سبک پارانوئید در تاریخنگاری ایرانی
نویسنده: هوشنگ اسفندیار شهابی
درآمد: نظریههای توطئه از دوران مشروطه در تاریخنگاری ایرانی رواج داشته و بسیاری از مورخین برجسته از همین دریچه به وقایع تاریخی نگریستهاند و در نتیجه تصورات ایرانیان از واقعیت، تا حد زیادی با توطئهباوری عجین شده است. این مقاله به کاوش در روایتهای تاریخیِ گروههای مختلف پرداخته و شیوع این پارادایم را در میان ایرانیان تبیین میکند.[1]
بسیاری از پژوهشگران به علاقهی وافر ایرانیان به برساختن نظریههای توطئه یا باور به آنها پرداختهاند. منظور من از نظریهی توطئه، تصوّری از واقعیت است مبتنی بر این فرض که دنیای سیاست بازیچهی دسیسههای بدخواهانه و توطئهآمیز گروههایی است که اهداف و ارزشهای آنها با دیگر افراد جامعه مغایرت اساسی دارد. نظریهی توطئه به طور معمول چهار کار انجام میدهد. نخست این که، رویدادهای تاریخی یا امور جاری را به خواست آگاهانهی بشر نسبت میدهد: هیچ اتفاقی تصادفی نیست. دوم این که، به تمایزی قاطع میان نیروهای خیر و شرّ بشری قائل است، به طوری که جایگاه نیروهای شرّ را بیرون از جامعهی "حقیقی" میداند. این نیروهای شرِّ بیرونی میتوانند خارجی باشند یا اعضای همان جامعه، که در این صورت معمولاً به اقلیّتهایی متعلقند که در عین تلاش برای تأثیرگذاری، محتاطانه دور از انظار باقی میمانند. سوم این که بر وجود واقعیتی در زیر و مغایر با نمود ظاهری دنیای سیاسی و اجتماعی دلالت دارد: هیچ چیز آن طور که به نظر میرسد، نیست. چهارم این که نشان میدهد چگونه همه چیز به هم ربط دارد: الگوها را همهجا میتوان یافت، اما در نگاه سطحی نمیتوان آنها را دید.[2]
البته ایران تنها جامعهای نیست که این نوع استدلال در آن مقبولیّت دارد. توطئهباوری تقریباً پدیدهای جهانشمول است،[3] اما به طور خاص در خاورمیانه بیشتر رواج دارد.[4] با وجود این، پیش از آن که با برداشتی شتابزده، گرایش به دیدن نیروهای پنهانی شرّ در همهجا را صرفاً بازتاب درماندگی جوامع پیرامونی در برابر هژمونی غرب و حکومتهای خودکامهی خود بدانیم،[5] باید اشاره کرد که نظریههای توطئه در ایالات متحده بیشترین تنوع (اگر نگوییم نامعقولی) را دارند. در دوران کوتاهی که از استقلال این کشور میگذرد، نظریههای توطئه بارها مورد استناد قرار گرفتهاند: از باور به توطئههای پنهان یک "طریقت ایلومیناتی"[6] در ابتدای قرن نوزدهم گرفته تا نگرانی از دسیسههایِ نهانی موجودات فرازمینیِ مصمم به تسخیرِ جهان در اواخر قرن بیستم.[7] اولین بار ریچارد هافستتر در مقالهی تأثیرگذارِ سبکِ پارانوئید در سیاست آمریکائی به این استمرار در استناد به نظریههای توطئه پرداخت؛ عنوان این فصل با الهام از این مقاله انتخاب شده است.[8] بنابراین، هرچند نباید توضیحات فرهنگشناسان در مورد ساخت نظریهی توطئه توسط ایرانیان را شتابزده رد کرد، اما در استفاده از آنها باید محتاط بود و آنها را صرفاً به عنوان مکمّل عواملِ توضیحیِ عمومی، که در مورد سایر فرهنگها نیز مصداق دارند، به کار برد.
یکی از علل محبوبیت نظریههای توطئه این است که پدیدههای بسیار پیچیده را با تعداد اندکی از علل ساده توضیح میدهند. آنها "ساده و گیرا" و "صرفهجویانه" هستند، ویژگیهایی که در نظریههای علمی بسیار مطلوب بوده ولی در جهان نابسامان و نامنسجم بشری از اهمیتی اندک برخوردارند. امّا دقیقاً همین پیچیدگیهای جهان بشری، فراتر از توان ادراکی افراد نیمتحصیلکردهای است که به خلق نظریههای توطئه گرایش دارند. یوزِف شومپتر این افراد را چنین توصیف میکند: مردمانی که "از هرگونه اطلاعات دستِ اول دربارهی روابط بینالملل و نقشآفرینان آن بیبهره بوده و در عین حال از تشخیص مفاهیم پوچ عاجزند".[9]
سادگی تنها ویژگیای نیست که نظریههای توطئه را جذاب میکند زیرا در برابر هر تلاشی برای بیاعتبار نشان دادن آنها، دو سازوکار دفاعی درون آنها تعبیه شده است. نخست این که، هر حلقهی مفقودهای در زنجیرهی علل را ناشی از پنهانکاری می دانند، که این خود وجود توطئه را "تأیید" میکند. با توجه به همین مطلب، تردید در موجّهبودن رویکرد بدگمانانه، که اساس توطئهباوری را تشکیل میدهد، نشانهی سادهلوحی به شمار میرود. از سوی دیگر، هرگونه تلاش برای ابطال نظریه توسط اطلاعات واقعی "تأیید میکند" که این افراد خود دستی در پنهانکاری دارند. با توجه به مصونیت نظریههای توطئه در برابر ابطالپذیری، این نظریهها به یک معنا تقریباً نظریه نیستند بلکه شاید بهتر باشد آنها را "الگوهای توطئه" بخوانیم، زیرا آنها بیش از هر چیز، واقعیت را ترسیم میکنند و دعاوی پیشگویانهی اندکی دارند.[10]
آنچه ایران را به نمونهای در خور اعتنا تبدیل میکند، این است که افرادی تحصیلکرده و به لحاظ روانشناختی باثبات، به توطئهباوری گرایش دارند و عجیبتر آن که استدلالهای توطئهباورانه اساس کارِ تعدادی از مورّخین بانفوذ و پُرمخاطب قرار گرفته است. از این نظر، تفاوت عمدهای میان ایران و کشورهای غربی وجود دارد. در کشورهای غربی، معمولاً شبهروشنفکران و خودآموختگانی که بهرهای اندک از تحصیلات دانشگاهی رسمی دارند طرفدار نظریههای توطئهاند؛ این افراد، "بیگانه با وقایع" اما "آشنا با فرهنگ جامعهی خودشان"[11] بوده و اغلب دلِ خوشی از نخبگان دانشگاهی ندارند. برای مثال، جالب است که در تحقیق معروفِ دیوید هَکِت فیشر دربارهی استدلالهای مخدوش مورّخین حرفهای، در میان بیش از 30 مغالطهای که از آن نام میبرد، چیزی با عنوان "مغالطهی اِسناد علّیِ توطئهباورانه" وجود ندارد.[12] این امر میتواند حاکی از این باشد که در میان مورّخان حرفهای، حداقّل در دنیای انگلیسی زبان که تحقیق فیشر تا حد زیادی به آن محدود است، استدلال توطئهباورانه رواج ندارد.
در این مقاله ابتدا به نمونههایی از اِسناد علّیِ توطئهباورانه در میان مورّخان ایرانی اشاره میکنم. البته اکثر مورّخان دانشگاهی ایرانی از نظریههای توطئه استفاده نمیکنند. اما مسأله این است که آن کسانی که به استفاده از نظریههای توطئه گرایش داشتهاند، خوانندگان بسیاری یافتهاند. در قسمت دوّم، تلاش خواهم کرد تا علّت محبوبیّت نظریههای توطئه را در میان این مورّخان و مخاطبان آنها توضیح دهم. در بخش پایانی به تأثیر توطئهباوری بر فرهنگ سیاسی ایران می پردازم.
توهّمهای مورخّان دربارهی توطئه
آن دسته از روایتهای تاریخی ایرانیِ متأثر از پارادایم توطئه را میتوان به دو نوع عمده تقسیم کرد: خاصگرا و جهانشمولگرا.[13] بنا بر نظریههای خاصگرا همهی قدرتهای غربی، یعنی بریتانیای کبیر، روسیه و آمریکا، که برای نفوذ بر ایران با یکدیگر رقابت میکردند، سرگرم توطئه بودند؛ در میان نخبگان و طبقهی متوسطی که پیش از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بودند، نظریههای مربوط به بریتانیا از همه محبوبتر بودند. نظریههای جهانشمولگرا مبتنی بر این تصورند که قدرتهایی جهانی درکارند تا نگذارند ایران جایگاه برتر سیاسی، نظامی، فرهنگی و دینی خود را، که حق آن است، به دست آورد. این توطئهگرانِ شیطانی عبارتند از غربگرایی یونانیمآب، فراماسونری، صهیونیسم، آیین بهائی و حتی روحانیّت شیعه. هرچند پیوند دادن یهودیان و فراماسونها در توطئهباوری اروپایی نیز رواج دارد،[14] اما پیوند دادن آیین بهائی به آن دو مختصّ ایران است. این امر ناشی از آن است که مرکز جهانی بهائی در اسرائیل قرار دارد و بسیاری از بهائیان ایرانی، یهودی تبارند.
در ایران، نظریههای توطئه از زمان انقلاب مشروطهی 9-1905، و به طور خاص از هنگام امضای قرارداد بریتانیا و روسیه در سال 1907- که کشور را به دو حوزهی نفوذ تقسیم کرد[15]- رایج بوده است. در پی آن، اقتدار دولت مرکزی تضعیف شد و کشورهای خارجی به طور مکرر در امورِ ایران مداخله کردند: اشغال بخشهایی از ایران توسط نیروهای بریتانیایی، روسی و عثمانی در جنگ جهانی اول، بهرغم اعلام بیطرفی ایران؛ تلاش بریتانیا برای کسب موقعیتی ویژه در ایران طبق قرارداد 1919؛ حمایت مقامهای رسمی بریتانیا در ایران از کودتای سال 1299/1921.[16] در این دوران، سفارتهای کشورهای خارجی از طریق سیاستمداران برجسته، خوانین، بازاریانِ سرشناس و علما به طور آشکار و پنهان در امور ایران دخالت میکردند. در نتیجه، بسیاری از نخبگان و سرآمدان جامعهی ایران، مبدل به عمّال قدرتهای خارجی شدند و با استفاده از پشتیبانی آنها بر قدرت سیاسی خود افزودند. علاوه بر این، از قرن نوزدهم اعضای نخبهی اقلیتهای دینی در مدارس میسیونری و براساس اصول تعلیم و تربیت غربی آموزش دیده بودند و این امر آنها را به میانجیهای فرهنگی میان تمدن غربی و جامعهی ایرانی تبدیل میکرد. در نتیجه، برخی گمان کردند که آنها ستون پنجم قدرتهای غربی برای براندازی اسلام در ایرانند. در این وضعیت که حاکمیت ملی و انسجام فرهنگی در خطر بود، نظریههای توطئه رواج یافت.
پارادایم نظریهی توطئه، روایتهای تاریخیِ گروههای ملیگرا و محافظهکار، بنیادگرایان دینی و حتی برخی از مارکسیستها را متأثر ساخته است. حال آنها را به ترتیب مورد بررسی قرار میدهیم.
نیروهای ملیگرا و محافظهکار
در میان گروههای ملیگرا نظریههای توطئهی مختلفی، از هر دو گروه خاصگرا و جهانشمولگرا، رواج داشتهاند، از جمله دسیسههای نیروهای اروپائی- هلنی، صهیونیسم، فراماسونری، پیروان آیین بهائی، و همچنین طرحهای بریتانیایی، روسی و آمریکایی.
