در روزهای اخیر مطالبی را در فضای مجازی بزبان فارسی نظیر توییتر خواندم که مرا بنوشتن این سطور واداشت. البتّه موضوعات مطروحه تازگی ندارند، امّا اظهار نظراتی که صورت گرفته و هنوز ادامه دارند مستلزم تأمّل است. این موضوعات در ارتباط با هدف آئین بهائی، باورهای بهائیان، و نحوه عملکرد جامعه بهائی است.
هدف من از این نوشتار پاسخ به کسی نیست. طبیعتا هر کس باید این آزادی را داشته باشد که هر نوع باوری را دوست دارد بپذیرد. در عین حال درستی و کجی مطالبی که هر کس در فضای مجازی یا سایر جاها مینویسد بستگی به قضاوت، نیت، هدف خیرخواهی یا غرض ورزی، و وجدان انسان دارد. امّا آنچه که باعث شگفت من شد اظهار نظرها، و بیشتر از آن، نتیجه گیری هائی است که بعضی پس از خواندن چند جمله کوتاه در فضای مجازی چون توییتر کرده اند. در حیرتم که چطور با خواندن چند کلمه یا عبارات کوتاه، بدون بررسی مآخذ و مدارک قابل اطمینان، به قضاوت می نشینیم و اظهار نظر قطعی میکنیم. نمیدانم این یک خصلت بشری است یا ویژه فرهنگی که با قطعیت اظهار نظر کنیم بجای آنکه فروتنی داشته باشیم و از خواندن چند جمله کوتاه در مورد موضوعی قضاوت عمومی نکنیم و به کلّی گرایی نپردازیم. عده زیادی در طیّ این ابراز نظرها در اهمیت عقل و اندیشه اظهاراتی کرده اند که بجای خود درخور تقدیر است، اما امیدوارم که این قضیّه توأم با مطالعه بیشتر باشد، آنهم مطالعه بدون انگیزه، نه مطالعه به نیّت آنکه چیزی را بیابیم که آنرا پیراهن عثمان کنیم تا ایده ئولوژی خود را (هر چه که هست) پیش ببریم. بقول سعدی:
تو علم آموختی از حرص اینک ترس کاندر شب چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
قبل از هر چیز باید بگویم که من بکرامت انسان معتقدم. هر انسانی استعداد کریم بودن و شریف شدن را دارد ولی هر یک از ما تصمیم میگیریم که چطور رفتار کنیم و چگونه انسانی باشیم. امیدوارم که این کرامت نه تنها در عمل بلکه در گفتار و نوشتار ما نیز منعکس شود و با احترام نسبت بیکدیگر صحبت کنیم، نه بخاطر تظاهر بلکه از روی صفای قلب و خیر خواهی برای همه انسانها.
چون بسیاری از ابزارهای موجود در فضای مجازی محیطی مناسب و مکفی برای گفتمان عمیق در باره مسائل اساسی نیستند بناچار نظراتی را که خوانده ام در تحت چند موضوع بتدریج مطرح میکنم و امیدوارم که باعث کدورت کسی نشود زیرا قصدم پیشبرد گفتمان دوستانه است نه توهین به هیچ انسانی. مطلب را با شرح اتفاقی که سالها پیش رخ داد شروع میکنم. در دورانی که در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی دانشجو بودم یک همکلاسی ایرانی داشتم که اغلب در مورد مسائل عمیق علمی، ادبی، و اجتماعی با هم گفتگو میکردیم و نتیجه مطالعات خود را با هم در میان میگذاشتیم. این دوست عزیز من تاکید فراوان بر علم و منطق داشت و اهل مطالعه بود. روزی که فهمید من بهائی هستم با قدری تعجّب پرسید تو که اهل تحقیق و مطالعه هستی چطور پیرو یک فرقه ای شده ای که ساخته سیاست انگلیس است؟ در جواب گفتم تو که چنین اظهار نظر قطعی میکنی از نوشتجات آئین بهائی چه کتب و مقالاتی را خوانده ای که به این نتیجه رسیده ای؟ گفت از آثار بهائی چیزی نخوانده ام ولی میدانم! گفتم چگونه چنین چیزی ممکنست؟ گفت مطالب مختصری در کتب سایرین دیده ام و قسمتی از کتاب بهائیگری احمد کسروی را نیز مرور کرده ام؛ در عین حال شنیده ام که بهائیان یک فرقه جعلی هستند که بمنظور تخریب استقلال ایران و هویّت ایرانی ساخته شده اند. گفتم تو اهل علم و دانش و تحقیق و مطالعه آنهم بروش علمی هستی، و اگر من سئوالی از تو در باره موضوعات بسیاری که اغلب با هم گفتگو کرده ایم بکنم اگر در آن باره مطالعه کرده باشی نتیجه تحقیقت را با من در میان میگذاری، امّا اگر مطالعه نکرده باشی میگوئی باندازه کافی در باره اش نمیدانم و باید مطالعه کنم قبل از آنکه اظهار نظری بکنم. حال چگونه است که در این مورد میگوئی نخوانده ام ولی میدانم؟ قدری شرمگین شد و گفت بله، ولی آنچه را که در باره بهائیان گفتم همه میدانند! (بگذریم، بعدها تعدادی از کتب بهائی را در اختیارش گذاشتم و خود اذعان کرد که بدون مطالعه و بدلیل تعصّباتی که سالها در ایران در معرضشان بوده ناخودآگاه چنین نتیجه گیری کرده است. دوستی ما کماکان ادامه دارد).
