×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
سکولاریسم، دین، و بحران حقیقت
1399/10/22

این سطور دنباله مطلبی است که چندی قبل در ارتباط با موضوعات مطروحه در فضای مجازی نوشته بودم. امیدوارم نوشته قبلی را که در باره احمد کسروی و کتاب بهائیگری او نگارش یافته بود خوانده باشید. لینک آن مقاله برای کسانی که مایل به رجوع آن مقاله هستند در اینجا ذکر میشود.

در آن مقاله لیست موضوعاتی را که در فضای مجازی مطرح شده بودو مرا به نوشتن این سطور واداشت ذکر کردم و دلیل اینکه اولین موضوع به بررسی عقاید و اندیشه کسروی و کتابهایش در باره دگراندیشان، ادبا و عرفا، فلاسفه، زنان و حقوق آنان در اجتماع، و بهائیان اختصاص داده شد این بود که برخی در فضاهای مجازی توصیه کرده بودند که سایرین کتاب بهائیگری کسروی را بخوانند زیرا تصور میکنند وی فردی بوده است خردمند و فرهیخته. قصدم بدگوئی از کسروی نیست امّا برای اطلاع صحیح در اینباره توصیه میکنم آن مقاله را بخوانید و خود قضاوت کنید. این مقاله شامل قسمتهای زیر است:

 

پیش گفتار

بستر تاریخی روند سکولاریسم

نگرشی دیگر به سکولاریسم و دین

آماری چند در باره روند سکولاریسم

علم، خرد، دین، و سکولاریسم

بحران حقیقت

پایان گفتار

 

پیش گفتار

 

این نوشتار اختصاص دارد به موضوع خردمندی، روندهای سکولاریسم و تقابل آنها با باورهای دینی، برداشت از مفهوم دین، و نقش این مفاهیم در اجتماع و در زندگی فردی. یکی از دلایل پرداختن به این موضوعات در مقاله دوّم اینست که برخی از شرکت کنندگان در یکی از فضاهای مجازی نظراتی ابراز داشتند کهانگیزه ای شد برای نوشتن این سطور. عدّه ای در آن موضوعات مطروحه بیان کرده بودند که ادیان همه از یک قماش هستند، که فکر میکنم منظورشان این بود که همگی خرافات و مخالف خرد و اندیشه هستند. تنی چند نوشته بودندجامعه بسرعت بسوی بی دینی پیش میرود، و پیش گوئی نموده بودند که بزودی بساط دین بر چیده خواهد شد. در ارتباط با این موضوعات عدّه ای نیز به فردی که یکی از والدینش در طفولیّت و سالهای بعد از آن مانع از آموزش آموزه های بهائی به او شده بود تبریک گفته و ابراز خشنودی کرده بودند، و این روش را منطبق با تربیت خردمندانه دیده اند.عده ای نیز جمله مشهور منتسب به کارل مارکس فیلسوف آلمانی را باین صورت تکرار کردند که &#۳۹;دین افیون جامعه است&#۳۹; (که البته ترجمه دقیق تر گفته مارکس اینست که &#۳۹;دین افیون ملت یا مردم است&#۳۹;). سعی خواهم کرد در مقالات  بعدی به موضوعاتی که در سطور بالا اشاره کرده ام بپردازم، امّا موضوع این مقاله آنست که در ابتدای این پاراگراف مطرح شده است. همانطور که در مقاله پیشین نوشتم، باز تأکید میکنم که قصدم توهین به هیچ فرد یا مرامی نیست و هدف فقط پیشبرد یک گفتمان دوستانه است. به امید اینکه بتوانیم در فضائی آزاد، با احترام و مهر این گفتمان را پیش ببریم.

 

منظور از خردمندی چیست و انسان خردمند کیست؟ آیا به محض منکر وجود  خدا شدن یک فرد تبدیل به انسانی فرهیخته میشود؟ آیا ردّ کردن دیانت و مفاهیم معنوی ما را بطور اتوماتیک معادل فردی خردمند میکند؟ یا آنکه خردمندی نتیجه مطالعه مستمر، تعمّق و اندیشه، و تجربه عملی و علمی در باره موضوعاتی اساسی نظیر رعایت حقوق بشر، نقش انسان در جامعه، عدالت در ابعاد مختلف آن (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، آموزشی، و غیره)، هدف از زندگی، گسترش علم و دانش، پیشرفت اخلاقی و روحیِ انسان، پیشبرد ابعاد انسانی و معنوی تمدّن بشری، تعهّد انسان در قبال سایر افراد، مسئولیت در باره محیط زیست و بخصوص کیفیّت محیط زیستی که برای فرزندان خود و آیندگان به ارث میگذاریم، ارزشهای اخلاقی و اجتماعی، و امثال آنست؟ اگر فردی پایبند به آزادی فکر واندیشه، آزادی عقیده و بیان، رهائی از هرگونه استبداد سیاسی یا مذهبی، رعایت حقوق تمامی انسانها از هر کیش و مرام، کرامت انسان، نوع دوستی، نداشتن تعصّب نژادی و جنسی و عقیدتی و ملّی و انواع تعصّبات دیگر، راستی در گفتار و عمل، خیر خواهی عمومی و خدمت به مردمان، و تعهّد به محیط زیست باشد، و در عین حال اعتقاد به خداوند و ارزشهای عالیه معنوی و اخلاقی داشته باشد انسانی است بی خرد زیرا انسانی است باورمند؟ در مقابل اگر فردی فاقد برخی یا بسیاری از صفات بالا باشد ولی دین را افیون مردم انگارد و با آن مخالفت ورزد بلافاصله خردمند شده است؟ جواب به این سئوالات مستلزم مطالعه و اندیشه است. هدف از طرح این سئوالاتِ فرضی دعوت به مطالعه و گفتمان در باره این موضوعات است و در عین حال پرهیز از قضاوت عجولانه در باره مسائل اساسی و بنیادی چون مفهوم دیانت و برداشتهای مختلف از آن، نقش دین در زندگی فرد و در اجتماع، روندهای سکولاریسم و تأثیرات آنها در حیات فردی و اجتماعی، ارتباط ارزشهای دیانت با روندهای اجتماعی، و موضوعات بنیادی دیگر.

 

قبل از ادامه مطلب لازم میدانم تأکید کنم که من نیز توافقی با آن مفهوم از دیانت که عبارت از مجموعه ای از اوهام و خرافات است ندارم. اگر دیانت مجموعه ای از عقاید خرافی  مبتنی بر جهالت، خشونت، فقهیّات و نظایر آن باشد بی دینی بهتر است. مدار امتیاز انسان از سایر موجودات عقل سلیم، بینش، و علم و دانش است. هر آنچه که با این موازین اختلاف داشته باشد و مجموعه ای از اوهام و خرافات باشد در شأن آدمی نیست. هر انسان خردمندی که مایل به کشف حقیقت و بدنبال کسب دانش و بینش است طبیعتاً از اینگونه توهّمات دوری میورزد.  