ذبیح بهروز، از نویسندگان متعلق به این گروه، مدعی بود که ملت ایران از دوران باستان تا کنون قربانی توطئههای جهان غرب بوده است. هدف این توطئه بازداشتن ایران از ایفای نقشِ طبیعی خود به عنوان قدرتمندترین کشور جهان است. به عقیدهی بهروز، این توطئه موجب انتشار این باور نادرست شده که اسکندر مقدونی واقعاً ایران را فتح کرده است.[17] به نظر او جوامع مخفی مانوی بیتردید پلیدترین و ویرانگرترین نیروی توطئهگر در تاریخ بودهاند: آنها، تحت لوای نامهای مختلف، مسئول بسیاری از وقایع شوم هستند، از جمله شکست ایران از اعراب در قرن هفتم، فتح ایران به دست مغولان در قرن سیزدهم، و تمام قیامهای اعتراضی در ایران اسلامی سدههای میانه.[18]
از میان انواع خاصگرای طرحهای توطئهآمیز، ایدهی دست پنهان انگلیس از قرن بیستم در میان بسیاری از مورّخان ملّیگرا و محافظهکار رواج داشته است. این جهانبینی را به طور پسنگرانه دربارهی قرن نوزدهم، زمانی که روسیه هنوز در ایران قدرت خارجیِ مسلّط بود، به کار بردهاند. برای مثال، خانملک ساسانی، از مخالفان بریتانیا و از طرفداران پرشور نظریههای توطئه، در کتاب تأثیرگذار خود با عنوان "دست پنهان سیاست انگلیس در ایران" از توطئهی بریتانیا برای تجزیهی ایران پرده برمیدارد.[19] او با یقین اعلام میکند که هدف از کشتار الکساندر گریبایدوف، وزیر مختار روسیه، و همراهانش در تهران در 11 فوریهی 1829،[20] تشویق روسیه به تسخیر قفقاز و پیشروی بیشتر در ایران بود.[21] سپس بریتانیاییها، دولت عثمانی را تحریک کردند تا بحرین را اشغال کند، ترکمنها را برانگیختند تا گرگان رابه تصرف درآورند، و افغانها را ترغیب کردند تا سیستان را بگیرند.[22] علاوه بر این، آنها موجبات قتل قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر را فراهم آوردند زیرا این دو مدافعان یکپارچگی ایران بودند.[23] همچنین او تأکید میکند که این عوامل بریتانیا بودند که با حیله باعث شدند روسها به کارهای توهینآمیزی مثل بمبارانِ مزار امام هشتم در مشهد (فوریهی 1912) بپردازند تا در ایرانیان نسبت به آنها حس تنفر ایجاد شود.[24] به باور او، بریتانیاییها در امور مذهبی نیز دخالت میکردند. آنها از طریق به اصطلاح "پول هند"، علماء را کنترل میکردند زیرا اعانههای شیعیان اوده در هندوستان از مجاری دیپلماتیک بریتانیایی به علمای ساکن در عتبات عراق میرسید.[25] بریتانیاییها همچنین بابیان را در میانهی قرن نوزدهم به شورش برانگیختند، باعث قتلعام بهائیان شدند تا آنها مجبور شوند در ازای حمایت بریتانیا با عوامل بریتانیایی همکاری کنند، یهودیان را به بهائی شدن تشویق میکردند تا بتوانند روابط نزدیکتری با ایرانیان سرشناس برقرار کرده و از آنها جاسوسی کنند.[26]
محمود محمود، مورّخی جدّیتر، در اثر هشت جلدی پرخواننده و تأثیرگذارش با عنوان "تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم"،[27]بررسی مشروحی از به اصطلاح طرح بریتانیا برای ایران انجام میدهد. به باور او سلسلهی قاجار بیش از یک سده تحتالحمایهی روسیه و تحت نفوذ بریتانیا بود. قیام تنباکو (1-1890) بر نفوذ بریتانیا در ایران ضربه زد. اما انگلیسها از آن درس گرفتند و به اهمیت علماء در بسیج تودهها پیبردند. آنها با استفاده از "پول هند"، که در اختیار سفیر بریتانیا در ایران گذاشته شد، در میان علمای طراز اول نفوذ کرده و گروهی از آنها را تحریک کردند (7-1905) تا خواهان نظام مشروطه شوند.[28] به نظر محمود، انقلاب مشروطه به تضعیف دولت و قدرت گرفتن طبقات پست و فرومایه انجامید. هدف بریتانیا از صحنهگردانی انقلاب مشروطه، تسلط یافتن بر ایران از طریق قرارداد 1907 با روسیه بود، قراردادی که ایران را به دو حوزهی نفوذ تقسیم میکرد. بریتانیاییها "ناصرالدین شاه را کشتند برای این که مظفرالدین شاه علیل و پیر فرسوده به جایش نشیند. محمد علی شاه را برداشتند تا یک طفل نورس، تاج و تخت ایران را تصاحب کند".[29]
حتی یک دعوای ساده هم میتواند نقشهی بریتانیا باشد. حسین مکّی روایت میکند که در 23 رمضان 1341، یک ایرانی و یک "عرب نجدی وهابی " در بحرین با هم دست به گریبان میشوند. پس از پایانگرفتن مرافعه، ایرانیان فکر کردند که قضیه تمام شده است، اما اعراب نجدی "به شرارت ذاتی یا به اشارهی اجانب" با سلاح بازگشته، سه ایرانی را کشتند و 37 نفر را نیز زخمی کردند. "حکومت محلی هم قادر به جلوگیری نمیشود ... روز جمعه 26 رمضان یک کشتی انگلیسی وارد و روز 27 رمضان نیز کشتی دیگری که حامل بالیوز بوشهر بود وارد بحرین میشود و چهل نفر سرباز هندی با دو عراده توپ پیاده کردند"، و مکی نتیجه میگیرد که "قضایا و حوادثی که در جهان اتفاق میافتد همه به هم پیوسته است".[30]
ایدهی "دست پنهان انگلیس" از باورهای مشترک میان ملیگرایان سلطنتطلب و طرفداران جبههی ملی است. اما این دو گرایش فکری بر سرِ این که در دوران پهلویها چه کسی با بریتانیا مرتبط بود، باهم اختلاف نظر دارند. در باور به همپیمانی پهلویها و بریتانیا، طرفداران مصدق با محافظهکاران مذهبی و بنیادگرایان اشتراک نظر دارند. و البته جای شگفتی نیست که شاهان پهلوی و مورّخان سلطلنتطلب، مروج این باورند که مصدق و خمینی هر دو با بریتانیا ارتباط داشتند.
سقوط قاجار و به قدرت رسیدن دودمان پهلوی از مضامین رایج در نظریههای توطئه است. به باور برخی، از زمانی که روسها در قرارداد ترکمانچای در سال 1828، از ولایتعهدی عباس میرزا حمایت کردند، بریتانیا نقشهی سرنگونی سلسلهی قاجار را طرح کرد.[31] بنا بر استدلال سلطنت طلبان (برای مثال، رضا نیازمند)، رضاخان کوشید در سال 1917 با کمک آلمان کودتا کند، و بنابراین هرچند در نهایت این بریتانیا بود که به او در اجرای کودتای 22 فوریهی 1921 کمک کرد، این امر فی نفسه دلیلی بر سرسپردگی رضاخان به بریتانیا محسوب نمیشود.[32] واقعیتِ انکارناپذیرِ نقش بریتانیا در کودتا تبدیل به افسانهای شده که بنابر آن تمام رخدادها و اقدامات بعدی رضا خان (اینک رضا شاه) توسط بریتانیا کنترل میشد.[33] بنابراین، بسیاری (از جمله دکتر مصدق) عقیده داشتند که رضا شاه از جانب جاسوسان بریتانیایی ماموریت یافته بود تا در سالهای 8-1933 راهآهن سراسری ایران را احداث کند زیرا پیشبینی میشد که این راه برای انتقال آذوغه و مهمات به شوروی در دوران جنگ جهانی دوم مفید باشد. کشف حجاب، تلاش برای سَرهسازی زبان فارسی از طریق زدودن کلمات عربی، کشف نقشههای سوء قصد علیه رضا شاه، حتی ایجاد بانک ملّی و رواج اسکناس، جزئی از طرحهای بریتانیا برای آلوده کردن فرهنگ ایرانی، دامن زدن به مناقشه میان ایرانیان و اعراب، کنترل کردن شاه و غارت طلا و نقرهی کشور بود.[34] همچنین گفته میشد که ایجاد حوزهی علمیهی قم در اوایل دههی 20، توسط بریتانیا و با حمایت پنهانی رضا خان، بخشی از طرح مهار پیشروی کمونیسم در ایران بود.[35]
اعطای امتیازات نفتی به بریتانیا و فعالیتهای شرکت نفت بریتانیا از دیگر موضوعات رایج در نظریههای توطئه از ابتدای قرن بیستم بودهاند. به نظر مصدق و هوادارانش، لغو امتیاز دارسی توسط رضا شاه و انعقاد قرارداد نفتی جدید در سال 1933، طرحی بریتانیایی بود. آنها گمان میکردند که اقدامات رضا شاه ناشی از تمایل بریتانیا به تمدید امتیاز نفتی خود برای 32 سال دیگر بود که به این ترتیب با تصویب آن در مجلس مشروعیت قانونی مییافت – زیرا این امتیاز ابتدا در دوران پیش از مشروطه اعطاء شده بود.[36]
طبعاً، هجوم متفقین به ایران در سال 1941 و اشغال کشور توسط بریتانیا، شوروی و آمریکا موجب شد تا ایرانیان برداشتی توطئهباورانه از وقایع پس از آن داشته باشند. به سلطنت رسیدن محمد رضا، انتخاب اعضای کابینه، نتایج انتخابات مجلس، ظهور و سقوط افراد، احزاب سیاسی، و روزنامهها و حتی قحطی و کمبود خوراک، همه جزئی از طرحهای بریتانیا محسوب میشد.[37]نظریهی توطئهی دیگر این بود که حزب توده، متشکّل از طرفداران شوروی، توسط عوامل بریتانیا ایجاد شده و حافظ منافع شرکت نفت بریتانیا است.[38]
در دوران انقلاب 1979، تصور توطئهی ضدایرانی بریتانیا بارِ دیگر رواج یافت. گرایش ضدآمریکایی انقلاب و مخابرهی اخبار روزانهی انقلاب توسط بیبیسی، برای شاه و بسیاری از ایرانیان متعلق به طبقات متوسط و بالا جای هیچ شکی باقی نمیگذاشت که عوامل بریتانیا صحنهگردان این انقلابند.[39] برای مثال، یکی از مسئولان حکومت پیشین ایران میگوید که بریتانیا برای جلوگیری از صنعتی شدن خاورمیانه تصمیم گرفت که با کمک روحانیون ایران را ویران کند. این نظریهپردازی، حتی دانشگاهیان را هم از عوامل توطئه میشمارد؛ زیرا همان فرد تأکید میکند که شرق شناس برجستهی بریتانیایی، اَن لمبتُن، نقشهای برای حکومتی تاریکاندیش طراحی کرد،[40] و یک شرق شناس برجستهی بریتانیایی دیگر، برنارد لوئیس، به آمریکا فرستاده شد تا این طرح را برای بریتانیا عملی سازد و در عین حال چنین وانمود کند که گویی آمریکاییها مسئول آن هستند. او همچنین میافزاید که "افرادی که در سقوط رژیم پهلوی نقش داشتند غالباً مانند پروفسور لوئیس، یهودی بودند".[41] و این ما را به نظریههای توطئهی جهانشمولگرا میرساند، که در تاریخنگاریهای ملیگرایان و بنیادگرایان بر فراماسونها، یهودیان و بهائیان تمرکز دارد.
بنا بر یک تصور عمومی، بسیاری از گروههای نخبگان در ایرانِ پیش از انقلاب عضو لژهای مخفی فراماسونری دستنشاندهی بریتانیا بودند. باور بر این است که بریتانیا از فراماسونری برای پیشبرد نقشههای پنهانی خود برای کنترل جهان استفاده میکند. اسماعیل رائین، مورخی بانفوذ در دوران پیش از انقلاب، چند جلد کتاب دربارهی فراماسونری نوشت و در آن تقریباً همهی نخبگان، از جمله درباریان، ملاّکان، سران قبایل، روشنفکران، علمای برجسته، تجّار بزرگ، پیمانکاران، افراد صاحب نفوذ و اغلبِ سیاستمداران – از جمله، اعضای مجلس و اعضای کابینه- را دستنشاندهی ماسونها خواند.[42] مورخان توطئهباور با توجه به نقش ماسونهای معروف در انقلاب مشروطه، نتیجه میگیرند که این انقلاب هم مانند انقلاب فرانسه، توسط فراماسونری طراحی و اجرا شده است.[43] همچنین تصور میشد که فراماسونری در ایجاد سلسلهی پهلوی نقش بسزایی داشته است.[44]
فراماسون شدن انتخابی ارادی است ولی دین افراد معمولاً موروثی است. اما این امر مانع از آن نشده که مورخان ایرانی، همهی اعضای یک جامعهی دینی را به ارتباط با قدرتهای متخاصم متهم نسازند. بهائیان اصلیترین آماج این اتهامها بودهاند[45] اما یهودیان نیز بی نصیب نماندهاند.
متنی که اساس بسیاری از آثار جدلیِ بهائیستیزانه بر آن استوار شده، خاطرات جعلیِ منسوب به پرنس دیمیتری ایوانویچ دالگورکی، وزیرمختار روسیه در ایران 54-1846، است. در این کتاب دالگورکی علیالظاهر شرح میدهد که چگونه دین بابی/بهائی را به وجود آورد تا ایران و تشیع را تضعیف کند. این سند، که از بسیاری جهات کارکردی شبیه به پروتکل بزرگانِ صهیون دارد، برای اولین بار در اواخر دههی 1930 در ایران منتشر شد، و هرچند بلافاصله جعلی بودن آن اثبات شد[46] اما هنوز هم گاهی بازنشر میشود و در متون جدلی به آن ارجاع میدهند.
