حضرت بهاءالله، شارع دیانت بهایی می فرمایند: «این ندا و این ذكر، مخصوص مملكتی و یا مدینه ای نبوده و نیست؛ باید اهل عالم طرأ (همگی) به آنچه نازل شده و ظاهر گشته تمسك نمایند تا به آزادی حقیقی فائز شوند»[1].
در ایران عزیز، ۱۶۲ سال است كه آن «ندا» و «ذكر» الهی بلند و آن ظهور موعود ادیان آسمانی واقع شده است و در حال حاضر بیش از ۰۰۰/۳۰۰ نفر در ایران وبیش از ۷ ملیون نفر در دنیا، از همه ممالك و نژادها و فرهنگ ها و زبان ها و مذاهب و ادیان مختلف، به آن ایمان دارند و بیش از ۰۰۰/۲۰ نفر خون های پاکشان را در راه آن نثار نموده اند. اما علیرغم آن، اكثری از هموطنان عزیز از داشتن اطلاعات صحیح از این دین جدیدی كه از كشورشان ظاهر شده باز داشته شده اند، دینی که به قول استاد دكتر ناصرالدین صاحب زمانی «تاكنون هرگز به درستی، بی طرفانه، انگیزه كاوانه و جامعه شناسانه مورد بررسی عمیق قرار نگرفته است»[2]. حال آنكه ۱۳۵ سال از دعوت رسمی حضرت بهاءالله از مقامات رسمی مملكت ایران، یعنی «سلطان و اُمراء و علمای مذهبی» برای تحقیق در باره امرشان می گذرد، چنانكه در قسمتی از لوحِ پرشکوه حضرت بهاءالله، خطاب به ناصرالدین شاه قاجار، می فرمایند:
این بسی واضح است كه صواب یا خطا، علی زَعم القوم، این طایفه امری كه به آن معروفند، آن را حق دانسته و اخذ كرده اند، لذا از ماعِندَهُم (آنچه دارند)، اِبْتِغاءً لِما عِنْدَاللّه (به خاطر آنچه نزد خداست) گذشته اند... ای كاش رأی جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت كه این عبد با علمای عصر مجتمع می شد و در حضور حضرت سلطان، اِتیانِ حجّت و برهان می نمود. این عبد حاضر و از حق آمل كه چنین مجلسی فراهم آید تا حقیقت امر در ساحتِ حضرتِ سلطان واضح و لائح گردد و بعد، اَلْاَمرُ بِیدِكَ وَ اَنَا حاضِرٌ تِلْقاءَ سَریرِ سَلْطَنَتِكَ؛ فَاحْكُمْ لی اَوْ عَلَی (امر به دست توست و من در برابر تخت سلطنت تو حاضرم؛ پس حكم كن له یا علیه من).
در ۱۹ /۱۰ /۱۳۷۸ ه.ش از مركز یكی از استان های كشور، كتاب ردیه ای علیه دیانت بهائی، با پست سفارشی به بنده رسید. شناسنامۀ كتاب به شرح زیر است: چرا مسلمان شدم، سخنی با بهائیان، نویسنده: مهناز رئوفی، ناشر: انتشارات نور علم، چاپ اول، تابستان ۱۳۷۸، همدان.[15] فهرست مطالب كتاب فوق به این شرح بود: مقدمه، چرا مسلمان شدم، بهائیت از زبان تاریخ، صحبتی با بهائیان، اصول دین در بینش اسلامی و بینش بهائی، بحث توحید، بحث نبوت و معاد.[16]
با ملاحظۀ كتاب مزبور متوجه شدم مطالب آن مانند سایر كتب مشابه، چیزی جز افترائات و اكاذیب و اتهاماتی نیست كه بهائیان بیش از یك قرن و نیم است در ایران شنیده و خوانده و دیده اند، چنانكه مآخذ اصلی استفاده شده در تألیف كتاب مزبور یكی كتبی بود كه نویسندگان آن از مخالفین دیانت بهائی بوده اند، و دیگری كتبی كه نویسندگان آنها از معدود بهائیانی بوده اند كه از دین بهائی خارج شده و به عللی كه از مطالب و لحن آثار خود ایشان بر منصفین و متقین و اهل تحقیق پیداست، علیه آ ئین بهائی مطلب نوشته اند. شایان ذكر است در مواردی نیز كه حدوداً به ده كتاب و مآخذ بابی و بهائی اشاراتی شده، همه برای خالی نبودن عریضه و به نقل از همان كتب ردیۀ فوق الذكر بوده كه حسب المعمول در چنین ردیه هایی، نقل قول های مزبور از آثار بابی و بهائی، گزینشی و ناقص است و منعكس كنندۀ اصل و تمامیت و روح آن آثار نمی باشد.[17]