 

در عین حال تأکید این موضوع نیز ضروریست که انسانها بنا بر تجربیات شخصی و نوع تربیتدر خانواده و محیط برداشتهای مختلفی از دیانت دارند. اگر فرد خود مطالعه و تحقیقِ عاری از تعصّب کرده باشد به احتمال زیاد برداشت متفاوتی از دیانت خواهد داشت تا کسی که به تقلید از سایرین و علمای مذهبی باورمند شده است. مشکل اساسی در برداشت نادرستی است که از مفهوم دین شکل میگیرد. یکی از ادبای قرن بیستم جمله نغزی دارد که میگوید «فقها اوهام را دین خوانده اند و دانشمندان دین را اوهام دانسته اند». متأسفانه در بسیاری از جوامع آنچه که بعنوان دین به مردم ارائه و یا تحمیل شده است توأم با برخی اوهام و خرافات بوده و چنین نقشی از حقیقت دین در اذهان تولید نموده است. این موضوعی است که در نوشتارهای آینده به آن خواهم پرداخت زیرا ابتدا باید به موضوعات دیگری بپردازیم که در فضای مجازی در باره دین و سکولاریسم مطرح شده است.

 

البته پدیده  سکولاریسم در زمینه های مختلف انعکاس پیدا کرده است. برای مثال در سیاست و حکومتداری میبینیم که بسیاری از جوامع دموکراتیک سیستم مدنی و سیاسی سکولار را انتخاب کرده اند. سیستم قوانینی که در این کشورها وضع شده تمام شهروندان را در مقابل قانون و حقوق بشر یکسان میداند و آزادی عقیده و بیان را حرمت می نهد. امّا این مقاله در باره این موضوع نیست بلکه همانطور که قبلاً ذکر شد صحبت از سکولاریسم در ارتباط با گرایشهای دینی، و نقش باورهای مذهبی در حیات فردی و اجتماعی است.

 

بستر تاریخی روند سکولاریسم

 

مطلب را با مرور بسیار مختصری از منظر تاریخی جریان سکولاریسم آغاز میکنیم. از اوائل عصر روشنگرائی در اروپا تئوری های مختلفی در باره سرنوشت دیانت و جریان سکولاریسم ارائه شد و در دهه ها و قرون بعد تعداد آنها فزونی یافت بطوریکه تا کنون تئوری ها و نظریه هائی که از طرف فلاسفه و علمای علوم اجتماعی، و حتی برخی از دانشمندان علوم طبیعی، ارائه گشته از چند ده متجاوز گشته است. در دوران جدید، که شاید بتوان آغاز آنرا با انقلاب کپرنیکی همزمان دانست در نتیجه تحوّلاتی که در کشورهای مختلف در اروپا صورت گرفت بتدریج رشته های مختلف علم و ادبیات و هنر از علوم دینی و سپس از فلسفه جدا شدند (گر چه ارتباط علوم با فلسفه تا به امروز مورد بحث و مناقشه است) و از تحت تسلّط ارباب کلیسا خارج گشتند. اگر چه در این مختصر نمیتوان حتی به ذکر اسامی و عناوین تئوریهای سکولاریسم که از آن زمان تا حال مطرح شده پرداخت ولی شاید در یک دید کلّی بتوان طیفی (Spectrum) را در نظر گرفت که شامل نظریه پردازان و تئوریهای مختلف  است. در یک انتهای این طیف نظریه پردارانی قرار دارند که بقای دیانت و افکار مذهبی را در آینده اجتماع بکلّی رد کرده و زوال کامل چنان مفاهیمی را پیش بینی کرده اند، و در انتهای دیگرِ آن فلاسفه و اندیشمندانی هستند که به دیانت بصورت یک عامل انسجام بخش در جامعه مینگرند، ولو آنکه برخی از آنها شخصاً به دیانت اعتقاد نداشته باشند. در طول این طیف  مکاتب و اندیشه های متفاوت و متناقضی دیده میشود در ارتباط با تاریخ رشد اعتقادات مذهبی، ماهیّت دیانت، و پیش بینی آینده ادیان. این نظریه پردازان عده ای خدا ناباور، برخی معتقد به وجود خدا یا نیرو و وجودی ورای طبیعت و عالم ماده امّا بدون اعتقاد یا تمسّک به دینی خاصّ، و عدّه ای معتقدبه لزوم دیانت هستند. برخی از نویسندگان این نظریات را طبقه بندی کرده و تئوری هائی را که دست کم چند وجوه مشابه با یکدیگر دارند تحت یک تئوری کلّی تر ارائه کرده اند.

 

بدیهی است که توضیح این گروهها از حوصله این مقال خارج است، امّا چند نمونه از این نظریات برای روشن شدن هدف این نوشتار ذکر میشود.  نمونه اوّل شامل گروه نظریه هایسکولاریسم مطلق میباشد که برخی از نویسندگان از آنها با عنوان تئوریهای سکولار Subtraction  یاد میکنند. اینگونه  تئوریهای سکولاریسم جنبه مادّی گرائی صرف  دارند و عموماً منکر خدا یا مفاهیم متافیزیک هستند. این گروه مدّعی است که دیانت حاصلِ دانش دورانی بوده است که بشر اطّلاعات چندانی در باره بسیاری از امور و دنیائی که در آن زندگی میکرده  نداشته است؛ لذا در دوران مدرن انسان دین را کنار خواهد گذاشت. از جمله مشخّصات این گروه تقلیل گرائی(Reductionism)  و مثبت گرائی، بخصوص مثبتگرائی منطقی  (Logical Positivism) است. حتی برخی، تفکّرات هیچ گرائی(Nihilism)  را جزو نظریات این گروه به حساب میآورند. دیوید هیوم، کارل مارکس،  فردریک نیچه، مارتین هایدگر، و جیانی واتیمو از جمله متقدّمین و متأخّرین این گروه هستند. اگر چه تفاوتهای بسیاری بین نظریات آنان وجود دارد ولی بخاطر تشابهاتی که در آرأ آنان نسبت به جریان سکولاریسم و دیانت موجود است جزو این گروه بحساب آمده اند. برای دوستانی که با این مفاهیم فلسفی آشنائی ندارند شاید چند تعریف مختصر در پی گیری موضوع اصلی این مقاله مفید باشد.

 

تقلیل گرائی در یک تعریف ساده عبارت از شناسائی یک موضوع (یا موجود) بر اساس تجزیه آن به اجزاء و عناصری است که از آنها تشکیل شده است. لذا طبق این نظریّه، فهم یک سیستم یا موضوعِ پیچیده بر اساس شناختن اجزاء آن صورت میگیرد؛ وقتیکه ما یکایک اجزأ یک سیستم را بشناسیم تمامی آن سیستم را شناخته ایم.

 

مثبت گرائیمنطقی در تعریفی مختصر نوعی روش تحقیق و کسب دانش است که فقط مشاهده و دلایل مبتنی بر منطق را میپذیرد و اگر موضوعی یا موجودی قابل دیدن نباشد، یا مبتنی بر دلایل ناشی از منطق نباشد، دارای حقیقت نیست و جزو دانش بحساب نمی آید.