فریدون آدمیت، احتمالا تأثیرگذارترین مورخ ایرانی در نیمهی دوم قرن بیستم، رویکردی خصمانه به بهائیان و یهودیان دارد. در کتاب خود دربارهی اصلاحطلب قرن نوزدهم، میرزا تقی خان امیرکبیر، ملیگرایی خصمانهی آدمیت باعث میشود که تمام اقلیتهای دینی به جز زرتشتیان را با قدرتهای خارجی مرتبط بداند. او در فصل مربوط به باب، از لرد کرزن نقل میکند که میرزا صبح ازل، جانشین باب، در دوران تبعید در قبرس از بریتانیا مستمری دریافت میکرد و نتیجه میگیرد که صبح ازل و پیروانش، ازلیها، از حمایت بریتانیا برخوردار بودند. هرچند کرزن میگوید که صبح ازل "از دولت بریتانیا مقرری دریافت میکند"[47]، اما او در عین حال ازلیها را بیاهمیت میداند. بنابراین، اینجا این سوال پیش میآید که بریتانیا چرا باید بخواهد از گروهی بیاهمیت استفاده کند. آدمیت، بدون هیچ منطقی، میافزاید که روسها برادر و رقیب صبح ازل، میرزا حسینعلی، بنیانگذار دین بهائی، "و نهایتا بهائیان را تحتالحمایه خود قرار دادند". آدمیت از والنتاین چیرول نقل میکند که بهائیان جاسوسهای روسی بودند و گسترش بابیگری (منظور چیرول بهائیگری است) نتیجهی تلاش روسها و به طور خاص فردی به نام تومانسکی بود.[48] اما چیزی که چیرول واقعاً نوشته، از این قرار است:
شاید بهترین اثبات برای نفوذ گستردهی بابیگری، توجهی است که روسها به آن داشتهاند. یکی از بهترین نیروهای آنها، کاپیتان تومانسکی، تحقیقات دقیقی دربارهی تمام مواضع جنبش بابی انجام داده و مهمترین متون بابی را به روسی ترجمه کرده است. روسها در سراسر ایران با سران بابیان ارتباطهای نزدیکی دارند، و بنا بر این، منابع اطلاعاتی مهمی در میان همهی طبقات داشته، و در قلمروی روسیه، خارج از مرزهای ایران، التفات خاصی به آنها دارند. اما حتی برای روسها هم دشوار است که بخواهند با هر دو طرف همراه باشند، و در جریان شورشهای اخیر در اصفهان، بابیهایی که می خواستند به کنسولگری روسیه پناهنده شوند با درهای بسته مواجه شدند و در برابر همان درها قتل عام شدند.
چیرول اضافه میکند که عامل سرکوب بلواهای ضدبابی (یعنی همان ضدبهائی) در تهران "گروهی از قزاقها" بودند که در میانشان "تعدادی بابی"[49] وجود داشت؛ اما نباید فراموش کرد که سربازان بریگاد قزاق ایرانی، همه ایرانی بودند. این قطعه نشان میدهد که آدمیت چگونه سخن چیرول را به گونهای تحریف میکند که با توطئهباوری خود سازگار باشد. او در ادامه میگوید که با خاتمهیافتن امپراطوری تزاری، حمایت روسها از بهائیان نیز پایان یافت و سپس فلسطین به دست بریتانیاییها افتاد و بهائیان جذب آنها شدند. لرد آلِنبی به رهبر جدید آنها، عبدالبهاء، لقب سِر داد و "از این پس بهائیان نیز در کادر انگلیسها وارد گردیدند و این نهر هم به رود تایمز ریخت"[50]. سوء ظن او تنها متوجه بهائیان نبود. در همین کتاب، مورخ بسیار وطندوستِ ما ادعا میکند که "کلیمیان نیز در ایران از حمایت انگلستان ... بهرهور بودهاند و بسیاری از جاسوسان اجنبی از میان ایشان انتخاب میشدهاست، و بخصوص در موضوع خراسان و افغانستان و ترکستان نقش بزرگی بازی کردهاند".[51] او در اینجا از جی. پی. فریر نقل قول میکند، اما در صفحاتی که آدمیت به آنها اشاره دارد، فریر در واقع روایتی از بلواهای ظالمانهی ضدیهودی مشهد در سال 1839 و اسلام آوردن اجباری پس از آن، به دست میدهد. فریر سپس مینویسد که بسیاری از یهودیان به هرات گریختند، "و این افراد آمادهی خدمت، مؤدب، و بیتردید وفادارتر از آنند که انتظار داریم یا گاهی در میان یهودیان میبینیم ". او در یک پاورقی میافزاید که "سرگرد الدرد پوتینگر به آنها بسیار ابراز محبت کرده و آنها به ما خیلی علاقهمندند".[52] این به هیچ وجه نمیتواند مدرکی دال بر جاسوسی باشد و نشاندهندهی یهوددوستی بریتانیاییها هم نیست.
سوءظن آدمیت به یهودیان و بهائیان، در ارزیابی او از سایر مورخان هم بازتاب مییابد. او در پاراگراف ابتدایی کتابشناسیِ اثرِ خود دربارهی امتیاز تجارت توتون و تنباکو 2-1890، نوشتههای تعدادی از محققان یهودی را بیارزش دانسته و رد میکند. یکی از این پژوهشگران نیکی. ر. کدی است که "با کمک هزینهی سازمانی یهودی به مطالعهی سید جمالالدین اسدآبادی (همان افغانی) پرداخت و رسالهای دربارهی قیام تنباکو نوشت"[53]. در جایی دیگر اعلام میکند که یهودی بودن کدی باعث شد تا او دربارهی نقش علمای شیعه در انقلاب مشروطه 9-1905 مبالغه کند.[54] وی همچنین فیروز کاظمزاده، مورّخی که از قضا بهائی نیز هست، را به "عداوت مفرط" نسبت به ایران و ایرانیان متهم میکند و این احساسات را ناشی از تعلقات دینی او میداند.[55] در واقع، کاظمزاده در اوایل دههی 1950 به علت مذهبش[56] از تدریس در ایران محروم شد، و پس از آن تصدی کرسی تاریخ روسیه را در دانشگاه یِیل بر عهده گرفت.
محافظهکاران مذهبی و بنیادگرایان
محافظهکاران مذهبی و بنیادگرایان به طور کلی به باور به طرحهای توطئه گرایش دارند.
بنیادگرایی در ایرانِ پس از انقلاب 1979 زمانی وارد مرحلهی جدیدی شد که گروهی از جوانان بنیادگرای مسلمان، دور احمد فردید به عنوان مرادِ خود جمع شدند.[57] او اعضای این گروه را برای تفسیر تاریخیِ ضد اومانیستی به مبانی فلسفی هایدگری مجهز کرد، و توجیهات نظری از میان بردن روشنفکران لیبرال را فراهم آورد. هدف اصلی بنیادگرایانهی فردید به راه انداختن جنگی مقدس علیه تمام مظاهر "اومانسیم" و غربزدگی در ایران بود. وضع اصطلاح غربزدگی از نوآوریهای خود فردید بود؛ او حتی پیش از انقلاب ادعا داشت که فراماسونها و یهودیها از زمانهای قدیم دستاندرکار توطئهی عظیمی بودهاند تا جهان، از جمله غرب، را یونانی کنند.[58] غربزدگی ظاهراً متاثر از مفهوم "تیرگی جهان" است، موضوعی که در آثار هایدگر تکرار میشود.[59] به عقیدهی فردید، انحطاط غرب با فلسفهی یونانی آغاز شد، زمانی که یگانگی میان وجود انسان و دلآگاهی از بین رفت. انسان غربی، غرق در تکنولوژی، بیشتر دلمشغول وجود خود است تا رسالت روحانی خویش در این جهان. اومانیسم، یعنی این ایده که انسان در مرکز عالم جای دارد و جایگزین خدا است، از زمان فلاسفهی یونانی خصیصهی غرب شده است. فردید میگوید که این خصلت اومانیستی با خصلت روحانی شرقی مغایرت دارد. اما شرق توان فرهنگی خود را از دست داده و تحت سلطهی غرب درآمده است. مفهوم لیبرالیِ جامعهی آزاد در جهانی که وجود و دلآگاهی دیگر با یکدیگر ممزوج نیستند، بیفایده است؛ فردید به طور خاص باور دارد که انقلاب مشروطه توسط غرب، از طریق فراماسونری و یهودیت، آلوده شده است.[60]
نگاهی اجمالی به تاریخنگاری مورد حمایت رسمی دولت در دوران پس از انقلاب نشان میدهد که در تفسیر تاریخ ایران معاصر، به طور کلی، و انقلاب مشروطه، جنبشهای ملیگرایانه و اسلامیِ لیبرال و تاریخ دوران پهلوی، به طور خاص، به انبوهی از طرحهای توطئه استناد شده است. به نظر میرسد که گروههای محافظهکار مختلف، مؤسسههای پژوهشی نوپا، دفاتر حکومتی و سازمانهای اطلاعاتی، همگی سرگرم تلاشی نظاممند برای برساختن و انتشار انواع گوناگون روایتهای توطئهاند. در واقع، در جمهوری اسلامی چند نهاد صرفا برای بازنویسی تاریخ قرن نوزدهم و بیستم ایران تاسیس شده تا از توطئههای قدرتهای بزرگ و دیگر نیروهای شیطانی علیه ملل مسلمان، به طور کلی، و مراکز دینی و علمای شیعه در ایران، به طور خاص، پرده بردارند. از میان نهادهای فعالتر در این زمینه میتوان از اینها نام برد: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مرکز بررسیهای اسلامی قم و موسسهی مطالعات تاریخی معاصر ایران. از جمله مهمترین نشریات گروههای بنیادگرا، علاوه بر روزنامهی کیهان، هویت است که نام خود را از برنامهای تلویزیونی میگیرد که در آن بسیاری از روشنفکران ایرانی به عنوان عوامل بیگانه معرفی شدند. در نیمهی دوم دههی 1990، کمی بعد از انتشار و توزیع این روایتهای تاریخی، برخی از روشنفکران معروفتر که به این ترتیب تقبیح شده بودند، قربانی قتلهای زنجیرهای شدند.[61] در اواخر دههی 1990، به عنوان بخشی از حمله به جنبش اصلاحات، موسسهی انتشاراتی کیهان اقدام به انتشار کتابهایی با عنوان "نیمهی پنهان" کرد که در آنها ملغمهای از روزنامهنگاران، سیاستمداران، دانشگاهیان، و روشنفکرانی با دغدغههای سیاسی متفاوت متهم شدند که عامل قدرتهای خارجیاند. اولین فردی که معرفی شد داریوش همایون، ازاعضای کابینه در دوران شاه، بود. او که در جوانی از اعضای حزب نازی ایران (سومکا) بود، متهم شد که عامل "آژانس یهود ایران" است![62]
تاریخنگاری بنیادگرایانه، با دیدگاههای ملیگرایانه و محافظهکارانهی نظریههای توطئهی خاصگرا وجوه مشترکی دارد. برای مثال، حسن آیت در کتابی با عنوان "چهرهی حقیقی مصدقالسلطنه" که بلافاصله پس از انقلاب در قم به چاپ رسید، مینویسد که مصدق نه تنها وطندوستی واقعی نبود بلکه تمام کارهای او در جهت منافع قدرتهای خارجی بود. این کتاب همچنین منکر هرگونه ارتباط مصدق با ملی شدن صنعت نفت در ایران است.[63] اما مورخان بنیادگرا در نکوهش توطئههای جهانشمولگرا، و به طور خاص صهیونیسم، که تقریبا همواره حسن تعبیری است برای یهودیان، عداوت خاصی از خود نشان میدهند. در حالی که ضدصهیونستهای غیرمذهبی اغلب تمایل دارند میان مخالفت با یهودیان و مخالفت با صهیونیسم تمایز قائل شوند، حداقل در میان ایرانیان بسیاری از کسانی که توطئههای صهیونیستی را محکوم میکنند، آن را تجسم معاصر توطئهی قدیمی یهودیان برای تضعیف اسلام میدانند. تجلی آشکار این عقیده را اغلب میتوان در صفحات آغازین نوشتههای بنیادگرایان یافت. برای مثال، در رسالهای عالمانه در باب اسرائیلیات، که توسط سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی، سروش، انتشار یافته، در همان صفحهی اول میخوانیم که "یهودیان که از دشمنان زخمخوردهی اسلام بودند و ظهور و گسترش اسلام هیمنه و ابهت آنها را در هم شکسته بود و بساط امتیازهای ساختگی آنها را در هم پیچیده بود، همواره حقد و کینهی اسلام را در دل میپروراندند و از هیچ فرصتی برای توطئهگری و دسیسهچینی بر ضد اسلام فروگذار نمیکردند و از به کار بستن هیچ ترفندی کوتاهی نمیورزیدند. یکی از شگردهایی که آنان برای دست یازیدن به اهداف شوم خود برگزیدند، آلوده ساختن زلال جاری معارف دینی با اباطیل و افسانههای خرافی و پیرایههایی بود که یا زاییدهی ذهن بیمارشان بود یا ریشه در کتب تحریف شدهی آنان داشت".[64]
از دیگر اهداف حملات بنیادگرایان، فراماسونری است و کتابهای بسیاری در این زمینه در ایران منتشر شده است. یک نمونهی آن کتابی است با عنوان "نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران" که در صفحهی اول به اطلاع خوانندگان میرساند که "طرفداران فرهنگ غرب" در دوران اقامت خود در اروپا جذب فراماسونری شده و پس از بازگشت به ایران به حافظان منافعِ غرب در ایران تبدیل میشوند. کتاب سپس به بررسی موردی دانشگاه تهران، دانشگاه شیراز و آموزش و پرورش میپردازد.[65]
اغلب آئین بهائی را توطئهی مشترک صهیونیستی و فراماسونری میدانند، و این دینِ ایرانی را خیلی وقتها "نوماسونی"[66] میخوانند- بهرغم این که ماسونهای ایرانی، بهائیان را به عضویت خود نمیپذیرفتند و مسئولان آیین بهائی هم به بهائیان اجازهی ورود به لژهای فراماسونری را نمیدادند.[67] عبدالله شهبازی در پژوهشی چندجلدی دربارهی تاریخ جهان، توطئهباوری جهانشمولگرا و خاصگرا را بههمآمیخت. او این تحقیق را با برآمدنِ غرب میآغازد و بسط نفوذ غرب را از منظر توطئههای یهودیان و ماسونها تحلیل میکند. یکی از تفاوتهای توطئهباوری بنیادگرایان با رویکرد اقلیتستیزانهی ملیگرایانِ سکولار و محافظهکاران این است که آنها به زرتشتیان نیز حمله میکنند، در حالی که به نظر ملیگرایان، زرتشتیها ایرانی "حقیقی" به شمار میروند. بنیادگرایان با نسبت دادن نیتهای پلید به پارسیانِ هند که تحت حمایت بریتانیا بودند و با همکیشان ایرانی خود ارتباط داشتند، آنها را به امپریالیسم پیوند میدهند.[68]
روایتهای تاریخی مارکسیستها
مارکسیستهای ایرانی هم از توطئهباوری بیتأثیر نمانده و بسیاری از رویدادهای داخلی، حتی انقلاب 9-1978، را به نقشههای امپریالیستی غرب نسبت دادهاند.[69] هما ناطق میان کودتای 1953 و جمهوری اسلامی برآمده از انقلاب 9- 1978 مشابهت برقرار کرده و نتیجه میگیرد که این انقلاب نیز نقشهای امپریالیستی است.[70]
در اغلب ادبیات مارکسیستی ایران، موضوع توطئههای امپریالیسم آمریکا بسیار تکرار میشود، و مائوئیستها به آن توطئههای "سوسیال امپریالیزم شوروی" را نیز افزودند.[71] در سالهای پیش از انقلاب، به طور خاص نشریهی دانشجو - نشریهی تأثیرگذار کنفدراسیون دانشجویان ایرانی[72]- اغلب تحلیلهای توطئهانگارانه منتشر میکرد. به این ترتیب، اقتصاد تورمی ایران را به سیاستگذاریهای غارتگرانهی امپریالیسم نسبت میدادند.[73] در جایی دیگر، افول کشاورزی در ایران نیز به امپریالیسم نسبت داده میشد.[74]
در میان مارکسیستها، متخصصین نظریههای توطئهی جهانشمولگرا نیز وجود دارند. نویسندهی کتابی با عنوان "نقش فراماسونها در رویدادهای اجتماعی"[75]، پس از این که با تقسیم تاریخ به مراحل کمونیسم ابتدایی، بردهداری، فئودالیسم و کاپیتالیسم، و تأکید بر تحمیق تودهها توسط ابزارهای تبلیغاتی غرب نظیر ملیگرایی بورژوازی و دموکراسی پارلمانی،[76] ایدئولوژی خود را آشکار میسازد، ادعا میکند که فراماسونها عامل بسیاری از فجایع تاریخ ایران مدرن، از جمله مرگ ستارخان و باقرخان، از رهبران قیام مشروطه، و مرگ شیخ محمد خیابانی، رهبر سیاسی پیشرو در اواخر دههی 1910، بودهاند.[77]
البته همهی مارکسیستهای ایرانی به نظریههای توطئه نمیپرداختند. یکی از این افراد، خلیل ملکی، از بنیادگذاران حزب توده بود که در سال 1948 از آن جدا شد.[78]
به سوی تبیین
به جز چند مورد، این تفسیرهای خیالپردازانه از تاریخِ ایران را خودِ ایرانیان نوشتهاند.[79] توطئهباوری ایرانیان را چگونه میتوان توضیح داد؟ همان طور که تلاش کردهام در این مقاله نشان دهم، ایرانیان در پذیرش این نظریهها تنها نیستند.
