×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
توجّه به «آناکرونیسم» در تحقیقات تاریخی در ادیان گذشته و دین بهائی
1393/03/18
 
 

 

توجّه به «آناکرونیسم» در تحقیقات تاریخی در ادیان گذشته و دین بهائی

 

 
گاه برای تحقیق و بررسی و قضاوت وقایع گذشته دچار مغالطه ای می شویم که در علم تاریخ و جامعه شناسی، آن را «آناکرونیسم» یا «زمان پریشی» یا «نا به هنگامی تاریخی» می گویند. با توجه به این مغالطه و دوری از آن می توان از قضاوت های نابجا و غیر منصفانه در خصوص تاریخ گذشتۀ جوامع یا تاریخ ادیان و غیره خودداری کرد و نیز می توان دریافت که بعضی امور و قوانین و ارزش ها و شرایط گذشته را نمی توان و نباید در زمان حال جاری کرد. در مورد تعریف این مغالطه چنین آمده است:
 
«مغالطۀ زمان پریشی و یا آناکرونیسم (Anachronism)، مغالطه ای است که در آن، شخص، ارزش های زمان خود را به تاریخ تسرّی می دهد و رفتارها، گفتارها و وقایع را با ارزش هایی زمان حاضر تحلیل می کند. در این مغالطه، تحوّل و تغییرِ معناها و مفاهیم در طول تاریخ نادیده گرفته می شود. هر یک از مفاهیمی که امروزه به کار می گیریم، به منزلۀ مَظروفی هستند که محتوای آن را برداشت ها و معناهایی پر کرده است که در این زمان رایج است. معنای هر واژه، امر فراتاریخی نیست بلکه معناها در گذر تاریخ روابط و مناسبات اجتماعی پدید می آید و دچار تغییر و تحول می شوند. بنابر این برای آن که مقصود اصلی گوینده ای را از بکار بردن واژه ای بفهمیم باید پیشاپیش بدانیم که آن واژه و لفظ در زمان بکار گیری اش در بیان چه موقعیّت ها و مناسبت هایی به خدمت گرفته می شده است و برای کدام مقصود استخدام شده است.» (١)
 
از جمله نمونه های مغالطه و خطای مزبور، آن است که بعضی گمان می کنند تعالیم ادیان سابق را می توان امروز هم جاری کرد و لزومی به استمرار و تجدید ادیان نیست. حال آن که ادیان به حکمت الهی، هر یک مطابق شرایط و زمان خاص خود ظاهر شدند و نمی توان تعالیم آنها را در زمان حال جاری کرد. در این خصوص در آثار بهائی توضیحاتی مفصّل آمده است که می توان به آنها مراجعه نمود. (٢) به عنوان نمونه حضرت بهاءالله دربارۀ لزوم تجدید و استمرار ادیان می فرمایند:
 
«رگ جهان در دست پزشك داناست؛ درد را می بیند و به دانایی درمان می كند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر. امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید. دیده می شود گیتی را دردهای بیكران فرا گرفته و او را بر بستر ناكامی انداخته. مردمانی كه از بادۀ خود بینی سرمست شده اند پزشك دانا را از او باز داشته اند؛ این است كه خود و همه را گرفتار نموده اند. نه درد  می دانند، نه درمان می شناسند؛ راست را كژ انگاشته اند و دوست را دشمن شمرده اند. بشنوید آواز این زندانی [حضرت بهاءالله] را؛ بایستید و بگویید. شاید آنان كه خوابند بیدار شوند.» (٣)
 
و حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
 
«شریعتُ الله بر دو قسم منقسم: یك قسم اصل اساس است؛ روحانیت است... ابداً منسوخ نمی شود... این فضائل عالم انسانی در هر دوری ازادوار تجدید گردد؛ زیرا در اواخر هر دوره شریعتُ الله روحانیّه یعنی فضائل انسانیه از میان می رود و صورتش باقی می ماند... [بنابراین] در دورۀ هر پیغمبری تجدید می گردد... قسم ثانی از شریعت الله كه تعلّق به عالم جسمانی دارد مثل صوم و صلات و عبادت و نكاح و عتاق و محاكمات  و معاملات و مجازات و قصاص بر قتل و ضرب و سرقت و جروحات... در هر دور ی  از ادوارِ انبیاء، تبدیل و تغییر یابد و منسوخ گردد؛ زیرا در سیاسات و معاملات و مجازات و سائر احكام، به اقتضای زمان، لابد از تغییر و تبدیل است. (۴)
 