بعدها متوجه شدم كه ردیۀ مزبور برای بعضی بهائیان دیگر نیز با پست سفارشی ارسال شده است و چیزی كه در این میان جالب بود آنكه در زمان رژیم پهلوی و سال های اولیه انقلاب اسلامی، ارسال و یا دادن ردیه به بهائیان توسط بعضی گروههای ضد بهائی — از جمله انجمن حجتیه — معمول بود، اما از آن تاریخ به بعد مدتها بود كه شاید به علت اِعمالِ روش های به مراتب ظالمانه تر و شدیدتر فیزیكی و اقتصادی و فرهنگی و فكری و معنوی — و ازجمله حبس و نفی و شكنجه و شهادت — دیگر نفوس ضد بهائی مزبور، لزومی به ادامۀ چنان روشی را احساس نمی كردند. و حال در سال ۱۳۷۸، معلوم نیست[18] چه شده بود كه كتابی به مراتب كوچك تر از بعضی ردیه های قطور، مثل كتاب بهائیان سید محمد باقر نجفی منتشره در اواخر رژیم پهلوی و اوایل رژیم جمهوری اسلامی(سال ۱۳۵۷)، چاپ شده و تهیه كنندگان آن این زحمت را به خود داده بودند كه به فاصلۀ ۶ ماه از انتشار چاپ اول آن، آن را به وسیله عُمّالِ خود در بعضی نقاط ایران، كه بعضاً صدها كیلومتر از همدان (محل چاپ كتاب) فاصله دارد، برای بعضی بهائیان با پست سفارشی ارسال كنند!
به هرحال، چون بهائیان به عللی كه در ادامه اشاره خواهد شد، از اختلاف و نزاع و جدال و فساد و دشمنی به هر شكل آن گریزان بوده و بیزارند و هدفشان ایجاد وحدت عالم انسانی است، اكثراً به كتبی اینچنین پاسخ نمی دهند، مگر آنكه حس كنند پاسخ موجب تحبیب و رفع كینۀ ردیه نویسان و كشف حقایق و رفع سوء تفاهمات و اتهامات و جلوگیری از فساد و نیز تضییقات و مظالم می شود. چنانكه به عنوان مثال یادم می آید كه در معرفی و پاسخ به همان ردیۀ قطور ۷۷۸ صفحه ایِ «بهائیان» نجفی، یكی از «احبای عزیز الهی»، مطلبی در پنج صفحه تهیه كرده بودند كه محفل روحانی ملی بهائیان ایران، كه اعضای آن در همان اوایل انقلاب به جرم عشق به آئینشان شهید گردیدند، نسخه ای از آن را به خاطر روشن شدن احتمالی اذهان و رفع اتهامات در جوّ موجودِ اوایل انقلاب اسلامی، در ۲۷/ ۲/ ۱۳۵۸ برای هر یك از «محافل مقدسۀ روحانیۀ» محلی بهائی در سراسر ایران فرستادند تا مورد استفاده طالبین قرار گیرد، و در نامۀ ارسالی مربوطه مرقوم فرمودند: «یكی از احبای عزیز الهی مطلبی در معرفی یكی از كتب ردیۀ اخیره و بیان اسلوب تألیف كتاب و كیفیت اشتمال آن بر اغراض متعدده، نگاشته اند كه یك نسخه از آن به ضمیمۀ این مكتوب تقدیم آن محفل مقدس می گردد. تعمیم نشر آن نظر به وجوب ترك اعتنا نسبت به این قبیل كتب، لزومی ندارد.»[19]
