×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
وجه تشابه نقّاشی خلیل جبران و نقّاشی روچیلد
1387/10/10

ولوله در شهر ۱


شاید هموطنان عزیزیادشان بیاید كه جام جمیان در روزنامه شان، شماره های 931 تا 933، مورّخ 16 تا 19 مرداد ماه 1382، سه مقاله ازمورّخ رسمی آقای عبدالله شهبازی چاپ كردند. درآن مقالات ازجمله استدلال های شاهكارآقای شهبازی مبنی بر وابسته بودن دیانت بهائی به خاندان های مافیائی و استعمار و صهیونیسم این بودكه روچیلد نامی آلمانی كه نقّاشی ماهربوده، نقّاشی حضرت عبدالبهاء راكشیده و از ایشان خواسته كه آن را امضاء نمایند. جالب آن كه جام جمیان دوباره همین شاهكارآقای شهبازی رادرص29 ایّام، ستون چپ، پاراگراف آخرتكراركرده، آن را دلیل وابستگی آیین بهائی به صهیونیسم دانسته است. دراینجا نمی خواهیم از اوهام برادر عزیزمان آقای شهبازی بگوئیم، چه كه آشكارتر از روز است. امّا ازجام جمیان ومورّخ رسمی دوسؤال داریم: 1-نقاشی روچیلد نقّاش، چه جنبۀ سیاسی ای داشته است؟ 2- عمل مشابه جبران خلیل جبران لبنانی دركشیدن نقّاشی حضرت عبدالبهاء رابه چه تعبیرمی كنند؟ 

آیا وقت آن نرسیده كه بهائی ستیزان، هرچیز راهمان طور ببینند كه واقعاً هست. چرا نمی خواهندبپذیرند كه عشق واحترام هزاران نفوس مشهور و غیر مشهور نسبت به آیین بهائی وشخصیّت های اصلی اش، به خاطرعظمت وقدرت و نفوذ الهی ومعنوی وتعالیم جان بخش آن است ونه به خاطرقدرت ها ی سیاسی دنیوی كه كسی به آنها عشق حقیقی نمی ورزد؟ بهائی ستیزان تا كینه وحسد وتعصّبات را كنارنگذارند، به حقایق ملكوتی این آیین وتاریخ آن پی نبرند. به این ترتیب آیا وجه تشابه دو نقاشی مزبور، جذبۀ ملكوتی حضرت عبدالبهاء نبوده است؟

آنچه درزیرمی خوانید، مقاله ای است برگرفته ازسایت نیونگاه دربارۀ خلیل جبران وآیین بهائی كه مُثبت این مدّعا است.

جبران خلیل جبران و دیانت بهائی

ویلیام نیری، سایت نیونگاه
ژولیت تامپسن از مؤمنین اوّلیّه بهائی در غرب بود. او از نقاشان برجستۀ آمریکایی است که از آثارش می توان به پرترۀ وودرو ویلسن اشاره کرد.سال ها بود که ژولیت به همراه یکی از دوستان هنرمندش(دیزی پامپلی)در خیابان دهم غربی نیویورک شماره ی 48 زندگی می کرد.ژولیت و دیزی خانۀ خود را به محلّی معروف برای گردهم آیی افرادی از نژادها و ادیان مختلف بدل کرده بودند و در این ملاقات ها دیانت بهائی را نیز معرّفی می کردند. در آن سوی خیابان کمی آن طرف تر (شماره ی 51)جبران خلیل جبران[i] به همراه دوستانش زندگی می کرد.

به زودی دوستی نزدیکی بین ژولیت و جبران شکل گرفت. ژولیت می گوید: «خلیل همیشه می گفت که من اوّلین دوستش در نیویورک بودم. ما دوستان خیلی خیلی خوبی بودیم...او کتاب هایش را در استودیویی آن طرف خیابان می نوشت.آن گاه مرا صدا می کرد و می گفت بیا یک فصل از کتاب را گوش کن.» ژولیت در بارۀ جبران چنین می گوید: «او نه فقیر بود نه غنی.متوسّط بود. برای یک روزنامۀ عربی کار می کرد. آزاد بود که بنویسد و نقّاشی کند. در سال های اوّل از سلامت جسمانی خوبی برخوردار بود امّا بعدها به خاطر بیماری سرطان بسیار افسرده شده بود. در 49سالگی در گذشت. او می دانست که زندگی اش خیلی زود پایان می یابد.»

ژولیت، جبران را با دیانت بهائی آشنامی کند. بعد ها قسمت هایی از نوشته جات عربی بهاء ا لله[ii] را برای او می خواندجبران می گوید: «شگفت انگیز ترین ادبیّاتی است که تاکنون نوشته شده است...هیچ عربی ای به پای عربی بهاءالله نمی رسد.»

کمی بعد جبران خود بصورت یک استاد یا مرشد در می آید و مریدانی پیدا می کند. او می گوید که احساس نمی کند نیازی به ظهور پیامبری باشد.او فکر می کرد در هر صورت مستقیماً با خدا در ارتباط است.