 

و بالاخره فلسفه هیچگرائی که انواع متعدّد پیدا کرده و در مکاتب مختلف از جمله در فلسفه بودائی و در افکار کسانی چون فردریک نیچه، آلبرت کامو و عدّه ای دیگر از فلاسفه مادّی گرا انعکاس یافته، شامل انکار حقیقت زندگی،  ردّ هر گونه هدف یا معنی برای حیات آدمی، و انکار حقیقت مطلق برای مفاهیمی چون دانش، وجود، و ارزشها است.

 

تعاریف بالا جامع نیستند امّا برای موضوع فعلی به همین اختصار کفایت میکنیم. اجازه بدهید نمونه دیگری از گروه نظریه های طیف سکولاریسم را بطور مختصر عنوان کنم و آنگاه به ارتباط این مفاهیم با موضوع این مقاله خواهیم پرداخت. این نمونه از گفتمان های سکولاریسم شامل تئوریهائی است که برخی نویسندگان از آنها با عنوان نظریات سکولار Developmental   یاد میکنند. این نظریات قائل به نقش مثبت دین در حیات فردی و اجتماعی میباشند، و اندیشمندان این گروه به دیانت بعنوان نیروئی انسجام بخش در جامعه مینگرند. از متقدّمین این گروه باید امیل دورکهایم فیلسوف و جامعه شناس شهیر فرانسوی را نام برد که در آثارش بطور مفصّل در باره نقش دین در جامعه نوشته است. البتّه بسیاری از متأخّرین مانند  رابرت بلّاه مؤلّف کتاب  (Religion in Human Evolution) نیز در این باره کتب فراوانی نگاشته اند؛ با وجود آنکه عدّه ای از آنان خود پیرو دیانتی نیستند ولی در عین حال منکر مفاهیم روحانی نبوده، و به نقش مثبت دین در اجتماع تأکید می کنند. این گروه اذعان میکنند که برخی از پیروان ادیان در طول تاریخ باعث کشت و کشتار، ظلم و ستم، استبداد، و نفاق گشته اند؛ امّا در عین حال به نقش مثبت ادیان بخصوص در دوران سازندگی هر دیانتی نیز قائل میباشند.

 

بنابراین در این طیفِ نظریّاتِ سکولاریسم بصراحت می بینیم که آرأ متفاوت و متناقضی در ارتباط با روند سکولاریسم، رشد یا کاهش باورمندی به دین و روحانیات، و نقش آنها در جامعه ارائه شده است. در تقابل با مفهوم تقلیل گرائی، که یکی از مشخّصات فلسفه مادّی گرائی است، برخی دیگر از فلاسفه ایده کلّ گرائی (Holism) را مطرح کرده اند. بر خلاف  فلسفه تقلیل گرائی، این نظریّه میگوید که شناختِ تمامیّت و ماهیّتِ یک موجود یا موضوعِ تحتِ مطالعه بیش از بررسی و تحقیق در باره اجزاء آنست. برای مثال بدن انسان متشکّل از اعضاء و عناصری است مانند قلب و شش و چشم و کبد و غیره. بیشک مطالعه در باره این اعضاء به دانش ما در باره انسان می افزاید امّا حیات انسان حقیقتی فراتر از مجموعه این اعضاء جسمانی است. برای شناخت انسان باید به حقایق دیگری چون ماهیّت حیات، روح انسانی، تفکّر و اندیشه، مهر و عاطفه، قوّه استنتاجِ عقلی بر اساس مشاهده و مقایسه، پروراندن رؤیا و قوّه تصوّر، عبادت و نیاز، و ده ها قوای دیگر نیز توجه کرد. بنابراین شناخت آدمی، علاوه بر تحقیق در باره جنبه مادّی چون اجزاء بدن انسان، مستلزم توجّه به ابعاد مجرّد و غیر مادّی نیز میباشد. برای مثال کارل پاپر (Karl Popper)، یکی از مشهورترین فلاسفه قرن بیستم که مخالف فلسفه تقلیل گرائی میباشد و نظریّاتش در باره فلسفه علم تأثیر مهمّی در متدولوژی و تقسیم بندی علوم گذاشته است، میگوید که از طریق علوم مادّی نمیتوان به شناسائی مفاهیمی مجرّد مانند وجدان پرداخت. وی مخالف نظریّه تقلیل گرایانی بود که وجدان را یکی از پدیدهای مادّیِ مغز انسان میدانستند. اگر چه کارل پاپر عضو جوامع مذهبی نبود و خرافات مذهبی آن جوامع را نمی پذیرفت، در عین حال منکر وجود خدا نیز نبود و به انسان  بصورت موجودی که دارای ابعاد جسمانی و مجرّد (غیر جسمانی) است مینگریست. مختصر آنکه نظریّه فلسفی کلّ گرائی انسان را موجود پیچیده ای می بیند که دارای ابعاد مادّی و ورای مادّی یا روحانی است، و توجّه به هر دو بُعد ضروریست؛ لذا بطور سطحی به نقش دین و معنویّات در زندگی انسان نگریستن و ردّ چنان مفاهیمی را شرط فرهیختگی دانستن نشان خردمندی نیست.

 

در این توضیح مختصر از تاریخ سکولاریسم اشاره به دو نکته ضروریست. نخست آنکه این تقسیم بندی نظریّات فلاسفه و اندیشمندان جنبه مطلق ندارد و گاهی موارد مشترکی بین این تئوریها و بین صاحب نظران آنها نیز وجود دارد، لذا برخی فلاسفه هم مادّی گرای صرف بوده و اعتقاد به دیانتی نداشته اند، و هم به نقش انسجام بخشِ دیانت در تاریخ اجتماعی بشر قائل بوده اند. دوّم آنکه این تئوریهای فلسفی قدری پیچیده و غامض هستند و نکات بسیاری از آرأ این فلاسفه در این نوشتار گنجانده نشده است، چه که این مختصر به اقتضای موضوع این مقاله نوشته شده و فقط قسمتهای محدودی از این نظریات مطرح گشته است.