این واقعه متأسّفانه بیانگر طرز تفکّر عده ای از هموطنان ما، حتّی برخی از اندیشمندان و متفکرین ایرانی است. شاید نباید تعجّب کرد زیرا در محیطی بزرگ شده ایم که بیش از صدوپنجاه سال در معرض سمّ پاشی و دشمنی علیه بهائیان و آئین بهائی بوده ایم بحدّی که حتّی در کتاب درسی تاریخ که در مدارس تدریس میشد قسمتی تحت عنوان فتنه باب گنجانده شده بود که به همه دانش آموزان بعنوان یک حقیقت تاریخی تعلیم داده میشد. وقتیکه تمام نیرو و ابزارهائی که در یک کشور موجودست برای تخریب و دگرسازی یک گروه و آئین بکار برده میشود، و از مطبوعات گرفته تا کتب درسی، و از رسانه های عمومی چون رادیو و تلویزیون گرفته تا بالای منابر در مساجد دائما برای ایجاد نفرت در اذهان ایرانیان نسبت به آن گروه تبلیغات منفی صورت میگیرد، و فریاد وا دینا و واشریعتا باوج میرسد، و در عین حال آن گروه نه تنها اجازه دفاع از خود ندارد بلکه حتی در دادگاه ها بجای عدل و انصاف مورد اهانت و تهمت جاسوس بودن قرار میگیرد جای تعجّب نیست که حتی برخی از روشنفکران ایرانی (مانند دوست من در دانشگاه برکلی که در مقطع دکترا تحصیل میکرد) تحت تأثیر چنین تعصّباتی قرار بگیرند. البته در سالهای اخیر بخاطر آشنائی مستقیم با آثار بهائی از طریق اینترنت و رسانه های عمومی در خارج از ایران و تغییرات اجتماعی دیگر در داخل و خارج از میهن مان عدّه بیشتری از عموم ایرانیان و بخصوص اندیشمندان و محقّقین برداشت دیگری از آئین بهائی یافته اند که آن خود موضوعی است دیگر.
بعضی موضوعاتی که در فضای مجازی فارسی نظیر چند رشته توییتری در روزهای اخیر مطرح شده است شامل نکات زیر است:
- دین مجموعه ایست از اوهام و خرافات، و افیون جامعه است؛ انسان فرهیخته احتیاجی به دین ندارد.
- در دنیای سکولار احتیاجی به باورهای دینی نیست، و بزودی بساط دین برچیده خواهد شد.
- نباید ذهن کودکان را با آموزه های دینی یا هر گونه باوری پر کرد زیرا این مانند تجاوز ذهنی به آنهاست.
- بهائیان تبلیغ دینشان را میکنند و در صدد جذب سایرین هستند.
- اگر تعداد بهائیان زیاد بشود آنها نیز مانند پیروان سایر ادیان قدرت یافته و حقوق انسان را زیر پا خواهند گذاشت.
- بهائیان بخاطر تعصّبی که دارند اعتقاد خود را مخفی نمیکنند لذا مورد ظلم قرار میگیرند.
- دین بهائی آئین مستقلی نیست بلکه شعبه ایست از شیعه و دارای همان خرافات است.