روزی ژولیت به ا� خبر می دهد که عبدالبهاء[iii] به زودی از این شهر بازید می کند. جبران درخواست می کند که پرتره ای از او بکشد و عبدالبهاء یک روز صبح زود به او وقت می دهد که این کار را انجام دهد.او می گوید: «برای نخستین بار با چهره ای آن چنان نجیب رو به رو گردیدم که روح قدسی از آن نمایان بود» همچنین می گوید در وجود عبدالبهاء «نادیده را دیده ولبریز و سرشار شده است» و نیز می گوید: «انسان بسیار بزرگواری است.ایشان از هر حیث کاملند و عوالمی در روح خود نهفته دارند.» او عبدالبهاء را عاشقانه می ستود با این حال دریکی از ملاقاتها گفت که به هر آنچه که عبدالبهاء تعلیم داده معتقد است امّا هرگز به دیانت بهائی اقبال نخواهد نمود زیرا او پیام خودش را دارد که به نوع بشر بدهد و دوست دارد که این پیام به وضوح از آن اوباشد. امّا مایل است کاری برای عبدالبهاء انجام دهد... عبدالبهاء خشنود شد و گفت بسیارخوب برو کتابی برای من بنویس و مسیح معروف. کتاب پسر انسان اثر خلیل جبران همان کتاب بود.[iv].

آیا بدین ترتیب می توان نتیجه گرفت که ارتباطی بین عبدالبهاء و شاهکار جبران «پیامبر» هم وجود داشته است؟ ژولیت می گوید: «من فکر نمی کنم ارتباطی بین عبدالبهاء و 'پیامبر' وجود داشته باشد ولی او (جبران) به من گفت وقتی کتاب پسر انسان را می نوشته دائماً به فکر عبدالبهاء بوده است.او با قطعیّت به من گفت که «پسر انسان» تحت تأثیر عبدالبهاء بوده است.»[v]

ژولیت به یاد می آورد که سال ها بعد یک شب، وقتی که فیلم عبدالبهاء در مرکز بهائی پخش می شد جبران در کنار او در ردیف جلو نشسته بود. با دیدن این فیلم خاطرۀ عبدالبهاء بار دیگر برای او زنده می شود و شروع به گریستن می کند. «ما از او درخواست کردیم که آن شب برای ما چند کلمه حرف بزند.وقتی زمانش فرارسید خودش را کنترل کرد و به روی سن رفت. در حالی که هنوز گریه می کرد گفت: من اعلام می کنم که عبدالبهاء مظهر خداوند است در این عصر.البتّه او اشتباه برداشت کرده بود ولی...او گریه می کرد و دیگر نمی توانست چیزی بگوید. پایین آمد، کنار من نشست. گریست و گریست و گریست.آن فیلم او را به گذشته باز گردانده بود. او دستان مرا گرفت و گفت تو دری را امشب بروی من گشوده ای.سپس سالن را ترک کرد.»

جبران در سال های آخر حیاتش به علّت ابتلاء به بیماری سرطان بسیار رنجور شده بود. زمانی که ژولیت به سفر رفته بود او به شدّت مریض بود. هنگامی که بازگشت جبران از او درخواست کرد که هر روز به دیدن او برود. او ملازم بستر بود و این آخرین روزهای زندگی اش بود. در این روزها او داستان زندگی اش را برای ژولیت تعریف می کرد. ژولیت می گوید: «این روزهای آخر او سرش را روی شانه ی من می گذاشت و فقط می گریست. او هیچ وقت نمی گفت که دارد می میرد. او هیچ نمی گفت بجز یک چیز: می خواهم هر چه را که می توانم در اختیارت قرار دهم تا جایی که می توانم پس هر روز بیا» یک روز به ژولیت گفته بود که می خواهد کتاب دیگری بنویسد که موضوع اش حول محور عبدالبهاء و سخنرانی های معاصر او باشد. متأسّفانه او قبل از اینکه این کتاب را بنویسد در گذشت و در بوستون به خاک سپرده شد.

در نگازش این مقاله از منابع زیر (به صورت ترجمه و تلخیص) استفاده شده است:
//en.wikipedia.org/wiki/Khalil_Gibran, //www.sarwal.org/BahArt/Kahlil%20Gibran.htm, //bahai-library.com/histories/juliet.gibran.html, //www.bahaindex.com/documents/Mothers_Stories/index-abdulbaha.html, //arash1919.persianblog.ir 


 

[i] جبران خلیل جبران شاعر،نویسنده و نقّاش لبنانی(1931-1883) بعضی او را پیامبر لبنان خوانده اند.

[ii] بهاءالله پیامبر دیانت بهائی

[iii] عبدالبهاء جانشین بهاءالله و مبیّن آثار او

[iv] این کتاب در ایران تحت عنوان مسیح فرزند انسان توسّط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده و اکنون در بازار موجود است.

[v] با توجّه به اینکه ملاقات جبران با عبدالبهاء در سال 1912 صورت گرفته و کتاب پیامبر مربوط به سال1923می باشد و با توجّه به شباهت مضامین و نثر این کتاب به آثار بهائی احتمال تأثیر پذیری جبران از دیانت بهائی در نگارش این کتاب را نمی توان منتفی دانست.

مقاله قبلی

مقاله بعدی

نظر خود را بنویسید


ببینید

جمشید
ارسال شده در : 1387/10/13

//velvelehdarshahr.org/node/61/