً ترجمه نموده و حداقل مثل مترجم بحارالانوار، با دستبرد در ترجمه و اضافه كردن حواشی و پاورقی علیه امر بابی و بهائی، اصالت احادیث مربوطه را مخدوش نساخته است. جا دارد از خوانندگان عزیز تقاضا نماید كه دو ترجمۀ مزبور از قسمت های مشخص شدۀ بحارالانوار را مقایسه فرمایند تا روشن گردد كه صرف غرض برای رد امر بابی و بهائی، نفوس مزبور را به چه امور خلاف رضای الهی كشانده و می كشاند. و نكتۀ مهم كه قابل ذكر است آنكه هر چه از قدیم به دهه های اخیر می رسیم، عمداً برای آنكه نفوس از اصل اخبار و احادیث و بشارات مربوط به ظهور بابی و بهائی بی خبر بمانند، دیگر اقدام به چاپ كتب اصلی احادیثی چون اصول كافی، بحار و... به عربی نمی كنند و به جای آن ترجمه های هدفمند را با حواشی و پاورقی چاپ می كنند تا مردم را از اصل آن بشارات محروم نمایند تاحقانیت ظهور جدید را نفهمند.[55] انشاءالله محققینی اصل كتب مزبور را با ترجمه های آن مقایسه خواهند كرد و حقایق را خواهند نوشت. اما به هر حال به نظر حقیر اگر فی الحقیقه شخصی منصف و متقی و دقیق، فقط در همین ترجمه های بحار ۱۳، تعمق نماید، خود به خود به حقیقت امر بهائی توجه خواهد نمود و از خود خواهد پرسید چرا این همه حدیث كه تعبیر به ظهور موعود اسلام شده، مورد تخطئه قرار گرفته و دربارۀ هر یك از آنها، مترجم محترم یك پاورقی نوشته و سعی در رد نمودن انطباق آنها با امر بابی و بهائی كرده؟ همچنین باید از ردیه نویسان ایرانی بعد از زعیم الدوله پرسید كه چرا نكات ضد بهائی و ضد بابی كتاب مفتاح باب الابوابِ او را در ردیه های خود می نویسند، اما احادیث مذكور در آن را كه منطبق بر دو ظهور مذكور است متروك می گذارند؟
سیر این ردیه ها ادامه یافت تا اینكه درست قبل از پیروزی نهایی انقلاب اسلامی در سنه ۱۳۵۷ه.ش، ردیه ۷۷۸ صفحه ای بهائیان، اثر سید محمد باقر نجفی كه به تعبیری تركیب ردیه های سیاسی – مذهبی گذشته است، منتشر شد و از مطالب جالب این اثر که خود گویای تغییرات تهمت ها و اكاذیب ردیه ها و ظهور و بروز تناقضات و اختلاف نظریات ردیه نویسان و بر ملا شدن «كم حافظگی» مكذبین در این ۱۶۳سال تاریخ امر بابی و بهائی می باشد، آنكه، آقای نجفی كه در كتابش آنگونه با حضرت باب و بابیه عناد و لجاج ورزیده، در قسمتی از كتابش از صفحۀ ۲۸۷ تا ۴۰۴ به یكباره مانند ادوارد براون به صورت دایۀ دلسوزی برای بابیان در مقابل بهائیان درآمده و بیش از یكصد صفحۀ كتاب خود را در اثبات حقانیت بابیه آورده و دلایل مضحكی بر اثبات وصایت ازل اقامه كرده است واین در حالی است كه باید دیده می شد اگر به فرض، بهائیان قائل به وصایت و جانشینی ازل می بودند، آیا آقای نجفی مذكور كه مدعی بی طرفی در تحقیقاتش می باشد، باز همان صفحات را در اثبات صدق قول بهائیان پر می كرد؟ (در این مورد همچنین به اوایل مقدمهء متن، و نیز یادداشت شمارهء 20 و متن مربوطه مراجعه شود.)
اینك قبل از آنكه به سیر روند ردیه نویسی از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ تا حال بپردازیم، لازم است مطالبی نیز در مورد یكی از ردیه نویسان سابق الذِّكر كه مانند بعضی از ردیه نویسان دیگر، هنوز ردیه اش مورد استناد است، بنویسیم و آن را در مقدمۀ ورود به بحث ردیه های پس از انقلاب اسلامی قرار دهیم؛ و او كسی نیست جز اسماعیل رائین (۱۲۹۸-۱۳۵۸ ه ش)، نویسندۀ ردیۀ انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی.
دربارۀ رائین (دارای كتبی چون: فراموشخانه و فراماسونری در ایران (تهران، ۱۳۴۷ه.ش)؛ انجمن های سری در انقلاب مشروطیت؛ حیدر خان عمواوغلی (طهران ۱۳۵۲)؛ یپرم خان سردار (طهران،۱۳۵۰)؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران؛...)، كه به گفته های بعضاً متناقض تهیه كنندگان دو جلد كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی— شامل خاطرات آمیخته به دروغ و افترای ارتشبد سابق حسین فردوست— در بعد از انقلاب[56]، از طرفی با ساواك و انگلیس و مأمورین مخفی آن مرتبط بوده و كتاب فراماسونری خود را با استفاده از اطلاعات سوخته و اسناد و مدارك انگلیس ها نوشته[57]، و از طرفی دیگر همان منبع، وی را مرتبط با امریكا و كتاب فراماسونری مزبور را از «افشا گری های امریكا» و برای «بدنامی» و «منزوی كردنِ ِ» «تیپ قدیمی انگلیسی دولتمردانِ» پهلوی[58] می داند، ما بهاییان به علت عدم دسترسی به مدارك و اسناد معتبر و نیز به علت انزجار از درگیر شدن در منازعات و دسیسه های سیاسی و ریا كارانه ناسوتیان كه از آن ممنوعیم، فعلاً نمی توانیم و نباید اظهار نظر كنیم، اما به ارادۀ الهی، اهلش، درزمان مقتضی، دربارۀ امثال ایشان و كارهایشان تحقیق و افشاگری های غیر متوهّمانه(!) نموده و خواهند نمود.
اما، صرف نظر از انگیزه های او و هر آنچه كه دربارۀ ایشان افشا شده و یا در آینده افشا شود، دربارۀ كتاب وی، انشعاب در بهائیّت پس از مرگ شوقی ربّانی، باید گفت وی نیز با انگیزه هائی كه خداوند علیم می داند، باز از همان مطالب ردیه های مذهبی – سیاسی قبل از خود (مثل ردیه هایی كه اخیرأ از آنها یاد شد) استفاده كرده و با پیش فرض های وهمی، و با استفاده از كتب موجود و نشریات جامعۀ بهائی كه مخصوص خود این جامعه تهیه و در دسترس همه بهائیان قرار می گرفته (مثل شماره های مجلۀ اخبار امری منتشره در زمان رژیم پهلوی، و...)، و امثال آقای رائین نیز می توانسته به آنها دسترسی داشته باشد و یا به قول آقای دكتر فضائی[59] با «لطایف الحیل» از بهائیان به دست آورد، و یا می توانسته به قول تهیه كنندگان سابق الذكر ظهور و سقوط سلطنت پهلوی[60]، كتب و انتشارات و اسناد اداری جامعۀ بهائی را از ساواك بگیرد[61] و یا از منابع خاص در خارج از ایران بدست آورد، نوشته آنچه را كه نوشته است و تحلیل های موهوم و مضحك و غلط خود را ارائه نموده است.
دربارۀ منابع بهائی مورد استفادۀ رائین، توضیح آنكه جامعۀ جهانی بهائی، حسب المعمول، اخبار وقایع مربوط به خود را در كشورهایی كه میسر است به طور منظم نشر نموده و می نماید و ظاهرأ آقای رائین، علاوه بر دیگر كتب بهائی، از این نشریات استفاده كرده؛ اما و اما نظر به اینكه در نقل قول از آنها مرتكب تحریف و دروغ های واضح شده، به نظر می رسد اخبار و مطالب راجع به امر بهائی را با استفاده از اكاذیب گروه های ضد بهائی و بعضأ كسانی كه از امر بهائی جدا شده و علیه آن در داخل و خارج ایران ردیه نوشته اند[62]، نقل نموده؛ چنان كه همین روش را اخلاف مرحوم رائین بعد از انقلاب اسلامی با جعل اسناد مضحك علیه امر بهائی در پیش گرفتند تا آنرا صهیونیستی و جاسوسی و امریكایی و انگلیسی و روسی و تروریستی و فاسد و ضد اسلام و ضد ایران و قاچاقچی تریاك در عصر قاجاریه و زنا كار و...(!) جلوه دهند، كه در ادامه، این عبد، به مناسبت، ذكرشان را خواهد كرد.
به عنوان نمونه، گوشه ای از سناریوی توهّمی و جعلی امثال آقای رائین را كه به كلی و به نحوی آشكار با واقعیات منصوص تاریخ بهائی و تعالیم آن مغایرت دارد، در اینجا می آورد تا ملاحظه فرمایید كه مكر و حیلۀ نفوس ضد بهائی به چه حد بوده و می باشد. وی به نقل از نشریه ای كه ادعا می كند نشریۀ بهائیان است، چنین می نویسد: «نویسندۀ نشریه شمارۀ ۹ آثار لجنۀ امری طهران، درباره روحیه خانم می نویسد: «... پس از صعود مبارك، اصحاب خاص آن حضرت یعنی حضرات ایادی، تحت تأثیر حرم اَمَة البَهاء روحیه خانم قرار گرفتند، و چون روحیه خانم... عقیم بود[63] و نمی توانست اوامر رئیس بیت العدل انتصابی ولی امرالله را اطاعت كند، لذا ایادی امر الله (یاران شوقی) را به نقض عهد و میثاق الهی دلالت نمود، و حضرات ایادی... به موت و هلاكت روحانی دچار گشتند و بنای ركین نظم بدیع الهی را كه به دست ولی عزیزالله (عین متن) بنا شده بود، منهدم نمودند...»[64]
سوای آنكه عنوان نشریه شمارۀ ۹ آثار لجنه امری طهران و آدرس ناقص و بدون تاریخ و صفحۀ آن و لحن و ادبیات آن، گویای دروغی بودن آن است، و سوای ادعای جعلی بی شرمانۀ رائین و امثال او در فوق، همۀ بهائیان و آنها كه آشنا با امر بهائی هستند، می دانند كه از ۲۷ نفر ایادی امر موجود هنگام صعود حضرت ولی امرالله در سال ۱۹۵۷ میلادی، ۲۶ نفرشان ثابت و مستقیم بر عهد و میثاق الهی ماندند و بر عكس آرزوهای جاعلین مبنی بر ایجاد تفرقه ابدی و دائمی در امر بهائی، نه تنها «به موت و هلاكت روحانی دچار» نگشتند، بلكه زنده تر و قوی تر از هر قهرمانی سُكّانِ امر را به دست گرفتند و با اقداماتی حیرت انگیز زمام امور جامعه را در سنۀ موعودِ ۱۹۶۳ میلادی به بیت العدل اعظم سپردند؛ و سر آمد و شاهكار اقدامات حیرت انگیز مزبور این بود كه به طرزی بی سابقه در تاریخ ادیان، مصدر خضوع و انقطاعی شدند كه قرن ها موجب تحسین ِ مَلاءِ اعلی خواهد بود، و آن اینكه بدون وسوسۀ ریاست یا مقام— بر عكس میسن ریمی— تقاضا كردند بهاییان ایشان را از عضویت بیت العدل اعظم معاف بدارند؛ پاک و مقدّس است پروردگارو خالق ِ ایشان که بَهیِّ اَبهی است. و این فقط میسن ریمی بود كه، علی رغم امضای ِ ابلاغیه ۲۶ نفر ایادیان امر الهی (موّرخ ۲۵ نوامبر ۱۹۵۷) مبنی بر تحقق پیش بینی حضرت بهاءالله در كتاب مستطاب اقدس در خصوص امكان قطع سلسلۀ موروثی ولایت امر و تفویض امور صرفاً به بیت العدل اعظم الهی،[65] در ۱۹۶۰ میلادی، در سن متجاوز از ۸۵ سالگی، شهادت و امضای دو سه سال قبل خود را نادیده گرفت و بر خلاف الواح وصایای حضرت عبدالبهاء ادعای ریاست و جانشینی كرد و لذا در وقتی كه در سنه ۱۹۶۳ میلادی اولین دورۀ بیت العدل اعظم توسط بهاییان در سراسر عالم به روشی سه مرحله ای انتخاب گردید، بر عكس مفاد سند جعلی ِ ارائه شده توسط آقای رائین از نشریه بهائیان(!)، فقط او بود كه «به موت و هلاكت روحانی دچار» شد و باقی ۲۶ نفر ایادی مزبورکه جانم فدای ارواح عزیزشان باد، حدود۴۰ سال در ظلِّ بیت العدل اعظم، با خضوع و خشوع وفروتنی ووارستگی و پایداری وایستادگی در دین خدا، كمر اطاعت و خدمت بستند و همۀ ایشان در نهایت ثبوت و وفا به ملكوت ابهی صعود نمودند.
اینك پس از گذشت بیش از سه دهه از توهمات مرحوم رائین و امثال ایشان، وقایع اتفاق افتاده در جامعۀ بهائی و تشكیلات آن در این مدت— ازجمله مواردی كه در فوق ذكر شد— خود اعظم دلیل زنده ای است بر كذبِ «سناریوی» مزبور و به هیچ دلیل دیگری نیاز ندارد. طالبین خود می توانند سیر امر بهائی و جامعه و تشكیلات آن را در این سه دهه بررسی و قضاوت فرمایند تا ملاحظه نمایند در این وانفسای غفلت و غرور سیاسی و تشكیلاتی عالم، ید قدرت الهی چه تشكیلات و مؤسسات ربانی ای را برای ادامۀ حیات بشر بر این كرۀ خاكی تدارك فرموده كه رأس آن یعنی بیت العدل اعظم، «آخرین ملجاء و پناه تمدن متزلزل كنونی» می باشد[66] و تا به چشم سر و سِّر ببینند كه چگونه ید قدرت الهی اكاذیب مفترین را بر ملا می سازد.
این بنده، برای سیاست زده های مُتوهّم و دروغ پردازی چون رائین و اخلافشان پس از انقلاب اسلامی كه ذكرشان در ادامه خواهد آمد، مناسب می داند قسمتی از لوح دنیا از حضرت بهاءالله را كه دربارۀ سلف آنها، یعنی سید جمال الدین اسد آبادی— و البته همدستان ازلی او— است، و نیز قسمتی از لوح شِكر شكن از حضرت بهاءالله را كه وصف الحال امثال ایشان— چون شیخ عبدالحسین طهرانی، و میرزا بزرگ خان قزوینی كارپرداز ایران در بغداد در ایام تبعید حضرت بهاءالله از آن شهر— می باشد، در ذیل بیاورد تا ایشان بدانند بهاییان نیز به روش مولای همیشگی و ابدی خود سالك بوده و خواهند بود. می فرمایند:
...از قبل به این كلمۀ علیا نطق نمودیم. نفوسی كه به این مظلوم (حضرت بهاءالله) منسوبند باید در مواقع بخشش و عطا ابر بارنده باشند و در اخذ نفس اماره، شعلۀ فروزنده. سبحان الله این ایام ظاهر شده آنچه كه سبب حیرت است. از قراری كه شنیده شد نفسی وارد مقر سلطنت ایران گشت و جمعی بزرگان را به ارادت خود مسخر نمود. فی الحقیقه این مقام، مقام نوحه و ندبه است. آیا چه شده كه مظاهر عزت كبری، ذلت عظمی از برای خود پسندیدند. استقامت چه شد! عزت نفس كجا رفت؟ لازال آفتاب بزرگی و دانایی از افق سماء ایران طالع و مشرق، حال به مقامی تنزّل نموده كه بعضی از رجال، خود را ملعب جاهلین نموده اند. و شخص مذكور دربارۀ این حزب در جرائد مصر و دائرة المعارف بیروت ذكر نموده آنچه را كه سبب تحیر صاحبان آگاهی و دانش گشت و بعد به پاریس توجه نموده و جریده ای (روزنامه ای) به اسم عروة الوثقی طبع كرد و به اطراف عالم فرستاد و به سجن عكا (محل تبعید و حبس حضرت بهاءالله) هم ارسال داشت و به این سبب اظهار محبت نمود و مقصودش تدارك مافات بوده. باری این مظلوم دربارۀ او صمت اختیار كرد. از حق می طلبیم او را حفظ نماید و به نور عدل و انصاف منور دارد.[67]
و نیز می فرمایند:
... معلوم آن جناب باشد كه یكی از معتكفین آن ارض كه مشغول به زخرف دنیا است و از جام رحمت نصیبش نه و از كأس عدل و انصاف بهره اش نه و در لحظه ای این بنده را ندیده و در مجمعی مجتمع نشده و ساعتی مؤانست نجسته، قلم ظلم برداشته و به خون مظلومان رقم كشیده.
فَطَوْعاً لِقاضٍ اَتی فی حُكْمِهِ عَجَبا اَفْتی بِسَفْكِ دَمی فی الْحِلِّ وَالْحَرَمِ
(خدایا آن قاضی را راضی فرما كه فتوا به خون این آواره در حِّل و حَرَم، كلیه داد و حال آنكه صید در مشعر الحرام حرام است ولی آن بخت چنان دلسخت بود كه خون این عبد را در حل و حرم هدر نمود[68]) بعضی حرفهای بی معنی هم به جمعی گفته و در همین روزها هم به شخص معروف، بعضی مقالات از ظنونات خود بیان نموده و آن شخص این دو روزه به طهران رفته با دفتری حكایت و كتابی روایت.
آنچه در دل دارد از مكر و رموز پیش حق پیدا و رسوا همچو روز
همۀ این مطالب معلوم و واضح است و بنای آن هم مكشوف و محقق. از این بنده اگر كتمان كنند، از حضور حق لا یعْزُبُ عَنْ عِلْمِه مِنْ شَیءٍ (از علم خدا چیزی فراموش نمی شود و مخفی نمی ماند)چگونه مستور ماند؟و ندانستم كه آخر به كدام شرع متمسكند و به چه حجت مستدل. این بنده كه مدتی است بالمرّه عزلت جسته ام و خلوت گزیده ام. در از آشنا و بیگانه بسته ام و تنها نشسته ام. این حسد از چه احداث شد و این بغضا از كجا هویدا گشت؟ و معلوم نیست كه به آخر خیر برند و كام دل حاصل نمایند.
اگر چه ایشان به هوی سالكند این فقیر به خیط تقی متمسّك و ان شاءالله به نور هدی مهتدی. كدورتی از ایشان ندارم و غِلّ در دل نگرفته ام، به خدا واگذاشته ام و به عروۀ عدل تشبث جسته ام. بعد از حصول مقاصد ایشان شاید از حَمیم ِ جحیم (آب داغ جهنم/مذكور در قرآن مجید) مشروب شوند و از نار غضب الهی مرزوق. زیرا كه حاكم مقتدر در میان است و از ظلم البته نمی گذرد. آخر باید یك مجلس ملاقات نماید و بر امور مطلع شود تا بر ایشان مبرهن گردد، آن وقت حكم جاری كنند، قُضِی و اُمضِی. دست ظنون ایشان كوتاه است و شجر عنایت الهی بغایت بلند. تا زمان آن نرسد هیچ نفسی را بر ما قدرت نیست و چون وقت آید، به جان مشتاقیم و طالب، نه تقدیم یابد، نه تأخیر. «اِنّا لِلهِ و اِنّا اِلَیهِ راجِعون. اِنْ ینْصُركُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ اِنْ یخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الّذی ینْصُرُكُم بَعْدَهُ وَالسَّلامُ علی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی»[69] (همانا از خداییم و به او راجع. اگر خدا شما را یاری كند احدی غالب بر شما نیست، و اگر از شما دست كشد پس كیست كه بعد از او شما را یاری كند و سلام باد بر آنكه پیروی هدایت الهی نمود).
در اینجا لازم می داند علاوه بر آنچه دربارۀ مؤلف «انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی» ذكر شد، توضیحاتی نیز دربارۀ ادعای بعضی ردیه نویسان چون آقای رائین و آواره و صبحی و دیگران در خصوص به اصطلاح انشعابات مزبور تقدیم نماید. مثلاً آقای دكتر یوسف فضائی در كتاب تحقیق در تاریخ و عقاید شیخی گری، بابی گری، بهائی گری،... و كسروی گرایی[70]، ص ۲۱۱ می نویسد: «به طور كلی فرقه های زیر از آغاز قیام سید باب تا كنون، از آئین باب و بهاء پدید آمده اند: فرقۀ بابی، فرقه و آیین ازلی، آیین بهائی، فرقۀ ثابتین، فرقۀ ناقضین، فرقۀ سهرابی، فرقه و طرفداران میسن ریمی، فرقۀ جمشیدی.» همین مضمون در ردیه های قبلی و بعدی— و نیز پس از انقلاب اسلامی— مكرّر در مكرّر تكرار شده و می شود تا با بزرگ كردن «اسماء» و «عناوینی» به عنوان فرقه ای دینی منشعب از امر بهائی، كه عملاً وجود خارجی ندارند، امر بهائی و جامعۀ فعال و پویای فراگیر جهانی آن را كه در حال حاضر بیش از هفت میلیون نفر می باشد، عمداً مستور و پنهان و كم اهمیت و مرده جلوه دهند؛ حال آنكه بررسی وضعیت موجود جامعۀ بهائی و نفوذ عملی تعالیم بهائی در عالم كه جالب انظار دول و ملل و نیز سازمان ملل متحد شده و بزرگان عالم آن را تنها امید آیندۀ بشریت گفته اند[71]، عكس آنرا اثبات می كند و احتیاج به هیچ توضیح و دلیل اضافی دیگری را نیز باقی نمی گذارد. خوب است خوانندگان عزیز و هموطنان گرامی كه شاید از حقایق این امر بتمامه مطلع نشده اند، از ردیه نویسان علیه امر بهائی بپرسند كه آن اسماء و عناوین كجایند و مصادیقشان كدامند و عقایدشان چیست و اعمال و فعالیت هایشان، چه در ارتباط با خودشان و چه در ارتباط با اهل عالم و اصلاح و حل مشاكل جهانی چیست و چگونه است؛ و در مقابل همین موارد را دربارۀ امر بهائی و جامعه و تشكیلات آن بررسی فرمایند تا به «چشم خود ببینند» نه «به چشم دیگران»[72] و بعد از این بررسی متوجه خواهند شد كه چرا همان ردیه نویسان در مورد دو دیانت مقدّس بابی و بهائی و تاریخ و تعالیم آن مفصلأ می نویسند و تحریف و تمسخر و تحقیر می كنند، اما از آن «اسماء» و «عناوینِ» به اصطلاح فِرَق و اِنشعابات، چیزی ندارند كه بنویسند و صرفاً برای تخطئۀ حقیقت امر بابی و بهائی، بعضاً برای «عناوینِ» موهوم مزبور دلسوزی می كنند. به نظر این عبد ردیه نویسان حداقل به دو دلیل نمی توانند در مورد آن به اصطلاح فِرَق بنویسند: یكی اینكه آن فرق جز اسمی بی مُسَمّی نیستند و شخصیت حقیقی و حقوقی و تعالیم مشخصی ندارند كه ریشه و تنه آن به شجرۀ تنومند امر بابی و بهائی پیوسته باشد، ودر حقیقت دالّ بر اغراض نفوس معدودی هستند كه مخالف تعالیم این دو دین نیز می باشند؛ دیگر اینكه اگر بنویسند، با توجه به «تعریف منطقی» فرقۀ منشعب از یك دین، معلوم می شود كه «عناوین» مزبور در ظل و زیر مجموعۀ امر بابی و بهائی قرار نمی گیرند.
اما به هر حال جهت تسهیل تحقیق برای خوانندگان عزیزی كه ممكن است به علل مختلفی فرصت آن را نداشته باشند، ذیلاً در این باره، به اندازه ای كه در شرایط موجود به منابع دسترسی دارد[73]، نكاتی را تقدیم حضور می كند تا آن عزیزان بدانند «اسماء» و «عناوینِ» مزبور به چه علت در ردیه های ضد بابی و بهائی مكرراً ذكر شده اند.
الف) از جمله آرزوهای سركوب شدۀ مفترین در این ۱۶۳ سال این بوده است كه به خصوص دیانت بهائی نیز مانند ادیان سابقه دارای فرقه های مختلف گردد تا به این واسطه ادعای آن را مبنی بر ایجاد اتحاد و وحدت عالم انسانی تخطئه كنند و جالب است كه در این زمینه، كوچك ترین اشاره ای نیز به وجود فرق در ادیان مزبور نمی كنند و از این بابت ایرادی را نیز وارد به آن ادیان نمی بینند.
ب) نكتۀ مهمی كه قبل از هر توضیحی باید بر آن تأكید كرد آنكه بر عكس تلقینات عمدی و مصرانۀ ۱۶۳ سالۀ ردیه نویسان، ادیان بابی و بهائی در زمرۀ فِرَق ِ اسلامی نیستند؛ بلكه دو دین مشخص هستند و شارعین آن دو، اولوالعزم اند و قائم به ذات. بر اساس این تعریف، اولاً حضرت باب و حضرت بهاءالله مدّعی مقام شارعیّت اند، ثانیاً آنكه شریعتی وحیانی و الهی تشریع فرموده اند، ثالثاً آنكه شریعتشان نافذ در قلوب بوده و علیرغم مخالفت های شدیده و قلع و قمع های دائمی، فانی نگردیدند.چنانچه در آیات ۲۹-۳۳ سوره ابراهیم قرآن مجید ملاك كلمۀ طیبۀ حقّه و وجه تفاوت آن از كلمۀ خبیثۀ باطله به وضوح بیان شده و آیه مباركه «زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهوُقاً» (اِسراء-۸۳) مؤید آن می باشد.[74]
ج) بر عكس ادیان قبل، كه به شهادت و پیش بینی خود انبیا و امت آنها و وقوع آن پیش بینی ها، دچار تفرقۀ دائمی شدند، ظهور موعودشان در آخر زمانِ ِ اُمَّت های قبل، به شهادت و پیش بینی همان انبیا، دچار تفرقۀ دائمی نشده و نخواهد شد. به عنوان مثال حضرت محمد(ص) فرموده اند امت یهود ۷۱ فرقه و امت مسیحی ۷۲ فرقه شدند و «امت من، به زودی ۷۳ فرقه خواهند شد»،(سَتَتفرِقُ اُمَّتی عَلی ثَلاثَ وَ سَبْعینَ فِرْقَةٍ كُلُّها فی النّارِ اِلّا واحِدَة).[75] حال آنكه بر عكس، طبق نبوات و بشارات همۀ كتب آسمانی قبل، تأكید شده است كه موعود ظاهر خواهد شد و بین همه گروه ها و فرق و امم داوری خواهد فرمود و كل را به دین واحد فرا خواهد خواند و اختلافات آنان را حل خواهد كرد و به واسطه آن، عالم را وحدت خواهد بخشید و این آیۀ مباركه دربارۀ او كاملاً تماماً مصداق خواهدیافت: «هُوَ الذّی اَرْسَلَ رَسوُلَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ كُلِّه وَ لَوْ كَرهَ الْمُشْرِكونَ»[76]؛ و در این مورد ملاحظۀ ترجمۀ بعضی احادیث در صص ۳۰ و ۴۳ كتاب «مفتاح الابواب» ترجمۀ ردیه نویس علیه امر بهائی، آقای حسن فرید گلپایگانی موجب آگاهی بیشتراست؛ از جمله ائمۀ اطهار فرموده اند: «تمام ادیان و مذاهب را از میان مردم بر می دارد تا جز دین خالص، دینی و مذهبی در عالم باقی نماند... پس بدعتی را نمی گذارد مگر آنكه آنرا زائل و باطل كند...»، «... در زمان وی جز دین ِ خالص از رأی و نظر، باقی نخواهد ماند، در غالب احكامش با آراء علما مخالفت می كند؛ به این جهت آنان از آن آقا ملول می شوند، زیرا خواهند دانست كه بساط اجتهاد آنان در هم پیچیده می شود.» و منطقاً هم چنین باید باشد چه كه اگر دین خود موعود فرقه فرقه دائمی گردد، دیگر نخواهد توانست عالمیان را وحدت بخشد چه كه :
ذات نایافته از هستی بخش كی تواند كه شود هستی بخش
د) به خاطر آنچه در فوق ذكر شد، برای اینكه دین موعود فرقه فرقه نشود، بر عكس ادیان قبل، مسئلۀ جانشینی پس از صعود و وفات شارع، تلویحی و شفاهی نبود؛ بلكه كتباً به قلم خود شارع، منصوص شد.[77] چنان كه حضرت شوقی ربانی، بر عكس تصور امثال رائین كه نفس مخالفت بعضی چون میسن ریمی را، دلیل وجود انشعاب و فِرَق در امر بهائی دانسته اند، می فرمایند:
تفاوت اساسی بین این دور و همۀ ادوار گذشته آن است كه در این ظهور، امكان تفرقۀ دائمی بین پیروان پیامبر از طریق دستورات صریح و مستقیم كه ممهّد لوازم ضروری برای حفظ وحدت جامعۀ مؤمنان شده است، جلوگیری شده است.[78]
و در بیانی دیگر چنین فرموده اند:
فی الحقیقه اگر به دیدۀ بصیرت ملاحظه شود معلوم و واضح گردد كه شدائد و آلام و تضییقات و تطوراتی كه امر الهی را در این دور مقدّس احاطه نموده، با هیچ یك از مصائب و بلایای سابقه در اعصار و ادوار ماضیه قابل قیاس نیست و برخلاف ادیان سابقه، انقلابات و تحولات طاریه به هیچ وجه موجب تشتیت جمع و تفریق كلمة الله نگردیده و در بین دوستان حضرت رحمن، ایجاد انشعاب و انشقاق ننموده، بلكه بالعكس امتحانات و افتتانات علت تطهیر امر الله شده و مورث تحكیم و تقویت اساس شریعت الله گردیده و بنیۀ جامعه را برای مقابلی با موانع و مشكلات آتیه محكم تر و استوار تر ساخته است.[79]
لذا از نصوص و مطالب فوق مشخص است كه بسیار بدیهی است كه نفوس خاصی از هر گروه، چه دینی، چه سیاسی، چه فرهنگی جدا شوند و بعضاً به مخالفت با آن گروه نیز برخیزند، اما این، لزوماً به این معنی نیست كه آن فرد جدا شده حتماً می تواند گروهی مجزا برای مدتی طولانی تشكیل دهد. بنابراین در امر بابی و بهائی نیز نفوسی بوده اند كه از آن جدا شده اند و به دین سابق خود و یا عقاید دیگر پیوسته اند— كه در این صورت بحثی هم از فرقه سازی در میان نیست— اما بعضی از چنین نفوس نیز بوده اند كه نه تنها جدا شده اند، بلكه علیه امر الهی به انواع وسایل نیز قیام نموده اند و مخالفت كرده اند و بعضأ عدّۀ بسیار ناچیزی را نیز تا مدتی فریفته اند، امّا برعكس ظهورات سابقه، مخالفتشان به پیروزی نرسیده و آن عدّۀ ناچیز نیز از گردشان پراكنده شده، بعضاً مجدداً به امر الهی پیوسته اند و خود مخالفین نیز به یأس و خسران دچار شده، از صحنه خارج گشته اند و امر الهی از وجودشان تطهیر شده است.[80]
علت چنین حقیقت و واقعیتی همانست كه در دو یادداشت به شماره های 184 و 185و متن و نصوص مربوط به آنها مورد تأكید قرار گرفته و آن عبارتست از «دستورات صریح و مستقیم» نازل از اقلام مبارك شارعین دو ظهور بابی و بهائی و نیز اقلام مباركۀ حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی عزیز امرالله كه كتبأ وضعیت پس از صعود خود و جانشینی خود را منصوص و مرقوم و به خاتمِ حَتم، مَمهور و مختوم فرمودند. چنانكه در مورد حضرت باب، ایشان با «تأسیس قوۀ عهد و میثاقی محكم دربارۀ ظهور بعد خود» در «بیان فارسی و عربی»[81] صریحاً سنۀ ۹ از ظهورشان را به عنوان سال مبدأ ظهور حضرت بهاءالله مشخص كردند و چون دورۀ دینیشان و فاصلۀ مزبور خیلی كوتاه بود، لذا باز به نص كتاب بیان فارسی فرمودند كه در كَور بابی ذكر وصایت نمی شود و به كل نفوس، لفظ «مؤمنین» اطلاق می گردد (باب ۱۴ از واحد ۶) و لذا به جای ذكر وصایت در «بیان فارسی و عربی»، ذكر «موعود بیان» یعنی حضرت مَن یُظهِرُهُ اللهُ (كسی كه خدا او را ظاهر می كند) را در سراسر آن كتاب مستطاب مورد تأكید قرار دادند و كل انظار را متوجه ظهور آن نور الانوار در عالم امر و خلق نمودند.[82] و به خاطر همین تأكیدات صریحۀ حضرت باب بود كه حتی به شهادت محققین غیر بهائی، اكثریت قریب به اتفاق بابیان بهائی شدند. (به قول یكی از مستشرقین، ۹۵ درصد بابیان بهائی شدند. به قرن بدیع ج ۲ صص ۳۵۳-۳۵۶ مراجعه شود.)
و اما در مورد تعیین جانشین و تشریع عهد و میثاق الهی در دور بهائی و منحصر به فرد بودنش در میان همۀ ادیان آسمانی، حضرت ولی امرالله چنین می فرمایند: «در هیچ یك از كتب مقدسۀ ادیان عالم، حتی در آثار حضرت اعلی(حضرت باب) نمی توان راجع به عهد و میثاق و تدارك نظم اداری نصوصی یافت كه از حیث درجه و اعتبار با آنچه در این مورد در اساس آیین بهائی است، قابل قیاس باشد.»[83] لذا چون دورۀ دین بهائی به نص حضرت بهاءالله حداقل ۱۰۰۰ سال معین شده، كتباً به خط حضرتشان، در چند اثر متفاوت، ازجمله دو اثر و سند بی همتا، یعنی «كتاب مستطاب اقدس» و وصیت نامه شان، تحت عنوان كتابُ عهدی، حضرت عبدالبهاء را به عنوان جانشین انتخاب كردند و ایشان نیز در الواح وصایا ی خود، كتباً به خط خود جانشینی حضرت شوقی ربانی را به عنوان ولی امر بهائی بعد از خودشان منصوص فرمودند، و هم حضرت بهاءالله و هم حضرت عبدالبهاء— و در جهت تحكیم و تأیید و تأسیس آن، حضرت ولی امرالله— كتباً و منصوصاً دستور تشكیل بیت العدل اعظم را كه پس از صعود حضرت ولی امرالله انتخاب شد، تشریع و تبیین فرمودند.[84] و باز به همین علت بود كه اهل بها كلّاً (طبق محاسبهء بنده با آمار موجود) قریب به ۹/۹۹ درصد بر این خط سیر جانشینی ثابت ماندند و نصوص قطعی و مكتوب مزبور، راه هر گونه شبهه و تفرقۀ دائمی را بر این اكثریت بست و حالیه اهل بها كل، در یک گروه واحد، در ظلّ بیت العدل اعظم مشغول محقق ساختن وعود الهیه در جهت صلح اعظم و وحدت بنی آدم و رسیدن به مدنیت الهیۀ مذكور در آثار بهائی هستند.[85]
هـ) با تمام این تفاصیل، ممكن است هموطنان عزیز با توجه به آنچه در كتب ردیه، ازجمله ردیه های تكراری آقای دكتر فضایی و آقای رائین و آقای بهرام افراسیابی و امثالهم آمده، كنجكاو باشند كه اگر چنین است پس اسامی مزبور همچون بابی و ازلی و امثالهم چیست؟ توضیح مختصر و فشرده ای كه در طبق اخلاص تقدیم می گردد[86] آنكه در ایام حیات خود حضرت باب نفوس معدودی چون ملا جواد برغانی، ملا عبدالعلی هراتی، میرزا ابراهیم شیرازی كه اول مؤمن شده بودند، بعداً جدا شدند و شروع به حمله به حضرت اعلی كردند و عاقبت به حاجی میرزا كریم خان كرمانی، رهبر شیخیه كه از مخالفین سرسخت حضرت باب بود، پیوستند و در آثار حضرت اعلی به مصداق احادیث اسلامی كه در آنها پیش بینی آمدن دَجّال و سامری و تعابیری شبیه به آن چون طاغوت و عِجل و جِبت[87] شده، به آن القاب نامیده شدند و همانطور كه ملاحظه می شود ظهور این معرضین در واقع تحقق شرایطی از شرایط ظهور موعود اسلام و دیگر ادیان می باشد و البته فرقۀ كریمخانی مزبور از فرق اسلامی محسوب شده و همیشه ضد دیانت بابی و بهائی بوده است.
و اما همانطور كه در بند «د» در فوق ذكر شد، حداقل دورۀ دیانت بابی ۹ سال بوده است[88] كه در انتهای آن حضرت بهاءالله به عنوان موعود دیانت بابی، در سیاه چال طهران به وحی الهی مبعوث شدند؛ ولی این حقیقت را به بابی ها اظهار علنی نفرمودند تا سال ۱۲۷۹ هـ ق كه در آخر ایام سرگونی بغداد، هنگام تبعید به استانبول، آن را علنی فرمودند. در آن ۹ سال به قدری تاریخ بابی مملو از بلایا و تضییقات و حبس و نفی و كشتار و شهادت بوده است كه بابیان نظر به جوّ خفقان و عدم امكان دسترسی اكثرشان به آثار پراكندۀ نازله از قلم حضرت باب، تنها چیزی كه بر ایشان محرز بود، حقانیت ادعای حضرت باب و استقامت در راه دین جدید بود، چنانكه آن را به عمل خود ثابت كردند و به منصۀ ظهور رساندند.