و نیز:
 
«حیات اجتماعی عالم انسان نیز مراحل و مراتبی دارد؛ در وقتی در مرحلۀ طفولیّت بوده و در وقت دیگر در عُنفوان شباب. امّا حال به مرحلۀ بلوغ موعود رسیده؛ آثارش از جمیع جهات نمودار است... آن چه در مراحل بدوی  و محدودِ گذشته بشر، نیازمندی  های نوع انسانی را بر طرف می ساخت از عهدۀ حوائج دورۀ  تجدّد و بلوغ بر نیاید؛ زیرا انسان دیگر از آن مراحل بدوی  محدود گذشته است و باید امروز به فضائل و قوایی جدید فائز گردد و قوانینی جدید و استعدادی  جدید یابد. (٥)
 
از زاویه ای دیگر، از جمله نمونه های مغالطۀ «زمان پریشی»، بررسی و قضاوت در بارۀ ادیان و جوامع گذشته، با موازین و قوانین و ارزش ها و شرایط حال است. آنچه به عنوان نمونه ذیلاً آورده می شود، مواردی است که مربوط به توجّه به عامل «زمان پریشی» در خصوص بررسی و قضاوت در بارۀ بعضی ادیان گذشته و احکام و آموزه های آنهاست.
 
بدین منظور چند نمونه از آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء را که علاوه بر مقایسۀ اهداف و تعالیم منسوخۀ ادیان سابق همچون حکم جهاد و تنجیس دیگران، با هدف وحدت عالم انسانی و اتحاد و صلح عمومی و معاشرت با جهانیان در دیانت بهائی نظر به نیاز و شرایط زمان، بطور ضمنی هم گویای لزوم توجّه به عامل «زمان پریشی» برای درک صحیح تر حقایق است، تقدیم عزیزان می کند. وضوح بیانات مزبور نیاز به توضیحی بیشتر از طرف نگارنده ندارد.
 
حضرت بهاءالله می فرمایند:
 
«... وصیّت این مظلوم کلّ را آن که بکمال روح و ریحان با عباد الهی معاشرت نمائید. هر وقتی را حکمی و هر هنگام را اقتضائی؛ حضرت نوح لا تَذَر عَلَی الاَرضِ مِنَ الکافِرینَ دَیاراً [احدی از کافرین را روی زمین باقی مگذار] عرض نموده و حضرت روح [مسیح] اِن تُعَذِّبهُم فَاِنَّهُم عِبادُک وَ اِن تَغِفر لَهُم فَاِنَّک اَنتَ العَزیزُ الحکیم [اگر آنان را عذاب كنى، بندگان تواند، و اگر آنان را بیامرزى، یقیناً تویى كه عزیز و حكیمی]. وقتی ازاوقات درعالم رؤیا خدمتِ حضرت رسول رُوحُ ما سِواه فِداه [روح غیر او فدایش باد] رسیدم. کلماتی از آن مَطلعِ کتابِ الهی ظاهر، و بیاناتی ازآن بَحرِ حکمتِ ربّانی باهر، و در اَثناءِ [بین وضمنِ] بیان فرمودند: «از قبل فرمودم اَلجَنّةُ تَحتَ ظَلالِ السُّیُوفِ» [بهشت در زیر سایۀ شمشیرهاست] ولکن این ایّام اگر ظاهر بودم، می فرمودم، «اَلجَنّةُ تَحتَ ظَلالِ سِدرَةِ الاُلفَةِ وَ الرّحمَة» [بهشت در زیر سایۀ الفت و دوستی و رحمت است]. بعد از اِصغاءِ [شنیدن] این کلمۀ مبارکۀ عُلیا، عرض نمودم: «روحُ العالَم لِشَفَقَتِکَ الفِداء و لِعِنایتِکَ الفِداء و لِرَحمَتِکَ الفِداء» [روح عالم فدای مهربانی و عنایت و رحمتت باد]. و بعد، ازبحرِ بیان جاری شد آنچه که از برای قلم واسطۀ اظهار نه، و از برای مداد، مقامِ اِبراز، نه. و چون ازخواب برخاستم مدّتی خود را مسرور مشاهده نمودم به شأنی که به وصف نیاید...» (٦)
 