البته موضوعات دیگری نیز مطرح شده ولی فعلا باین موارد میپردازیم. در جواب سئوالی که چند نفر برای مطالعه در باره آئین بهائی خواستار معرفی کتابهائی شده بودند دو سه نفر پیشنهاد کردند کتاب بهائیگری احمد کسروی را بخوانید. ظاهرا این توصیه بر این مبناست که کسروی را محقّقی قابل اعتماد و اندیشمندی فرهیخته میدانند، و اظهار امیدواری کرده اند که کتاب او را بخوانید تا بدانید که بهائیان فرقه ای هستند گمراه! عدّه ای نیز اظهار خشنودی کرده اند که امیر کبیر صدر اعظم دوره ناصر الدین قاجارخوب این فرقه را شناخت و ایشانرا قتل عام کرد! نمیدانم این دوستان چقدر با تاریخ قاجار و امور سیاسی و مذهبی آندوران آشنا هستند و چه مطالعاتی کرده اند امّا اظهار نظرهائی که کرده اند جنبه علمی ندارد و مبتنی بر شواهد تاریخی نیست. امیدوارم در آینده بتوانیم باین موضوع نیز بپردازیم و شواهد تاریخی را بغیر از آنچه که مورّخین دربار قاجار برای خشنودی یا به دستور سلاطین قاجار نوشته اند، نظیر ناسخ التّواریخ تألیف محمّد تقی سپهر کاشانی و روضه الصّفای ناصری تألیف رضا قلی خان هدایت، بررسی کنیم. امّا مطلب را با کسروی شروع میکنم زیرا برخی او را روشنگر و اهل خرد و دانش میدانند و کتاب بهائیگری او را توصیه میکنند.
کسروی و کتاب بهائیگری
در سالهای اخیر تحقیقات مهمّی در باره کسروی و عقاید او توسّط برخی از اساتید دانشگاه و سایر محقّقین ایرانی صورت گرفته که علاوه بر مطالعه نوشتجات خود کسروی تصویر روشنتری از شخصیّت متضادّ وی را ترسیم میکنند. از جمله مهمترین این تحقیقات میتوان به کتاب کسروی و بهائیگری او: بخوانید و داوری کنید اثر دکتر بهمن نیک اندیش که شاید جامعترین نقد را بر کسروی نوشته است، مقاله وزین دکتر فرزین وحدت استاد مطالعات اجتماعی دانشگاه هاروارد تحت عنوان بن بست تجدّد در اندیشه احمد کسروی (ایران نامه سال بیستم، شماره ۲-۳ بهار و تابستان ۱۳۸۱)، مقاله بدع دکتر محمّد توکّلی طرقی استاد تاریخ دانشگاه تورانتو کانادا تحت عنوان تجدّد اختراعی، تمدّن عاریتی و انقلاب روحانی (ایران نامه سال بیستم، شماره ۲-۳ بهار و تابستان ۱۳۸۱)، که در آن بعضی از موارد تشابه تفکّرات کسروی را با طرز تفکّرکنونی حاکم در ایران نشان میدهد، و مقالات ارزشمند اساتید دیگری چون دکتر محمّد رضا قانون پرور استاد ادبیات و زبان فارسی دانشگاه آستین تگزاس، و دکتر عبّاس امانت استاد تاریخ دانشگاه ییل امریکا، و سایرین اشاره کرد.
احمد کسروی در سال ۱۸۹۰ میلادی در تبریز در خانواده ای مذهبی بدنیا آمد و درس طلبگی آموخت، و در جوانی بشغل ملّائی مشغول بکار شد. این آموزش چنانکه بعدا خواهیم دید، و شواهد نشان میدهند، در سالهای بعد در تفکرات و فعّالیتهای او تاثیر فراوان گذاشت. وی در دوران جوانی شاهد نهضت مشروطه بود و جذب آرمانهای آن شده شروع به مطالعه در علوم دیگر بخصوص تاریخ و زبان کرد و کتابهای مفیدی تألیف نمود که از جمله مهمترین آنها باید تاریخ مشروطه ایران و تاریخ هیجده ساله آذربایجان را ذکر کرد. متأسّفانه بدلایلی که در این مختصر نمیتوان بدانها پرداخت پس از چند سال رخ از مطالعه و تحقیق اساسی برگرداند، و دست به تألیفات غیر خردمندانه زده در گیر فعالیّتهای سیاسی افراطی و ضد مذهبی شد.