 

نگرشی دیگر به سکولاریسم و دین

 

هدف از این مرور مختصر بیان این مطلب است که اندیشیدن و خردمندی بطور اتوماتیک وار معادل با ردّ مفاهیم روحانی و حقیقت معنوی ادیان نیست. در واقع همانطور که برخی از پیروان ادیان در گیر اوهام و خرافات و تعصّبات هستند در بین مخالفین ادیان نیز انواع تعصّب وجود دارد. گوئی که ردّ مفاهیم روحانی و مجرّد (غیر مادّی) خود تبدیل به نوعی مذهب شده است که پیروانش در آن اصرار میورزند، و حال آنکه مطالعه سیر تحوّل اندیشه و افکار علمی و فلسفی تصویری پیچیده از روند سکولاریسم و نقش دیانت ترسیم میکند. اگر بدون تعصّب مطالعه کنیم و بیاندیشیم بتدریج این تصویر پیچیده برایمان واضح تر خواهد شد. از سوئی نحوه رفتار و باورهای برخی از پیروان ادیان، که متشکّل از بسیاری خرافات و تعصٌبات است، به این معضل دامن زده است. همچنین برخی متون کتب مقدّسه ادیان قبل که به مقتضای فرهنگ آن زمان و بلوغ فکری و اجتماعی چند ده قرنِ پیش نگاشته شده، که با علم و اندیشه این زمان توافق ندارد، تصوّر خاصّی از دیانت بوجود می آورد. لذا شاید جای تعجّب نیست که عدّه ای از فلاسفه و اندیشمندان و مردمان باورهای دینی را مخالف با خردمندی می بینند. از سوی دیگر برخی از فلاسفه و متفکّرین زندگی را محدود در عالم مادّه ندانسته و برای زندگیِ انسان هدف و غایتی ورای دنیای مادّی قائلند. بخصوص این واقعیّت که در چند دهه اخیر تعداد بسیاری در غرب به روحانیّات بدون تعلّق به هیچ دیانتی روی آورده اند خود قابل تأمّل است. همین روند در شرق بصورت رشد گرایش مردمان به مکاتب عرفانی و تصوّف دیده میشود. در همین چند دهه تعداد فلاسفه و اندیشمندانی که در باره نقشِ انسجام بخش دین در جامعه و بُعد روحانی انسان تأکید کرده و مطالعات فراوانی ارائه نموده اند افزایش یافته است، که به برخی از آنان در این مقاله اشاره خواهد شد. اگر چه اکثر فلاسفه دو قرن اوّل عصر روشنگرائی، که بنظر میرسد بدلیل خرافاتی که در عقاید پیروان ادیان و در عین حال استبداد مذهبی میدیدند، در ردّ دین و باورمندی قلم زده اند، در چند دهه اخیر تعداد اندیشمندانی که توانسته اند به ورای این خرافات نگریسته و به لزوم توجّه به بُعد روحانی انسان و نقشِ انسجام بخش دین تأکید کنند بتدریج افزایش یافته است. حتّی  فردی چون انیشتن، که بسیاری او را بزرگترین متفکّر قرن بیستم می پندارند، انسانی است معتقد به وجود خدا. اگر چه برخی سعی کرده اند نوشتجات او را طور دیگری جلوه دهند امّا تعداد مواردی که وی در باره اعتقادش به دین و خدا مینویسد بحدّی است که جای هیچ شکّی در این مورد باقی نمیگذارد که وی انسانی بوده است باورمند.

 

 آیا براستی هیچ حقیقتی ورای این عالم خاکی وجود ندارد و مرگ ما پایان وجود ما است؟ آیا فرقی بین حیات یک انسان و زندگی یک گوسفند یا بزغاله نیست؟ قصدم توهین به هیچ فردی نیست امّا آیا قصّه زندگی انسان با مرگ جسمانی ما به پایان میرسد همانگونه که زندگی پرنده ای به پایان میرسد، و دیگر هیچ اثر و هدفی از خلقت ما وجود ندارد؟ اگر وجود فقط منحصر به عالم مادّه است، و حقیقت و دانش فقط آن چیزی است که قابل مشاهده است، پس باید مفاهیم مجرّد و غیر مادّی چون تفکّر و اندیشه و عشق و محبّت را منکر شد؟ در این صورت انسان منحصر میشود به موجودی جسمانی که فاقد روح است زیرا نمیتوان روح را با حواس ظاهری درک کرد. این پرسشها و سئوالات  مشابه دیگر، از هزاره های قبل شروع شده و کماکان اندیشه آدمی را بخود واداشته است. بنابراین تعجّبی ندارد که برخی دیگر از فلاسفه و متفکّرین  بُعد روحانی انسان را نیز در نظر گرفته و وجود را منحصر در بُعد مادّی نمیدانند. برای مثال الیستر مکنتایر Alaistair MacIntyre  یکی از مشهورترین متفکّرین عصر حاضر که از جمله فلاسفه مکتب سکولار دیگری به نام Renewal محسوب میشود با بسیاری از برداشتهای سکولاریسم مفرط مخالفت میکند، و بخصوص با فلسفه نیچه که نوعی هیچ گرائی است شدیداً سر مخالفت دارد. وی در نوشتجات خود، از جمله در کتاب After Virtue  طرفداری از عقیده ارسطو و پیروان او میکند که معتقد به غایت و هدفی ورای زندگی مادّی برای انسان هستند. لذا او با هایدگر و واتیمو و امثالهم نیز توافق ندارد و به نقش دین در ارتباط با بُعد روحانی انسان و هدف زندگی تاکید میکند. در این راستا میتوان به متفکّرین مکتب دیگری یعنی فلاسفه مکتب پسا سکولاریسم(Post- Secular) اشاره کرد که با استناد به تاریخ تحوّلات جامعه بشری میگویند که دیانت از بین نخواهد رفت امّا تحوّل خواهد یافت. آنها معتقدند که رابطه مثبتی بین دین و مدرنیته (یعنی روابط اجتماعی در عصر مدرن) بوجود خواهد آمد. این فلاسفه، نظیر دنییل فیل پات، مونیکا تافت، و تیموتی شاه در نوشتجات خود توضیح میدهند که یکی از نقشهای دیانت جلوگیری از گرایشهای افراطی عصر مدرنیته است. البته منظور این نویسندگان از نقش دیانت، ارزشهای معنوی و اخلاقی ادیان است نه آداب و مناسک ظاهری و آن مجموعه خرافاتی که برخی مردمان آنرا دین تصوّر نموده اند. برای نمونه مراجعه کنید به کتاب مفید God’s Century: Resurgent Religion and Global Politics.

 

آماری چند در باره روند سکولاریسم

 