اما پس از آن ۹ سال و تبعید و مهاجرت عده ای از آنها به بغداد (عراق) و باقی ماندن بقیه در ایران، تا سنۀ ۱۹ از ظهور حضرت باب (۱۲۷۹ه ق) كه طبق احادیث اسلامی (بحارالانوار، جلد ۱۳) حضرتشان آن را حداكثر مهلت ِ دورۀ دینشان تا ظهور موعودِ بیان، تعیین فرموده بودند، بابیان به علت بی لیاقتی و خوف و مخفی بودن دائمی ازل كه نظر به حِكَمی فقط اسمش تشهیر شده بود، ولی مُسمّای غایب بود[89]، علی رغم هدایات ممکنۀ حضرت بهاءالله كه طبعاً به گوش همۀ بابیان در همه جا، به خصوص نقاط مختلف ایران، نمی رسید، آنان به خصوص طی سه چهار سال اول ایام تبعید حضرت بهاءالله به بغداد و هجرت ایشان به كوههای سلیمانیه به مدت دو سال، دچار سوء تفاهمات و عدم درك وضعیت موجود دین و جامعۀ خود و رهبری آن شدند و از طرفی چون برای اولین بار در ادیان الهی، مظهر ظهور حق، «بابِ اَسماء» بر مؤمنین گشوده بود[90] و در وصف نفوس مختلف، اسماء و صفات كمالیۀ رحمانیه به كار رفته بود، خودِ بعضی از این نفوس یا دیگران مدّعی مقاماتی برای ایشان می شدند كه در تشبیه مانند این بود كه آنها همچون آیینه هایی هستند كه اسماء و صفات مختلفۀ خورشید مظهر ظهور حق را در خود دارند و منعكس می سازند، و به این ترتیب بود كه پس از شهادت حضرت اعلی، حقانیت و عظمت ایشان را، تا ظهور موعود بیان، در آیینه های وجود صاحبان آن اسماء و صفات و القاب می جستند و بعضی احادیث اسلامی نیز كه در آن سخن از قائم گیلانی و قائم خراسانی و امثاله رفته بود[91] مؤیدِ وجود مرایا و نمایندگان و قائم مقامانِ قائم اصلی به حساب می آمد. به این ترتیب به عنوان مثال در قزوین بحث از عناوینی چون بابیان قرة العینی، قدوسی، مرآتی یا ازلی و در كنار آنها «بیانی» و در برابر این یكی، عنوان «عیانی»، به مفاد «آنجا كه عیان است چه حاجت به بیان است»، با ادعای مكاشفه و شهود، مشهود بود. اما در آشفته بازاری این چنین— كه در آن اعمال و اخلاق بابیان نیز بعد از شهادت محبوبشان در اثر فشارهای بی امان، رو به وخامت و تدنی گذاشته بود— نه تنها «عناوین مزبور» كمكی به بهبود وضع جمعیت بابی نمی نمود، بلكه آنان را شدیداً دچار حیرت و ضیق معارف ربانی هم كرده بود.[92]
لذا بعضاً نفوسی، محصور در تفكرات و عالَمِ عقیدتی خود و با احساس این نیاز كه طبق آثار حضرت باب، نجات آنها منوط به ظهور حضرت مَن یُظهِرُهُ اللهُ موعود بیان در سنۀ ۹ تا سنۀ ۱۹ بود و نه به وجودِ اسمی بی مُسمّی و موهوم و مستور كه تأثیری عملی در نجات ایشان نداشت، خود در اثر این عوامل و به خاطر توصیفاتی كه از قلم حضرت باب در وصف بعضی از آنان نازل شده بود[93]، با احساسِ حالتِ جذبات و غلباتِ شوق و ذوق عرفانی، كلمات و اشعار و مناجات هایی از خود نوشتند كه به نظر بعضی، حمل بر ادعای جدید، ازجمله ادعای مظهریت و موعودیت دین بابی و مَن یظهِرُهُ اللهی، می شد و آنچنان كه در كتب بهائی توضیح داده شده و در احادیث نیز به تعابیر مختلف اشاره شده بود[94]، ۲۵ نفر چنین ادعاهایی نمودند؛ اما اینان و عناوین سابق الذكری چون قرة العینی و قدّوسی و غیره، پیروانی مشخص و بقای نام و نشانی معین، حتی در اذهان— تا چه رسد در عمل و واقعیت— نداشتند كه بتوان بر آنها عنوان فرقه های منشعب از دین بابی، مانند فرق دیگر ادیان سابقه، اطلاق نمود. ازجمله به همین خاطر بود كه، بر عكس ازل كه به علت حسدی كه بر آن مدعیان می ورزید و در كتاب مستیقظ خود، حكم قتلشان را داد و چند نفرشان را نیز به دست عوامل خود شهید نمود، حضرت بهاءالله با توجه به شرایط خفقانی و بی پناهی ِ عقیدتی و اجتماعی بابیان و آن معدود مدعیان، قبل و پس از شهادت حضرت باب، در آثار خود، قضاوتی بس شفقت آمیز و عبرت انگیز و سراسر لطف و فضل و عفو و محبت، دربارۀ آنان می فرمایند؛ چنانكه ازجمله در كتاب بدیع صص ۲۶۱-۲۵۳ از بعضی از آن مدعیان همچون، جناب دیان، جناب آسید ابراهیم، جناب حاجی ملا هاشم و میرزا غوغا نام می برند و توضیح می فرمایند كه آنان در حقیقت مدّعی مقامی نبوده اند، ولی حسد ازل باعث شد وی آنان را به بهانۀ ادّعای مقامات رد كند و بعدها ازلیان در ردیه های خود برای تخطئه كردن مقام حضرت بهاءالله كه صاحب «آیات» بودند، مدعی شدند كه آن معدود نیز مدعی «آیات» بوده اند و لذا حضرت بهاءالله هم مثل آنان نَعوذُ بِالله مدعی باطلند و مَن یُظهِرُهُ الله نمی باشند! و همین تهمت های ازلیان بود كه بعدها و تا حال در ردیه های شیعیان تكرار یافت و بهانه به دست آنان دادكه مدعی شوند ادیان بابی و بهائی فرقه فرقه شده اند؛ حال آنكه حقیقت، آن چیزی است كه ذكر شد و شاید به خاطر این خوش خدمتی ازلیان به ردیه نویسان ضد بابی و بهائی در ایران است كه تا حال در ردیه هایشان— به خصوص ردیه های دهه های اخیر— برای ازلیان در مقابل بهائیان دلسوزی می كنند.[95] و برای صحت قضاوت بی همتای حضرت بهاءالله دربارۀ مدعیان مزبور همین بس كه با آشكار شدن تدریجی شأن و مقام حضرت بهاءالله پس از بازگشت ایشان از هجرت سلیمانیه و بر طرف كردن آن «ضیق معنوی» مزبورِ بابیان و دادن رزقِ معارف ربّانی به ایشان با نزول آثار بیشمار كه نزول بعضی از آنها قبلاً در كوه های سلیمانیه و حتی طهران آغاز شده بود نه تنها نیازهای ایمانی و عرفانی آنها را پاسخ دادند، بلكه در اثر قوۀ كلمة الله، اخلاق و اعمال و اطوار و اقوال بابیان را كه در مقطعی كوتاه در سال های اولیۀ بغداد فاسد شده بود، اصلاح فرمودند و دیانت بابی و جامعۀ مظلوم آن را حیات جدید بخشیدند و از «حیرتِ» سرگردانی رهانیدند و همین امر باعث شد كه اكثر مدعیان مزبور در پناه حضرت بهاءالله و هدایات ایشان مأوی گیرند و توبه كنند[96] و آنها كه باقی ماندند، همراه اكثریت قریب به اتفاق بابیان، با اظهار امر علنی حضرت بهاءالله و بر ملا شدن مقام مَن یُظهرُهُ اللهی ایشان در بغداد در سنه ۱۲۷۹ ه ق، تمام و كمال در ظل ایشان در آمدند.[97]
به توضیحات فوق باید دو نكته را نیز اضافه كرد: نكتۀ اول اینكه اكثریت بابیان به موعودشان ایمان آوردند و آن عدۀ فوق العاده قلیلی كه «بابی» ماندند و در سلك هیچ نام دیگری، حتی ازلی، قرار نمی گیرند، نفوسی هستند كه به حالت اصلی دین بابی، مربوط به همان ۹ سال دورۀ آن (۱۲۶۰ تا ۱۲۶۹ ه ق)، باقی ماندند و حالیه نیز اثری علنی از ایشان مشهود نیست كه بتوان چیزی دربارۀ ایشان نوشت و فقط می توان گفت كه ایشان فرقه ای از بابیه محسوب نمی شوند، بلكه متدینین به دین قبلی هستند كه به دین بعد از خود (یعنی دین بهائی)، ایمان نیاورده اند و لذا از این جهت ربطی هم به آئین بهائی و جامعۀ آن ندارند؛ و نكتۀ دوم اینكه فرقه ای كه از آن به نام «ازلی» یاد می شود، اساساً در دورۀ ۹ ساله دین بابی و حتی پس از آن، تا سنۀ ۱۲۷۹ ه ق (اظهار امر علنی حضرت بهاءالله در بغداد) و حتی تا اواسط دوران تبعید و حبسِ ادرنه، نظر به نهایت فضلِ حضرت بهاءالله و حفظ و صیانتِ وحدتِ جامعۀ بابی یا بهائی و عدم افشای كامل حقیقت افكار و اعمال و رفتارِ ازل توسطِ ایشان، شخصیت حقیقی و حقوقی و دینی خاصی به عنوان یك گروه یا جامعه نداشتند كه اسماً و رسماً آنها را از باقی بابیان یا بهائیان متمایز سازد (اگر چه اعمال و رفتار سوء خود ازل و حاجی سید محمد اصفهانی كه ازل را اغوا كرد، بالنسبه به حضرت بهاءالله و كل جامعۀ بابی یا بهائی، كاملاً متمایز بود)؛ و فقط در ادرنه است كه به واسطه ادامۀ فتنه انگیزی همین سید محمد اصفهانی و فریب ازل توسط او، وی از حضرت بهاءالله و جامعۀ بابی یا بهائی عملاً و به طور كامل جدا می شود و كوس استقلال می زند تا وعود كتب مقدسۀ قبل و احادیث ائمۀ اطهار دربارۀ ظهور مدعیان كذبه و دجّال و سفیانی و سامری و امثالهم همچون مصادیقِ ظهورشان دردورۀ حضرت باب، در دورۀ حضرت بهاءالله نیز تكرّر و تحقق یابد[98] و نام ازلی از آن به بعد وارد جریانات تاریخی شود. با این توضیحات مشخص است كه وجود اسمی و حقیقی گروه ازلی، در خارج از دورۀ ۹ سالۀ دین بابی مطرح می گردد و لذا ربطی به دیانت بابی و نیز به دیانت بهائی ندارد تا فرقه ای از آن محسوب شود. چنانكه خود ازل كه مدعی وصایت حقیقی دین بابی و حفظ آن دین بود، رسماً و علناً مخالف تعالیم بابی نوشت و عمل نمود، و حتی بی شرمانه به تحریف آثار حضرت باب و بعدها نسبت دادن بعضی از آثار حضرت بهاءالله به خود، اقدام نمود.[99]
و از حقایق دردآور آنكه ازلیان نه تنها مخالف روح و ظاهر تعالیم بابی عمل كردند، بلكه همانند و به تبع خود ازل كه تقیه و استتار و مخفی كاری و خوف او در تاریخ واضح و مشهور است، به تدریج در طول تاریخ خود دست به استتار و تقیه زدند و حتی هادی دولت آبادی جانشین ازل در ایران، كه قبل از خود ازل وفات یافت، علناً روی منبر در انظار مسلمین از حضرت باب و حضرت بهاءالله و حتی از ازل كه حیّ و حاضر در قبرس بود(!) تبرّی می جست و سب و لعن می نمود(!) ولی در باطن خود را بابی و ازلی می دانست و علیه حضرت بهاءالله دسیسه ها می كرد. و بعد از او نیز همین رویۀ تقیّه را پسر و جانشینش یحیی دولت آبادی، قبل و حین و بعد از مشروطهء ایران و زمان رضا شاه پهلوی، تا حین وفاتش به سال ۱۳۱۸ ه ش، در پیش گرفت و به این ترتیب ازلی های معدود پس از ازل، با نام مسلمان و با عمل به تعالیم و احكام اسلام و حل شدن در احزاب و گروه های سیاسی، بِالمَرّه از امر بابی جدا شدند و به دلیل همین مخفی بودن است كه عامّۀ هموطنان عزیز ایرانی، اگر چه بیش از سیصد هزار همسایگان و دوستان و همكاران و فامیل های بهائی خود را می شناسند—در دنیا آمار بهائیان در حال حاضر بیش از هفت میلیون نفر است—ولی از افراد ازلی كاملاً بی اطلاعند.[100]
آنچه در فوق ذكر شد مربوط به دور و دیانت بابی بود كه خود از جهاتی دینی مستقل محسوب است و با توضیحات مزبور مشخص است كه مطالبی كه ردیه نویسان در خصوص به اصطلاح فِرَق بابی و ازلی نوشته اند، ربطی به امر بهائی كه دینی مستقل و موعود امر بابی است ندارد. اما دربارۀ آنچه كه در ردیه ها تحت عناوینی چون: فرقه یا آیین بهائی، فرقۀ ثابتین و فرقۀ ناقضین و فرقۀ سهرابی و فرقۀ طرفداران میسن ریمی و فرقۀ جمشیدی، نوشته اند، باید گفت كه اینها هیچ یك فرقه ای از دین بهائی نبوده و نیستند. چه كه طبق آنچه در نكات الف، ب، ج و د ذكر شد، طلعات مقدسۀ این دیانت با تأكیدات مصَّرَحۀ منصوصه به قلم مبارك خودشان، راه هر گونه تفرقۀ دائمی را بستند و وضعیت موجود دین بهائی و جامعۀ آن نیز پس از گذشت بیش از یك قرن و نیم، عملاً مُثبِت و مُؤیدِ این حقیقت است.
اما اگر خوانندگان عزیز مایل به توضیح بیشتری باشند، باید به مطالب فوق، توضیحات ذیل را نیز افزود، و آن اینكه اساساً در هر گروه دینی یا سیاسی یا علمی یا هنری یا فلسفی و غیره، امكان وقوع اختلافات طبیعی است و در امر بهائی نیز مانند ادیان سابق مواردی بوده است كه بعضی اقتدار و مرجعیتِ ریاستِ وقتِ امر بهائی را رد نموده اند و با آن مخالفت كرده، اختلاف به وجود آورده اند. اما این اختلافات، بر عكس موارد مشابه آن در ادیان سابق، «مورث انقسام و انشقاقِ» امر به «فِرَقِ دینی بهائی» نشده است. چه كه فی الحقیقه «فرقه های» یك دین به گروه هایی می گویند كه «زیر مجموعه های» حقیقی و «اَقسامی» از «مَقسَمِ» كلّی آن دین باشند و در نتیجه تعالیم آن دین را قبول داشته باشند و بر اساس آن عمل نمایند، و صرفاً وجوه افتراق و اختلافشان از یكدیگر، بر اساس چنان تفسیرها و تأویلات و دلایلی باشد كه امكانِ ردّ یا قبول آن تفاسیر و تأویلات برای آن فِرَق، اگر نه مساوی، ولی نزدیك به هم باشد، به طوری كه این حالتِ تساوی، برای آن فِرَق این توانایی را به وجود آورده باشد كه برای مدتی طولانی—اگر نگوییم دائمی—پیروان معتنابهی را فراهم كرده باشند.
با توضیحات فوق، موارد نام برده شده در ردیه های ضد بهائی، فرقه های دین بهائی به حساب نمی آیند؛ بلكه مواردی هستند كه با مرجع ِ وقتِ امر بهائی مخالفت ورزیده، بعضی از آنها از دین بهائی به كلی خارج شده اند و به دین قبل یا دیگر عقاید و گروه ها پیوسته اند كه در این صورت فرقۀ دین بهائی محسوب نمی شوند، و بعضی از آنها نیز كه به ظاهر ادعای بهائی بودن داشته اند، نه كُلیتِ تعالیم بهائی را قبول داشته اند و نه به آن عمل كرده اند و نه دلایلشان برای اثباتِ مدعایشان بالنسبه به دلایل تنها گروه معتقد به آن كلیّتِ تعالیم بهائی، صحیح و درست است، و نه آمار كمّی ایشان بِالنِسبه به آن تنها گروه، معتنابه می باشد (به طوری كه حتی بعضی از آنها پس از مرگ مدعیشان همان پیروان اندك خود را نیز از دست داده اند). برای اینكه صحّت ادعای بنده برای خوانندگان عزیز بیشتر روشن شود و آنها را به یقین و اطمینان در این خصوص برساند، تقاضا آنكه خود آن عزیزان منصفانه در مورد مدعیان و عقایدشان از خود ایشان یا پیروانشان—اگر یافت شوند—تحقیق كنند[101] و پس از آن، آثار و دلایل طلعات مقدسۀ دیانت بهائی و بیت العدل اعظم، مركز جهانی بهائی، را بررسی و با مدعا و دلایل آنها مقایسه فرمایند، تا بر آن عزیزان حقایق روشن گردد و صادق از كاذب تمیز داده شود؛ چه كه گاهی انسان تا بر كذبِ طرفِ مدعی آگاهی نیابد، بر صدق طرفِ حقیقی، گواهی ندهد.
اما اگر آن عزیزان مایل به چنین مقایسه ای نباشند و صرفاً از بهاییان و این عبد بپرسند كه اعظم دلیل صحّتِ مدعای بهاییان مبنی بر عدم وجود فِرَقِ مذهبی منشعب از امر بهائی — بر عكس ادیان سابقه — و مصون بودن آن از تفرقه دینی در قرن های آینده، چیست، بهاییان مُتَّفِقُ القول خواهند گفت آن مهم ترین دلیل و بزرگ ترین سبب، عبارت است از «نصوص قاطعه و تهدیدات و انذارات شدیده و وصایای محكمۀ متقنۀ متینه» و تعیین و تشخیص مرجع ِ منصوص كه مُبیّن كلمات الهیه و حافظ نصوص و آیات الهیه از تفسیر و تأویل بشری می باشد. و بهتر است توضیح این بزرگ ترین دلیل را از زبان حضرت شوقی ربانی، ولی امر بهائی، زینت اوراق سازیم که فرموده اند:
...حال ای كاشفان اسرار الهی و حامیان آیین رحمانی قدری تأمل نمایید كه این اختلافات شدیده و لطمات متتابعه و اضطرابات هائله و بَلیّاتِ متنوعه و اغتشاشاتِ داخله كه از بَدوِ طلوع امر حضرتِ رحمن، از افق ایران در مدت نود سال (تاریخ بیان مباركشان مربوط به سنۀ ۱۹۳۷(شهر المسائل ۹۴؛ دسامبر ۱۹۳۷) می باشد) از بیگانه و آشنا بر حزب الله وارد گشته، آیا بالمآل هیچ رخنه ای در این بنیان ِ وطید و صَرحِ ِ مَشید ایجاد شده و یا آنكه اختلال و اعتلالی در اُسِّ اساس شریعت الله احداث گشت؟ لا فَوَ رَبِّ العِزَّةِ (نه قسم به ربِّ عزّت). اختلاف علت انشقاق نگشت و افتراق و اغتشاش مورثِ انحلال و اضمحلال نگردید. بلی هر چند طوریون در سینای روح منصعق گشتند و عده ای از اَركان قویۀ این بنیان منهدم گشتند و اَغصان ِ مُنشعبه از شجرۀ لا شرقیه و لا غربیه، اكثر به خاك مَذلّت افتادند و از اصل سدره منقطع و منفصل گشتند، ولی بنیاد این بنیان متأثر و متزلزل نشد و دوحۀ الهیه قلع و قمع نگردید. سمِّ نقیع، سرچشمۀ آیین نازنین را آلوده ننمود و ریح ِ عَقیم، نهالِ بیهمال را از بیخ و بن بر نینداخت. سیفِ شاهر، فتوری در وحدتِ این جمع احداث ننمود و زوبعۀ شدید، شمع وهاج را خاموش نكرد. هر منصفی شهادت می دهد و هر بصیری اقرار و اعتراف نماید كه هر چند در ادوار سابقه اختلافات داخله و مشاجرات دینیه و منازعات و مخاصمات حزبیه فی الفور علت انشقاق ابدی گشت و افتراق دائمی شد و رخنه ای شدید در اُسِّ اساس بنیان الهی احداث نمود و وحدت اصلیه را به كلی از میان برد و حزب الله را ویران و پریشان نمود، ولی در این ظهور اعظم و قرنِ اَقومِ اَتمّ با وجودِ توالی بلایا و تعدّد و تنوّع رَزایا و وقوع اختلافات لا شِبهَ لَها (بی مانند)، امرالله از طَواریءِ (مصائب و عوارض و پیش آمدهایی) كه بر ادیان سابقه وارد گشته، محفوظ و مصون ماند (سپس در ادامه، راجع به انشقاق در امر مسیحی و اسلام توضیح می فرمایند و ادامه می دهند:)... مرور ایام و حوادث روزگار اختلافات را دفع و رفع ننمود و از تجزّی و انشقاق دائمی مانع نگشت. اما در این امر بدیع كه در جمیع شئون ممتاز از شرایع و ادیان سابقه است[102] با وجودی كه نود سال بل اَزیَد (اینك ۱۶۳ سال) از بزوغ كوكب درخشانش در آسمان ایران گذشته و با وجود وقوع حوادث هائله و اختلافات عظیمه و نقض و نكثِ منتسبین به اصل شجره و عصیان جمعی از اقطاب و اركان جامعه، از بركت نصوص قاطعه و تهدیدات و انذارات شدیده و وصایای محكمۀ مُتقَنۀ متینه و تعیین و تشخیص مرجوع منصوص (احتمالاً غلط چاپی است زیرا در موارد مشابه «مرجع منصوص» قید شده است) كه مُبیّن كلمات الهیه است، وحدتِ اصلیۀ حزب الله محفوظ و خُصَماءِ دین الله مخذول و مفقود و مقدسّات و نوامیس شریعت الله از لوثِ باغین و طاغین مصون. اختلاف و انقلاب كه از لوازم ذاتیه و شئونات ضروریه و علامات حتمیۀ مسلمۀ نشو و ارتقای هیكل امرالله است در این امر بدیع، بر عكس ادورا سابقه، مورث انقسام و انشقاق نگردید بلكه علت تطهیر ذیل مقدس و اسباب تقویت بُنیۀ هیكل امر الهی و انفصال عناصر غیر صالحه از جامعۀ بهاییان گردید. هر چند اختلاف در امر حضرت خَفِیّ الاَلطاف در جمیع قرون و اعصار حتمی الوقوع است، ولی عدم حدوث انشقاق در جامعۀ پیروان نیر آفاق از مزایای این امر منیر و خصائص این شرع جلیل است. اَینَ الْكَریمُ الاَثیمُ وَ زُمَلائُهُ؟ اَینَ الاَزَلُ وَ اَتْباعُهُ؟ اَینَ النّاقِضُ الاَكْبَر وَ حِزْبُهُ وَ اَعْوانُهُ؟ اَینَ مُوَسَّساتُهُمُ الباطِلَةُ؟ اَینَ دَوائِرُهُم السّافِلةُ؟ اَینَ وُعوُدُهُم الكاذِبَة؟ اَینَ دَسائِسُهُمُ الواهِیةُ؟ اَینَ سَیطَرَتُهُمُ الفانِیة؟ ُقَدْ خابَتْ آمالُهُمْ وَ حَبِطَتْ اَعمالُهُمْ وَ ضَرَبَتْ عَلی فَمِهِمْ مَلائِكَهُ العَذابِ وَ اَلْقَتْهُمْ فی قَعْرِ النّیرانِ وَ بَقَتْ قِصَّتُهُم عِبْرَةً لِلناّظِرینَ وَ ما بَقی فی الْمُلْكِ اِلّا بَوارِقُ وَجْهِهِ المُتَلَألِأِ المُنیرِ وَ آثارُ اَمْرِهِ القاهِرِ النّافِذِ المُهَیمنِ القَدیرِ.[103]
ونیز درتوقیع نظم جهانی بهائی، صص۳۰-۳۱، می فرمایند:
بجز این نصوص نیزهیچ چیزدیگری نمی توانست امرالهی رااز هجوم روزافزون بدعت ها وافتراهای فرقه های مذهبی وملل ودول كه برآن بسته اند ایمن ومحفوظ نگاه بدارد.
در بیانات مبارك فوق مكانیزمی را كه به وسیلۀ آن امر بهائی از انشقاق محفوظ می ماند، توضیح فرموده اند. این مكانیزم یكی شامل وجود نصوص قاطعه است كه نیازی به تأویل و تفسیر ندارد و اصولاً در كتاب اقدس، بر خلاف ادیان سابقه، صریحاً نهی از تأویلات و تفسیرات شخصی در مورد آن نصوص نازل شده است؛ دیگر آنكه جانشینان مظهر امر، به قلم خود او و با امضای خود او، به صراحت تعیین شده اند؛ دیگر آنكه وصایای محكمه و تهدیدات و انذارات شدیده نازل فرموده اند تا سدّ راه پیمان شكنان شود و حتی پیش بینی فرموده اند كه نفوس مدّعی و ناعق از همه جا، در مقابل عندلیبِ مظهر الهی و جانشینانش ظاهر خواهند شد و احبّا باید هشیار باشند و فریب آنها را نخورند[104] و برای بیمه کردن و ایمنی همیشگی جامعهء بهائی در برابر دسیسه های ناقضین و ناعقین، حضرت عبدالبهاء علت مُماشات با آنها راچنین بیان فرمودند:[105]
اینها بزرگترین مزوِّرین و مُخرّبینند؛ اینها را به این جهت نگاه داشته ایم تا هر رخنه و ثلمه ای كه می توانند بر امرالله وارد سازند تا ما سد نماییم و دیگر احدی نتواند شكافی در حصن امرالله ایجاد كند. این است حكمتِ باقی ماندن آنها.
باتوجه به توضیحات فوق، به طور خلاصه راجع به عناوین مذكوره در ردیه ها باید گفت، تنها گروهی كه مطابق نصوص طلعات مقدسۀ این امر در دین بهائی وجود دارد، همان گروهی است كه به «بهاییان»، «بهائیان»، «جامعه بهائی» و «متدینین به دین بهائی» معروفند و به حضرت باب به عنوان اولین موعود ادیان قبل و مظهر ظهوری مستقل و مُبشِّر به ظهور حضرت بهاءالله، و به حضرت بهاءالله به عنوان دومین موعود کلّیِ ادیانِ قبل و شارع امر بهائی، و به حضرت عبدالبهاء به عنوان جانشین و مبین منصوص ایشان، و به حضرت شوقی ربانی به عنوان اولین و آخرین ولی امر بهائی و گوهر یكتا در رتبۀ ولایت امرالله، و به بیت العدل اعظم به عنوان رأس نظم بدیع و اداری جهان آرای بهائی كه از دین بهائی و تعالیم آن جدا نمی باشد، و به كل احكام و تعالیم صادره از اقلام مباركۀ آن طلعات مقدسه و بیت العدل اعظم، معتقد و عاملند. و اما عناوین گروههای دیگر، مواردی هستند كه در مقاطع مختلف زمان و مراحل رشد این آیین نازنین، هر از گاهی، طبق پیش بینی و انذار حضرت بهاءالله، در نقاط مختلف عالم مدعی مقامات دروغین شدند؛ و این در حالی است كه در هرمورد، نصوص صریحه گویای بطلانشان بود. آنها عبارتند از: میرزا محمد علی برادر حضرت عبدالبهاء كه ملقب به غصن اكبر بود و چنانكه در یادداشت شمارۀ 208 آمده، به مخالفت با حضرت عبدالبهاء پرداخت؛ حال آنكه نصوص صریح در جانشینی حضرت عبدالبهاء موجود بود (یادداشت 211). وی بعد از مخالفت و نقض عهد از ناقضین محسوب شد و به دلایلی كه مفصلاً قبلاً ذكر شد فرقه ای از امر بهائی محسوب نمی شود، و آنچه ردیه نویسان به عنوان ثابتین در برابر ناقضین ذكر كرده اند، در حقیقت صفتی از صفاتِ رحمانی «بهاییان» است و این دو (یعنی ثابتین وبهاییان) یكی هستند؛ نه آنكه فرقه ای جدا به نام ثابتین وجود داشته باشد. مورد دیگر اصطلاح «فرقۀ سهرابی» است كه طبق توضیحات یادداشت شماره 208، وی مدعی نبود، بلكه مخالفت با مركز امر كرد و طبق آنچه مفصّلاً ذكر شد فرقه به حساب نمی آید. نصوص صریحه ای كه بطلان مخالفت او را با مركز امر بهائی و نظم اداری آن واضحاً آشكار می كند قسمتی در یادداشت 211 اشاره شده و قسمتی نیز در «اركان نظم بدیع» كه كتابی است دربارۀ نظم بدیع و اداری امر بهائی، آمده است. نصوص مذكوره صریحاً اعلان می دارد كه نظم مزبور محصول افكار بشری علما نیست؛ بلكه همچون دیگر تعالیم و احكام بهائی در نَفس ِ كتاب اقدس منصوص می باشد و لازمُ الاِتِّباع و واجب الاجرا است. مورد دیگر «فرقۀ ریمی» است. نص صریح الواح وصایا دال بر اینكه ادامۀ سلسلۀ ولایت ازجمله مشروط بر این است كه ولی امر بعدی فرزند ولی امر قبلی باشد، مثبِت بطلان ادعای ریمی است؛ چه كه حضرت شوقی ربانی اولین و آخرین ولی امر بهائی، فرزندی نداشتند و همین حقیقت، کامل ترین و محکم ترین برهان است بر كاذب و ظالم و جاعل بودن امثال رائین كه مفاد الواح وصایا را كه مُبطِلِ اكاذیب وجعلیات و اوهامشان است، مسكوت می گذارند و به جای آن آسمان و ریسمان به هم می بافند و خدا می داند چرا و به توصیۀ چه مرجعی چنین می كنند! دلایل دیگری نیز در ردّ مدعای ریمی وجود دارد كه طالبین باید به منابع مربوطه بهائی رجوع كنند. همانطور كه در یادداشت شمارۀ 208 آمده، نفوس دیگری نیز بعد از ریمی ادعای ولایت امری كردند كه آنها نیز بطلانشان به تبع بطلان ریمی، آشكار است. مورد دیگری را كه ذكر نمودیم ردیه نویسان (از جمله آقای فضایی، و آقای بهرام افراسیابی و...) به عنوان فرقه یاد می كنند، مورد جمشید معانی است كه ذكرش در یادداشت 208 آمده است. نصوص صریحی كه بطلان ادعای وی را اثبات می كند از كتاب مستطاب اقدس و بعضی آثار دیگر است. توضیح آنكه جمشید معانی آیۀ كتاب مستطاب اقدس را بر خلاف نهی صریح حضرت بهاءالله از تأویل آن، چنان تأویل می كند كه گویی در آن، تاریخ ِ ادعای او را مشخص كرده اند. آیۀ مزبور این است: «مَنْ یدَّعی اَمراً قَبْلَ اِتمامِ اَلْفِ سَنَةٍ كامِلَةٍ اِنَّهُ كَذّابٌ مُفْتَرٍّ... مَنْ یُؤَوِّلْ هذِهِ الآیةَ اَوْ یفَسِّر ها بِغَیرِ ما نُزِّلَ فی الظّاهرِ اِنَّهُ مَحْرومٌ مِنْ روُحِ الله وَ رَحْمَتِهِ الَّتی سَبَقَتِ العالَمینَ...» (كسی كه قبل از اتمام هزار سال كامل ادعا كند او دروغگو و افترا زننده است... كسی كه این آیه را تأویل كند و یا به غیر آنچه در ظاهر نازل شده تفسیر نماید، همانا او محروم از روح خدا و رحمت اوست كه عالمیان را سبقت گرفته). سُبحانَ الله! سبحان الله از عظمت «عهد و میثاق ِ» تأسیس شده در امر بهائی؛ آن مظهر ظهور حكیم و علیم به غیب و آینده می دانستند امثال جمشید معانی خواهند آمد و بر خلاف نص صریح كتاب اقدس با همه تأكیداتش مدعی مقام خواهند شد و خواهند گفت منظور از «اَلْفْ» هزار نیست بلكه مقدار ابجدی اَلْفْ می باشد؛ (یعنی: ۱۱۱= الف (۱) + ل (۳۰) + ف (۸۰)). و چون می دانستند كه امثال معانی به چنین استدلالات مضحكی نیز متمسك خواهند شد، لذا در بیاناتی دیگر برای آنكه كسی لغت الف را چون امثال معانی تفسیر و تأویل نكنند از جمله چنین فرمود:[106]
اگر نفسی به كل آیات ظاهر شود قبل از اتمام الفِ سنةِ الکاملة كه هر سنۀ آن دوازده ماه بِما نُزِّلَ فِی الفُرقان و نوزده شهر (ماه) بِما نُزِّلَ فِی البَیان كه هر شهری نوزده یوم مذكور است، ابداً تصدیق منمایید.
و حضرت عبدالبهاء در منبع مذكور در یادداشت شمارۀ 214، ص ۱۲۸، می فرمایند: «و امّا آیۀ مباركۀ مَنْ یدَّعی اَمراً قَبْلَ اِتمامِ اَلْفِ سَنَةْ...یعنی هزار سال معروفِ مشهور كه در عُرفِ عُلمای ریاضی مُسلّم و مُقرّر و نزدِ ناس مُحَقّق و مُصطلح است.» خوانندگان عزیز و هموطنان نازنین نیز همراه با بهاییان، جا دارد دست شكرانه به درگاه یگانه بلند نماییم كه برای تحقق وحدت عالم انسانی و آرامش كرۀ ارض و غلبۀ ملكوت الهی بر بسیط زمین و پایان نزاع ها و اختلافات مذهبی—و البته سایر اختلافات—ظهوری را فرستاد و در آن ظهور، عهد و میثاقی را تأسیس فرمود تا وحدت مؤمنینش را حفظ كند و آنها را «ذات یافته از هستی بخش» سازد تا «هستی بخش» باشند. ملاحظه می فرمایید كه در تأكید فوق منظور از «الف سنه» را همان هزار سال می فرمایند كه سال آن به تقویم اسلامی ۱۲ ماهه است و به تقویم بهائی ۱۹ ماهه كه هر ماه آن ۱۹ روز می باشد.[107]
و اما وضعیّت مدعیان دیگر نیز كه در ردّیه های مزبور اسمی از آنها برده نشده، ولی بهاییان خود، آنها را معرفی كرده اند ( یادداشت 208) و نامشان را مستور نداشته اند، مانند مدعیان فوق الذكر است.
با توضیحات فوق دربارۀ آقای رائین و ردّیۀ او و جواب شبهۀ مطروحه در ردّیه ها دربارۀ وجود تفرقه و انشعاب در ادیان بابی و بهائی، به بحثی كه در آن بودیم باز می گردیم. همان طور كه ذكر شد آخرین ردّیۀ معروفی كه در آخر رژیم پهلوی و در آستانۀ پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷منتشر شد، بهائیان ِ ۷۷۸ صفحه ای آقای نجفی بود كه از جهتی نیز می توان آن را سرآغاز ردیه های بعد از انقلاب دانست. مقارن انتشار این ردیه و بعد از آن، حداقل بعضی از هموطنان عزیز به یاد دارند كه وقتی رژیم پهلوی آخرین دست و پاها را برای نجات از سقوط می زد، چگونه بار دیگر سیاسیون پهلوی، ازجمله در مجلس شورای ملی، شروع به ایراد انواع اتهامات، ازجمله تهمت های سیاسی علیه امر بهائی و جامعۀ آن نمودند و تلویزیون ِ وقت نطق های نمایندگان و اتهامات آنها را به جامعۀ بهائی، پخش كرد تا بلكه با وجه المصالحه قرار دادن آنها راه فراری برای نجات از انقلاب اسلامی بیابند؛ غافل از آنكه ید غیبی الهی در كار بود و خداوند می خواست بساط آن قبیل سیاسیون را كه خود در عین آلودگی و فساد، و در عین آنكه همراه اسلافشان در طول دورۀ قاجاریه و رژیم پهلوی، چه در دورۀ رضاشاه و چه در دورۀ محمّد رضا شاه با همكاری علما، بارها بر جامعۀ بهائی ستم روا داشته بودند و آن را وجه المصالحۀ امیال دنیوی و سیاسی خود قرار داده بودند، برچیند، كه چنین نیز شد و بساط ضد بهائیان ِ دورۀ پهلوی برچیده شد و به جای آن بساطِ گسترده تر ضدّ بهائیان ِ دورۀ رژیم اسلامی گسترده گشت!
اما چون حضرت ولی امر بهائی (در كتاب خاطرات اسفندیار قباد) به پیروی از حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء ضمن هشدار به بهائیان دربارۀ عدم مداخله در امور سیاسی فرموده بودند كه در ایران سیاسیون و علمای مذهبی همیشه با هم رقابت و نزاع سیاسی— و البته گاهی نیز به خاطر اهدافِ مُوقّتِ مشترك سازش كرده اند— داشته و دارند، و بهائیان حق ندارند در احزاب و رقابت های سیاسی آنها دخالت كنند، لذا بهاییان در برابر این ضد بهائیان جدیداً به قدرت رسیده نیز، همچون همتایانشان در گذشته، سر تسلیم فرود آوردند و به پیش بینی و هدایت های بیت العدل اعظمشان در پیام شَهرُ العِزَّة (از ماه های تقویم بهائی است) ۱۳۵ بدیع (۱۳۵۷ ش؛ ۱۵ سپتامبر ۱۹۷۸ میلادی)، آمادۀ «جانشانی و قبول قربانی در طریقِ محبتِ دلبر سبحانی» شدند.
چیزی نگذشت كه ردّیه ها و تهمت های عقیدتی سیاسی ۱۳۵ساله، كه همچون متن چند هزار صفحه ای كیفر خواستی كلّی علیه امر بهائی و جامعۀ مظلوم آن تلقی شد و دادستانان ِ سیاسی - مذهبی تازه به دوران رسیده — و شاید اسلافشان — آن را به دستان خود گرفته، فریاد بر آوردند كه این بار مانند ۱۳۵سال گذشته نیست و باید كار این مُجرمِ جان سختی را كه هنوز پس از آن همه تهمت های رنگارنگ و بعضاً متضادِ «اُمرا و علمای ِ» سابقُ الذكر و حبس و نفی و شكنجه و شهادت و قتل و غارت و آزار و اذیت، جان سالم به در برده و نَفَس می كشد، یكسره نمود و كاری را كه علمای قبل و ناصرالدین شاه و اُمرا و سیاسیونی چون حاجی میرزا آقاسی و امیر كبیر نتوانسته بودند تمام كنند، تمام كرد.[108] با آن كیفر خواست، تنها چیزی كه باقی می ماند، اجرای حكم بود و آن نیز، كه از همان روزهای مبارزه و قبل از پیروزی انقلاب با حمله به منازل بهائیان و آتش زدن و اخراج از ادارات توسط تظاهر كنندگان و امثال آن، به صورت پراكنده شروع شده بود، به تدریج ادامه یافت. اما چون بحث ما در اینجا فقط بررسی سیر ردیه نویسی است، لذا از هموطنان عزیز می خواهیم به بیانیه ها و تظلم نامه های آن دوران ِ جامعۀ بهائی مراجعه فرمایند[109] تاوضعیت آن ایام برایشان روشن تر گردد.
در اوایل انقلاب تا آنجا كه بنده به یاد دارد ردّیۀ جدیدی به شكل كتاب ملاحظه نمی شود، ولی به جای آن، روزنامه ها و مجلات و وسایل ارتباط جمعی به مناسبت های مختلف سیاسی، واز جمله به مناسبت اعدام و شهادت بهائیان، كثیراً به درج و انتشار اخبار آن و اتهامات سیاسی پرداختند. در زمان پهلوی نیز به خصوص در مقاطعی خاص كه تغییرات و رقابت های سیاسی در كشور صورت می گرفت، علاوه بر كتب ردیه، در مطبوعات و نیز رادیو و تلویزیون، مطالبی بر ضدّ امر بهائی انتشار می یافت كه از معروف ترین آنها حملات آشكار واعظ معروف دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی، فلسفی در سنۀ ۱۳۳۴ ه. ش. در رادیو، علیه امر بهائی است، كه مطالب مشابه آن عینا ًدر روزنامه ها و مجلات آن زمان نیز منعكس شد، اما در جمهوری اسلامی این روند با وضوح و شدت و گستردگی بیشتری آغاز گردید و تا حال ادامه دارد.
همچنین در آن اوایل، انجمن حجّتیه نیز كه به اصطلاح در مبارزه عقیدتی با امر بهائی صاحب تجربۀ ۲۵ ساله بود، به شكلی متفاوت از نحوۀ عملكردش در زمان پهلوی، با نفوذ در نهادهای انقلابی، همچون سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفان، جهاد سازندگی، حزب جمهوری اسلامی، استانداری ها، دادگاه های انقلاب، انجمن های اسلامی، مركز اسناد ملی كشور، ستاد نماز جمعۀ تهران و به ویژه آموزش و پرورش[110] در ایجاد تضییقات گوناگون سابق الذكر در كنار دیگران كوشید و شریك در مظالم وارده، ازجمله اخراج و حبس و شهادت بهائیان گردید و این اقدامات خود را حداقل به طور رسمی تا یكم مرداد ۱۳۶۲ به طور علنی یا مخفی ادامه داد.[111] اینان و دیگران در همان اوایل انقلاب، از جمله كارهایی كه كردند، انداختن یا دادن شبنامه ها و بیانیه ها و جزوات ردیه به منازل بعضی بهائیان بود. از جمله در سال ۱۳۵۷- ۱۳۵۸ جزوه ای تحت عنوان تاریخ سخن می گوید مملوّ از اتهامات تكراری سیاسی منتشر و پخش شد.[112] لُبِّ كلامِ جزوۀ مزبور این بود كه پس از ذكر ایرادات و اتهامات سیاسی، بهائیان را با عنوانِ بهائیان وطن دوست خطاب كرده و از آنها می خواست كه موضع خود را در برابر تشكیلات بهائی روشن نمایند و با انتشار جزوۀ مزبور صدق پیش بینی حضرت ولی امرالله، كه در اول همین قسمت (یعنی در آغاز نكتۀ ۶ در فصل دوم از بخش اوّل) آورده شد، عیان و بر همه روشن و محقق گردید كه نوكِ پیكان حملات بعد از انقلاب اسلامی به طرف تشكیلات اداری بهائی نشانه روی شده است. چنانكه اقدامات بعدی علیه تشكیلات بهائی این حقیقت را اثبات كرد و به این واسطه می خواستند بین جامعۀ بهائی و تشكیلات مشروع و الهی آن جدایی اندازند و این خط را تا حال نیز ادامه داده اند؛ به طوری كه لبّ مطالب مسلخ عشق نیز چیزی جز این نیست و در ادامۀ متن و در بخش ۲، نمونه های این خط مشی را ملاحظه خواهید فرمود، و به عللی كه در سراسر این متن مشاهده فرموده و می فرمایید این از محالات است؛ چه كه تشكیلات بهائی، مشروعِ وحیانی در كتب طلعات مقدسۀ آیین بهائی است و چون امور اعتقادی و شرعی است و نه مانند تشكیلاتی كه محصول اذهان بشری در انظمۀ مختلفه است.[113]
و اما سیر نشر اكاذیب و اتهامات در دهۀ اول انقلاب تقریباً بیشتر از طریق مطبوعات و رسانه ها ادامه یافت. در این مدت همانطور كه در فوق ذكر شد، چیزی كه بیش از پیش به اتهامات علیه امر بهائی در زمان پهلوی افزوده شد سیاسی جلوه دادن تشكیلات و نظم اداری بهائی، ازجمله اتهام صهیونیستی بودن آن، بود و برای اثبات این اتهام علاوه بر استفاده از كیفر خواستِ ردیه های ۱۳۵ سالۀ چند هزار صفحه ای سابق الذكر، برای توجیه تضیقات وارده بر جامعۀ بهائی و دستگیری و شهادت افراد بهائی و اعضای محافل روحانی محلی و ملی ِجامعۀ بهائی و تشكیلات تابعۀ آن و اعلان انحلال آن توسط دادستان انقلاب در سنۀ ۱۳۶۲ و اطاعت جامعۀ بهائی ایران و اعلان تعطیلی تشكیلات مزبور در سال ۱۳۶۲،[114] به نشر اكاذیب و جعل اسناد جدید پرداختند[115] و با اعلان هر اعدامی در رادیو و تلویزیون و مطبوعات، بعضاً ذكری هم از آن اسناد ساختگی و جعلی که زادۀ اذهان تَوهّم زده بود، كردند كه همۀ این اتهامات در آرشیو صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و مطبوعات موجود است و پاسخ آنها نیز در بیانیه های جامعۀ بهائی ارائه شده است.[116] از جمله حقایقی را كه در اینجا باید اضافه كرد آنكه در همین دهۀ اول انقلاب، شماری از ردیه هائی كه در نوع خود جدید محسوب می شد، منتشر شد كه می توان نام آن ها را «ردّیه های دولتی» گذارد. نمونۀ بارز این ها، بیانیۀ رسمی دولت جمهوری اسلامی ایران بود كه تحت عنوان بهائیت، منشأ و نقش آن در سال ۱۳۶۲ (۱۹۸۳) انتشار یافت و نشان داد كه منشأ ردّیه های دولتی و ردیه نویسان به ظاهر یا به اصطلاح غیر دولتی در انقلاب اسلامی و ردیه نویسان قبل از انقلاب اسلامی، همه یكی است.[117]
البته در كنار آنچه ذكر شد، بعضاً مشاهده شد ردیه های قدیمی نیز مجدداً چاپ گردید، مثل ردّیۀ مذكور در یادداشت شماره 118 كه در سال ۱۳۶۳، چاپ ششم آن در ۳۰۰۰ نسخه منتشر شد و یا ردّیه ای نیز به سبك ردّیه های قبل از انقلاب با مطالبی تكراری و تهمت های سیاسی و با اشاراتی راجع به نور مازندران و اماكن مصادره شده مربوط به جامعۀ بهائی كه املاك خاندان حضرت بهاءالله می باشد، در سال ۱۳۶۰، انتشاریافت كه نام آن، «خاتمیت پیامبر اسلام و ابطال تحلیلی بابی گری، بهائی گری، قادیانی گری»، نوشتۀ آیت الله علامه یحیی نوری، نشر بنیاد علمی و اسلامی مدرسة الشُّهداء، چاپ اول، آبان ۱۳۶۰، می باشد. از ردّیۀ دیگری نیز با نام فتنۀ باب، از عبدالحسین نوایی، انتشارات بابک، چاپ سوم، بهار ۱۳۶۲، می توان نام برد.
از وقایع جالب در این دهه آنكه در بازار داغِ نزاع و افشاگری های گروه ها و احزاب سیاسی چپ و راست و یا مذهبی - سیاسی مختلف كه یا توسط اولیای امور و یا خودشان، علیه یكدیگر صورت می گرفت نیز گاهی یادی از امر بهائی و جامعۀ آن می شد؛ اما بیشتر در حاشیه و در ارتباط با مسائل اصلی مورد توجه آن گروه ها. و در این میان مقالات یا كتبی نیز بود كه برای افشای انجمن حجتیه و علیه آنان نوشته می شد، كه البته به همراه ملامت و ضدیت با حجتیه، در آن ها، تهمت های معمول به جامعۀ بهائی نیز بعضاً تكرار می شد — و این كار هنوز هم ادامه دارد. یكی از كتب مزبور همان طور كه در مقدمه نوشته شد، كتاب در شناختِ حزب قاعدین زمان موسوم به انجمن حجتیه از ع باقی، می باشد (رجوع شود به یادداشت شمارۀ 24 و متن مربوط به آن) كه نویسندۀ آن در جاهای مختلف به مناسبت، تهمت های تكراری سیاسی ردیه های زمان پهلوی را نوشته است كه از جملۀ آنها ردیۀ انشعاب در بهائیتِ... اسماعیل رائین است كه ذكر آن در صفحات قبل شد و در حقیقت ردیۀ او قسمتی از آن كیفر خواست چند هزار صفحه ای مذكور شد و به این وسیله مرحوم رائین را غیر مستقیم و به واسطۀ اخلاف جدیدش، شریك خون بهائیان و بلایای وارده بر ایشان نمود تا روحش از عالم بالا بر حال خود و اخلافش ناله كند و آرزو نماید و از خدا بخواهد كه ای كاش میسَّر می شد به این ناسوتِ خراب آباد و این چاهِ عمیق سیاه، باز می گشت و جبران مافات می نمود. اما افسوس كه چنین نمی شود؛ ولی بهاییان چنانكه قبلاً نیز نوشته شد، برای آمرزش ایشان و اخلافشان و اسلافشان دعا می كنند تا خداوند ببخشاید و باقی امور، دیگر، با حقِّ «یفْعَلُ ما یَشاءُ و یَحْكُمُ ما یُرید» است تا چه فرماید و چه اراده كند؛ و ما جز آنچه او اراده فرماید، نخواسته ونمی خواهیم.
به این ترتیب دهۀ اول بدون آنكه نیازی به نوشتن و انتشاردادن كتاب جدید خاصّی علیه امربهائی، احساس شود، فقط با انتشار همان کتب فوق الذِّکر و بیانیه ها اعلامیه ها و جزوات و مقالات مطبوعات از طرف مقامات رسمی دولتی و غیره، همراه با كشت و كشتار و حبس و تبعید و مصادره و غیره، گذشت. در دهۀ دوم پس از تثبیت انقلاب و رفع مشكلات و تشنجات سیاسی و خاتمۀ جنگ ایران و عراق — و البته تا حدّی قبل از آن — محققین و مورّخین انقلاب، شروع به تحقیقات تاریخی با استفاده از كتب قدیم و اسناد جدید كه ادعا می شد از دوایر دولت پهلوی، ازجمله ساواك و سفارت وقتِ امریكا و گزارش ها و اعترافاتی كه در بازجویی از عوامل رژیم سابق و گروههای سیاسی، تهیه شده بود، نمودند و به تدریج شروع به پخش بعضی از آنها از تلویزیون و نشر آنها در مطبوعات و یا دركتبی جداگانه كردند. صرف نظر از آنچه دربارۀ رژیم پهلوی و عوامل سیاسی آن و دیگر گروه های سیاسی گفتند و نوشتند — و البته مربوط به بهاییان نمی شود — مطالبی نیز دربارۀ امر بهائی و تعالیم آن و جامعۀ بهائیان و تشكیلات و افراد آن، در آن تحقیقات مندرج و منتشر كردند؛ امّا جالب آنكه منابع مطالب مزبور همه منابعی غیر بهائی بود و بر عكس آنچه كه در مورد دیگر گروه ها اعمال شد، حتی یك مورد سند یا اعتراف را از منابع یا افراد بازجوئی شدۀ بهائی، در مطبوعات و رادیو و تلویزیون پخش نكردند.[118]
در این دهه به تدریج در اثر استقامت بهائیان و تظلم هزاران بهائی از ایران و كشورهای مختلف عالم به مسئولین محترم نظام، و نیز شاید به علت روشن شدن بعضی حقایق دربارۀ افراد و جامعۀ بهائی برای اولیای محترم امور، به تدریج بهائیان از زندان ها آزاد شدند و تضییقات اگر چه تمام نشد — و تا حال نیز ادامه دارد — ولی تخفیف یافت. جالب است كه هموطنان عزیز مستحضر گردند كه در این دهه بهائیان پس از تخفیف مزبور، به جای یأس و سرخوردگی و خستگی و فرسودگی و شكوه و ناله و سكوت و انزوای اجتماعی و شكست اخلاقی و روحی و معنوی — مانندِ موردی كه برای بعضی بابیان در اثر بلایای وارده پس از شهادت حضرت باب، به مدت حدود ۵-۶ سال، پیش آمد و در ادامۀ متن به آن اشاره خواهد شد — به فرمودۀ مركز جهانیشان بیت العدل اعظم در پیام ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳، كه در ضمیمۀ شماره ۳ آمده است، «قلوبشان را از نفرت و كینه پاك و منزه» نمودند، و به آنان كه بر ایشان ستم روا داشته بودند «با بزرگواری و عطوفت رفتار» نمودند و «محبّت جاودانهء خود را نسبت به سرزمینی كه در آن متحمّل بلایای لا تُحصی» شده اند حفظ كردند و «علی رَغم ِ برنامه های منظم جهت ریشه كن ساختن جامعۀ بهائی هنوز... در مساعی خویش برای رسیدن به اهداف عالیۀ روحانی و اخلاقی با عزت و افتخار ثابت قدم» ماندند و در حد مقدور مشغول به ادامۀ رشد و توسعۀ اخلاقی و معنوی و فرهنگی و علمی اطفال و نوجوانان و جوانان و بزرگسالان بهائی از دختر و پسر و مرد و زن شدند و این امور را در حالی به منصّۀ ظهور و بروز رساندند و تحسین غیر بهائیان را نیز موجب شدند كه از حقوق اجتماعی، ازجمله تحصیلات عالیه و حتی بعضاً در مقاطعی، تحصیلات متوسطه و ابتدایی محروم بودند.