لذا به علل فوق، ردیۀ خانم رئوفی و تهیه كنندگان آن را به خدا سپردم تا بعدها از پس پردۀ غیب چه ظاهر گردد! این ماجرا گذشت تا اینكه در اوایل سال ۱۳۸۴ یعنی حدود پنج سال پس از نشر چرا مسلمان شدم، شنیدم كه در زمستان سال ۱۳۸۳ كتاب ردیۀ دیگری از خانم مهناز رئوفی تحت عنوان مسلخ عشق به همراه بعضی مطالب دیگر برای تخطئه و بی اثر نمودن تظلم نامه ای كه جامعۀ بهائی خطاب به ریاست محترم جمهوری وقت جناب آقای خاتمی در خصوص عدم اجازۀ ورود بهائیان به دانشگاه ها تهیه و به اولیای محترم امور تسلیم شده بود[20]، به تعداد بیشتری نسبت به ردیۀ سال ۱۳۷۸ خانم رئوفی، برای بهائیان (ازجمله در طهران) با پست سفارشی، ارسال شده است.
نسخه ای از آن را از یكی از دوستان به دست آوردم و جالب این بود كه وقتی نظر دوستان بهائی را راجع به آن جویا شدم، صرف نظر از میزان سواد و مراتب ایمان قلبیشان، كل متعجّب بودند كه چرا ردیه ای چنین سطحی و بی محتوا و بسیار عامیانه را برای بهائیان ارسال كرده اند! و بعضی نیز برای خانم مهناز رئوفی تأسف می خوردند كه چرا تسلیم جاعلین شده و به این كار حقیر تن در داده اند و روح و روان خود را آشفته نموده اند! و آرزو می كردند خداوند دست ایشان را بگیرد و صبر و سرور حقیقی عنایت فرماید.
بنده نیز كتاب مزبور را از اول تا آخر خواندم[21] و ضمن آن اكثر موارد اشتباهات كتاب را علامت گذاشتم و ملاحظه كردم اشتباهات به قدری فاحش و مطالب به قدری دروغ و وهم آلود و توهین آمیز و بی شرمانه است كه حتی علاوه بر بهائیان با اطلاعات دینی متفاوت، دوستان غیر بهائی نیز بی مایگی آن را درست تشخیص داده بودند.
این نیز گذشت تا اینكه اخیراً متوجه شدم علاوه بر استفاده از روش پستی قدیمی و ارسال ردیه به منازل بهائیان، برای خانم مهناز رئوفی سایت اینترنتی نیز به وجود آورده اند و گویا در این آشفته بازار ارتباطات الكترونیكی كه هر رطب و یابسی را در آن می توان یافت و از مقدس ترین و انسانی ترین حقایق تا سخیف ترین و حیوانی ترین مطالب را شامل می شود، گروه مزبور از دوستان ضد بهائی تصمیم گرفته اند بدون بررسی دقیقِ بازخورد ارسال حداقل دو ردیه، تحت نام خانم رئوفی و سایر اقداماتِ حداقل پنج سالۀ خود، از این طریق نیز باب رحمتی جدید به روی بهاییان بگشایند تا بلكه به زعمشان، «مهناز رئوفی» های دیگری نیز از جمع بهاییان، به ظاهر یا به واقع، خارج شوند و به صف متوهّمین درآیند و بر ضد امر بهاء و مؤمنین به آن قیام نمایند! حال آنكه برای بی نتیجه بودن همان ردیۀ اول چرا مسلمان شدم، همین بس كه مجبور شدند مسلخ عشق را، آن هم در قالب داستانی پیش پا افتاده و مبتذل، بنویسند تا بلكه این بار عوام پسند گردد و حداقل بر بعضی بهائیان تأثیر گذارد. ولی حتی در این صورت نیز احدی از بهائیان در اثر اقدامات مزبور، راه خانم رئوفی وجاعلین را نه تنها پیش نگرفت، بلكه اشتعالشان در عشق به آئینشان نیز بیشتر شد. اگر این دوستان بی انصافِ نامهربان كمی در تاریخ گذشتۀ این آئین بدیع دقت می كردند، متوجه می شدند كه حتی با حبس و نفی و شهادت نیز نمی توان جلوی پیشرفت امر الهی بهائی را گرفت تا چه رسد به نوشتن ردیه. و ای كاش ایشان در احوال گروه ها و احزاب و انجمن ها و افراد ضد بهائی و حتی دُوَلِ مقتدرۀ قاهره ای كه بلایای