یک نکته مهمّ دیگر اینست که عدّه ای از نویسندگان سکولاریسم، همانطور که در ابتدای این نوشتار اشاره رفت، به افول دین تأکید کرده پیش بینی نموده بودند که در آینده نه چندان دور مفهوم دیانت به زوال گرائیده و انسان از دین روی بر خواهد تافت. امّا پس از گذشت بیش از سه قرن از آغاز پیش بینی های سکولاریسم این مطلب تحقّق نیافته است. این واقعیّت مورد بحث شدید قرار گرفته و طرفینِ نظریه های مخالف بیکدیگر تاخته، هر یک دلایلی در اثبات موضع خویش ارائه میدهند. طرفداران تئوریهای سکولاریسمِ مطلق ادّعا می کنند که دلیل سکولار نشدنِ درصد بیشتری از جوامع، جهالت و فقدان رشد علم و خرد در آنهاست. ولی کسانیکه به نقش دین در استحکام و انسجام جامعه تأکید دارند به روندهای دینی و سکولاریسم در کشورهای مختلف اشاره کرده میگویند که طبق آمارهای موجود پیش بینی های سکولاریسمِ مطلق اشتباه بوده و تحقّق نخواهند یافت. این آمار تصویر یکسانی از روند سکولاریسم نشان نمیدهند؛ آنچه واضح است اینست که عوامل دیگری در رشد یا کاهش روند سکولاریسم تأثیر اساسی دارند، همانطور که عواملی در نقش دین و معنویّات در جامعه بشری اثر گذارند. برای مثال در بعضی کشورهای غربی همانطور که میدانیم در صد افراد سکولار افزایش یافته است. امّا این روند در همه جا یکسان نبوده، و مهم تر از آن، به مفهوم خدا ناباوری نیست. برای نمونه، جزئیات آمارهای موجود نشان میدهند که این روند در اروپّا بسیار متفاوت است با آنچه که در امریکای شمالی مشاهده میشود. برای مثال، طبق آماری که توسط مؤسّسه معتبرآمارگیری Pew Research Center  در سال  ۲۰۱۹ تهیّه شده در ایالات متّحده امریکا در صد باورمندان دینی ۷۷.۱٪ و در صد کسانی که معتقد به وجود خداوند یا نیروئی غیر مادّی هستند ۹۶٪ ذکر شده است، و ۳٪ از افراد در این آمار خود را  خدا ناباور معرّفی کرده اند. البتّه آمارهای دیگری از طرف مؤسّسات دیگر وجود دارد که با اندکی اختلاف همان روند را نشان میدهند.

 

البتّه جزئیات این آمار قابل تأمّل بیشتر است؛ از جمله در این آمار مشاهده میکنیم که میزان نارضایتی افراد نسبت به مؤسّسات مذهبی و رفتار طبقه روحانیون در دهه های اخیر بتدریج افزایش یافته است. در عین حال تغییرات عمده ای در بین شعبات دیانت مسیحی صورت گرفته و عدّه قابل توجّهی از یک نوع کلیسا (بخصوص کلیسای کاتولیک) جدا شده به شعبه دیگری از دیانت مسیحی گرویده اند. امّا این قضایا تأثیر عظیمی در باورهای افراد نسبت به دین بطور کلّی نداشته است. بعبارت دیگر رشد خدا ناباوری بسیار محدود بوده است. در عین حال آمارهای دیگر نشان میدهند که در کشورهائی که چندین دهه تحت رژیم های استبدادی سیاسی بوده اند و فعّالیت های مذهبی در آن ممالک ممنوع بوده، نظیر کشورهای اروپای شرقی و روسیه، پس از کسب آزادی عقیده و بیان در سه دهه اخیر تعداد پیروان ادیان رو به افزایش نهاده است. حتی این روندِ گرایشِ به دین در کشوری نظیر چین نیز مشاهده میشود.

 

از سوی دیگر در ایران عزیز ما طبق یک آمارگیری وسیع چهل هزار نفری که در سال ۲۰۱۷ توسّط مؤسّسه  GAMAAN از طریق اینترنت صورت گرفته بود ۳۲٪ خود را شیعه و در کلّ ۴۰٪ خود را مسلمان ذکر کرده بودند (البتّه این مؤسّسه مینویسد که آمار رسمی دولتی جمعیّت مسلمان ایران را ٪۹۹.۵ قلمداد میکند).  در مجموع ۷۸٪ گفته بودند که به خدا معتقدند (که این رقم شامل پیروان همه ادیان و نیز افرادی است که پیرو دین خاصّی نیستند ولی گرایش به معنویّات داشته و خدا باور هستند). این آمار نشان میدهد که در عرض چند دهه گذشته در ایران جریان سکولاریسم رشد بزرگی نموده است. در عین حال مقایسه این روند در ایران، و کشورهائی نظیر ایران،  با ممالکي که در اکثر سالهای قرن بیستم حکومت های کمونیستی یا مشابه آن داشته اند و پیروی از دین ممنوع بوده است حقایق چندی را نشان میدهد. نخست آنکه در کشورهای کمونیستی یا شبه کمونیستی سابق، پس از شکست استبداد سیاسی در آن کشورها، در صد قابل ملاحظه ای از شهروندانشان در سه دهه اخیر به دین و روحانیات روی آورده اند. این روند نشان دهنده این واقعیّت است که پس از گذشت بیش از هشتاد سال عدم آزادیِ عقیده، ممنوع بودن هرگونه آموزش خدا باوری و دینی، و جلوگیری از تشکیل مجامع مذهبی، انسانها در این ممالک هنوز احساسات روحانی در درون خود داشته و میخواهند به معنویّات روی آورند. دوّم آنکه  نمیتوان به این موضوعات بطور سطحی نگریست و قضاوت عمومی کرد که در همه جا سکولاریسم در حال رشد است، و این موضوع احتیاج به مطالعه و گفتمان عمیق تری دارد. سوّم آنکه آدمیان دارای بُعد جسمانی و بٌعد روحانی هر دو هستند، و نمیتوان منکر وجود گرایشهای روحانی و دینی در روح و اندیشه مردمان شد چه که این گرایشها در بین آدمیان از شرق و غرب عالم، از هر پیش زمینه ملّی و فرهنگی و نژادی، مشاهده میشود. در یک محیط آزاد که فارغ از استبداد سیاسی و مذهبی است هر انسانی میتواند آزادانه در باره این موضوعات برای خویش تصمیم بگیرد.

 

بنابراین در سطح جهانی ما با تصویر پیچیده ای روبرو هستیم که احتیاج به بررسی دقیق ترو گفتمان خردمندانه دارد. هدف از بیان این آمارها اثبات تئوری خاصّی نیست جز اشاره به این واقعیّت که بدلایل مختلف پیش بینی های فلاسفه سکولاریسم به تحقّق نپیوسته است. در عین حال روندهای چند دهه اخیر نشان میدهند که بسیاری از مردمان، حتّی کسانیکه تجربه زندگی در جوامع سکولاریست را داشته اند، در جستجوی معنائی در زندگی ورای مفاهیم سکولاریستی و مادّی صرف هستند.