تأثیر توطئههای عملیاتی
یکی از دلایل رواج توطئهباوری که در مورد ایران بیشتر صدق میکند اما ربطی به فرهنگ ایران ندارد، این واقعیت ساده و منافشه ناپذیر است که ایران واقعاً هدف توطئههای خارجی بوده- واقعیتی که بیتردید خوانندگان بیصبرانه منتظر شنیدنش بودند. این امر به موقعیت ژئوپلیتیک ایران هم ربط دارد؛ تداوم حاکمیت صوری ایران در دوران اوج امپریالیسم اروپایی ناشی از آن بود که دولت ایران حائلی بیطرف میان امپراتوریهای روسیه و بریتانیا به شمار میرفت و در نتیجه عرصهی رقابت روسیه و بریتانیا برای نفوذ بیشتر بود، به گونهای که هر یک برای تضعیف منافع رقیب خود با رهبران محلی زد و بند میکردند. به عبارت دیگر، حتی افراد پارانوئید هم دشمنانی دارند، واقعیتی که در نقدهای غربیها از توطئهباوری در خاورمیانه مغفول مانده است.[80] هرچند اَن لمبتُن نقشهی روحانیتسالاری در ایران را طراحی نکرده ولی در سال 1951 پیشنهاد داد که برای برکناری محمد مصدق از شیوههایی پنهانی استفاده شود و اولین گزینهی او برای جانشینی مصدق – که هنوز از نظر قانونی، نخست وزیر کشور به شمار میرفت- سید ضیاء طباطبایی بود. سید ضیاء طباطبایی، سیاستمداری محافظهکار و طرفدار بریتانیا، پیشتر برای دورهای کوتاه و در نتیجهی کودتای 1921- که از حمایت قاطع نیروهای بریتانیا در ایران برخوردار بود- به مقام نخست وزیری رسیده بود.[81] این توطئههای واقعی را "توطئههای عملیاتی" میخوانند،[82] و واضح است که توسل نیروهای خارجی به آنها باعث اعتبار یافتن نظریههای توطئهی پردامنهتری میشود که دستِ پنهان قدرتهای خارجی را در همهجا میبیند. لازم نیست که در عمل به توطئههای عملیاتی متوسل شوند بلکه کافی است که آن را به طور نظری توجیه کنند و در توصیههای مربوط به سیاستگذاری بگنجانند. از زمان انقلاب ایران در سال 1979، برخورد برخی از تحلیلگران آمریکایی با آن، آب به آسیاب کسانی ریخته که باور دارند شاه عروسک خیمهشببازی آمریکا بوده است. هر گاه یک آمریکایی از انقلاب ایران، واقعهای که ریشهی عمیقی در امور داخلی کشور داشت، با عنوان "از دست دادن ایران" یا "شکستی مفتضحانه" در سیاست خارجی یاد میکند،[83] در واقع ناخواسته به سوءظن ایرانیها معقولیت میبخشد. وقتی چنین تحلیلگرانی به بررسی کارهایی میپردازند که دولت آمریکا میتوانست برای جلوگیری از سقوط شاه انجام دهد، در واقع نشان میدهند که از نظر آنها اشکالی ندارد که آمریکا تعیین کند که چه کسی بر ایران حکومت کند: این دقیقا همان چیزی است که ایرانیان طرفدار نظریههای توطئه آنها را به آن متهم میسازند. به قول هافستتر، وجه تمایز سبک پارانوئید از تحلیلهای مبتنی بر توطئههای عملیاتی "این نیست که طرفدارانش اینجا یا آنجای تاریخ توطئههایی را میبینند، بلکه این است که توطئهای "گسترده" و "عظیم" را نیروی محرکهی وقایع تاریخی میدانند ".[84]
فرهنگ ایرانی
اینک به آن دسته از خصایص فرهنگی ایرانیها میپردازیم که میتوانند ساختاری مساعد برای باورپذیری نظریههای توطئه فراهم آورند. سه ویژگی اصلی نظریههای توطئه را به همان ترتیبی که در ابتدای این مقاله از آنها نام بردیم، در نظر میگیریم.
ویژگی اول، اسناددادن تمام وقایع به اعمال آگاهانهی بشری است. ظاهراً این ویژگی با باور به قسمت و قضا و قدر در فرهنگ سنتی ایران، مغایرت دارد. تداوم باور به قدرتِ مطلق خارجیها ناشی از آن است که آنها از ابتدای قرن نوزدهم بارها برتری خود را نسبت به ایران اثبات کردهاند. به همین قیاس میتوان گفت، باور به قدرتِ مطلق خارجیها میتواند ابزاری برای منحرف کردن توجهها از ضعفهای خود باشد. درست است که مصدق با توطئهای بریتانیایی - آمریکایی سرنگون شد، اما مورخ باید بپرسد چرا دولت او آن قدر متزلزل بود که به آسانی واژگون شد؟
ویژگی دوم، تمایز قاطع میان نیروهای خیر و شرّ بشری است. این امر به روشنی با ثنویت کهن ایرانی، که جهان را عرصهی نبرد نیروهای خیر و شرّ میدانست، همخوانی دارد. هر چه باشد، مانیِ پیامبر، ایرانی بود.
ویژگی سوم این ایده است که هیچ چیز آنچنان که به نظر میرسد، نیست و به قول معروف همیشه کاسهای زیر نیمکاسه است. این ویژگی با فرهنگ ایرانی تجانس دارد زیرا یکی از تصورات رایج در این فرهنگ این است که ظواهر فریبندهاند و این که تقابلی بنیادین میان هستهی درونی پاک و آرمانی (باطن) و قشر خارجی فاسد (ظاهر) وجود دارد.[85] تجلّیِ دینی این رویکرد را میتوان در دو امر یافت: عقیدهی شیعهی دوازدهامامی به این که یازده امام اول با توطئههای خلفاء کشته شدند، و تقیّه، که به مؤمنین اجازه میدهد تحت شرایطی خاص – که در عمل اغلب دامنهی آن گسترش مییابد- باورهای خود را پنهان کنند. در فرهنگ سیاسی ایران، این بیاعتمادی به ظواهر باعث بدگمانی گسترده شده،[86] امری که، همان طور که در ادامه نشان خواهم داد، خود را، برای مثال، در قلّت احزاب سیاسی واقعی و عدم تمایل به مصالحه نشان میدهد.
گرایش خاص ایرانیان به اغراق، که جزء لاینفک فرهنگ ایرانی است، میتواند تمام این خصلتهای فرهنگی را تشدید کند. این گرایش، کلیشهای غربی دربارهی دیگریِ شرقی نیست بلکه واقعیت زندگی است که مفهوم فارسی اغراق شاعرانه یا بیان سر راستترِ ترکیِ عجم مبالغهسی، بدان گواه است.
