متن زیر پاسخی است که چند سال پیش در جواب دوست عزیزی نوشته، برای ایشان به آدرس ایمیلشان ارسال شده بود. مناسب دیدیم آن را در سایت ولوله در شهر نیز منتشر کنیم. متن کامل سؤالات ایشان قبل از پاسخ ها عیناً آورده شده است.
با تشکر، سردبیر
سؤال
بسم الله الر حمن الر حیم
با سلام و عرض ادب.
مدتی است در مورد بهاییت در اینترنت تحقیق میکنم. به سایتهای زیادی برخوردم که در رد و اشتباه بودن بهاییت مطالب زیادی نوشته بودند. حال دو سوال برایم مطرح شده که از شما میخواهم با ایمیل به سوالاتم پاسخ دهید. بیصبرانه منتظر پاسخ شما هستم.
سوال اول : بهاییان اسلام و قرآن را قبول دارند. در قرآن و اسلام امده است که پیامبر اسلام اخرین پیامبر خدا و ختمی مرتبت است. پس زمانی که حضرت محمد اخرین فرستاده خداست چگونه امکان دارد پیامبری جدید در ایران (حضرت بهاء الله) ظهور کند؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوال دوم : مطلبی را در سایتی در مورد بهاییت خوانده ام که عین مطلب فوق الاشاره را در زیر برایتان مینگارم (عین مطلب سایت کپی شده است) پاسختان به این نوشته چیست؟؟؟؟ منتظر ایمیلتان هستم. حتما پاسخ دهید :
عین مطلب سایت
فرقه بهائیه، منشعب از فرقه بابیه است. بنیان گذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلى نورى معروف به بهاءالله است، و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است. پدرش از منشیان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت. میرزا حسینعلى در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. پس از ادعاى بابیت توسط سید على محمد شیرازى در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابى شد و به ترویج بابیگرى، بویژه در نور و مازندارن پرداخت. برخى از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیى معروف به «صبح ازل» نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.
پس از اعدام على محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیى ادعاى جانشینى باب را کرد. ظاهرا یحیى نامه هایى براى على محمد باب نوشت و فعالیتهاى پیروان باب را توضیح داد. على محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه اى براى یحیى فرستاد و او را وصى و جانشین خود اعلام کرد. برخى برخى گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلى و به امضاى میرزا یحیى بوده است و حسینعلى این کار و نیز معرفى یحیى به عنوان جانشینى باب را براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه ها میرزا یحیى را وصى خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلى قرار گیرد. در هر حال، پس از باب عموم بابیه به جانشینى میرزا یحیى معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلى زمام کارها را در دست گرفت.
امیر کبیر براى فرونشاندن فتنه با بیان از میرزا حسینعلى خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند، و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکنارى و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نورى، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت. در همین سال تیراندازى با بیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابیها انجامید، و چون شواهدى براى نقش حسینعلى در طراحى این سوء قصد وجود داشت، او را دستگیر کردند.اما حسینعلى به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس،
میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهاى خویش را به او ابلاغ کردند و حتى تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والى بغداد نیز با حسینعلى با بیان با احترام رفتار کرد و حتى براى ایشان مقررى نیز تعیین شد. میرزا یحیى که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب مى دانستند، با لباس درویشى مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا نجف مرکز اصلى فعالیتهاى بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده مى شد. در این زمان برخى از بابیان ادعاى مقام «من یظهر اللهى» راساز کردند. مى دانیم که على محمد باب به ظهور فرد دیگرى پس از خود بشارت داده بود و او را «من یظهر الله» نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وى برمى آید که زمان تقریبى ظهور فرد بعدى را دو هزار سال بعد مى دانسته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیان خویش مى دانسته است. اما شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را «من یظهره الله» یا «موعود بیان» دانستند. گفته شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحى حسینعلى و همکارى یحیى یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. آدمکشى هایى که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانى گردید و دولت ایران از دولت عثمانى خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق. فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلى مقام «من یظهر اللهى» را براى خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلى و جدایى و افتراق در میان بابیان آغاز شد. بابیهایى که ادعاى او را نپذیرفتند و بر جانشینى میرزا یحیى (صبح ازل) باقى ماندند، ازلى نام گرفتند و پذیرندگان ادعاى میرزا حسینعلى (بهاءالله) بهائى خوانده شدند. میرزا حسینعلى با ارسال نوشته هاى خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند. منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاء الله در کتابى به نام بدیع، و صایت و جانشینى صباح ازل را انکار کرد و به افشاگرى اعمال و رفتار او و ناسزاگویى به او و پیروانش پرداخت. در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه النائمین کارهاى بهاء الله را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاء الله تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حکومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیریها بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنى میان دو گروه ادامه یافت. بهاء الله مدت نه سال در قلعه اى در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگى در 1308 ق. در شهر حیفا از دنیا رفت.
میرزا حسینعلى پس از اعلام «من یظهره اللهى» خویش، به فرستادن نامه (الواح) براى سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایى او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خداى خدایان، آفریدگار جهان، کسى که «لم یلد و لم یولد» است، خداى تنهاى زندانى، معبود حقیقى، رب ما یرى و ما لا یرى نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ترویج کردند، و در نتیجه پیروانش نیز خدایى او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.
گذشته از ادعاى ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» و «مرجع تمام احکام و اوامر و نواهى» مى شمارند. بابیهایى که از قبول ادعاى او امتناع کردند، یکى از انتقاداتشان همین شریعت آورى او بود، از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمى توانست در فاصله بسیار کوتاهى روى دهد. بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتى با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت، از بین بردن همه کتابهاى غیر بابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى که اساس بهائیت، «رأفت کبرى و رحمت عظمى و الفت با جمیع ملل» بود. با این حال میرزا حسینعلى در برخى جاها منکر نسخ بیان شد.
مهم ترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سید باب، سرعت نگارش و زیبایى خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب مى نوشت. بسیارى از این نوشته ها بعدها به دستور میرزا حسینعلى نابود شد. نوشته هاى باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایى، انشایى، نحوى و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاء الله ایقان بود که در اثبات قائمیت سید على محمد باب در آخرین سالهاى اقامت در بغداد نگاشت.
اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهاى پایانى زندگى میرزا حسینعلى پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.
بهائیه پس از بهاءالله
پس از مرگ میرزا حسینعلى، پسر ارشد او عباس افندى (1260-1340 ق.) ملقب به عبد البهاء جانشین وى گردید. البته میان او و برادرش محمد على بر سر جانشینى پدر مناقشاتى رخ داد که منشاء آن صدور «لوح عهدى» از سوى میرزا حسینعلى بود که در آن جانشین خود را عباس افندى و بعد از او محمد على افندى معین کرده بود. در ابتداى کار اکثر بهائیان از محمد على پیروى کردند اما در نهایت عباس افندى غالب شد. عبد البهاء ادعایى جز پیروى از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانى، رسما و با التزام تمام، در مراسم دینى از جمله نماز جمعه شرکت مى کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار به کلى از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند. در اواخر جنگ جهانى اول، در شرایطى که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلیس در صفر 1336/نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنى بر تشکیل وطن ملى یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلى روى داد که جمال پاشا، فرمانده کل قواى عثمانى، عزم قطعى بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائى در عکا و حیفا گرفت. برخى مورخان، منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، مى دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبد البهاء براى امپراتور انگلیس، ژرژ پنجم، دعا کرد و از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد. پس از استقرار انگلیسى ها در فلسطین، عبد البهاء در سال 1340 ق. درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپارى او نمایندگانى از دولت انگلیس حضور داشتند و چرچیل، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامى مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهائى ابلاغ کرد.
از مهمترین رویدادهاى زندگى عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه عطفى در ماهیت آیین بهایى محسوب مى گردد. پیش از این مرحله، آیین بهایى بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه اى از متصوفه شناخته مى شد و رهبران بهائیه براى اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوى دلیل مى پرداختند و این دلایل را براى حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه مى کردند. مهمترین متن احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهى اسلامى تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائى از ایران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با غرب، عملا سمت و سوى این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشناى دینهاى شناخته شده، بویژه اسلام، دور کرد.
عبدالبهاء در سفرهاى خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتى داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش در بغداد با برخى از غربزده هاى عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان، که به بغداد رفته بودند آشنا شد.
همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلى آخوند زاده که سفرى به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکرى میرزا حسینعلى بى تأثیر نبود. نمونه اى از متأثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربى مسأله وحدت زبان و خط بود که یکى از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعى اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانى یافته بود، ولى بزودى غیر عملى بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشى افتاد. موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک تقلید (تحرى حقیقت) تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیت العدل، وحدت عالم انسانى، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى، تساوى حقوق زنان و مردان، تعلیم و تربیت اجبارى، صلح عمومى و تحریم جنگ. عبد البهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد مى کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمى وجود نداشت.
پس از عبد البهاء، شوقى افندى ملقب به شوقى ربانى فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وى گردید. این جانشینى نیز با منازعات همراه بود زیرا بر طبق وصیت بهاء الله پس از عبد البهاء باید برادرش محمد على افندى به ریاست بهائیه مى رسید. اما عبد البهاء او را کنار زد و شوقى افندى را به جانشینى او نصب کرد و مقرر نمود که ریاست بهائیان پس از شوقى در فرزندان ذکور او ادامه یابد.
برخى از بهائیان ریاست شوقى را نپذیرفتند و شوقى به رسم معهود اسلاف خود به بدگویى و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. شوقى بر خلاف نیاى خود تحصیلات رسمى داشت و در دانشگاه امریکاییبیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود. نقش اساسى او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات ادارى و جهانى این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادى در اروپا و امریکا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقى افندى به آن «نظم ادارى امر الله» نام داد، زیر نظر مرکز ادارى و روحانى بهائیان واقع در شهر حیفا (در کشور اسرائیل) که به «بیت العدل اعظم الهى» موسوم است اداره مى گردد. در زمان حیات شوقى از تأسیس این دولت حمایت کرد و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.