 

علم، خرد، دین، و سکولاریسم

 

یک موضوعی که اکثراً در گفتمان های مربوط به دین و سکولاریسم مطرح میشود نقش علم و دانش است. علم یک پدیده دینامیک است، یعنی دائماً در حال تحوّل و تغییر بوده و حرکتش بسوی کمال است، امّا کامل نیست. اگر چه حقایق علمی که انسان دائماً بدنبال کشف آنهاست کامل میباشند امّا آن میزان از این حقایقِ کلّیه که بشر در زمان های مختلف بدان دست می یابد کامل نیست، و به همین دلیل آنچه که ما از آن بعنوان علم یاد میکنیم دائماً در حال تحوّل، وبسوی تکاملدرحرکت است. این حقیقت در باره علوم اجتماعی و تجربی هر دو صادق است. برای روشن شدن موضوع از رشته شغلی خویش که مربوط به فیزیک الکترونیکی است مثالی می آورم. تئوریهای علم فیزیک همواره در حال تغییر و تحوّل هستند. بعضی از این تحوّلات جزئی و برخی کلّی میباشند. میدانیم که فیزیک نیوتنی دنیای علم را دگرگون کرد و بخصوص تئوری نیروی جاذبه نیوتن انقلابی در علم فیزیک در قرن هیجدهم بوجود آورد که پایه فیزیک جدید شد. امّا با ظهور انیشتن و تئوری نسبیت وی (ابتدا تئوری نسبیّت خاص و ده سال بعد تئوری نسبیّت عامّ) تغییر اساسی در فهم ما نسبت به نیروی جاذبه و فضا و ابعاد بوجود آمد. هشتاد سال پس از ارائه این تئوری (که قسمتهای عمده ای از آن با اختراع ابزار و آلات جدید در طیّ این سالها مورد تأیید قرار گرفته) برخی از قسمتهای آن در ارتباط با نقش امواج در فضا در حال باز نگری است. این تحوّل در علم در باره همه علوم صادق است؛ منظور اینست که علم کامل نیست امّا بسوی کمال در حرکت است. در این قسمت دو پرسش را مطرح میکنم زیرا مربوط به علم و عقل و ارتباط آنها با دیانت میباشند ولی بحث در آن خصوص را به مقالات بعدی محوّل میکنم زیرا موضوعات مهمّی هستند که احتیاج به نوشتار مفصّل تری دارند. با در نظر گرفتن این حقیقت که علم کامل نیست امّا دائماً بسوی کمال در حرکت است، چگونه مفاهیم معنوی و روحانی میتوانند با عقل و علم همآهنگی داشته باشند؟ علم پدیده ای است دینامیک و متحرّک؛ آیا دین میتواند یک پدیده استاتیک و ساکن باشد و در عین حال با علم و اندیشه همآهنگ باشد؟

 

بحران حقیقت

 

 در راستای موضوع اصلی این نوشتار، یعنی بررسی و گفتمان در باره سکولاریسم و نقش دیانت در جامعه، ما با چند چالش مواجه هستیم. در این نوشتار فقط بیکی از این چالش ها اشاره کرده بقیّه را به نوشته های آینده موکول میکنم. چالش مورد نظر اینستکه در عصر کنونی ما با نوعی بحران حقیقت و دانش مواجه هستیم. اگر چه در ادوار گذشته نیز ماهیّتِ حقیقت و نحوه دستیابی به آن مورد بحث بوده است ولی آنچه که امروزه شاهد آن هستیم شدّت بیشتری یافته است. شاید این اظهار نظر در باره حقیقت و دانش برای برخی از خوانندگان عجیب جلوه کند.گاهی ما در گفتمان های خود کلمه دانش را به معانی مختلف  بکار میبریم. برخی ممکنست  دانش را جمع آوری اطّلاعات  بدانند. اگر چه این برداشت اشتباه نیست امّا دانش مفهومی فراتر از این دارد زیرا یک کامپیوتر هم اطّلاعات بسیاری را در حافظه خود نگه میدارد. دانش در معنای دقیق تر آموختنی هائی است که حقیقت را کشف و روشن ساخته، و در نتیجه در انسان تولید بصیرت و آگاهی راستین کند. بنابراین در چنین نگرشی دانش و حقیقت مفاهیمی هستند مترادف که با یکدیگر هم بستگی عمیق دارند. در چنین نگاهی دانش تأثیر عظیم بر مفاهیمی اساسی چون ماهیّت انسان، هدف از زندگی، نوع جامعه و دنیائی که میخواهیم بسازیم و در آن زندگی کنیم، ارزشهای اخلاقی، معیارهای نیکی و بدی، و مفاهیمی نظایر آن دارد. اینگونه دانش نه تنها بما کمک میکند که بیآموزیم چگونه انسانهائی باشیم و چطور خود را بسازیم، بلکه چه نوع جامعه ای را می خواهیم بنا کنیم.

 

علم، که یکی از عالیترین افتخارهای جامعه بشری است، به تنهائی قادر به ایجاد چنین دانش و بصیرتی برای همگان نیست. مشغله علم عموماً دنیای مادّی و ابعاد جسمانی است. عقل انسان (که علم از تراوشات آنست) در فقدان ارزشهای اخلاقی و معنوی تبدیل به ابزاری میشود برای پیشبرد منافع شخصي. این همان طرز تفکّری است که در اندیشه برخی متفکّرین عصر خردگرائی مانند آدام اسمیت، فیلسوف و اقتصاد دان اسکاتلندی مشهور قرن هیجدهم، انعکاس یافته که مهمترین ارزش جامعه انسانی را رقابتِ صرفِ اقتصادی می بیند و آنرا برای ایجاد نظم در جامعه توصیه میکند. در این نگرش، عقل و علم ابزاری میشوند برای ایجاد جامعه ای که بر اساس رقابت استوار شده و در آن نشان چندانی از همکاری و تعاون برای رفاه جامعه نیست. حتّی تحصیلِ علم وسیله ای میشود برای رقابت با سایرین بمنظور جلب منافع شخصی بیشتر. در چنین طرز تفکّری وسیله نیز ابزاری است برای دسترسی به هدفهای مادّی؛ اینست که می بینیم در دنیای امروز از هر گونه وسیله ای استفاده میشود برای برنده شدن در رقابت های اقتصادی، سیاسی، و غیره ولو آنکه ارزشهای اخلاقی (درست گوئی، امانت، صداقت، حقیقت جوئی، و مانند آنها) نادیده گرفته شوند زیرا هدفِ عقل و علمِ ابزاری پیشرفت در رقابت ها است. بسی واضح است که فلسفه سکولارِ مطلقِ مادّی توجّهی به ارزشهای اخلاقی و معنوی ندارد، و نتایج آنرا ما امروزه در فروپاشیدن مؤسّسات خانواده و اجتماع، و در تخریب روابط انسانی مشاهده می کنیم.

 

این تحریفی که از علم و ماهیّتِ حقیقت به وجود آمده بحران عظیمی ایجاد کرده است چنانکه نتایج منفیِ آن در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی و فردی دیده میشود. این تحریف و بحرانِ ناشی از آن، نتیجهِ برداشتی است که از هدف علم و استنباط از اینکه حقیقت چیست صورت گرفته است.

 

در عصر روشنگرائی در غرب تا اواخر قرن هیجدهم دانشمندان معتقد بودند که برای پیشرفت علم در باره موضوع یا موجودِ تحت مطالعه باید مشخّصات و مطالبی را که در آن موضوع یا موجود است، و در حول و حوش آنست، بررسی کرد. بعبارت دیگر آنچه که دانستنی است در آن موضوع یا موجود نهفته است که باید بدان دست یافت. امّا امانوئل کانت اولین فیلسوف مشهوری است که گفت ذهن انسان در نحوه شناختی که ما نسبت به یک موضوع یا موجودِ تحتِ مطالعه پیدا میکنیم دخالت میکند و اثر میگذارد. البته این تعامل ذهن با موضوع مورد مطالعه تاثیر بیشتری در علوم و حقایق اجتماعی دارد تا سایر رشته های علوم. در دهه های بعد، این موضوع در بین فلاسفه مورد بحث قرار گرفت و دو فلسفه یا طرز تفکر کلّی ظهور کرد که یکی بعنوان مدرنیسم و دیگری بنام پسا مدرنیسم شناخته شده اند.