اینك برای جلوگیری از چنان رشدی نیز می بایست فكری می كردند. از جمله یكی از روشها برای این مقصود، سعی در جلوگیری یا حداقل محدود كردن بعضی امور دینی و فرهنگی جامعۀ بهائی بود كه اقدامات فرسایشی انجام شده علیه جامعۀ بهائی در این خصوص موضوع بحث فعلی ما نیست. اما روش دیگر كه موضوع بحث ماست، گشودن مجدد بساط ردیه نویسی است. به غیر از ردّیۀ بهائیّت چگونه پدید آمد از نورالدّین چهاردهی که در تابستان ۱۳۶۹ توسط انتشارات آفرینش برای دومین بار چاپ شد، از جمله اولین موارد منتشره از تحقیقات مورّخین و محقّقین رسمی انقلاب اسلامی كه ذكرش رفت — و چنانكه گفته شد منشأ مطالب آن با منشأ بیانیه های دولتی چون بهائیت، منشاء و نقش آن مورّخ ۱۳۶۲ یكی است[119] — دو جلد كتاب است با نام ظهور و سقوط سلطنت پهلوی كه عنوان جلد اول آن خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، و عنوان جلد دوّم آن، جستارهایی از تاریخ معاصر ایران می باشد، كه چاپ اول آن زمستان ۱۳۶۹ است.[120] این كتاب به ظاهر خاطرات و اعترافات كتبی و شفاهی ارتشبد سابق حسین فردوست، دوست و مَحرم ِ تقریباً چهل سالۀ محمد رضا شاه پهلوی، رئیس «دفتر ویژه اطلاعات» و «بازرسی» شاه و ناظر بر ساواك می باشد.[121]
مطالب این كتاب عمدتاً دربارۀ رژیم پهلوی و سیاسیون آن می باشد و از این جنبه ارتباطی به بهاییان ندارد و نقد آن موضوع بحث ما نیست. اما قسمت هایی از آن دربارۀ امر بهائی و بعضی بهائیان، و بعضی غیر بهائیان ِ بهائی جلوه داده شده، می باشد كه مانند همیشه به عنوان وجه المصالحه در منازعات و جنگ قدرت و گاه سازش و ساخت و پاخت های سیاسیون و احزاب و حكومت ها مورد استفاده قرار گرفته است، و بهاییان اگر نتوانند راجع به دیگر قسمت های كتاب و صحّت و سقم آنها قضاوت كنند و نظر دهند، ولی در مورد قسمت های مربوط به امر بهائی با قاطعیت صد در صد، در بیانیه های منتشره در همان دهۀ اول انقلاب نظر خود را داده اند و اكنون كه در دهۀ سوم انقلاب هستیم، عملكرد بهائیان، مُثبتِ آن نظریات بوده و هست و به همه نشان داده است كه ظاهر و باطن بهاییان یكی است و از دورویی و ریا بیزار و در كنار و نزد حق و جهانیان و وجدان خود روسفید و باقی و برقرارند؛ اَلحَمدُلِله!
باری كتاب مزبور و امثال آن، كه از جهتی جزء ردیه های دولتی می تواند محسوب شود، از منابعی است كه در مسلخ عشق از آن استفاده شده است و حداقل در مورد جامعۀ بهائی دارای اكاذیب و جعلیاتی است كه ذیلاً چند نمونهء آن را اشاره می كند تا كل به عدم اعتبار این قبیل كتب و ردیه هایی چون «مسلخ عشق» پی برند.[122] همان طور كه در قرآن مجید، سورۀ نساء، آیۀ ۸۴ می فرماید: «لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافاً كَثیراً» (اگر قرآن از نزد غیر خدا بود هر آینه در آن اختلاف بسیاری می یافتند)، در مورد صحت و سقم ادعاهای شفاهی و كتبی انسان ها نیز می توان همین قاعده را به كار برد و آن اینكه در ادعاها و نوشته های افراد دروغگو و جاعل، تناقض و اختلاف وجود دارد. نمونه های متناقض زیر از دو جلد كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، كه دربارۀ جامعۀ بهائی نوشته شده به خوبی گویای جعلی و دروغی بودن آن می باشد و جامعۀ جهانی بهائی نیز قبلاً پاسخ اتهامات مندرج در این قبیل كتب را داده است(ضمیمه ۲).
مورد اول اینكه، چنانكه در یادداشت های شمارۀ 163 تا 165 و متن مربوط به آن ذكر شده، علاوه بر آنكه دربارۀ وابستگی اسماعیل رائین، ردیه نویس علیه امر بهائی، به امریكا و انگلیس متناقض می نویسد[123]، در همان منبع مزبور، جلد۲، ص ۲۴۳ رائین را هم كار ادارۀ كل نهم ساواك معرفی می كند، و از طرفی هویدا را بهائی و فراماسونر و عضو ساواك[124] می داند، و در این آشفته بازار تناقضات معلوم نیست چرا آقای رائین سه جلد كتاب فراماسونری را می نویسد، آن هم لابد با استفاده از آرشیو ساواك و اسناد شاپورجی ریپورتر![125]
مورد دیگر آنكه در جلد ۲، صص ۳۹۲-۳۸۶ از نقشۀ ساواك با همدستی به اصطلاح وُعاظُّ السَلاطین و آخوندهای درباری می نویسد كه جعل اسناد و اشاعۀ شایعات می نمودند تا از هویدای مشكوك به بهائی بودن یك چهرۀ «مسلمان» بسازند، و از طرف دیگر در جلد اول، ص ۳۷۷ و جلد دوم صص ۳۸۵-۳۸۴ صحبت از ضد بهائی بودن ساواك و اَسناد بهائی بودن هویدا می كند! با توجه به دو سند ذیل كه جعلی است معلوم می شود، ساواك گاهی سند برای مسلمان جلوه دادن هویدا می ساخته و گاهی برای بهائی جلوه دادن او! [126] و چنین است شواهدِ پلیدی ِ روش های سیاست بشری كه شارع مقدس امر بهائی فرموده اند بهاییان خود را به آن آلوده نسازند و پیرو سیاست الهی باشند و از طریق تعالیم الهی به خدمت همهء جهانیان و هموطنان عزیز و كشور مقدس ایران پردازند.
دو سند مزبور را پشت سر هم در جلد ۲، صص ۳۸۵-۳۸۴ چنین می خوانیم. در دوران صدارت هویدا تعلق او به بهائیت شهرت وسیع یافت و ابقاء این نخست وزیر، كه از نظر احساسات مذهبی مردم به شدت منفور بود، عمق بی اعتنایی شاه را به افكار عمومی نشان می داد. در زمینۀ ارتباطات هویدا با فرقۀ ضالۀ بهائیت به ذكر دو سند اكتفا می كنیم: سند اول، نامۀ مورّخ ۱۲/۶/ ۱۳۴۳ است كه ظاهراً یكی از سران جامعۀ بهائیت به نام قاسم اشراقی به مناسبت تصادف هویدا در جادۀ شمال و شكسته شدن پای او، برای فرهنگ مهر ارسال داشته و در آن تأسف خود را از این حادثه ابراز داشته است:
جناب آقای دكتر فرهنگ مهر معاون محترم وزارت دارایی: به مناسبت پیشامدی كه برای جناب آقای هویدا وزیر محترم دارایی رخ داده خواهشمند است مراتب تأثر و تأسف اینجانب و برادرانم را به عموم هم مسلكان و بخصوص جناب آقای ثابت پاسال مدیر محترم تلویزیون ایران كه بزرگترین خدمتگزار فرقۀ ما هستند ابلاغ فرمایید. احترامات فائقه را تقدیم می دارد. قاسم اشراقی.
سند دوم گزارش ساواك از جلسۀ بهائیان ناحیۀ ۲ شیراز، مورّخ ۱۹/۵/۱۳۵۰ می باشد:
جلسه ای با شركت ۱۲ نفر از بهائیان ناحیۀ ۲ شیراز در منزل آقای هوشمند و زیر نظر آقای فرهنگی تشكیل گردید. پس از قرائت مناجات شروع و خاتمه و قرائت صفحاتی از كتاب لوح احمد و ایقان آقایان فرهنگی و محمد علی هوشمند پیرامون وضع اقتصادی بهائیان در ایران صحبت كردند. فرهنگی اظهار داشت: بهائیان در كشورهای اسلامی پیروز هستند و می توانند امتیاز هر چیزی را كه می خواهند بگیرند. تمام سرمایه های بانكی و ادارات و رواج پول در اجتماع ایران مربوط به بهائیان و كلیمیان می باشد. تمام آسمان خراش های تهران، شیراز و اصفهان مال بهائیان است. چرخ اقتصاد در این مملكت به دست بهائیان و كلیمیان می چرخد. شخص هویدا بهائی زاده است؛ عده ای از مأموران مخفی ایران كه در دربار شاهنشاهی می باشند می خواهند هویدا را محكوم كنند، ولی او یكی از بهترین خادمین امرالله است و امسال مبلغ ۱۵هزار تومان به محفل ما كمك نموده است. آقایان بهائیان نگذارید كمر مسلمانان راست شود. در این جلسه نامبردگان زیر شركت داشتند: فرهاد روحانی، دانیال روحانی، ثناءالله زارعیان، قاسم كریمیان، هدایت و مسیح الله و ناصر و ضیاءالله هوشمند، فرهنگی، قدرت الله كمالی، محمد علی هوشمند. ( گزارش به ساواك-۱۵/۹/۱۳۵۰).
جاعلین دو سند، چه مأمورین ساواك بوده باشند كه چنین نیز كرده اند، و چه جاعلین بعد از انقلاب باشند كه اینان نیز همین كار را كرده اند، به قدری ناشی بوده اند كه همان اصطلاحاتی را كه خودشان دربارۀ دین بهائی به كار می برند، از زبان یك بهائی هم به كار برده اند (مثل «هم مسلكان»؛ «فرقۀ ما» در سند اول) در حالی كه بهائیان یك قرن و نیم است كه مُصِّرانه مدّعی اند كه آئینشان «دین است و فرقه نیست» و محال است یك بهائی دیانت خود را «فرقه» و «مسلك» ذكر كند و اصولاً برای همین ادعاست كه هزاران نفر از آنها در این مدت طولانی ۱۶۳ سال جان خود را نثار جانان نموده اند و از قربانگاه عشق و ایمان زنده برنگشته اند تا ثابت كنند خداوند «دین جدید» و «بهار بدیعی» آورده است تا حقیقت ادیان آسمانی قبل را كه در زمستان تقالید و تعصّبات و اختلاف و جنگ پنهان شده، دوباره زنده نماید و فِرَقِ مختلفۀ اسلام و دیگر ادیان آسمانی را چنانكه در كتب مقدسه و احادیث اسلامی آمده، در ظل یك «دین بدیع» متّحد فرماید، و نیز به كل، و از جمله مسلمین عزیز، توضیح دهد كه مفهوم عباراتی چون «خاتم النبیین»، ضمن تصدیق ِ حقیقت آن، آن چیزی نیست كه به اذهان القاء شده و به معنی قطع فیض الهی و نزول وحی آسمانی و كتب ربانی و تعالیم و احكام جدید متناسب با تغیرات محتومه و ذاتی عالم امكان، نمی باشد بلكه مقصود آن حقایقی است كه در اینجا از موضوع بحث ما خارج است ولی قسم می دهد منصفین و متقین را كه حتماً به آثار بهائی در این خصوص مراجعه فرمایند تا جواهر معانی را در مورد آن، از قلم وحیانی موعود كل امم، خود به ندای فطرت خود، دریابند[127] و ملاحظه فرمایند كه حقایق ادیان چگونه دوباره در دین جدید حضرت یزدان زنده شده و تأثیر دوباره یافته، تا قلوب و افكار را تقلیب نماید و به سوی رحمان كشاند.
دربارۀ سند جعلی دومی كه یك به اصطلاح جلسۀ بهائی را مُجَسَّم كرده و اظهاراتی را به غلط از قول بهائیان نوشته، به قدری مضحك و مسخره است كه با یك مقایسۀ سادهء سَبكِ نگارش آن با نوشته های مرسوم در تشكیلات اداری بهائی كه در نوع خود دارای وجوه بدیعی می باشد، جعلی بودن آن آشكار می شود.[128] از بامزه ترین قسمت های گزارش مزبور كه به ساواك ارائه شده آنكه نوشته است: «پس از قرائت مناجات شروع و خاتمه و قرائت صفحاتی از كتاب لوح احمد و ایقان...الخ»؛ حال آنكه بهاییان در جلساتشان مناجات شروع و خاتمه را یك جا در اول جلسه نمی خوانند(!) و لوح احمد را «كتاب لوح احمد» نمی گویند و اصولاً لوح احمد را به هنگام سختی ها و مصائب می خوانند — چنانكه از محتوای آن لوح و توضیحات نصوص بهائی دربارۀ آن لوح و تأثیراتش پیداست — نه وقتی كه «بهائیان در كشورهای اسلامی پیروز هستند...» و تمام امور اقتصادی دستشان است و امتیاز هر چیزی را می توانند بگیرند و آسمان خراش های شهرهای آن وقت ایران(!) مال ایشان است. و كتاب ایقان را در جلسات نمی خوانند بلكه در كلاس های داخل جامعه و برای نفوس طالب آشنایی با امر بهائی می خوانند. سند مزبور همچنین از هویدا می گوید ولی چنانكه قبلاً در متن و یادداشت 233 ذكر شد، وی بهائی نبوده بلكه ضد بهائی هم بوده[129] و به خصوص دربارۀ آنجا كه می گوید، «آقایان بهائیان نگذارید كمر مسلمانان راست شود»، هموطنان عزیز اینك حداقل در این ۲۷ سال انقلاب اسلامی، با آنچه تا به حال خود به چشم خود دیده و تجربه نموده اند و با آنچه كه تا این جای متن ملاحظه نموده و در ادامه خواهند نمود، فهمیده اند كه چه نفوس و گروه ها و احزابی هستند كه نمی گذارند كمر مسلمانان راست شود؛ اگر مصلحت بود و فرصت، در اینجا مفصّل می نوشت كه علت شكستگی كمر مسلمین چیست، اما خوشبختانه بعضی مسلمین عزیز خود به آن پی برده و گفته و نوشته اند و نیازی به ذكر این عبد نیست. حال دیگر ملت ایران بسیاری حقایق رژیم سابق را می داند و حتی خود نویسندگان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» نیز ذكر كرده اند كه ساواك با همدستی بعضی آخوندها سند جعل می كرده[130] و معلوم نیست چرا خود نویسندگان مزبور از همین اسناد جعلی برای اثبات اتهامات علیه جامعۀ بهائی استفاده می كنند، و تنها دلیل استفاده از چنین اسنادی را بنده این می داند كه آنها هر جا به نفعشان بوده از آن اسناد جعلی استفاده كرده اند و هر جا مخالف فرضیاتِ موهومشان بوده آن ها را مستور داشته اند كه به این روش «یك بام و دو هوا» می گویند. و خود نویسندگان همچنین می دانسته اند كه در جنگ رقابت سیاسیون در دورۀ پهلوی، افراد و دار و دسته های مختلف علیه هم اكاذیب منتشر می كرده اند[131] و نیز می دانند كه خود نویسندگان مزبور اعتراف كرده اند كه «گرانبها ترین اسناد» در اوایل انقلاب به سرقت رفته — یا بوسیلۀ آنها كه از ایران رفتند، یا به وسیلۀ احزاب و گروه های داخلی[132] — و حقایق فوق نشان می دهد كه استفاده از اسنادی اینچنینی مخالف روش صحیح تحقیق تاریخی است و نتایج آن غیر حقیقی می باشد. خلاصه آنكه اسناد جعلی مزبور را بعضاً خود ساواك «به منظور تأمین اهداف خود»[133] تنظیم می نموده است و محتوای آن نه با تعالیم بهائی و قواعد نظم اداری آن و نه با ادبیات نوشتاری رایج در جامعۀ بهائی ونه با اسناد و مدارك كثیرۀ موجود در زمان پهلوی و بعد از آن، موافق و سازگار است.[134]
مورد دیگر از تناقضات كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، از جلد دوم، صص ۴۵۱-۴۵۰و ۴۶۹-۴۶۵ است كه در قسمت پاسخ های مربوط به صص ۱۸۸-۱۸۷ مسلخ عشق، درادامه آمده است، به آن مراجعه فرمایند.
مورد دیگر آنكه نفوس منصف از خود سؤال خواهند كرد كه چگونه می توان تناقض لحن و قضاوت دو جلد كتاب مزبور را راجع به ارتشبد فردوست، یار ۴۰ سالۀ محمد رضا شاه پهلوی كه خود به همۀ خطاهایش اعتراف كرده[135] با لحن و قضاوت آنها دربارۀ جامعۀ بهائی و اتهامات اثبات نشده به آن، توجیه كرد؟ و از عجایب یك بام و دو هوایی آنكه نویسندگانی كه به هر چیزی ولو جزیی و غیر حقیقی متمسك می شوند تا جامعۀ بهائی را سیاسی و ضد اسلام و دولت و ملت و فاسد جلوه دهند، به چه سادگی دربارۀ آقای فردوست با سوابق معلومش چنین می نویسند، «دست تصادف وی را وارد دربار ساخت»![136] و بدون احتمال دروغگویی آن مرحوم، گویی همۀ خاطرات و اعترافاتش را صِحّه می گذارند و چنانكه در ص۵۲۰ جلد دوم كتاب مزبور آورده اند، آن طور كه می خواهند ارزیابی و داوری می كنند[137] و بدون توجه به اینكه نفوس دیگری نیز بعضاً كتب خاطرات نوشته اند و نظریاتی مخالف آقای فردوست داده اند، تنها به قاضی می روند[138] و دست آخر می نویسند: «بازداشت حسین فردوست (البته پس از ۵ سال بعد از پیروزی انقلاب![139]) منجر به آشنایی دقیق كارشناسان وزارت اطلاعات با «معمّای فردوست» شد و پس از چندی روشن شد كه فردوست خاطرات ارزشمندی را از دوران سلطنت پهلوی در سینه دارد، كه می تواند برای آشنایی مردم و ترسیم این دوران از تاریخ معاصر ایران اهمیّت درجۀ اوّل(!) داشته باشد. خاطرات و دانستنی هایی كه بعضأ در هیچ سند مكتوب یافت نمی شود و منحصر به فرد است... متأسفانه فردوست زنده نماند تا خاطرات ارزشمند خود را به پایان برد. وی در تاریخ ۲۷/۶/۱۳۶۶در اثر سكته درگذشت و بدین سان خاطرات او، به ویژه در ترسیم حوادث دورِ سال های ۱۳۲۰-۱۳۳۲ نا تمام ماند و بدین سان داستان زندگی فردوست نیز به پایان رسید.»[140]
و اما نكتۀ مهم آخری دربارۀ خاطرات آقای فردوست آنكه دو سند سابق الذكر ساواك در ارتباط با بهائیان در زمانی تنظیم و جعل شده كه خود ارتشبد مزبور بر ساواك نظارت داشته (۱۲/۶/۱۳۴۳ و ۱۹/۵/۱۳۵۰ تاریخ دو سند مزبور است) و هموطنان عزیز حتماً باید صفحۀ ۳۷۶ جلد اول خاطرات وی را بخوانند تا به لحن اظهار نظرات ارتشبد دربارۀ بهائیان آشنا شوند و ببینند كه حتی در اینجا نیز از وجه المصالحه نمودن بهائیان برای خوشایند بازجویان و نجات احتمالی خود دست بر نداشته است و چنین وقیحانه مانند جاعلین مسلخ عشق ادعا می كند كه بهائیان از «پول و زن» برای جذب افراد به بهائیت استفاده می كنند؛ وی از جمله می گوید: «زن نیز از وسایل مهم جذب افراد بود و ترتیبی می دادند كه از طریق روابط جنسی جوان ها جلب شوند و اصولاً ازدواج مسلمان و بهائی را تجویز می نمودند و از طریق دختران بهائی به عنوانِ مُبلّغ عمل می كردند.»[141] عین همین ادعا را در مسلخ عشق منتشره در ۱۳۸۱ شمسی، می خوانیم و خوانندگان عزیز احتمالاً تا حال دریافته اند كه سر نخ جاعلین مسلخ عشق به كجا وصل است! پاسخ اتهام بی عفتی به جامعۀ بهائی نیز قبلاً در فصل اوّل از بخش اوّل ضمن بند ۴ طبق شئون و اخلاق و ادب بهائی داده شده و در ادامه نیز ضمن مطالب جزئی دربارۀ ایرادات مسلخ عشق خواهد آمد، و در اینجا منصفان و مُتقیان با غیرت و آبرو را قسم می دهد كه آیا همین عكس العمل بهاییان نسبت به جاعلین و ظالمینی كه چنین مطالب دروغی را می نویسند، دلیل بر دور بودن مكذبین از صراط مستقیم الهی و حقایق ادیان الهی نیست؟ بهاییان را روش چنان است كه این قبیل نفوس و افترائات و اتهاماتشان را به خدا وا می گذارند و تا حال نیز در طول تاریخ خود چنین نموده و ضرر هم ندیده؛ چه كه داور حقیقی در میان است و به فرمودۀ حضرت سید الساجدین در صحیفۀ سجادیه ظالمین را به ظالمین مشغول می دارد تا یكدیگر را به سزای اعمال و اقوال سوء یكدیگر برسانند — چنانكه رسانده اند و حال نیز مشغولند — تا اینكه بهاییان به همان روش مرضیۀ خود ثابت و دائم باشند و به جای مقابله به مثل با مفترین و ظالمین، به این بیانات مباركۀ مولایشان مزین باشند:
«وَ مَنِ اغْتاظَ عَلَیكُمْ قابِلُوهُ بِالرِّفْقِ وَ الَّذی زَجَرَكُمْ لا تَزْجُرُوهُ، دَعُوهُ بِنَفْسِه وَ تَوَكِّلوُا عَلَی اللهِ الْمُنْتَقِمِ العادِلِ القَدیر» (كسی كه به شما غیظ نمود با او به رفق و مدارا مقابله كنید و كسی كه شما را زجر داد زجرش مدهید، او را به خودش واگذارید و به خداوند منتقم عادل قدیر توكل كنید)[142]؛ «زنهار زنهار از اینكه نفسی از دیگری انتقام كشد ولو دشمن خونخوار باشد»؛ «یاران باید مظلوم آفاق باشند واز برای قاتلان شفاعت نمایند و از حق طلب غفران كنند»؛ «ای احبای الهی در این دور مقدس نزاع و جدال ممنوع و هر مُتعدّی محروم... اگر طوائف و ملل سائره جفا كنند شما وفا نمایید، ظلم كنند عدل بنمایید، اجتناب كنند اجتذاب كنید، دشمنی بنمایند دوستی بفرمایید، زهر بدهند شهد ببخشید، زخم بزنند مرهم بنهید. هذا صِفَةُ المُخْلِصینَ وَ سِمَةُ الصادِقینَ»؛ «با نفسی جدال منمایید و از نزاع بیزار باشید. كلمۀ حق بر زبان رانید؛ اگر قبول نمود نِعمَ المَطلوب و اگر عناد كرد او را به حال خود بگذارید و توكل بر خدا بكنید. این است صفت ثابتین بر میثاق»؛ «اگر اهانت كنند، اعانت نمایید اگر لعنت نمایند رحمت جویید در نهایت مهربانی قیام نمایید و به اخلاق رحمانی معامله كنید و ابداً به كلمۀ ركیكی در حقشان زبان نیالایید.[143]
اما در همین دهۀ دوم انقلاب و سال های بعد از آن است كه به تدریج برنامه های تلویزیونی نیز با مضامین كتبی از قبیل دو جلد كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی مذكور، تحت عنوان برنامه هایی چون تاریخ معاصر ایران، شامل دوران مشروطه و به قدرت رسیدن رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی، پخش می شود. از جمله محققین شركت كننده در این برنامه ها عبارتند از: آقای عبدالله شهبازی (مورّخ)، آقای حجة الاسلام سید حمید روحانی (نویسنده و محقق و مدیر فعلی بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر)، آقای موسی حقانی (مورّخ). با توجه به برنامه های مزبور به نظر می رسد نویسندگان فوق در تهیۀ دو جلد كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی سهیم بوده اند؛ ولی چه این گونه باشد و چه نباشد، خط این برنامه ها بر اساس و به دنبالۀ خط همان دو كتاب است.
از میان سه نفرمذكور در فوق، کسی كه بعدها در دهۀ سوم انقلاب تا حالا نیز، خط مزبور را مصرّانه و در جریانی هدفمند و هماهنگ ادامه داده است، آقای عبدالله شهبازی است كه دارای سایت اینترنتی نیز می باشد. تا آنجا كه بنده با آثار ایشان تا این تاریخ، در ردّ امر بابی و بهائی آشنا شده ام، ملاحظه شد كه گویی روح و صفات و مشی فكری و اخلاقی و موقعیت امثال مرحومین: آواره، صبحی، نیكو و رائین در ایشان زنده شده است و الحمد لله اگر ایران عزیز آنها را از دست داده ولی از قبیل این «منادیان امر بهائی» را بدست آورده!
چه كه همان طور كه تا حال امثال ایشان انشاءالله متوجه شده اند، ردیه ها و مخالفت ها و كشتارها و بلایای وارده ۱۶۳ ساله شان، نه تنها باعث نابودی امر بهائی و جامعۀ آن نشده، بلكه چنانكه در مقدمه و همین بخش ذكر شد، باعث رشد آن نیز گردیده است و متأسفانه این را هم تجربه كرده اند كه نمی توانند در برابر رشد امر بهائی سكوت پیشه كنند تا خود به خود از بین برود، چه كه دیده اند كه سكوت هم نتیجه نداشته است، و این شجرۀ طیبه، اصلش چنان ثابت و فروعش چنان بر آسمان ها قد بر افراشته و در كل حین ثمراتش را به اذن پروردگارش و به تناسب زمان بر جهانیان ارزانی می فرماید[144] كه از ریشه كندنش محال است. و چون چنین است، چنان كه در مقدمه نیز اشاره شد، دشمنانش به جان هم می افتند و هر یك به دیگری اعتراض می كند كه نحوۀ دشمنی اش با امر بهاء خوب نبوده و بر عكس نتیجه داده و روش او بهتر است؛ حال آنكه بعد از مدتی روش خود او نیز زیر سؤال می رود و از كار می افتد. از خاطرات جالب این عبد در این خصوص آنكه دراواخر رژیم پهلوی، یك روز كه در طهران سوار اتوبوس دو طبقۀ شركت واحد بودم یكی از مسافرین ِ مرد، كه هنوز هم نمی دانم به چه علت، با عصبانیت با صدای بلند می گفت، «خود بهائیان به فلسفی پول داده اند تا در رادیو تبلیغ آنها را كند»! باورم نمی شود! مرحوم فلسفی واعظ مشهور را چنانكه قبلاً ذكرشان رفت و در رمضان سال ۱۳۳۴ ه.ش سخرانی های ضد بهائی اش در رادیو در طهران باعث بلایای شدیده وارده، از طرف دولت و علما و بعضی نفوس بر بهاییان در سراسر ایران شده بود، حال چون نتیجۀ عكس داده بود، از عوامل بهائیانش می خواندند! لذا این عبد به این نتیجه رسید كه تا دشمنان بهائی قبول نكنند منشاء و پشتوانۀ این امر، الهی است و نه سیاست های استعماری بشری، محكومند كه دچار توهّم و خدای ناكرده در آخر دچار جنون شوند. این است كه بهاییان قَسَمشان می دهند كه درفرضیه ها و نظریه های تكراری و پوسیده و رد شدۀ تحقیقی خود، به خاطر خدا و با انصاف و تقوی و به نام مقدّس رسول اكرم (ص) تجدید نظر كنند و تضرّع و زاری نمایند بلكه خداوند به فضل معامله فرماید و ایشان بیش از این از عرفان موعود محبوبشان محروم نمانند، و در این میان چنانكه ذكر شد این آقای شهبازی اند كه همچون بازی با شهپر «توهّم ِ» «نظریۀ توطئه»[145]، از اوج آسمانِ وهم و گمان، با چنگال ظلم و عدوان، حمله بر كبوتران حَرَم یزدان در آسمان عشق و اطمینان نموده، تا بلكه خون ایشان بریزد و آن گاه بر ساعدِ شیطان نشیند.
این است كه قبل از ادامۀ بررسی ردیه ها، و ازجمله ردیه های ایشان، این بندۀ بینوا از آن «عبد خدا» (عبدالله) تقاضا می كند، و ایشان و امثال ایشان را به خون مطهّر سید الشهداء حسین بن علی (ع) و «حقیقتِ» همان موعودی كه ادعای عشق و ایمان به او را دارند و منتظرند بیاید و عالم را به عشق و عدالت و انصاف و ایمان و اطمینان بیاراید، قسم می دهد كه در دلِ شبی از شب ها كه حالتی روحانی و معنوی در خود احساس می كنند، وضوی عشق بگیرند و به نماز بایستند و صادقانه و خاصانه «اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم» بر لسان قلب جاری نمایند و پس از آن، اولاً در یادداشت شمارۀ 36 این متن توجّهی منصفانه فرمایند تا به آنچه مختصراً دربارۀ قوۀ واهِمه و ظنّ و گمان و خطرات معنوی آن ذكر شده و خود ایشان بهتر از بنده می دانند مجدداً متذكر گردند، و ثانیاً به دو قسمت ا ز بیانات حضرت بهاءالله از لوح دنیا و شكر شكن، كه در صفحات قبل ضمن توضیحات راجع به ردیۀ آقای اسماعیل رائین آورده شد، دقت نمایند، و ثالثاً در همان حال روحانی، صص ۶۱۱ تا ۶۲۰ «نهج البلاغه» فیض الاسلام را بگشایند و خطبۀ ۱۸۴، یعنی خطبۀ «هَمّام» را در وصف متّقین، از علی ابن ابی طالب، اسدالله الغالب، بخوانند و ببوسند و ببویند تا اگر فضل الهی مدد نمود، جواهر مستوره در گنجینۀ آن كلمات را بیابند و به غنای معنوی فائز گردند، و اگر نه چون هَمّام كه از تأثیر كلمات حضرت امیر(ع) بیهوش شد و جان به جان آفرین سپرد، حداقل ایشان به هوش آیند و ایشان هم، ادعیه و مناجات هایی را كه در فصل اولِ بخش اول پیشنهاد شد خانم مهناز رئوفی تلاوت كنند، بخوانند و از خدا بخواهند كه به جبران مافات مؤید گردند؛ اما اگر چنین نكردند و یا چنین حالتی دست نداد حداقل به خطبۀ بعد از خطبۀ هَمّام (خطبۀ ۱۸۵، صص ۶۲۴-۶۲۰) رجوع نمایند و در آن دقیق شوند تا بلكه به شناختِ نفس خود كه بر همۀ بندگان واجب است نائل گردند و ببینند كه چگونه اولیای الهی و ائمۀ اطهار از قبل همه چیز را پیش بینی و تشریح فرموده اند و چرا از غم وغصّه، سر به چاه تنهایی فرو می بردند و ناله به درگاه الهی می نمودند!
به این ترتیب بود كه بعد از نشر كتبی مثل «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشره در ۱۳۶۹، آقای شهبازی در چند كتاب خود ازجمله «ساسون ها، سپهسالار تریاك ایران»، منتشره در ۱۳۷۰، «نظریۀ توطئه، صعود سلطنت پهلوی و تاریخ نگاری جدید در ایران»، نشر مؤسّسۀ مطالعات و پژوهش های سیاسی (همان مؤسّسه ای كه دو جلد كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی را با توجه به خاطرات ارتشبد فردوست منتشر نمود)، سال ۱۳۷۷، و امثال آن، پیش فرض های موهوم اسلافِ سابق الذكر خود را، این بار با رنگ و لعابِ «توهّمی» جدید، مطرح نمود كه از آن به بعد تا حالا كه سنۀ ۱۳۸۵ است همان موهومات ایشان دست مایۀ مقلّدین ایشان و امثال ایشان شده است. ایشان به كتب مزبور و برنامه های تاریخ معاصر ایران بسنده نكردند، بلكه در ادامۀ حركتی ۲۵ ساله از اول انقلاب با همدستان خود، خلاصه ای از آن توهمات و تُرَّهات و اكاذیب را، به ظاهر به مناسبت یكصدمین سالگرد انقلاب مشروطۀ ایران، در سه مقاله در روزنامۀ جام جم كه ذكرش در مقدمۀ این متن شد، ارائه نمودند[146]، و حدود همین سال ها، افترائات تكراری مزبور عیناً در مجلۀ هفتگی زن روز نیز مندرج می شد.[147] دو سال بعد نیز در روزنامۀ جام جم،۱/۳/۱۳۸۴، مقاله ای تحت عنوان بهائیت و صهیونیسم، فرقۀ انحرافی ابتكاری! به همان مضامین چاپ شد كه نویسندۀ آن آقای سید مجتبی عزیزی اند و مآخذشان اكثراً ترهّات آقای شهبازی است.[148]
و البته در همین مقاطع، روزنامه ها و مجلات دیگری نیز به مناسبت، مطالب دیگری بر ضد امر بهائی نوشتند و كتب ردیۀ دیگری نیز چه با تجدید چاپ و چه جدیداً ترتیب دادند كه از جمله موردی است كه قبلاً در یادداشت شمارۀ 90 ذكر آن رفت كه چطور در آن ها مطالب ردیه های جعلی ۶۰ سال پیش را تكرار نمودند و یا روزنامۀ كیهان كه اخیراً در قسمت «نیمۀ پنهان» خود همان مطالب تكراری ردیه ها را چاپ می كند (اواسط آبان ۱۳۸۴) و یا ردیه ای با عنوان «دوازده تعالیم بهائیت» كه چند سال قبل چاپ اول آن توسط انتشارات گویا، پردیس، منتشر گردید، و نویسندۀ آن آقای علی نصری سعی نموده بودند نشان دهند كه دوازده تعالیم بهائی كلاً در اسلام وجود دارد و جدید نیست و لذا موجب تعجب و حیرت بنده گردید كه اگر چنین است پس چرا ۱۶۳ سال است كه ردیه نویسان مسلمان با تمام قوا به همین تعالیم تكراری حمله می كنند و هنوز كلال و ملال نیاورده، به حملات شدیدتر از قبل ادامه می دهند؟ ولی چنین نیست، و حملات مزبور دقیقاً به این خاطر است كه تعالیم آن جدید است و به خاطر همین جدید بودن است كه مورد انكار منكرین واقع شده، چنانكه این حقیقت از قبل در قرآن مجید و احادیث كاملاً پیش بینی شده است. در سورۀ قمر آیۀ ۷ می فرمایند: «یوْمَ یدْعُ الدّاعِ اِلی شَیءٍ نُكُرٍ» (روزی كه دعوت كننده می خواند به سوی چیزی كه مورد قبول مردم نیست) و در حدیث می فرماید: «یظْهَرُ مِنْ بَنی هاشِمْ صَبِی ذُو كِتابٍ وَ اَحكامٍ جَدیدٍ...وَ اَكْثَرُ اَعْدائِهِ الْعُلَماء» (ظاهر می شود از بنی هاشم جوانی صاحب كتاب و احكام جدید... و اكثر دشمنانش علما هستند)[149]؛ و «اَلْعِلْمُ سَبْعَةُ وَ عِشْروُنَ حَرْفاً فَجَمیعُ ما جائَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفانِ وَ لَمْ یعْرِفِ النّاسُ حَتّی الیوْمِ غَیرَ الْحَرْفَینِ فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرینَ حَرفاً» (علم ۲۷ حرف است و آنچه كه رسل آورده اند دو حرف از آن می باشد و مردم تا امروز غیر آن دو حرف را نشناخته اند، پس وقتی قائم ما بیاید آن بیست و پنج حرف باقیمانده را می آورد)[150]. و «در زمان وی جز دین خالص از رأی و نظر باقی نخواهد ماند، در غالب احكامش با آراء علما مخالفت می كند؛ به این جهت آنان از آن آقا ملول می شوند، زیرا خواهند دانست كه بساط اجتهاد آنان در هم پیچیده می شود»[151]؛ و از علامّه مجلسی در بحارالانوار از فُضَیل بن یسار، روایت شده كه گفت:
حضرت صادق فرمود: «هنگامی كه قائم ما قیام می نماید از ناحیۀ جُهّال مردم مواجه می گردد به سخت تر از آنچه رسول خدا از مردم زمان جاهلیت مواجه شده بود.» پس من عرض كردم چگونه اینطور می شود؟ فرمود: «رسول خدا به سوی مردم آمد در حالی كه آنان سنگ ها و عودها و چوب های تراشیده را پرستش می كردند ولی قائم هنگامی قیام می نماید كه آنها كتاب خدا را بر علیه وی تأویل می كنند، و به قرآن مجید بر علیه او احتجاج می كنند.» پس فرمود: «قسم به خداوند، عدل وی داخل خانه های آنان می گردد چنانكه سرما و گرما داخل می شود.» [152]
و به خاطر همین حقایق فوق در آیات و احادیث اسلام و تحقق آن در ظهور جدید است كه نفوس از همۀ نژادها و ادیان و كشورها و فرهنگ ها را به خود جذب نموده و در دینی جدید، متحد و یك دل و یك جان فرموده است. و به خاطر همین بدیع بودن است كه در اوایل این فصل اظهار نظر علما و فضلای ایرانی و غیر ایرانی را در تحسین این دین جدید ملاحظه فرمودید، و خواندید كه بعضی از آنها تنها راه نجات دنیا را از وضعیت فلاكت بار موجود، تعالیم دین بهائی ذكر كرده اند و بالاخره از نفوس منصفه و خوانندگان عزیز تقاضا می شود خود تعالیم بهائی را مطالعه فرمایند و در مقابل استدلالات آقای علی نصری را نیز در ردیۀ شان بررسی فرمایند تا خودحقیقت را دریابند.[153] ردّیۀ دیگری نیز که در این مقطع منتشر شد، بهائیّت در ایران از دکتر سیّد سعید زاهدی باهمکاری محمد علی سلامی می باشد که ناشر آن مرکز اسناد انقلاب اسلامی[154] می باشد[155]. «مسلخ عشق» نیز چنانكه در مقدمه ذكر شد در همین مقطع، در سال ۱۳۸۱، چاپ شد كه انتشار آن و ارسال آن به منازل بهائیان در سنۀ ۱۳۸۳ باعث شد این عبد ضمن جواب به آن، در این سطور، به سابقۀ تاریخی ترهّات مندرج در آن نیز بپردازد.
خلاصه آنكه به شرح فوق، بازار مخالفت در كتب و مقالات ردیه علیه امر بهائی و پخش مطالب مشابه از سیمای جمهوری اسلامی ایران در دهۀ اخیر، بار دیگر داغ شد كه هنوز هم ادامه دارد. ادامۀ این روند و نیز ادامۀ محرومیت های اجتماعی بهائیان، ازجمله ممنوعیت ایشان از استخدام در ادارات و ورود به دانشگاه ها كه از اول انقلاب تا حال ادامه داشته، موجب این شد كه بیت العدل اعظم در ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳ [156]، پیام مهیمنی را خطاب به بهائیان مظلوم ایران، دربارۀ مظالم وارده بر ایشان، همراه با تحلیل الهامی و ملكوتی — و نه تحلیل های سیاسی بشری — از سیر حكومت و جامعۀ ایران از قاجاریه و پهلوی تا جمهوری اسلامی، ارائه فرمایند و راه سعادت حقیقی ایران عزیز و مقدّس را كه جز دخول در ظلّ امر حضرت رحمن در ظهور بدیعش نیست، تأكید نمایند. چنانكه حضرت عبدالبهاء می فرمایند: «اَمّا ایرانُ لَیسَ لَهُ اَمانٌ اِلّا بِالدُّخوُلِ فی ظِلِّ الرَّحْمنِ» (اما ایران را امنیت و آسایش نخواهد بود مگر به داخل شدن در ظلِّ رحمن)[157] و این پیام اولین پیام از این نوع نبود، بلكه چنانكه قبلاً نیز ذكر شد، از همان اوایل انقلاب اسلامی علاوه بر محفل روحانی ملی بهائیان ایران یا جامعۀ بهائیان ایران كه بیانیه های متعددی در پاسخ شبهات، و تظلم به مسئولین محترم ارائه دادند، بیت العدل اعظم، پیام های دیگری نیز صادر فرمودند كه از معروف ترین آنها كه در نوع خود شباهت هایی به پیام ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳ دارد، پیامی است مورخ ۲۸ دسامبر۱۹۸۷ (مطابق با ۷/۱۰/۱۳۶۶).[158]
یك سال بعد از پیام ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳ بیت العدل اعظم كه در حقیقت مخاطب آن بهائیان بودند، جامعۀ بهائی ایران نیز بنفسه، تظلم نامه ای، مورخ ۲۵/۸/۱۳۸۳، خطاب به ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران جناب آقای خاتمی دربارۀ مشكلات جامعۀ بهائی و ازجمله ممنوعیت از ورود به دانشگاه ها علیرغم قبولی و مجاز شناخته شدن بالغ بر ۸۰۰ نفر با رتبه های یك رقمی به بالا، نوشتند كه همان طور كه در مقدمه آمد[159]، چند هزار نسخه از آن توسط بهائیان ایران حضوراً در وقت اداری ادارات مختلفه در طبق اخلاص تقدیم مسئولین محترم دخیل در امور مربوطه شد و چنانكه در مقدمه آمد عكس العمل بعضی از مسئولین عزیز مبنی بر بی اطلاعیشان از وضعیت دشوار جامعۀ بهائی و محرومیت های آن در این ۲۷ سال مؤید لزوم صدور پیام ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳ بیت العدل اعظم و تظلم نامۀ ۲۵/۸/۱۳۸۳ بود. و به همین دلایل بود كه جامعۀ بهائیان ایران و آحاد افراد بهائی در سال های اخیر ضروری دیدند كه عند اللزوم هموطنان عزیز به ویژه آنهایی را كه بی اطلاع مانده اند از حقایق مربوط به جامعۀ بهائی و تعالیم آن آگاه سازند تا مبادا چنانكه امثال آقای شهبازی و همدستانشان در سیمای جمهوری اسلامی ایران و روزنامۀ جام جم و كتب ردیه ای چون مسلخ عشق اشاعه داده اند، ملّت عزیز ایران بهائیان را فاسد و زناكار و قاچاقچی تریاك و تروریست و موجب تفرقه در امت اسلامی و امثال این ترّهات و اتهامات تصور كنند.