و نیز در لوحی که صریحاً حاکی از مقصد و نیّتشان حتّی قبل از آشکار نمودن رسالت دینی شان است، می فرمایند:
 
«بِسمِیَ الّذی بِه فُتِحَ بابُ العَطاءِ عَلی مَن فِی الاَرضِ وَ السَّماءِ [به نامم که به آن باب عطا بر همۀ آنان که در ارض و سماء هستند گشوده گشت]، ذرّاتِ کائنات شاهد و حقایقِ ممکنات گواه که این عبد از ظهور و اِظهارِ امر مقصودی جز نجات عباد و اِطفاءِ نارِ ضَغینه و عناد نداشته و ندارد. در لیالی ندایش مرتفع و در اسحار حَنینش و در ایّام ضَجیجش. در کتبِ سَماوی از قراری که بعضی ازاحزاب ذکر نموده و می نمایند، حَرقِ کتب و قتلِ نفوس و منع از اتّحاد که سبب اعظم است از برای ترقّی عباد و ارتقاءِ بِلاد بوده، ولکن در فُرقان [کتاب قرآن] و بیان [کتاب مستطاب بیان] اَعظم از آن مذکور و مرقوم. این مظلوم در طفولیّت در کتابی که نسبتش به مرحومِ مَغفور ملّا باقرِ مَجلسی بوده، غَزوۀ اهلِ قُرَیظه [بنی قُریْظه طایفه‌ای یهودی بودند که تا قرن هفتم میلادی در شمال عربستان در حومهٔ یثرب (مدینه) زندگی می‌کردند] را مشاهده نمود و از آن حین مَهموم و مَحزون بود به شأنی که قلم از ذکرش عاجز؛ اگر چه آنچه واقع شده اَمرُالله بوده و مقصود جُز قَطعِ دابِرِ ظالِمین [دنباله و ریشۀ ستمگران] نبوده ولکن چون دریای عفو و فضل بیکران مشاهده می شد لذا در آن ایّام از حقّ جلّ جلاله می طلبید آنچه را که سببِ مَحَبَّت و اُلفت و اتّحادِ کُلِّ مَن عَلَی الاَرض [همۀ اهل زمین] بوده تا آن که در دویّم ماهِ مولود، قبل از طلوع، جمیعِ اَطوار و ذکر و فکر منقلب شد؛ انقلابی که بشارتِ عُروج می داد. این انقلاب تا دوازده یوم مُتتابع و مُتَوالی نازل و ظاهر؛ بعد، اَمواجِ بحرِ بیان مشهود و تجلّیاتِ نَیِّرِ اطمینان مُشرق و موجود، اِلی اَنِ انتَهَی الاَمرُ اِلی حینِ الظّهورِ اِذاً فُزتُ بِما جَعَلَهُ اللهُ مَبدَءَ فَرَحِ العالَمینَ وَ مَشرِقَ العَطاءِ لِمَن فِی السّمواتِ وَ الاَرَضینَ [تا این که امر منجر و منتهی شد به زمان ظهور. لذا در آن وقت فائز شدم به آنچه که خداوند آن را آغازِ شادی عالمیان و مَشرق عطا برای آنان که در آسمان ها و زمین هایند، قرار داد]. و بعد از قلمِ اَعلی [به تعبیری خود حضرتشان و به تعبیری قلم وحیانی شان] آنچه سبب زحمت و مشقّت و اختلاف بوده به امرِ مُبرَمِ مَحتوم برداشتیم و آنچه علّتِ اتفاق و اتّحاد نازل و جاری. لایُنکِرُ فَضلَ هذَا الظّهورِ اِلّا کُلُّ غافلٍ مَحجوبٍ وَ ظالِمٍ مَبغوضٍ [انکار نمی کند فضل این ظهور را مگر هر غافل محجوب و ستمگر مبغوضی]. الواح نازلۀ مقدّسه و لوح فدا شاهد و گواه. طُوبی لِلمُنصِفینَ وَ طُوبی لِکُلِّ صادِقٍ اَمینٍ. اِنَّکَ اِذا سَمِعتَ نِدائی مِن لوحی وَ رَأیتَ ما لاحَ مِن اُفُقِه فَضلاً مِن عِندی، قُل اِلهی اِلهی لَکَ الحَمدُ بِما اَسمَعتَنی نِدائَکَ وَ عَرَّفتَنی ما کانَ مَکنوناً فی عِلمِکَ وَ مَستوراً مِن اَعینِ عِبادِکَ. اَسئَلُکَ یا سُلطانَ الوُجودِ وَ الحاکِمُ عَلَی الغَیبِ وَ الشُّهُودِ اَن تُوَفِّقَنی عَلی ذِکرِکَ وَ خِدمَتِکَ وَ خِدمَةِ اولیائِکَ ثَمَّ اَیِّدنی عَلی استِقامَةٍ لا تُبَدِّلُها شُئُوناتُ خَلقِکَ وَ شُبُهاتُ عِبادِکَ. اِنَّکَ اَنتَ المُقتَدِرُ العَزیزُ الوَهّابُ [خوشا به حال منصفین و خوشا به حال هر صادق امینی. به درستی که وقتی ندایم را از لوحم شنیدی، و دیدی آنچه را که از افق آن، نظر به فضلی از نزد من، درخشید، بگو: ای خدای من ای خدای من حمد تو را بخاطر این که ندایت را به من شنوانیدی و شناساندی به من آنچه را که در علمت پنهان و از چشمان عبادت مستور بود. از تو می خواهم ای سلطان وجود و حاکم بر غیب و شهود که مرا موفّق کنی بر ذکر و خدمتت و بر خدمت اولیائت سپس مرا تأئید کن بر استقامتی که شئونات خلقت و شبهات عبادت آن را تغییر ندهد. به درستی که تو مقتدر و عزیز و وهّابی]» (٧)
 