افرادی که نوشتجات کسروی را مطالعه کرده و آثار سالهای اوّلیه وی را با نوشتجات سالهای بعدی مقایسه میکنند در تعجّب اند که چرا فردی که در سالهای جوانی چنین تحقیقات مفید تاریخی و ادبی نموده در نیمه راه زندگی تغییر روش داده و بنیانگذار نوعی ایده ئولوژی و فعالیّت میشود که اساسش مبتنی بر عدم آزادی عقیده، افراط گری سیاسی، عدم آزادی بیان، سوزاندن کتب شعرا و ادبای بزرگ ایران از جمله حافظ و سعدی و مولوی و عطّار و سایرین، از بین بردن نوشتجات کسانیکه از نظر وی کج اندیش هستند، حتّی کشتن دگر اندیشان، تحقیر زنان و محدود دانستن حقوق و دایره فعالیّتهای فردی و اجتماعی آنان، و نظایر آن میباشد. مطالعه دقیق آثار کسروی تناقض فکری او را هویدا کرده بوضوح نشان میدهد که او نتوانست خود را از قید تعلیمات طلبگی که در سنین اولیّه عمر آموخته بود رها سازد، و در نیمه دوم عمر آن تعصّبات ایده ئولوژی و روش زندگی اش را تغییر داد. چون توضیح مفصّل این موضوع در اینجا ممکن نیست میتوان باختصار گفت که کسروی پس از گرایشهای افراطی مجموعه باوری وضع کرده نام آنرا پاک دینی نهاد. در خلال کتب و مقالات او نظیر ورجاوند بنیاد و نیز خواهران و دختران ما میتوان جزئیّات این طرز تفکر یا ایده ئولوژی کسروی را یافت. وی نه تنها با ادیان و هر نوع سیستم باوری، حتی تصوّف و عرفان، مخالفت مینمود بلکه با هر نوع نظر و اندیشه ای که با افکار او موافق نبود دشمنی میورزید. در این خصوص بحدّی افکارش افراطی است که میگوید دگر اندیشان را باید کشت، و از سواد آموزی و نگارشی که با افکار او مطابقت ندارد باید جلو گیری کرد. برای مثال در جائی مینویسد (ازفانت متفاوت برای تأکید بعضی عبارات استفاده کرده ام) :
«نوشته یا کتاب از نخست این آسیب را داشته و هر چه سواد بیشتر گردد به آسیب آن خواهد افزود. باید میدان نداد و تا توان جلو گرفت... جلوگیری از بد آموزان و آگاهانیدن مردمان از کارهای آنان و نابود گردانیدن نوشته های زیان مند از بایاهای (وظایف) بزرگ آدمیان است... میگویند آدمی کنجکاوست و نتواند جلو خود را گیرد. باید گفت اینها بهانه است، این کنجکاویها جز هوده بیکاری و نادانی نیست... این پیروی از پندار و گمان و سخنرانی از چیزهای راه بسته مردمان را به گمراهی کشانیدن است. با خدا و جهان دشمنی ورزیدن است. به کسانیکه از این راه میآیند باید کهرائید (جلو گیری کرد) که اگر باز نگشتند و پا فشاردند سزاشان کشتن خواهد بود.» (کسروی، ورجاوند بنیاد، ص ۱۰۹)
در باره زنان اگر چه معتقد است که از استعداد نظیر مردان برخوردارند ولی میگوید برای آنکه مردان را گمراه نکنند باید محدودشان کرد! کسروی اگر چه با حجاب مخالف است ولی میگوید نباید اجازه داد زنان در بیرون از منزل و مجامع عمومی با آرایش ظاهر شوند زیرا مردان را گمراه میکنند! دیگر آنکه نباید با مردان غیر محرم برخورد داشته باشند، زیرا آنها را فریب خواهند داد یا خود فریب خواهند خورد! شباهت افکار کسروی با طرز تفکر حاکم در ایران در این دوران در ارتباط با حقوق دگر اندیشان و زنان واضحست. وی مینویسد:
«زنها باید به دو چیز پا بستگی نمایند: یکی اینکه به کوچه و خیابان و هم چنین به انجمن ها و بزم ها (میهمانی ها) بی آرایش و ساده در آیند. آرایش و خود نمائی را به خانه برای شوهران خود نگه دارند. دیگری آنکه با مردان بیگانه در نیامیزند و به بزم ها جز همراه شوهران و خویشان نزدیک خود نروند... زنیکه به کوچه و خیابان با آرایش میآید آن معنایش نگاه مردان را به سوی خود کشیدن است. اگر این نیست پس چیست؟! ... چنین زنی چه شگفت است که خود بلغزد و دیگران را نیز بلغزاند. زنی که آزادانه با مردان در می آمیزد به دشواری خواهد توانست خود را نگه دارد، به دشواری خواهد توانست فریب مردان را نخورد. این چیزیست بسیار آموزنده: زن از بازار آمیزش آزادانه سرمایه باخته بیرون آید. آمیزش آزادانه زن را لغزشگاهی است که خود و دیگران را بلغزاند.» (کسروی، خواهران و دختران ما، ص ۱۵)
در جای دیگری در همان کتاب توضیح میدهد که از نظر او خداوند زنان را برای چه نوع کارها ئی آفریده است:
«خدا زنان را برای کارها ئی آفریده و مردان را برای کارهائی. زنان برای بچّه پروردن و دوختن و پختن و اینگونه کارهایند... نمایندگی پارلمانی و داوری و وزیری و فرماندهی سپاه و اینگونه چیزها کار زنها نیست به دو شوند (دو دلیل): یکی آنکه اینها به دور اندیشی و رازداری و خونسردی و تاب و شکیب بسیار نیازمند است و اینها در زنها کم است. زنها چنانکه از ساختمان تنی نازک و زود رنجند در سهش ها (عواطف) نیز چنان میباشند... در آمدن در سیاست و کوشش در راه نمایندگی از زنان آنان را به آمیزش ها خواهد کشانید و چه بسا ناستوده گی ها که رخ خواهد نمود. اگر این در را باز نمائیم زنان خود آرا و خود نما میدان خواهند یافت. رویهم رفته کاری ناپسندیده است. زنان زود توانند فریفت و زود توانند فریفته گردند. پای ایشان از کارهای کشورداری هر چه دورتر بهتر.» (کسروی، خواهران و دختران ما، ص ۱۸ تا ۲۰)
سطور بالا احتیاجی بتوضیح ندارند و میزان زن ستیزی (misogyny) و دشمنی با دگر اندیشان را در افکار کسروی نشان میدهند. البتّه این نوع تفکر منحصر به زنان نمیشود و بسیاری از گروههای دیگر نظیر ادبا و شعرا و صوفیه و از جمله بهائیان مورد ستیز و اهانت قرار میگیرند. در خصوص بهائیان بجای نقد بیطرفانه باورهای آنان لحنی بسیار بی ادبانه بکار میبرد و تهمت هائی وارد میآورد که بر اساس شواهد و دلایل موجود نمیتوان توجیهی برای آنها یافت جز تأثیرتعصّباتی که از کودکی آموخته بود. بررسی واهی بودن تهمت هائی که کسروی نسبت به آئین بهائی وارد میآورد احتیاج به نگارش مفصّلتری دارد و بخاطر محدویّت این فضای مجازی توجه شما را به دو نکته جلب میکنم. آوّل آنکه بخاطر تشابه بعضی از تهمت های کسروی با برخی از موضوعاتی که در فضای مجازی مطرح شده پاسخ آن اتّهامات را در ضمن بررسی چند موضوع کلّی که قبلا ذکر کردم خواهم داد. نکته دوّم آنکه محقّقینی چون دکتر بهمن نیک اندیش در کتاب کسروی و بهائی گری او: بخوانید و داوری کنید به تفصیل با آوردن مدارک و شواهد فراوان این اتهامات کسروی را بررسی کرده اند و واهی بودن آنها را نشان داده اند؛ لذا خوانندگان عزیز را به مطالعه آن کتب ارجاع میدهم. ، امّا برای آنکه تصوّر نشود تنها به قاضی رفته ام علاوه بر مطالعه این منابع به علاقه مندان توصیه میکنم نوشتجات خود کسروی را نیز بخوانند و مقایسه کنند.