زیادی در ایران و عثمانی و غیره بر امر بهائی وارد ساختند، تفرّس می كردند تا بدانند كه به شهادت خود این گروه ها علیه یكدیگر، تا حال نه تنها نتوانسته اند جلوی رشد این آئین را بگیرند، بلكه ضدیت هایشان نتیجۀ معكوس داده و سبب رشد امر بهائی و استقامت مؤمنین و عاشقانش گردیده است؛ چه كه در قرآ ن مجید سورۀ توبه، آیات ۳۳-۳۲، خداوند، چنین قاطع ارادۀ خود را بیان فرموده است: «یریدوُنَ اَنْ یطْفِؤا نُورَاللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یأبَی اللهُ اِلّا اَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِروُنَ هُوَ الذَّی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ كُلِّه وَ لَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ.»[22]
به عنوان نمونه، خوب بود تهیه كنندگان مطالب عرضه شده به نام خانم مهناز رئوفی، نظری به همتای خود، انجمن حجتیه، كه مدعی مبارزه با دیانت بهائی و ارشاد مسیحیان و ماركسیست ها و اوباش[23] بود، می نمودند كه به قول یكی از برادران دینی از حزب مخالفشان «در طول بیش از ۲۵ سال(بر طبق تاریخ مأخذ مزبور، منظور از سال ۱۳۳۲ ه.ش تا سال ۱۳۶۲ است كه حدود ۳۰ سال می باشد) نه تنها قادر به شكست بهائیت نشد، بلكه خود عاملی برای رشد این فرقۀ استعماری گشت!»[24] و ظاهراً به خاطر همین عدم موفقیت بود كه «سازمان عباد صالح»، شاخۀ جدا شده از انجمن مزبور، بعد از انقلاب اسلامی[25]، با تغییر روش گذشتۀ خود در انجمن، ابراز كرد كه: «با بهائیان نباید مبارزۀ عقیدتی كرد، بلكه باید مبارزۀ سیاسی نمود.»[26] حال آنكه این كشف بزرگ! توسط سازمان مزبور كشفی جدید نبود، زیرا همان گروهی كه قبل و بعد از انقلاب مخالف انجمن حجتیه بود و بعد از پیروزی انقلاب قدرت را به دست گرفت و عباد صالح از انجمن مزبور جدا شده به ایشان پیوستند، مدتها بود كه از قبل از انقلاب كشف كرده بود كه باید با بهائیان مبارزۀ سیاسی كرد و حتی قبل از پیروزی نهایی انقلاب و پس از آن، برنامۀ منظمی برای قلع و قمع بهائیان طراحی نموده بود و تا حال نیز تا آنجا كه توانسته آن برنامه را اجرا نموده و می نماید.[27]
و از معجزات امر الهی آنكه «مبارزۀ سیاسی» مزبور و ایراد اتهامات و افترائات به بهاییان و حبس و نفی و اعدام و انواع محرومیت ها از حقوق اجتماعی در این ۲۷ سال نیز به سرنوشتی بدتر از «مبارزۀ عقیدتی» مذكور منجر شد، به طوری كه به فرمودۀ مركز جامعۀ جهانی بهائی، یعنی بیت العدل اعظم، در همان سال های اولیۀ انقلاب، «مبارزۀ سیاسی» مزبور باعث رشد كیفی امر و جامعۀ بهائی به اندازۀ ۲۰۰ سال گردید؛ به طوری كه امثال همان گروه های فوق الذكر نیز به این رشد اعتراف كردند و تقصیر آن را نیز به گردن آنهایی گذاشتند كه با بهائیان «مبارزۀ سیاسی» نمودند؛ و حتی بنده شفاهی شنیدم كه بعضی، خودِ انقلاب اسلامی را عامل رشد آئین بهائی گفتند، همانطور كه در مورد رژیم پهلوی گفته بودند! سُبْحانَ وَ تَبارَكَ وَتَعالَی الَذَّی بِیدِهِ الْمُلْكُ! ولی به نظر من همۀ این گروه ها حق داشتند به هم اعتراض كنند و از نحوۀ مبارزه شان با امر بهائی ایراد بگیرند، زیرا چه مبارزۀ عقیدتی باشد و چه مبارزۀ سیاسی و حبس و نفی و اعدام و امثال آن، محال است تأثیر منفی در امر الهی و حقیقت دین بهائی بگذارد، زیرا خداوند در این ظهور مخصوصاً چنین مقدر فرموده است كه رنج و بلا موجب رشد آن باشد؛ چنانكه حضرت بهاءالله شارع این امر اعظم چنین شهادت داده اند،:
چنانچه در این كور ملاحظه شد كه این هَمَجِ رَعاع گمان نموده اند كه به قتل و غارت و نفی احبای الهی از بلاد، توانند سراج قدرت ربانی را بیفسرند و شمس صمدانی را از نور بازدارند. غافل از اینكه جمیع این بلایا به منزلۀ دُهن است برای اشتعال این مصباح. كَذلِكَ یبَدِّلُ اللهُ ما یشاءُ وَاِنَّهُ عَلی كُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.[28]
و از عجایب دیگر در زمینۀ مبارزات رنگارنگ با دیانت بهائی و مؤمنین آن، اینكه بعضی به مصداق اینكه «اَلْباطِلُ یمُوتُ بِتَرْكِ ذِكْرِه» (باطل به ترك ذكر و مسكوت گذاشتنش از بین می رود) برعكس گروه های فوق الذكر، راه مبارزه با امر بهائی را انكار وجود آن و سكوت در برابر آن دانستند[29] كه این هم بی نتیجه بوده زیرا، آنچه باطل است به ترك ذكرش از بین می رود؛ ولی آنچه حق است و حقیقت، در هر صورت از بین نمی رود؛ زیرا حقیقت زنده است و مرده نیست و همین زنده بودن و پویایی و قائم بالذات بودن ِ آن است كه عكس العمل ها ایجاد می كند و سكوت موقت را تبدیل به فریادِ واویلا و وادینا و واشریعتا می نماید. به قول شاعر:
وَ اِذا اَرادَاللهُ نَشْرَ فَضیلَةٍ طُوِیتْ أتاحَ لَها لِسانَ حَسُودِ
لَوْ لا اشْتِعالُ النّارِ فیما جاوَرَتْ ما كانَ یعْرَفُ طیبُ عُرْفِ الْعُودِ[30]
لذا افراد و گروه های ضد بهائی هر روشی را كه پیش گرفته و بگیرند، نتیجه ای جز اعتلا و رشد و فرا گیر شدن بیشتر دیانت مقدس بهائی نخواهد داشت، و به همین جهت است كه قبلاً عرض شد لازم نیست جامعۀ بهائی به هر ردیه و یا اعتراضی پاسخ دهد، مگر بعضی موارد كه احساس شود كمكی به كشف حقایق و ارائۀ اطلاعات صحیح و رفع شبهات و سوء تفاهمات در جهت ایجاد وحدت و حفظ ضعفاء از فریب و ریا می نماید، و حتی در این موارد نیز اگر جوابیه ای تهیه نشود باز به اصل حقیقت لطمه ای وارد نخواهد شد، چه كه حقیقت چه از آن طرفداری و دفاع شود و چه علیه آن اقدامی صورت گیرد، پیوسته در اوج اعتلا و صحّتِ خود باقی بوده و خواهد بود، و به این جهت، از نكاتِ مهمّه ای كه افراد و گروه های ضد بهائی باید بدانند این است كه در ایران در اكثر ایام، جامعۀ بهائی حتی از ارائۀ پاسخ به همین ردیه ها و اتهامات نیز ممنوع و محروم بوده و حتی اگر جوابیه ای نیز تهیه شده، هموطنان عزیز از خواندن آن ممنوع و محروم بوده اند و لذا اطلاعاتشان دربارۀ حقیقت دینی كه در وطنشان بیش از ۱۵۰ سال سابقه دارد، یا هیچ یا بس ناچیز بوده است؛ اما علیرغم همین بی اطلاعی، دیانت بهائی و بهائیان كمر زیر بار انواع فشارها و تضییقات و اتهامات و بلایا راست كرده اند، تا آنجا كه احترام هموطنان نازنینشان را بر انگیخته اند.