حضرت عبدالبهاء نیز می فرمایند:
 
«امّا حضرت محمّد ، اهل اروپا و امریکا بعضی روایات از حضرت رسول شنیده‌اند و صدق انگاشته‌اند و حال آنکه راوی یا جاهل بوده و یا مبغض و اکثر راویها قسّیس ها [کشیش ها] بوده‌اند و همچنین بعضی از جهلۀ [نادانان] اسلام روایت های بی اصل از حضرت محمّد نقل کردند و به خیال خود مدح دانستند. مثلاً بعضی از مسلمانان جاهل کثرت زوجات را مدار ممدوحیت دانسته و کرامت قرار داده زیرا این نفوس جاهله تکثّر زوجات را از قبیل معجزات شمرده‌اند و استناد مورّخین اروپا اکثرش بر اقوال این نفوس جاهله است. مثلاً شخص جاهلی در نزد قسّیسی گفته که دلیل بزرگواری شدّت شجاعت و خونریزیست و یک شخص از اصحاب حضرت محمّد در یک روز صد نفر را در میدان حرب سر از تن جدا کرد آن قسّیس گمان نمود که فی الحقیقه برهان دین محمّد قتل است. و حال آنکه این صِرفِ اوهام است بلکه غزوات حضرت محمّد جمیع حرکت دفاعی بوده و برهان واضح آن که سیزده سال در مکّه چه خود و چه احبّایش نهایت اذیت را کشیدند و در این مدّت هدف تیر جفا بودند بعضی اصحاب کشته گشتند و اموال به یغما رفت و سائرین ترک وطن مألوف نمودند و به دیار غربت فرار کردند و خود حضرت را بعد از نهایت اذیت مصمّم به قتل شدند لهذا نصف شب از مکّه بیرون رفتند و به مدینه هجرت فرمودند. با وجود این اعدا ترک جفا نکردند بلکه تعاقب تا حبشه و مدینه نمودند و این قبائل و عشائر عرب در نهایت توحّش و درندگی بودند که برابره و متوحّشین امریکا نزد اینها افلاطون زمان بودند زیرا برابره امریکا اولادهای خویش را زنده زیر خاک نمی نمودند امّا اینها دختران خویش را زنده زنده زیر خاک می کردند و می گفتند که این عمل منبعث از حمیت است و به آن افتخار می نمودند. مثلاً اکثر مردان به زن خویش تهدید می نمودند که اگر دختر از تو متولّد شود تو را به قتل رسانم حتّی الی الآن قوم عرب از فرزند دختر استیحاش کنند. و همچنین یک شخص هزار زن می برد اکثرشان بیش از ده زن در خانه داشتند و چون این قبائل جنگ و پرخاش با یکدیگر می نمودند هر قبیله که غلبه می کرد اهل و اطفال قبیلۀ مغلوبه را اسیر می نمود و آنها را کنیز و غلام دانسته خرید و فروش می نمودند. و چون شخصی فوت می نمود و ده زن داشت اولاد این زنان بر سر مادران یکدیگر می تاختند و چون یکی از این اولاد عبای خویش را بر سر زن پدر خود می انداخت و فریاد می نمود که این حلال منست فوراً بعد این زن بیچاره اسیر و کنیز پسر شوهر خویش می شد و آنچه می خواست به زن پدر خود می نمود می کشت و یا آن که در چاهی حبس می کرد و یا آنکه هر روز ضرب و شتم و زجر می کرد تا بتدریج آن زن هلاک می شد بحسب ظاهر و قانون عرب مختار بود. و حقد [کینه] و حسد و بغض و عداوت میان زنان یک شوهر و اولاد آنها واضح و معلومست و مستغنی از بیان است دیگر ملاحظه کنید که از برای آن زنان مظلوم چه حالت و زندگانی بود. و ازین گذشته معیشت قبائل عرب از نهب و غارت یکدیگر بود بقسمی که این قبائل متّصل با یکدیگر حرب و جدال می نمودند و همدیگر را می کشتند و اموال یکدیگر را نهب و غارت می کردند و زنان و کودکان را اسیر می نمودند و به بیگانگان می فروختند. چه بسیار واقع که جمعی از دختران و پسران امیری در نهایت ناز و نعمت روز را شب نمودند ولی شام را در نهایت ذلّت و حقارت و اسارت صبح کردند دیروز امیر بودند و امروز اسیر دیروز بانو بودند و امروز کنیز. حضرت محمّد در میان این قبائل مبعوث شد و سیزده سال بلائی نماند که از دست این قبائل نکشید بعد از سیزده سال خارج شد و هجرت کرد ولی این قوم دست برنداشتند جمع شدند و لشکر کشیدند و بر سرش هجوم نمودند که کلّ را از رجال و نساء و اطفال محو و نابود نمایند. در چنین موقعی حضرت محمّد مجبور بر حرب با چنین قبائلی گشت این است حقیقت حال.
 