اما همۀ هموطنان عزیز این را نیز باید بدانند كه امثال این اقدامات از طرف بهائیان در خصوص آگاه سازی نفوس دربارۀ حقایق عقیده و جامعه شان، همیشه با پرداخت بهای سنگین همراه بوده و نه تنها موجب تخفیف آلام و مظالم نبوده، بلكه موجب تشدید تضییقات، از جمله دستگیری و حبس در ایام اخیر، نیز بوده است كه در مورد ارائۀ بیانیۀ اخیر نیز وضع همین گونه بوده است كه شرح آن در اینجا مورد بحث ما نیست. اما خوشبختانه احساس می كنیم اقدامات اخیر حداقل موجب رفع بعضی سوء تفاهمات و روشن شدن ذهن بعضی از اولیای محترم امور و هموطنان عزیزی كه در جریان وضعیت دشوار بهاییان قرار گرفته اند، گردیده است و دقیقاً به خاطر همین است كه جاعلین مسلخ عشق و همكارانشان با این گمان كه شاید بهائیان از مطالعۀ كتب ردیه و دیدن برنامه هایی چون تاریخ معاصر ایران و مقالات آقای شهبازی و دیگران، در روزنامۀ جام جم و مجلۀ زن روز و امثال آن محروم مانده باشند، در سال ۱۳۸۳ مسلخ عشق را كه در سال ۱۳۸۱ چاپ شده بود با پست سفارشی برای بعضی بهائیان ارسال كردند تا اینكه شاید به آنها تفهیم كنند كه در اشتباه اند و نباید زحمت بكشند تا هموطنان را از حقایق دین و جامعه شان آگاه كنند؛ بلكه باید بدانند، حقایق همان هائی است كه در مسلخ عشق و ردیه های دیگر آمده و بهائیان فریب و گول مسئولینشان را خورده اند و باید از فرقۀ فاسد و استعماریشان(!) دست بكشند و ظاهراً مانند خانم رئوفی شوند كه پی به پوشالی بودن فرقۀ ضالۀ مضلۀ روسی انگلیسی امریكایی صهیونیستی بهائی برده است و در ظل و پناه جاعلین قرار گرفته است و آرامش روحی و رستگاری ابدی یافته است! حال آنكه چنانكه در مقدمه نیز ذكر شد، بهائیان به این قبیل اقدامات عادتِ ۱۶۳ ساله دارند و در رَهِ عقیده جان بر كف نهاده اند. لذا جاعلین باید بیشتر به فكر منحرف كردن افكار عمومی هموطنان عزیز باشند و به جای ارسال این قبیل ردیه ها و دیگر مطالبی كه برای بهائیان به طور رایگان با پست سفارشی ارسال می كنند، به ایشان التماس می كنم كه مسلخ عشق را به طور رایگان با پست سفارشی برای خانواده های ایرانی مسلمان بفرستند و اگر هزینۀ مالی و اجرایی آن زیاد است و مقدورشان نیست، از آن «داستان»، سریال یا فیلمی بسازند و از تلویزیون و سیما پخش كنند تا كار یك سره گردد و هموطنان عزیز و بیش از سیصد هزار بهائی ایرانی، به علاوۀ بیش از هفت میلیون بهائی فعلی جهان در بیش از ۲۰۰ كشور، به حقایق پی برند! آهٍ آهٍ. خوش بُـــــوَد گر محك تجربه آید به میان.
اینك قبل از آنكه به نكتۀ هفتم از هشت نكتۀ اصلی سابق الذكر در اول این بخش، كه عرض شد پایه و اساس برای جوابهای جزء به جزء مسلخ عشق در بخش دوم می باشد، بپردازیم، لازم است به مورد ردیه های آقای شهبازی و دوستانشان تا حالا برگردیم و در ادامه بحثی نیز در چهار قسمتِ الف و ب و ج و د، در جواب ترّهات و توهمات امثال ایشان بنماییم؛ اماقبل از آن، همان گونه كه در مقدمه نیز عرض شد، باید یادآوری نماید كه جواب ترهّات ایشان در مقالۀ سابق الذكر در روزنامۀ جام جم در مرداد ۱۳۸۲، توسط جامعۀ بهائی تهیه و به روزنامۀ مزبور برده شد ولی بر خلاف قانون مطبوعات، آن را چاپ نكردند.
الف) برخلاف تقوی و قانون مطبوعات در همۀ دنیا، نفس اینكه به جامعۀ بهائی اجازه پاسخ داده نمی شود، خود دلیل بطلان اكاذیب و اتهامات منتشره بر ضد بهائیان است. تقاضا آنكه «جاعلین» و جام جم به این بیان حضرت بهاءالله توجه فرمایند:
روزنامه فی الحقیقه مِرآتِ جهان است... نگارنده را سزاوار آنكه از غرض نفس و هوی مقدس باشد و به طراز عدل و انصاف مزین و در امور به قدر مقدور تفحّص نماید تا بر حقیقت آن آگاه شود و بنگارد. (لوح طرازات).
و این اولین باری نیست كه امر بهائی و جامعۀ آن از طریق مطالب روزنامه ها و مطبوعات مورد تهاجم و ستم واقع شده اند، چنانكه در دورۀ قاجاریه و پهلوی و رژیم فعلی به شرحی كه قبلاً در همین قسمت آمد، بارها در روزنامه ها و مجلات بر علیه خود حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله و امر بهائی و جامعه و تشكیلات نظم اداری آن انواع اكاذیب واتهامات نوشته شد كه بررسی آن خود می تواند موضوع تحقیقی برای بهائیان و نیز محققین و هموطنان عزیز غیر بهائی باشد تا با مقایسۀ سیر اكاذیب آنها به تناقضات مندرج در آنها پی برند و بر حقانیت امر بهاء شهادت دهند.[160]
ب) در ظهور موعود اسلام، حضرت بهاءالله اشتباهات و اوهام و ظنون ِ نسبت داده شده به دیانت مقدّس اسلام[161] را مؤكَّداً آشكار فرمودند و از جمله به خاطر غلبهء تقالید و اوهامات مزبور در ایران، لسان عظمت الهی به این بیان ناطق: «اهل ایران به اوهام اُنس داشته و دارند.»[162] خوانندگان عزیز را قسم می دهد به جمیع مقدساتشان، كه به چشم انصاف و بدون حبّ و بغض در مورد این بیان حق قضاوت نمایند. آن حضرت همچنین برای درك سریع تر و راحت تر امر الهی، شرط لازم و اصل كافی مهم ذیل را نیز اعلان فرمودند كه تقاضا دارد هموطنان عزیزم، و نیز البته اهل عالم، در این اصل مهّم نیز تفكری عمیق و معنوی، هم از جنبۀ عقیدتی و هم از جنبۀ تاریخی، بفرمایند:
تا بر كذب قبل آگاهی نیابی، بر صدق این یوم بدیع گواهی ندهی. باید ناس غافل را آگاه نمود تا مطالع ظنون و اوهام را از قبل و بعد بشناسند و به صراط مستقیم و حبل محكم متین، تمسّك و تشبّث جویند. امر بسیار عظیم است و ناس ضعیف.[163]
و برای آن كه توهّم زدایی فرمایند و اهل عالم و ایران را «قدمی» به راه سعادتشان نزدیك تر سازند، علاوه بر دریایی از آثار و الواح نازله از قلمشان، در زمان حیات خودشان به جانشین منصوص آینده شان، حضرت عبدالبهاء امر فرمودند رساله ای مرقوم فرمایند و ایشان نیز رسالۀ مَدَنیّه را در سنۀ ۱۸۷۵ میلادی — یعنی ۳۰ سال قبل از انقلاب مشروطۀ ایران — مرقوم فرمودند و «در آن، اصول روحانیه ای را كه باید راهنمای تجدید بنای جامعۀ ایران در این عصر رشد و ترقی گردد، بیان» فرمودند.[164]
آن بیداری و هشیاری كه ذاتاً در اثر تأثیرات ظهور بابی و بهائی و آثار الهی و ازجمله رسالۀ مَدَنیّه در ایران عزیز ایجاد شد، اگر چه طولانی مدت و تدریجی بود، ولی با تحولات ۳۰ سالۀ اخیر جهانی و انقلاب اسلامی كه مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته یا ناخواسته، به ارادۀ الهی، موجب آگاهی های بیشتر ملّت عزیز ایران گردید، محسوس تر شد. این است كه بالاخره در این مقطع، نفوسی از هموطنان عزیز نیز پیدا شدند كه حقیقت بیان سابق الذكر از حضرت بهاءالله را غیر مستقیم تأیید نمایند و فاش سازند كه مرض ِ«توهّم زدگی»، همان طور كه در سایر نقاط دنیا نیز سابقه دارد، در ایران نیز سابقه داشته و وجود دارد.[165]
اما متأسفانه، «سرانِ توهّم» هر از چند گاهی سعی می كنند ناس را به توهّمات جدید تری مبتلا سازند و اینك این نقش را امثال آقای شهبازی به عهده گرفته اند و ظاهراً متوجه نشده اند كه انقلاب اسلامی، غیر مستقیم یا مستقیم موجب بیداری نفوس و كسب تجربه شده و دیگر مردم به راحتی تسلیم توهّمات نمی شوند؛ چنان كه حداقل بعضی از ایرانیان، همچون بعضی صاحب نظران، «نظریۀ توطئه» را، «توهّمِ توطئه» می دانند. بنده دربارۀ علل توهّم ایشان، كه مورّخ و محقّق و لابدّ آشنا به روش ها و متدولوژی تحقیق تاریخی و دینی و سیاسی هستند، حیران مانده ام. آیا علّت این توهّم، دسترسی ناگهانی به كتب و اسناد و مداركی است كه پس از انقلاب اسلامی در اختیار ایشان و دوستانشان قرار گرفت و سعی نمودند پیش فرض های تكراری خود را به زور هم كه شده، به وسیلۀ آن منابع و مآخذ اثبات كنند و چون دچار تناقضات آشكار بین حقایق امور و نظریه مخدوش خود شدند، مجبور گشتند از آن اسناد به صورت گزینشی و هدفمند استفاده كنند و بعضی حقایق مندرج در آن اسناد را عمداً در دسترس نگذارند و مستور بدارند و مطرح نكنند، و به این واسطه چون روی حقایق پا گذاشتند دچار اوهام شدند؟ یا علت توهّمشان، راست و درست انگاشتن اكاذیب نفوس معلوم الحالی چون آواره و صبحی و نیكو و رائین بوده است كه قبلاً ذكرشان رفت؟ به طوری كه در همان سه مقالۀ جام جم، از ۹۴ باری كه در یادداشت ها از منابع مختلف استفاده شده، ۴۸ بار آن از ردیه های ضد بهائی است كه ۵ مورد آن نیز از كتب خود آقای شهبازی است![166] و آن جایی نیز كه ۲۷ بار از منابع غیر ردیه و غیر بهائی، و ۱۹ بار از منابع بهائی ذكر كرده، با نقل قول های گزینشی از آنها در جهت اثبات فرضیه های كذب ردیه های مذكور سود جسته. و یا شاید علت توهّمشان، شكل گیری و غلبۀ قالب های ذهنی خاصّی است كه علتِ امور و حوادث را، به جای آنكه، چون اسلافشان، دولت های استعماری روسیه و انگلیس و امثال آن بداند، به اصطلاح، خانواده ها، خاندان ها و فامیل های شبه مافیایی مذهبی و سیاسی و اقتصادی میداند كه پشتِ آن دُوَل مخفی اند (مثل خانوادۀ «روچیلدها» و خاندان «ساسون ها» و خانوادۀ «ریپورترها»،...[167] و یا آنكه چنین تغییری نشانۀ بی ثمر بودن اتهامات سیاسی اولیه است كه دیگر كسی به آن وقعی نمی نهد؛ چون حال وضعی پیش آمده كه سیاسیون یكدیگر را به دول استعماری منتسب می كنند و این امری عادی شده و لذا دیگر كسی به آن توجه نمی كند. نشانۀ این «مافیازدگی» ذهن ایشان، همین بس كه نه تنها به بهائیان بلكه به همه چیز و همه كس با همین قالب ذهنی می نگرد؛ چنان كه مثلاً وقتی در مورد وضعیت تجارت «سنگ ایران» می خواهد بنویسد، نفوس یا افراد سودجو در این تجارت را تشبیه به «مافیای سنگ ایران» می كند[168] و چنان كه در مباحث روانشناسی اجتماعی آمده است[169]، چنین قالب های متحجّر ذهنی كه همچون «بت» مورد اعتماد و پرستش صاحبش شده[170]، منجر به پیش داوری می شود كه این نیز با روح تحقیق علمی و آكادمیك، و از آن مهّم تر با روح تقوی و انصاف و عدالت معنوی و حقیقت جویی، در تضّاد است. و جالب آنكه صاحبان چنین قالب های ذهنی، در آغاز كار می گردند تا یك سری مداركی را كه می توان بهتر آنها را در قالب های مزبور جای داد، گزینش كنند؛ سپس آن موارد گزینشی را بر اساس فرضیه و نظریۀ قالبیشان كنار هم می گذارند و یک سری آسمان و ریسمان به هم می بافند، و وقتی به بن بست رسیدند، به یک باره کار را در همین مرحله، معلّق و ناتمام گذاشته، به جای آن، باقیِ استدلال و استنتاج را به قوۀ واهمۀ خوانندگان خود وا می گذارند تا در این میان، بدون آنكه حقیقتی نفیاً یا اثباتاً روشن شده باشد، فقط آثاری از وهم و شك و ظن در اذهان باقی بگذارند.
نمونۀ چنین سناریوی موهومی، مواردی است كه آقای شهبازی در سه مقالۀ سابق الذكر جام جم آورده؛ به طوری كه در هر مورد سعی نموده امر بهائی یا طلعات مقدسۀ آن و یا جامعه یا فردی بهائی را به یكی از متّهمین یا مظنونینِ لانه كردۀ محبوس در قالب های ذهنی اش، ارتباط دهد و دیگر راجع به چگونگی ربط دادن، انگیزه ها و نیات و اهداف آن ارتباط، توضیحی نمی دهد. مثلاً دربارۀ ارتباط تجاری حضرت باب در بوشهر با كمپانی های یهودی و انگلیسی در تجارت تریاك، اعطا نمودن عنوان ِ «سِر» به حضرت عبدالبهاء از طرف انگلیس، پیش بینی حضرت عبدالبهاء دربارۀ بازگشت قوم یهود به اراضی مقدسه، بنیان گذاری بخش فارسی رادیو بی بی سی توسّط جناب حسن موقر بالیوزی، استخدام بعضی بهائیان در سفارتخانه ها و مؤسّسات غربی در ایران به عنوان كارمند، بهائی شدن یهودیان و زرتشتیان و برداشت های سیاسی از آن، كشته شدن چند ازلی در عكا به دست چند بهائی، ارتباط امر بهائی هم با روسیه و هم با شوروی سابق و كاگ ب، نسبت دخالت بهائیان در شكست نهضت میرزا كوچك خان و ارتباط بعضی از آنها با نهضت جنگل، نسبت قتل بعضی نفوس به دستور حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء، نسبت وجود شبكه های تروریستی بهائی، از جمله نسبتِ عملیات تروریستی توسط بهائیان در انقلاب مشروطه، نسبت دادن ضدیت بهائیان با اسلام، و امثال آن، مطلب می نویسد، ولی ابداً ذكری از نقد منابع تحقیق و نویسندگان آنها، و بیان روش تحقیق و نوع استنتاج، و یا ذكری از منابع دیگر موجود و یا مطالب قبل و بعدِ نقل قول های خود از منابع اصلی مقاله اش، نمی كند و لذا نوع ارتباط احتمالی، انگیزه، اهداف و حقایق بی شمار دیگر دربارۀ هر یك از موارد ارتباط فوق را مسكوت می گذارد. حال آنكه در صدها منبع دیگر بهائی و غیر بهائی راجع به موارد مذكور و نوع و انگیزه و اهداف ارتباطات احتمالی و نسبت های داده شده، توضیحاتی آمده كه به كلی ترهّات آقای شهبازی را رد می كند.
همین حالت را در مقالۀ سابق الذكرِ «مافیای سنگ ایران چه كسانی هستند؟» می بینیم. در این مقاله ایشان اول بدون ذكر نام و عنوان، بنیان ایرانی فلان و مدیران ایرانی بَهمان را متّهم می كند و بدون ارائۀ مدرك، در آخر می نویسد:
«حامیان مافیای سنگ چه كسانی هستند؟ رابطۀ این مافیا با سایر شبكه های انحصار گر مافیای كشور، مثلاً در بخش های آهن، شكر، نفت، گوگرد، قیر، گازوئیل، مازوت، كشمش، روغن خوراكی، روغن موتور و غیره و غیره چگونه است؟ پژوهشگری كه بخواهد تاریخ ایران امروز را بنویسد به این اطلاعات نیازمند است.»[171]
ملاحظه می فرمایید! البته خوشبختانه بهاییان و بنده حداقل ۲۷ سال است كه به عنوان كارگر یك اداره هم استخدام نشده ایم تا چه رسد به «مدیر» و صاحب «بنیاد»، لذا آقای شهبازی نمی توانند ما را متّهم كنند كه جزء «مافیای سنگ» ایران هستیم! مگر آنكه با «تك نگاری» های تاریخی، به شكلی كه در جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» آورده شده، «تك نگاری» مدیران و اعضای بنیاد مربوطه را تهیه كنند و ببینند آیا پدری، مادری، خواهری، عمه ای، خاله ای، پدربزرگ یا مادر بزرگ یا جد یا جدّه ای یا اگر نشد دوستی، آشنایی یا بقال سر كوچه ای دارند كه بهائی بوده باشد تا بتوان ارتباطش را با بهائیان پیدا كرد، و آن وقت كلِّ «مافیای سنگ ایران» را در قبضۀ بهاییان دانست! و یا تحقیق كند كه آیا دست بر قضا یكی از بهائیانی كه در انقلاب از كار اخراج شده و یك وانت باری تهیه نموده تا خرج زن و بچه های خود را بدهد، اتفاقی باری برای بنیاد مزبور برده است تا آن را نشانه ارتباط بهائیان با «مافیای سنگ ایران» بدانند![172]
خدا بهتر می داند؛ شاید علّتِ «بیماری توهّمِ» مزبور عدم وجود «خشیة الله» و «تقوای» در فكر و ذهن و قلم و لسان و اعمال و رفتار و اقوال باشد؛ چنانكه قدما گفته اند، «اِذا ساءَ فِعْلُ الْمَرْءِ ساءَ ظُنُونُهُ» (وقتی عمل و فعل شخصی بد می شود، ظنون و گمان او نیز بد می شود) لذا اگر چنین است و البته خود ایشان آن را بهتر از هر كس دیگری تشخیص می دهند — چه كه حضرت بهاءالله فرموده اند، «هر كدام از شما به نَفسِ خود، اَبصَر و اَعرَفید از نفوسِ عبادِ من» — مجدداً از جناب ایشان تقاضا دارد به آن خواهشی كه در صفحات قبل شد توجه فرمایند.
ج) نفوس بسیاری از فضلا و گروه ها و احزاب و نفوس با طرز تفكرهای مختلف در ایران هستند كه بر خلاف آقای شهبازی فكر می كنند و در كتب و تحقیقات خود، چه دربارۀ امر بابی و بهائی و چه دربارۀ دیگر مسائل تاریخ ایران، مخالف ایشان اظهار نظر كرده اند، كه از میان آنها حتی بعضی كه خود از دشمنان یا مخالفان امر بهائی بوده اند، خلاف نظر آقای شهبازی و همكارانش را داشته اند، كه از جملۀ این نفوس آقای كسروی و فریدون آدمیت هستند كه خود آقای شهبازی در بخش نخستِ سه مقالۀ خود در جام جم نظر مخالف خود را با آنها اعلام می دارد. (آنها دیانت بابی را خود جوش دانسته بودند و آقای شهبازی و امثاله، آن را مستقیماً ساختۀ استعمار دانسته اند!)
همین اختلاف نظرها به گفتۀ فضلایی چون مرحوم زرین كوب در سراسر كتاب تاریخ در ترازوی ایشان، حاكی از ظرافت و پیچیدگی تحقیقات تاریخی است كه فی الحقیقه كشف حقایق از میان چنین پیچیدگی هایی — به خصوص وقتی پای اسناد جعلی در میان باشد — مستلزم تقوی و انصاف و حقیقت جویی و تخصّص و رعایت روش های صحیح و بدون حبّ و بغض و تعصبات می باشد. فی المثل در صفحۀ ۱۴۸ تاریخ در ترازو می نویسند:
در باب تاریخ مشروطه و فكر آزادی در ایران كمتر كتابی در این اواخر (تاریخ اتمام اثر، ۱۳۵۴ ش بوده است و چاپ سوم آن در ۱۳۷۰ ش) تألیف شده است كه به همین ملاحظه از آنچه حقیقت جویی بی شائبۀ یك مورّخ می توان خواند، منحرف نشده باشد. تقریباً هر كس این سال ها كتابی در این باب نوشته است نقشی از خود، از كسان خود، یا از كسانی كه به نحوی با آنها ارتباط دارد، در آن تصویر كرده است. این چیزی است كه من آن را در تاریخ نویسی یك نوع تجاوز به حقیقت می شمارم و یك نوع بیماری روحی.
و اگر كم و كیف اسناد و مدارك و شواهد را نیز به بحث فوق اضافه كنیم خواهیم دید كه پیچیدگی مزبور به مراتب بیشتر می شود، ولذا دقّت بیشتر و داوری منصفانه تری می خواهد؛ چه كه مثلاً عدم دسترسی به مدارك و شواهد كافی مستلزم این است كه اظهار نظر قطعی صورت نگیرد. به عنوان مثال آقای شهبازی خودشان همراه دیگر محققین و سخنرانان در همایش یكصدمین سالگرد انقلاب مشروطیت مورّخ ۱۴ مرداد ۱۳۸۲ شركت داشته اند[173] و شنیدند كه دكتر مجید تفرشی كه از بررسی آرشیو اسناد مشروطه در انگلستان آمده بود، «اسناد تاریخی فارسی زبان پیرامون انقلاب مشروطیت در آرشیوهای بریتانیا را»، «میراث ناشناخته» خواند و تعداد آن را حدود ۱۰ میلیون برگ گفت و آن را «خالی از حبّ و بغض» ندانست و دربارۀ[174] مجموعۀ اسنادی كه تا كنون منتشر شده گفت: «اسناد موجود در مجموعۀ كتب آبی كه از سوی سردار اسعد بختیاری منتشر شده، به وسیلۀ دیپلمات های انگلیسی گزینش شده و طبعاً اسناد مورد علاقه و تأیید آنها را در بر می گیرد.» حال با آنچه ذكر شد چه كسی می خواهد بر اساس اسناد ناتمام و ناقص قضاوت قطعی كند؟ وجود اختلاف نظرهای بی شمار دربارۀ این واقعه و سایر وقایع تاریخی نشان از حساسیت قضاوت است، و وای به روزی كه اسناد از نظر كیفی نیز مخدوش باشند و به قول آقای تفرشی، آلوده به «حبّ و بغض» و به شهادت آقای زرین كوب بعضاً «دچار تحریف و دستكاری»! شده باشند.[175]
د) در اینجا لازم است در پاسخ به بعضی موارد اتهامات و اكاذیب آقای شهبازی در سه مقالۀ سابق الذكرِ جام جم كه بعضاً در قسمت «ب» اشاره شد توضیح مختصری تقدیم عزیزان خواننده نماید و خاطر نشان سازد كه استشهادات و نقل قول هایی كه در ذیل از آثار بهائی می آورد، همه در دسترس آقای شهبازی بوده است ولی ایشان عمداً، به عللی كه از جمله در یادداشت شمارۀ 279 اشاره شد، آن شواهد را مسكوت گذاشته است.
دربارۀ اتهام تروریست و قاتل بودن بهائیان در مقاطع مختلفی چون مشروطه و قبل از آن و نهضت جنگل، به طور كلی باید گفت این اتهام مخالف نصوص و تعالیم صریحۀ آئین بهائی دربارۀ نهی از قتل و فساد است، به طوری كه حتی لعن و طعن و ما یتَكَدَّرُ بِهِ الاِنسان (آنچه كه انسان را مكدّر می كند) و محزون ساختن نفوس منع شده[176] و قبلاً در متن و یادداشت شمارۀ 130 به عنوان نمونه راجع به روش بهاییان در مشروطیت با استفاده از اسناد و الواح موثق از خود حضرت عبدالبهاء توضیح داده شد و در اینجا پرداختن به جزئیات یك یك اتهامات مزبور ممكن نیست، ولی فقط باید از آقای شهبازی كه محقّق و مؤلف كاركشته و رسمی هستند و تا دلتان بخواهد اسناد و مدارك دولتی و خصوصی برای تحقیق در اختیارشان است، پرسید كه طبق كدام متدولوژی و روش تحقیق تاریخی، همۀ اتهامات تروریسم به بهائیان را صرفاً از منابع ضد بهائی چون بعضی نوشته های ادوارد براون سابق الذكرِ معلوم الحالِ ازلی زده و «هشت بهشتِ» ازلیانی براون و انگلیسی زده چون آقا خان كرمانی و شیخ احمد روحی كرمانی و «كشف الحیلِ» متزلزلی چون آوارۀ سابق الذكر، می توان استنتاج نمود، و آقای شهبازی چگونه منابع فوق را از نظر سندیت و صحّت و سقم مطالب، ارزیابی علمی كرده، و حتی كمترین اشاره ای به آثار و منابع بهائی كه وی آنها را قاتل و تروریست نامیده، ننموده است. ایشان در كدام دانشگاه و مكتب علمی و حزب سیاسی تحصیلات تاریخی كرده اند كه در آنجا به ایشان آموخته و دیكته شده كه فقط باید بر اساس اتهامات وارده توسط دشمنان متّهم، محاكمه را انجام داد و اجازۀ دفاع را نیز از او سلب كرد؟
اگر این عبد از خدا نمی ترسید و عنان ِ قوۀ واهمۀ خود را چون ایشان رها می نمود، شاید بنا به گفتۀ آقای كسروی كه نوشته، «(ازلیان) آن گاه به هنگام فرصت به آسانی توانستندی با دست ملّایان مردم را به بهائیان بر آغالانند و از آنان كینه جویند. بسیاری از بهائی کُشی ها در ایران، با كوشش اینان بوده...در سال ۱۲۸۲ كه در یزد و اسپهان به بهائی كُشی انجامید، می توان آن را یكی از نتیجه های این هم چشمی دو دولتِ (خارجی) و دشمنی دو دسته با یكدیگر شمرد»،[177]می نوشت كه در پس چنین روش های تاریخ نویسی دست بعضی دول خارجی و ازلی ها مخفی است. اما بهاییان به صِرف قوّۀ واهمه نمی نویسند و نیازی هم به این روش برای دفاع از حقیقت نمی بینند؛ چه كه آثار بهائی و تاریخ آن موجود است و مُثبِت و مؤیدِ بطلان تهمت های آقای شهبازی واسلافشان است. اما روشن شدن آن روی سكّۀ اكاذیب آقای شهبازی را به عهدۀ هموطنان منصف و محققین عالی مقامی می گذاریم كه در حال ظهور و بروزند و در آینده جبراً ظاهر خواهند شد؛ چه كه مطابق آن چه در آخرین پاراگراف بند ۵ سابق الذكر آمد، ارادۀ حضرت بهاءالله بر ظهور ایشان تعلق گرفته و ما نیز به پیروی از مولای خود صبر پیشه می سازیم و حوصله مان زیاد است و بر او توكل می كنیم و لا غیر.
اما بهانۀ اولیۀ آقای شهبازی در اینكه بدون خشیة الله (ترس از خدا از روی عرفان و عشق به خدا) جامعۀ بهائی را در قتل و ترور به قدری آلوده دانسته اند كه آنها را حتی قاتلین و تروریست ها و جاسوس های دو جانبۀ اجیر و مزد بگیر تلقی كرده اند، شاید سوء استفاده از چند واقعۀ تاریخی در امر بابی و بهائی است كه بدون ارائۀ اسناد كامل و توضیحات لازم صورت گرفته كه یكی از آنها اقدام چند نفر بابی است كه از روی بی فكری با تفنگ ساچمه ای — و نه سلاحی كه كارا باشد — به ناصرالدین شاه تیراندازی نمودند و شاه زنده ماند (مربوط به سنۀ ۱۸۵۲ میلادی و هشتمین سال ظهور حضرت باب). این واقعه زمانی بود كه هنوز دین بهائی ظاهر نشده بود و آن عمل به شهادت تاریخ و به شهادت آثار حضرت بهاءالله مخالف رضای حضرت بهاءالله و بدون اطلاع ایشان بوده است.[178] آن بابیان در اثر فشارها و بلایا و تحمّل شهادت مولایشان و به علّت غفلت و عدم اطلاع، چنین كردند و حضرت بهاءالله پس از این واقعه و تحمّل حبس چهار ماهه و تبعید به عراق و بازگشت از هجرت سلیمانیه، طبق تصمیم و ارادۀ الهیِ خود که در همان زندان چهارماهۀ طهران اتّخاذ فرموده بودند شروع به تربیت و اصلاح اعمال و اخلاق و اقوال بابیان سرگردان فرمودند و الحمدلله اكثریت آنان به تدریج رو به اصلاح گذاشتند، اِلّا قلیلی كه بعدها در ادرنه به ازلی شهرت یافتند و نه تنها به نصایح حضرت بهاءالله گوش ندادند بلكه علیه ایشان و پیروانشان به مخالفت پرداختند و انواع دسیسه ها كردند، بابیانی را به شرحی كه قبلاً گذشت كشتند و قصد كشتن حضرت بهاءالله را نیز داشتند و چون موفق نشدند دست به تحریف زدند[179]، ادعای مظلومیت كردند و خود كرده را به حضرت بهاءالله نسبت دادند و تهمت زدند كه حضرت بهاءالله قصد قتل ازل را داشته اند[180]، حال آنكه الواح حضرت بهاءالله حاكی از نهی قتل و فساد و لعن و طعن بود[181]، ولی آثار ازل همچون كتاب مُستیقظ سراسر حاكی از قتل و تكفیر و ترور.[182] به این ترتیب آقای شهبازی عمداً بعضی قتل ها و اعمال سوءِ واقع شده توسط ازلی ها را به بهائیان نسبت داده است و این كار را به این خاطر كرده كه می داند ازلی ِ حقیقی ای باقی نمانده و اگر هست حكم مفقود و معدوم دارد كه قابل ذكر و مخالفت نیست[183]، لذا آقای شهباز ی و امثاله كاری به آنها ندارند ولی در عوض به جامعۀ مشهود و پویای دائمُ التَزاید هفت ملیونی بهائی در دنیا كار دارند. و نیز اگر چه آقای شهبازی با توجّه به گذشته شان بهتر از هر کس می دانند، ولی باید به یاد ایشان آورد كه دقیقاً به خاطر حقایق فوق بود كه كمونیست های ایران به بهائی ها در برابر بابی ها این ایراد را می گرفتند كه حضرت بهاءالله بالنّسبه به امر بابی، حكم جهاد و جنگ را نهی فرموده اند و با استعمارگران سازش نموده اند! و ملاحظه فرمایید كه تفاوت این دو نظر از كجاست تا به كجا![184]
سبحان الله از بی حیایی یحیایی ها و صد سبحان الله از بی حیایی ِ امثال شهبازی! خوب ملاحظه فرمایید كه یحیی ازل در كتاب مستیقظِ خود حكم قتل یكی از علما و بزرگان بابی، ملقب به «جناب دَیان» را می دهد و عواملش او را می كشند، بعد نویسندگان ازلی ِ «هشت بهشت» كه مدعی پیروی از ازل و داماد او و همدست سید جمال الدین اسد آبادی هستند، مخالف كتاب مستیقظِ او می نویسند جناب دیان را حضرت بهاءالله كشته اند، آن هم در حالی كه چنان كه گفته شد و در ادامه نیز از آثار حضرت بهاءالله استشهاد خواهد شد، قتل و فساد صریحاً توسط آن حضر ت نهی شده است! و جالب اینکه ازلیان دیگر، مثل خود ازل در کتاب مستیقظ ِخود، اعتراف کرده اند که قتل جناب دیّان به دست ازلی ها بوده است (به عنوان نمونه علی محمد سراج اصفهانی در ردیۀ خود علیه امر بهائی، و نیز ملا محمد جعفر نراقی ازلی در ردیۀ خود به نام تذکرة الغافلین به این مطلب صریحاً اعتراف کرده اند. رجوع شود به دائرة المعارف بهائی، ذیل لغتِ «مُستیقظ»).
مورد دیگر پس از تیراندازی به ناصرالدین شاه آنكه در اثر دسیسه ها و فساد همیشگی ازلی ها علیه امر نوزاد بهائی و جامعۀ آن در عكا، علیرغم نهی شدید و عدم رضای حضرت بهاءالله، چند نفر از بهائیان كه جانشان از فساد و مكر و حیله و اقدامات آنها به لبشان رسیده بود و نمی توانستند رنج و بلایای محبوبشان را كه علاوه بر ظلم و ستم دو دولت ایران و عثمانی، محصور در بلایای ناشی از اعمال ازلیان هم بودند، بیش از آن ببینند، علیرغم اینكه می دانستند مأمور به عفو و محبت و عدم مقابله به مثل در برابر دشمنان مكّارند و حضرت بهاءالله شدیداً قتل و فساد را نهی فرموده بودند، نظر به سابقۀ ذهنی باقی مانده از توصیه های اكیدی كه در كتاب مستطاب بیان (باب ۱۵ از واحد ۶) در نهی از آزار و اذیت و محزون ساختن حضرت مَن یُظهِرُهُ الله و حُكم به اعدام كسانی كه ایشان را محزون سازند، نازل شده بود؛ بدون اطاعت از امرِ اَكید حضرت بهاءالله در نهی از قتل، بدون اطلاع ایشان، سید محمد اصفهانی دشمن دیرین امر بهائی را كه طبق احادیث اسلامی مذکور در بحارالانوار مصداق دجّال ِ اصفهانی در برابر مظهر ظهور الهی و مُحرّكِ ازل در ادعاهای واهی و دشمنی هایشان با حضرت بهاءالله بود، و آقا جان كج كلاه و میرزا رضا قلی تفرشی، سه ازلی فاسد را در ۲۲ ژانویه ۱۸۷۲ كشتند و موجب گرفتاری بیشتر حضرت بهاءالله و بهائیان شدند و بهانه به دست هر مخالف دادند؛ به طوری كه هنوز آقای شهبازی و اسلاف وی فقط همین واقعه را تشهیر دائمی داده، اتهامات دیگر نیز بر آن افزوده و می افزایند. اما خوانندگان عزیز فقط وقتی می توانند جمیع وجوه حقیقت را دریابند كه شرایط قبل و بعد از آن واقعه و اعمال و رفتار و اخلاق و اقوال سوء سه نفر ازلی مزبور را در عكا و همدستان ایشان را به خصوص در قبرس و استانبول، و نصایح و تعالیم اكیدۀ حضرت بهاءالله قبل و بعد از حادثۀ مزبور را بررسی فرمایند. این عبد در اینجا نظر به رعایت اختصار نمی تواند همۀ مواردی را كه برای توضیح مسئله در نظر دارد، بنویسد؛ اما جهت استحضار هموطنان عزیز مواردی را مختصراً در ذیل تقدیم می دارد، تا خود حدیث مفصل از این مجمل دریابند.
بهترین روشنگری دربارۀ حادثۀ مزبور، بیانات خود حضرت بهاءالله و زمینۀ تاریخی و عقیدتی آن، قبل و بعد از حادثه است. شرح ماجرا را جناب بالیوزی در كتاب بهاءالله شمس حقیقت فصل ۳۵ نوشته اند كه طالبان به آن مراجعه فرمایند. از جمله قبل از حادثه به قدری آن سه نفر فساد و دسیسه كرده بودند كه جان احباء را به لب رسانده بودند و لوحی معروف به لوح احتراق از قلم حضرت بهاءالله كه حاكی از شدّت مظالم بی وفایان و سایر دشمنان امر الهی — شامل امرا و علما — بود، از قلم محزونشان نازل شده بود و در همان لوح پس از بیان بلایا و مظالم وارده و استغاثه به درگاه خداوند یگانه، به یکباره لحن دعا را تغییر میدهند و اراده و روش خود را در مقابل آن همه بلایا و مکر و حیله اعداء صریحاً چنین بیان میفرمایند: «تَرَی القلوبَ مُلِئَت من البَغضاءِ و لکَ الاِغضاءُ یا سَتّارَالعالَمین. اِذا رَأَیتَ سَیفاً اَن اَقبِل اِذا طارَ سَهمٌ اَنِ استَقبِل یا فِداءَ العالَمین» (می بینی قلب ها را که از بغضا پر شده و بر توست چشم پوشی و عفو و گذشت ای که ستّار عالمیانی. وقتی شمشیری دیدی به سوی آن اقبال کن و اگر تیری رها شد استقبال کن ای که فدای عالمیانی). شاهد عملی این حقیقت نیز آن که در همان ایام یكی از بهائیان عرب موسوم به ناصر كه به نام حاجی عباس نیز معروف بوده به قصد ساكت كردن بدكاران از بیروت به عكا آمد و چون قصد او آشكار شد حضرت بهاءالله نه تنها آن را تأیید نفرمودند، بلكه امر فرمودند فوراً از عكا به بیروت برگردد و او نیز اطاعت كرد. لوح حضرت بهاءالله خطاب به او در منعش از قتل مفسدین و برگشتنن به بیروت چنین است:
هُوَ الْنّاصِرُ اَشْهَدُ اَنَّكَ نَصَرْتَ رَبَّكَ وَ كُنْتَ مِنَ النّاصِرینَ بِشَهادَتی یشْهَدُ كُلُّ الاَشْیاء. هذا لَهُوَ الْاَصْلُ لَوْ اَنْتَ مِنَ العارِفینَ. ما تَعْمَلُهُ بِاَمْرِه وَ رِضائِه اِنَّهُ حَقُّ النَّصْرِ عِنْدَ رَبِّكَ الْعَزیزِ الخَبیرِ. اَنِ اخْرُجْ وَ لا تَرْتَكِبْ ما تَحْدُثُ بِهِ الْفِتْنَةُ. تَوَكَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّهُ یأخُذُ مَنْ یشاءُ. اِنَّهُ عَلی كُلُّشَی ءٍ قَدیرٌ. اِنّا قَبِلْنا ما اَرَدْتَهُ فی سَبیلِ اللهِ ارْجِعْ اِلی مَحَلِّكَ ثُمَّ اذْكُرْ رَبَّكَ العَزیزَالحَمیدَ.[185] (اوست یاری كننده. شهادت می دهم تو پروردگارت را یاری كردی و از ناصرین محسوبی. به شهادت من، هم اشیاء شهادت می دهند؛ همانا این اصل است اگر از عارفین باشی. آنچه را كه تو به امر او و رضای او عمل كنی همانا، همان نصرتِ حقیقی است نزد پروردگار عزیز خبیر تو. خارج شو و مرتكب چیزی نشو كه به آن فتنه ایجاد شود. به خدا توكل كن همانا خدا می گیرد هر كه را بخواهد. همانا او بر كل شی ء قدیر است. همانا ما آنچه را تو در سبیل خدا اراده كردی قبول نمودیم. به محل خود برگرد سپس ذكر كن پروردگار عزیز حمید خود را).
و برای اینكه بر هموطنان عزیز، میزان بی انصافی و ظلم محققینی چون آقای شهبازی روشن شود، باید عرض كند كه آقای شهبازی همین لوح حضرت بهاءالله را دالّ بر منع بهائی مزبور از اقدام به قتل، در همان منبعی كه در بخش دوم مقالۀ خود در جام جمِ ۱۸/۵/۱۳۸۲، ص ۱۳ ذكر آن را كرده، دیده و متوجه شده كه حضرت بهاءالله از اقدام به قتل نهی فرموده اند و فرد مزبور نیز امر به مراجعت به بیروت شده، ولی آن را عمداً مسكوت می گذارد. منبع آقای شهبازی كتاب ادوارد براون تحت عنوان زیر است:
Materials for the study of Babi Religion, cambridge1918, pp.52-75,220
در صص ۵۳ و ۵۴ این منبع، لوح مذكور مندرج است ولی آقای شهبازی از انبوهِ اسنادی كه در دسترس دارد گزینش می كند و ذكری از آن نمی نماید و باقی استناداتش نیز چنین است و به ایشان باید گفت منصفین و اهل نظر را نمی توان مَسحورِ كثرتِ منابع و ارجاعاتِ افراطی و زیاد نمود تا كثرت منابع فریبشان دهد و نتوانند سر نخ ها را بیابند و مشت جاعلین را باز نمایند. و این بنده شك ندارد كه نصوص ذیل را نیز محقق و تاریخ نگار رسمی دو دهۀ اخیر دیده اند — زیرا همۀ آثار و كتب بهائی برده شده از اماكن و منازل بهائیان در اختیار امثال ایشان بوده است — و اگر ندیده اند باید گفت از صراط تحقیق منصفانۀ علمی خارج شده اند و استدلالات و استنتاجاتشان خطا است و باید در محضر قاضی تاریخ و نسل های بشری پاسخگو باشند كه چرا حقایق را مستور داشته اند و به جای آوردنِ شواهد موجود از اسناد حقیقی، از كتب مجعول شاهد آورده اند!
در مورد همان بهائی عربِ فوق الذكر، حضرت ولی امرالله نیز چنین می فرمایند: «هر چند جمال اقدس ابهی (حضرت بهاءالله) در الواح و خطابات مباركه كراراً و مراراً، دوستان را از مباشرت به هر اقدامی كه رائحۀ انتقام از آن استشمام شود نهی اكید و منع شدید می فرمودند؛ حتی یكی از مقبلین عرب را كه به فكر خود در مقام انتقام مصائب مولای خویش از آن عُصبۀ نفاق و شقاق برآمده بود، به بیروت روانه فرمودند.»[186] بعد از آن بهائی عرب، همان افرادی كه بالاخره آن سه نفر را كشتند نیز به حضور حضرت بهاءالله می رسند و استدعا می كنند اجازۀ قتل آنها را بدهند كه شدیداً آنها را نهی و انذار می فرمایند؛ ولی متأسفانه آنها مانند اكثریت بقیۀ اصحاب، تحمل و صبوری پیشه نمی كنند و به آن عمل سوء اقدام می نمایند. اما مهّم است خوانندگان عزیز بدانند كه بعد از این حادثه نصایح حضرت بهاءالله چنان تأثیر نموده بود كه بعدها دو سال قبل از صعود و وفات حضرت بهاءالله، در وضعیت مشابهی كه اَخلافِ آن سه نفر ازلی، یعنی آقا خان كرمانی و شیخ احمد روحی كرمانی و شیخ محمّد یزدی و امثال ایشان با همدستی سیدجمال الدینی ها، در استانبول برای بهائیان به وجود آورده بودند، یكی از احبای مخلص و منجذب به نام حاج شیخ محمد علی ملقب به نبیل ابن نبیل كه از یك طرف به امر حضرت بهاءالله مانند سایر مومنین مأمور به صبر و تحمل بود، و از طرف دیگر فتنه های آنان را می دید —ازجمله از دوایر دولت عثمانی شایعه شده بود كه قرار است ضُرِّ بزرگی به حضرت بهاءالله و سایر مسجونین وارد سازند و خانۀ حضرت بهاءالله را با نفت آتش بزنند — و دائم در ضَجّه و ناله به سر می برد، به جای آنكه مثل مورد عكا اقدام به قتل بعضی مفسدین مزبور كند، چون دید نه می تواند مخالف امر حضرت بهاءالله رفتار كند و نه می تواند بلایای وارده بر آن حضرت و احباب و خود را ناظر باشد و تحمّل نماید و آن شایعه نیز آزارش را زیادتر نموده بود، خود را در نهایت مظلومیت ولی با لبهای خندان در ۹ رجب ۱۳۰۷ كشت[187] و گویی مقدّر بود این چنین به آرزویی كه سال ها قبل از آن در ایام حبس قزوین كرده بود، نائل شود؛ چنانكه در آن ایّام ِ مسجونی ِ قزوین در مقابل تهدید دشمنان این شعر را خوانده بود:
تو مكن تهدیدم از كشتن كه من تشنۀ زارم به خون خویشتن[188]
و البته حضرت بهاءالله آن مولای محبوب و مهربان، با آنكه در آثارشان خودكشی را ممنوع فرموده اند[189] ولی نظر به موقعیت آن ایام و بلایای وارده و تحمل فشار بنیان كن ِ وارده از سوی مَكّاران و دجّال صفتان، آن جوهر وفا و غیرت و مظلومیت و انجذاب را به زیور فضل و عفو مزین فرمودند؛ چنانكه در لوح شیخ نجفی، صص ۱۲۷-۱۳۰ شرح و علّت خودكشی او را بیان می فرمایند و او را به خطاب «عَلَیهِ بَهاءُ اللهِ الاَبْهی» مخاطب می فرمایند.[190]
در اثر حوادث فوق بود كه لسان عظمت حق در وصف هموم و غموم وارده بر ذات مقدسشان چنین فرمود: «اگر آنچه بر ما وارد شده مذكور آید هر آینه آسمان ها مُنفطِر و كوه ها مُندَكّ گردد.»[191] و نیز رنج و عدم رضایت خود را از چنین اعمال سوئی چنین می فرمایند:
لَیسَ ضُرّی سِجْنی بَلْ عَمَلُ الَّذینَ ینْسِبونَ اَنْفُسَهُمْ اِلَی وَ یرْتَكِبونَ ما ناحَ بِهِ قَلْبی و قَلَمی... لَیسَ ذِلَّتی سِجْنی لَعَمْری اِنَّهُ عِزّ ٌ لی، بَل ِ الذِّلَّةُ عَمَلُ اَحِبّایی الَّذینَ ینْسِبونَ اَنْفُسَهُمْ اِلَینا وَ یتَّبِعوُنَ الَّشیطانَ فی اعْمالِهِمْ[192] (ضُرّ و زیان من، زندان من نیست، بلكه عمل كسانی است كه خود را به من نسبت می دهند و مرتكب می شوند آنچه را كه به آن، قلب و قلم من نوحه می نماید...ذلّت من سجن من نیست قسم به جانم كه زندان برای من عزّت است، بلكه ذلّت، عمل آن دسته از احبّای من است كه خودشان را به ما نسبت می دهند ولی در اعمالشان تبعیّت از شیطان می كنند).