 

تئوری مدرنیسم میگوید حقیقت آن چیزی است که از طریق علمی قابل اثبات است. یکی از اصل های مهمّ این تئوری،  مشهور به نظریّه انطباق حقیقت است (Correspondence Theory of Truth). طبق این اصل، حقیقت را باید بتوان با دلایل منطقی و مشاهدات علمی اثبات کرد. یکی از مشخّصات این تئوری اعتقاد و اطمینان کامل به نتایجی است که علم آنها را بعنوان حقیقت ارائه کرده است. در نتیجه میتوان روندهای اجتماعی اعمّ از سیاسی، فرهنگی، و اجتماعی را بر اساس این حقایق، که علم و دانش آنها را ارائه کرده، تنظیم نمود.

 

امّا بر اساس تئوری پسا مدرن علم، و حقایقِ ناشی از آن، عبارت از آن چیزهائی است که انسان ها در باره آنها توافق میکنند. طبق این نظریّه، حقیقت مفهومی مطلق ندارد بلکه امریست اعتباری زیرا نتیجه توافق افراد در خصوص مسائلی چون اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، و سایر امورات اجتماعی است. بجای اعتقاد و اطمینان (که از جمله مشخّصات تئوری مدرن است)، در این نظریّه صحبت از نسبیّت است، و حقیقت منحصر میشود به حقیقت اجتماعی، و حتّی آنهم وجود خارجی ندارد بلکه امریست اعتباری. انسانها توافق میکنند که یک قطعه کاغذبعنوان سهام مالی دارای ارزش خاصّی است؛ اگر روزی این توافق اجتماعی بهم بخورد آن قطعه کاغذ کاملاً بی ارزش میشود. در جوامعی که این تئوری متداول میگردد شکّ و تردید جایگزین اطمینان میشود و اعتماد نسبت به افراد و جامعه سست میگردد. در چنین فضائی اعتقاد به تؤطئه بسیار متداول است، ونیّت های خوب و بد بطور یکسان مورد شکّ واقع میشوند. در عین حال چون حقیقتِ مطلقی وجود ندارد نمیتوان از مسائل کلّی صحبت به میان آورد زیرا همه چیز اعتباریست.

 

گرچه در این دو نظریّه، معدود نکاتِ مثبتی وجود دارد چالش هائی که هر یک بوجود آورده است به بحرانِ حقیقت و دانش دامن زده اند. چالش اصلیِ تئوری مدرنیسم این است که عموماً مادی گرایِ صرف، تقلیل گرا، و مثبت گرا است، و هر چه را که با قوانین مادی و مشاهده نتوان اثبات کرد ردّ میکند.

 

چالش اساسی تئوری پسا مدرن این است که طبق این نظریّه حقایق جامعه بر اساس قرارداد و توافق های اجتماعی بنیان گذاشته شده، و هیچگونه حقیقتی جنبه مطلق ندارد؛ در نتیجه ثبات ارزشها و معیارها از بین میرود و تزلزل و اختلاف بوجود می آید. هر فرد یا گروهی میتواند حقایق و ارزشهایِ قرار دادی را زیر سئوال ببرد یا ردّ کند، و اعتماد عمومی سلب میشود؛ در نتیجه هر گونه حقیقتی نسبی میشود. وقتیکه حقایق و ارزشها اعتباری شوند کسانیکه صاحب قدرت هستند از نفوذ خود استفاده کرده و حقیقت را از منظر منافع شخصی خود تعریف و توجیح میکنند، و به بحرانِ درکِ حقیقت دامن میزنند.

 

در عصر مدرنیته ارباب علم و دانش دارای قدرت بودند زیرا اعتماد و اطمینان به علم، و آنچه که علمِ زمان برآورده بود، راه را برای تصمیم گیری مشخّص مینمود، ولی در دوران پسا مدرن صاحبان قدرت میتوانند معیارهای علم و دانش را تعیین کنند. بنابراین در مباحثی چون اقتصاد و عدالت اقتصادی، سیاست و حکومت، روابط بین المللی، ارتباط دین با زندگی اجتماعی و قضایای سکولاریسم، مسائل مربوط به محیط زیست، و زمینه های دیگرِ دانش، آنچه که بعنوان حقیقت ارائه میشود میتواند تحت تأثیر ارباب قدرت قرار بگیرد. این واقعیّت در مسائل کلّی مانند رفاه اقتصادی، امنیّت عمومی، صداقت در حکومتداری، و نیز در مسائل فردی چون درستکاری، امانت، رعایت عفّت و عصمت، و ارزشهای دیگر تأثیر بسیار منفی گذاشته است. شاید چند مثال مطلب را روشن تر کنند: امروزه می بینیم وضعِ محیط زیست مورد بحث قرار میگیرد و بجای آنکه علم راستین راهنمای بشر در ارتباط با محیط زیست باشد برخی از صاحبان قدرت، اعمّ از سیاسی یا مذهبی و غیره، با استفاده از نفوذ مالی و رسانه ای، تحقیقات شبه علمی ارائه میدهند و مدّعی میشوند که انسان لطمه ای به محیط زیست نمی زند. نمونه دیگر برخورد صاحبان قدرتهای سیاسی و مذهبی با بیمارهائی نظیر کرونا در کشورهای مختلف است؛ برای هر فرد دارای عقل سلیم واضح است که علم بهداشتِ عمومی باید خطّ مشی دولت ها را در مبارزه با این بیماری مشخّص کند، امّا در عمل ما شاهد واقعیّت دیگری هستیم که گرایشهای سیاسی در خطّ مشی دولتها تاثیر گذار بوده اند. نمونه دیگر، قضیّه انتخابات سیاسی، حتّی در ممالک دموکراتیک است که چطور طرفداران احزاب مخالف سعی میکنند حقیقت را بر اساس ایده ئولوژی خود جلوه دهند؛ یعنی نوع ایده ئولوژی است که نتیجه انتخابات را برای هر طرف بعنوان حقیقت تعیین می کند نه آنچه که در عمل رخ داده است. برای مثال حتّی در فضاهای مجازی می بینیم کهافراد جبهه بندی نموده بیکدیگر می تازند، کلمات بسیار رکیک و مخالف عفت و عصمت خطاب به مخالفین خود بکار برده  و ناسزا میگویند، و آن دسته از رسانه ها و منابع خبری را که با ایده ئولوژی خود موافق است نقل میکنند. یعنی هدف وسیله را توجیه میکند، و حقیقت از زاویه آن هدف تعریف میشود ولو آنکه برای رسیدن به آن هدف برخی ارزشهای اخلاقی زیر پا گذاشته شوند. چند سال قبل به دفتر فرد حسابداری رفتم که معمولاً برای تهیّه اوراق مالیاتی نزد او میروم. انسانی است بسیار محترم و مهربان و سالهاست که با او آشنا هستم. در حین صحبت از مسائل مختلف از من پرسید در انتخابات امسال به چه فردی قصد دارم رأی بدهم؟ گفتم من متعلّق به هیچ حزب سیاسی نیستم و در فعّالیّت های حزبی شرکت نکرده و اظهار نظر نمیکنم، امّا در انتخابات عمومی در سطوح ناحیّه ای و ایالتی و کشوری به افرادی که دارای تجربه و صلاحیّت بوده و انسانهای پای بند به اخلاقیٌات و درستکاری و صداقت باشند رأی میدهم بدون توجّه به اینکه متعلّق به چه حزبی هستند. پس از این پاسخ شروع به  صحبت کرد و احساس کردم سعی دارد مرا قانع کند که به کاندیدای مورد نظر او رأی بدهم. بدون آنکه جوابی بدهم متوجّه تعجّب من شد و گفت میدانم که فردِ مورد نظرم پای بند اخلاقیّات نبوده و شخص صالح و درستکاری نیست امّا مخالف سقط جنین است، و این موضوع در سازمان مذهبی ما بسیار مهمّ است، و ما تشویق شده ایم که از او حمایت کنیم. هدفم از شرح این واقعه انتقاد از گروه خاصّی نیست بلکه بیان این مطلب است که متأسفانه عدّه ای می انگارند که برای دستیابی به هدفی که داریم ایرادی ندارد از هر روش و وسیله ای استفاده کنیم. سؤال در اینست که اگر از روشها و وسایل غیر اخلاقی برای رسیدن به یک هدف، حتّی هدفی عالی، استفاده کنیم، حتّی اگر به آن هدف دست بیابیم، آیا هنوز انسانهای صالح و درستکاری هستیم و میتوانیم جامعه ای بر اساس ارزشهای اخلاقی بوجود آوریم؟