از شواهد حقیقت فوق آنكه به عنوان مثال، وقتی پس از ۲۶ سال از شروع انقلاب اسلامی، جامعۀ بهائی تظلم نامه و بیانیه ای را، همچون موارد مشابه در اوایل انقلاب، در خصوص تقاضای رفع ممنوعیت بهائیان از ورود به دانشگاه و دیگر تضییقات، خطاب به ریاست محترم جمهوری وقت[31] در سال ۱۳۸۳، حضوراً و آشكارا و بدون پرده پوشی و مخفی كاری كه روش سیاسیون است، تقدیم اولیای امور در ادارات مختلفه سراسر مملكت — علاوه بر مراجع عالی رتبه نظام— نمود، با نهایت تعجب ملاحظه شد كه بسیاری از اولیای محترم امور حتی مطلع نبودند كه جوانان بهائی، ۲۶ سال بوده است از ورود به دانشگاه و تحصیلات عالیه محروم بوده اند و اكثر ایشان از این بابت اظهار تأسف و تعجّب می كردند، و نیز بعضی از ایشان هم مانند بعضی از هموطنان عزیز نمی دانستند دیانت بهائی چیست و یا معدودی نیز آن را با فرقۀ وهّابی، شاید نظر به تلفظ مشابه دو كلمه، و یا حتی با هموطنان عزیز یهودی و مسیحی، اشتباه می گرفتند!
مثال دیگر در مورد سه مقالۀ آقای عبدالله شهبازی در روزنامۀ جام جم شماره های ۹۳۱ تا ۹۳۳، مورخ ۱۶ تا ۱۹ مرداد ماه ۱۳۸۲، علیه دیانت بابی و بهائی می باشد كه روزنامۀ مزبور بر خلاف قانون مطبوعات، مانند اكثر روزنامه های زمان رژیم پهلوی و ۲۷ سال اخیر، حاضر به چاپ جوابیۀ جامعۀ بهائی به مقالات مزبور نشد. اصولاً در ۱۶۳ سال تاریخ دیانت بهائی، اولیای امور قاجاریه و پهلوی و جمهوری اسلامی، و افراد و گروه های دیگر ضد بهائی، همیشه سعی نموده اند تا آنجا كه ممكن است هموطنان عزیز، از دانستن حقایقی دربارۀ آن محروم و ممنوع باشند و اصل آثار و كتب بابی و بهائی كه صدها مُجَلَّد می باشد از دسترس اكثریت نفوس دور بماند و تنها منابع اطلاعات دربارۀ آن، صدها ردیۀ گوناگون نوشته شده توسط افراد و گروه های ضد بهائی باشد؛ جالب آنكه خود این گروه ها بعضاً شدیداً مخالف یكدیگرند و گاه بر سر نحوۀ قلع و قمع بهائیان با هم اختلاف نظر و نزاع و جدال دارند و بهاییان نیز در این میانه، چون طیور مظلوم نمی دانند در این مسلخ عشق، با چاقوی كدام یك از آنان سرشان بریده خواهد شد؛ ولی ما با آغوش باز از همۀ ایشان استقبال می كنیم و اگر در دین بهائی دستبوسی حرام نبود دست همۀ ایشان را می بوسیدیم تا مثل همیشه به فرمودۀ مولایمان عبدالبهاء «به خون خویش آیات محبت بنگاریم» و «از شدتِ محبّت» بگرییم و بخندیم و «در نهایت سرور و بشاشت، آتش ظلم و ستم را گلزار و گلشن» یابیم، تا «در این جهان بی بنیان سبب ظهورات كمالات عالم انسان گردیم.»[32]