بنابر تصریح عبد البهاء پس از وى بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولى امرالله باید رهبرى بهاییان را بر عهده مى گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعین مى کرد. اما شوقى افندى عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در میان بهائیان ظاهر شد. ولى سرانجام همسر شوقى افندى، روحیه ماکسول و تعدادى از گروه 27 نفرى منتخب شوقى ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963 تأسیس کردند. از گروه ایادیان امرالله در زمان حاضر سه نفر یعنى روحیه ماکسول و دو تن دیگر در قید حیات اند و با کمک افراد منتخب بیت العدل که به «مشاورین قاره اى» معروف اند رهبرى اکثر بهائیان را بر عهده دارند. به موازات رهبرى روحیه ماکسول، چارلز میس ریمى نیز مدعى جانشینى شوقى افندى را کرد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در امریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده اى دیگر از بهائیان به رهبرى جوانى از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانى که خود را «سماء الله» مى خواند، گروه دیگرى از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزى، هند، پاکستان و امریکا پراکنده اند. بر طبق آمارهاى بهائیان جمعیت آنان در سال 2002، پنج میلیون نفر تخمین زده مى شود که البته این آمار اغراق آمیز است.
آیینها و باورهاى بهائیان
نوشته هاى سید على محمد باب، میرزا حسینعلى بهاء الله و عبد البهاء، تا حدى نیز شوقى افندى ربانى، از نظر بهائیان مقدس است، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمى گیرد، و دو کتاب اقدس و ایفان میرزا حسینعلى نورى در نزد آنان از اهمیت خاصى برخوردار است. تقویم شمسى بهائى از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز تقسیم مى شود و چهار روز (در سالهاى کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزارى و جشن تعیین شده است. بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکى از اماکن مقدسه ایشان، شامل منزل سید على محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلى نورى در بغدادند.
بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل مى گردد. در آیین بهایى نوشیدن مشروبات الکلى و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضرورى شمرده شده است.
آیین بهایى از ابداى پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادى (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعاى بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید على محمد باب با توجه به احادیث قطعى پذیزفته نبود. ویژگیهاى مهدى در احادیث اسلامى به گونه اى تبیین شده که راه هر گونه ادعاى بیجا را بسته است. در احادیث ادعاى بابیت امام غایت به شدت محکوم شده است. ادعاى دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است، سازگار نبود. از این رو على رغم تبلیغات گسترده، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهى نیافتند.
تاریخ پر حادثه رهبران بهائى، نادرست درآمدن پیشگویى هاى آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهاى دولتهاى استعمارى در مواضع مختلف از سران بهایى و بویژه همرهى آنان با دولت اسرائیل از سوى دیگر، زمینه فعالیت در کشورهاى اسلامى، خصوصا ایران، را از بهائیان گرفت. مؤ لفان بسیارى در نقد این آیین کتاب نوشتند. علماى حوزه هاى علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامى جدا بودن این فرقه از امت اسلامى را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفى کردند. بازگشت برخى مقامات و مبلغان بهائى از این آیین و افشاى مسائل درونى این فرقه، نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.
داونلود به صورت PDF
بازگشت به صفحه اصلی
در تکمیل مبحث بهاییت، در این مقاله مختصر، و برای آخرین بار من صرفا با استناد به کتب موثق بهایی که در همه محافل آنها در دسترس است، و حتی الامکان فقط کتب نوشته شده توسط دو شخص اول بهاییت یعنی آقای علی محمد شیرازی ملقب به باب و میرزا حسینعلی ملقب به بها استناد میکنم. البته اینها دلیل بر حقانیت اسلام نیستند ولی برای انسانهایی که میخواهند حرفها را بشنوند و از میان آنها بهترین را انتخاب کنند، تا حدی کارساز است، تا این حد که بیشتر از این دنبال تحقیق در این فرقه که تا این حد دچار تناقض شده را نگیرند و اگر بدنبال دین میگردند، به تحقیق در ادیان آسمانی بپردازند نه در گروههای سیاسی!
آقای باب و مساله امام زمان
در صفحه بیست و هفت از کتاب صحیفه عدلیه ایشان مینویسد: حضرت امام حسن عسکری دارای فرزندی به نام محمد بوده که قائم اسلام و صاحب الزمان است
در صفحه پنج توضیح لغات و اصطلاحات کتاب بیان فارسی در تفسیر حرف میم که در صفحه پنجاه و هشت آمده میگوید: امام دوازدهم، محمد ابن الحسن العسکری
در لوح الف در کتاب اسرار الآثار جلد یک صفحه صد و هشتاد به بعد مضامین زیر را میبینیم: بعضی نسبت داده اند که من ادعای امامت و یا رسالت کرده ام. (خدا ایشان را به سبب این تهمت بکشد...!!!) عده أی دیگر نسبت بابیت به من داده اند، (خدا ایشان را لعنت کند)!!!. از برای حضرت بقیه الله بعد از نواب اربعه دیگر نایبی وجود ندارد و هر کس چنین ادعایی کرد (بر همه واجب است که او را بکشند.)!!! سپس اعلام میکند که امروز امام زمان محمد ابن حسن العسکری امام بر حق و حجت خدا میباشد
آقای باب و مساله امام دوازدهم شیعه
در صفحه پنج از کتاب صحیفه عدلیه میرزا علیمحمد راجع به دین اسلام بحث میکند و میگوید: این شریعت مقدسه نسخ نخواهد شد، بلکه حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام محمد حرام است تا روز قیامت
در صفحه هفتاد و هشت از کتاب رحیق مختوم جلد اول در ترجمه آیه 40 سوره احزاب (که من این آیه را در مقاله تحت عنوان اسلام تنها آیین یکتاپرستی مورد استناد قرار داده ام) از قول آقای میرزا حسینعلی معروف به بها الله میگوید: رسالت و نبوت به حضرت محمد صلی الله علیه ختم گردید و مقام من رسالت و نبوت نبوده و نیست. در صفحه صد و چهارده از قاموس توقیع جلد اول دقیقا این مطلب تکرار شده است.
آقایان علیمحمد و حسینعلی و مساله خدا
میرزا علیمحمد در صفحه پنجم از لوح هیکل الدین که ضمیمه بیان عربی است، خود را ذات خدا و هستی او معرفی مینماید
میرزا حسینعلی نیز به صورت جداگانه در صفحه دویست و بیست و نه از کتاب مبین اظهار میدارد: لا اله الا انا المسجون الفرید. یعنی نیست خدایی بجز من زندانی تنها
آقایان بهایی در جریان هستند که تفسیر دستورات و مطالب کتب طبق این آیین حرام است، و باید ظاهر عبارات را بپذیرد. پس بر هر بهایی واجب است که هر دو ادعا را قبول کرده و تا اینجا دو خدا داشته باشد، یکی میرزا علیمحمد که طبق همین آثار اشاره شده، یکروز خود را عبد امام دوازدهم حضرت محمد ابن حسن العسکری میدانست، بعد به درجه قائمیت، و بعد بتدریج تا حد خدایی صعود فرمود. و دومی هم آن خدای تنها و زندانی بود. محققین در علوم ادیان هم بدانند که بیشترین آیات عذاب که در قرآن وعده داده شده برای دو دسته است: یکی مشرکینی که برای خدای زمین و آسمان شریک قائل شوند که مثالشان روشن است. دوم کسانی که به اسلام کافر شوند که آنها هم مثالشان روشن است. محافل محترم بهاییت (البته اگر چیزی از شما باقی مانده) توجه کنید: اگر مشکلتان برای تبلیغ در ایران رسمیت یافتن است، من همان کتب چاپ خودتان را با هر تیراژی که بخواهید چاپ و به رایگان در ایران پخش میکنم
البته اگر با رسمیت یافتن فرجی حاصل میشد در سایر نقاط جهان که رسمی بودید و هستید و تازه بماند که فقط بیست و چند سال است که شما اجازه جفنگ بافتن ندارید و قبل از آن که همه نظام و سرمایه ایران در خدمتتان بود چه کردید؟
یکی از نقاط ضعف کسانی که حرف درست و منطقی برای گفتن ندارند در طول تاریخ سرکوب مخالفین و عدم اجازه طرح دیدگاههای مخالف بوده است. البته این کار غیر متمدنانه از این دین بقول خودشان فوق العاده مترقی و جهانی بعید است و فقط یک اشاره کوچک در صفحه صد و نود و هشت کتاب بیان شده که میگوید: تمام کتابهای عالم را به غیر از کتب امری و آنچه در قلمرو بیان نگارش یافته از بین ببرید
بهاییها ببینید این دستورات دستور خداست؟ مردم ببینید این دین آسمانی است؟ مردم ببینید این کتابها الهی است؟ من جرات نمیکنم اینجا آن جملات را بیآورم و میتوانید تلفنی سوال کنید، اما بهایی عزیزی که این مطالب را خواندی و میخوانی و بعد هم ماخذش را یادداشت میکنی و اگر گذاشتند کتابها را ببینی عین آنرا در همان صفحه میخوانی، من میدانم که از کودکی ترا در این محدوده محصوره زندانی عقایدی کردند که الآن فقط با همه وجودت به آن عادت کرده أی و نمیخواهی و نمیتوانی جامعه به ظاهر دوست داشتنی خود را ترک نمایی یا از طرد شدن میهراسی. آری جدایی از دوستان صمیمی و خاطرات شاد کنار آنها سخت است، من میفهمم و با تمام وجود احساس میکنم که جدایی از خانواده چقدر سخت است، جدایی از پدر و مادر و برادری که همه لحظات عمر در کنارت بوده اند بسیار سخت است اما جدایی از خدایی که همه این سالها بالای سرت بوده و اینهمه ظلم تو را دیده، و با این حال اینهمه نعمت به تو عطا کرده سخت نیست؟ آیا تحمل این جدایی را ازین به بعد هم خواهی داشت؟ آیا میخواهی همین کیش آبا و اجدادی را بر دوش بکشی اگر چه آنها جایگاهی جز آتش برایشان نباشد؟ آیا آنها گناه تو را هم بر دوش خواهند کشید یا تو آنجا به تنهایی مسوول اعمال خود خواهی بود؟ آیا بدنت آنقدر قوی شده که تحمل عذابهایی که در قرآن برایت نوشته اند بیاورد؟ من میدانم که شما در این جریان و در بوجود آمدن آن هیچ گناهی نداشته اید. میدانم که نگذاشته اند شما حتی این دستورات را ببینید. میدانم که لحظه لحظه عمر شما در جامعه ای گذشته که دیگر مجال تحقیق در هیچ زمینه ای به شما داده نشده است که اگر تحقیق کرده بودید اینها را خوانده بودید. اما هنوز هم دیر نشده. این شاید آخرین فرصتی باشد که خداوند به شما میدهد تا شاید چشمانتان باز شود و ببینید کجا میروید. و این مژده را به شما بدهم که خداوند عالم کسی را که همه عمر بخاطر جهالت در کفر به سر برده و گناه کرده، اگر مسلمان شود، از جبران ما فات معاف فرموده و وعده داده که تمام گناهان او را به ثواب تبدیل مینماید. این بزرگترین پاداشی است که خدا به وی میدهد، شاید چون خروج از کفر امریست که مگر به لطف خداوند ممکن نمیباشد و در پی آن نعمت پیدا کردن دوستانی پاک و زندگی در جامعه ای متعالی
داونلود به صورت PDF
بازگشت به صفحه اصلی
منتظر ایمیلتان هستم. حتما به دو سوال من پاسخ دهید. چون هیچ مرجع دیگری برای پیدا کردن پاسخ سولاتم ندارم.