 

پایان گفتار

 

این مسائل و بسیاری از بحران های دیگر که جامعه انسانی با آنها روبرو است از جمله فراورد های دو روند کلّی است. اوّل تضعیف ارزشهای روحانی و اخلاقی در جامعه بخاطر اوهام و خرافاتی که در ادیان رشد کرده و فساد و ظلمی که از جانب رؤسای مذهبی شیوع یافته و باعث گشته که بسیاری نسبت به دین و روحانیّات بد بین شوند. دوّم فرآوردهای غیر منتظره افکار سکولاریسم و مادّی گرا که گوئی تار و پود جامعه بشری را، از اخلاقیّات فردی گرفته تا صداقت و درستکاری در روابط کلّی و اجتماعي، از هم گسیخته است.

 

بهائیان چاره این چالش ها را در همآهنگی و توافق علم و خرد با آموزه های راستین ادیان میدانند. این همآهنگی از طرفی از اثرات زیان آور علم و خردی که ممکنست مادّی گرا و ابزاری شود میکاهد، و از طرف دیگر عقل و وجدان انسان را از اوهام و خرافاتی که در ادیان رخنه کرده محفوظ میدارد. این موضوعی است که در مقاله دیگری بدان خواهم پرداخت زیرا قبل از بحث در خصوص این آموزه بهائی لازمست نکاتی را در آن مقاله مطرح کنم در ارتباط با اعتراض هائی که برخی در فضای مجازی به بهائیان وارد آورده اند که چرا تبلیغ دین خود را میکنند. انتقادات دیگری نیز مطرح شده است که به برخی در ابتدای این نوشتار اشاره رفت و برخی دیگر در مقاله قبل ذکر شده بود، از جمله اینکه:

 

اگر تعداد بهائیان زیاد بشود آنها نیز مانند پیروان سایر ادیان قدرت یافته و حقوق انسان ها را زیر پا خواهند گذاشت؛

دین بهائی آئین مستقلی نیست بلکه شعبه ایست از شیعه و دارای همان خرافات است؛

بهائیان بخاطر تعصّبی که دارند اعتقاد خود را مخفی نمیکنند لذا مورد ظلم قرار میگیرند؛

نباید ذهن کودکان را با آموزه های دینی یا هر گونه باوری پر کرد زیرا این مانند تجاوز ذهنی به آنهاست.

 

گفتمان در باره این اعتراضات، که به مقاله بعدی موکول خواهد شد، با قضیّه بحران حقیقت ارتباط  نزدیک دارد. از طرفی عواملی چون تعصّبات مذهبی و ملّیت گرائی (که با وطن دوستی فرق میکند) و تقلید از خردگرائی بدون خرد راستین، و نظایر آن، به روابط انسان ها لطمه زده اند، و از سوی دیگر بحران درک حقیقت در دوران پسا مدرن پرده ای از شکّ و بد بینی نسبت به هدف و نیّت افراد و گروه ها  به وجود آورده و اذهان را مسموم ساخته است. بنابراین در چنین فضای مسمومی، اگر بهائیان صحبت از اهدافی چون وحدت نوع انسان، یگانگی و محبّت، رعایت حقوق بشر، و صلح جهانی میکنند تعبیر به این میشود که یا باید ساده لوح باشند و با مشکلات جهان کنونی آشنائی نداشته باشند، یا تظاهر و عوام فریبی میکنند که بتوانند در جوامع بین المللی خود را مظلوم و خیر خواه جلوه دهند، و اگر روزی به قدرتی برسند همانگونه رفتار خواهند کرد که مستبدّان مذهبی در گذشته و حال میکنند. بعبارت دیگر تئوری تؤطئه غالب است.

 

به هر حال امیدوارم که خوانندگان عزیز نیّت خالصانه مرا بپذیرند که هدف از این نوشتار طرح گفتمانی دوستانه است. امیدوارم همگی به آنچه که شایسته کرامت انسانی است، یعنی رعایت ادب در سخن و احترام عمیق به همگان، عامل باشیم. متأسفانه رسانه های مجازی فضائی شده اند که در آن شاهد استفاده از کلمات رکیک، خشونت لفظی، و بی حرمتی هستیم. چه زیبا خواهد بود اگر فرهنگ اصیل ایرانی که مملوّ از ادب و بزرگ منشی است در اینگونه فضاها همیشه عیان باشد.

 

کوتاه سخن در باره موضوع اصلی این نوشتار آنکه نمیتوان نتیجه گرفت که سکولاریسم معادل روشنفکری است، و باورمندی مخالف خرد و اندیشه. افراد از هر دو گروه میتوانند خردمند باشند یا درگیر تعصّب و خرافه. اگر این اصل را بپذیریم آنگاه دری برای گفتمان عاری از تعصّب، توأم با مهر و دوستی گشوده ایم. به امّید آن روز!

نویسنده: معین افنانی

نظر خود را بنویسید