ما تعصّب نداریم و حمایت نخواهیم ولی انصاف می دهیم و به انصاف می گوئیم. شما به انصاف ملاحظه کنید اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بود در بین چنین قبائل طاغیۀ متوحّشه و سیزده سال با جمیع حواریّین تحمّل هر جفائی از آنها می فرمود و صبر می کرد و نهایت از وطن مألوف از ظلم آنان هجرت به بیابان می نمود و قبائل طاغیه باز دست بر نداشته تعاقب می کردند و بر قتل عموم رجال و نهب اموال و اسیری نساء و اطفال می پرداختند آیا حضرت مسیح در مقابل آنان چه نوع سلوک می کردند؟ این اگر بر نفس حضرت وارد عفو و سماح [بخشش] می نمودند و این عمل عفو، بسیار مقبول و محمود ولی اگر ملاحظه می کرد که ظالم قاتل خونخوار جمعی از مظلومان را قتل و غارت و اذیت خواهد کرد و نساء و اطفال را اسیر خواهد نمود البتّه آن مظلومان را حمایت و ظالمان را ممانعت می فرمود، پس اعتراض بر حضرت محمّد چیست؟ اینست که چرا با اصحاب و نساء و اطفال تسلیم این قبائل طاغیه نگشت؟ و ازین گذشته این قبائل را از خلق و خوی خونخواری خلاص کردن عین موهبت است و زجر و منع این نفوس محض عنایت است. مثلش اینست که شخصی قَدَح سمّی در دست دارد و نوشیدن خواهد یار مهربان آن قدح را بشکند و خورنده را زجر نماید و اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بودند البتّه رجال و نساء و اطفال را از دست این گرگان خونخوار به قوّۀ قاهره نجات می دادند. حضرت محمّد با نصاری [مسیحیان] محاربه ننمود بلکه از نصاری بسیار رعایت کرد و کمال حرّیت به ایشان داد. در نجران طائفه ای از مسیحی بودند و حضرت محمّد گفت هر کس به حقوق اینها تعدّی کند من خصم او هستم و در نزد خدا بر او اقامه دعوی کنم اوامری که نوشته است در آن صریحاً مرقوم که جان و مال و ناموس نصاری و یهود در تحت حمایت خداست. اگر چنانچه زوج مسلمان باشد و زوجه مسیحی زوج نباید زوجه را از رفتن کلیسا منع کند و نباید او را مجبور بر حجاب نماید و اگر چنانچه فوت شود باید او را تسلیم قسّیس کند و اگر چنانچه مسیحیان بخواهند کلیسا سازند اسلام باید آنها را اعانت کند و دیگر اینکه در وقت حربِ حکومت اسلام با دشمنان اسلام باید نصاری را از تکلیف جنگ معاف بدارد مگر به دلخواهی خود آرزوی جنگ نمایند و معاونت اسلام کنند زیرا در تحت حمایتند ولی در مقابل این معافیّت باید یک چیز جزئی در هر سال بدهند. خلاصه هفت امر نامه مفصّل است از جمله صورت بعضی از آنها الی الآن در قدس موجود است اینست حقیقت واقع.
 