پاسخ
به نام آن که مقدس از اوهام و گمان این و آن است.
دوست عزیزی که دو سؤال مطرح کرده اید. ضمن صمیمانه ترین درودها و آرزوی شادی حقیقی برای دل و جان و وجدانتان، از آنجا که هدف دریافتن و ادراک حقیقت است، مطالبی را که به نظر بنده در این زمینه می تواند کمک کند تقدیم می کنم. مخاطب بنده از آنچه در زیر به طور خلاصه عرض خواهد شد، لزوماً آن عزیز نیستید، بلکه به طورکلی شامل همۀ عزیزان و حقیقت جویانی است که منصفانه در پی حقایق هستند. ظاهراً آن عزیز دو پرسش را مطرح فرموده اید، ولی در عمل پرسش دوم شما خود شامل ده ها پرسش است که جمعاً برای پاسخ به همۀ آنها باید ده ها مقاله نوشت. همچنین آن طور که نوشته اید فقط به سایت هائی مراجعه فرموده اید که بر ضد دین بهائی مطلب می نویسند، و نمی دانم آیا به سایت های بهائی هم مراجعه کرده اید یا نه. چون اگر به سایت های بهائی هم مراجعه کرده بودید پاسخ دو سؤال مزبور شما در آنها موجود است و دیگر نیازی نبود که جداگانه مطرح شود. به این جهت، بنده نیز در اینجا می توانستم فقط شما را به آن سایت ها ارجاع دهم تا خود مقالات مختلف در آنها را راجع به سؤال هایتان بیابید، ولی نظر به محبت و لطفی که نموده اید و مستقیماً تماس گرفته اید، نکاتی را تقدیم می کنم که به نظرم در کشف حقایق می تواند مفید باشد.
۱. بین ایمان به یک دین و کسب اطلاع از تعالیم و تاریخ و سایر امور مربوط به آن باید تفاوت قائل شد. ایمان را خدا به هر که خواهد می دهد و بستگی به خود فرد و خدا دارد و برای هر شخص منحصر به فرد است. حتی در قرآن مجید می فرماید حضرت محمد ص هدایت نمی فرماید و مؤمن نمی کند بلکه خداست که مؤمن می کند. اما ارائۀ اطلاعات را همه برای هم می توانند انجام دهند. حتی در احادیث اسلامی برای ایمان درجات قائل شده است. بین اسلام و ایمان هم تفاوت قائل شده اند. ممکن است کسی اسلام بیاورد ولی مؤمن نباشد. یا ذکر شده اگر ابوذر می فهمید در قلب سلمان چیست کافر می شد(یا او را می کشت). مقصودم از اشاره به این موارد این است که اگر کسی صرفاً به کسب اطلاعات و استدلال بسنده کند ولی به اموراساسی تر نپردازد، به حقایق ادیان نزدیک نخواهد شد. کسب اطلاعات و تحقیق لازم و ضروری است، ولی کافی نیست.
۲. حال که چنین است، آن امور اساسی تر که برای درک حقایق ضروری است چیست. بنده چند دهه قبل تحقیقی در این مورد با توجه به قرآن مجید کردم. در آنجا حقایقی را دیدم که بسیار تکان دهنده است. در قرآن آیاتی است که می فرماید خدا چه کسی را هدایت می کند و چه کسی را هدایت نمی کند. مثلاً خدا ظالمین راهدایت نمی کند. عاقبت از آن متقین است.... نمی فرماید خدا علما و دانشمندان و مطلعین را هدایت می کند یا نمی کند. از همین دید است که می توان دریافت که مثلاً چرا ابوذر و بلال بی سواد مؤمن می شوند ولی ابوالحکم، ابوجهل می شود. به این خاطر است که در همۀ ادیان الهی آن امور اساسی تر را به عنوان شرط اصلی و مهم تر ایمان ذکر کرده اند. در دین بهائی نیز توضیحات مفصلی در این مورد موجود که این عبد تمنا می کند طالبین حقیقت به آن رجوع فرمایند(رجوع شود به کتاب پیام ملکوت). و اگر بخواهم روح آن را از آیات قرآن کریم ذکر کنم، کافی است در این آیه تفکری مستمر و مکرر صورت گیرد که می فرماید: «اتقوا الله و یعلمکم الله» [=متقی باشید و خدا به شما خواهد آموخت]. ملاحظه می فرمایید که برای درک حقیقت تقوی حرف اول و آخر را می زند. از لوازم و آثار تقوی نیز خلوص و خشیت الله و عدل و انصاف و عشق به حقیقت و خدا و عمل به تعالیم او و پرهیز از غرور و دروغ و ریا است. در قرآن راجع به آنان که محروم از درک حقایق و کسب رضای الهی شده اند، می فرمایند این محرومیت، «بما اکتسبت ایدیهم» بوده است. یعنی محرومیت هر کس به خاطر کارها و اموری است که دست های خود او مرتکب شده است. و به همین دلیل در نهج البلاغه آمده است که جزای هر کس «عمل و فعل» خود اوست. پس، فقط و فقط با وجود این شرایط است که می توان به تحقیق پرداخت و به مصداق آیۀ «و الذین جاهدوا فینا»، به «لنهدینهم سبلنا» فائز گردید.
با توجه به حقایق فوق نکاتی را دربارۀ سؤالات آن عزیز، فقط به اشاره ذکر می نماید تا مطالعات تکمیلی را خود شما از آثار بهائی انجام دهید.
۳. اگر چه کتب و سایت های ضد بهائی نیز از جهاتی برای متقین و مخلصین و منصفین و محققین کوشا و حقیقت جو، در درک حقانیت دین بهائی مفید است(تعرف الاشیاء باضدادها = چیزها به ضدش شناخته می شوند)، ولی تحقیق حقیقی فقط با مراجعه به اصل همۀ متون بهائی – و نه نقل قول های ناقص از معدودی از آنها – معنی می یابد و حقایق را روشن می کند. فی المثل اسلام را باید از قرآن و احادیث صحیح و غیر جعلی آن فهمید، و نه از احادیث و روایات و تواریخ جعلی خود مسلمین و یا ردیه ها و کتب و سایت های ضد اسلامی دیگران. الان حدود 10000 سایت ضد اسلامی وجود دارد، و 8000 شبهه در5000 عنوان کتاب در مخالفت با مذهب شیعه تا کنون چاپ شده – 75 درصد آن مربوط به 28 سال اخیر است و 25 درصد مربوط به 14 قرن گذشته است(روزنامۀ جمهوری اسلامی هم مورخ شنبه 12 آذر 1384، شمارۀ 7647). آیا همۀ اینها دلیل بطلان اسلام است؟! دربارۀ دین بهائی نیز چنین است. تنها فرق این است که چون از اسلام عزیز حدود 1400 سال گذشته است و تعداد مسلمین ده رقمی شده، مسلمانان حقانیت اسلام را بالنسبه به دین بهائی از بدیهیات حساب می کنند، ولی چون ظهور بهائی جدید است و تعداد بهائیان بالنسبه به مسلمین عددی هفت رقمی است، حقانیت آن را بدیهی نمی دانند و تحقیق دربارۀ آن را ضروری می بینند. حال آنکه همۀ مواردی را که در دو سؤالتان دال بر ردّ دین بهائی مطرح فرموده اید، عیناً – بلکه به نحوی شبهه برانگیزتر – دربارۀ اسلام نیز صادق است. به طوری که اینک بهائیان مجبورند برای تازه بهائیان و یا مسلمانان محقق دربارۀ دین بهائی، شبهاتی را نیز که دربارۀ اسلام مطرح است پاسخ گویند. البته پاسخ بهائیان در این زمینه ها با الهام از حقایق جدیدی است که حضرت بهاءالله دربارۀ اسلام عزیز روشن فرموده اند، و نه بر اساس توضیحاتِ غیر مُلهَم و غیر وحیانی ِ بعضاً اشتباهی که در دور اسلام ارائه شده است و بعضاً با روح اسلام عزیز نیز مغایرت داشته است.