حضرتشان از همان ایام بغداد چنان كه گفته شد سعی در اصلاح اخلاق بابیانی كه پس از شهادت مولایشان دچار حیرت و سرگردانی و سوء رفتار و نادانی شده بودند، فرموده بودند؛ چنان كه وقتی در بغداد از عمل خلاف یكی از بابیان به حضرت بهاءالله شكایت شد، فرموده بودند حتی اگر برادر ایشان جناب موسی كلیم كه از مؤمنین همیشگی حضرتشان بود، احیاناً روزی خلافی كند و جرمش ثابت شود، راضی هستند كه حكومت او را مجازات كند و شفاعت احدی را در حق او نپذیرند («داستانهایی از حیات عنصری جمال قِدَم»، ص ۱۴). و فی الحقیقه اگر حضرت بهاءالله در دورۀ ۴۰ سالۀ رسالتشان مؤمنین غافل شدۀ بابی را تربیت نمی نمودند و جامعۀ نو و بدیعی از آنها به وجود نمی آوردند، معلوم نیست سرنوشتشان با اخلاق و اعمال سوئشان، به كجا می انجامید.
وقایعی راكه بعد از قتل آن سه نفر در عكا پیش آمد و مشكلاتی را كه ایجاد شد، حضرت بهاءالله خودشان در لوح معروف به استنطاق، مفصلاً بیان می فرمایند كه تمام آن در كتاب مائدۀ آسمانی، ج ۴، صص ۲۲۰-۲۶۰ مندرج است. طالبین مراجعه فرمایند تا بیشتر متوجه عدم دخالت ایشان در قتل مزبور شوند و نكتۀ مهم دربارۀ هر دو مورد فوق — یعنی هم تیر اندازی به ناصرالدین شاه در سنۀ ۱۸۵۲، و هم واقعۀ عكا — آنكه قاتلین بدون اطلاع و اجازه و رضای حضرت بهاءالله اقدام به عمل سوء خود نمودند، حال آنكه ایشان به كلی با روش قهریه مخالف بودند و حتی آثاری از ایشان موجود است كه اراده شان را بر منع فساد و نزاع و جدال و جنگ و جهاد، حتی از ایام قبل از اظهار امرشان نیز بیان فرموده اند؛ ازجمله به اثر بسیار لطیفی كه در كتاب اسرارالآثار، ج۲، صص ۱۷ به بعد مندرج است، مراجعه فرمایند. (این عبد در این متن نهایت سعی خود را نموده كه به ذكر دلایل نقضی نپردازد و اِلّا دربارۀ همین واقعۀ قتل سه نفر مزبور درعكا، موارد مشابهی درتاریخِ دیانت مقدس اسلام وجود دارد كه معلوم نیست آقای شهبازی و امثال ایشان چگونه آنها را توجیه می كنند. یك نمونه آن را در كتاب آفتابی در هزار آینه، تأ لیف جواد نعمتی، نشر مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، مشهد، چاپ اول، ۱۳۷۱، و نمونه های دیگر را در كتاب مغازی محمد بن عمر واقدی ونیز کتاب بیست و سه سال، صفحۀ ۲۱۳ ملاحظه فرمایند.)
بعد از واقعۀ مزبور در عكا، در كتاب مستطاب اقدس نیز كه اُمُّ الكتاب شریعت بهائی محسوب است و اكثر احكام دیانت بهائی در دور حداقّل هزار سالۀ بهائی، در آن از قلم وحی نازل شده، صریحاً هر آنچه را كه سبب اختلاف و جدال و فساد است نهی فرمودند؛ چنان كه بعداً در وصیت نامه شان معروف به كتابُ عَهدی نیزچنین فرمودند:
مقصود این مظلوم از حمل شداید و بلایا و انزال آیات و اظهار بینات، اخماد نار ضغینه و بغضا بوده كه شاید آفاق افئدۀ اهل عالم به نور اتّفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فائز گردد.[193]
به عنوان مثال هائی دیگر از اُم الكتاب بهائی به موارد ذیل نیز اشاره می شود: نهی از انتقام[194]؛ حرمت حمل سلاح[195]؛ نهی از محزون ساختن و دل شكستن[196]؛ نهی از قتل[197]؛ نهی از نزاع و جدال و فساد و لعن و طعن و ما یتَكَدَّرُ بِهِ الِانسان[198]؛ حكم عدم معاشرت با نفوسی كه از دین بهائی خارج شده به شرط آنكه علیه آن قیام نمایند[199]؛ نهی ازتروریسم و آتش زدن بیوت و اماكن به طور تعمّدی[200] و مجازات شدید برای آن تحت شرایطی خاصّ؛... علاو ه بر كتاب مستطاب اقدس در سایر الواح نیز تا آخر الحیات، بهاییان و اهل عالم را از هر آنچه سبب اختلاف است نهی فرمودند و به آنچه سبب اتّفاق است امر نمو دند. از جمله در لوح ملّاعلی بجستانی چنین می فرمایند:
یا علی، از ضوضای غافلین و زماجیر مشركین محزون نباشید؛ عنقریب رایاتِ عدل و انصاف در اطراف به اسم حق مرتفع شود. جمیع ملوك الیوم این طایفه را اهل فساد می دانند چه كه فی الحقیقه، در اوایل اعمالی از بعضی از این طایفه ظاهر كه فرائص ِ ایمان مُرتعِد؛ در اموال ناس مِن غیرِ اِذن تصرّف می نمودند و نهب و غارت و سفك دماء را از اعمال حسنه می شمردند، حقوق هیچ حزبی از احزاب را مراعات نمی نمودند و آن نفوس همچه گمان می كردند كه این اعمال مقبول است مع آنكه به طرازِ محبّت الهی مزین و به افسر انقطاع مكلّل، از غایت سادگی و عدم اطّلاع به این اعمال مرتكب و جمیع را مِن عِندِالله می دانستند و این اعمال سبب اجتناب ناس و ضوضاء و اعراض خلق از حق شد. حال اَزیَد از سی سنه، نار فساد و محاربه و نزاع و جدال در جمیع اطراف و اقطار افسرده و مخمود؛ مَعَ ذلك هنوز در شكّ و ریبند. سُبحانَ الله در الواح الهی آنچه سبب حزن است نهی شده تا چه رسد به اعمالی كه علّت جزع و فزع ناس گردد.[201]
و برای آنكه آن «شكّ و ریب» مذكور نیز برای بعضی باقی نمانده باشد، صریحاً می فرمایند:
بگو ای دوستان لَعَمرُالله جدال منع شده و نزاع و فساد و سَفكِ دِماء و اعمال خبیثه، كل ّ نهی شده، نَهیاً عَظیماً فی كِتابِهِ العَظیم. بلی از قبل بعضی بیانات نظر به طغیان ِ حزب شیعه از قلم مطلع نور احدیه نازل شده، مثل آنكه در یك مقام (در لوح احتراق كه ذكر آن قبلاً و در یادداشت 307 آمد) فرموده «قَد طالَتِ الاَعناقُ بالنِّفاقِ اَینَ اَسیافُ انتقامِكَ یا قَهّارَ العالَمین.» مقصود از امثال این عبارات اظهار كثرتِ خباثت معرضین ومنكرین بوده؛ ظلم معتدین به مقامی رسیده كه كلّ دیده و شنیده اند...در این سنه كه هزار و سیصد و شش (ه. ق) است به خطِ مظلوم (حضرت بهاءالله)، امر نازل و در آن این كلمۀ علیا از قلم اعلی اشراق نموده: اُذكُروا العِبادَ بِالخَیرِ و لا تَذكُروهُم بِالسُّوءِ وَ ما یَتَكَدَّرُ بِهِ اَنفُسُهُم. ذكر سوء هم در این سنه نهی شده.[202]
و نیز در لوح دنیا می فرمایند:
مكرّر وصیت نموده و می نماییم دوستان را كه از آنچه رائحۀ فساد استشمام می شود اجتناب نمایند بل فرار اختیار كنند. عالم منقلب است و افكار عباد مختلف. نَسأَلُ اللهَ اَن یزَینَهُم بِنورِ عَدلِهِ و یُعَرِّفَهُم ما ینفَعُهُم فی كُلّ الاَحوال. (از خدا می خواهیم كه مزین كند ایشان را به نور عدلش و بشناساند به ایشان آنچه را درجمیع احوال به ایشان نفع می رساند و سودمند است).
و در بیانی كه كاملاً مرتبط به وقایعی چون قتل چند ازلی در عكّا است، صریحاً موضع و روش بهاییان را با مثالی محسوس چنین بیان می فرمایند؛ قَو لُهُ الاَعَزّ:
در جواب یكی از دوستان... نازل... ایاكَ ایاكَ اَن تَعمَلَ ما كَتَبتَهُ فی آخِرِ كتابِكَ (مبادا مبادا به آنچه در آخر نامه ات نوشتی عمل نمایی). این اعمال، اعمال جُهَلاست است و افعال غافلین. قسَم به اسم اعظم كه اگر نفسی از دوستان اذیت به نفسی وارد آورد بمَثابهِ آن است كه به نَفسِ حق وارد. نزاع و جدال و فساد و قتل و امثال آن در كتاب الهی نهی شده نَهیاً عَظیماً. تُب اِلی اللهِ عَمّا قَصَدتَهُ فی نَفسِكَ ثُمَّ ارجِع الیهِ و قُل یا الهی اَسأَلُكَ بِكَلِمَةِ العُلیا بِاَن تَكتُبَ لی كلِمَةَ الغُفرانِ لِاَنّی اَرَدتُ ما لا اَرَدتَهُ ونَهَیتَهُ فی كتابِكَ. اَسأ لُكَ بِاَن تُكَفِّرَ عَنّی سَیّئاتی وَ تُغَمِّسَنی فی بَحرِ غُفرانِكَ. اِنَّكَ اَنتَ الغَفورُالكَریمُ (نهی شده، نهیی عظیم. از آنچه در نفس خودت قصد كردی، به سوی خدا توبه كن. سپس به سوی خدا برگرد و بگو ای خدای من تو را مسئلت می نمایم به كلمۀ علیا كه برایم كلمۀ غفران بنویسی (و مرا ببخشی) چه كه من اراده نمودم آنچه را كه تو نخواستی و نهی فرمودی در كتابت. از تو می خواهم كه گناهانم را ببخشی و مرا در دریای غفرانت غوطه ور سازی همانا تو غفور و كریمی). هر ظلمی كه از ظالمی ظاهر شد او را به نفس حق وا گذارید. عدل الهی مهیمن و محیط است، احتیاج به فساد و نزاع و جدال و قتل و غارت نداشته و ندارد. نصرت امر به بیان بوده و خواهد بود و دون ِ آن از هواهای نفسانیّه ظاهر شده و می شود. اَعاذَنا الله ُ وَ اِیاكُم یا مَعشَرَ المُقبِلینَ (خداوند، ما و شما را پناه دهد ای گروه مقبلین)... وَ نَفسِهِ الحَقِّ (قسم به نفس او كه حق است) اگر قدرتِ ظاهره كه فی الحقیقه نزد حق، مقامی نداشته و ندارد بِتَمامِها ظاهر شود و سَیّافی (شمشیر زن؛ جلّاد) در مقابل، و ارادۀ سوءِ قصد از او مشاهده گردد، البته مُتَعَرِّض ِ او نشویم و او را به او واگذاریم... شخصی از دوستان الهی ارادۀ ضُرّ دربارۀ یكی از آحادِ ناس داشت و در مكتوبی كه به این خادم (این لوح از لسان خادم، كاتب وحی نازل[203] شده است) ارسال داشت، ذكر قصد خود را نموده بود. این عبد در ساحت اقدس عرض نمود، آیات منزلۀ مذكور در جواب او از سماءِ مَشیت نازل و ارسال شد. انشاءالله حق جمیع را تأیید فرماید تا از ارادۀ خود بگذرند و به ارادةُ الله ناظر شوند. اِنَّهُ یقوُلُ الْحَقَّ و یَهدِی الْسَبیلَ و الْحَمْدُ للهِ العَزیزِ الْجَمیلْ. (همانا او حق را می گوید و راه را می نمایاند و حمد خدایی را كه عزیز و جمیل است.)[204]
تَعالَی الَّذی اَحَبَّ الاِتِحادْ و اَبْغَضَ الاِختِلافْ. با وجود نصوص فوق، آقای شهبازی و همدستان و همكارانشان باید جواب دهند كه چرا علی رغم دسترسی به بیانات فوق، با اشارۀ ناقص به وجهی از وقایع، سایر وجوه را عمداً مخفی می كنند تا شاید افكار و احساسات ملّت ایران و جهانیان را به زعم خود نسبت به بهاییان و عقایدشان منحرف سازند؟ و چنین بود كه نصایح حضرت بهاءالله به ثمر نشست و دیگر آن قبیل خطاها از بابی ها و بعداً بهاییان صادر نشد. چنان كه جناب ابوالفضائل در كتاب برهانِ لامع می نویسند، اگر منع و جلوگیری حضرت بهاءالله نبود، بابیان، ازل و ناصرالدین شاه (منظور پس از تیر اندازی ناشیانۀ ناموفق چند بابی به او در سنه ۱۸۵۲م می باشد) و بعضی كبار فقها و مجتهدین را می كشتند، اما هدایات صریحۀ ایشان نه تنها از چنین وقایعی جلوگیری كرد، بلكه وقتی یكی از بهائیان به نام حاج محمد رضای اصفهانی را در عشق آبادِ روسیۀ تزاری شهید كردند و حكومت آنجا حكم به اعدام قاتلین داد، بهاییان شفاعت قاتلین را نمودند و از حكومت تقاضای عفو آنها را كردند كه در آخرین لحظه قاتلین از حكم اعدام معاف شدند. این واقعه باعث سرور بی منتهای حضرت بهاءالله گردید و به زبان حال، جبران حزن و اندوه و ضُرِّ واقعۀ سوءِ سابقُ الذكر قتل در عكا شد؛ چنانكه حضرتش، که جان های عشاقشان فدایشان باد، فرمودند:
در اكثری از بلاد ایران در این سنین اخیره این حزب كشته شدند و نكشتند؛ مشاهده می شود بغضای افئدۀ بعضی زیاده از قبل ظاهر. و از سیدِ اعمال، شفاعت مظلوم ها از اَعدا نزد اُمرا بوده؛ البته به سمع بعضی رسیده كه حزب مظلوم در آن مدینه نزد حاكم از قاتل ها شفاعت نمودند و تخفیف طلب كردند. فَاعْتَبِروُا یا اُولِی الاَبْصار (پس عبرت گیرید ای صاحبان ابصار).[205]
و نیز در لوحی می فرمایند:
این مظلوم در لیالی و ایام به شكر و حمد مالكِ اَنام مشغول چه كه مشاهده شد نصائح و مواعظ تأثیر نموده و اخلاق و اَطوارِ این حزب به درجۀ قبول فائز؛ چه كه ظاهر شد آنچه كه سبب روشنی چشم عالم است و آن شفاعتِ دوستان از دشمنان نزد اُمَراء بوده. (شرح حال جناب ابوالفضائل گلپایگانی، تألیف جناب روح الله مهرابخانی، ص ۱۹۴. در همین منبع صص ۱۹۸-۱۵۸ شرح كامل ماجرا نوشته شده است).
در همین جا باید از آقای شهبازی پرسید چرا در مقاله شان در جام جم ذكری از شهدای بهائی مثل مورد فوق نمی نمایند؟ چرا در مقاله شان ننوشته اند بیش از بیست هزار شهید جان خود را در راه امر بابی و بهائی فدا نمو ده اند و بعضی از آنان چنان مظلومانه و مشتاقانه به قربانگاه شتافتند كه قبل از شهادت حتّی به جلّادان خود نقل و شیرینی دادند و بعضاً به ظلمی شهید شدند كه ناظرین ایرانی و خارجی را حیران نمودند.[206]
و چنین بود كه در روند نصایح فوق، حضرت بهاءالله در آخرین اثرشان، لوح شیخ نجفی كه یك سال قبل از صعودشان نازل شد، درتأئید وتکمیل و تأکید و تتمیم آنچه درالواح سابق نازل شده بود، تعالیم و هدایات فوق الذّكر را در حدّ اعلایش بیان فرمودند و گلچین و گلستانی از تعالیم ربّانی را كه بشریت را به صلح و وحدت خواهد رسانید، از خود بر جای گذاشتند و تا حال چنان كه در اوایل بخش اوّل آمد، تحسین نفوس مهمّه عالم را بر انگیختند. همچنین باید گفت آقای شهبازی باز به همان نیّتِ مخفی و مستور نگاه داشتن حقایق امر بهائی، راجع به تعالیم بهائی در بارۀ حقوق اجتماعی و اقتصادی ناقضین و مرتدین از امر بهائی در مقایسه با موارد مشابه در ادیان قبل، تعمّداً چیزی نمی نویسند. ایشان چون رشتۀ تحقیقاتشان تاریخ است حتماً سِری های زیادی از ۹ جلد كتاب مصابیح هدایتِ ربوده شده از اماكن و منازل بهائیان را در دسترس داشته و در جلد نهم، ص۴۹۱ حتماً خوانده اند كه حضرت ولی امرالله به جناب عبدالوهّاب ذبیحی می فرمایند كه باید هر كس از احبّاء به آواره (ناقض بی وفای امر بهاء كه آقای شهبازی از «كشف الحیلِ» او خیلی استفاده كرده و اكاذیبِ ِموهنِ او را صحیح دانسته ودر مقاله اش در جام جم تهمت های مختلف او را ازجمله تهمت تروریسم و جاسوسی را بدون تحقیق از دیگر منابعِ غیر ردیه، تصدیق نموده) مقروض است، «تا فلسِ آخر قرض را بپردازد زیرا حقوق مدنی او محفوظ است» و در بیانی دیگر مندرج در كتاب مائدۀ آسمانی جلد ۶ صص ۱۴و ۱۵ (نیز، توقیعات، جلد ۱ ص ۲۵۰) دربارۀ حُكم بدیع دیانت بهائی در خصوص حقوق اجتماعی و اقتصادی مُرتدین از امر بهائی — علاوه بر نسخ حكم قتل ایشان كه در ادوار سابقه منصوص بوده — چنین می فرمایند:
و در ختام، انظار یاران ممتحن پر عشق و وفای حضرت عبدالبهاء را به این امر مهمّ و لازم منعطف نمایم و به این نكته متذكّر دارم و آن مواظبت و دقّتِ تامّ در حفظ حقوق مَدنیّۀ شرعیّۀ شخصیّۀ افراد است از هر سلك و طایفه و نژاد و عقیده و مقامی. در این مقام امتیاز و ترجیح و تفوّق جائز نه؛ باید در نهایت سعی و دقّت مِن دونِ تردّد و ملاحظه ای یاران و برگزیدگان حضرت بهاءالله در محاسبات و معاملات خویش راجع به حقوق اصلیۀ نوع بشر، اَدنی امتیازی بین آشنا و بیگانه و مؤمن و مشرك و مقبل و معرض نگذارند؛ بعد از تحقیق و تدقیق اگر چنانچه مقروضند باید به تمام قوا همّت بگمارند تا آنچه بر عهدۀ آنان است، تا فلسِ اخیر بپردازند و راحت نجویند تا به تأدیۀ آنچه را مكلّفند به تمامِها موفّق گردند. حقوق مدنیه و معاملات ظاهره تعلّقی به دیانت و اعتقاد باطنی انسان نداشته و ندارد. افراد در هیأت اجتماعیه چه از موّحدین و چه ازمشركین كلّ در این مقام یكسانند و حقوق شخصیّۀ آنان نزد اصحاب عدل و انصاف محفوظ و مقدس و مسلّم و هر مُتردّدِ متمرّدی در ساحت آن منتقم قهّار، مقصِّر و مسئول و مردود. بلی مصاحبت و موافقت با كفّار ملحدین و خائنان پركین و بی وفایان خود بین و رعایت و مهربانی به دشمنان امر الهی ذنبی است جسیم و انحرافی است عظیم از صراط مستقیم الهی، ولی نَفس ِ اِرتِداد و محجوبیت و ترك عقیده، حقوق مَدنیّۀ شرعیّۀ افرادِ آزاد را به هیچ وجه مِنَ الوُجوه به قدرِ سمِّ اِبرَه(سوراخ سوزن) تخفیف و تغییری ندهد، والّا بهاییان بساط پیشینیان را در این قرن مشعشع نورانی دوباره بگسترانند و آتش تعصّب وَهمیِّۀ جاهلیه را در صدور برافروزند و خود را از مواهب جلیلۀ این یوم موعود محروم سازند و تأییدات الهیه را در این روز فیروز از ظهور و بروز باز دارند. حیف است ذیل تقدیس را به این اوهام و شئون ناشایسته آلوده نماییم.
از نمونه های دیگر در بارۀ اصل فوق، در كتاب خاطرات نه ساله، نویسندۀ آن جناب یونس خان افروخته از منشیان حضرت عبدالبهاء در صص ۳۴۹-۳۴۸، اشاره می كند كه چند نفر از بهائیان می خواستند مانع استخدام حبّ الله پسر جمال بروجردی از مرتدّین و ناقضین در مدرسه ای تازه تأسیس در طهران بشوند و به گمانشان كار ممدوحی بود، ولی چون حضرت عبدالبهاء این خبر را شنیدند یك مرتبه فرمودند:
چطور، چطور نشستید مشورت كردید كه یك نفر ناقض را از نان خوردن بیندازید؟ این طریقۀ خدمت به امر نیست. درامور معیشت، ناقض یا غیرناقض فرقی ندارد. احبّاء (بهائیان) باید آیتِ رحمتِ الهی باشند. مثل آفتاب بتابند و مانند ابر بهاری ببارند. ناظر به استعداد و قابلیت نباشند.
بعد جناب یونس خان می نویسند كه حضرت عبدالبهاء مدتی از آن قبیل بیانات فرمودند به طوری كه یونس خان از تصمیم مزبور شرمنده و خجل می شوند.[207]
دربارۀ اتّهامات سیاسی و ادّعای وابستگی یا دست نشاندگی امر بابی و بهائی، قبلاً مطالب نسبتاً مفصّلی مذكور شد و نیاز به تكرار آنها نیست (از جمله در یادداشت 127 و 129)، همچنین به بسیاری از اتّهامات سیاسی جدید و قدیم نیز جامعۀ جهانی بهائی پاسخ داده است كه نمونۀ مختصر آن در ضمیمۀ ۲ مندرج است، مراجعه شود. اما در این زمینه باید ذیلاً مطالب جدیدی نیز به استحضار هم وطنان عزیز برساند. قبل از هر چیز در این مورد باید به آقای شهبازی و هم فكران معاصر و اسلافِ ایشان گفت بهتر است در فرض تحقیق ۱۶۳ سالۀ خود تجدید نظر كنند. محقّقین جهان در تحقیقات آكادمیك وقتی می بینند فرض تحقیق یا نظریه شان قابل اثبات نیست آن را اصلاح می كنند و یا تغییر می دهند. لذا به جای «نظریۀ توطئه» و فرضیۀ «دین بابی و بهائی استعماری است»، این فرض را بررسی كنید: «دین بابی و بهائی الهی است.» ۱۶۳ سال است كه حیرانید چرا دینی باطل باقی مانده است حال آنكه باطل ازبین رفتنی است وخداوند در تورات مقدّس نیز فرموده است: «چنانچه پیغمبری چیزی به نام من بگوید و واقع نشود آن امری است كه خداوند نفرموده»[208] در حالی كه آنچه حضرت بهاءالله فرموده اند محقّق شده و ادامه دارد. لذا برای توجیه اوهام خود گفتید پس اگر الهی نیست حتماً قدرتهای سیاسی بشری آن را حفظ كرده ولی باز دیدید آن قدرت ها دائم جای خود را به دیگری می دهند ولی دین مزبور كماكان باقی می ماند. لذا مجبور به تهمت ها و اكاذیب دیگر شدید. حال لطفاً به جای آن ۱۶۳ سال، چند سال با فرض الهی بودن آن تحقیق كنید، اگر ضرر كردید برگردید جای قبل و تا ابد در افكار خود مشغول باشید! حضرت عبدالبهاء در لوحی خطاب به بهائیان اسلامبول مورّخ ۷ ذی الحجّه سنۀ ۱۳۳۴ ه. ق می فرمایند:[209]
... آن مدینه (اسلامبول یا استانبول) مدتی مدیده به قدوم مبارك (حضرت بهاءالله) مشرّف بود و الواح پیاپی نازل و نفوسی كه به ساحت اقدس مشرف شدند، تلقی بیان مبارك می نمودند. از جمله شخصی شهیر از ایرانیان بود و مراوده می نمود و این در باطن همدم و همراز سفیر بود و در امور، مَحل ِ مشورت با او. جمال مبارك (حضرت بهاءالله) با او مدارا می فرمودند، به روی او نمی آوردند ولی شخص معهود گمان این می نمود كه جمال مبارك واقف به حال پنهان او نیستند؛ اظهار خلوص می نمود تا روزی فرمودند من پیامی دارم به حضرت سفیر كبیر ابلاغ نما و آن این است، بگو: شما آنچه توانستید در خون ما كوشیدید و به گمانتان می توانید شجرۀ مباركه را از ریشه براندازید. هیهات هیهات! این شجرۀ مباركه ثابت است و ریشه اش محكم؛ ریشه ای كه به هیچ تیشه قلع و قمع نشود ولو جمیع ملوك عالم به تمام قوت قیام نمایند. ملاحظه كنید كه من فرید و وحیدم ولی منفرداً جمیع ملل و دول عالم را مقاومت می نمایم. عنقریب این ابرهای تاریك متلاشی گردد و شمس حقیقت به كمال عظمت درخشنده و تابان شود. بلی می توانید مرا شهید كنید و این اعظم موهبت الهی است، این شجرۀ مباركه به خون نشو و نما می نماید. حضرت اعلی (باب) روحُ العالمین فِداهُ را گمان می كردید كه اگر شهید شوند این بنیان برافتد. هزار گلوله بر صدر مطهرش زدید، بعد ملاحظه كردید كه امرالله ظهورش بیشتر و نورش تابنده تر گشت تا آنكه حال به اسلامبول رسیده. حال گمان می كنید كه اگر به خنجر، حنجرِ بَها را ببرید و خون این جمع بریزید، این نار موقدۀ الهی خاموش گردد، اَستَغفِرُالله! بلكه كلمة الله بلند تر شود و شمس حقیقت بیشتر جلوه نماید و جمیع عنقریب خائب و خاسر خواهید شد. آنچه از دستتان برآید، كوتاهی ننمایید. ای آقا میرزا این ظلم و عِناد و ستم و اعتساف در نزد ما مثل آواز پشه می ماند. لهذا اهمیت به عناد و اضطهادِ شما نمی دهیم وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموُا اَیَّ مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبوُنَ (و به زودی آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه به كدام جای بازگشت بر می گردند (سورۀ شعراء، آیۀ ۲۲۷)). ما به اسلامبول وارد شدیم، ابداً اعتنایی نه به شما و نه به دولت عثمانی نمودیم؛ از همین باید كه شما بیدار شوید كه اعتماد ما بر قوّت و قدرت الهیه است نه مادون آن. جمیع ملوك، مملوكند و شماها غرق در دریای زیان و خسران. عاقبت خواهید دانست ایران ویران گردد و دولت و ملّت به نهایت مشقت افتد، لكن ما ایران را روشن نمودیم و ایرانیان را عزّت ابدیه خواستیم. هر چند ایران در بین دُوَل، الان كم نام (چون چاپ مصر است، شاید «گمنام» باشد) است ولی این امر عظیم عاقبت اهل ایران را سَروَرِ عالم امكان كند. خلاصه از این قبیل فرمایشات به نهایت شدّت فرمودند. آن شخص رفت و دیگر نیامد.
آیا می دانید همین امثال شما بودید كه انبیای گذشته را با همین اتهامات رد می كردید؟ تقاضای این عبد را بپذیرید و در بیانات ذیل از حضرت بهاءالله توجه فرمایید و تفكر كنید. در لوح خطاب به ناپلئون سوّم می فرمایند:
قَدِ اِشتَدَّ عَلَینا الاَمرُ فی كلِّ یومٍ بَل فی كُلِّ ساعَةٍ اِلی اَن اَخرَجُونا مِنَ السِّجنِ و اَدخَلوُنا فِی السِّجنِ الاَعظَم (عكّا) بِظُلمِ المُبین. اِذا قیلَ بِاَی جُرمٍ حُبِسُوا قالُوا اِنَّهُم اَرادُوا اَن یجَدِّدُوا الدّینَ. لَو كانَ القَدیمُ هُوَ المُختارُ عِندَكُم، لِمَ تَرَكتُم ما شُرِعَ فِی التَّوراتِ و الاِنجیلِ؟ بَینُوا یا قَومُ لَعَمری لَیسَ لَكُمُ الیومَ مِن مَحیصٍ. اِن كانَ هذا جُرمی قَد سَبَقَنی فی ذلك مُحَمَّدٌ رَسوُلُ اللهِ و مِن قَبلِهِ الرُّوحُ (حضرت مسیح(ع)) و مِن قَبلِهِ الكَلیمُ. و اِن كانَ ذَنبی اِعلاءَ كَلِمَةِ اللهِ و اِظهارَ اَمرِهِ فَاَنا اَوّلُ المُذنِبینَ، لا اُبَدِّلُ هذا الذَّنبَ بِمَلَكوتِ مُلكِ السَّموات و الاَرَضینَ... كُلَّما اَزدادَ البَلاءُ زادَ البَهاءُ فی حُبِّ اللهِ وَ اَمرِهِ بِحَیثُ ما مَنَعَنی ما وَرَدَ عَلَی مِن جُنوُدِ الغافِلینَ. لَو یستَرُونَنی فی اَطباقِ التُرابِ یجِدوُنَنی راكِباً عَلَی السَّحابِ وَ داعیاً اِلَی اللهِ المُقتَدِرالقَدیرِ. اِنّی فَدَیتُ بِنَفسی فی سَبیلِ اللهِ و اَشتاقُ البَلایا فی حُبِّهِ و رِضائِهِ یشهَدُ بذلِكَ ما اَنَا فیهِ مِنَ البَلایاءِ ُالّتی ما حَمَلَها اَحَدٌ مِنَ العالَمینَ.[210] (به تحقیق كه امر در هر روز بلكه در هر ساعت بر ما دشوار شد تا اینكه ما را از سجن (ادرنه) خارج كردند و به سجن اعظم عكّا به ظلمی آشكار وارد نمودند. وقتی گفته شد ایشان به چه جرمی محبوس شدند، گفتند چون ایشان خواستند دین را تجدید كنند. اگر نزد شما امرقدیم مُختاروپسندیده بود، پس چرا ترك كردید آنچه را كه در تورات و انجیل حكم شده؟ تبیین كنید ای قوم. قسم به جانم امروز برای شما گریزگاهی نیست. اگر جرم من این است، محمد رسول الله و قبل از او روح و قبل از او كلیم در آن بر من سبقت گرفته اند. و اگر گناه من اِعلاء كلمۀ خدا و اظهار امر اوست در این صورت من اول گناهكارانم، این گناه را به ملكوت ملك آسمان ها و زمین ها تبدیل نمی كنم... هر چه بلا زیاد شود حبّ و عشق بهاء به خدا و امر او زیاد می شود؛ به طوری كه منع نمی كند مرا آنچه از جنود غافلان بر من وارد شد. اگر در اَطباقِ زمین پنهانم سازند سوار بر ابرم بیابند، درحالی كه به سوی خدای مقتدر قدیر دعوت می كنم. همانا من خود را در راه خدا فدا نمودم و در حبّ و رضای او مشتاق ِ بلایا هستم. شهادت می دهد به این، بلایایی كه من در آن قرار دارم كه احدی از عالمیان چنین بلایایی را حمل نكردند).
و نیز در لوح خطاب به پاپ پِی نهم می فرمایند:[211]
جَسَدی یشتاقُ الصَّلیبَ و رَأسی ینتَظِرُ السِّنانَ فی سَبیلِ الرَّحمنِ لِیطَهِّرَ العالَمَ عنِ العِصیانِ (جسد من مشتاق صلیب است و سرم منتظر سر نیزه ها درسبیل خدای رحمان تا اینكه عالم را از عصیان پاك كند).
و نیز:
به علماء از قول بهاء بگو ما به زعم شما مقصریم، از نقطۀ اولی (حضرت باب) روُحُ ما سِواهُ فِداه چه تقصیری ظاهر كه هدفِ رِصاصش (گلولۀ سربی) نمودید. نقطۀ اولی مقصر، از خاتم النبیین روحُ العالمین له الفِداء چه تقصیری باهر كه بر قتلش مجلس شوری ترتیب دادید. خاتَمُ النّبیین مقصّر، از حضرت مسیح چه تقصیر و افترا هویدا كه صلیبش زدید. حضرت مسیح به زَعمِ باطل شما كاذب، از حضرت كلیم چه كذبی و افترایی آشكار كه بر كذبش گواهی دادید. حضرت كلیم به زعم باطل شما كاذب و مقصّر، از حضرت خلیل چه تقصیری هویدا كه در آتشش انداختید. اگر بگویید ما آن نفوس نیستیم، می گوییم اقوال شما همان اقوال و افعال شما همان افعال.[212]
و در لوح رئیس خطاب به عالی پاشا وزیر عثمانی می فرمایند:
... لازم بود اینكه مجلسی مُعیّن نمایند و این غلام (از تعابیری كه در مورد خودشان به عنوان غلام الهی به كار می برند) با علمای عصر مجتمع شوند و معلوم شود جرم این عباد چه بوده و حال امر از این مقامات گذشته و تو به قول خود مأموری كه ما را به اَخرَب بِلاد حبس نمایی (منظور عكاست). یك مطلب خواهش دارم كه اگر بتوانی به حضرت سلطان معروض داری كه ده دقیقه این غلام با ایشان ملاقات نماید. آنچه را كه حجّت می دانند و دلیل بر صدق قول حق می شمرند، بخواهند. اگر مِنْ عِند الله اِتیان شد این مظلومان را رها نمایند و به حال خود بگذارند. عهد نمود كه این كلمه را ابلاغ نماید و جواب بفرستد، خبری از او نشد. و حال آنكه شأن حق نیست كه به نزد احدی حاضر شود، چه كه جمیع از برای اطاعت او خلق شده اند. ولكن نظر به این اطفال صغیر و جمعی از نِساء كه همه از یار و دیار دور مانده اند، این امر را قبول نمودیم و مَعَ ذلك اثری به ظهور نرسید... اگر ملتفت می شدی... جمیع آنچه در دست داری و به آن مسروری می گذاشتی و در یكی از غُرَفِ مَخروبۀ این سجن اعظم (عكا) ساكن می شدی. از خدا بخواه به حدّ بلوغ برسی تا به حسن و قبح اعمال و افعال ملتفت شوی. والسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی.
و در لوح خطاب به ناصرالدین شاه می فرمایند:
ای كاش رأی جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت كه این عبد با علمای عصر مجتمع می شد و در حضور حضرت سلطان اِتیان حجّت و برهان می نمود. این عبد حاضر و از حق آمل كه چنین مجلسی فراهم آید تا حقیقت امر در ساحتِ حضرتِ سلطان واضح و لائح گردد و بعد، الاَمْرُ بِیدِكَ و اَنا حاضِرٌ تِلْقاءَ سَریرِ سَلْطَنَتِكَ فَاحْكُم لی أوْ عَلَیَّ. [213] (امر به دست توست و من در برابر سریر سلطنت تو حاضرم، لَه یا عَلَیهِ من حكم كن).
مطلب بعدی آنكه بدیهی است كه ظهور بابی و بهائی برای اهل عالم اَعَمّ از دُوَل و ملل ظاهر شده و قطعاً با همۀ دُوَل و ملل ارتباط مستقیم و غیر مستقیم دارد. اما آنچه مهّم است آنكه با دیدی كلی و جهانی باید به كل وجوه همۀ ارتباطات مزبور توجه نمود و نه آنكه ظهور الهی را محدود و محصور در ارتباط با بعضی از اجزای مجموعۀ بزرگ كرۀ ارض كرد. همچنین نباید تصور كرد كه انبیای الهی مثل سیاسیون، مُذبذِب و هردم خیال اند و با فكر محدود بشری با ملل و دُوَل ارتباط برقرار می كنند؛ نه قسم به خدا! ذیلشان مقدس از این اوهام است. شاید آقای شهبازی و امثال ایشان انتظار دارند بهاییان برای اثبات غیر استعماری و غیر صهیونیست و غیر روسی و غیر انگلیسی و غیر امریكایی و غیر آلمانی و خلاصه غیر سیاسی بودن خود به بعضی «زنده باد» و به بعضی «مرده باد» بگویند! امّا منصفین و فضلا و بزرگان وسیع النظر عالم می دانند كه زنده باد و مرده باد گفتن دلیل وابستگی یا عدم وابستگی نیست؛ بلكه ملاك اصلی، نیت و مدّعا و هدف دین الهی و تعالیم و احكام آن و عملكرد پیروان آن می باشد كه لابدّ بر اساس آن تعالیم با همۀ اهل عالم از دول و ملل ارتباط می یابند. از جمله اینكه در آثار بهائی دربارۀ «امراء و علماء»، یعنی سلاطین و رؤسا و امرای ارض و انظمۀ سیاسی و اهداف و مقاصد حكومت ها و دربارۀ رؤسای مذهبی، مطالب كلیدی زیادی نازل شده است كه برای قضاوت صحیح باید نگاهی شامل و جامع به آنها داشت و آنها را در كنار دیگر آثار بهائی كه جمعاً هیكل یك سیستم و نظام عقیدتی الهی را تشكیل می دهند بررسی كرد تا ادراكی كامل به دست آید. و الّا اگر مانند بعضی ردّیه نویسان با سوگیری و تعصّب فقط آیه یا نصّی دربارۀ موردی سیاسی یا مذهبی در نظر گرفته شود، وجوه كامل حقیقت آشكار نخواهد گردید.
فی المثل در آثار بهائی، از جهتی چون اكثر حكومت ها به ظهور الهی در دور جدید بی اعتنا بودند، مورد ملامت شدند؛ اما بعضاً، به جهت عمل خاصی در مقطعی از تاریخ و یا به جهتِ بعضی نكات مثبتِ انظمه و سیاست هایشان، مورد عنایت قرار گرفته اند؛ مثل دولت های عثمانی و انگلستان كه زمانی به جهت حفظ و حمایت مقامات متبركۀ ارض اقدس[214] یا تحریم خرید و فروش كنیز و برده و تمسّك به امر مشورت در امور[215] تحسین شدند و زمانی دیگر نقائصشان مورد اشاره قرارگرفت[216] و یا فی المثل وجود اصل مشورت و سلطنت را در حكومت مشروطه و یا نحوۀ انتخاب رؤسای جمهور را كه مُنتَخَبِ مُنتخَب باشند و یا ادارۀ امور ایالات و استقلال نسبی آنها را در حكومات فدرال، و خلاصه امثال این نكات مشابه مثبتی را كه در بعضی انظمه دیده می شود، ذكر فرموده اند.[217] لذا هم نكات مثبت و هم نكات منفی سیاسیون و سلاطین عالم از جهات اهداف و نیّات و روش هایشان، گاه بر سبیل نصیحت و فضل و عفو و تشویق و گاه بر سبیل انذار و عدل و اقتدار، مورد اشاره قرار گرفته است. به این معنی كه گاه در موردی خاص، از دولت یا نظمی خاص، به خاطر نیتی خاص و یا روشی خاص یا وسایلی خاص تحسین یا تقبیح شده است. ولی طبق بیانات صریحۀ دیگر مثل بیان حضرت ولی امرالله دربارۀ حكومات متحدۀ جهانی آینده در ظل نظم وسیع اداری امر بهائی، در صفحات ۱۴ تا ۲۲ كتاب اركان نظم بدیع، در كل، همۀ اَنظمۀ سیاسی عالم بِلااستثناء نقائص فطری دارند و كافل سعادت بشر نیستند و آن نكات مثبتشان نیز، با روحی بدیع و عاری از نقائص عقول جزئیّۀ بشری، در نظم امر بهائی وجود دارد.[218]
اما دربارۀ بعضی تهمت های آقای شهبازی به طور مختصر باید گفت، ایشان هیچ مدركی جز اوهام خود دربارۀ ارتباط حضرت باب با تجارت تریاك نیاورده اند و این عبد این ایراد كاملاً جدید آقای شهبازی را كه ملاحظه نمودم ضمن حیرت و تعجب خوشحال شدم چه كه حال باید رسماً از ملت عزیزِ بعضاً اسیر در دست اوهامِ امثال آقای شهبازی، بخواهم و قسمشان دهم به خون حضرت سید الشهداء كه مُتّقی و صادق و منصفی از میان ایشان بر خیزد و از نفس آثار حضرت باب و آثار امر بهائی دربارۀ تعالیم بابی و بهائی دربارۀ حرام بودن مصرف و خرید و فروش تریاك و حشیش و هروئین و مشروبات الكلی و امثال آن — و حرمت تنزیهی دخانیات — تحقیق فرماید تا مقام ردّیه نویسان بیشتر فاش شود. جالب است بدانیم كه یكی از مدارك دستگیری بابیان این بوده كه آنها حتی دخانیات مصرف نمی كردند؛ آن هم در زمانی كه از دربار شاه تا خانۀ گدا، انواعِ دود، موجود و مشهود بوده! اتفاقاً نمونه هایی از دفاتر حساب و كتاب و خرید و فروش تجاری حضرت باب كه لابدّ از نظر استاد تاریخ و محقّق ارجمند آقای شهبازی، جزء اسناد دست اول تاریخی به حساب می آید ولی آقای شهبازی آنها را مسكوت گذاشته، باقی مانده است كه لیستی از اجناس خرید و فروششان در آن مسطور است و جالب آنكه در این لیست، نه تنها از تریاك بلكه از بعضی مواد و ادویۀ بد بو نیز خبری نیست. چنان كه در كتاب مستطاب بیان فارسی، باب ۷ از واحد ۹ صریحاً تریاك و مواد بد بوی دیگر را حرام فرمودند و جا داشت آقای شهبازی به جای تهمت مزبور می نوشتند كه حضرت باب حتی ادویه جات را حرام فرموده اند و به جای آن دستور فرمودند از اغذیه و داروهای گیاهی برای درمان استفاده شود و این همان دستوری است كه دنیا به تدریج به سمت قبول آن پیش می رود.[219] این عبد در این مورد عالَمی حقایق از متون بابی و بهائی و غیر بهائی برای طرح در ذهن دارد كه متأسفانه به علّت طولانی شدن این متن نمی توان مطرح نمود؛ ولی به عنوان نمونه لطفاً به یادداشت 335 مراجعه فرمایید.
