برگرفته از: //iranglobal.info/node/77773
قبل از هر چیز این را بگویم که بسیار چیزها از دکتر عبدالکریم سروش آموختم. دوستی زمانی گفت هنر ایشان این است که هر چه خوانده از یادش نرفته است. حقیقتاً محفوظات ایشان حیرت انگیز است (که البته همیشه به معنای مدح نیست) و عمدتاً به همین دلیل است که سخنرانی های ایشان را پی گیری می کنم و از این طریق بهره فراوان بردم و مدیون ایشان هستم امّا محفوظات، شرط کافی برای تجزیه و تحلیل صحیح امور نیست بگذریم که ممکن است حتی شرط لازم هم نباشد. امّا آنچه باعث نگارش شد سخنرانی ایشان در۱۷ نوامبر۲۰۱۶ در مؤسّسۀ آموزشی و فرهنگی ابن سینا است که بتازگی دیدم. فرموده اند:
اینها (آیین بهایی) به هر شیوه ای که می خواستند تبلیغ کردند. به سراسر عالم رفتند. جنگی هم بر آنها تحمیل نشد. حالا در ایران مورد ایذاء بودند و هستند که امر تراژیک و موجب تأسّفی است ولی حالا ما اون جنبه اش را نمی گوییم. ولی حالا بعد از صد و هفتاد هشتاد سال خود بهاییان می گویند ۵ میلیون بهایی در کل دنیا بیشتر نیست. تقریبا در همان زمان مارکس ظهور کرد و به فاصله کمی نصف دنیا را گرفت....... بسیاری از دانشمندان، فیلسوفان، هنرمندان و ... مارکسیست شدند. خدا نداشت ولی رشد شگفت انگیزی داشت. البته ضمنا هم فرو نشست..... ولی شما ببینید تایید و اقبالی پشت سر این ایین جدید نبوده است.......پیامبر اسلام درست می گفت که خاک تاریخ دیگر پیامبر پرور نیست. تجربه تاریخی هم همین را نشان می دهد و این دین تا دامنه قیامت باقی خواهد ماند.... " بعد از پیامبر هیچ پیامبری نیامد که کارش بگیرد. ....یکی هم در ایران خودمان. هیچکدام کارشان نگرفت. این همان معناست که اخرین پیامبر بود. درب اسمان بسته شده است. تایید از پیامبری برداشته شده است. خدا نمی خواهد پیامبر بفرستد چون لازم نمی داند. این حرف پیامبر یک نوع تیز بینی را نشان می دهد از جانب پیامبر. دلایلش یکی در خود قران و ایه خاتم النبیین است.... می گوید پیامبر فرزندی ندارد تا جانشین او شود. معنای آیه این است.پسر ندارد لذا خاتم النبیین است یعنی جانشین ندارد. و دیگر این نسل و این وراثت تمام شده است. ....دیگر با همین دینی که وجود داره مردم باید اموراتشان را سامان دهند. از این به بعد کار ما نشر است و ترویج ان دعوت.( حکایتی هم از مولوی می آورد که مردی از سر گرسنگی و بی چیزی ادعای پیامبری کرد و چون به او غذا دادند از ادّعای خود گذشت و می گوید بعضی ها دعویشان اینطوریه)......"
چه باید گفت؟ سخت است باور اینکه سروش، استاد فلسفه و منطق و اخلاق، چنین استدلال می کند. می فرماید "جنگی هم بر انها ]بهاییان[ تحمیل نشد". اوّلاً به تلویحی اَبلَغ از تصریح، آنها را با پیامبر اسلام مقایسه می کند و منظورش این است ک اسلام با اینکه با جنگ روبرو بود، ماند و موید شد و ایین جدید با اینکه با جنگی روبرو نبود نماند یا اینکه به صورتی قابل اعتنا نماند. ثانیا به روشنی روز وقایع هولناک کشتار و بلکه نسل کشی بابیان توسط دستگاه حکومتی و فقهی زمان قاجار را مصداق تحمیل جنگی بر علیه انان نمی داند و به زیرکی و با خونسردی از کنار ان می گذرد و می گوید " حالا ما اون جنبه اش را نمی گوییم".!!! چرا نمی گوییم؟ چون می داند اگر بگوید نمی تواند از پس تبعات ان براید. ایشان زلزله ای اجتماعی که ارکان ایران را تکان داد را اصولا به حساب نمی آورد.
دیگر اینکه ایشان مولوی شناس و از جمله "از قیاسش خنده آمد خلق را" هستند با این وجود آیین جدید را با مارکسیسم مقایسه می کند. می گوید که قبلاً هم این بحث را کرده و بهاییان از او رنجیده اند. احتمالاً اشاره ایشان به مقالۀ جناب تورج امینی با عنوان "جواب دوم به سخنان دکتر سروش" مورّخ 30/ 5/ 95 است. * رجوع به آن مقاله نشان می دهد که رنجشی نبوده و بِالّتی هِیَ اَحسَن کاستی های استدلال وی را گوشزد کرده اند و تعبیر آن به رنجش، نوعی فرار به جلو توسط دکتر سروش محسوب می گردد شاید هم می خواهد بگوید که بهاییان نازک نارنجی هستند و با هر انتقادی می رنجند. رنجش، وقتی بوجود می آید که بهاییان از جناب سروش انتظار دیگری داشته باشند. تازه اگر هم رنجشی بوده چرا مجدداً ذکر می کنید تا رنجشی مضاعف تولید کند؟ آیا بهتر نبود پاسخی به آن می دادید؟ به نظر می رسد این آقای دکتر است که رنجیده اند.