زیرا همان طور که می دانید هر ظهور جدیدی حقایق ظهور قبل را که بعضاً از چشم پیروانش مستور مانده و یا محرّف گشته، روشن می سازد. به این جهت است که چنان که اشاره کرده اید بهائیان اسلام را قبول دارند، ولی نه عیناً به شکلی که خود مسلمانان عزیز قبول دارند.(جالب است بدانید که بر خلاف آن دوست عزیز، بسیاری از همان سایت های ضد بهائی که به آنها مراجعه فرموده اید، معتقدند نه تنها دین بهائی اسلام را قبول ندارد، بلکه با آن ضد نیز هست!!!). برای بهتر روشن شدن، کافی است اشاره شود که طبق تحقیق شریف یحیی الامین، حدود 480 فرقه در اسلام به وجود آمده که هر یک برداشت خاص خود را از اسلام دارند.(تازه این منهای تفرقه های بیشمار سیاسی ای است که در بین مسلمین ایجاد شده). و گمان نشود که اختلاف برداشت های ایشان فقط در امور جزئی و فرعی بوده، بلکه علاوه بر آن در امور اصلی و محکمات نیز بوده است(به عنوان نمونه رجوع شود به دو کتاب زیر که یکی نمایندۀ اسلام سنت گرا، و دیگری نمایندۀ اسلام نوگرا می باشد و در هر دو به این حقیقت اشاره شده است: کتاب شب های پیشاور در دفاع از حریم تشیع، از سلطان الواعظین شیرازی، نشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ بیست و هشتم، دی ماه 1361؛ کتاب نوگرائی دینی، حسن یوسفی اشکوری، ص 251-253). حال کدام برداشت درست است؟ دین بهائی کدامیک از این ده ها برداشت را باید تصدیق کند؟! این است که برداشت دین بهائی از اسلام عزیز به کلی با برداشت های غیر وحیانی ِ فِرَق ِ مذهبی و سیاسی اسلام متفاوت است و به همین دلیل بسیاری از سؤالاتی که شما دربارۀ دین بهائی با توجه به بعضی مطالب مذکور در اسلام نموده اید، پاسخی جدید و روشنگر و مطابق واقع دارد که بعضاً با سوء برداشت های قبلی مسلمین تطابق ندارد. همان طور که قرآن مجید زوایای مستور و سوء برداشت های پیروان ادیان قبل از اسلام را آشکار نمود، آثار وحیانی حضرت بهاءالله نیز موارد مشابه از اسلام و سایر ادیان قبل را روشن فرمود. پس امثال آن عزیز با مطالعۀ آثار بهائی علاوه بر آگاهی از حقایق دین جدید، از حقایق ادیان قبل و من جمله اسلام نیز مطلع خواهند شد. آری معنی حقیقی آیات کتب آسمانی را خود خدا که نویسنده و نازل کنندۀ واحد ِ همۀ آن کتب است، بهتر از هر کس دیگر می داند.
۴. با این توضیحات، کلید و راه حل سؤال اولتان این است که معنی خاتمیت از دید خود خدا، قطع فیض و وحی الهی و نیامدن مربیان آسمانی نیست. به این ترتیب جای تعجبی نیز باقی نخواهد بود که نوشته اید: «بهاییان اسلام و قرآن را قبول دارند. در قرآن و اسلام امده است که پیامبر اسلام اخرین پیامبر خدا و ختمی مرتبت است. پس زمانی که حضرت محمد اخرین فرستاده خداست چگونه امکان دارد پیامبری جدید در ایران(حضرت بهاء الله) ظهور کند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟». اگر به شکل و نوعی که بهائیان، با توجه به توضیحات وارده در آثار وحیانی حضرت بهاءالله، اسلام را قبول دارند دقت فرمائید، تعجبتان از بین خواهد رفت.
حتماً آن دوست عزیز می دانند که دلیلی که برای آخر بودن حضرت محمد ص مورد استناد مسلمین قرار گرفته، آیۀ 40 سورۀ احزاب قرآن مجید است که می فرماید: «ما کانَ مُحَمَّدٌ ابا أحَدٍ مِنْ رِجالِکمْ وَلکنْ رَسولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبیینَ وَ کانَ اللهُ بِکلّ ِ شَیءٍ عَلیمٌ» [= نبود محمد پدرهیچیک از مردان شما و لکن رسول خدا و خاتم انبیاست. و خداوند به هر چیزی بسیار آگاه است]. با مسلّم فرض کردن معنی آخر بودن اسلام از این آیه، آیات و احادیث دیگری نیز در تأئید این مفهوم، مورد اشاره قرارگرفته است. از جمله: «لا تَبْدیلَ لِکلِماتِ اللهِ ذلِک هُوَ الَفوزُ العَظیمُ ما کانَ لِرَسول ٍ أنْ یأتی بِآیةٍ اِلا بِاِذْن ِاللهِ. لِکل أجَل ٍ کتابٌ؛ یمْحواللهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمّ الکتابِ»(رعد، 39-38). «لا مُبَدّلَ لِکلِماتِ اللهِ»(انعام، 34 و 115). «اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللهِ الاِسلامْ»(آل عمران، 19). «وَ مَنْ یبْتَغ ِ غَیرَ الاسلام ِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرینَ»(آل عمران، 85). «هُوَ الّذی أرْسَلَ رَسولَهُ ِبِالهُدی وَ دین ِ الحَقّ ِ لِیظْهِرَهُ عَلی الدّین ِ کلّه وَ لَوْ کرِهَ المُشْرِکونَ»(صف، 9؛ نیز توبه، 33). «اَلْیوْمَ أکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکمُ الاِسْلامَ دیناً»(مائده، 5). «یا عَلی أنْتَ مِنّی بِمَنْزَلَةِ هرونَ مِنْ موسی، اِلا انّهُ لا نَبی َ بَعْدی»(حدیث). «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اًلی یوْم ِ القیامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اًلی یوْم ِ القیامَةِ»(حدیث). «لا کتابَ بَعْدَ کتابی وَ لا شَریعَةَ بَعْدَ شَریعَتی اًلی یوْم ِ القیامَةِ»(حدیث). «أنا مُحَمّدُ وَ أنا أحْمَدٌ وَ أنا الْحاشِرُ الّذی یحْشَرُ النّاسُ عَلی قَدَمی وَ أنا الْعاقِبُ الّذی لَیسَ بَعْدی نَبی»(حدیث). «لَوْ کانَ بَعْدی نَبی ٌ لَکانَ عُمَرَ [بْنَ خَطّابِ] اًلا انّهُ لا نَبی َ بَعْدی»(حدیث).
اما شاید دوباره تعجب فرمائید که همۀ موارد فوق دارای معانی والائی است که بعضاً با برداشت های نادرستی که ادیان را پایان یافته می داند تفاوت ماهوی دارد. و از این هم تعجب برانگیزتر برای آن عزیز آن که مسلمین نیز همه چنین اعتقادی نداشته و ندارند. فی المثل شیخ شهید شهاب الدین سهروردی است که یکی از اتهامات وارده بر وی اعتقادش بر ادامۀ فیض و وحی بود که موجب فتوا بر قتلش نیز شد(کتاب فلسفه در ایران، مجموعه مقالات فلسفی، انتشارات حکمت، زمستان 1369، تألیف استادان گروه فلسفۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه طهران، ص 181). اخیراً نیز از امثال مرحوم اقبال لاهوری گرفته تا آقای سروش، هر یک به نحوی برای توجیه تناقض خاتمیت مفروض با نیاز زمان برای تغییر قوانین غیر قابل اجرای کنونی اسلام، معتقد شده اند که اگر چه اسلام آخرین دین است ولی فیض و وحی و الهام قطع نشده و نفوسی عاقل و بالغ و کامل هستند که به تجربۀ درونی می توانند قوانین اسلام را به روز کنند!!! و یا شاید جالب باشد که بدانید خود علمای اسلام در مفهوم آیۀ خاتمیت و یک یک کلمات آن و شأن نزول آیۀ مزبور نظرات مختلف گفته اند. لغات «خاتم»، «نبی»، «رسول»، «ابوّت»، و ارتباط موضوع با «امامت» و نیز ارتباط آن با مسألۀ ظهور حضرت «قائم موعود»، و... همه و همه صدها سال است که مورد بحث و اختلاف نظر خود مسلمین بوده است. جالب آن که بعضی نفوس گمان نموده اند بعضی از استدلالاتی که بهائیان در این زمینه می کنند از خود بهائیان است حال آن که آنها از خود علمای مزبور اسلام است و در کتب اسلامی مذکور می باشد. به عنوان نمونه از جمله در تفسیر فتح القدیر آمده است که جمهور قاریان قرآن، کلمۀ خاتم را به کسر تاء، یعنی «خاتِم» به معنی آخر خوانده اند ولی عاصم، به فتح تاء یعنی «خاتَم» به معنی انگشتری یا زینت خوانده است. به این معنی که حضرت محمّد ص در سلسلۀ انبیاء به واسطۀ فضیلتی که داشتند، مانند انگشتری به منزلۀ زینت انبیاء بودند. و مشابه همین نظر از کتاب درّ المنثور از علامه سیوطی نقل کرده که حضرت رسول ص فرمودند: «قولوا خاتَمَ النّبیین و لا تقولوا لا نبی بعده»، یعنی بگویید انگشتری و زینت انبیاء و نگویید پیغمبری بعد از او نخواهد آمد(همان، صص:285-284). مشابه این نظر را ابن شهر آشوب در کتاب مناقب ذکر کرده که علامۀ مجلسی نیز آن را در جلد نهم بحارالانوار آورده است، و خلاصۀ آن این که حضرت علی به مناسبتی پس از شرحی دربارۀ عظمتِ مقام خود می فرمایند که هیچ نبی به مقام نبوت نرسید مگر آنکه از حضرت رسول محمّد ص، انگشتری و خاتم نبوّت را دریافت کرد و به مقام نبوّت رسید و از این جهت است که خدا حضرت رسول را «خاتم النّبیین» نامیده، یعنی کسی که به انبیاء قبل از خود، خاتم و انگشتری نبوّت را بخشید. سپس حضرت علی ع می فرمایند حضرت محمّد سید و آقای نبیین است و من سید آقای وصیین هستم(همان، صص: 284-282). با این وصف در سایت های ضد بهائی حتماً دیده اید که بهائیان را مسخره می کنند که برای توجیه خاتمیت می گویند معنی خاتم انگشتری است و نه پایان نبوت!!! حال آن که چنان که ذکر شد این نظر بعضی از علمای خود اسلام است!!! اگر چه این نظرات نیز بعضاً گویای گوشه هائی از حقیقت است و بهائیان نیز آن را قبول دارند ولی حضرت بهاءالله معانی کاملاً بدیعی نیز در این خصوص فرموده اند که پرداختن به آنها در حوصلۀ این مقال نیست. تا آنجا که بنده تحقیق کردم بیش از 12 پاسخ و توجیه درست دربارۀ خاتمیت وجود دارد که همۀ آنها از وجهی صحیح و مطابق واقع و حقیقتند. و این خود اثبات کنندۀ احادیثی است که می فرماید قرآن مجید علاوه بر معنای ظاهری دارای معانی باطنی نیز هست که بعضاً تا هفت بطن و تا هفتاد بطن ذکرشده است.