در نهایت، شیوع انواع انتسابهایِ علّی توطئهانگارانه در میان مورّخان ایرانی میتواند حاکی از ناپختگی فکری بسیاری از مورّخان ایرانی معاصر باشد. در ایران، مانند سایر کشورهای جهان سوّم، دانشآموزان باهوش برای دکتر و مهندس شدن به دانشگاه میروند و تاریخ و جغرافی رشتههای تحصیلی بیفایدهای به شمار میروند که اگر فردی در کنکور نتواند در رشتههای آبرومندتری قبول شود، آنها را انتخاب میکند. در جامعهای مثل ایران که نقشها به طور کامل از هم تفکیک نشده، مورّخان اغلب به روشنفکران عرصهی عمومی تبدیل میشوند، درست همان طور که روشنفکران عرصهی عمومی که اغلب پیشنهای ادبی دارند، با توجه به شأن ومنزلت والای شاعران و اهل قلم در ایران، به راحتی دربارهی مسائل تاریخی نظر میدهند. در نتیجه، ذهنیّت توطئهانگارانه در جامعه گسترش یافته و حیات اجتماعی را شکل داده است. از این نظر، جلال آلاحمد، نویسنده و مقاله نویس، مثال خوبی است. در کتاب اینک مشهور او، غربزدگی، که انگارهی اصلی آن را از فردید گرفته، آلاحمد تفسیری از تاریخ ایران ارائه میکند که در آن همهی مصائب – از جمله اسلام- ناشی از توطئههای غرب است.[87] در دوران متأخّرتر، پژوهشگر ادبیِ مقیم آمریکا، جلال متینی، که در سرمقالههای فصلنامهی خود، ایرانشناسی، پیوسته غیر ایرانیان (یا ایرانیان ناآگاه) را به ضدیّت با ایران متهم میکند، اخیراً با انتشار مجموعه مقالاتی تلاش کرده تا نشان دهد محمد مصدق همپیمان بریتانیاییها بوده است.[88]
با توجه به این واقعیت که آثار چنین نویسندگانی پرخوانندهتر از مورّخان حرفهای است– مورخانی که همان طور که در قسمت قبل دیدیم، گاهی افکار مشابهی دارند- در بسیاری از گفتگوها، تعابیر و طرحهای تفسیری رایج (و ناخودآگاه)، قربانی شدنِ ایرانِ "حقیقی" – که مفهوم آن برای ملیگرایان، ایرانِ "آریایی"، و برای اسلامگرایان، ایرانِ "اسلامی" (در واقع، شیعهی دوازده امامی) است- به عنوان یک واقعیت پذیرفته شده است.[89] بنابراین، تاریخ ایرانی که توسط متون درسیِ مدارس[90] در میان عامهی مردم رواج پیدا کرده، هیچگاه به عنوان تاریخچهی بدهبستانِ فرهنگهای مختلف ارائه نمیشود و ایرانیانِ شریف همواره قربانی غیر ایرانیانِ ستمگر و بیوجدان به شمار میروند و کشمکشهای سیاسی همیشه به صورت برخورد فرهنگهای "ملی" تفسیر میشود. برای مثال، نبرد هخامنشیان و یونانیان را در نظر بگیرید؛ در کتابهای متأخر و ظاهراً "مدرن" نمیگویند که بسیاری از سپاهیان "ایرانی" از یونانیانِ آسیای صغیر بودند، یا این که کشتیهای "ایرانی" در واقع فنیقی بودند، یا این که اسکندر آداب و رسوم دربار ایران را پذیرفت و پس از فتح تختجمشید خود را جانشین هخامنشیان دانست. جالب اینجاست که تصویر سنتی اسکندر – داستانی که در شاهنامه روایت میشود[91]- به عنوان نوهی پادشاه ایران که از روم بازگشت تا مدّعی تاج و تختی شود که بنا بر قاعدهی توارث، حق او بود، هر اندازه هم که غیر ممکن به نظر برسد، میتواند به حقیقتِ مواجههی واقعی میان ایرانیان و یونانیان در دوران باستان نزدیکتر باشد – مواجههای که به طور یکسان شامل درگیری نظامی و نفوذ متقابل فرهنگی بود.[92] همین امر در مورد مواجههی ایرانیان با عربها، ترکها و حتی مغولها هم صادق است.[93]
تأثیر توطئهباوری بر فرهنگ سیاسی
هرچند رهبران ایران اغلب موضوع توطئهباوری بودند، اما خود آنها نیز از این گرایش مبرّا نبودند. شاهان پهلوی شاهد این مدّعایند. رضا شاه "به حد افراط به انگلیسیها سوءظن داشت، همهی بدیهای دنیا را از انگلستان میدانست"، حتی به پسرش، محمد رضا، سوء ظن داشت و میگفت "دست انگلیسیهاست".[94]امیر اسدالله علم، وزیر دربار و معتمد شاه، روایت میکند که شاه "خیال میفرمایند [عراقیها] با تمام رقیّت نسبت به روسها تحت نفوذ انگلیسیها هستند".[95] محمد رضا شاه عقیده داشت که سوء قصد به جان او در سالهای 1950 و 1966 به تحریک شوروی و بریتانیا انجام شده بود.[96] برای مثال، او همچنین فکر میکرد که رئیس جمهور عراق، حسن البکر، در ظاهر خود را ضدبریتانیایی نشان میدهد ولی در واقع نوکر آنها است.[97] محمد رضا شاه حتی گمان میکرد که مصدقِ ضدبریتانیایی، عامل بریتانیا بود. به عقیدهی او قدرتهای غربی توافق کرده بودند که حکومت او را با رژیمی اسلامی جایگزین کنند.[98]
در حالی که عَلَم با شاه بر سر توطئهباوریهای خاصگرا اتفاق نظر نداشت، اما به توطئههایی از نوع جهانشمولگرا باور داشت و نسبت به مظنونان همیشگی، یعنی بهائیان و فراماسونها، نظر مساعدی نداشت. او در یادداشتهای 21 شهریور 1352 مینویسد: "بعد از ظهر به کاخ گلستان برای جشن سالروز تولّد حضرت امام عصر رفتم. من در جلسات مذهبی دربار معمولاً شرکت نمیکنم، چون وقت ندارم. دکتر باهری معاون من میرود و ترتیب پذیرایی مردم را که خیلی هم استقبال میکنند، میدهد. ولی این عید به خصوص را مرتّب میروم که خودم را از جرگهی بهائیها کاملا مشخص و متمایز بکنم. این بهائیهای بیوطن در همهی شئون رخنه کردهاند. مخصوصاً مشهور است که نصف اعضای دولت بهائی هستند و مردم از این بابت خیلی ناراضی هستند. سپهبد ایادی طبیب مخصوص شاهنشاه هم که متأسفانه مشهور بهائی است. از این حیث شاهنشاه خیلی صدمه میخورد".[99] علم ظاهراً نظر مشابهی نسبت به فراماسونها داشت. او گمان میکرد که سقوط ریچارد نیکسون توسط فراماسونها طراحی شده، زیرا "اساس فراماسونری خرد کردن شخصیتهای ملی است".[100] در جایی دیگر، این پرسش بلاغی را مطرح میکند که "مگر ممکن است اشخاصی فراماسون باشند، انترناسیونال باشند، عضو سیا باشند، بهائی باشند و باز هم علاقمند به کشور؟".[101]
شجاعالدین شفا، معاون فرهنگی علم، در دوران تبعید خود به شرح و تفصیل نظریههای توطئهای با محوریت علمای شیعه پرداخت. او در کتابی که خوانندگان زیادی در میان سلطنتطلبان مهاجر دارد، مینویسد: "از آغاز قرن چهارم هجری، یعنی بلافاصله پس از پایان عصر امامان زنده، توطئهای بزرگ، بزرگترین توطئهی تاریخ ایران و شاید هم درازعمرترین توطئهی تاریخ جهان، در عالم تشیع آغاز شد".[102]
توطئهباوری در میان نخبگان سیاسی پساانقلابی حتی بیش از این رواج یافت. آیتالله خمینی در رسالهی خود دربارهی حکومت اسلامی، که در دوران تبعید به عراق نوشته شده، میگوید: "نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد؛ و تبليغات ضد اسلامى و دسايس فكرى را نخست آنها شروع كردند؛ و به طورى كه ملاحظه مىكنيد دامنهی آن تا به حال كشيده شده است. بعد از آنها نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنى شيطانتر از يهودند".[103] او پس از بازگشت به ایران آمریکا را "شیطان بزرگ" خواند که به نظر وی همواره در حال توطئه علیه ایران و اسلام است.[104] ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیسجمهور جمهوری اسلامی، مروّج این ایده بود که خمینی در توطئهای مشترک با حزب جمهوریخواه آمریکا، آزادی گروگانهای آمریکایی را به تأخیر انداخت تا رایدهندگان نظری منفی نسبت به رئیس جمهور وقت، جیمی کارتر، پیدا کنند.[105]
ایرانیان در تمام سطوح جامعه به گونهای اجتماعی میشوند که توطئههای خصمانه علیه ایران را به عنوان "واقعیتی" مسلّم میپذیرند؛ این امر، پیامدهای گوناگونی برای فرهنگ سیاسی دارد. اولینِ آنها، بدنامیِ سازش سیاسی است. جوهر سیاستِ مبتنی بر شور و مشورت، سازش است زیرا چنین سیاستی با کنار گذاشتن بازیهای مجموع- صفر، احتمال ظهور بازندگان ناخشنودی را که در اولین فرصت درپی انتقامند به حداقل میرساند. اما در زبان فارسی، معنای ضمنی سازش، خیانت یا، حداقل، نارو زدن است.[106] در میان سیاستمداران ایرانی یا ناظران علاقمند به امور سیاسی، این گرایش وجود دارد که سیاستمداران و شخصیتهای شناختهشدهای را که با آنها مخالفند (یا صرفا بر سر قدرت با یکدیگر رقابت دارند) به زد و بند با قدرتهای خارجی – که ذاتاً بدخواه ایرانند- متهم میکنند. در نتیجه، سازش به ندرت رخ میدهد زیرا هر نوع بدهبستان با طرف مقابل میتواند وطندوستی فرد را زیر سؤال ببرد. سیاستمدارانی مثل وثوقالدوله، برادر او احمد قوام، داماد او علی امینی و شاپور بختیار افرادی بسیار تیزهوش و وطندوست بودند که در شرایطی دشوار در سالهای (به ترتیب) 1919، 1946، 1961 و 1978 مسئولیت نخست وزیری را پذیرفتند وتلاش کردند تا با مصالحه کشور را از بحرانی فراگیر نجات دهند. اکثر گروههای سیاسی، آنها را تنها گذاشتند و حتی زمانی که موفقیتهای چشمگیری به دست آوردند –مانند احمد قوام که توانست با معاملهای زیرکانه با استالین، تمامیت ارضی ایران را حفظ کند-[107] مورخان ایرانی در مجموع نظر مثبتی به آنها نداشتهاند. پیامد این امر، ستایش گستردهی کسانی است که "هرگز سازش نکردند"- بی آن که به نتیجهی این لجاجت خودبینانه اهمیت دهند. از نمونههای بارز این امر میتوان به محمد مصدق و آیتالله روحالله خمینی اشاره کرد.
مورخ آمریکایی، رابرت تاکر، دو دهه پیش از به قدرت رسیدن خمینی، رویدادی که به رواج مجدد مفهوم وِبِری "فرهمندی " در گفتمان آکادمیک انجامید، مقالهای نوشت که در آن به رابطهی میان پیدایش اقتدار فرهمندانه در جامعه و رواج نظریههای توطئه میپردازد. از آنجا که رهبر فرهمند، رهبری مبارزه با توطئهها را در دست میگیرد، این دو پدیده یکدیگر را تقویت میکنند: "شخصیت رهبر برای بسیاری چشمگیرتر و جذابتر میشود زیرا از منظر نظریههای توطئه به آن مینگرند، و نظریههای توطئه هم، هر اندازه غیر واقعی به نظر برسند، به سبب جدیّت رهبر – همان عقیدهی راسخی که بر اساس آن توطئه را تشریح و محکوم میکند - باورپذیرتر میشوند".[108] استقبال ایرانیان از جذابیتهای فرهمندانه میتواند به انتظارات هزارهای تشیع مرتبط باشد، هرچند واضح است که کسانی که مجذوب مصدق یا خمینی شده بودند به خوبی میدانستند که آنها امام دوازدهم نیستند.
پیامد سوم توطئهباوری برای فرهنگ سیاسی، به حاشیه راندن و تبعیض علیه اقلیتهای دینی و تا حد کمتری اقلیتهای زبانی است. ملیگرایی در ایران، حداقل از زمان میرزا آقا خان کرمانی، حاوی رگههایی از نژادپرستی و یهودستیزی بوده[109] و این ملیگرایی با میهنپرستی اشتباه گرفته شده است. این اشتباه، که به سبب نقض مکرر حاکمیت ایران توسط قدرتهای خارجی به شدت بر آن اصرار میورزند، باعث شده که اقلیتهای دینی حتی در زمان شاه هم به نظر عامهی مردم (شاید به استثنای هواداران حزب توده) اعضای واقعی ملّت به شمار نروند [110]، چه برسد به دورهی جمهوری اسلامی. گفتمان رسمیِ جمهوری اسلامی، به طور معمول از "کشور اسلامی" ایران و "ملت مسلمان" ایران صحبت میکند، عباراتی که بنا بر تعریف غیرمسلمانان را طرد میکند.
در اکثر جوامع، بدگمانی به اقلیتهای دینی تا حدی شایع است؛ و اقلیتها متهمند که با دیگر همکیشان فرامرزی خود زدوبند دارند- به یاد بیاوریم که جان اف. کندیِ کاتولیک مجبور بود که بر سوءظن پروتستانهایی فائق آید که گمان می کردند او از واتیکان دستور میگیرد. بنابراین، عجیب نیست که بسیاری از ایرانیانی که از قضا پیرو دین رسمی کشورند و نسبت به کسانی که ملت را یک جامعهی مدنی میدانند رویکردی تهاجمی دارند، با شک و بدگمانی به اقلیتها مینگرند.[111] اما وقتی مورّخانی مانند فریدون آدمیّت با قدرت استدلال خود به پیوند میان میهنپرستی و تعصب مشروعیت میبخشند، در واقع به طور ضمنی نقض حقوق بشر و حقوق مدنی را توجیه میکنند. بیاعتنایی اکثر ایرانیان به سرکوب و تبعیض علیه اقلیتهای دینی و به طور خاص بهائیان را میتوان تا حد زیادی ناشی از این دانست که این اقلیتها همواره متهم بودهاند که عامل بیگانگانند. در حالی که مخالفان سکولار رژیم اسلامی نقض حقوق بشر در ایران را قاطعانه محکوم میکنند، کشته شدن نزدیک به 250 بهائی بعد از انقلاب، اعتراض ایرانیان مدافع حقوق بشر را چندان برنیانگیخته است.[112] در سال 1998، در حالی که ایرانیان، در داخل و خارج از ایران، در باب جامعهی "مدنی" سخنسرایی میکردند، از سرگیری حملات علیه بهائیان بسیار کمتر از کشته شدن پنج دگراندیش مسلمان در همان زمان انتقاد شد.[113] پس از ربع قرن، این سکوت زمانی شکسته شد که شیرین عبادی، برندهی جایزهی صلح نوبل سال 2003، در سخنرانی مراسم افتتاحیهی پنجمین کنفرانس دوسالانهی مطالعات ایرانی در سال 2004 گفت "حقوق پیروان سایر ادیان، مانند بهائیان ایران نادیده گرفته شده است".[114]
در مورد مسلمانان غیر فارسیزبان ایران، وضعیت تا این اندازه وخیم نیست. زمانی که در ابتدای قرن بیستم تعریف سنتی ملیت قلمرومحور جای خود را به مفهومی هویتمحور از ملیت داد، ایرانیِ "حقیقی" را فارسیزبان شمردند. هرگونه تأکید بر هویت عربی در خوزستان یا هویت ترکی در آذربایجان را به طور خودکار ناشی از انگیزههای جداییطلبانه میدانند که سرکوب فرهنگهای محلی را توجیه میکند. این امر آغازگر دور باطلی است که حاملان فرهنگهای پیرامونی را تندروتر میکند. این به معنای انکار جذابیت پانناسیونالیسم غیرفارسیزبان برای اقلیتهای قومی ایران نیست، اما تنها زمانی بر فروغ و فریبایی دعاوی بازپسگیری میهن از دسترفته افزوده خواهد شد که ایرانیان غیر فارسیزبان به صرف ابرازِ علاقه به زبان و فرهنگ خود به همدستی با بیگانگان برای تجزیهی ایران متهم نشوند.[115]
سرانجام این که توطئهباوری ایرانیان بر رابطهی ایران با همسایگان خود بیتأثیر نبوده است؛ هر یک از رهبران ایران به نوبهی خود رهبران کشورهای همجوار را متهم کردهاند که برای ضربهزدن به ایران با قدرتهای بزرگ زدوبند دارند. البته این دیدگاه که رهبران دولتهای همسایه عروسکهای خیمهشببازی قدرتهای خارجی اند آن قدر در خاورمیانه رواج دارد که ال. کارل براون از "نظریهی عروسکگردانیِ خاورمیانهای در روابط بینالملل" سخن میگوید.[116] هنوز بسیاری از ایرانیان با استقلال بحرین کنار نیامدهاند،[117] و هر وقت صحبت از جمهوری آذربایجان و بلوچستان پاکستان میشود، ضروری میبینند که کنایهای به امپریالیسم روسیه و بریتانیا بزنند. این حس قربانیبودنِ همیشگی رابطهی ایران با همسایگانش را پیچیده میکند [118] که در نهایت به ضرر ایران و خاورمیانه تمام میشود – خاورمیانه تنها منطقهای در جهان است که هیچ سازمان منطقهای، چیزی مشابه اتحادیهی آفریقا یا انجمن ملل آسیای شرقی، ندارد.[119] رواج توطئهباوری بیش از هر چیز به رابطهی ایران با اسرائیل آسیب رسانده، یعنی کشوری که هیچ مرز مشترک و مناقشهی ارضی یا اقتصادیای با ایران ندارد. سیاست خارجی مبتنی بر ارزیابی عاقلانهی منافع ملی ایران، اگر به دنبال رابطهای گرم با اسرائیل نباشد، حداقل رابطهای اصولی و هدفمند را دنبال خواهد کرد.