به هر حال، عمده پاسخها در همان مقاله آمده است و من فقط قسمت هایی به آن اضافه می کنم و امیدوارم که دکتر سروش حمل بر رنجشی دوباره نفرمایند. دکتر سروش می فرماید مارکسیسم به فاصله کمی نصف دنیا را گرفت. از رشد شگفت انگیز آن و رکود آیین بهایی سخن می گوید. امّا شگفت تر از رشد مارکسیسم، این اظهار ایشان است که "البته (مارکسیسم) ضمناً هم فرو نشست" !! گویی بناگاه متوجّه می شود که این اقرار به رشد شگفت انگیز مارکسیسم، به ابطال آیین بهایی محدود نمی ماند و می تواند حتّی اسلام را به زیر سؤال ببرد زیرا اسلام بعد از ۱۴ قرن، هنوز نتوانسته بیش از خُمس مردم جهان را جذب کند در حالی که مارکسیسم در مدّت کمی توانسته نصف دنیا را بگیرد. لذا سریعاً شکست و افول مارکسیسم را یادآور می گردد و با تلمیحی از مولوی می گوید او (مارکس) بخفت و بخت و اقبالش هم بخفت ولی پیامبر بخفت و بخت و اقبالش نخفت و آیین جدید هم که اصلاً بخت و اقبالی نیافت که بخفتد یا نخفتد. غافل از این که وضع بدتر می شود چون قبلاً گفته بود "بسیاری از دانشمندان، فیلسوفان، هنرمندان و ... مارکسیست شدند." ایشان باید روشن کند که این "بسیاری" مورد اشاره ایشان، جذب چه چیزی شده بودند؟ اگر اقبال این بزرگان به مارکسیسم این قدر مهم است که دلیلی قاطع بر برتری مارکسیسم است، انکار و روی گرداندن آنها نشانه چیست و اگر انکار نکرده اند پس این فروخفتن بخت مارکسیسم چگونه توجیه می شود؟ من در باب این که مارکسیسم خفته است یا نخفته است بحثی ندارم امّا ایشان که مدّعی چنین موضوعی است بهتر است این ابهام را روشن نماید و در ضمن بفرماید که اگر سرعت انتشار این قدر مهم است که ملاک برتری قرار می گیرد آیا امر هیتلر و حزب نازی سریع تر از مارکسیسم فراگیر نشد؟ همچنین ایشان که اهل تشیع دوازده امامی هستند بفرمایند که بخت کدام قسمت از اسلام نخفته است؟ قسمت بر حق آن و یا قسمت های دیگر؟ شکّی نیست که ایشان تشیع را از بسیاری جهات بر تسنن ترجیح می دهند امّا عجب است که کمتر از ده درصد مسلمانان جهان اهل تشیع هستند و با این اوصاف آیا می توان از نخفتن بخت آنها سخن گفت؟ از تعداد که بگذریم حتّی از لحاظ سرعت انتشار هم وضعیت چندان به نفع قیاس دکتر سروش نیست چرا که برای گرد آمدن همین ده درصد هم قرن ها و حدّاقل ده قرن زمان لازم بود و تازه آن هم به لطفِ !!! شمشیر شاه اسماعیل. ضمناً دکتر سروش حتماً در مورد تعداد اندک یهودیان جهان (در حدود ۱۵ میلیون بعد از حدّاقل ۳۰۰۰ سال) توضیح قانع کننده ای دارند و البته خوب بود که دکتر سروش فقط اندکی جانب انصاف را رعایت می کرد و می گفت که آیین جدید از لحاظ گستردگی در جهان و در همین زمان اندک، از اسلام پیشی گرفته و بعد از مسیحیت ۲۰۰۰ ساله در مقام دوّم قرار دارد.