همچنین حتماً آن دوست عزیز می دانند که مشابه همین شبهات در ادیان قبل هم بوده و هست. چنان که همۀ آنها خود را آخرین می دانند و انبیاء بعد از خود را کاذب می شمارند و جالب آن که مثل مسلمین عزیز نیز از کتب خود آیات و شواهدی نیز برای مدعای خود می آورند و مثل مسلمین معتقد به ظهور موعودی هستند که خواهد آمد ولی با کمال تعجب باز هم مثل مسلمین معتقدند که وقتی او بیاید همان تعالیم دین خودشان را می آورد!!! حال آن که چنین نیست و در آثار بهائی همۀ این موارد توضیح داده شده است. بنابراین تنها کاری که شما باید بفرمائید این است که با توجه به آنچه در بند 2 فوق ذکر شد به آثار و کتب و سایت های بهائی نیز مراجعه فرمائید و وجوه مختلف معانی خاتمیت را مطالعه فرمائید و خودتان با خدای خود خلوت کنید تا با جان و وجدانی پاک و آزاد به مقصود برسید.(از جمله رجوع نمائید به کتاب مستطاب ایقان و چهار جلد قاموس آن؛ و نیز لوح «ایوب» معروف به «سورة الصّبر»؛ و «جواهرالاسرار»؛ و...). دوست عزیزم 164 سال است که بهائیان با توضیحات آثار بهائی معانی مزبور را دریافته اند و بیش از 20000 نفرشان نیز خون در راه چنین بینشی داده اند و در میانشان بسیاری از علمای اسلام عزیز نیز بوده اند که بعضی از ایشان قرآن و هزاران حدیث از برداشته اند تا جهانیان نگویند که بی سواد بوده اند و گول خورده اند. نشان صداقتشان نیز به حکم قرآن مجید دادن خون در راه دلبر بی چون شان بوده است. حال نیز چنین است.
۵. اما دربارۀ سؤال دومتان که خود شامل ده ها سؤال در مواضیع تاریخی و عقیدتی است، صرفاً می توان نکاتی را برای روشن شدن مسیر تحقیق صحیح اشاره کرد، و الا پرداختن به آن مستلزم تألیف چندین کتاب است. الحمدلله کتب مزبور از قبل نوشته شده است و در دسترس طالبین است و نیازی به تألیف بیش از آن نیست و آن یار گرامی کافی است علاوه بر این که به منابع ضد بهائی مراجعه فرموده اید، به مراجع بهائی هم مراجعه نمائید. فقط پس از چنین مراجعه ای است که اگر توضیحات را کافی ندیدید، می توانید مجدداً مطرح فرمایید تا بتوان وجوه جدیدی از پاسخ را تقدیم حضورتان نمود.
دربارۀ موارد تاریخی باید عرض شود که کلاً مباحث تاریخی چه دربارۀ ادیان و چه جوامع و فرهنگ ها و سایر شؤون زندگی بشر بسیار مناقشه برانگیز و پیچیده است. هنوز دربارۀ تاریخ اسلام مناقشه ها برپاست تا چه رسد به ادیان دورتر از اسلام. کافی است سری به همان کتاب فوق الذکر شب های پیشاور بزنید. طبق آمار فوق الذکر، حداقل 480 روایت از تاریخ اسلام را می توانید از فرق مزبور اسلامی بشنوید! تازه این مواردی است که خود مسلمین مدعی آن هستند. اگر تواریخ غیر مسلمین از موافق و مخالف را نیز به آن اضافه کنیم مسأله بسیار پیچیده تر نیز می شود. اما چیزی که در این وانفسای تاریخ نویسی می تواند منصفین و متقین و حقیقت جویان باوجدان را به حقایق رهنمون شود، این است که حداقل به روش صحیح دانشگاهی و آکادمیک به بررسی تاریخی دست زنند. کتبی که در زمینۀ روش های صحیح تحقیقات تاریخی نوشته شده می تواند کمک خوبی باشد. به عنوان مثال می توان به کتاب فلیسین شاله دربارۀ روش تحقیق در علوم مختلف و یا تاریخ در ترازوی مرحوم زرین کوب مراجعه کرد. دوست عزیز، بر اساس مطالب کتبی از این قبیل، آنچه را که در سؤال 2، به نقل از سایتی که آدرسش را نیز ذکر نفرموده اید، نوشته اید، به هیچ وجه جنبۀ تحقیقی ندارد و فاقد ارجاعات، و دارای اغلاط تاریخی فراوانی است که بعضاً عمداً تحریف شده است.
همچنین مواردی را نیز که از جنبه های عقیدتی نقل قول فرموده اید دارای تحریفات و اشتباهاتی است که بطلانش، با مراجعه به اصل منابع بابی و بهائی روشن می گردد. در اینجا ذکر بعضی نکات دربارۀ موارد تاریخی و عقیدتی مزبور می تواند سرنخی برای شما برای تحقیق صحیح باشد.
# ذکرشده دو امر بابی و بهائی فرقه اند، حال آنکه طبق متون هر دو دین هر دو مدعی اند که دین هستند. این که بعضی آنها را دین ندانند چیز دیگری است و روش تحقیق خود را دارد. تحقیق علمی از روی شواهد و اسناد حاکی است که آن دو مدعی دین اند.اسلام را هم بعضی دین نمی دانند ولی مدعای خود آن این است که دین است. صحت و سقم آن بحث دیگری است.
# دربارۀ تحصیلات اکتسابی حضرت بهاءالله اشتباه نوشته شده است.
# مطالب مربوط به وصایت یحیی ازل ناقص است؛ حضرت باب در کتاب بیان فارسی فرموده اند در دین بابی «وصی» وجود ندارد و صرفاً موعود آن با عنوان من یظهره الله ظاهر خواهد شد.
# دربارۀ پناه بردن حضرت بهاءالله به سفارت روس اشتباه ذکرشده. نحوۀ کمک سفیر روس نیز اشتباه بیان شده است. دربارۀ نامۀ حضرت بهاءالله به سفیر مزبور نیز مطلب درست نیست و حضرتشان به امپراطور روس لوح مهیمنی نازل فرموده اند که حتماً لازم است مطالعه فرمائید و به مطالب و لحن آن دقت کافی نمائید.
# موارد مذکور دربارۀ ارتباط حضرت بهاءالله با کنسول انگلیس و فرانسه و والی بغداد در بغداد مخدوش است. حضرتشان نه حمایت روس را پذیرفتند و نه حمایت هیچ دولت دیگری را.
# مسألۀ ظهور موعود بابی بعد از 2000 سال اشتباه بیان شده است. مطالب مفصل دربارۀ آن در آثار بابی و بهائی موجود است.
#
مطلب مربوط به همکاری حضرت بهاءالله با یحیی ازل در کشتن مدعیان من یظهره اللهی و آدمکشی های حاصله اشتباه است و حتی مورخین غیربهائی نیز چنین ننوشته اند، اما احکام صادره از طرف ازل برای کشتن بعضی بابیان در نوشتجات وی ازجمله کتاب مستیقظ و کتب بعضی نویسندگان ازلی موجود است. حضرت بهاءالله از همان بغداد، علیرغم ظلم و طغیان ازل و همدستانش، مکرراً بهائیان را از جدال با آنان منع فرمودند و از هر فساد و قتلی بر حذر داشتند و در اثر این تأکیدات، اکثر قریب به اتفاق بهائیان ظلم دیدند ولی ظلم نکردند. تنها موردی که چند تن از مؤمنین بر خلاف دستور و رضای حضرت بهاءالله مرتکب خلاف شدند، قتل سه ازلی به دست ایشان در عکا است که شدیداً مورد مخالفت حضرتشان قرارگرفت به طوری که فرمودند چنین اشتباهاتی بیشتر از زندان و بلایایی که تحمل فرموده اند موجب زیان و ضرر بوده است. از آن به بعد تأکیدات و منع شدیدتر حضرت بهاءالله کار را به جائی رساند که بهائیان در عشق آباد شفاعت قاتلین یکی از بهائیان را کردند که موجب اعدام نشدن قاتلین مسلمان شد و حضرت بهاءالله در الواح خود این عمل احبایشان را ستودند و تا حال حاضر نیز بهائیان به همان روش قائمند و جالب آن که حال به ایشان به خاطر چنین رفتاری ایراد گرفته می شود.(در این مورد آقای عبدالله شهبازی نظریه های عجیبی که ریشه در ردیه های ناقضین سابق دین بهائی دارد، مطرح کرده اند که پاسخ همۀ آنها در کتب و سایت های بهائی و حتی غیربهائی موجود است. از جمله رجوع شود به کتاب بهاءالله شمس حقیقت؛ و کتاب کنکاشی در بهائی ستیزی، از س. نیکوصفت، در سایت «اوهام زدائی» یا «خرافات زدائی»
[email protected]).