و لازم است هموطنان عزیز تر از جان بدانند كه یكی از روش های دور نگه داشتن ایشان از آثار و كتب بهائی در این ۱۶۳ سال این بوده است كه صدها بار به منازل بهائیان و اماكن دیگر بهائی مراجعه و یا هجوم شده و چه با تمسّك به حیله و چه با زور و اِرعاب و زندانی كردن و ضرب و جرح و حتی آتش زدن و كشتن، كتب و آثار بابی و بهائی را با خود برده یا معدوم نمودند و یا در مكان های خاص در اختیار اشخاصی محدود و خاص، به جهت مقاصدی خاص علیه جامعۀ بهائیان، قرار دادند. از جمله در همین ۲۷ سال اخیر بارها و بارها و حتی در سال جاری به همان روش های مذكور، هزاران جلد از كتب و آثار و جزوات بهائی را به همراه چیزهای دیگر از صدها خانۀ بهائیان و اماكن مصادره شدۀ این جامعه بردند[33] تا اكثریت ملت ایران همچنان از بدست آوردن اطلاعات حقیقی دربارۀ آیینی كه دیر یا زود به آن افتخار خواهند كرد، محروم و ممنوع بمانند، و در میان این آثار، از جمله چندین بیانیه و جوابیه نیز وجود داشت كه در اوایل انقلاب اسلامی توسط محفل روحانی ملی بهائیان ایران، در پاسخ به اتهامات قدیم و جدید به جامعۀ بهائی تهیه شده بود كه اگر حداقل همین بیانیه ها نیز در اختیار نفوس قرار می گرفت، بسیاری از شبهات از بین می رفت. اما دریغا كه چنین نشد و حتی اخیراً نیز ازجمله به واسطۀ تسلیم همان تظلم نامۀ سابق الذكر به اولیای محترم امور دربارۀ رفع ممنوعیت بهائیان از ورود به دانشگاه، جامعۀ بهائی مجدداً مواجه با موج جدیدی از تضییقات و دستگیری ها شد تا بار دیگر با كمال تعجب و حیرت روشن شود كه وارد كردن افترا و تهمت و دروغ علیه یك جامعه و اِعمال محرومیت های شدید اجتماعی — اقتصادی علیه آن مجاز است؛ اما پاسخ دادن به اتهامات بی اساس و حتی دادخواهی و تظلم به اولیای محترم دولتِ متبوع برای رفع تبعیضاتِ غیر قانونی وغیر اخلاقی، غیر مجازاست و مستوجب تعقیب و زندان و مجازات.
باری با این تفاصیل به فكر فرو رفتم كه دربارۀ ردیۀ جدید خانم مهناز رئوفی و دیگر ردیه هایی كه دوباره در سال های اخیر به شكل كتاب یا جزوه یا مقاله در مطبوعات یا به شكل برنامه های تلویزیونی انتشار می یابد، چه باید كرد و آیا لزومی به اعتنا و پاسخگویی هست یا نه. نهایتاً به نظرم رسید كه اگر چه از طرفی با توجه به حقایقی كه در فوق اشاره شد، و نیز با توجه به اینكه چون خودِ جامعۀ بهائی و اعضا آن با اتهامات و اكاذیب قدیم و جدید مزبور و پاسخ های آنها كاملاً آشنا هستند، نیازی به پاسخ دادن نیست[34]؛ اما از طرفی دیگر ملاحظه شد هموطنان عزیز و به خصوص جمعیت كثیر نوجوانان و جوانان عزیز و بی گناه و محروم این خاك مقدس كه نسلی جدیدند و هنوز یا از حقایق آئین بابی و بهائی و آنچه بر بهاییان در این ۱۶۳ سال گذشته است بی اطلاعند، و یا اگر اطلاعی هم دارند اكثراً از منابع و ردیه های فوق الذكر و شنیده های بعضاً اشتباه این و آن و یا شاید سایت های اینترنتی ضد بهائی می باشد، و از طرفی نیز چون ملاحظه شد قالب انتخاب شده برای محتوای ردیۀ مسلخ عشق عمداً به اصطلاح، داستان و رمان عشقی است كه خواسته یا ناخواسته ولو به طور موقت ممكن است در قوۀ واهمه و اذهان ِ عوام و نوجوانان و جوانان تأثیر سوء بگذارد و ایجاد شبهه نماید[35]، لذا تصمیم گرفتم پاسخی بر آن بنویسم.