امّا مسألۀ خاتمیّتِ پیامبر اسلام مهم ترین مسأله در اسلام است. و دکتر سروش تنها شاهد قرآنی که برای چنین موضوعی دارد همین آیۀ ۴۰ سورۀ احزاب است. این آیه می گوید محمّد پدر هیچیک از مردان شما نیست لکن رسول الله و خاتم النّبیین است. امّا توجیه جناب سروش چیست؟ می فرماید "پسر ندارد یعنی جانشین ندارد و دیگر این نسل و این وراثت تمام شده است." گویی وراثت فقط از طریق پسر منتقل می شود و دختر در این دایره محلّی ندارد. از این گذشته نظر ایشان در مورد اصطلاح (آل رسول) چیست؟ نظرشان در مورد اصطلاح (ثقلین) چیست؟ عترت که هم سنگ کتاب الله شمرده شده چه معنایی دارد؟ از همه ایراداتی که بر خاتمیّت وارد است و می توان روزها در مورد آن بحث کرد بگذریم یک سؤال از جناب سروش دارم. پیامبر اگر پسر نداشت، دختر که داشت. حضرت مسیح چه که اصلاً ازدواج نکرد و نه همسر داشت و نه دختر یا پسری؟ چرا او خاتم النّبیین نشد؟ اگر پیامبری، فقط از طریق فرزند، آن هم فرزند پسر منتقل می شود، چگونه این جانشینی و پیامبری به پیامبر اسلام رسید؟ آیا مسیحیان با همین استدلال و البتّه بسیار قوی تر از آن، نمی توانند مدّعی خاتمیّت مسیح شوند؟ این در حالی است که در انجیل عباراتی صریح و بسیار و بسیار صریح تر از قرآن دالّ بر خاتمیّت مسیح وجود دارد.
استدلال اگر ضعیف باشد می توان گذشت و حتّی مهم ندانست چرا که اصولاً پایه ای چوبین و بی تمکین دارد امّا متأسفانه جناب سروش پیرو اخلاق هم نیست. گذشته از لحن استهزاء و تمسخری که در کلّ بحث ایشان نسبت به آیین جدید وجود دارد، صراحتاً به آیین بهایی و مؤسّسین آن اهانت می کند. نقل حکایت مولوی از شخصی که از روی گرسنگی و بی چیزی ادّعای پیامبری می کند در چنین زمینه ای که بحث از آیین جدید است را جز به توهین مستقیم به آیین بهایی نمی توان تعبیر کرد. در پاسخ به این رویۀ دکتر سروش می توان به تفصیل سخن گفت امّا من فقط اشاره ای می کنم که عاقلان را کفایت می کند و البته برای غیر عاقلان، نه این و نه هیچ اشاره دیگری کافی نخواهد بود. آیا انصاف است که تاجری مثل باب و وزیر زاده ای مانند بهاءُالله را گرسنگانی بدانیم که از فرط بی چیزی ادّعای پیامبری کرده اند؟؟!! حزن انگیز است ببینیم که استاد و معبودِ هزاران ایرانی و واضعِ نظریه هایِ جور واجور، آن گونه استدلال می کند و این گونه اهانت. نویسندۀ اخلاق خدایان، نه علم را پاس می دارد و نه اخلاق را. گلایه ای هم از حاضران در آن جلسه می توان داشت چرا که بعید نیست که استاد، این همه را برای خوش داشت آن همه بیان کرده باشد. از برگذارکنندگان آن جلسه یعنی مؤسّسۀ آموزشی و فرهنگی ابن سینا هم که قاعدتاً باید حامی و مروّج حقیقت باشند نیز انتظار می رود یا از بهاییان هم برای رفع شبهات دعوت کنند و یا این که حدّاقل این مقاله و مقالۀ جناب امینی را در اختیار حاضران قرار دهند.
حکایت بسیار است. شخصاً بسیار متاسّفم که شاهدم شخصی با این همه سابقۀ علمی و با این همه مطالعات و آثار متنوّع، که می توانست منشأ خدمات شایانی به مردم ایران باشد چگونه به چنین ورطه ای فرو می افتد و بر این باورم که نه تنها ایشان، که هر کسی که نسبت به موضوعی بغض و کینه داشته باشد لاجرم چنان می شود و چنین می گوید. ایشان تا به حال از بحث مستقیم و تخصّصی در مورد آیین بهایی خودداری کرده است. همۀ آنچه را هم که گفته است به تعبیر خودش "در پرانتز" گفته و هیچ گاه بحث مستقلی در این باب نکرده است. چرا؟ براستی چرا؟ مسأله ای نیست که ایشان دربارۀ آن کتاب ننوشته باشد یا سخنرانی نکرده باشد حتّی به تکرار (بگذریم از طرح و وضع نظریه). پس چرا در این باره که بسیار به مواضع فکری ایشان مربوط و مرتبط است مستقیماً ورود نمی کند؟ آیا می خواهد بگوید آیین جدید در حدّ و اندازه ای نیست که بحث مستقلی را بطلبد؟ آیا مانند اَسلاف خود معتقد است اَلباطِلُ یَمُوتُ بِتَرکِ ذِکرِه؟ آیا منتظر است تا تئوری جدیدی وضع کند و آن گاه وارد شود تا نگویند که این هم همان حرف های دیگران را می زند؟ شاید. امّا شاید هم تأمّلی از روی عاقبت اندیشی دارد و می داند که ورود به این بحث چندان هم ساده نیست. هر چه باشد صادقانه از ایشان می خواهم یک بار این کار را بکند. بهتر از این است که پاره پاره به آن بپردازد و اعتبار علمی و اخلاقی خود را جداً زیر سؤال ببرد.
صفا راستی
* //aeenebahai.org/fa/node/3418/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%DB%80-%D8%AF%D9%88%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%AC-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4
نظر خود را بنویسید