دربارۀ استخدام بعضی بهائیان در ادارات یا سفارتخانه ها و مؤسّسات غربی یا ایرانی و ربط آن به قضایای سیاسی، باید گفت چون این نیز فرع بر اتهام اصلی وابستگی امر بهائی و طلعات مقدسۀ آن به روس یا انگلیس یا امریكا و... می باشد، جوابش در پاسخ به اتهام مزبور مستتر است و باید اضافه نمود استخدام بعضی بهائیان در ادارات مزبور جنبۀ سیاسی نداشته است، چنان که آقای شهبازی، محققِ مورّخ فقط اشاره كرده اند كه بعضی بهائیان در آن ادارات استخدام شده بودند، ولی سند و مدركی ارائه نداده اند كه آنها به امور سیاسی و جاسوسی و امثال این ترّهات پرداخته اند و فقط ادعّا كرده اند و طبق فقه اسلامی البَینَةُ عَلَی المُدَّعی (دلیل آوردن و شاهد ارائه كردن با مدعی است) و باید دلایل حقوقی مستند و قابل دفاع بیاورند، نه پرت و پلاهای اذهان وهم زده! اما بر عكسِ ایشان، ما مداركی فراوان داریم كه بهاییان، نه به علل سیاسی و جاسوسی و اجیری سیاسیون، بلكه به خاطر وجود تعالیم بهائی در خصوص امانت و صداقت و روحیهء مشارکت و خدمت در امور اجتماعی و به خاطرشایستگی های علمی و فنّی خود، به خصوص در آن زمان ها كه طبقۀ تحصیل كردۀ مملكت و ادارات به سبك جدید، تازه تأسیس ومحدود و معدود بود، مانند بعضی همتایان غیر بهائی خود از جمله شیعیان عزیز، استخدام ادارات می شدند. و از همین بهائیان، احدی از سیاسیون داخل و خارج مملكت نتوانست سوء استفادۀ سیاسی كند و حال نیز هموطنان عزیز ما خود، نزدِ خودِ ما، بر صداقت و درستی مزبور اعتراف دارند[220]؛ چه كه نصوص قاطعه ای، بهاییان را از دسیسه های سیاسیون و عدم صداقت و امانت و توسّل به روش ها و كارهای خلاف باز می دارد و محفوظ داشته و می نماید[221] و نصوص كثیرۀ مزبور در خصوص احكام و مواضیعی است مانند: عدم مداخله در امور سیاسی و مخاصمات احزاب؛ اطاعت از حكومت متبوعه در امور قانونی و اداری؛ نهی از رشوه دادن و گرفتن و كلاً ارتشاء؛ نهی از خیانت مالی در مشاغل؛ نهی از كتمان عقیده و تقیه و دسیسه؛ نهی از فساد و نزاع و جدال و كدورت و برودت و محزون ساختن؛ نهی از تقلید سیئات اهل غرب؛ نهی از ظلم؛ لزوم راستی و صداقت و امانت؛ نهی از دست بوسی و چاپلوسی و انحناء و به خاك افتادن؛ نهی از قمار؛ نهی از مُسكِرات؛ و....
به عنوان نمونه حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
هر ذلّتی را تحمل توان نمود مگر خیانت به وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرت است مگر هتك ناموس دولت و مضرّت ملّت[222]
و نیز:
اِنّی اَتَضَرَّعُ اِلی اللهِ اَنْ یوفِّقَكُم عَلی اَمْرٍ یَرْضی مالِكُ الْمُلوك ِو الْمُلوكُ و الْمَمْلوكُ. اِنَّهُ عَلی كُلِّ شَیء قَدیرٌ (من به درگاه خدا گریه و زاری می كنم كه شما را موفق بر امری نماید كه خداوندِ مالكِ مُلوك(شاهان) و مُلوك و مَملوك (مردم و ملّت) خشنود باشند. همانا او بر هر چیزی تواناست). (مكاتیب، ج۳، ص۲۲۳)
و ملاحظه فرمایید توضیحات كافی و گویای حضرت ولی امرالله را كه می فرمایند:
بهاییان باید در گفتار و كردار از اغراض سیاسی ملّت و سیاست حكومت خویش و از نقشه ها و برنامه های احزاب و دسته های سیاسی دوری جویند و در این قبیل مباحثات و مجادلات طرفی را ملامت نكنند و به جهتی نپیوندند و هیچ طرحی را ترویج نكنند و خود را به هیچ نظامی كه مخالف مصالح وحدت جهانی، كه مبدأ و مقصد آیین بهائی می باشد، منسوب نسازند. زنهار زنهار كه آلت دست سیاسیون مكّار گردند و یا در دام اهل مكر و خدعه بعضی از هموطنان خویش افتند. باید حیات خویش را چنان تنظیم نمایند و رفتارشان را چنان ترتیب دهند كه احدی نتواند حتی اتهاماتی بی اساس بر آنان بندد. مثلاً بگوید كه بهائیان به امور سرّی اشتغال دارند و به تقلّب و تزویر و رشوت و تخویف پردازند. باید از هر انتسابی به حزبی معیّن و از هر تحزّب و تشعّبی وارسته گردند و از منازعات بیهوده و حسابهای ناپسندیده رهایی جویند و از اغراض نفسانی كه وجه جهان ِ متحوّل را متغیر سازد پرهیز كنند. باید مشاغل سیاسی و دیپلماتیك را از مشاغل كاملاً اداری تفكیك نمایند و اگر در تشخیص مردّد باشند از اُمَناءِ مُنتَخَبه در محافل روحانی استفسار نمایند و به هیچ وجه شغلی را نپزیرند كه بالمآل منجر به فعالّیت های سیاسی و حزبی در هر كشور باشد. بالاخره باید در نهایت استقامت و كمال قدرت بی چون و چرا در راه حضرت بهاءالله سلوك نمایند و از درگیری ها و ستیزه جویی هایی كه كار سیاسیون است اجتناب كنند و لایق آن شوند كه از وسائط اجراءِ سیاست الهی به شمار آیند كه مشیت حق را نزد بشر تجسّم می بخشد. باید به یقین بدانیم كه نباید از آنچه قبلاً مذكور شد این شبهه ایجاد گردد كه بهائیان به امور و مصالح كشور خویش بی اعتنایند و یا از حكومتِ رایج ِ موجود در وطنشان سر پیچی می كنند و یا از وظیفۀ مقدّسشان در ترویج كامل مصالح دولت و ملّت خویش سر باز می زنند. بلكه مقصود آن است كه آرزوی پیروان وفادار و حقیقی حضرت بهاءالله در خدمت صادقانه و بی شائبه و وطن پرستانه به مصالح عالیۀ كشورشان به نحوی صورت می پذیرد كه با موازین عالیۀ اصالت و كمال و حقیقت تعالیم آئین بهائی منافاتی نداشته باشد. چون بر تعداد و جمعیت جامعه های بهائی افزوده شود و قوّتشان به عنوان یك نیروی اجتماعی نمایان تر گردد، بهاییان ناگاه مشاهده نمایند كه اولیاءِ امور و ارباب نفوذ در عالم سیاست آنان را تحت فشار خواهند گذاشت به این امید كه برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود از آنان مدد گیرند. در عین حال جامعه های بهائی به طور روز افزونی برای مساعی خویش در تقویت و توسعۀ اساس مؤسّسات خویش نیازمند حُسنِ نیت و مساعدت دولت های متبوعه خواهند شد. در چنین حالی جامعه های بهائی باید بر حذر باشند كه مبادا در اشتیاقی كه برای پیشرفت مقاصد امر عزیزشان دارند نادانسته آئین مقدس خویش را بر طَبَقِ معامله گذارند و اصول و مبادی اساسیۀ خود را به مصالحه نهند و در عوض منفعت مادی كه نصیب مؤسساتشان گردد اصالت مرام های عالیۀ روحانیۀ خویش را فدا كنند. باید به جمیع اعلان نمایند كه بهائیان در هر مملكتی كه ساكن باشند و هر قدر كه تشكیلاتشان تقدّم یافته باشد و هر چند كه به جان مشتاق اجرای احكام و ترویج اصول و مبادی دیانت حضرت بهاءالله باشند، باز بی درنگ شرط اجراءِ احكام و ترویج اصول مذكور را در این می دانند كه موافق قوانین دُوَلِ متبوعشان باشد. یعنی جدّ و جهدشان در اكمال امور تشكیلاتی دیانتشان موكول به این نیست كه بخواهند به نحوی از اَنحاء قانون مملكت خویش را نقض نمایند، تا چه رسد به اینكه بخواهند تشكیلات خود را بالاتر از تشكیلات حكومت متبوعشان قلمداد كنند. به علاوه از یاد نباید برد كه توسعۀ فعالیت ها و تنوع جامعه های بهائی كه تحت انواع حكومت ها با موازین و روش ها و سیاست های مختلفه، به خدمت مشغولند چنین ایجاب می كند كه بهائیانی كه عضو هر یك از این جامعه ها هستند كاری نكنند كه سوء ظن جامعۀ دیگری را در كشوری دیگر بر انگیزند و سبب ایجاد خصومت آن كشور با امر بهائی شوند و برادران خویش را دچار تضییقات دیگری كنند و كارشان را مشكل سازند؛ واِلّا دیگر به چه نحو می توان اتحاد امرالله را محفوظ داشت و چگونه می توان این امر پر دامنۀ الهی را كه از مرزهای سیاسی و اجتماعی فراتر می رود و انواع نژادها و ملل را در آغوش دارد و ناچار باید در راه پیشرفتش متزایداً متكی بر حسن ظنّ و حمایت حكومت های گوناگون باشد، قادر نمود كه بتواند مصالح خویش را حفظ كرده، توسعۀ آرام و مستمر مؤسّسات و تشكیلاتش را تضمین نماید؟ پیروی از چنین روشی مبتنی بر این نیست كه بهاییان بخواهند «اِبنُ الوَقت» باشند و منافع آنی خویش را در نظر بگیرند؛ بلكه بیش از هر چیز مبتنی بر این اساس است كه مواظبت می ورزند كه مبادا نه انفراداً و نه اجتماعاً در اموری شركت كنند كه سر مویی از مرام ها و اعتقادات و حقایق اصلیۀ آیین خویش منحرفشان گرداند و هیچ چیز نه افتراء بی خبران و بد خواهان و نه طمع به كسب عزّت و افتخار و تحصیل پاداش، هیچ یك نمی تواند آنان را وادار كند كه بار امانتی كه بر دوش دارند بر زمین نهند و از راه راستی كه در پیش گرفته اند پای بیرون گذارند و كردار و گفتارشان گواهی دهد بر اینكه پیروان حضرت بهاءالله در هر بلادی كه ساكن باشند، نه جاه طلب و خودپرستند و نه تشنۀ قدرت و مقام و نه از اینكه تمسّك به موازین وجدانیشان سبب انتقاد و اعراض و سوء ظن دیگران شود، هراسی دارند. البته در این سبیل كار ما بسی مشكل و دقیق است امّا قدرت حارسه و هدایت ربانیۀ حضرت بهاءالله چاره ساز ما است و ما را در سلوك در صراط مستقیمش و در تمسّك كامل به حبل حدود و احكامش مدد فرماید و اگر ثابت و مستقیم مانیم، انوار عنایتش را كه هیچ نیرویی در جهان خاموشش نتواند، فرا راه ما دارد و ما را از دام ها وچاه هایی كه از مقتضای این عصر است برهاند و قادر سازند كه وظائف خطیر خویش را به نحوی به انجام رسانیم كه مَرضی درگاه اوست و لایق انتساب به نام نامی او[223]
وَ هذا هُوَ الْحَقُّ، وَ ما بَعْدَ الْحَقِّ اِلّا الْضَّلالُ الْمُبینْ.
به عنوان نمونه در «دائرة المعارف بهائی»، ذیل ِ لغت «ولی الله ورقاء»، به نقل از خود ایشان چنین آمده:
...بعد از ازدواج در تهیۀ شغلی بر آمده و مدتی در سفارتخانۀ روس به عنوان منشی مشغول کار بودم موقعی که طلعت پیمان (یعنی حضرت عبدالبهاء) به امریکا عزیمت می فرمودند با کسب اجازه از حضور مبارک به آنجا رفته در این سفر تاریخی افتخار التزام رکاب مبارک را داشته و بعد از مراجعت به ایران در سفارت ترکیه به سمت منشی اول و مترجم مشغول کار شدم. روزهایم به کار اداری و شبهایم در محفل مقدّس روحانی و سایر لجنه های امریّه مصروف بوده و حرکت مذبوحی به زَعم ِ خود در سبیل خدمت امر الهی می نمودم. در موقع استخدام در هر دو سفارتخانه شرط قبول خدمت را عدم دخالت قطعی و مطلق در امور سیاست قرار دادم و این شرط پذیرفته شد ولی بعد از سالیان دراز که در کمال امانت و صداقت مشغول کار بودم در اواخر چون از حقیر تقاضای انجام امری شد که مختصر رائحۀ سیاست از آن استشمام می شد بلادرنگ استعفا دادم...
به همین ترتیب، فقط ذكر اینكه جناب بالیوزی بنیان گذار بخش فارسی رادیو بی بی سی بوده اند، مؤیدِ سوءِ تعبیراتِ آقای شهبازی نیست. جناب بالیوزی همان محقّق بهائی فقید عزیزی هستند كه، همان طور كه در اوایل این بخش ذكر شد، كتاب محمد و دور اسلام را در تأیید آن دیانت مقدس نوشته اند. آیا چه مدركی بالاتر از همین كتاب برای بطلان ترهّات آقای شهبازی؟ شرح حال جناب بالیوزی نوشته شده است و شرح خدمات و ازجمله نظر خود ایشان دربارۀ استخدام در بی بی سی نیز موجوداست؛ از منصفین دعوت می شود به آن مراجعه و خود قضاوت فرمایند.[224] و معلوم نیست امثال آقای شهبازی در خصوص دوستی و همکاری امثال استاد مجتبی مینوی در رادیو بی بی سی با جناب بالیوزی چه خواهند گفت!(خوشه هایی از خرمن ادب وهنر، شمارهء۱۲، سال۱۳۸۰ه ش.)
در اینجا به مناسبت ایراد فوق، باید از هموطنان عزیزم خواهش كنم از این زاویه هم به مسائل نگاه كنیم و آن اینكه حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء از یك قرن و نیم قبل اراده داشته و دارند كه ایران عزیز سرآمد كشورها باشد و برای توسعۀ همه جانبۀ آن در الواح و آثارشان هدایات و نصایح و وصایای فراوان، هم به بهاییان و هم به ملّت عزیز ایران و بزرگان آن، فرموده اند تا از حالت خود باختگی در برابر اروپا و غرب بیرون آیند و به توانایی های خود پی برند و آن وقت نه از موضعی عقب مانده، بلكه از وضعیتی مترقّی با همۀ اهل عالم ارتباط فرهنگی و علمی و هنری و اجتماعی برقرار كنند و دست در دست جهانیان در راه رفاه و سعادت حقیقی بشر و صلح عمومی و وحدت عالم انسانی تلاش نمایند.[225] با این دید وسیع بوده است كه فضلا و تحصیل كردگان بهائی چه در ایران و چه در خارج از آن، شایستگی های اخلاقی و معنوی و علمی و فرهنگی خود را نشان داده اند و بعضی نیز بدون دخالت و آلوده شدن به سیاست ناقص و ستیزه جو و فاسد بشری، مایۀ افتخار ایران عزیز بوده اند.[226] لذا چرا نگوییم این افتخار رادیو بی بی سی بوده است كه جناب بالیوزی در استخدام اداره اش بوده اند؟ چرا به ملّت ایران گفته نمی شود كه این افتخار دولت انگلیس بوده است كه از حضرت عبدالبهاء برای اقدامات ایشان برای صلح جهانی و خدمت به انسان ها بدون استثناء و تبعیض، تقدیر نموده است؟ چنانكه از عكس مشهور مراسم اعطاء نمودن لقب «سِر» به ایشان كه در بعضی ردیه ها نیز به عنوان سند وابستگی امر بهائی به استعمار چاپ شده، پیداست كه نمایندۀ دولت انگلیس در حیفا در محضر آن مولای عالمیان به احترام ایستاده است و حضرت عبدالبهاء در هیچ گفته یا سندی — چه بهائی و چه غیر بهائی— به آن افتخار نفرموده اند، و برای آنكه بدانید امثال آقای شهبازی فقط آن قسمت از وقایع را می گویند كه ایجاد شبهه می كند، مطالبی را كه قبلاً در همین بخش و از جمله در یادداشت های 127 و 129 آمده است به یاد آن عزیزان می آورم و خواهش می كنم نصوص مباركۀ آخر همین قسمت — یعنی قسمت ۶ از ۸ نكتۀ معهود در همین بخش — را نیز مورد مداقّه قرار دهید تا بیشتر به استقلال ِحركت ِحضرت عبدالبهاء و امر بهاء و استعماری نبودن آن پی برید و همچنین، برعكس تمایل آقای شهبازی و امثال و اسلافشان كه از مآخذ و منابع گزینشی علیه امر بهائی استفاده می كنند و نكات و حقایقی را كه موجب رفع شبهات است پنهان می دارند و مسكوت می گذارند؛ باید از همین آقایان پرسید چرا اعطاء نمودن نشانِ سِر را همیشه با آب و تاب و تكراراً مطرح می كنید ولی نمی گویید كه همین حضرت عبدالبهاء پس از آزادی از حبس عثمانی در اسفار تبلیغی كه به امریكا و اروپا و مصر فرمودند علاوه بر اینكه شخصیت ایرانی و معنوی خود را حفظ نمودند و علاوه بر اینكه در فضای علم زده و مادی غرب به اثبات خدا و ادیان و انبیاء و از جمله حقانیت اسلام و رفع شبهات نفوسی كه دیانت مقدس اسلام را قبول نداشتند، پرداختند، وقتی در انگلستان به ایشان پیشنهاد شد به دیدن پادشاه انگلستان بروند، ضمن ردّ آن فرمودند «ما برای دیدن فقراء آمده ایم»، نه سلاطین! و چرا نمی گویند و نمی نویسند كه دستۀ عظیمی از این فقرا از ساكنین حیفا و عكایی بودند كه حضرتشان قبل و بعد از اسفار تبلیغی مزبور، حكم پدرشان را داشتند و مستمراً منظماً مورد الطاف و عنایات مادی و معنویشان بودند و همین فقرا بودند كه طبق گزارش مستند روزنامه های حیفا (مثل النَّفیر) در ایام صعود حضرت عبدالبهاء در سال ۱۹۲۱ میلادی به همراه سایر طبقات نفوس فلسطین از فقیر و غنی و عالم و عامی و عرب و غیر عرب و مسلمان و مسیحی و دیگر ادیان موجود آن، تشییعی ده هزار نفره همراه با نطق های پر معنی در وصف خصائل آن محبوبِ مُستغنی از القاب و عناوین این جهانی، در صعود آن مربّی و پدر ربّانی نمودند و چرا نمی نویسند آن حضرت هرگز وجهی هم از انگلیس نگرفتند و ابداً ذکری از عنوان مزبور نفرمودند و به آن افتخار نکردند (مصابیح ِ هدایت، ج ۹، ص ۳۷۵)!
در ادامۀ متن دربارۀ حقایق فوق مطالب مهمۀ دیگری نیز خواهد آمد، اما در اینجا قسمتی از لوح حضرت عبدالبهاء را نیز كه به مخاطب آن امر فرموده اند به تولستوی نویسندۀ روسی دربارۀ وضعیت شرق در برابر غرب مطابق لوح توضیح دهد و راه استقلال و رشد شرق را در آن اشاره می فرمایند، می آورد تا خوانندگان عزیز بیشتر در جریان حقایق قرار گیرند، و لوح مزبور را از منبعی نوشته ام كه آقای شهبازی نیز آن را دارند و لابد خوانده اند ولی چون متضّاد با نظریه و فرضیۀ موهوم ایشان مبنی بر استعماری بودن آئین بهائی است آن را نادیده انگاشته اند — مثل صدها نصّ از نصوص بهائی و صدها وقایع و حقایق تاریخی كه با آنها به همین ترتیب معامله شده است. حضرتشان می فرمایند:
اِنَّ الْغَرْبَ مُنْذُ عِدَّةِ قُرُونٍ قَدْ سَطا عَلی الْشَرْقِ بِرَجْلِه وَ خَیلِهِ وَ اِلَی الآنِ مُسْتَمِّرأ وَ سَیجْری الْهُجوُمُ بِجَمیعِ قُوّاتِه مُستَمِرّاً اِلی یومِ الْنُّشوُرِ حَیثُ تَری جُیوشأ عَرَمْرَمَةً تَصوُلُ صَوْلَةَ الْاسُوُدِ مِنْ غاباتِ الغَرْبِ اِلی مَیادینِ الشَّرقِ. مِنها: جَیشٌ مِنَ الْثَّرْوَةِ وَ جَیشٌ مِنْ الصَّنْعَةِ و جَیشٌ مِنَ الْتِّجارَةِ و جَیشٌ مِنَ الْسیاسَةِ وَ جَیشٌ مِنَ الْمَعارِفِ وَ جَیشٌ مَنَ الْاِكْتِشافاتِ و جُنوُدٌ جَرارَهٌ تَصُولُ مِنَ الْغَرْبْ بَسِلاحٍ قاطِعٍ وَ تَفْتَحُ فُتُوحاتٍ فی كُلِّ جِهاتِ الْشَرقِ وَ مِنْ جُمْلِةِ فُتوُحاتِها الْجَدیدَةِ فی الاَقالیمِ الصّینیَةِ وَ الشَّرقُ لَیسَ لَهُ مُقاوَمَةٌ لِهذِهِ الْجُیوُشِ الصّائِلَةِ وَ الْجُنُودِ الجَرارةِ القاهِرَةِ اَبَدأ. فَالرِّجُلُ الْحَكیمُ یدْرِكُ عَواقِبَ هذا الاَمرِ العَظیمِ و لا یحْتاجُ اِلی دَلیلٍ فی هذا الْسَبیلِ. اِذأ اَیها الَّرجُلُ الْجَلیلُ تَمَعَّنْ فی عَواقِبِ الْاُمورْ. هَلْ تُتُصَوَّرُ الْمُحافَظَةُ لِلشَرقِ مِنْ سَطَواتِ الغَرْبِ فی مُسْتَقْبَلِ الزَّمانِ بِوَسائِلِ التَّدبیرِ والْتَرتیبِ وَ الْتِّعدیلِ وِ لَو كانَ بِكُلِّ اِتقانٍ؟. لا وَ رَبّیَ الرَّحْمنِ؛ بَل اِنَّ الاُمورَ فی خَطَرٍ عَظیمْ. فَبِناءً عَلی ذلك یَقتَضی اَنَّ اَهلَ الشَّرقِ یتَمَعَنّونَ فِی اكْتِشافِ وَسائطٍ فَعالَّةٍ یُحافِظوُنَ بِها عَلی عِزِّهِمْ وَ شَرَفِهِم واسْتِقلالِهِمْ وَ ذِمارِهِمْ مِنْ الاَیادِی العابِثَةِ مِنَ الغَربِ. فَلا شَكَّ اِنَّ كُلَّ الوَسائِطِ مَعدوُمةٌ وَ الوَسائِلِ مَفْقوُدَهٌ اِلّا القُوَّةَ الاِلهیّةِ وَ القُدرَةَ الرَّبّانیةِ وَ السَّطْوَةَ الْمَلَكُوتیةِ وَ الصَّولَةَ اللّاهوُتیةِ. اِنَّما هذه قُوَّةٌ تُقاوِمُ كُلَّ هُجُومٍ وَ تُشَرِّدُ كُلَّ جُنوُدٍ وَ تُشَتِّتُ شَمْلَ كُلِّ عَنوُدٍ وَ تَهْزِمُ كُلَ جَیشٍ كَما ُسَبَقَ فی الْقُرونِ الاَولی (در اینجا مثال تاریخی از فتح روحانی حضرت مسیح (ع) می زنند و سپس در ادامه می فرمایند...) فَینْبَغی اِذأ لِاَهلِ الشَّرقِ الآنَ اَنْ یتَمَسَّكُوا بِقُوَّةٍ قاهِرَةٍ الهِیةٍ وَ قُدرَةٍ باهِرَةٍ مَلَكُوتیةٍ حَتی یقاوِمُوا بِها كُلُّ جَیشٍ كَثیفٍ مُهاجِمٍ مِنَ الْغَرب اِلی الشَّرقِ؛ بَلْ یفْتَحوُا بِها تِلْكَ القِلاعَ الحَصینَةَ المُجَهَّزَةَ بِاعْظَمِ اَسْلِحَةٍ قاطِعَةٍ مِنْ مَوادٍ جَهَنَّمیةٍ، وَ سَیفُهُم كَلِمَـةُ اللهِ وَ سِلاحُهُمُ السَّلامُ وَ جَیشُهُم مَعْرِفَةُ اللهِ وَ قائِدُهُمُ التَّقوی وَ ظَهیرُهُمُ المَلاءُ الاَعلی وَ نَصیرُهُم رَبُّ السُّمواتِ العُلی وَ زادُهُمُ التَّوَكُّلُ عَلَی اللهِ وَ قُوَّتُهُم تأییدٌ مُتتابِعٌ مِنْ شَدیدِ الْقُوی[227] (همانا غرب از چند قرن قبل با پیاده و سواره نظامش به زور داخل شرق شد و تا حال ادامه دارد و به زودی هجوم مستمر به جمیع قوایش واقع خواهد شد تا یوم نشور. به طوری كه می بینی لشكرهای عظیم را كه حملۀ شدید می كنند مانند حملۀ شیران از جنگل های غرب به میادین شرق. از جمله این لشكرها عبارتند از :ثروت و صنعت و تجارت و سیاست و معارف و اكتشافات، و لشكرهای بزرگ از غرب به سلاح قاطع حمله می كنند و در كل جهاتِ شرق فتوحاتی می نمایند و از جمله فتوحات جدید آن در اقلیم چین است.[228] و برای شرق، ابداً مقاومتی در برابر این لشكرهای مهاجم و جنود عظیم و قاهر وجود ندارد. پس مرد حكیم عواقب این امر عظیم را می فهمد و به دلیلی در این راه نیازی ندارد. لذا ای رجل جلیل (تولستوی) در عواقب امور موشكافی كن. آیا برای محافظۀ شرق در آینده از سلطۀ غرب، وسایل تدبیر و ترتیب و تعدیل ولو به كمال اتقان باشد، تصور می شود؟ نه قسم به پروردگارم! بلكه امور در خطر عظیم است. پس بنابراین بر اهل شرق است كه موشكافی كنند در اكتشاف وسائط كارآیی كه به آن عزّت و شرف و استقلال و آبرویشان را از ایادی بازیچه گر غرب محافظت نمایند. پس شكی نیست كه كل وسائط، معدوم و كل وسائل، مفقود است مگر قوۀ الهی و قدرت ربانی و سطوت ملكوتی و غلبۀ لاهوتی. همانا این قوه مقاومت هر هجوم می كند و همۀ لشكرها را فرار می دهد و اجتماع و اتّحاد هر ستیزه گر را پراكنده می سازد و كل لشكرها را شكست می دهد، چنان كه در قرون اول گذشت... پس شایسته است الان برای شرقی ها كه به این قوۀ غالبۀ الهیه و قدرت خیره كنندۀ ملكوتی چنگ زنند تا به آن هر لشكر متراكم مهاجم از غرب به شرق را مقاومت كنند، بلكه به آن (قوۀ الهی) آن دژهای محكم مجهز به بزرگترین اسلحۀ قاطع مواد جهنمی و آتش زا را فتح نمایند. پس شمشیرشان كلمة الله، سلاحشان صلح و سلام، لشكرشان معرفت خدا و سردارشان تقوی و پشتیبانشان ملاء اعلی و یاورشان پروردگار آسمان های بلند مرتبه و توشه شان توكل بر خدا و قوه شان تأیید و كمك متتابع از شدید القوی است).
و اما از عجایب اتهامات آقای شهبازی، كه ازجمله از ناقضین عهد و پیمانی چون آواره و امثال او الهام گرفته، ارتباط امر بهائی، هم با روسیۀ تزاری و هم با شوروی سابق و كا.گ.ب. است. دربارۀ روسیۀ تزاری قبلاً در یادداشت 127 ذكر شد. اما حقیقتاً برای ما عجیب است كه چطور ممكن است بهائیان از عوامل كمونیسمی باشند كه هیچ وقت در طول تاریخ خود با امر بهائی موافق نبوده بلكه حملات جانانه ای هم در شوروی سابق علیه امر بهائی و نظم اداری آن — و در ایران از طریق ردیه نویسان چپ — داشته است. در این سطور فرصت آن نیست كه بیانات كثیر حضرت بهاءالله و عبدالبهاء و ولی امرالله و نیز بیت العدل اعظم را دربارۀ عقیدۀ امر بهائی راجع به ماتریالیسم و كمونیسم ضد ادیان الهی بیاورد، ولی خلاصۀ آن اینكه اگر روح اولیۀ كمونیسم را سوسیالیسمی بدانیم كه هنوز تبدیل به مرامی ضد دین با اسمی خاص نشده بود، حضرت عبدالبهاء فرمودند:
شجرۀ سوسیالیست یك رائحه ای از اوراق این شجرۀ مباركه دارد ولی این شجرۀ مباركه (دین بهائی) هر ثمر و فاكهه ای(میوه ای) در آن موجود. انسان چون در سایۀ این شجر آید اثمار جمیع اشجار تناول نماید[229]
و این به خاطر روح اجتماع گرایی و عدالتی است كه مورد ادعای سوسیالیسم بوده است. و در مورد وجهی از اهداف كمونیسم (یا حزب اشتراك و مساوات) فرمودند:
...همچنین حزب مساوات (كمونیسم) كه طالب اقتصاد است. الی الان جمیع مسائل اقتصادیه از هر حزبی كه در میان آمده قابل اجراء نه مگر مسئلۀ اقتصادیه كه در تعالیم حضرت بهاءالله و قابل الاجرا است و از آن اضطرابی در هیأت اجتماعیه حاصل نگردد.[230]
اما دربارۀ كمونیسمی كه اول بار در ۱۹۱۷ در شوروی سابق مستقر شد چون اساس آن بر نفی خدا و عقاید و روش های افراطی و یك سو نگری بود، مورد انتقاد شدید امر بهائی بوده است و حضرت ولی عزیز امرالله چندین دهه قبل از سقوط كمونیسم، بر اساس هدایات كلی حضرت بهاءالله و عبدالبهاء دربارۀ همۀ سیستم های سیاسی دنیا — چه كمونیسم چه سایر انظمه — پیش بینی فرموده بودند كه كمونیسم عاقبت به دست همان ها كه آورده شده بود، بر چیده خواهد شد و چند دهه پس از آن، بیت العدل اعظم در بیانیۀ بسیار مهّم وعدۀ صلح جهانی مورخ ۱۹۸۵ فرمودند:
دیگر وقت آن فرا رسیده تا به حساب مروجّین مرام های مادی چه در شرق و چه در غرب، چه منسوب به كاپیتالیسم و چه به كمونیسم كه مدّعی رهبری اخلاقی جهانیان بوده اند رسیدگی كرد و پرسید كه آیا جهان جدیدی كه این مرام ها وعده داده بودند، كجاست؟ آیا صلح جهانی كه دعوی تحصیلش را داشته و خود را وقف آن می شمرده اند چه شد؟ آیا وصول به مرحلۀ پیروزی های فرهنگی كه می گفتند بر اثر تَفَوُّقِ فلان نژاد و فلان كشور و فلان طبقه از طبقات بشر حاصل می شود به كجا انجامید؟ چرا اكثریت مطلق جمعیت جهان در این زمان بیش از پیش در گرسنگی و بدبختی غوطه ورند و حال آنكه ثروت های نامحدودی كه حتی فرعون ها و قیصرها و یا حتی امپراطورهای قرن نوزدهم خوابش را هم نمی دیدند، اینك در دست حاكمان امور بشری انبار شده است؟
لذا كمونیسم به دست خود كمونیسم فرو پاشید، و بیت العدل اعظم در پیام ۲۹ دسامبر ۱۹۹۰ فرمودند:
حزب شِمال (كمونیسم یا حزب چپ) كه بیش از هفتاد سال نزد جماهیر نفوس و در ممالك متعدّده، كانون امیدواران و پناه رنجبران و كافل سعادت محرومان به شمار می آمد در بسیاری از اقطار بی اعتبار گشت... نظام های دیگر كه در قالب مَدنیّتِ مادی هنوز بر جا و دائر مدار عالم انسانی در این زمان است چون از نفثاتِ روح القدُس محروم است و از قوّۀ نافذۀ خلاقۀ الهیه ممنوع نیز سرنوشتی بهتر از آن نخواهد داشت و چنان به مشكلات لایَنحَلّ اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی گرفتار گردد كه ناچار شكست پذیرد و از پای بست ویران شود. قلم اعلی (حضرت بهاءالله) در این باره تصریح فرموده: «زود است بساطِ عالم جمع شود و بساطِ دیگر گسترده گردد. اِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْحَقُّ، عَلّامُ الْغُیوب.» تشنّجات و ابتلائات و آلام و مشكلات جامعۀ كنونی كه در جمیع شئون ظاهر و هویدا است شهادت می دهد به اینكه آنچه در خزائن علم الهی مكنون بود و به قلم اعلی (قلم حضرت بهاءالله) مرقوم، حال آثارش آشكار گشته و هرج و مرجی در ادارۀ امور بشری به وجود آمده كه نتیجه اش جز یأس و حیرت و سرگردانی و مشقّت به بار نیاورد و چنان كه در الواح مباركه مصرّح است این امر روز به روز شدّت خواهد نمود تا آنكه اهل عالم را چاره ای دیگر نماند مگر آنكه به مشیت غالبۀ الهیه گردن نهند و آنچه كه جمال قِدَم (حضرت بهاءالله) جهت نجات عالم نازل فرموده متابعت نمایند.
ملاحظه می فرمایید سرنوشت محتومۀ انظمۀ مادی، اعمّ از كاپیتالیسم غرب و غیره را نیز بهتر از سرنوشت كمونیسم نمی دانند و شایسته است آقای شهبازی حقایق عقاید بهائی را با مسطور نمودن اكاذیب، مستور نكنند. قبلاً از هموطنان عزیز تقاضا نموده بود پیام وعدۀ صلح جهانی بیت العدل اعظم را ملاحظه فرمایند، حال مجدداً تقاضا می كند. همچنین از ملّت عزیز ایران می خواهد اصل آثار بهائی را از بهاییان و نیز از طرق دیگر چون اینترنت به دست آورده مطالعه فرمایند تا خود به چشم خود ببینند و به فكر و قلب خالص خود بدانند و بفهمند (از جمله در آدرسreference.persian-bahai33.org ) و در اینجا به حرمت و آبروی الهیِ امر بهائی كه از اوهام امثال آقای شهبازی بی نهایت دور است بیان حضرت عبدالبهاء مورّخ ۱۳۳۸ (حدود ۱۹۲۰ م) را در اینجا می آورد تا آقای شهبازی را «بُهت» فرا گیرد و بهائی را جاسوس بلشویك و كا.گ.ب. نگوید:
جمیع این امور از ضعف حكومت حصول می یابد لهذا دعا می نمایم كه خدا حكومت را قوّت و نصرت بخشد. عنقریب ملاحظه فرمایید حكومت اگر از بُلشفیك رخنه نیابد قوّت یابد و چون حكومت قدرت بر ضبط و ربط یابد این مشاكل حل گردد. باری مطمئن باشید حكومت اگر از بلشفیك راحت یابد قوّ ت خواهد یافت. (امر و خلق، ج۴، ص ۴۵۲، نیز برای بُهت بیشتر رجوع شود به مکاتیب عبدالبهاء، ج ۳، صص ۲۷۰-۲۶۹).
اما دربارۀ بهائی شدن بعضی هموطنان عزیز یهودی و زرتشتی و اتهام آقای شهبازی بر اساس ترهّات آواره در كشف الحیل و نیكو در فلسفۀ نیكو و صبحی در خاطرات صبحی و اسماعیل رائین در انشعاب در بهائیت، در این خصوص كه بهائی شدن آنها جنبۀ سیاسی داشته است و بهائیان از طریق یهودیان، صهیونیست می باشند و از طرف زرتشتیان وابسته به سازمان جاسوسی انگلیس اند، اگر چه به علّت عدم دسترسی به كتب و مراجع لازم، نمی توان وارد جزئیاتش شد، ولی باید گفت آقای شهبازی كه در اثر استغراق در اسناد و مدارك و جعلیات زوركی با سوء استفاده از مدارك مزبور، دچار توهّم شدید شده اند، فراموش كرده اند كه برای درك حقیقت نباید فقط به ادعاهای مخالفین بسنده كرد و باید به مدارك و آثار دست اول بهائیان نیز رجوع نمود.[231] جالب آنكه چهار منبع ردّیۀ مورد استفاده و استناد آقای شهبازی، خود با هم اختلاف دارند و بعضاً دارای مطالبی هستند كه آشكارا، شدیداً توهین به هموطنان عزیز یهودی و زرتشتی نیز محسوب می شود.
مثلاً از قول رائین در ص ۱۷۱ انشعاب در بهائیت می نویسد:
بهائیان از بدو پیدایش تا به امروز همواره از جهودان ممالك استفاده كرده اند. می دانیم كه ذات یهودی با پول و ازدیاد سرمایه عجین شده است. یهودیان ممالك مسلمان، كه عدّه كثیری از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پی آزار رسانیدن و دشمنی با مسلمین، خیلی زودتر از مسلمانان به بهائیت گرویده اند و از امتیازهای مالی بهرۀ فراوان برده و می برند و مقداری نیز به مركز بهائیت (عكّا) می فرستند.
و از قول حسن نیكو ردّیه نویس علیه امر بهائی، در كتاب فلسفۀ نیكو، ج۱، صص ۸۱-۸۲ می نویسد:
طبقۀ دیگر (بهائیان) یهودی هستند كه با چه بغض و عناد به اسلام معروفند...(یهودیان) در دخول در مجامع و محافل بهائیان سه فایدۀ مسلّم برای خود تصوّر داشته: اوّل آنكه لااقل سیاهی لشكر دشمنی می شود كه بر ضدّ اسلام قیام كرده و رایت تشتیت و تفریق را بلند نموده است. دوم آنكه از مسألۀ اجتناب و دوری كه در مسلمین شیعه نسبت به یهود بود، مستخلص می شوند و با آنها معاشرت می كنند، بلكه وصلت می نمایند. سوم آنكه اگر غلبه و قدرت با بهائیان گردد، عجالتاً خودی در حزب آنان وارد كرده باشند.
و از قول صبحی در صفحۀ ۱۸۲، خاطرات صبحی می نویسد:
به نظر این بنده بیشتر آنان برای فرار از یهودیّت، بهائی شده اند تا گذشته از این كه اسم جهود از روی آنها برداشته شود، در فسق و فجور نیز فی الجمله آزادی داشته باشند.
سُبحانَ الله! ملاحظه فرمایید صحّت آیۀ قرآن مجید را دربارۀ آقای شهبازی كه می فرماید: «كَذلِكَ قالَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِم مِثْلَ قَوْلِهِم. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم»[232] (اینچنین آنان كه قبل از ایشان بودند، مثل قول ایشان گفتند؛ قلبهایشان به هم شباهت داشته). این آیۀ مباركه، چنان كه قبلاً هم نظر به اهمیتش در چند جای متن زینتِ اوراق شد، توضیح یكی از اُمّهاتِ مسائل ادیان الهی است، و آن مسأله حقیقتِ «رجعت» است. در آثار بابی و بهائی آمده است كه رجعت، امری جسمانی و ذاتی نیست، بلكه صفاتی است. به این ترتیب مؤمنین در هر دور، رجعتِ صفاتی ِ مؤمنینِ قبل اند، و معرضینِ آن، رجعتِ صفاتی ِ معرضین ِ قبل. حال گویی روح آقای رائین، صبحی، نیكو و آواره و دیگران در آقای شهبازی جلوه نموده است و ایشان افتخار یافته اند آیینۀ فكر و روح و قلب خود را رو به نارِ اكاذیب و افترائات آنان نموده و به نور رحمن پشت نمایند.[233] این عبد نظر هموطنان عزیز زرتشتی و یهودی را دربارۀ این ترهّات نمی دانم، ولی می دانم كه چون سراسر، توهین به ایشان است، آن را نمی پسندند، اما جالب است كه از لابلای ترهّات همان سه نفر، می توان بیرون كشید كه یهودیان و زرتشتیانی كه شرح حالشان در دورۀ قاجار به بعد در كتب تاریخی موجود است و همه می دانند كه در این مملكت چگونه آنان را نجس می دانستند، چگونه امر بهائی را پناه خود دانستند و آغوش گرم بهائیان را در آن غربت و انزوای اجتماعی حس كردند، به طوری كه یكی از راه های شناسایی بهائیان توسط مُفتیان و قاتلین ایشان، معاشرتشان با اقلیت های مزبور بود. آیا محقّق غرق در اسناد، تاریخ شهدای بهائی یزد را نخوانده اند و ندیده اند كه بعضی از زرتشتیان مظلوم، فقط با دیدن صحنۀ شهادت خونبار و شكنجۀ یك بهائی به مراتب مظلوم تر، به حقانیت امر بهائی پی بردند و مؤمن شدند و حتی در راه آن شهید هم شدند و در این سیر معنوی نیز نه پای مانكچی در میان بود و نه ارباب جمشید![234]
آیا ایشان در همان كتاب خاطرات حبیب كه در مقالۀ خود در جام جم از آن نقل قول گزینشی با سوء تعبیر كرده اند، نخوانده اند كه چگونه جناب یعقوب متّحده، یهودی بهائی شده، حضور حضرت عبدالبهاء مشرّف شدند و مكرّر رجای شهادت نمودند و در عنفوان جوانی در كرمانشاه در ۹ ربیع الثانی ۱۳۳۹ در راه دین ِ بها، و نه در راه خانوادۀ «روچیلدها» و «ساسون ها» و «ریپورترها»، شهید شدند و زیارتنامه ای غرّا نیز از قلم مبارك حضرت عبدالبهاء به اعزازشان عزّ نزول یافت، و مادرشان در مجلس یادبود و شهادت ایشان، شیرینی پخش می نمودند كه دامادی یعقوب است؟! و آن وقت آقای شهبازی از قول سَلفش «صبحی» می نویسد كه یهودیان بهائی می شدند كه از جمله «در فسق و فجور نیز فی الجمله آزادی داشته باشند» و یا به قول رائین و نیكو، به مال و منال رسند و به «وصلت» دست یابند! و امثال آقای شهبازی كه مدعی تحقیقات مستند تاریخی اند، چطور ده ها نصوص و بیانات طلعات مقدسۀ امر بابی و بهائی را در حقانیت و دفاع از اسلام كه در تضاد با ترهّات و اكاذیبشان است توجیه می كنند؟! اگر احساس می نمودم حیایی در امثال ردیه نویسان باقی مانده، از ایشان تقاضا می كردم نصوص مندرج در كتاب «سید رُسُل، حضرت محمد» (از دكتر ریاض قدیمی) صص ۱۷۲ تا آخر كتاب را كه در مقام شامخ اسلام است، بخوانند و از جمله ببینند كه حضرت عبدالبهاء در كنیسۀ بزرگ یهودیان در سانفرانسیسكو چگونه به اثبات حقانیت حضرت محمد (ص) پرداخته اند! (همان، ص ۱۷۶)
سبحان الله! سبحان الله! به محبت و وَلای بهاء و كلِ اَنبیاء قسم كه اگر بخواهیم مثل ردیه نویسان مزبور باشیم و روش ایشان پیش گیریم، لایقِ هر ذكر سوئی هستند، چه كه مصداق این آیاتِ معجزآسای قرآن مجید در سورۀ هود (آیات ۲۰-۲۴) می باشند كه می فرماید:
وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَری عَلَی اللهِ كَذِباً اُولئِكَ یعْرَضوُنَ عَلی رَبِّهِمْ وَ یقُولُ الاَشْهادُ هوُلاءِ الَّذینَ كَذَبُوا عَلی رَبِّهِمْ اَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظّالِمینَ الَّذینَ یصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللهِ وَ یبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالاخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ. اُولئِكَ لَمْ یكُونُوا مُعْجِزینَ فِی الاَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ اَوْلیاءَ یضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا یسْتَطیعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا یُبْصِرُونَ. اُولئِكَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنهُم ما كانُوا یَفْتَروُنَ. لاجَرَمَ اَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الاَخْسَرُونَ.[235] (و كیست ستمكارتر از آنكه بر بافت بر خدا دروغ را آنها عرض كرده می شوند بر پروردگارشان و گویند گواهان این گروه آنانند كه دروغ بستند بر پروردگارشان آگاه باشید لعنت خداست بر ستمكاران، آنان كه باز می دارند از راه خدا و می خواهند آن را كج، و ایشانند به آخرت ایشان كافران. آنها نباشند عاجز كنندگان در زمین و نباشند مر ایشان را از جز خدا هیچ دوستان مضاعف كرده می شود از برای ایشان عذاب؛ نیستند كه بتوانند شنیدن و نیستند كه ببینند. آن گروه آنانند كه زیان كردند بر نفسهای خود و گم شد از ایشان آنچه بودند كه دروغ می بستند. ناچار است به درستی كه ایشان در آخرت ایشانند زیان كارتران).