# حضرت بهاءالله در ادرنه ادعای من یظهره اللهی نفرمودند، بلکه در بغداد. محل درگذشتشان نیز در عکا بوده و نه حیفا.
# مطالب دربارۀ عزیه خواهرحضرت بهاءالله اشتباه است و ردیه ای که ادعا شده نوشتۀ عزیه است نوشتۀ فردی ازلی است که به نام او شهرت داده اند.
# مطالب دربارۀ ادعای الوهیت توسط حضرت باب و بهاءالله بکلی اشتباه است و کل ناشی از فهم غلط آثار ایشان است. حضرت بهاءالله در چندین اثر خود به این شبهه پاسخ عنایت فرموده اند(از جمله در لوح شیخ نجفی). برای توضیح بیشتر در این مورد به اثر معروف حضرت شوقی ربانی به نام دور بهائی مراجعه شود که در آن ضمن توضیح کافی در این مورد، می فرمایند بهائیان اگر حضرت بهاءالله را خدا دانند کافر هستند، و بدیهی است که چنین عقیده ای ندارند. اما در اینجا مختصری دربارۀ این که نوشته حضرت بهاءالله خود را «لم یلد و لم یولد» خوانده اند تقدیم می کند تا معلوم گردد که در این قبیل تعابیر که در همۀ کتب آسمانی آمده چه حقایق لطیف و دقیقی موجود که موجب روح و ریحان و بصیرت اهل نظر است. روح مطلب برمی گردد به حقیقتی که در ادیان مطرح شده و آن این است که «هر که مربیان آسمانی را بشناسد، خدا را شناخته است»؛ یعنی مربیان الهی واسطۀ معنوی میان خدا و خلق هستند. آینه ای هستند در برابر خورشید حق که نور را می گیرند و به خلق منعکس می کنند. در اینجا آینه دو حالت دارد: یکی خودش، و دیگری نوری که در آن منعکس است. در این تشبیه اگر آینه بگوید آینه است، از جهتی درست است؛ و اگر بگوید نور است، این هم از جهتی درست است. این است که در فرهنگ الهی گاه «لا اله الا هو» گفته می شود، و گاه «لا اله الا انا» که حاکی از دو حالت فوق است، و در هر دو حالت منظور این نیست که مربیان آسمانی خودِ خدا هستند، بلکه بندۀ او و نمایندۀ او هستند. به فرمودۀ حضرت بهاءالله در لوح شیخ نجفی، «لا اله الا انا» گفتن، رمز محویت و فنای فی الله است که در آن رتبه، جز خدا مد نظر نیست. چنان که با توجه به این منظر است که حضرت باب در مناجاتی با خدا می فرمایند، «وجودی ذنب لا یقاس بها ذنب»؛ یعنی همین که من در برابر تو دعا می خوانم دلیل بر این است که خود را دارای وجودی می بینم که نباید در برابر تو باشد و چون هست همین وجود داشتن در برابر عظمت تو، گناهی محسوب می شود که هیچ گناهی با آن قابل مقایسه نیست. و البته این به آن معنی نیست که مظهر ظهور الهی گنهکاراست، بلکه مقام «حسنات الابرار سیئات المقربین» است که در احادیث اسلام عزیز نیز توضیح آن آمده است.
با این مقدمه معنی «لم یلد و لم یولد» نیز روشن می شود. در اصول کافی، جلد 1، صص 123-124، به نقل از امام چهارم ع می فرماید: «انّ الله عزّ و جلّ علم انّه یکون فی آخرالزّمان اقوامً متعمّقون فانزل الله تعالی 'قل هوالله احد' و الایات من سورة الحدید الی قوله: 'و هو علیم بذات الصدور' فمن رام وراء ذلک فقد هلک». [= خدای عز و جل دانست که در آخرالزمان مردمی محقق و موشکاف آیند از این رو سورۀ 'قل هوالله احد' و آیات سورۀ حدید را که آخرش 'و هوعلیم بذات الصدور' است نازل فرمود. پس هر که برای خداشناسی غیر از این جوید هلاک است]. آقای مطهری نیز در کتاب خاتمیت، چاپ 17، خرداد 1384، ص 139، همین حدیث را ذکر می کند و اشاره می نماید که در آخرالزمان قومی خواهند آمد که در خدا و الهیات تعمق می کنند و برای همین آیات اول سورۀ حدید، و سورۀ توحید، و آیات آخر سورۀ حشر نازل شد. حدیث فوق گویای این است که فهم بشر با رشد ظهورات الهی در هر زمان که دین جدیدی می آید، عمیق تر و لطیف تر می گردد. در حدیث دیگر است که همۀ انبیاء قبل 2 حرف از 27 حرف علم را آورده اند، و چون قائم در آخرالزمان بیاید باقی 25 حرف را نیزمی آورد(بحارالانوار). پس آیات مزبور، از جمله آیات سورۀ توحید دارای معانی ای است که در دور اسلام خود مسلمانان نتوانسته اند دریابند، و فهم عمیق آن موکول به ظهور جدید بوده است. با ظهورحضرت باب و بهاءالله ابواب چنین فهم عمیقی گشوده شد و معانی متشابهات کتب آسمانی آشکار گردید و اینک آثار دو ظهور جدید مملو است از حقایق بدیعی که روح و جان عاشقان و محققان را صفا و لطافت جدید و بدیع می بخشد. و البته بدیهی بود که کشف اسرار الهی که وعدۀ ادیان قبل بود، موجب به امتحان افتادن نفوسی شود که دو ظهور جدید را قبول نکردند. حضرت بهاءالله می فرمایند در احادیث بود که وقتی موعود اسلام ظاهر شود، به کلمه ای نطق می کند که به قدری عمیق و بدیع است که «نقبای زمین» [از اصطلاحات خاص اسلام دربارۀ درجۀ بالائی از موقنین است] تاب تحمل آن را ندارند و اعراض می کنند. بعد می فرمایند از جمله مصادیق آن کلمه ای که خدا همه را به آن می آزماید تا میان نفوس را تفصیل فرماید، ظهور کلمۀ «هو» در ظاهر و شکل «انا» است(در فوق اشاره شد). و چنین هم شد، به طوری که هنوز ایراد گرفته می شود و بعضی گمان می کنند منظور از «لا اله الّا اَنا» گفتن، ادعای الوهیت است، حال آنکه چنین نیست و حضرت بهاءالله آیات بدیعی دارند که حاکی از عبودیت محضۀ ایشان است در برابر خدای لاشریک له. باری این مقام در کتب آسمانی قبل هم به نحو اجمال آمده و معنی آن آشکار است.
حضرت باب در تفسیر «بسم الله» همین حقیقت را دربارۀ حضرت محمد نیز بیان می فرمایند. در توضیح آیۀ «ما کان محمد ابا احد من رجالکم»(سورۀ احزاب، آیۀ 40) همین حقیقت را چنین توضیح می فرمایند که: «و هو [= حقیقت حضرت محمد] نفسه [=عبارت از نفس خداست در عالم امر و خلق - نه در عالم ذات حق] و یحذرّکم الله نفسه ان تجعلوه مصنوعاً ا ذ لوکان مصنوعاً لکان الذات محدثا مصنوعا و هذا هو الکفر الصّراح ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»(از مجموعۀ آثار حضرت باب، شمارۀ 53، ص 23). می فرمایند چون حقیقت حضرت محمد از جنبۀ معنوی – و نه از جنبۀ بشری و جسمانی – منسوب به خداست، بنابراین همان طور که خود خدا در رتبۀ الوهیت مصنوع و محدث نیست و پدر احدی نیست، همین طور رسول او نیز در رتبۀ رسالت خود – و نه رتبه ای که مختص خداست؛ و نه در رتبۀ جسمانی خود – مصنوع و محدث نیست و پدر احدی نیست و کسی در رتبۀ رسالت در ظهور حضرتشان مماثل و مشابه ایشان نیست. به عبارتی این بیان کنندۀ حقیقت حدیث دیگری است که می فرماید خدا مشیت [طبق متون آسمانی برای اول چیزی که آفریده شده از جمله اصطلاح «مشیة» به کار برده شده که در حقیقت رمزی از خواست و ارادۀ خداست] را به خود مشیت آفرید، و باقی خلق را به واسطۀ مشیت آفرید. یعنی «مشیت» به خودش آفریده شده و شبیه موجودات دیگر نیست و بی همتاست، در عین این که از جهتی علت آفرینش سایر چیزهاست. باری به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات، معقولات و معنویات را جز در قالب محسوسات و تمثیل و تشبیه نمی توان در عالم خاکی بیان کرد. و این کار اگرچه از جهتی مفید است و بشر خاکی از آن ناگزیراست، ولی از جهتی نیز اسباب سوء برداشت نیز می شود. کافی است کتب فلسفی و کلامی ملل مختلف مرور شود تا حقیقت حال معلوم گردد. این است که گفته اند «التّشبیه یقرّب من وجه و یبعّد من وجه» [= تشبیه از جهتی نزدیک می کند و از جهتی دور]. چاره جز این نیست که به فرمودۀ حضرت باب در بیان فوقشان، آنچه را که انبیاء الهی فرموده اند بگیریم و آنچه را که نهی فرموده اند رها سازیم. لا حول و لاقوّة الا بالله.(برای توضیح مفصل موارد فوق و این که بهائیان حضرت بهاءالله را ذات خدا نمی دانند، به آثار بابی و بهائی مراجعه شود. از جمله به شماره های 1 و 2 نشریۀ «مطالعۀ معارف بهایی»).