این را من نمی گویم فرمان خلیفه ثانی در قدس در نزد باطریق [رئیس اسقف ها] ارتودکس موجود است و ابداً شبهه ای در آن نیست. ولی بعد از مدّتی در میان ملّت اسلام و نصاری حقد و حسد حاصل شد هر دو طرف تجاوز نمودند. ماعدای این حقیقت [بجز این حقیقت] حال آنچه مسلمانان و نصاری و غیره گویند روایت و حکایت محض است منشأ آن اقوال یا تعصّب و جهالت است و یا آنکه از شدّت عداوت صادر شده. مثلاً اسلام گویند که شقّ القمر کرد و قمر بر کوه مکّه افتاد خیال می کنند که قمر جسم صغیریست که حضرت محمّد او را دو پاره کرد یک پاره بر این کوه انداخت و پاره دیگر بر آن کوه این روایت محض تعصّب است و همچنین روایاتی که قسّیس ها می نمایند و مذمّت می کنند کلّ مبالغه و اکثر بی اساس است. مختصر اینست که حضرت محمّد در صحرای حجاز در جزیرة العرب ظاهر شد بیابانی بی زرع و بی اشجار بلکه ریگ زار و بکلّی از عمار بیزار و بعضی مواقع مثل مکّه و مدینه در نهایت گرمی اهالی بادیه نشین اخلاق و اطوار بیابانی از علوم و معارف بکلّی عاری حتّی خود حضرت محمّد امّی بود و قرآن را روی کتف گوسفند می نوشتند و یا برگ خرما از این نمونه بفهمید که چه اوضاعی بود و محمّد میان اینها مبعوث شد. اوّل اعتراضی که بر اینها کرد گفت: چرا تورات و انجیل را قبول ندارید و به عیسی و موسی ایمان نیاوردید؟ این حرف بر اینها بسیار گران آمد به جهت آن که گفتند حال آباء و اجداد ما که به تورات و انجیل مؤمن نبودند چگونه بود جواب داد که آنان گمراه بودند شما باید از نفوسی که به تورات و انجیل مؤمن نبودند تبرّی جوئید ولو این که آباء و اجداد باشند .در چنین اقلیمی بین چنین قبائل متوحّشه شخصی امّی کتاب آورد که آن کتاب بیان صفات الهیّه و کمالات الهیّه و نبوّت انبیا و شرائع الهیه و بیان بعضی از علوم و بعضی از مسائل علمیه در نهایت فصاحت و بلاغت است. از جمله می دانید که قبل از راصد شهیر اخیر در قرون اولی و قرون وسطی تا قرن خامس عشر میلاد جمیع ریاضیون عالم متّفق بر مرکزیّت ارض و حرکت شمس بودند و این راصدِ اخیر مبدأ رأی جدید است که کشف حرکت ارض و سکون شمس نموده تا زمان او جمیع ریاضیون و فلاسفه عالم بر قواعد بطلمیوس ذاهب بودند و هر کس کلمه ای