و نیز:
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی الاَرْضِ فَانْظُرُوا كَیفَ كانَ عاقِبَةُ المُكَذِّبینَ (به حقیقت گذشت پیش از شما سنت هایی پس سِیر كنید در زمین پس بنگرید چگونه بود انجام تكذیب كنندگان/ سورۀ آل عمران،۱۳۱).
اما بهاییان به ادب و صفا مأمورند و آنان را دعا می كنند؛ چه كه اكاذیب و افترائاتشان نتیجۀ معكوس می دهد و به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء باعث پیشرفت آئین بهائی می شوند. اما مشكل اینجاست كه این عبد حیران است كه چگونه می توان امثال آقای شهبازی را زودتر به اشتباهاتشان آگاه كرد، تا غلبۀ ظاهری و باطنی امر بهاء را به چشم سِّر و سَر ببینند و بیش از این مصداق آیات مباركۀ فوق از قرآن مجید و تبعات سوء آن در عالم بعد نباشند و همچون اسلافشان در محضر الهی شرمنده نشوند. ببینید حضرت عبدالبهاء در مورد ردیه نویسان علیه اسلام چه می فرمایند:
حكایت كنند كه چون سلطان محمد عثمانی قسطنطنیه را محاصره نمود، شخصی از وزراء قیصر بر شخصی از علمای مسیحی در شهر وارد شد. ملاحظه نمود كه آن عالم به نوشتن و نگاشتن مشغول. سؤال نمود كه به چه مشغولی؟ گفت مشغول به رد نوشتن بر حضرت رسول و بر قرآن. آن وزیر قیصر متغیر شده از شدّت حیرت طپانچه بر گوش آن عالم زد كه دیر خبر شدی، وقتی كه عَلَم مبین آن شخص در حجاز و یثرب بود لازم بود كه رد بنویسید حال كه آن عَلَمِ اعظم پرچمش پشت دروازۀ قسطنطنیه موج می زند، و بانگ كوس نبوّتش گوش شرق و غرب را پر كرده و انوار عزّتش چشم عالم را خیره نموده مشغول رد نوشتن شده اید. برخیز درمانی به جهت درد خود بجوئید و مرهمی به جهت زخم درون خویش بیابید و راه فراری تحرّی نمایید كه آن كوكب، شمس مُضیء شد و آن سراج، بَدرِ منیر گشت. ما چاره ای جز قبول جزیه نداریم. عنقا شكار كس نشود دام باز چین.[236]
ولی بهاییان مانند «وزیر قیصر» نیستند كه «سیلی شدید» بر گوش ردیه نویسان بزنند، بلكه به مصداق آیۀ ۱۲۸ سورۀ آل عمران، به تأیید الهی و نه استحقاق بشری «كاظِمینَ الْغَیظَ وَ العافینَ عَنِ النّاسِ» (فروخورندگان خشم و عفو كنندگان از مردمان) می باشند، بلكه سعی دارند مصداق این بیان مولایشان حضرت ولی امرالله باشند، تا در فضایی وسیع تر و آسمانی رفیع تر پرواز نمایند؛ چنانكه می فرمایند: «مهر و وفا و شفقت و محبت، نصایح پیشینیان بوده. در این دور اعظم، بهاییان به فداكاری و جانفشانی مأمور.»[237] واگر مجاز بودیم به مصداق مفاد لوح شكر شكن كه قبلاً ضمن بحث دربارۀ آقای رائین قسمتی از آن را آوردیم، حتی دست امثال آقای شهبازی را نیز می بوسیدیم و آنچه را هم كه در پاسخ ترهّات ایشان آورده ایم برای روشن شدن و بیان حقایق است و نه دشمنی با ایشان. دیگر ایشان و امثال ایشان، خود می دانند و خدای «مَنْ لا یعْزُبُ عَنْ عِلْمِهِ مِنْ شَیءٍ» (كسی كه از علمش هیچ چیز فراموش نمی شود).
اما دربارۀ نقل قول های گزینشی آقای شهبازی از حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله و همسرِ ایشان اَمَةُ البَهاء روحیه خانم دربارۀ بازگشت قوم یهود به اراضی مقدسه و رابطۀ امر بهائی با صهیونیسم؛ باید بگوییم كه در كتب مقدسۀ یهودی، بشارت رهایی بنی اسرائیل از ذلّت و ورودشان به اورشلیم الهی و اراضی مقدسه در یوم موعود كلّ ادیان، وارد شده است. لذا این هم از معجزات و از دلایل ثانوی ِ حقانیت ظهور حضرت بهاءالله است. چه كه با ظهور حضرت بهاءالله و تبعید ایشان به عكا و اراضی مقدسه، وعود كتب عهد عتیق و جدید و احادیث اسلامی محقق شد[238] و پس ازآن، به تدریج قوم یهود شروع به رفتن به اراضی مزبور نمودند تا آنكه در ۱۹۴۸ سازمان ملل به آنان رسمیت داد. نه تبعید حضرت بهاءالله به عكا، و نه رفتن یهودیان به آن اراضی، به دست بهائیان نبود؛ بلكه ناصرالدین شاه و سلطان عبدالعزیز عثمانی حضرت بهاءالله را به عكا تبعید كردند. و شاید برای هموطنان عزیز جالب باشد كه بدانند یكی از علمای یهود كه به نظرم با جناب ابوالفضائل گلپایگانی از مبلغین بهائی مذاكرۀ دینی داشته اند، پس از آنكه جناب ابوالفضائل از نصوص تورات و آثار یهودی اثبات می كنند كه موعود یهود و مظهر رب الجنود حضرت بهاءالله هستند و به اراضی مقدسه هم رفتند، می گویند حضرت بهاءالله عمداً به عكا رفته اند تا بشارات و پیشگویی های تورات و كتب یهود را در حقّ خود اثبات كنند و دلیل بیاورند! جناب ابوالفضائل جواب می دهند كه دو سلطان مزبور به قصد خاموش كردن ندای الهی ایشان، حضرت بهاءالله را به عكا تبعید كردند و این امر نبوده مگر به مشیت و ارادۀ غالبۀ الهیه كه مالك مشیت و اراده های جهانیان بوده و هست و خواهد بود.[239]
ملاحظه می فرمایید كه به چه عللی بعضی یهودیان، مؤمن به ظهور موعود خود، یعنی حضرت بهاءالله شدند! و این خود می تواند یكی از جواب ها به تهمت مذكور قبلی آقای شهبازی در مورد ایمان بعضی یهودیان باشد، و باید از ایشان پرسید اگر علّت ایمان بعضی از یهودیان به امر بهائی، اكاذیب و موهومات موهن ایشان و اسلافشان است، پس چه می گویند دربارۀ بسیاری از یهودیان كه بهائی نشدند و مانند مورد بالا حتی علی رغم شنیدن استدلالات نقلی امثال جناب ابوالفضائل، بازهم ایمان نیاوردند؟ و این حقیقت مؤید این است كه ارتباط یهودیان بهائی شده با بهائیان رابطه ای دینی بوده، نه سیاسی و غیره.
بنده مطالبی در این خصوص برای طرح دارم ولی فعلاً لزومی به طرح آن ها نمی بینم، و به جای طرح آن جزئیات، نصوص ذیل را كه اُسّ اساس است، زینت اوراق می سازم تا منصفین را در خصوص نظر بهاییان راجع به قوم بنی اسرائیل و یهودیان و كم و كیف ارتباط آنان با بهاییان، شاهد كافی و وافی باشد تا بتوانند در سایۀ این نصوص، حقیقت و نیت بیانات و اقوالی را كه آقای شهبازی از طلعات مقدسۀ بهائی و سركار روحیه خانم، حرم حضرت شوقی رباّنی ولی امر بهائی، در مقالات خود در روزنامۀ جام جم، نقل نموده، دریابند؛ و قبل از اینكه نصوص مزبور تقدیم شود، اشاره می كنم برای ملاحظۀ ارتباط اسرائیل با امر بهائی و اماكن متبركۀ بهائی در آنجا علاوه بر آنچه در ضمیمۀ ۲ آمده است، به جلد سوّم قاموس توقیع منیع نوروز ۱۰۸ بدیع كه موسوم به اسرار ربّانی است، صص ۱۷۸-۱۶۹، مراجعه فرمائید تا مشهود گردد كه امر بهائی به عنوان دینی مستقل، همان طور كه با جمیع دول و ملل ارتباط دارد با كشور و دولت اسرائیل نیز ارتباط دارد؛ ولی این ارتباطات از مقولۀ سیاسی و منازعات احزاب و كشورها و دولت ها و طرفداری از یكی به نفع دیگری نیست؛ چنان که نصوص ذیل فوق العاده در اثبات این معنی گویاست و عزیزانی نیز كه مایل به اطلاع از وضعیت فعلی مركز جهانی بهائی دراسرائیل هستند می توانند به سایت اینترنتی سابق الذكر بهائی، مراجعه نمایند تا متوجه شوند كه نوع ارتباط بهاییان با دول و ملل عالم، ارتباطی انسانی، دینی، فرهنگی و اجتماعی است و ابداً ربطی به رقابت ها و منازعات سیاسی و امور مختلفۀ آنها ندارد، و آرزویی جز اتّحاد عالم و وحدت جمیع بشر ندارند. نصوص ذیل مستغنی از توضیح است و منصفان و حقیقت جویان را كفایت است.
حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
هوالابهی در خصوص اجتماع سلالۀ اسرائیل در اورشلیم به موجب نصوص انبیاء سؤال نموده بودید، اورشلیم و قُدْسُ الاَقداس، هیكل مُكرَّم و اسم اعظم (حضرت بهاءالله) است؛ زیرا آن مدینۀ الهیه و شهر بند یزدان است چه كه جامع جمیع آلاء و نعم و حائزِ كلِّ غناء و ثروت حقیقیه و تُحَف و زینت معنویه مشتمل بر شئون و خصائص حیات و محلّ ظهور آثار غریبۀ ربّانیه است و اجتماع اسرائیل در آن عبارت از آن و بشارت بر آن است كه كلّ اسرائیل در ظلّ لواء الهی وارد و بر بحر قدم وارد می گردند؛ چه كه این اورشلیم الهی كه قدس الاقداس در قطبش واقع، مدینۀ ملكوتی و شهر آسمانی است، مشرق و مغرب در زاویه ای از او واقع؛ ولی با وجود این به حسب ظاهر نیز اسرائیل در ارض اقدس جمع خواهد گشت وَ ذلِكَ وَعْدٌ غَیرُ مَكذوبٍ (آن وعده ای است كه دروغ نیست). مقصود این است كه ذلّتی را كه اسرائیل در دو هزار و پانصد سال كشید، حال بَدل به عزّتِ سرمدیه خواهد گشت و به ظاهرِ ظاهر نیز عزیز خواهد شد؛ به قسمی كه مَحسود اعداء گردند و مَغبوط اَودّا (دوستان). طوُبی لَهُم ثم بُشْری وَ الْبَهاءُ عَلَیهِمْ اَجْمَعین[240] (خوشا به حال ایشان پس بشارت باد بر ایشان و بهاء بر جمیع ایشان باد).
و نیز می فرمایند:
جمال مبارك (حضرت بهاءالله) در الواح مقدسه تصریح فرمودند كه ایام ذلّت اسرائیل گذشت، ظلّ عنایت شامل گردید و این سلسله روز به روز ترقّی خواهد كرد و از خمودت و مذلّت هزاران ساله خلاصی خواهد یافت؛ ولی مشروط به آنكه به موجب تعالیم الهیه رفتار نمایند؛ از ظلمات تقالید قدیمه نجات جویند و از كسالت عوائدِ سابقه (عادت ها و روش های قبلی) رهایی یابند و به آنچه روح این عصر و نور این قرن است تشبّث نمایند؛ تعدیل اخلاق كنند و در منافع و روابط عمومیۀ عالم بشری سعی و كوشش نمایند، از تعصّبات قدیمه و افكار پوسیده و اغراض ملّیه منسَلِخ گردند (برهنه و منقطع گردند) و جمیع بشر را اغنام الهی شمرند و خدا را شبان مهربان دانند. امروز روزی است كه افكار خصوصیه چه از افراد و چه از ملّت، سبب نكبت كبری گردد و عاقبت منتهی به خسران مبین شود.[241]
و نیز می فرمایند:
و از جمله وقایع جسمیه كه در یوم ظهور آن نهال بیهِمال وقوع خواهد یافت، عَلَم الهی به جمیع اُمّت ها بلند خواهد شد... و آن نهال بیهمال جمیع اسرائیل را جمع خواهد كرد؛ یعنی اسرائیل در دورۀ آن، در ارض مقدّس جمع خواهد شد؛ یهود كه در شرق و غرب و جنوب و شمال متفرقّند مجتمع شوند... در بدایت دورۀ جمال مبارك این وعدِ الهی كه در جمیع كتب انبیاء منصوص است، بنای ظهور گذاشته؛ ملاحظه می نمایید كه از اطراف عالم طوائف یهود به ارض مقدّس آیند و قراء و اراضی تملّك نموده سكنی كنند و روز به روز در ازدیادند؛ به قسمی كه جمیع فلسطین مسكن آنان گردد.[242]
و در ضمن سؤال و جوابی است:
این كه جمال مبارك (حضرت بهاءالله) فرمودند سلالۀ اسرائیل تحریر خواهد شد (از ظلم و بندگی آزاد خواهند شد)، این بیان مبارك در وقتی بود كه بنی اسرائیل رجوع ننموده بودند و در نهایت ذلّت بودند... لكن این بیان مبارك در حقّ مؤمنین اسرائیلیان است؛ یعنی كسانی كه مؤمن شدند، سایرین بالتبع عزیز می شوند. لابدّ دیگران هم به طُفیل دارای عزّت و ترقّی می گردند؛ در صورتی كه موافق و دوست و رفیق باشند ولی مقصد این نیست كه اگر آنها عداوت كنند هم، باز ترقّی خواهند كرد؛ بلكه خانۀ خود را خراب خواهند كرد.[243]
و نیز:
ای سلیل جلیل ابراهیم، عنقریب ملاحظه فرمایی كه وعدۀ الهیه در حقّ سلالۀ ابراهیم بالاخصّ تحققّ یابد و فرح رخ بگشاید.[244]
و نیز:
به قدر امکان باید سعی و کوشش نمود تا سوء تفاهمی که بین ملل حاصل شده زائل شود و لهذا باید قدری بحث در سوء تفاهمی که بین ادیان است بنمایم و اگر سوء تفاهم زائل شود، اتّحاد کلی حاصل گردد، جمیع ملل با همدیگر نهایت الفت حاصل نمایند. سبب اصلی این اختلاف و جدال از علمای ملل است زیرا آنها به ملل خود چنان تفهیم می کنند که سایر ملل مغضوب خدا هستند و محروم از رحمت پروردگار. روزی در طبریّه در جنب معبد یهود بودم و خانه مُشرِف به معبد بود؛ دیدم خاخام یهود وعظ می کند، می گوید ای قوم یهود شما اُمّت خدا هستید و سایر ملل امت غیر او. خدا شما را از سلالۀ حضرت ابراهیم خلق کرده و فیض و برکت به شما داده و شما را از جمیع ملل ممتاز نموده. از شما اسحاقی برگزیده، حضرت یعقوبی فرستاده، حضرت یوسفی برانگیخته، حضرت موسائی مبعوث نموده، حضرت هارونی فرستاده، حضرت سلیمانی و حضرت داوودی و حضرت اِشَعیایی و حضرت ایلیایی فرستاده. جمیع این پیمبران از شما هستند؛ از برای شما فرعونیان را غرق نمود و دریا را شکافت و از آسمان برای شما مائده فرستاد، از سنگ آب جاری کرد، شما امّت مقبوله نزد خدا هستید، شما بنی اسرائیل اَبناءِ خدائید و از جمیع ملل ممتازید. موعود شما مسیح می آید آن وقت شما عزیز می شوید و بر جمیع عالم حاکم و امیر می گردید و اما سایر ملل، خذلۀ هزلۀ رذله گردند. یهودی ها آن قدر از حرف او مسرور بودند که وصف ندارد. همین طور سایرین، سبب اختلاف و نزاع و جدال آنها علمای امّت بوده اند (منظور از سایرین، ادیان دیگر است که علمای هر دین نیز کلمات و بیانات مشابه آن عالِم یهودی را برای امت های خود گفته و می گویند). اما اگر اینها تحری حقیقت می کردند، البته اتّحاد و اتفاق حاصل می شد، زیرا حقیقت یکی است و تعدد قبول ننماید. (خطابات مبارکه، ص ۷۹).
و پس از بیانات فوق از حضرت عبدالبهاء عین پاسخ حضرت شوقی ربّانی را در جواب نامۀ رئیس كمیسیون مخصوص سازمان ملل متحد در قضیۀ فلسطین، می آورد تا هم وطنان عزیز متوجه شوند كه ردّیه نویسان عمداً حقایق را تحریف و مستور می دارند و اگر نقل قولی هم كنند ناقص— و حتی مُحَرَّف — نقل می كنند تا اذهان را نسبت به امر بهائی و جامعۀ آن مخدوش كنند و بهائیان را دشمن مسلمین بنمایانند؛ حال آنكه نصوص صریحۀ این متن اعظم دلیل بطلان ترهّات مكذّبین است؛ و اینان علی رغم داشتن منابع بهائی عمداً عین تمام نصوص دربارۀ یك قضیه را ارائه نمی كنند تا آن طور كه نقشه دارند و توهّم نموده اند، عمل كنند. و اینك عین نامۀ ولی محبوب امر بهائی:
رئیس كمیسیون مخصوص سازمان ملل متّحد از ساحت امنع حضرت ولی امرالله اَرواحُنا فِداه تقاضا نمود كه منافع دیانتی بهائیان در فلسطین برای ایشان شرح و بیان گردد. در جواب تقاضای مذكور توقیع مبارك ذیل صادرشده است. مورّخ سپتمبر ۱۹۴۷.
آقای امیل سندراستوم رئیس كمیسیون مخصوص سازمان ملل متّحد در قضیۀ فلسطین؛
جناب رئیس، مرقومۀ شریفۀ شما مورخ ۹ جولای واصل و خوشوقتم از این كه فرصتی دست داده تا مختصری در خصوص ارتباط دیانت بهائی با فلسطین و نظریۀ ما نسبت به تغیراتی كه ممكن است در اوضاع آیندۀ این اراضی مقدسه و مُتَنازِعٌ فیه روی دهد، به اطلاع شما و همكاران محترمتان برسانم. برای استحضار شما، به ضمیمۀ این نامه شرح مختصری دربارۀ تاریخ و مقاصد و اهمّیت دیانت بهائی و همچنین جزوۀ وجیزه ای مشتمل بر عقاید و نظریات آن نسبت به وضع فعلی دنیا و تحولاتی كه ما امیدوار و عقیده مندیم در آن روی خواهد داد، ارسال می دارم.
موقعیت بهائیان در این كشور تا حدی منحصر به فرد است؛ زیرا در حالی كه اورشلیم مركز روحانی عالم مسیحیت است، ولی مركز اداری كلیسای روم یا هیچ یك از مذاهب دیگر دیانت عیسوی نمی باشد و نیز هر چند اورشلیم در نظر مسلمانان نقطه ای است كه یكی از مقدس ترین مقامات اسلامی در آن قرار دارد، مع ذلك اعتاب متبرّكۀ دیانت محمّدی و مركزی كه برای ادای فریضه حج بدانجا می روند، در سرزمین عربستان است نه در فلسطین. تنها یهودیان هستند كه علاقۀ آنها نسبت به فلسطین تا اندازه ای قابل قیاس با علاقۀ بهائیان به این كشور است؛ زیرا كه در اورشلیم بقایای معبد مقدسشان قرار داشته و در تاریخ قدیم، آن شهر مركز مؤسسات مذهبی و سیاسی آنان بوده است. با وصف این، موقف آنها نیز از یك جهت با بهائیان متفاوت است؛ زیرا خاك فلسطین محل استقرار عرش سه طلعت اعظم دیانت بهائی بوده و نه تنها محل توجه و زیارت بهائیان دنیاست؛ بلكه در عین حال مقر دائمی نظم اداری بهائی است كه افتخار ریاست آن را به عهده دارم.
دیانت بهائی دیانتی است به كلی غیر سیاسی و ما در كشمكش و منازعۀ سخت كنونی كه دربارۀ سرنوشت آیندۀ ارض مقدس و مردم آن جریان دارد، از طرفی هیچ گونه مداخله و جانبداری نداشته و از طرف دیگر در نوع و چگونگی سیاست آیندۀ این كشور نظر خاص و توصیه ای نداریم. مقصد و مرام ما استقرار صلح عمومی در عالم و میل و مراد ما مشاهدۀ بسط عدالت در جمیع شئون جامعۀ انسانی و از جمله در امور سیاسی است؛ چنان كه عدّۀ زیادی از پیروان آئین ما از اعقاب یهودیان و مسلمین بوده و دیانت بهائی نسبت به هیچ یك از این دو گروه تعصّبی نداشته و ما بهائیان بسیار مشتاق و مایلیم به نفع مشترك خود آنها و به صرفه و صلاح كشور، میان آنها صلح و آشتی برقرار سازیم.
اما در تصمیماتی كه نسبت به آیندۀ فلسطین اتخاذ می شود مطلبی كه برای ما اهمیت دارد این است كه هر كس حكومت حیفا و عكا را به دست می گیرد به این نكته واقف باشد كه در این منطقه مركز اداری و روحانی یك آئین جهان آرا قرار دارد و باید استقلال آن آئین و اختیار ادارۀ امور بین المللی آن به وسیلۀ این مركز و همچنین حق بهائیان عموم كشورها در مسافرت به منطقۀ مزبوره برای زیارت (با همان امتیازاتی كه در این خصوص یهودیان و مسلمین و عیسویان برای زیارت بیت المقدس دارند) رسماً شناخته و برای همیشه محفوظ و رعایت گردد.
مقام حضرت باب در كوه كرمل و مرقد حضرت عبدالبهاء در همان محل و مسافرخانۀ بهائیان شرق در جوار آن و باغ ها و اراضی وسیعۀ حول و حوش آن مقامات (كه تمام آنها برای ورود عموم مردم از هر ملّت و مذهب آزاد است) و مسافرخانۀ بهائیان غرب در پای كوه كرمل و محل اقامت پیشوای جامعۀ بهائیان و خانه ها و باغ های مختلف واقع در عكا و نواحی مجاور آن كه در دورۀ سجن حضرت بهاءالله در آن شهر به قدوم مباركش مشرف شده و روضۀ مباركۀ حضرت بهاءالله در بهجی نزدیك عكا با قصر مباركش كه اكنون به صورت یک مكان تاریخی و موزه در آمده (و هر دو این اماکن برای ورود و زیارت مردم از هر مذهب و ملّت آزاد است) و همچنین متملكات بهائی واقع در دشت عكا — تمام اینها متصرفات و املاك بهائیان را در ارض مقدس تشكیل می دهد. این مطلب را نیز باید در نظر داشت كه اكثر این تملكات از طرف دولت و شهرداری به علت جنبۀ دیانتی كه دارند از تأدیه عوارض و مالیات معاف گردیده و قسمتی از این متملكات وسیعه متعلق به شعبۀ فلسطینی محفل روحانی ملی بهائیان امریكای شمالی و كانادا است كه بر طبق قوانین كشور به عنوان یك انجمن دیانتی شناخته و تسجیل شده است. در آینده هم محافل روحانی ملی دیگری به وسیلۀ شعبات خود در فلسطین قسمتی از موقوفات بین المللی این آئین را در اراضی مقدسه تحت تملك خواهند گرفت.
نظر به مراتب فوق از شما و همكارانتان كه عضو كمیسیون هستند، خواهش دارم در سفارش ها و توصیه هایی كه به سازمان ملل متحد در خصوص آیندۀ فلسطین می كنید، حفظ و وقایت بهائیان را مورد توجه و عنایت قرار دهید.
ضمناً فرصت را مغتنم شمرده از روح صمیمیتی كه شما و همكارانتان در انجام تحقیقات دربارۀ اوضاع مشوّش این ارض مقدّس ابراز داشته اید، مراتب قدر دانی خود را اظهار و با كمال امیدواری دعا می كنم كه در نتیجۀ مساعی و نظریات صائبۀ شما راه حل سریع و منصفانه ای برای تصفیۀ معضلاتی كه در موضوع فلسطین پیش آمده، پیدا شود.
امضاء: شوقی ربانّی- ۱۴ جولای ۱۹۴۷[245]
نصوص مذكوره به قدری صریح است كه بنده لزومی به هیچ توضیحی دربارۀ آنها نمی بیند.
و درمورد اتهام آقای شهبازی و امثال ایشان كه بهاییان ساختۀ استعمارند تا میان امّت یا امم اسلامی تفرقّه اندازند، قبلاً مطالبی ذكر شد و در اینجا فقط باید بگویم در زمانی كه به گفتۀ سیمای جمهوری اسلامی در یكی از برنامه های اوایل آبان ماه ۱۳۸۴، ۱۰۰۰۰ سایت ضد اسلام در اینترنت مشغول به كارند و یا به نوشتۀ روزنامۀ جمهوری اسلامی (مورّخ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴، شمارۀ ۷۶۴۷)، که پس از تایپ این متن ملاحظه شد، ۵۰۰۰ عنوان کتاب در مخالفت با مذهب شیعه با ارائۀ ۸۰۰۰ شبهه تا کنون چاپ شده و ۷۵ درصد این کتب در تاریخ ۱۴۰۰ سالۀ اسلام، تنها پس از پیروزی انقلاب اسلامی نوشته شده اند (و یا طبق تحقیقات شریف یحیی الامین،۴۸۰ فرقه و مذهب در اسلام وجود دارد كه كمتر از ده درصد آن شیعه هستند)، آیا دفاع جامعۀ بهائی به مناسبت های مختلف از حقیقت و روح دیانت مقدس اسلام و اینكه امر بهائی تنها دینی است كه شرعاً و رسماً دیانت اسلام را قبول دارد، برهان و دلیل كافی نیست كه بهاییان موجب تفرقه در امّت اسلام نیستند، بلكه مؤید و ممِّد روح اسلام ومُحبِّ مسلمین اند؛ چنان كه محبِّ همۀ اهل عالم از هر دین و مذهبند؟! یك نمونه از دفاعیات اخیر جامعۀ بهائی از اسلام در جو شدیداً ضد اسلامی غرب با آن ۱۰۰۰۰ سایت مذكور، مناظره ای سه نفره بود در كانال تلویزیونی آپادانا كه از ماهواره پخش شد و آقای معین افنانی شركت كنندۀ بهائی به تناسب سؤالات، هر جا لازم بود از حقیقت اسلام دفاع نمود و لابدّ بسیاری از نفوس ایرانی در سراسر عالم آن را مشاهده نمودند.
و اینك در خاتمۀ جواب های اتهامات آقای شهبازی و انتهای بررسی اجمالی سیر ردیه ها از ۱۶۳سال قبل تا حال و قبل از پرداختن به بند هفتم از نكات اصلی این بخش، نصوص مباركه ای را كه به شبهات سیاسی مطروحه توسط ردیه نویسان مربوط می شود، ذیلاً زینت اوراق می سازد و از هموطنان عزیز در ایران و بزرگان این مرز و بوم مقدّس روُحی فِداهُمْ ملتمسانه می خواهد تا در آنها دقّتی ملكوتی و رحمانی از روی انصاف و خلوص و تقوی بفرمایند تا به تأیید الهی وجوه بیشتری از حقانیت امر بهائی برایشان آشكار شود و حجبات حائله ای چون آنچه ردیه نویسان، ۱۶۳ سال به تكرار در برابر دیدگان ملّت عزیز ایران گرفته اند؛ برداشته شود و بر اكاذیب جاعلین و مكذبین و غافلین بیش از پیش پی برند؛ چه كه چنان كه از قبل نیز تأكید شد، حضرت بهاءالله فرموده اند:
تا بر كذب قبل آگاهی نیابی بر صدق این یوم بدیع گواهی ندهی. باید ناس غافل را آگاه نمود تا مطالع ظنون و اوهام را از قبل و بعد بشناسند و به صراط مستقیم و حبل محكم متین تمسّك و تشبّث جویند. امر بسیار عظیم است و ناس ضعیف. الی حین یوم الله را ادراك ننموده اند.[246]
و آن گاه پس از پی بردن به «كذب قبل» و شناختن «مطالع ظنون و اوهام» است كه می توانند دربارۀ شخصی كه بیش از یك قرن و نیم قبل، از مملكتشان ظاهر شد و مدّعی گردید كه موعود كل رسل و ادیان است و برای ایجاد «وحدت عالم انسانی» و «صلح عمومی» و «تأسیس مدنیت الهیه بر بسیط غبراء» آمده، قضاوت منصفانه فرمایند و به این ندایش پاسخ دهند كه می فرماید:
هُوَ الْعَلی العالی الْاَعلی، ای بلبلان الهی، از خارستان ذلّت به گلستان معنوی بشتابید و ای یاران ترابی قصد آشیان روحانی فرمایید. مژده به جان دهید كه جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابواب های گلزار قدم را گشوده. چشم ها را بشارت دهید كه وقت مشاهده آمد و گوش ها را مژده دهید كه هنگام استماع آمد. دوستانِ بوستانِ شوق را خبر دهید كه یار بر سرِ بازار آمد و هدهدان صبا را آگه كنید كه نگار اِذنِ بار داده. ای عاشقان روی جانان، غم فراق را به سُرور وصال تبدیل نمایید و سمّ هجران را به شهد لقا بیامیزید. اگر چه تا حال عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبیبان از پی محبوب روان، در این ایام، فضل سبحانی از غَمام رحمانی چنان احاطه فرموده كه معشوق طلب عشّاق می نماید و محبوب جویای احباب گشته. این فضل را غنیمت شمرید و این نعمت را كم نشمرید. نعمت های باقیه را نگذارید و به اشیای فانیه قانع نشوید. بُرقَع از چشم قلب بردارید و پرده از بصر دل بردرید تا جمال دوست بی حجاب بینید و ندیده ببینید و نشنیده بشنوید.
ای بلبلان فانی، در گلزار باقی گلی شكفته كه همۀ گل ها نزدش چون خار و جوهر جمال نزدش بی مقدار. پس از جان بخروشید و از دل بسُروشید و از روان بنیوشید واز تن بكوشید كه شاید به بوستان وصال درآیید و از گل بی مثال ببویید و از لقای بی زوال حصّه برید و از این نسیم خوش صبای معنوی غافل نشوید و از این رائحۀ قدس روحانی بی نصیب نمانید. این پند بندها بگسلد و سلسلۀ جنون عشق را بجنباند. دل ها را به دلدار رساند و جان ها را به جانان سپارد. قفس بشكند و چون طیر روحی قصد آشیان قدس كند.
چه شب ها كه رفت و چه روزها كه در گذشت و چه وقت ها كه به آخر رسید و چه ساعت ها كه به انتها آمد و جز به اشتغال دنیای فانی نفسی برنیامد. سعی نمایید تا این چند نفسی كه باقی مانده باطل نشود. عمرها چون برق می گذرد و فَرق ها بر بستر تراب مقّر و منزل گیرد. دیگر چاره از دست رود و امور از شست. شمع باقی بی فانوس روشن ومنیر گشته و تمام حجبات فانی را سوخته. ای پروانگان بی پروا بشتابید و برآتش زنید و ای عاشقان بی دل و جان بر معشوق بیایید و بی رقیب نزد محبوب روید. گل مستور به بازار آمد، بی ستر و حجاب آمد و به كل ارواح مقدسه ندای وصل می زند، چه نیكو است اقبال مقبلین. فَهَنیئاً لِلفائِزینْ بِاَنوارِ حُسْنٍ بدیع. (پس خوشا برای فائزین به انوار حسن بدیع)[247]
واین است نصوصی كه وعده داده شد:
حضرت بهاءالله خطاب به ملوك و سلاطین می فرمایند:
تَاللهِ لا نُریدُ اَنْ نَتَصَرَّفَ فی مَمالِكِكُم بَلْ جِئنا لِتَصَرُّفِ الْقُلُوبِ اِنَّها لَمَنْظَرُ الْبَهاءِ یشْهَدُ بِذلكَ مَلَكوُتُ الاَسماءِ لُو انْتُم تَفْقَهونَ [248]
و نیزمی فرمایند:
این حزب در مملكت هر دولتی ساكن شوند باید به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمایند.[249]
و نیز می فرمایند:
هرملّتی باید مقام سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد و به امرش عامل و به حكمش متمسك. سلاطین مظاهر قدرت و رفعت و عظمت الهی بوده و هستند. این مظلوم با احدی مداهنه (فریب و دورویی و تملّق و چاپلوسی) ننموده. كل بر این فقره شاهد و گواهند؛ ولكن ملاحظۀ شئون سلاطین من عندالله بوده.(لوح شیخ نجفی، صص۱۰۵-۱۰۴)
حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
اگر نفسی را دوست دارید سبب آن وحدت عائله و وحدت وطن و وحدت جنس نباشد، بلكه باید نفوس را از برای خدا دوست داشته باشیم.[250]
ونیز می فرمایند:
ای خیر خواه بریطانیا... البته اتّحاد جزایر بریطانیا سبب ترقّی و حصول سعادت كلیه گردد؛ اما من می خواهم كه تو همّت را بلند نمایی و مقصد را ارجمند كنی. ائتلاف و اتّحاد نوع بشر خواهی و اتّفاق جمیع دول و ملل جویی. روی زمین را مانند جزایر بریطانیا دانی و كرۀ ارض را یك وطن شمری. خیرخواه كل باشی و اتّحاد و اتّفاق از برای كل جویی... امیدوارم كه تو از كسانی باشی كه به عالم انسانی خدمت كنی و در فكر آبادی كرۀ ارض باشی تا شرق دست در آغوش غرب نماید و جنوب و شمال به معانقه و مصافحه پردازد و به كلی نزاع و جدال از میان برخیزد.[251]
حضرت ولی امرالله در توقیع «هدف نظم بدیع جهانی» می فرمایند:
بگذار برای همیشه هر نوع پیش داوری و هر نوع تعصب ملی را فراموش كنند و به وصایای عالیۀ حضرت عبدالبهاء مبین منصوص امر بهاء گوش فرا دارند که در جواب یكی از كاركنان عالی رتبۀ حكومت فدرال ایالات متّحده امریكا كه پرسید چگونه می تواند به بهترین وجه به مصالح ملك و ملّت خدمت كند، فرمودند: «چنانچه در خیر امریكا سعی می نمایی باید خیرخواه عموم ملل و ممالك باشی.»
و نیز حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
حكومت رعیت پرور، واجب الاطاعت است و طاعتش موجب قربت. عدل الهی مقتضی رعایت حقوق متبادله است و آئین ربّانی آمر به صیانت شئون متعادله. رعیت از راعی حق صیانت و رعایت دارد و مَسُوس از سائِس چشمِ حمایت و عنایت... حكومت رعیت را حصن حصین باشد... چه كه رعیت ودیعۀ الهیه است و فقرا امانت حضرت احدیت...[252]
و نیز می فرمایند:
نوع انسانی یك قوم اند و جمیع، سلالۀ آدم؛ آدم یكی است... نوع انسان را وطن واحد است، ولی حدود وَهمیّۀ بی اساس را بعضی از مستبدین قرون ماضیه اختراع كرده اند و در میان بشر جنگ و قتال انداختند... خداوند یك كره خلق كرده، یك نوع انسان خلق نموده؛ این كرۀ ارض موطن كل است. ما آمده ایم یك خطوطِ وَهمیّه فرض كرده ایم؛ در صورتی كه این خطوط، وَهم است. یكی را گفتیم آلمان است؛ دیگری را فرانسه و با هم جنگ می كنیم كه این وطن آلمان مقدّس است؛ سزاوار پرستش است؛ سزاوار حمایت است؛ ولی آن قطعۀ دیگر بد است؛ مردمانش كشته شود؛ اموالش تاراج شود؛ اطفال و زنانش اسیر گردد. چرا به جهت این خطوط ِ وَهمیه، انسان خونریزی نماید و اَبناء نوع خود را بكشد... این چه جهالتی است؟ این چه نادانی است؟ این چه بی فكری است؟[253]
و نیز می فرمایند:
زاكون (قانون) ممالك اروپ فی الحقیقه نتایج افكار چند هزار سال علمای نظام و قانون است؛ با وجود این هنوز ناتمام و ناقص است و در حَیِّزِ تغییر و تبدیل و جرح و تعدیل. چه كه دانایان سابق پی به مضرّت بعضی قواعد نبرده و دانشمندان لاحق واقف گشتند و بعضی از قواعد را تعدیل و بعضی را تصدیق و برخی را تبدیل نموده و می نمایند.[254]
و نیز می فرمایند:
آیا فنون قرون ماضیه امروز ثمری دارد؟ یا قوانین طِبیّۀ قدیمه امروز ثمری دارد؟ یا نظامات استبدادِ ادوارِ عتیقه امروز ثمری دارد؟ واضح است كه هیچ یك ثمری ندارد.[255]
و نیز می فرمایند:
در جمیع اروپا تغییراتِ عظیمه رخ می دهد و مركزیت حكومات به استقلال داخلی ولایات منتهی می شود و فی الحقیقه این انصاف نیست كه یك مملكتی به واسطه یك نقطه حكومت شود؛ زیرا هر قدر عقل و كفایت اعضاء و مركز زیاد باشد از احتیاجات لازمۀ بلدی و محلی اطّلاع تام ندارد و در ترقی جمیع اطراف مملكت منصفانه نمی كوشند. مثلاً حالا جمیع آلمانیان برلین را خدمت می كنند. جمیع فرانسه پاریس را خدمت می نمایند. جمیع ممالك و مستعمرات انگلیس لندن را زینت می دهد.[256]
و نیز می فرمایند:
حدود وَهمیّۀ بی اساس را بعضی از مستبدین قرون ماضیه اختراع كرده اند و در میان بشر جنگ و قتال انداخته اند كه مقصودشان شهرت بوده و غصب ممالك. لهذا این احساسات وطن پرستی را پیشرفت مقاصد شخصی نمودند. خود در قصور عالیه زندگی می كردند از هر نعمتی بهره می بردند؛ غذاهای لذیذ می خوردند؛ در رختخواب های پرند می خوابیدند؛ در باغ های ملوكانه سیر و سیاحت می نمودند؛ هر وقت ملالی رخ می داد در تالارهای رقص با خانم های ماهرو می رقصیدند؛ گوش به موسیقی دلپذیر می دادند؛ اما به این رنجبران، به این رعیت ها، به این بیچاره ها، به این دهقان ها، می گفتند بروید در میدان جنگ خون یكدیگر را بریزید؛ خانمان یكدیگر را خراب كنید... ولی مؤسّسین همۀ این جنگ ها در قصور به كیف خود مشغول بودند...[257]
حضرت ولی امرالله در كتاب دور بهائی دربارۀ نظم بدیع حضرت بهاءالله كه برای ادارۀ عالم در كتاب اقدس و سایر الواح خود تشریع فرموده اند، می فرمایند:
مادام كه این نظم هنوز در مرحلۀ طفولیت است زنهار كه نفسی در ادراك كیفیتش به خطا رود و یا از اهمیتش بكاهد یا مقصدش را دگرگون جلوه نماید. صخره ای كه این نظم اداری بر آن استوار است، مشیت ثابتۀ الهیه برای عالم انسانی در عصر حاضر است. منبع الهامش نفس حضرت بهاءالله است؛ حامی و مدافعش جنود مُجنّدۀ ملكوت ابهی؛ ظهور و نشو و نمایش نتیجۀ اِهراقِ دَمِ لااقل بیست هزار شهدایی است كه حیات خویش را در این سبیل نثار نموده اند؛ محوری كه مؤسّساتش حول آن طائف، مضامین محكمۀ الواح وصایای حضرت عبدالبهاء است؛ مبادی اساسیه اش حقایقی است كه مبین مَصون از خطای آیات الهی در خطابات مباركۀ خویش در غرب بیان فرموده؛ احكامی كه برای اداره اش وضع گردیده و وظائفش را تحدید می نماید صریحاً در كتاب اقدس نازل شده است؛ مقرّی كه مشروعات روحانیه و خیریّه و اداریه اش حول آن مجتمع می باشد، مشرق الاذكار و متفرّعات آن است؛ اركانی كه سلطه اش مستظهر به آن است دو مؤسّسۀ ولایت امرالله و بیت العدل اعظم است؛ مقصد اصلی و ضمنی كه محرّك آن است، استقرار نظم بدیع جهان آرایی است كه شالودۀ آن را حضرت بهاءالله بنیان نهاده؛ روشی كه به كار می برد و موازینی را كه القاء می نماید، آن را نه به شرق متمایل می سازد، نه به غرب، نه به یهود و نه به غیر آن، نه به فقیر و نه به غنی، نه به سفید و نه به سیاه؛ شعارش وحدت عالم انسانی و عَلَمش صلح اعظم، سرانجامش حلول دورۀ ذهبی هزار ساله، یعنی یومی كه سلطنت های عالم به سلطنت الهیه كه سلطنت حضرت بهاءالله است مبدّل گردد. (امضای مبارك، شوقی، سنه ۱۹۳۴)
و نیز می فرمایند:
از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید كل قلباً و ظاهراً، لساناً و باطناً به كلی در كنار و از این گونه افكار فارغ و آزاد باشیم. با هیچ حزبی رابطۀ سیاسی نجوییم و در جمع هیچ فرقه ای از این فِرَقِ مختلفۀ متنازعه داخل نگردیم. نه در سلك شورشیان در آییم و نه در شئون داخلۀ دوَل و طوائف و قبائل هیچ ملّتی ادنی مداخله ای ننماییم. به قوّۀ جبریه به هیچ امری اقدام ننماییم و از حقیقت و جوهر این امر مبارك كه اساسش مودّت و وفاق است آنی غافل نشویم. امرالله را چه تعلّقی به امور سیاسیه و چه مداخله ای در مخاصمات و منازعات داخله و خارجۀ دُوَل و ملل. باید در نهایت سكون و حكمت و اشتعال و همّت و ثبات و استقامت نصایح مشفقانۀ ربّ عزیز را به كرّات و مرّات تلاوت نماییم و عامل گردیم و به نفوس مستعدّه اعلان و القاء نماییم و در تعمیم و اجرایش تا نَفَس اَخیر، به دل و جان كوشیم. به اسبابی معنوی به تعدیل عالم اخلاق پردازیم نه آنكه تمسّك به وسائل مادیۀ سیاسیه جوییم. به قوایی ملكوتی تدریجاً قلوب را تقلیب و مسخّر نماییم و تزكیۀ نفوس و ارواح را منظور نظر داریم، نه آنكه در ترویج اسم و شهرت كوشیم و در فكر كسب مقام و منزلتی در این عالم فانی باشیم.[258]
و نیز می فرمایند:
باید بهائیان خود را مروّج مبادی و تعالیمی روحانی دانند كه به هیچ وجه من الوجوه قیاس و مشابهتی با این اَدویۀ مغشوشۀ ناقصۀ موجوده نداشته و ندارد. احزاب و مشروعات سیاسیه و شئونات سائرۀ مادیه بالمآل هیچ یك تنها كافل سعادت ایران و ایرانیان نخواهد گشت. ملاحظه فرمایید كه این افكار مشوّشه كه حال در شرق سرایت نموده جمیعش از دوَل غرب اقتباس گشته و سرچشمه و منشأ و مصدرش احزاب متنوّعۀ متكاثرۀ متنازعه در بلاد غرب بوده. ملاحظه نمایید كه غرب در چه حالت است و به چه امراض و اسقامی گرفتار. دیگر تقلید از برای چه و تتبّع این تجربیات و اتّخاذ این گونه وسائل غیر متینۀ احزاب چه لزوم و احتیاجی به آن. احزاب متزایدۀ عالم چه از دیمقراطیون و انقلابیون و اشتراكیون و متجدّدون، چه نفوسی كه طالب تأسیس حكومت مستبدۀ مطلقۀ قاهره اند و چه نفوسی كه وجود حكومت و قانون و نظم را مخرّب بنیان انسانی شمرند (احتمالاً آنارشیست ها) و چه نفوسی كه مروّج مساوات تام در بین افرادند. این احزاب و این نفوس حال متجاوز از صد سال است كه در میدان عالم به جولان و تاختن مشغول؛ جز خرابی و دمار و پریشانی و انقلاب و بغض و شحنا و فقر و عسرت، میراث دیگری از برای فقراءِ ارض نگذاشته اند و هنوز به های و هو مشغول. مَقالیدِ امور را در دست گرفتن فائدۀ دائمی نبخشد و نتایج كلیه از آن حاصل نگردد. باید اساس را گذاشت و بر آن قصر مشید سعادت عالم انسانی را بنا نمود و آن در این آیۀ مباركه مسطور: «وَ یوثِروُنَ عَلی اَنْفُسِهِم وَ لُو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ وَ مَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاولئِكَ هُمُ الْفائِزونَ». فائزین، بهائیان عاَلم اند چه كه به این آیۀ مباركه ناظرند و عامل: «یابْنَ الاِنسان لَو تَكوُنُ ناظِراً اِلی الْفَضْلِ ضَعْ ما ینْفَعُكَ و خُذْ ما ینْتَفِعُ بِهِ الْعِبادُ و اِنْ تَكُنْ ناظِراً اِلی الْعَدلِ اخْتَرْ لِدُونِكَ ما تَختارُهُ لِنَفِسكَ.»[259] (و اختیار می كنند برخودهاشان (مهاجرین را) و اگر چه باشد با ایشان احتیاج و آنكه نگه داشته شود از بُخلِ نفسش پس ایشانند آنها رستگاران). این است اساس ترقّی و عمران ایران بل نجات و سعادت تمام جهان. اگر یاران و زمامداران به این شِیمِ ملكوتیه خود را مزین دارند عالم، عالمی دیگر شود و این اصوات مُهَیجه ازمیان رفته، ندای رَنّانِ الهی آهنگ یا بَهاءُالاَبهی هیكل مریض عالم را از خواب غفلت و نادانی بیدار نماید... ای پسر انسان اگر به فضل ناظری رها كن آنچه را به سود توست و بگیر آنچه را كه بندگان از آن سود می برند و اگر به عدل ناظری برای دیگران آنی را اختیار كن كه برای خود اختیار می كنی (حضرت بهاءالله)).[260]
و نیز می فرمایند:
فی الحقیقه عالم بشر الیوم در قطعات خمسۀ ارض چنان به بلای ناگهانی معذّب كه شبه آن دیدۀ عالم ندیده و بر صفحۀ روزگار نگاشته نگشته. دول و ملل و قبائل چه قوی و چه ضعیف، چه متمدّن و چه غیر متمدّن، چه قدیم و چه جدید، چه منصور و چه مغلوب، چه حاكم و چه محكوم، چه سفید و چه سیاه، چه متدّین و چه غافل، كل از هر جنس و رتبه و دیاری مورد قهر و سخط الهی و كل به بلایای گوناگون گرفتار؛ در سبیل هلاك سالكند و از صراط نجات غافل... دُوَلِ قاهرۀ متقدّمۀ عالم بعضی رو به تشتّت و تجزّی و اضمحلال و برخی در كمال غرور مشغول تهیۀ اسباب و لوازم انتقام و اكمال آلات و ادوات قتالند. تجارت و صناعت در كل اقالیم متوقف و فقر و احتیاج و علل و امراض بِاَتَمّها و اَكْمَلِها دچار، اَعِزّۀ نفوس و هزاران از بندگان بی گناه كشته؛ نائرۀ فتنه و فساد و ضغینه و بغضا در قلوب و صدور دول و افراد مشتعل و شعلۀ جهان سوزش یوماً فیوماً در ازدیاد. اكتشافات و اختراعاتِ حَدیثه كل به سبب این روح فاسد كه در جسم امکان نبّاض است، ممّد و مساعد و ظهیر رؤسا و جنگجویان عالم و مخرّبین بنیان عالم انسانی گشته؛ حكومات در دامِ مَكائد و دسایسِ عتیقۀ یكدیگر گرفتار و رؤسا و اولیای امور بیش از پیش در هَدم بنیان تمدّن ساعی و جاهد. قَولَهُ تَبارَك و تَعالی: «نیر عدل مستور و آفتاب انصاف خلف سحاب.» عزّت و شوكت دین در انظار افراد و دول كه از قبل معروف و مشهور به تدین و تمسّك بودند، الیوم سقوط و هُبوطی عجیب یافته و مورد لطمات شدیده گشته. عالم طبیعت به اشدِّ قُوا اَلیوم بر خلق بیچاره مستولی. غفلت از حق و خودپرستی، حرص و طمع، هوی و هوس، جور و جفا، تقلید و تصنّع و حریت مفرطه در كمال شدّت در نفوس از وضیع و شریف استحكام یافته و غالب و حاكم شده. عالم كَــوْن تشنه و حیران، نفوس كور و خسته و پریشان، سرگردان و هراسان، در آشوب و انقلابی عظیم افتاده و به عذابی اَلیم معذّب.[261]
و در آخر این قسمت، از كتاب گوهر یكتا، صص۲۹۷ تا ۳۰۲ را كه ازجمله شامل نصوص دیگری از حضرت ولی عزیز امرالله مربوط به مسائل مذكور در نكتۀ ۶ می باشد، زینت اوراق می سازد:
ملاحظه در كلمات عالیۀ حضرت بهاءالله نمایید كه چگونه با نفوسی كه از ایمان به شریعت الله سرپیچی كرده و عصیان ورزیده اند، تكلّم می فرمایند: «بگو ای اهل ارض به راستی بدانید كه بلای ناگهانی شما را در پی است و عقاب عظیمی از عقب. گمان مبرید كه آنچه را مرتكب شدید از نظر محو شده، قسم به جمالم كه در الواح زِبرجَدی از قلم جَلی جمیع اعمال شما ثبت گشته.» حضرت ولی امرالله در ابتدای ولایت امر با نهایت وضوح طرقی را كه باید در سبیل اشاعۀ امر الهی پیش گیرند پیش بینی فرمودند، حتی در سال ۱۹۲۲ مستقبل این خدمات را در مكاتیب خود بیان داشتند. به یكی از محافل محلیۀ امریكا مرقوم فرمودند: «افراد و ملل در طوفان خودخواهی و ریا فرو رفته اند. وظیفه و افتخار ما است كه متدرجاً و با نهایت وفاداری و خلوص نیت توجه آنان را جلب نماییم. فقط با وسعت نظر و خلوص نیت و شور و انجذابی كه در انجام خدمات امری به كار می بریم، بدین هدف اعلی واصل می گردیم.» آن حضرت نه فقط نبض عالم را در دست خود داشتند و درد را شناخته و درمان می فرمودند، بلكه با كمال حدّت نظر و شدّت ایمان فرمودند كه: «پس از هشتاد سال غفلت به نظر نمی آید كه نوع انسان از بلای ناگهان راه فراری بیابد.» و در فوریۀ سال ۱۹۲۳ مرقوم فرمودند: «جهان را ملاحظه می نماییم كه در مسیری افتاده كه بالمرّه از صراط مستقیم منحرف و روز به روز از میزان الهی دور و دورتر می گردد.» غالباً در تواقیع مباركه و حتی به زائرین، این بیان قلم اعلی را گوشزد فرمودند و با همان چشم های تیزبین خود به عمق مجامع انسانی نظر انداخته، خطری الیم و سرطانی بس عظیم مشاهده فرمودند كه روز به روز جوارح و اركان هیكل عالم انسانی را خرد و متلاشی می نماید و آن عذاب مهلك، هجومِ مادیات است كه در هر مذهبی سبب اضمحلال و دمار گردیده. ولی این مادیت در هیچ عصری بدین قوّت و شدّت نرسیده بود.