از آنجا كه مطالب ردیۀ مزبور، ایرادات تكراری و اشتباهات فاحش و آشكار زیادی داشت، به صِرفِ تأیید الهی، تهیۀ دستنویس اولیه كار مشكلی نبود و فقط با استفاده از محفوظات به سهولت و سرعت آماده شد، و چون تصمیم گرفتم آن را به جامعه تقدیم كنم، پاكنویس آن لازم شد و در این زمینه آنچه ضروری بود، تنظیم محفوظاتِ نوشته شدۀ مزبور از طریق تهیه و ارائه منابع و مآخذ و ارجاعات دقیق بود، كه آن نیز، علیرغم عدم دسترسی به همۀ منابع دلخواه به علت غارت مكرّر كتب و آثار بهائی و غیر آن از منازل بهائیان، به حول و قوۀ الهی در حدّ مقدور و لازم صورت گرفت. با این حال طبق آنچه قبلاً گفته شد معلوم نیست كه این پاسخ نیز مانند سایر پاسخ های جامعه یا افراد بهائی در دسترس هموطنان عزیز قرار گیرد؛ اما باز با توجه به حقایقی كه در صفحات قبل ذكر شد، حتی در این صورت نیز حقیقت امر بهائی در مقام بلند و عظیم خود باقی خواهد ماند و خداوند عاقبت از راه هایی كه خود بهتر می داند، حقایق را بر هموطنان نازنینمان آشكار خواهد فرمود و هموطنان عزیز كه از نزدیك با اعمال و اخلاق و اقوال و روش بهائیان— كه همسایگان و دوستان و همكاران و خویشاوندان ایشانند و در این خاك مقدس با هم نفس می كشند و در غم و غصه و شادی و سرور هم شریكند— آشنایند، با منشأ اعتقادی آن اعمال و اقوال نیز كه جز عشق و اعتقاد به شارع مقدس امر بهائی یعنی حضرت بهاءالله و ایمان به تعالیم ایشان نمی باشد آشنا خواهند گردید و به اكاذیب و افترائات معدود هموطنان نامهربانِ بی انصافمان پی خواهند برد.[36]
اما در آخر ِ این مقدمه باید اضافه نمایم که پس از نوشتن این متن که در ۳۰ / ۸ / ۱۳۸۴ پایان یافت، به علل مشکلات معمول ِ موجود که توضیح و تفصیل آن در این جا ضروری نیست، اتمام تایپ کل مطالب یک سال طول کشید و چون در این مدت نیز وقایعی جدید در ارتباط با موضوع این متن رخ داد تصمیم گرفتم ضمیمۀ ششمی نیز به پنج ضمیمۀ سابق بیافزایم و شرح بسیار مختصری از آن وقایع را در آن بگنجانم تا خوانندگان و هموطنان عزیز در جریان مختصر ادامۀ اقدامات ردیه نویسان و جاعلینِ مسلخِ عشق قرار گیرند. شایان ذکر است که به جز چند مورد ِ بسیار معدود نیز که در خود متن مشخص شده، چیزی به متن اصلیِ اولیه اضافه نشده و آنچه افزوده شده کلاً در همان ضمیمۀ ۶ آورده شده است و تمنا می شود خوانندگان عزیز حتماً آن را ملاحظه فرمایند.
نظر خود را بنویسید