# مسألۀ قبله نیز درست بیان نشده، چه که حکم قبلۀ بابی و بهائی اول بار در کتاب مستطاب بیان از حضرت باب نازل شده است و حضرت بهاءالله آن را تنفیذ فرموده اند، و فهم این حُکم و حِکم ِ آن مایۀ روح و ریحان منصفان است. خوشا به حال آنان که تحقیق کامل می کنند و آنچه بر خود نمی پسندند بر دیگران نیز نمی پسندند.
# این که نوشته شده اساس بابیت از بین بردن همۀ کتاب های غیر بابی است، نادرست است. حقیقت مطلب این است که طبق بشارات قرآن مجید و احادیث اسلامی از جمله شرایط ظهور جدید آن است که قائم موعود «یهدِمُ ما کانَ قَبْلَهُ کما هَدَمَ رَسُولُ اللهِ اَمْرَ الْجاهِلیه»(یعنی از بین می برد آنچه را که از قبل او بوده همانطور که رسول الله امر جاهلیت عرب را از بین برد)، به این جهت حضرتشان فقط حکم به از بین بردن کتبی فرمودند که همانند آثار جاهلیت عرب قبل از ظهور رسول اکرم(ص)، مملو از علف های هرز تقالید و اکاذیب و خرافات و تعصبات بیهوده و جاهلانۀ رایج در ایران و جهان بود، و نه از بین بردن قرآن کریم و یا آثار و کلمات ربّانی انبیاء و ائمۀ طاهرین. از جمله شواهد این حقیقت آن که آثار بابی خود مملو از آیات و احادیث اسلامی و اثبات اصول و حقایق ربانی مندرج در آنهاست بطوری که در این آثار بارها اثبات حقانیت اسلام و نبوت حضرت محمد و ولایت و امامت ائمۀ اطهار شده است(بعنوان نمونه فقط یک اثر مختص «اثبات نبوت خاصه» حضرت رسول(ص) از قلم معجز شیمشان نازل شده است و چندین اثر به تفسیر بعضی سور قرآن مجید همچون بقره، کوثر، یوسف، والعصر اختصاص یافته).
اما از جهتی دیگر مصداق حدیث مزبور و منظور از «هدم» در مورد نفس قرآن مجید و احادیث اسلامی، چنانکه حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب ایقان، ص 187 توضیح فرموده اند از بین بردن آنها نیست بلکه منظور تغییر و تبدیل در احکام و فروعی است که لابد در هر ظهور جدید نسبت به ظهور سابق صورت می پذیرد و امری طبیعی و حقیقی و مشروع است، چه اگر چنین نباشد و «به هیچ وجه امورات ارض تغییر نیابد ظهور مظاهرِ کلیه لغو خواهد بود»(کتاب مستطاب ایقان، ص 187). و به هر حال حضرت بهاءالله در ظهور بهایی همان حکم دیانت بابی مبنی بر از بین بردن آثار مملو از تقالید و تعصبات و موهومات را نیز نسخ فرمودند و از بین بردن و محو و سوزاندن کتب دیگران و لو کتب نفوس ضد بهایی را ممنوع فرمودند، بِقَولِهِ تعالی: «قَدْ عَفَااللهُ عَنْکمْ ما نُزِّلَ فی الْبَیانِ مِنْ مَحْوِ الْکتُبِ وَ اَذِنّاکمْ بِاَنْ تَقْرَئُوا مِنَ الْعُلُومِ ما ینْفَعُکمْ...».
نیز شایان ذکراست که بابیان بسیاری از احکام بابی از جمله مورد فوق را که صرفاً جهت نابود کردن خرافات چند هزار ساله به شکلی شدید نازل شده، عملاً نمی توانستند اجرا کنند، چه که اساس دین بابی علاوه بر مورد فوق، آماده کردن مردم برای ظهور حضرت بهاءالله نیز بود که طبق بشارات کتاب بیان می بایستی بتدریج در دو مرحله، یکی پس از 9 سال و دیگری پس از 19 سال، آشکار گردد، و حضرت باب رد یا قبول و ابقای احکامشان را در همان کتاب بیان و سایر آثارشان مشروط و منوط به تصویب و اجازۀ حضرت بهاءالله فرموده بود. حضرت بهاءالله نیز روش مزبور را در آثارشان نسخ فرمودند. از همه جالب تر آن که امروز خود روشنفکران اسلام نیز به این نتیجه رسیده اند که باید اسلام را دوباره با زدودن پیرایه هائی که به آن بسته اند احیا نمود و زنده کرد. برای نمونه رجوع شود به کتاب نوگرائی دینی از حسن یوسفی اشکوری؛ و کتب شریعت سنگلجی؛ و کتاب احیای فکر دینی در اسلام از علامه محمد اقبال لاهوری. مرحوم اقبال در همان کتاب، صفحۀ 112 می نویسد: «وظیفه ای که مسلمان این زمان در پیش دارد، بسیار سنگین است. باید، بی آن که کاملاً رشتۀ ارتباط خود را با گذشته قطع کند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشد». و همین علامه اقبال، بر خلاف بعضی روشنفکران شیعی، آنقدر شجاعت و بینش تحقیقی داشته است که چنین شهادت داده: «همۀ خطوط و سیرهای متنوع فکری ایرانی را بار دیگر به صورت یک ترکیب جامع در نهضت دینی بزرگ ایران جدید می توان یافت، یعنی در آئین بابی و بهایی»(بسیاری از علمای عزیز شیعه نیز بوده و هستند که نه تنها همچون مرحوم اقبال شهادت داده اند، بلکه ایمان آورده و در این طریق جان خود را نیز داده اند. به عنوان نمونه از چند نسل از صدها تن از این علما از آغاز ظهور بابی و بهائی تا حال، به ترتیب زمانی می توان از جنابان: وحید دارابی شهید، ابوالفضائل گلپایگانی، عبدالحمید اشراق خاوری، و شهید موحّد نام برد که کل در لباس روحانیت شیعه بودند و در سه دورۀ قاجاریه و پهلوی و جمهوری اسلامی می زیستند).
# مهم ترین برهان را سرعت نگارش و زیبائی خط نوشته که حقیقت کامل آن چنین نیست. مهم ترین برهان همانند ادیان قبل نزول آیات وحیانی و نفوذ آن در قلوب بوده است، و سرعت نگارش حضرت باب و بهاءالله، که در ادیان قبل بی سابقه بوده، مزید بر برهان مزبوراست و نه اصل آن.
# ذکر محو آثار حضرت باب به وسیلۀ حضرت بهاءالله به خاطر اغلاط املائی و انشائی و صرف و نحوی، و نیز ایراد مشابه دربارۀ کتاب مستطاب ایقان و تصحیح آن به مفهومی که مدنظر ردیه نویسان بوده است، صحت ندارد. صدها عالم عربی دان مسلمان با زیارت همین آثار به این ظهور ایمان آورده اند. حضرت بهاءالله و جامعۀ بهائی، نه تنها آثار حضرت باب را محو ننموده اند، بلکه نسخه های متعددی را که تا حال یافت شده حفظ نموده اند تا در دورۀ حداقل 1000 سالۀ دیانت بهائی و پس از آن در اختیار جهانیان قرار گیرد. بعضی از نسخ این آثار نزد دیگران نیز یافت می شود. نگارندۀ این سطور چندین اثر از آثار حضرتشان را زیارت نموده و وقتی مطالب دروغ ردیه ها را می خواند، تعجب می کند و همین اکاذیب را از دلایل عظمت و نفوذ آن آثار می داند، چه که اگر چنین نبود، لزومی نداشت که گروهی نامهربان 164 سال مستمراً دربارۀ آنها به کذب سخن گویند تا ملت ایران را از درک حقایق آن ممنوع سازند!!! عجیب آن که همین ایرادات دربارۀ قرآن و احادیث مکرراً 1400 سال است که مطرح می باشد، ولی گرد و غبار زمان باعث شده همه فکرکنند قرآن مجید و احادیث همین طورحفظ شده و اعراب جاهلیه ابداً ایرادی به آن نگرفته اند و اساطیر اولینش نخوانده اند و بعضی علمای حتی مسلمان، تحریف شده اش نپنداشته اند!!! راستش را بخواهید این عبد فقط به خاطر شهادت وحیانی حضرت بهاءالله بر این که قرآن مجید صحیح است، آن را محفوظ می دانم، والا اثبات علمی و آکادمیک مصونیت آن بسی دشواراست. کافی است به منابع اسلامی مراجعه و راجع به طرزجمع آوری آن و اختلاف فرقه های اسلامی دربارۀ آن دقت فرمایید. احادیث نیز که جای خود را دارد و تحریفات وارده در آنها و اختلافات آن بر کسی پوشیده نیست به طوری که بسیاری از اختلافات ایجاد شده به شکل فرقه های اسلامی به علت همین اختلافات در احادیث می باشد.(دربارۀ تحریف غیرظاهری و به تعبیری «تحریف معنوی» قرآن که خود بحث مهمی است به کتاب مستطاب ایقان و چهار جلد قاموس ایقان مراجعه فرمائید).