امّا قبل از ترک این موضوع لازم میدانم به دو نکته دیگر اشاره کنم. نکته اوّل آنکه با وجودیکه کسروی نسبت به آئین بهائی دشمنی میورزید در موارد فراوان آموزه هائی از این آئین را که با ایده ئولوژی خود موافق می دید بدون ذکر مأخذ بعنوان اندیشه های خود ارائه میداد. اگر درموارد محدودی چنین تشابهاتی وجود داشته باشد میتوان پذیرفت که این امر تصادفی است امّا وقتی این تشابهات فراوان شده شامل موضوعات بدعی میشود که در نوشتجات دیگران دیده نمیشود هر خواننده منصفی بوضوح میبیند که کسروی آنها را از آثار بهائی اقتباس کرده است. برای نمونه دو مثال ذکر میشود اگر چه تعداد این تشابهات بسیار است (برای هر مثال فقط قسمتی از نوشتجات بیان میشود زیرا نقل تمامی نوشتجات بسیار طولانی خواهد شد).
در آثار بهائی مطالب فراوانی در باره صلح و روش رسیدن به آن بیان شده است. از جمله در آثار بهائی که در نیمه دوم قرن نوزدهم نگاشته شده چنین آمده: «لابد بر اینست مجمع بزرگی در ارض بر پا شود و ملوک و سلاطین در آن مجمع مفاوضه صلح اکبر نمایند و آن اینست که دول عظیمه برای آسایش عالم به صلح محکم متشبّث شوند... اینست سبب آسایش دولت و رعیّت و مملکت». و نیز: « آسمان حکمت الهی بدو نیّر روشن و منیر، مشورت و شفقّت. در جمیع امور به مشورت متمسّک شوید چه که اوست سراج هدایت. راه نماید و آگاهی عطا کند».
کسروی مینویسد: «بسیار شایاست که از هر توده ای نمایندگانی بر گزینند... و انجمن بزرگی بر پا گردانند و به سگالش و گفتگو در باره آزادی جهان و آسایش جهانیان...پردازند». (ورجاوند بنیاد، ص ۴۵)
در باره اینکه انسان یکیست و بشر نوع واحد است مطالب فراوانی در آثار بهائی آمده است. از جمله در یکی از خطابات عبدالبهاء چنین آمده:
«جمعیّت بشر بهم مرتبط اند و جمیع از یک عائله و اهل یک وطن و یک کره... آرزوی ما وحدت عالم انسانی است و مقصد ما صلح عمومی... جمیع بشریم، ... با وجود این وحدت بشر چگونه اختلاف کنیم که این آلمانی است، این انگلیسی است، این فرانسه است، این ترک است، این روم است، این ایرانی است... جمیع اجناس سفید و سیاه و زرد و قرمز و ملل و طوایف و قبایل در نزد خدا یکسانست».
کسروی مینویسد:
«آدمیان چه اروپّائی و چه آسیائی و چه دیگر جائی همگی از یک ریشه اند... این تیره هائی که امروز در میانند چه آلمانی و چه انگلیسی و چه روسی و چه ژاپونی و چه ترک و چه تازی و چه دیگر تیره ها، از راه نژاد و گوهر همگی یکسانند و یکی را به دیگری بر تری نیست». (ورجاوند بنیاد، ص ۳۹)
تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!
بگفته دکتر بهمن دور اندیش، آنچه سخنان پا بر جا و منطقی در آن کتاب (ورجاوند بنیاد) آمده چیزی جز باز نویسی آثار بهائی نیست.
نکته دوّم آنکه کسروی در کتاب بهائیگری بکرّات به آئین بهائی می تازد که پیروانش را از خرد و اندیشه دور ساخته به اوهام و خرافات وامیدارد. از جمله مدّعی است که:
«بهاء کوشیده که خرد ها را در پیروان خود بکشد و آنان را هر چه نا فهم تر و نادان تر گرداند». (بهائیگری، ص ۵۹).
با توجّه به ستیزی که کسروی با آئین بهائی داشت (بدلیل تعصّباتی که با آنها بزرگ شده بود) جای شگفت نیست که از صدها نوشتجات آئین بهائی که پیروانش را تشویق به کسب خرد، اندیشه، و بینش میکند صحبتی بمیان نمیآورد و نا جوانمردانه دست به اتّهامات میزند. این موضوع را با یک نمونه از نوشتجات آئين بهائی در باره اهمّیت خرد به پایان میبرم:
«زبان خرد میگوید هر که دارای من نباشد دارای هیچ نه. از هر چه هست بگذرید و مرا بیابید. منم آفتاب بینش و دریای دانش. پژمردگان را تازه نمایم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه دیده بنمایم، و منم شاهباز دست بی نیاز که پر بستگان را بگشایم و پرواز بیاموزم.»
نویسنده: معین افنانی
نظر خود را بنویسید