نتیجهگیری
در ابتدای این مقاله دیدیم که نظریههای توطئه پس از انقلاب مشروطه (9-1905) پدید آمدند، و حال پس از صد سال، شواهد حاکی از افول محبوبیت آنها است. سرآغاز افول توطئهباوری را میتوان در طنزهایی تند و تیز یافت. هنگامی که در دههی 1970 رمان ایرج پزشکزاد با عنوان دایی جان ناپلئون منتشر شد و پس از مدتی کوتاه به صورت مجموعهی تلویزیونی پربینندهای درآمد،[120] ایرانیان برای اولین بار به جهانبینی توطئهمحور یکی از هممیهنانِ پارانوئیدِ خود خندیدند. توانایی خندیدن به یک باور نشانهی این است که آن باور دیگر امری مسلم به شمار نمیرود، اما همان طور که خود نویسندهی این شاهکارِ طنز اذعان داشته، حتی بسیاری از خوانندگان این رمان آن را مهر تأییدی بر صحت نظریههای توطئه میشمردند.[121]
تسخیر سفارت آمریکا پس از پیروزی انقلاب و به گروگان گرفتن آمریکاییها در نوامبر 1979، که محرکش ترس از توطئهی آمریکاییها برای بازگرداندن شاه به تخت سلطنت بود، در کوتاه مدت درستی این سخن مشهور خمینی را اثبات کرد که "آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند". این امر و نیز بیرون راندن نیروهای عراق تا سال 1982 از اغلب سرزمینهایی که پس از حملهی صدام حسین به ایران در پاییز 1980 اشغال شده بودند، به ایرانیان اعتماد به نفس داد. وقتی ایرانیان فهمیدند که دیگر در برابر توطئههای خارجی درمانده نیستند و در واقع میتوانند آنها را خنثی کنند، باور به قدرت مطلق توطئههای خارجی و فراگیر بودنشان به تدریج رو به افول گذاشت. در ژوئن 1988 روشنفکر اسلامی، عبدالکریم سروش، در نطقی با عنوان "دینداری و روشنفکری" گفت: "فیلسوفان سیاسی به ما آموختهاند که یکی از منحطترین بینشهای سیاسی، این است که آدمی تصور کند جهان و تاریخ به دست چند نفر توطئهگر میچرخد". او پس از تصدیق این که در جهان توطئههای واقعی وجود دارند، این نکته را مطرح کرد که رواج نظریههای توطئه ناشی از سادگی آنها و عدم تمایل مردم به اندیشیدن است.[122] سروش در این راه تنها نبود: در دههی 1990، تحلیل نظریههای توطئه و مردود شمردن آنها به بخشی از پشتوانهی فکری جنبش اصلاحطلبی تبدیل شد؛ جنبشی که با انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور در انتخابات سالهای 1997 و 2001 به اوج خود رسید. در فضای فکری بازتر این دوران، انواع مستندات و خودزندگینامهها اجازهی نشر یافت و در نتیجه، تعداد تحلیلهای معقول از تاریخ مدرن ایران افزایش یافت. پژوهشهای احمد اشرف و یرواند آبراهامیان به فارسی ترجمه شدند،[123] و از اواخر دههی 1990روشنفکران ایرانی داخل ایران شروع به تحلیل ریشهها و ویژگیهای نظریههای توطئه کرده و آنها را به بحث گذاشتند. در حالی که بسیاری رویکردی انتقادی داشتند،[124] افرادی هم بودند که از این دیدگاه دفاع میکردند که ایران همواره قربانی توطئه بوده است.[125] این تحول دیدگاه در میان نخبگان تبعیدی دوران پیشین کمتر دیده میشود. برای بسیاری از این افراد، دسیسههای بریتانیایی - آمریکایی هنوز هم بهانهای است که به لحاظ عاطفی آنها را ارضاء کرده و اجازه نمیدهد با ریشههای شکست تاریخی خود مواجه شوند.[126]
پس از پایان جنگ ایران- عراق و سپس خاتمهی جنگ سرد، با پیشرفت فرآیند جهانی شدن، جوانان ایرانی در باورهای مسلّم انقلابی تردید کردند؛ تندروهای حاکم بر ایران این تحولات را به "تهاجم فرهنگی غرب" نسبت دادند و تا آنجا پیش رفتند که شورای امنیت ملی را مؤظف به مقابله با آن کردند. درست زمانی که دیگر واقعیت ذهنی برای نسل جدید امری مسلم به شمار نمیرود، کسانی که منافع ویژهای در تداوم آنها دارند تشکیلاتی برای مشروعیتبخشی به آن ایجاد میکنند. بخشی از مشروعیت حاکمان کنونی ایران برآمده از غلبه بر توطئههای واقعی یا خیالی است و فراوانی نهادهای مسئول ابقای توطئهباوری را باید در همین رابطه ارزیابی کرد. توطئهباوری در میان مردم عادی هنوز پابرجاست،[127] اما ژنتیک ایرانیان طوری طراحی نشده که به توطئه باور داشته باشند. شاید نسلهای بعدی، با مرور گذشته، رواج گستردهی نظریههای توطئه را در میان ایرانیان تحصیلکردهای که انتظار میرفت آگاهتر باشند- از جمله مورخانی که پیشتر از آنها نام بردیم- پدیدهای مختص به قرن بیستم بدانند.
برگردان: هامون نیشابوری
[1] آنچه میخوانید برگردان مقالهی زیر است (نویسندهی مقاله، پس از مطالعهی این ترجمه، با ایجاد برخی تغییرات آن را روزآمد کرده است): Chehabi, Houchang E. (2009) ‘The Paranoid Style in Iranian Historiography’, In Atabaki, Touraj (Ed.), Iran in the 20th Century: Historiography and Political Culture, I. B. Tauris, pp.155-176.
هوشنگ اسفندیار شهابی از ایرانشناسان برجسته و استاد روابط بینالملل و تاریخ در دانشگاه بُستُن است. از میان آثار او، علاوه بر تعدادی مقاله، کتاب نظامهای سلطانی که با همکاری خوان لینز ویراستاری آن را بر عهده داشته، به فارسی ترجمه شده است.
[2] این فهرست بر اساس منابع زیر تهیه شده است: Geoffrey Cubitt, The Jesuit Myth: Conspiracy Theory and Politics in Nineteenth-Century France (Oxford: Clarendon Press, 1993), pp. 1 and 2, rephrased on pp. 300 –1.
Michael Barkun, A Culture of Conspiracy: Apocalyptic Visions in Contemporary America (Berkeley: University of California Press, 2003), pp. 3–4.
[3] Barry Coward and Julian Swann (eds.), Conspiracies and Conspiracy Theory in Early Modern Europe: From the Waldensians to the French Revolution(Aldershot: Ashgate, 2004); Harry G. West and Todd Sanders (eds.),Transparency and Conspiracy: Ethnographies of Suspicion in the New World Order (Durham and London: Duke University Press, 2003); Léon Poliakov, La Causalité diabolique (Paris: Calmann-Lévy, 1980–5). L. Carl Brown, International Politics and the Middle East (Princeton: Princeton University Press, 1984), pp. 233–252; and Marvin Zonis and Joseph Craig, ‘Conspiracy Thinking in the Middle East’, Political Psychology 15, 3 (1994), pp. 443–59.
[5] این موضوع را جان و. اندرسن در اثر زیر شرح و بسط میدهد: ‘Conspiracy Theories, Premature Entextualization, and Popular Political Analysis’, Arab Studies Journal 4, 1, (Spring 1996), pp. 96–102.
استدلال او این است که نظریههای توطئه برای کسانی که از فرآیند تصمیمگیری کنار گذاشته شدهاند، نوعی مشارکت سیاسی به شمار میرود.
[6] Illuminati: گروههای واقعی و خیالی متعددی با این عنوان (یا گروه روشنضمیران) خوانده شدهاند و در کاربرد امروزی خود اشاره به گروههای مخفیای دارد که تصور میشود جهان را اداره میکنند و دولتها و شرکتهای بزرگ در واقع کارگزاران آنها محسوب میشوند. مترجم. [7] Gregory S. Camp, Selling Fear: Conspiracy Theories and End-Times Paranoia (Grand Rapids: Baker Books, 1997); Barkun, A Culture of Conspiracy; West and Sanders (eds.), Transparency and Conspiracy. نظریههای توطئه در آمریکا به قدری وسیع و متنوعند که دانشنامهی خاص خود را دارند:
Peter Knight (ed.), Conspiracy Theories in American History: An Encyclopedia(Santa Barbara, Calif.: ABC-CLIO, 2003).
[8] Richard Hofstadter, The Paranoid Style in American Politics and Other Essays (New York: Alfred A. Knopf, 1965), pp. 3–40. همانند هافستتر (ص 3)، واژهی "پارانوئید" را در معنای بالینی آن استفاده نکردهام، بلکه اصطلاح بالینی را برای مقاصد دیگر به کار گرفتهام. به نظر میرسد اندرسون، متوجه هشدار هافسدَتِر نشده و از او به علت روانشناختیکردن نظریههای توطئه انتقاد میکند. بنگرید به:
Anderson, ‘Conspiracy Theories, Premature Entextualization, and Popular Political Analysis’, p. 96.
[9] Joseph A. Schumpeter, Capitalism, Socialism, and Democracy (New York: Harper Colophon Books, 1975), p. 55n. [10] از این نظر، آنها به مارکسیسم عوامانه و روانکاوی فرویدی شباهت دارند؛ اولی، هرگونه مخالفت را ناشی از منافع طبقاتی یا آگاهی کاذب میداند، و دومی مخالفت را صرفاً حاکی از سرکوبِ احساسات "حقیقی" توسط فرد شکاک میشمارد. [11] Anderson, ‘Conspiracy Theories, Premature Entextualization, and Popular Political Analysis’, p. 100. [12] David Hackett Fischer, Historians’ Fallacies: Toward a Logic of Historical Thought (New York: Harper & Row, 1970).
[13] این بحث برگرفته از این منبع است: A. Ashraf, ‘The Appeal of Conspiracy Theories to Persians’, Princeton Papers 5 (Winter 1997), pp. 57–88.
Rogalla von Bieberstein, Die These von der Verschwörung, 1776–1945: Philosophen, Freimaurer, Juden, Liberale und Sozialisten als Verschwörer gegen die Sozialordnung (Berne: Herbert Lang, 1976).
خودِ عنوان این کتاب را، که شامل "فلاسفه، فراماسونها، یهودیان، لیبرالها، و سوسیالیستها" است، میتوان همانند فهرستی از تصورات توطئهپندارانهی جمهوری اسلامی دانست. ترجمهی انگلیسی کوتاهی از استدلالها را میتوان در این مقاله یافت:
Johannes Rogalla von Bieberstein, ‘The Story of the Jewish-Masonic Conspiracy, 1776–1945’, Patterns of Prejudice 11, 6 (1977), pp. 1–8.