مخالف رأی بطلمیوس میگفت او را تجهیل می کردند. بلی فیثاغورث و همچنین افلاطون را در آخر ایّام تصوّر آن که حرکت سَنَویِ شمس در مَنطقة البُروج از شمس نیست بلکه از حرکت ارض حول شمس است، ولی این رأی بکلّی فراموش شد و رأی بطلمیوس مسلّم در نزد جمیع ریاضیون گشت. امّا در قرآن مخالف رأی و قواعد بطلمیوسیه آیاتی نازل از آن جمله آیۀ قرآن (وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا) ثبوت شمس است و حرکت محوری آن و همچنین در آیۀ دیگر (وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) حرکت شمس و قمر و ارض و سائر نجوم مُصرّح. بعد از اینکه قرآن انتشار یافت جمیع ریاضیون استهزاء نمودند و این رأی را حمل بر جهل کردند حتّی علمای اسلام چون آیات را مخالف قواعد بطلمیوسیه دیدند مجبور بر تأویل گشتند زیرا قواعد بطلمیوسیه مسلّم بود و صریح قرآن مخالف این قواعد. تا در عصر خامس عشر میلاد که قریب نهصد سال بعد از محمّد ریاضی شهیر رصدِ جدید نمود و آلات تلسکوپ پیدا شد و اکتشافات مهمّه حاصل گشت و حرکت ارض و سکون شمس ثابت شد و همچنین حرکت محوری شمس مکشوف گشت و معلوم گردید که صریح آیات قرآن مطابق واقعست و قواعد بطلمیوس اوهامات محض. مختصر این که جمّ غفیری از اُمَم شرقیّه هزار و سیصد سال در ظلّ شریعت محمّدیّه تربیت و در قرون وسطی که اهالی اروپا در نهایت درجۀ توحّش بودند قوم عرب در علوم و صنایع و ریاضیّات و مَدَنیّت و سیاست و سائر فنون بر سائر ملل عالم تفوّق داشتند. محرّک و مربّی قبائل بادیة العرب و مؤسّس مدنیّت کمالات انسانیّه در میان آن طوائف مختلفه یک شخص امّی یعنی حضرت محمّد بود. آیا این شخص محترم مربّی کلّ بود یا نه؟ انصاف لازم است.» (٨)
 
حامد صبوری
 
١٨/ ٣/ ١٣٩٣
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت ها:
٢- رجوع شود به کتاب «پیام ملکوت» فصل «وحدت اساس ادیان» در این آدرس:
نیز کتاب «لزوم دین؛ ضروت تجدید و استمرار ادیان» در این آدرس:
٣- پیام ملکوت، ص ١٧٦.
۴-  همان، صص ١٧٨- ١٧٩.
٥-  ترجمه. نظم جهانی بهائی، ص١٠٣.
٦- مائدۀ آسمانی، جلد ٨، ص ٧٨.
٧- مائدۀ آسمانی، جلد ٧، ص ١٣٥-١٣٧.
٨- کتاب مستطاب مفاوضات، صص: ١۴- ١٩.

نظر خود را بنویسید