چون بسیاری معنای حقیقی مادّیت را نمی دانند، از قاموس و بستر(WEBSTER) تعریف آن را نقل می نماییم: «تمایل شدیدی است كه اهمیت غیر لازمی به منافع مادی دهند و هستی خود را در پیشگاه آن و حوائجش فدا كنند.» و تعریف دیگر آن است كه وجود انسانی را به تعابیر جسمانی و مادی تعریف نمایند؛ او را فقط مركز عوامل مادی بدانند و از بَواعِثِ روحانی و مبادی اخلاقی انسانی ابداً بحثی ننمایند.
حضرت ولی امرالله كاملاً به نفوذ این روح مادی آگاه بودند و تأثیرات آن را در مجامع انسانی به دقّت ملاحظه فرمودند و امراض منتجه از آن را نیز به حدّت بصر مشاهده و در مكاتیب عدیدۀ خود سی و شش سال یاران را بر حذر داشته و انذار فرمودند. در سال ۱۹۲۳ می فرمایند: «تشویش و اضطراب و مادیت شدیدی كه عالم انسانی در آن مستهلك گشته است... و بلاهت و شدّت مادیت و تصنع و تظاهر در مجامع امروز.» و در سال ۱۹۲۷ به محفل ملی امریكا مرقوم داشتند: «در قلب جامعۀ انسانی آثار شوم هبوط در عصیان و عدم شرم و حیا در اجرای هرعملی واضحاً نمودار است و این علائم بنفسِها مُمِدِّ انقلابات و عكس العمل هایی می گردد كه آثار بروز و ظهور هر یك از دیگری نمودارتر است.» در سال ۱۹۳۳ در توقیع عمومی خود به امریكا می فرمایند: «جنون ها و خشم ها، حیله ها و تظاهرها و مداهنه ها، كل پنجه در سراسر مجامع عالم انسانی امروز انداخته اند.» در سال ۱۹۳۴ در توقیع عمومی به غرب می فرمایند: «آن اجلِ معلّقی كه یادآوری مدهشی است از سقوط امپراطوری روم غربی چنان روز به روز مرعب تر می گردد كه گویی عفریت این بلای ادهم دهان باز نموده و در اندك مدّتی جمیع عالم وجود و مدنیت آن را در كام خود فرو خواهد برد» و در همان توقیع می فرمایند: «این بی بند و باری وفساد و بی ایمانی كه اعضاء و جوارح هیكل انسانی را ریز ریز می كند مدنیّت متزعزع محكوم به فناء را به ورطۀ نیستی نزدیكتر می سازد.» درسال ۱۹۳۶ در توقیع عمومی فرمودند: «به هر سویی كه نظر اندازیم محال است كه از فساد اخلاق عمومی دچار دهشت نگردیم و این سیر قهقرایی در جمیع جوانب حیات انسان، چه فردی و چه اجتماعی، علناً واضح و نمایان است.» و در سال ۱۹۳۹ احبّاء را انذار فرمودند: «آنچه در این ایام ما را به مبارزه می خواند عالمی است مملو از مخاطرات و لبریز از فساد... سردی و جمودت مرگ كه از بیماری بی دینی بر هیكل عالم انسانی با كمال بی رحمی عارض گشته، اركان وجود را منجمد و بی روح نموده است... چراغ دین خاموش شده و عالم وجود در تاریكی بی مانندی فرو رفته. تبعیضات ملی بر همه جا چون وَحشِ عَمیا مسلِّط گشته و تضییقات دینی و نژادی در نهایت قساوت و بی رحمی است. نظریات و عقاید غلط با جمله های مرعب خود، ستایش خدای یكتا را از ریشه بر آورده است. كابوس مادّیت جمیع طبقات را از حمله و فشار خود به لرزه انداخته، انحطاط اخلاقی و تنزل شأن دین چون هیولایی سهمگین متدرّجاً با دندانهای تند و تیز خود، اركان هستی را ریز ریز می نماید و رفته رفته اَعمِده و اركان حیات و هستی را بالمرّه به سوی سقوط و دمار و نیستی می كشاند.» در سال ۱۹۴۱، امراض اجتماعی جاریه در جوامع انسانی را با بیاناتی روشن تر از بلور و ارشاداتی مملو از نور بیان فرمودند: «شیوع بی بند و باری و استعمال مشروبات الكلی، قمار و اقسام گناه و علاقه بی پایه ای كه به كسب لذّات و غنا و ثروت و تجمّلات زمینی رایج گشته و سستی در مراعات قوانین اخلاقی كه روز به روز با قوّتی شدیدتر از قبل، مخصوصاً در ازدواج ها ظاهر می گردد به نحوی كه حتّی ممانعت از آن محال می نماید؛ تضعیف مقام والدین و تخفیف اختیارات پدر و مادر در منزل و بر اولاد؛ فساد خانمانسوز طبع كتب وآنچه ادبیات می نامند؛ اشائه نظریاتی كه منكر تنزیه و تقدیسند و هر یك مخرّب اساس ایمان و اركان اخلاق می باشند؛ كل مظاهر تدنّی عالم انسانی در شرق و غرب است. این روح پستی در جمیع طبقات رسوخ و نفوذ یافته و با ریختن زهر خود به هر فردی از افراد جوامع، چه زن و چه مرد، كل را علیل و فاسد و بیمار ساخته است. این دنائت و پستی، پیر و جوان را در خود می گیرد و كار را به جایی می رساند كه عالم انسانی كه تا به حال بیدار نگشته و رسالت و اصالت انبیاء را درك نكرده و دست توبه به آستان الهی برنداشته، سِجلِ كردار خود را به اعمالی اَرذَل از قبل می آلاید و نامۀ حیات خویش را كه سیاه بود، سیه تر از همه وقت می سازد.»
درسال ۱۹۴۹مجدّد سیاط قهر الهی را بر پیكر مجامع انسانی فرود آورده و فرمودند: «جهانی است كه به واسطۀ نهضت های سیاسی به لرزه در آمده و اركان اقتصادیش از هم پاشیده شده و حیات اجتماعیش واژگون گردیده و جهان اخلاق به ظلمت صرف رسیده؛ چنین عالمی به موت روحانی مبتلا گشته است.»
با ذكر این گونه عبارات و انذارات، ارادۀ مولای حَنون آن بود كه احبای الهی را از خطرهای عظیمی كه از هر جهت آنان را احاطه نموده است، محفوظ و مصون بدارند كه سیل مفاسد آنان را به هلاكت نرساند و هر چه به اواخر ایام حیات مبارك نزدیك تر می شدیم، لحن مقدس شدید تر می گردید و با صراحتی بیش از حدّ دربارۀ این مواضیع با یاران بحث نموده و گاهی تلویحاً و بیشتر تصریحاً می فرمودند: «هر چند قارّۀ اروپا مهد مدنیت غربی است كه به عدم معرفت وجود خالق یكتا و فساد اخلاق دچار شده و متأسفانه بدان افتخار می نماید، ولی ناشرین این مدنیّت محكوم به فنا اهالی امریكا می باشند و اگر به دقّت مطالعه در احوال آن كشور بنمایید، می بینید كه در وقت حاضر چگونه مظاهر این احوال پر ملال در جمیع اطراف و اَنحاءِ آن خِطّه نمودار است؛ مادیت لجام گسیخته چنان مردمان آنجا را فرا گرفته و به خود مشغول نموده كه به جمیع عالم نیز سرایت نموده است.» و در سال ۱۹۵۶ در نامه ای خطاب به امریكا، اول جمیع را یادآوری به مناصب روحانیه و افتخارات رحمانیه ای كه شامل آن كشور شده می فرمایند و بعد یك یك را متذكر می شوند كه چه فتوحات روحانیه ای نصیب یاران آن دیار گردید ولی بعد با نهایت صراحت گوشزد می فرمایند كه در آن موقع در پرتگاه عجیبی در تاریخ حیات خود واقع گشته اند و این نقیصۀ موجود در جمیع یاران انعكاس كامل حالات و كیفیات آن سرزمین است كه به قول مبارك: «صدفی است كه در آن، جواهر وجود به ودیعه گذارده شده است.» و در همین نامه فرمودند كه آن كشور از بحران روحانی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی می گذرد و در این بحران، در نهایت سختی خواهد بود؛ آن چنان سخت و دشوار كه اگر كسی با نظری سطحی در آن بنگرد محال است خطرات عظیمه ای كه در كُمون آن موج می زند دقیقاً تخمین بنماید. «میزان فساد اخلاق به نحوی تدنّی یافته كه شدتِ جُنحه و جنایات روز افزون شاهد بر آن است؛ فساد سیاسی آن چنان است که دامنه اش روز به روز وسیع تر می گردد و این فساد در جمیع انحاء کشور، حتی در اعلی طبقات رسوخ می یابد روابط مقدسۀ ازدواج از هم گسیخته، اختیارات والدین را در منازل خود از بین برده، به طوری كه آنان را تحقیر می نمایند و این امور از مدهش ترین مظاهر فسادی است كه دامن گیر این جامعۀ عظیمه گردیده و به نحوی آشكار است كه دیگر محال است مبهم و مستور بماند و هر شخص بصیری آن را مشاهده می كند. به موازات این فساد جریان دیگری در كار است كه در جمیع جوانب حیات رسوخ یافته و آن شرّی است كه در این ملّت و فی الواقع هرملّت سرمایه داری وجود دارد و آن تأكید شدید مستمری است كه در رفاه و آسایش مادی نفوس به كار می رود و بالمرّه از آنچه كه تعلّق به عالم روح دارد غافلند و حال آنكه تنها شالوده ای كه بر آن با نهایت اطمینان و اعتماد می توان شالوده ای رَزین و اَعمَدۀ متین برای سعادت عالم انسانی بر پا داشت همین جنبۀ روحانی حیات انسانی است. این مادیت سرطانی است كه در اروپا به وجود آمده و حال در قارۀ امریكای شمالی به حدّ اَعلای نفوذ و رسوخ خود رسیده و از آنجاست كه پنجه های قوی خود را به ملل آسیایی نیز كشیده و آثار شومش در سواحل قارۀ افریقا مشهود است. اكنون همین سرطان به غارت قلب خود پرداخته كه حضرت بهاءالله با نهایت قوّت و صراحت آن را محكوم فرمودند و این را شعلۀ خانمانسوز دانستند ومقدمۀ فتنۀ كبری شمردند و موجب بلای عقیم گرفتند كه چون صاعقه فرود آید و شهرها را در شراره های خود بسوزاند و رعب و وحشت و نا امنی در قلوب ساكنین كرۀ ارض به وجود آرد.»
و نیز همۀ ما را متذكر داشتند كه حضرت عبدالبهاء در اسفار پر خیر و بركت خود در قارۀ وسیع امریكا و اروپا در محافل و مجالس و بر منابر ندای مملو از تأثر خود را دائماً بلند نموده و اهل عالم را به ملكوت الهی دعوت فرمودند و برضدّ این سرطان مادیّت اِنذار نمودند و از لجام گسیختگی و بی اعتنایی به اصول مسلّم اخلاقی و تأكید روز افزون در رفاه مادی همه را یادآور شدند و مخصوصاً ندا بر آوردند كه آفاق سیاست بالكل تاریك است؛ چشم ها را به فاصلۀ بین دو مكتب افکار متوجه تر ساختند؛ هر چند اهداف آنان از یكدیگر مجزا است ولی هر دو را، رافعین لوای مقصود، محكوم به فنا و نیستی می دانند؛ زیرا هر دو ناشرین فلسفۀ مادی می باشند و از اساس روحانی و ارزش های معنوی حیات انسانی بالمرّه غافلند و نمی دانند كه فقط بر اعمدۀ متینۀ قویۀ روحانیت است كه می توان بارگاه سعادت و اقبال عالم انسانی را بر پا كرد.
از نكات عجیبه در مسلخ عشق سعی در به هم بافتن وقایع و صحنه های كلیشه ای مصنوعی است كه طبیعی و واقعی نیستند و معلوم است دروغ و زادۀ اوهام نویسندگان آن می باشند. از آشكارترین این موارد كه گویای اكاذیب و افترائات كل كتاب است، قسمت آخر داستان یعنی قسمت ۱۶ آن در مقایسه با ۱۵ قسمت قبل از آن می باشد. داستان جعلی در ۱۵ قسمت اول در سال ۱۳۵۲ (ص ۹۸) در رژیم پهلوی اتفاق می افتد و قسمت ۱۶، یازده سال پس از آن (ص۲۹۴)، یعنی سال ۱۳۶۳، در رژیم جمهوری اسلامی واقع می شود. در آن ۱۵ قسمت بهائیان از عوامل رژیم پهلوی و ساواك و اسرائیل ترسیم و محسوب می شوند و دست در دست آنها دارند (صص ۹۸-۹۹، ۷۲، ۱۱۰، ۱۰۴، ۱۳۲)، و با كمك آنها هر خلافی می توانند بكنند (این مضامین را در ردیه هایی چون ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ ردیه های آقای شهبازی و امثال آن كه در فصل دوم از بخش اوّل، بند شش شرح آن رفت می توان دید و در حقیقت منشأ مسلخ عشق و آنها یكی است!) و حتی می توانند خانۀ پدر و مادر رعنا را در دِه با هماهنگی محفل همدان و ساواك آتش بزنند (ص۱۱۰) و كدخدای ده را شكنجه كنند و «دمار از روزگار مردم ده در آورند» (ص۱۷۹) و جوانان ده را جلو چشم والدینشان به فلك بندند (ص۱۷۹) و مردانی از ده را در ساواك زندانی كنند (ص۱۷۹. در ادامه اشاره به افترا و دروغ بودن این موارد خواهد شد).
اما جاعلین مسلخ عشق به مصداق «دروغگو كم حافظه می شود»، شرایط فوق در رژیم پهلوی را عینأ به دوره جمهوری اسلامی نیز كه قسمت شانزدهم داستان در آن اتفاق می افتد، منتقل می كنند. توضیح آنكه طبق قسمت شانزدهم، یازده سال از وقایع سال ۱۳۵۲ می گذرد؛ یعنی حداقل سال ۱۳۶۳ است و حداقل شش سال است كه جمهوری اسلامی بر پا شده و در این فاصلۀ شش ساله همۀ بهائیان از دانشگاه ها و مشاغل خود اخراج و محروم شده اند؛ دولت تشكیلات بهائی را منحل و اموال جامعۀ بهائی را مصادره و بسیاری از بهائیان را زندانی و ده ها نفر را شهید نموده و انواع بلایا و مظالم را بر بهاییان وارد كرده است (به ضمیمۀ ۱ تا ۶ مراجعه شود)، به طوری كه به قول یكی از اَئِمۀ نماز جماعت — كه اینك در سال ۱۳۸۴ عضو شورای عالی نگهبان و دبیر آن هستند — در اثر انقلاب اسلامی و در فضای جمهوری اسلامی، بهائیان نفس هم نمی توانند بكشند[263] و به قول آقای ع. باقی[264] «طومار یك قرن فعالیت بهائی ها»، «در كوتاه مدتی درهم پیچیده» شده و حكم معدوم دارند، در چنین زمان و شرایط و فضایی، جاعلین مسلخ عشق در قسمت شانزدهم اشاره می كنند كه درست در سال ۱۳۶۰، آقای توكّلی به دست فرهمند كشته شد (ص ۲۹۷، سطر ۵) و لذا خانم جلالی حدود سال ۶۲-۱۳۶۱(ص ۲۹۵، سطر آخر) از خانۀ آقای توكلی بیرون آمده و دیگر بازنگشت (ص۳۰۰). و سپس در دو صفحۀ آخر كتاب (صص ۳۰۰-۲۹۹) كه آخر فصل ۱۶ تا آخر كتاب است مواردی را مطرح می كنند كه با توجه به مطالب فوق، كذب آن آشکارتر از آفتاب است. ازجمله در صفحات ۳۰۰-۲۹۹ است كه خانم جلالی كلفت خانۀ آقای توكلی پس از قتل آقای توکلی در سال ۱۳۶۰ و شرح آن برای ژانت، ماجراهای بعدی را چنین ادامه می دهد:
من كه نمی توانستم از فرهمند شكایت كنم. می دانی كه با این كار، بهائیان برایم آبرو نمی گذاشتند. من كه نمی توانستم كه به كسی كه مورد اعتماد همه بود (یعنی فرهمند) چنین تهمتی بزنم؟ اصلاً كسی باور نمی كرد. تازه، پلیس را هم راحت می توانستند بخرند. من چه كاره بودم، عزیزم؟ یك زن تنها چه می تواند بكند؟ بعد از كفن و دفن و مراسم یادبود، آن ثروت هنگفت به فرهمند رسید و همه را بالا كشید. ویلاها، پاساژها، باغ ها، ماشین ها، پول های نقد، شركت و بنگاه، همه و همه مال او شد. ژاكلین بالاخره (از ژاپن) آمد، اما چه آمدنی. بمیرم برایش. وقتی می رفت (یعنی در زمان حكومت پهلوی، حدود سال ۵۳-۱۳۵۲، ص۲۳۹) با چه شكوه و جلالی بدرقه شد، اما وقتی برگشت هیچ كس نبود به او خوش آمد بگوید... ژاكلین خیلی دوا و دكتر كرد بلكه مادرت معالجه شود، اما نشد. بالاخره وقتی فرهمند برای بیت العدل كاندید شد باید به اسرائیل عزیمت می كردند. ژاكلین تصمیم گرفته بود مادرت را با خودش ببرد. همه چیز را فروختند. من هم دیدم دیگر جایی در آنجا برایم نمانده است. قبل از اینكه عذرم را بخواهند، از آنجا بیرون آمدم. بعد از آن دیگر هیچ خبری از آنها ندارم. دیگر با هیچ كدام از بهائیان هم ارتباطی برقرار نكردم. دیدم به جز اینكه هزار و یك اَنگ به آدم بچسبانند، كاری برای كسی نمی كنند. بهتر دیدم كه به كلی با آنها قطع رابطه كنم. عضو بیت العدل مان كه اردشیر فرهمند باشد، كسانی كه به اصطلاح مصون از هر خطایی هستند و معصومند، وای به حال بقیه.
معلوم نیست در چنان جوی درسال ۶۱-۱۳۶۰ كه جمهوری اسلامی قدرت را در دست گرفته بود و بهائیان به قول یكی ازمسئولین و علمای بلند پایۀ رژیم، نفس نمی توانستند بكشند و مورد انواع اتهامات ناروا بودند، چطور یك كلفت بهائی نمی توانسته تهمتی به فرهمند بزند و چطور بهائیان می توانستند در آن جوّ، پلیس انقلابی و مكتبی و مؤمن و امین آن وقت جمهوری اسلامی را مثل مأمورین ساواك و پلیس زمان پهلوی بخرند! و چگونه فرهمند ۳۷ ساله (طبق ص ۲۰۸، در حدود سال ۱۳۵۲، فرهمند ۲۸ ساله بوده و لذا در سال ۶۱- ۱۳۶۰ حدوداً ۳۷ ساله بوده) كه رئیس محفل ملی هم شده بوده (ص ۲۹۸)، در چنان جوی كه اموال جامعۀ بهائی و حداقل بهائیانی كه ثروت داشتند مصادره شده بود، توانسته فقط با یك وكالت از طرف آقای توكلی مقتول (ص۲۹۸)، ویلاها، پاساژها، باغ ها، ماشین ها، پول های نقد، شركت، بنگاه، همه و همه را بالا بكشد و مالك شود؟ وچطور در چنان جوّی كه اعضای چند دورۀ محفل روحانی ملی بهائیان ایران و سایر محافل روحانی محلی و تشكیلات تابعه، ازجمله رئیس محفل روحانی ملی، دستگیر یا ربوده و شهید شده بودند و لذا عملاً محفل ملی ایران در انتخابات بیت العدل اعظم شركت نداشتند، فرهمند به عنوان رئیس محفل ملی (صص ۲۹۸-۲۹۷) زنده باشد(!) و بدون سیر مشخص انتخابات بیت العدل اعظم، كاندید بیت العدل شود و با ژاكلین به اسرائیل برود (؟) و عضو بیت العدل هم بشود!
سبحان الله! سبحان الله! ای كاش جاعلین مسلخ عشق به آیات قرآنی و كلمات ائمۀ اطهار (ع) در خصوص تقوی و صدق و امانت و نهی از تهمت و افترا مزین بودند تا مرتكب چنین افتضاحی نمی شدند. ای كاش چنان كه در بخش اول گفته شد، ایشان هم خطبۀ همّام از حضرت امیرمؤمنان علی (ع) را در وصف متّقین می خواندند و بر چشم دل و جان می نهادند تا چنین افترائاتی ننویسند. ولی افسوس این از سنن الهی است كه در برابر «كتاب علّیین»، «كتاب سجّین» نیز آشكار می گردد. اما بهاییان خطاء جاعلین را به پای دیانت مقدّس اسلام و سایر مسلمانان عزیز و هموطنان گرامی نمی نویسند و حتّی برای جاعلین از درگاه الهی طلب عفو می كنند تا انشاءالله روح مقدّس رسول اكرم از عالم بالا نظر رحمتی بر ایشان افكند و آنها را مؤید بر توبه و انابه فرماید. چه كه مسؤلیت و عواقب دنیوی و اخروی جعل اكاذیب و افترائات در درگاه الهی بس عظیم است؛ چنانكه در قرآن كریم می فرماید: «وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ اِنَّ السَّمعَ والبَصَرَ و الفُؤادَ كُلٌّ اؤلئِكَ كانَ عَنهُ مَسؤُلاً.» ( سورۀ اسراء، ۳۸، مضمون: و پیرو مشو آنچه نباشد مر تو را به آن دانش. به درستیكه گوش و چشم و دل، همة آنها هستند از آن پرسیده شدگان.)
ازعلائم بی اطّلاعی جاعلین مسلخ عشق مانند صاحب ردیۀ دوازده تعالیم بهائیت كه ذكرش در فصل دوم از بخش اوّل، بند ۶ گذشت؛ آنكه می نویسند، عضو بیت العدل به تنهایی مصون از خطا است حال آنكه طبق نصوص بهائی، به جمع بیت العدل به ارادۀ الهی مصونیت داده شده و نه یك یك اعضاء. (در این مورد به نصوص صریحه حضرت بهاءالله، ازجمله مندرج در اركان نظم بدیع مراجعه شود.)
و اما از عجایب دیگر در مسلخ عشق آنكه به فرض صحّت اینكه خانم مهناز رئوفی خود به تنهایی آن را نوشته، این سؤال مطرح می شود كه آیا شهادت و گواهی های متعدّد جزئی و كلّی كه در كتاب درخصوص وقایع آورده شده، همه و همه توسّط خود ایشان به تنهایی مشاهده شده و یا توسط ایشان و دیگران، و یا صرفاً در قوّۀ واهمۀ جاعلین شکل گرفته؟ مشاهدات ایشان اكثراً از وقایعی پنهانی حکایت دارد. از جمله این وقایع موارد متعدد فساد و فحشا و شرب خمر و زنایی است كه به بیش از نود درصد جامعۀ بهائی نسبت داده شده (صص۱۳۸، ۱۵۲ سطر ۱۸ و ۱۹) و چند مورد آن را صریحاً در صفحات ۲۱، ۲۴، ۳۱، ۷۴، ۹۶-۹۵، ۱۳۶-۱۳۴، ۱۵۲ بین شخصیت های داستان ژاكلین و فرهمند، آقای توكلی و خانم جلالی، یعقوب پسر دكتر رحیم خان حكیم باشی و زنی مسلمان، و بین مادر فرهمند و آقای دكتر قائمی و بین پدر فرهمند با زن آقای دكتر قائمی و همسر یعقوب، خواهر فرهمند ذكر می كند. گویا جاعلین مسلخ عشق سورۀ مباركۀ نور قرآن مجید و لزوم چهار شاهد عادل برای اثبات زنا و آیات دیگر آن را زیارت نكرده اند كه افّاكان و تهمت زنندگان زنا را «فاسقون» و «ملعون» در دنیا و آخرت (سورۀ نور، آیات ۴ و ۲۳) نامیده اند و بر ایشان «عذابٌ عظیمٌ» (همان، آیات ۱۱ و ۲۳) و «عذابٌ اَلیمٌ فی الْدُنیا والآخِرَةِ» (همان، آیۀ ۱۹) مقدر فرموده اند و روزی خواهد رسید كه هر حرف و هر كلمه از جعلیات و اتهامات مسلخ عشق شهادت بر خطایشان خواهد داد؛ چنانكه می فرماید: «یومَ تَشْهَدُ عَلَیهِم الْسِنَتُهُم وَ اَیدیهِمْ وَ ارْجُلُهُم بِما كانُوا یعْمَلُونَ»، (همان، آیۀ ۲۴. روزی كه شهادت می دهد بر ایشان زبان ها و دست ها و پاهایشان به آنچه كه می كردند.)
سراسر كتاب مملو است از چنین شهادت های كذبی كه فی الحقیقه نیازی به جواب هم ندارد زیرا كه از قبل در فقه اسلامی گفته اند: «اَلْبَینَةُ عَلَی الْمُدَّعی» (اقامۀ دلیل با مدعی است)، و این جاعلینند كه باید مدارك جهت اثبات اكاذیب و افترائات خود ارائه دهند. نفس انتخاب قالب داستان و رمان برای جعل اكاذیب نیز خود مُثبِتِ افترا بودن كلّ داستان است؛ زیرا در این قالب همه چیز را می توان به خورد خواننده داد و رطب و یابس را به هم بافت و نفس جعل شخصیت های داستانی چون فرهمند خود حاكی از غیر حقیقی بودن آنهاست؛ زیرا اگر قرار بود از اسامی حقیقی افراد جامعۀ بهائی كه عضو محفل ملی و بیت العدل اعظم هم شده اند، استفاده شود، زندگی ایشان معلوم بوده و هست و كذب جاعلین خیلی سریع بر ملا می شد. جالب است كه ده ها ردیۀ قبلی معرضینِ این ظهور اعظم نیز كه در ایران — و یا معدودی در خارج از ایران — در قالبی غیر داستانی نوشته شده، نتوانسته تحقیقی دقیق و منصفانه ارائه دهد و آنها نیز مملو از اكاذیب است و شاید بی اثر بودن آنها در جلوگیری از رشد امر بهائی یكی از دلایل انتخاب قالب داستانی برای جعل مسلخ عشق بوده باشد.
اما برای شادی و سرور جاعلین مسلخ عشق باید عرض نماید كه طبق پیش بینی های طلعات مقدسۀ این امر نازنین، در آینده آنها تنها نخواهند بود — و حتی حال نیز تنها نیستند — و جاعلین و معرضینی نیز از سایر ملل و نحل عالم ظاهر خواهند شد و با جمیع قوای «مادی و سیاسی و ادبی» علیه این امر اعظم قیام خواهند نمود و ردیه نویسان این مرز و بوم را یار و یاور خواهند بود. چنانكه حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
امر عظیم است عظیم و مقاومت و مهاجمۀ جمیع ملل و امم شدید است شدید. عنقریب نعرۀ قبائل افریك و امریك و فریاد فرنگ و تاجیك و نالۀ هند و امّت چین از دور و نزدیك بلند گردد و كل به جمیع قُوی به مقاومت بر خیزند.[265]
چنان كه به جز ایران، قبلاً در تركیه (به سال ۱۹۲۹ و ۱۹۳۳)، شوروی كمونیستی (۱۹۱۷به بعد)، آلمان نازی (۱۹۳۷ میلادی)، مصر (نیمه اول قرن بیست و...)، عراق، سودان، اندونزی، فیلیپین، امریكا، انگلستان،... به اشكال مختلف با امر بهائی مخالفت شده و به خصوص چندین مورد در قرن ۲۰ تشكیلات نظم اداری بهائی مورد حمله قرار گرفته است[266] و چنان كه در نص فوق مشخص است، بزودی كل علیه دین بهائی و جامعه و تشكیلات آن قیام خواهند كرد. بیت العدل اعظم در پیام منیع مهیمن ۹ شهرالعزه ۱۳۵ بدیع، مطابق ۱۵ سپتامبر ۱۹۷۸ در توضیح بیان مبارك فوق چنین می فرمایند:
ملاحظه نمایید كه به صریح عبارت می فرمایند: «مقاومت و مهاجمه جمیع ملل و امم شدید است شدید.» و شبهه ای نبوده و نیست كه مقاومت سیل امرالله و هجوم بر مقدّسات دین الله از طرف جمهور ناس و زمامداران هر دو، در شرق و غرب و جنوب و شمال و همچنین از طرف رؤسای كنائس در دو قاره اروپ و امریك و مبشرّین حضرت روح در دو قارۀ استرالیا و افریك و اقطاب و رؤسای ادیان عتیقۀ هند و چین در جنوب شرقی قارۀ آسیا و شرق اقصی خواهد بود...
و در همین پیام، بیان مبارك دیگری از حضرتشان را شاهد می آوردند:
الیوم قوای رؤسای ادیان بِاَجْمَعِهِم متوجّه تشتیت انجمن رحمن و تفریق و تخریب بنیان حضرت یزدان است و جنود مادّی و ادبی و سیاسی جهان از هر جهت مهاجم، چه كه امر عظیم است عظیم و عظمت امر در انظار واضح و لائح.[267]
امّا! امّا اگر چه پیش بینی های فوق لابد موجب شادی و سرور جاعلین مسلخ عشق و اسلاف و اخلافشان خواهد شد، ولی با عرض تأسّف باید به ایشان گفت ادامه این پیش بینی حاكی از تبدیل آن سرورِ موقت به غم و یأسی دائمی است. ملاحظه فرمایید بیت العدل اعظم دربارۀ ادامۀ بیان حضرت عبدالبهاء مذكور در فوق چه می فرمایند:
...این انقلاب اعظم (منظور هجوم جمیع ملل و امم نام برده در فوق است) مقدمۀ اعلان امرالله در تمام كرۀ ارض و غلبۀ جُندُ الله و اِنهزام و انقراض اعداءالله و تنبّه عمومی اهل عالم و اقبال دول و امم و تحقّق بشارت «یَدْخُلُونَ فی دینِ الله اَفْواجا» خواهد بود.
چه كه اگر غیر از این بود، وعودِ کلِّ ادیان عبث و بیهوده می ماند، حال آنكه چنین نیست و چنانكه در مقدمه نیز ذكر شد، حق در كتب آسمانی و ازجمله قرآن چنین وعده فرموده است: «یریدُونَ لِیطْفِؤا نُورَاللهِ بِاَفْواهِهِم وَاللهُ مُتِّمُ نُورِه وَ لَوْكَرِهَ الْكافِرُونَ» (صف-۸، نیز با مضمونی مشابه سورۀ توبه -۳۲). اما از طرفی، چنانكه در بند ۵ قبلأ اشاره شد، بهاییان یقین دارند كه همین ردیه های داخل و خارج ۱۶۳ ساله، اگر با چشم انصاف خوانده شوند، می توانند خواننده را به حقیقت و واقعیت امر اعظم بهائی سوق دهند و به مصداق «تُعْرَفُ الاَشْیاءُ بِاَضْدادِها»، حقانیت این امر الهی را بر ایشان آشكار نمایند و در این صورت است كه شاید خداوند به فضل خویش ردیه نویسان را ببخشاید وآداب توبه به ایشان بیاموزد و غم و یأس دائمی شان را به فرح و سرور ابدی تبدیل فرماید؛ و به همین نیت است كه بهاییان با اقتدا به مولایشان كه فرموده اند، «زهر دهند شهد دهید»، قبلاً و حال و نیز در آینده، دست به دعا هستند كه پروردگار مهربان چنین فرماید و غافلان را هشیار نماید و بر جبران مافات مؤیّد فرماید و به كلمۀ مباركۀ «قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ الله» كه حضرت بهاءالله در وصیت نامۀ مباركشان كِتابُ عَهدی آن را «به مثابه آب... از برای اطفاء نار ضغینه و بغضاء كه در قلوب و صدور مكنون و مخزون است.» تعبیر فرموده اند و اضافه نموده اند «احزاب مختلفه از این كلمۀ واحده به نور اتّحاد حقیقی فائز می شوند»، هدایت و رهنمون فرماید. اِنْ شاءَ الله!
جا دارد در آخر این بخش، لحظه ای ذکر اقلیتی ردیّه نویس بی انصاف نامهربان را کنار گذارد و اکثریت هموطنان عزیز منصف و مهربان را مژده دهد که موعود آسمانیشان حضرت بهاءالله در ۱۳۵سال قبل خطاب به ناصرالدین شاه قاجار و علمای ایران چنین وعده فرموده اند :
... اَمَّا الانَ حَجَبونی بِحِجابِ الظَّلامِ الَّذی نَسَجوهُ بِاَیدِی الظُّنونِ وَ الاَوهامِ. سَوفَ تَشُقُّ یَدُ البَیضاءِ جَیباً لِهذِهِ اللَّیلَةِ الدَّلماءِ وَ یَفتَحُ اللّهُ لِمَدینتِه باباً رِتّاجاً. یَومَئِذٍ یَدخُلونَ فیهَا النّاسُ اَفواجاً و یَقُولُونَ ما قالَتهُ اللّائِماتُ مِن قَبلُ لِیَظهَرَ فِی الغایاتِ ما بَدا فِی البَدایاتِ (و اما الان مرا در پرده ای تاریک که به دستهای گمان و اوهام بافته اند مستور و پنهان کرده اند، اما به زودی ید بیضای الهی برای این شب تاریک، گریبانی می شکافد و خداوند برای شهر معنویِ خود، دری بزرگ می گشاید و در آن زمان مردم دسته دسته واردِ شهر الهی و دین جدید خدا خواهند شد و خواهند گفت آنچه را که از قبل، مصریان در سرزنش زلیخا به خاطر عشقش به یوسف گفتند، تا در عاقبت و انتها، آنچه در اوایل و گذشتۀ ایام آشکار شد، ظاهر و تکرار گردد).
آری هموطنان نازنین! اگر چه ۱۶۳ سال است که اقلیتی بی انصاف در ردیّه های خود بهائیان را به خاطر عشق ورزیدن به یوسف ِ بها سرزنش و آزار و حبس و شهید می کنند، و لی به زودی همه همانند خواهران و برادران ِ بهائی ِ ایرانی ِخود، روی ِ دلجوی الهی ِ محبوب موعود خود، حضرت بهاءالله، یوسف معنوی ِ زمان، را خواهند دید و «دست از ترنج» باز نخواهند شناخت، و خواهند دانست که دلدادگان آن یوسف ِ روحانی فقط ایرانی نیستند، بلکه از همۀ کشورها و نژادها و اقوام و ملل می باشند. و از جمله اخبار خوش اخیر برای هموطنان عزیزمان که پس از تایپ ِ نهایی ِ به تأخیر افتادۀ این متن رسیده آنکه در سال ۲۰۰۶ میلادی وقایعی در همان مصر اتفاق افتاد که در اثر آن دوباره مصریان در جستجوی یوسف برآمده اند و در اثر استقامت عُشاق بهائی آن دیار که موجب اِعلانِ عمومی ِ امر بهائی در مصر شده، از جمله فقط در ماه می، بیش از ۲۰۰۰۰ مصری از سایت عربی ِ بهائی برای کسب اطلاعات در مورد امر بهائی دیدن نموده و علاقه مندان در نقاط مختلفۀ عالم نیز هزاران نسخه از کتب و آثار بهائی را به زبان عربی از کتابخانۀ اینترنت بهائی استخراج نمودند و میلیونها نفر با تماشای برنامۀ هفتگیِ یکی از ایستگاههای تلویزیونی معروف مصر با حقایق و اصول امر الهی و بی انصافیِ مخالفان و فرعونیان ظالم آشنا شدند و رسانه های بین المللی عربیِ دنیا و سایتهای مختلف اینترنت به زبان عربی نیز توجه خاصی به امر بهائی و بهائیان مصر نشان داده موجب اشتهارِ آن شدند (به نقل از پیام ۲۹ جون ۲۰۰۶ بیت العدل اعظم. اصل ِ این پیام در آخر ضمیمۀ شمارۀ ۶ آمده است، مراجعه شود).
اما ایرانیان عزیز نباید غمگین باشند، زیرا یوسف معنوی این بار ۱۶۳ سال پیش از کشور ایشان ظاهر شده و اولین عُشاقش نیز ایرانی بوده اند و در راه عشقش بیش از ۲۰۰۰۰ شهید داده اند و در اثر خون همانهاست که اینك در مصر و سراسر دنیا نام یوسفشان مُشتهر شده. پس باید شاد باشند و مژده باد ایشان را که هم اینک ایرانیان عزیزی از طریق اینترنت و نیز دوستان و فامیل و همکاران بهائی خود به شناخت یوسف زمان، حضرت بهاءالله، مشغول شده اند و بعضاً در عشق معنویِ جدید ِ خود سر از پا نمی شناسند.
«تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.» ای به قربان آن یار معنوی و دلدادگانش.
اینك پس از پایان بخش اول، در بخش دوّم به جزئیات ایرادات مسلخ عشق خواهیم پرداخت.
نظر خود را بنویسید