[15] زاهد غفاری هشجین، تئوری توطئه در فرهنگ سیاسی معاصر ایران: از مشروطیت تا انقلاب اسلامی (تهران: سروش، 1384)، صص 8-132. [16] Stephanie Cronin, ‘Britain, the Iranian military and the rise of Reza Khan’, in Vanessa Martin (ed.), Anglo-Iranian Relations since 1800 (London: Routledge, 2005), pp. 99–127. [17] ذبیح بهروز، "دیباچه" بر اصلان غفاری، قصه سکندر و دارا: پژوهشی تاریخی پیرامون سفر جنگی الکساندر مقدونی به خاور (تهران: بیجا،1343). [18] همان، صص 40-28 و نیز ذبیح بهروز، تقویم و تاریخ در ایران (تهران: انجمن ایرانویج،1331)، صص 13-10. این کتاب اخیراً بازنشر شده است: تهران، نشر چشمه، 1389. [19] خان ملک ساسانی، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران (تهران، سازمان اسپندار، بیتا). [20] Laurence Kelly, Diplomacy and Murder in Iran: Alexander Griboyedov and Imperial Russia’s Mission to the Shah of Persia (London: I.B.Tauris, 2002). [21] ساسانی، دست پنهان، صص 6-1. [22] همان، صص 19، 52-42، 5-104. [25] همان، صص 4-102. در همین رابطه بنگرید به: Juan Ricardo Cole, Roots of North Indian Shi’ism in Iran and Iraq: Religion and State in Awadh, 1722–1859 (Berkeley: University of California Press, 1988).
[26] ساسانی، دست پنهان، صص 2-100. [27] محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، هشت مجلد (تهران: اقبال،1333). [28] همان، جلد 6، صص 38-332. [30] حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد 2 مقدمه تغییر سلطنت (تهران، نشر ناشر، 1362)، صص 2-341. تاکیدها از من است. [31] حسین مکی، مختصری از زندگینامه سیاسی سلطان احمد شاه قاجار (تهران، امیرکبیر، 1362). [32] رضا نیازمند، رضا شاه: از تولد تا سلطنت (Bethesda, MD، بنیاد مطالعات ایران، 1996)، صص 8-141. [33] برای نمونه نگاه کنید به Muhammad Gholi Majd, Great Britain and Reza Shah: The Plunder of Iran, 1921–1941 (Gainesville: University Press of Florida, 2001).
[34] حسین کیاستوان، سیاست موازنه منفی (تهران: تابان، 1329)، ص 34؛ غلامرضا مصور رحمانی،کهنه سرباز (تهران: رسا، 1364)، صص 7-440، 518-517؛ بیژن نیکبین (ویراستار) گذشته چراغ راه آینده (تهران: نیلوفر، 1363)، صص 3-31؛ جعفر شهری، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، جلد دوم (تهران: رسا، 1367)، صص 21-219، 629 و جلد 5 (تهران: رسا، 1368)، ص. 309. مقایسه کنید با عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، جلد 3 (تهران: زوار، 1343)، صص 8-325. [35] میرزا یحیی دولتآبادی، تاریخ عصر حاضر، یا حیات یحیی، جلد 4 (تهران: کتابفروشی ابن سینا، 1332)، صص 91-289؛ مجمد تقی حاجی بوشهری، "روح الله خمینی: طفولیت، صباوت و شباب"، چشمانداز 5 (پاییز 1367)، صص 37-11. بسیاری از علما نیز باور دارند که سیاست رضا خان برای سرکوب علما در قم و سایر مراکز دینی با حمایت انگلیس صورت میگرفت. بنگرید به ‘The Appeal of Conspiracy Theories to Persians’, p. 14.
[36] ابوالفضل لسانی، طلای سیاه یا بلای ایران (تهران: مهر، 1329)، صص 214-135. برای رد این نظریه توطئه، بنگرید به جواد شیخالاسلام، "قضیه تمدید امتیاز نفت جنوب"، آینده 14، 1 (1367)، صص 25-13. [37] لسانی، طلای سیاه، صص 393-353؛ جعفر مهدینیا، زندگی سیاسی رزمآرا (تهران: نشر گیتی، 1363)، صص 71-167 و 67-235. [38] برای جزییات بیشتر بنگرید به Ashraf, ‘The Appeal of Conspiracy Theories to Persians’,pp. 15–16.
Princess Ashraf Pahlavi, Faces in a Mirror: Memoirs from Exile (Englewood Cliffs, NJ: Prentice-Hall, 1980), pp. 199–200.
‘Quis Custodiet Custodes: Some Reflections on the Persian Theory of Government’, Studia Islamica 5 (1955), pp.125–48, and 6 (1956), pp. 125–46.
این مقاله برای اولین بار توجهها را به رویکرد دوپهلوی تشیع به اقتدار زمینی جلب کرد.
[41] عبدالحسین مفتاح، "Iran: Crossroad of Invasions or Polemogen Space"، سخنرانی در امپریال کالج، لندن، 29 مارس 1985. [42] اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، جلد 3 (تهران: موسسه تحقیقاتی رائین، 1348)، صص 636-580. نباید از یاد برد که این اثر رائین، پروژهی ساواک بود، و شاه و اسدالله علم از حملات او به فراماسونری حمایت میکردند. برای اطلاع از جزئیات نگاه کنید به ‘Freemasonry iii, Pahlavi Period’, Encyclopaedia Iranica, Vol. 10, pp. 218–219.
[43] برای تحلیلی غیرایدئولوژیک از نقش فراماسونری در انقلاب مشروطه نگاه کنید به: مانگول بیات، "طبقهی روشنفکر در عصر مشروطیت: یک بررسی"، در هوشنگ شهابی و ونسا مارتین (ویراستاران)، انقلاب مشروطۀ ایران (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، 1392)، صص 310-302. [44] محمود، تاریخ روابط سیاسی، جلد 5، صص 34-25، و جلد 7، صص 42-2؛ ابراهیم صفایی،رهبران مشروطه، جلد 1 (تهران: علمی، 6-1334)، صص 4، 15، 63-41، 31-122 و جلد 2، صص 45-227؛ ابراهیم صفایی، اسناد مشروطه (تهران: رشدیه، 1352)، صص 112-95. [45] برای مروری کلی بنگرید به Firaydun Vahman, ‘Iranian Nationalism and Baha’i Globalism in Iranian Polemic Literature’, in Margit Warburg, Annika Hvithamar, and Morten Warmind (eds.), Baha’i and Globalization (Aarhus: Aarhus University Press, 2005), pp. 107–118.
و همچنین، محمد توکلیطرقی، "بهائیستیزی و اسلامگرایی در ایران"، در دومینیک پرویز بروکشا و سینا فاضل (ویراستاران)، بهائیان ایران: پژوهشهای تاریخی-جامعهشناختی (سوئد، نشر باران، 1390)، صص 94-335.
[46] عباس اقبال، ما و خوانندگان، مجله یادگار 5، 9-8 (1328)، ص 148؛ احمد کسروی، بهائیگری، شیعهگری، صوفیگری (1323، کلن: مهر، 1996)، صص 97-95؛ مجتبی مینوی، "شرح زندگانی من"،راهنمای کتاب 6، 1-2، (1342)، صص 6-22. [47] Hon. George N. Curzon, M.P., Persia and the Persian Question, Vol. 1 (London: Longmans, Green, and Co., 1892), p. 499. [48] فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران: ورقی از تاریخ سیاسی ایران، چاپ دوم (تهران: بنگاه آذر، 1323)، ص 257. [49] Valentine Chirol, The Middle Eastern Question or Some Political Problems of Indian Defence (London: John Murray, 1903), pp. 125–6. [50] آدمیت، امیر کبیر و ایران، صص 8-257. [52] J. P. Ferrier, Caravan Journeys and Wanderings in Persia, Afghanistan, Turkistan, and Beloochistan (Karachi: Oxford University Press, 1976), p. 123. [53] فریدون آدمیت، شورش بر امتیازنامه رژی (تهران: پیام، 1360)، ص 146. کتاب مورد اشاره این اثر است: Nikki R. Keddie, Religion and Rebellion in Iran: The Tobacco Protest of 1891–1892 (London: Frank Cass, 1966)
و "سازمان یهودی" مورد اشاره، بنیاد گوگنهایم است.
[54] فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطه ایران (تهران: پیام، 1355)، ص 33. [55] فریدون آدمیت، اندیشههای ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار (تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، 1352)، ص 348، پاورقی 25. [56] Richard Frye, Greater Iran: A Twentieth-Century Odyssey (Costa Mesa, CA: Mazda Publishers, Inc., 2005), p. 100. [57] در مورد فردید و تاثیر او نگاه کنید به محمد منصور هاشمی، هویت اندیشان و میراث فکر ی احمد فردید (تهران: کویر، 1383). [58] احمد فردید، "سقوط صادق هدایت در چاله هرز ادبیات فرانسه"، اطلاعات، 2 اسفند 1351، ص 19. [59] برای مثال نگاه کنید به Martin Heidegger, The Question Concerning Technology, and Other Essays(New York: Harper & Row, 1977).
[60] فردید در طول حیات خود تنهاچند صفحه نوشت و اکثر اندیشههای خود را به صورت شفاهی منتقل کرد. مقالهی او دربارهی هدایت که در پاورقی 57 ذکر شد، تعدادی از ایدههای اصلی او را دربردارد. [61] Wilfried Buchta, Who Rules Iran? The Structure of Power in the Islamic Republic (Washington, DC: The Washington Institute for Near East Policy and the Konrad Adenauer Stiftung, 2000), pp. 156–70. [62] نیمه پنهان: سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست، جلد 1 (تهران، کیهان، 1378)، صص 12-11، 16. [63] حسن آیت، چهره حقیقی مصدقالسلطنه (قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1360)، صص 27 و 6-45. [64] حامد محمد قاسمی، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیا در تفسیر قرآن (تهران: سروش، 1380)، صص 2-1. [65] محمد حسن طباطبایی، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی (تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380)، ص 7. [66] بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی) (تهران: سخن، 1368). [67] این همسانپنداریهای نامعقول، منحصر به ایران نیست. برای مثال، در ایالات متحده گاهی میگویند که ماسونهای ضدکاتولیک و کاتولیکهای ضدماسونی نه تنها با هم بلکه با مورمونها، که هم ضدماسون و هم ضد کاتولیکند، زدوبند دارند. نگاه کنید به Hofstadter, ‘The Paranoid Style in American Politics’, p. 15n.
در اروپا، یهودیان و یسوعین را اغلب با یکدیگر مرتبط میدانستند؛ بنگرید به
Poliakov, La Causalité diabolique, Vol. 1, pp. 53–85.
[68] عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران (تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1380-1378). [69] برای مثال نگاه کنید به Ashraf, ‘The Appeal of Conspiracy Theories to Persians’, pp. 22–3.
[70] هما ناطق، "یاران متحد در کودتا و انقلاب"، زمانه نو 8 (1364)، صص 22-11. [71] برای مثال نگاه کنید به طوفان 5، 27 (1351). [72] در این مورد نگاه کنید به Afshin Matin-asgari, Iranian Student Opposition to the Shah (Costa Mesa, CA: Mazda, 2001).
[73] دانشجو 24، 1 (بهمن 1354)، صص 15-6. [74] ف. دانا، امپریالسیم و فروپاشی کشاورزی در ایران (تهران: بیجا، 1358). [75] ح. م. زاوش، نقش فراماسونها در رویدادهای اجتماعی (تهران: آینده، 1361). [77] همان، صص 9-206؛ 9-247. [78] م. ع. همایون کاتوزیان، "خلیلی ملکی: رد تئوری توطئه و پیشبرد جامعه مدنی"، در محمد ابراهیم فتاحی (ویراستار)، جستارهایی درباره تئوری توطئه در ایران (تهران: نی، 1383). [79] کتابهای لیندن لاروش و آثار ملهم از این کتابها، به فارسی ترجمه شدهاند و تعداد مخاطبان آنها در میان ایرانیان مقیم خارج چشمگیر است. دو نمونه از کارهای ملهم از لاروش عبارتند از: Robert Dreyfus, Hostage to Khomeini (New York: New Benjamin Franklin House Publishing Company, 1980); Lyndon H. Larouche Jr., The Final Defeat of Ayatollah Khomeini: A Doctrine of Constitutional Law for the Iranian Renaissance from the Dark Age of Neo-Asharite Irrationalism (New York: The New Benjamin Franklin House,1982).
[80] برای مثال نگاه کنید به Daniel Pipes, ‘Dealing with Middle Eastern Conspiracy Theories’, Orbis 36 (Winter 1992), pp. 41–56
که تنها در یک پاراگراف (ص 51) به توطئههای غربی میپردازد و کودتای 1953 علیه مصدق را نادیده میگیرد.
[81] برای جزییات بیشتر نگاه کنید به Wm. Roger Louis, ‘Musaddiq and the dilemmas of British imperialism’, in James A. Bill and Wm. Roger Louis (eds.), Musaddiq, Iranian Nationalism, and Oil (Austin: University of Texas Press, 1988), pp. 233 – 4.
[82] "هدفِ توطئههای عملیاتی ممانعت یا حمایت از پیامدی سیاسی به سود یا زیان تغییری مهم در قدرت بازیگران سیاسی، یعنی افراد، گروهها یا دولتها است. در این توطئهها ترکیبی پنهانی از مأموران و مقامهای سیاسی دخیلاند که اهداف خود را از راههای پنهانی یا غیرقانونی (معمولاً هر دو) دنبال میکنند. آنها به علت هراس از محکومیت گسترده، شکست در عرصههای دموکراتیک و قانونی، یا مجازات سیاسی (و احتمالاً جنایی)، تلاش میکنند تا این پیامدها و راههای رسیدن به آنها را از دید عموم پنهان کنند". Daniel Hellinger, ‘Paranoia, Conspiracy, and Hegemony in American Politics’, in West and Sanders (eds.), Transparency and Conspiracy, p. 210.
Michael Ledeen and William Lewis, Debacle: American Failure in Iran (New York: Alfred A. Knopf, 1981).
[84] Hofstadter, ‘The Paranoid Style in American Politics’, p. 29. تأکیدها از خود متن است.
[85] M.C. Bateson, J.W. Clinton, J.B.M. Kassarjian, H. Safavi, and M. Soraya, ‘Safa-yi Batin. A Study of the Interrelations of a Set of Iranian Ideal Character Types’, in L. Carl Brown and Norman Itzkowitz (eds.), Psychological Dimensions of Near Eastern Studies (Princeton: The Darwin Press, 1977), pp. 257–73. [86] برای سیاست عصر پهلویها، نگاه کنید به Andrew F. Westwood, ‘Politics of Distrust in Iran’, The Annals of The American Academy of Political and Social Science 358 (March 1965), pp. 123–35; Khosrow Fatemi, ‘Leadership by Distrust: The Shah’s Modus Operandi’, The Middle East Journal 36 (Winter 1982), pp. 48–61; Marvin Zonis, The Political Elite of Iran (Princeton: Princeton University Press, 1971), pp. 268–83.
برای تحلیل نگاه کنید به
Ervand Abrahamian, Khomenism: Essays on the Islamic Republic (Berkeley: California University Press, 1993), chapter 5 ‘The Paranoid Style in Iranian Politics’.
[87] این کتاب در سال 1340 منتشر شد. برای مطالعهی انتقادی آلاحمد، نگاه کنید به Brad Hanson, ‘The Westoxication of Iran: Depiction, and Reaction of Behrangi, Al-i Ahmad, and Shariati’, International Journal of Middle East Studies 15 (1983), pp. 1–23; Mehrzad Boroujerdi, Iranian Intellectuals and the West: The Tormented Triumph of Nativism (Syracuse: Syracuse University Press, 1996), pp. 105–15; Hamid Dabashi Theology of Discontent: The Ideological Foundations of the Islamic Revolution in Iran (New York: New York University Press, 1993), chapter 1 ‘Jalal Al-i Ahmad: The Dawn of ‘the Islamic Ideology’, pp. 39–101; Farzin Vahdat, ‘Return to which Self ? Jalal Al-i Ahmad and the Discourse of Modernity’, Journal of Iranian Research and Analysis 16, 2 (November 2000), pp. 55–71.
[88] جلال متینی، "دکتر محمد مصدق در دورههای پنجم و ششم مجلس شورای ملی"، منتشر شده در دو بخش: ایرانشناسی 13، 4 (زمستان 1-1380)، صص 56-715 و ایرانشناسی 14، 1 (بهار 1371)، صص 37-1. [89] Berger and Luckmann, The Social Construction of Reality, pp. 152–6. [90] Haggai Ram, ‘The Immemorial Iranian Nation? School Textbooks, the Pahlavis and Historical Memory in Post- Revolutionary Iran’, Nations and Nationalism 6 (2000), pp. 67–90. [91] Ferdowsi, The Epic of the Kings: Sha h-N ma, the National Epic of Persia, trans. Reuben Levy (Costa Mesa, CA: Mazda, 1996), pp. 228–42. [92] داستانهای منظوم فارسی در سدههای میانه داغ ننگ دشمنی با ایران را از پیشانی اسکندر پاک میکنند و به دلاوریهای این قهرمان میپردازند؛ مهمترین این داستانها اسکندرنامهی نظامی گنجوی (607-535) است. این داستانهای منظومِ فارسی مبتنی بر داستانهای منظوم یونانی دربارهیاسکندرند : Sassoonian Southgate, ‘A Study and a Translation of a Persian Romance of Alexander, its Place in the Tradition of Alexander Romance, and its Relation to the English Versions’ (Ph.D. dissertation, New York University, 1970)
برای بحثی در خصوص "ایرانیسازی" اسکندر، بنگرید به
William Hanaway, ‘Alexander and the Question of Iranian Identity’, in Iranica Varia: Papers in Honor of Professor Ehsan Yarshater (Leiden: E.J. Brill, 1990), pp. 93–103.
[93] Thomas T. Allsen, Culture and Conquest in Mongol Eurasia (Cambridge: Cambridge University Press, 2001). [94] سید حسن تقیزاده، زندگی طوفانی: خاطرات سید حسن تقیزاده، ایرج افشار (ویراستار) (تهران: محمد علی علمی، 1368)، صص 63-362. [95] علینقی عالیخانی (ویراستار) یادداشتهای علم، جلد 2 (N.p.: New World Ltd., 1993)، ص 289. [96] علینقی عالیخانی (ویراستار) یادداشتهای علم، جلد1 (N.p.: New World Ltd., 1992)،ص 342. [97] علینقی عالیخانی (ویراستار) یادداشتهای علم، جلد 2، ص 116. [98] Muhammad Reza Pahlavi, Answer to History (New York: Stein and Day, 1980), pp. 71 and 171. [99] علینقی عالیخانی (ویراستار) یادداشتهای علم، جلد 3، ص 166.
[101] علینقی عالیخانی (ویراستار) یادداشتهای علم، جلد 2، ص 362. [102] شجاعالدین شفا، توضیحالمسائل: پاسخهایی به پرسشهایی هزارساله (پاریس: بیجا، 1983)، ص 58. [103] روحالله موسوی خمینی، ولایت فقیه، صص 10-9. [104] صحیفه نور، جلد 11 (تهران: وزارت ارشاد اسلامی، 1362)، صص 17-12. [105] Abol Hassan Bani-Sadr, My Turn to Speak: Iran, the Revolution, & Secret Deals with the U.S. (Washington, DC: Brassey’s (US), 1991). روایت بنیصدر توسط گری سیک تأیید شده است:
Gary Sick, October Surprise: America’s Hostages in Iran and the Election of Ronald Reagan (New York: Times Books/Random House, 1992).
[106] در زبان انگلیسی هم وقتی فعل "compromise" در معنای متعدی خود به کار رود، معنایی مشابه پیدا میکند. [107] در خارج از ایران اما جریان متفاوت است. نگاه کنید به Ralph Kauz, Politische Parteien und Bevölkerung in Iran: die Hezb-i Demokrat-i Iran und ihr Führer Qavamo s-Saltana (Berlin: Klaus Schwarz, 1995).
برای نگاهی تازه به وثوق، بنگرید به
Oliver Bast, ‘La mission persane à la conférence de Paix et l’accord anglo-persan de 1919: Une nouvelle interprétation’, in Oliver Bast (ed.), La Perse et la Grande Guerre (Tehran and Paris: Institut Français de Recherche en Iran/Peeters, 2002), pp. 375–425.
[108] Robert C. Tucker, ‘The Theory of Charismatic Leadership’, Daedalus 97 (Summer 1967), pp. 752–3. [109] Mangol Bayat Philipp, ‘Mirza Aqa Khan Kirmani: A Nineteenth Century Persian Nationalist’, Middle Eastern Studies 10 (January 1974), pp. 36–59; and Sorour Soroudi, ‘Mirza Aqa Khan Kirmani and the Jewish Question’, Persian Literature and Judeo-Persian Culture: Collected Writings of Sorour S. Soroudi, ed. H. E. Chehabi (Boston, Ilex Founation, 2010), pp. 338-57. [110] برای مشاهداتی گویا در این مورد رجوع کنید به Marvin Zonis, The Political Elite of Iran (Princeton:Princeton University Press, 1971), pp. 274–76.
[111] منشاء بدبینیها نسبت به اقلیتها در اینجا تحلیل شده است: Serge Moscovici, ‘The Conspiracy Mentality’, in Carl F. Graumann and Serge Moscovici (eds.), Changing Conceptions of Conspiracy (New York: Springer-Verlag, 1987), pp. 151–168.
[112] استثناهای قابل اعتنا عبارتند از Eliz Sanasarian, Religious Minorities in Iran ( Cambridge: Cambridge University Press, 2000), passim; and Reza Afshari, ‘The discourse and practice of human rights violations of Iranian Baha’is in the Islamic Republic of Iran’, in Brookshaw and Fazel (eds.), The Baha’is of Iran, pp. 232–77.
[113] در اواخر سال 1998، بیش از 500 خانه در 14 شهر را غارت کردند، دانشگاه غیر رسمی بهائیان را که اساتید اخراجی دانشگاهها در آن به جوانان بهائی محروم از تحصیل آموزش میدادند، تعطیل و مسئولانش را دستگیر کردند. [114] ‘Shirin Ebady, ‘Nobel Laureate: Keynote Speaker at the Fifth Biennial Conference on Iranian Studies’, ISIS News 33, 1–3 (Winter-Fall 2004), p. 18. [115] متأسفانه باید تصدیق کرد که در مسائل مربوط به فرهنگ پیرامونی، امتیاز دادن اغلب تنها باعث جسور شدن "کارآفرینان قومی" پیرامونی میشود تا امتیازهای بیشتری طلب کنند، امری که ایالت کاتالونیا در اسپانیا گواه آن است. اما در اینجا نمیتوانیم دربارهی ملیگرایی پیرامونی بحث کنیم. [116] Brown, International Politics and the Middle East, pp. 233–52. [117] درست همان طور که بسیاری از عراقیها با استقلال یافتن کویت در 1961 کنار نیامدهاند. [118] جالب است که شریف امامی، که دوبار برای مدتی کوتاه به نخستوزیری رسید و در دوران شاه سالیان سال رئیس مجلس سنا بود، در خاطرات خود از سوءظن بسیاری از رهبران ایران نسبت به ترکیه، که به نظر او در رابطه با ایران بسیار شفاف عمل میکرد، شکایت میکند.حبیب لاجوردی (ویراستار) خاطرات جعفر شریف امامی، نخستوزیر (40-1390 و 1357) (Bethesda: Ibex, 1999)، ص 214. شریف امامی که خود استاد اعظم لژ اعظم ایران بود، شاید به علت عضویت در این انجمنِ اخوت فراملی، نظر مساعدتری نسبت به همسایگان ایران داشته است. [119] همین مطلب در مورد سایر دولتهای خاورمیانه صادق است و بسیاری از روشنفکران آنها احساس میکنند که قلمرو ارضی کشورشان قربانی توطئههای خارجی شده و بخشهایی از آن از دست رفته است. این پدیده اما منحصر به خاورمیانه نیست. در مورد آمریکای لاتین بنگرید به Andrés Cisneros and Carlos Escudé, Historia General de las Relaciones Exteriores de la República Argentina, Vol. 1 (Buenos Aires: Grupo Editor Latinoamericano, 1998)
و به طور خاص بخش زیر
‘Los mitos de pérdidas territoriales de los Estados hispanoparlantes de la América meridional’
که نشان میدهد تصور نخبگان آمریکای لاتین از کوچکتر بودن قلمرو ارضی کشورشان نسبت به آنچه حق آنها بوده بر روابط بینالمللی منطقه تأثیرگذار بوده است.
[120] برای بررسی تحلیلی این اثر بنگرید به M. R. Ghanoonparvar, In a Persian Mirror: Images of the West and Westerners in Iranian Fiction (Austin: University of Texas Press, 1993), pp. 61–3.
[121] همان طور که در مقدمهی دیک دیویس بر ترجمهی او از این رمان آمده، ص 12 و نیز صص 4-193. Iraj Pezeshkzad, My Uncle Napoleon, trans. Dick Davis (Washington, D.C.: Mage Publishers, 1996).
[122] عبدالکریم سروش، روشنفکری و دینداری (تهران: پویا، 1367)، صص 20-5. [123] به منابع پاورقی 12 و 85 مراجعه کنید. [124] برای مثال، نگاه کنید به صادق زیباکلام، توهم توطئه (تهران: جستجو، 1378)، صص 20-13، که به شایعات مربوط به قتل کنسول آمریکا در تهران در سال 1924 میپردازد؛ سروناز ترابی، تئوری توطئه (تهران: نشر گفتمان، 1378)؛ و غفاری هشجین، تئوری توطئه. کتاب دوم مبتنی بر پایاننامهی کارشناسی ارشد و کتاب سوم مبتنی بر پایاننامهی دکترا است، و در نتیجه میتواند نشانهی این باشد که بحث بر سر توطئهباوری در حلقههای دانشگاهی رواج دارد. [125] عبدالله شهبازی، نظریه توطئه، صعود سلطنت پهلوی و تاریخنگاری جدید در ایران (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش سیاسی، 1377)، صص 9-105. [126] Fariba Adelkhah, Les Iraniens de Californie: si la République islamique n’existait pas . . . Les Études du CERI, no. 75 (May 2001), pp. 25–29. [127] برای شاهدی دال بر رواج این ایده در دوران معاصر نگاه کنید به Robert Tait, ‘Blaming the British’, The Guardian 1 March 2006.
نظر خود را بنویسید