توضیحات ذیل نیز در اینجا مفید خواهد بود که بدانیم خود حضرت باب در مورد یکی از علل ایراد به آیاتشان، من جمله می فرمایند که در اثر سرعت نزول و کثرت آثار، گاه آنها که آثار را استنساخ کرده اند بعضاً دچار اشتباه در ثبت صحیح کلمات و آیات شده اند بطوری که در نسخه های خطی چنین اشتباهاتی ملاحظه می شود. به عنوان نمونه حضرت باب در تفسیر سورۀ کوثر که خطاب به آقا سید یحیی دارابی ملقب به وحید، از اَجِلّۀ علمای عصر خود، فرزند آقا سید جعفر کشفی معروف، بود و از طرف محمد شاه قاجار برای تحقیق در امر حضرت باب مأمور گشت و به آن حضرت مؤمن شد و در راهش شهید گردید، چنین می فرمایند: «وَ کلَّ ما رَأَیتَ مِنْ آیاتی قَدِ افتَرَی المُفْتَرُونَ فیها وَ بَعْضٌ مِنْها لَمْ یقْدِرِ الْکاتِبُونَ اَنْ یسْتَنْسِخُوا صُوَرَ الواقِعِ وَ لِذا یقُوُلُ النّاسُ فیه لَحْنٌ وَ بَعْضٌ یقُولُ لَیسَ فیها رَبْطٌ فَاَعُوذُ بِاللهِ مِنْ عَمَلِهِمْ وَ افْتِرائِهِمْ وَ کلَّما تَری مِنَ الآیاتِ بِغَیرِ ذلک النَّهْجِ العَدْلِ فَاِنّی اَنَا بَری مِنَ الْمُشرِکینَ»(امر و خلق 1 و 2، ص 380. مضمون: و کل آنچه از آیات مرا دیدی، افترا زنندگان در آن بهتان بستند، و بعضی از آیات را کاتبین نتوانستند به شکل واقعی آن نسخه نویسی کنند و لذا مردم می گویند در آن اشتباهات اعرابی وجود دارد و بعضی می گویند آیات به هم ربطی ندارد. پس از عمل و تهمت ایشان به خدا پناه می برم. و هر آنچه از آیات مرا به غیر از این روش و راه درست و صحیح دیدی همانا من از مشرکین [که تهمت اینچنینی زده اند] بیزار و بر کنار هستم). و به همین علّت بود که عالم بزرگی چون جناب وحید، مخاطب تفسیر سورۀ کوثر، آن «نَهجِ عدلِ» آیات مبارکه در امثال تفسیر سورۀ کوثر را ملاحظه نمود و نه تنها ایرادی در آن آیات ندید، بلکه بر حقانیت آن اعتراف نمود و موقنانه در راه آن نیز شهید شد و بدیهی است که شهادت علمای بزرگی چون او که به مرکب خون خود چنین اعترافی کردند، فارق حقیقت امر بابی و آیات و تعالیم آن، از افترای مفترین در ردیه ها می باشد. تنها نکته ای که به این حقیقت باید اضافه نمود آنکه ممکن است بعضی بگویند پس علّت ملاحظه بعضی موارد خلاف قواعد ظاهرۀ صرف و نحو عربی در آثار حضرت باب و [یا حضرت بهاءالله] چیست؟ نفس مقدس حضرتشان در صحیفة العدل چنین توضیح می فرمایند: «و اینکه در بعضی مقامات تبدیل کلمات و در بعضی به خلاف قواعد اهل سبحات، جاری گشته لاجل این است که مردم یقین نمایند که صاحب این مقام بر سبیل تحصیل، اخذ آیات و علوم نکرده بل به نور الله صدر آن منشرح به علومِ الهیه شده و حکم تبدیل را به شأن ِبدیع و خلافِ قواعد را به قاعدۀ الهیه راجع نمایند چنانچه امثال این کلمات که در کتاب الله اکثر مِنْ اَنْ یحصی نازل شده چنانچه کلمه ای که مقام آن تأنیث است خداوند عالم ضمیر مذکر نازل فرموده فی قَوْلِه «وَ کلِمَةٌ مِنْهُ اسْمُهُ المَسیحْ» و در مقام صفت مؤنث «احْدَی الکبر» نازل فرموده فی قَوْلِه جَلَّ وَ علا «اِنَّها لِاَحدَی الْکبرِ نَذیراً لِلْبَشَرْ»... و چنانچه نازل فرموده به خلاف قواعد کل اهل عالم این کلمه را «اِنَّ هذانِ لَساحِرانِ»(امر و خلق 1و2، ص379. در این مورد همچنین به لوح «قناع» از حضرت بهاءالله مراجعه شود).
همین موارد فوق در مورد آیات حضرت بهاءالله نیز مطرح شده است و حضرتشان خود چنین توضیح می فرمایند: «و اما دربارۀ کتّاب و اختلاف نُسَخ مرقوم فرموده بودند. هذا ما اَشْرَقَ مِنْ اُفُقِ الْبَیانِ فِی الْجَوابِ:یا زَین [منظور جناب زین المقربین از بهاییان معروف می باشند]، آیات الله به شأنی نازل که احدی قادر بر ثبت آن در حین نزول نبوده و آنچه در عراق و ادرنه نازل ابداً مراجعه نشده. بسا شده که عبدِ حاضر [منظور کاتب وحی، میرزا آقا جان خادم الله می باشد] لَدَی العرش به قدر قوّه مراعات نموده ولکن مع ذلک در بعضی مواقع، سهو شده و آنچه کتّاب استنتاخ نموده اند بسیار مخالف بوده. حال عند الناس معلوم نیست که کدام از ساحت اقدس، مغایرِ قوم نازل، و کدام از عدم توجه کتّاب. معلوم است که آنچه از نزد حق نازل شده، حقٌ لا رَیبَ فیه، ولکن چون جناب ناظر، عَلَیهَ بَهاءُالله، اراده نمودند بعضی از کتب را طبع نمایند لذا به غصن اکبر و عبد حاضر امر نمودیم که مطابقه نمایند و آنچه مغایر قوم باشد معروض دارند چه که ناس، اکثری عارف نبوده و نیستند و بر کیفیت تنزیل، مطّلع نه. این مراعات بواسطۀ آن شده که سبب هلاکت نفوس نگردد.»(اسرار الاثار خصوصی، ج 4، ص92).
و در رسالۀ «سؤال و جواب» در پاسخ به اختلاف نُسَخِ آیات می فرمایند: «و حکمت دیگر، چون در قاعدۀ جدیده به حسب بیان حضرت مبشّر، رُوحُ ما سِواهُ فِداه [حضرت باب] قواعد بسیار وسیع ملاحظه شد، لذا به جهت سهولت و اختصار، نازل آنچه با اکثر مطابق است»(همان، ص 93. برای توضیحات بیشتر به همین منبع و سایر آثار بهایی مراجعه شود. برای دیدن موارد مشابه، در قرآن مجید نیز مراجعه شود به کتاب اَلاِتقان سیوطی و قرآن در اسلام از دیدگاه تشیع از علامه سید محمد حسین طباطبایی).
و از علل دیگر وارد کردن ایراد به آثار حضرتشان توسط ردیه نویسان آنکه طبق اسناد تاریخی موجود از آثار بابی و بهایی وحتی از خود ازل - من جمله کتاب مُستَیقِظِ وی - حضرت بهاءالله موجب ایمانِ برادرِ مادری خود، یحیی ازل که در عنفوان جوانی بود، شدند(برای توضیح بیشتر در این مورد من جمله رجوع شود به کتاب بدیع؛ مائدۀ آسمانی ج 7، لوح اول؛ پاسخ محفل ملی ایران به ردیه اعترافات سیاسی کینیاز دالقوروکی، نشر 1324 ه.ش. صص... 51 و...) و از همان وقت به ایشان وظیفه نوشتن و استنساخ آثار حضرت باب را دادند بطوری که بتدریج می توانست شبیه خط حضرت باب بنویسد. ازل بعدها از همین توانایی استفاده کرد و ضمن تحریف بعضی از آثار حضرت باب به نفع خود، خود نیز بعضأ به آن افزود و علاوه بر آن خود نیز آثاری نوشت که با آثار مُحَرِّفِ قبلی، مجموعاً موجب سوء تفاهم بعضی ردیه نویسان و مخالفین گردید و به اشتباه، آثار وی را آثار حضرت باب دانستند؛ و چون آثار ازل دارای اشتباه و خالی از مفاهیم و معانی الهی و رحمانی، و خود وی فاقد عصمت کبری و عصمت موهوبی مختص انبیا و ائمۀ اطهار بود [در این مورد به کتاب « مفاوضات» از حضرت عبدالبهاء مراجعه شود]، ایرادات وارده بر وی و آثارش، ایراد به حضرت باب و آثار ایشان تلقی گردید و آثار مخدوش و غیر الهی وی به اسم حضرت باب مشهور شد و در ردیه تکرار یافت(رسائل و رقائم جناب ابوالفضائل، جمع آوری جناب روح الله مهرابخانی، ص288). ازل و ازلیان - من جمله جانشین او در ایران یعنی هادی دولت آبادی - به این اکتفا نکرده بلکه من جمله کتاب مستطاب ایقان از حضرت بهاءالله و بعضی الواح و آثار دیگر ایشان را به غیر از ایشان نسبت داده [رجوع شود به لوح شیخ نجفی ص199 و کتاب فصل الخطاب، صص 350-316. بعدها نیز در دوره حضرت عبدالبهاء چنان که در مکاتیب، ج 3، صص 118-101، آمده بعضی تعالیم بهایی را به نام خود نشر می دادند] و در یک مورد هم هفتاد لوح از حضرت بهاءالله خطاب به مؤمنین شان را سرقت نمودند(لوح شیخ نجفی ص 199) و چون بشارات صریح حضرت باب را دربارۀ ظهور حضرت بهاءالله در کتاب بیان ملاحظه نمودند گفتند «بیانِ» موجود از حضرت باب نیست(همان، ص 204) و هادی دولت آبادی که از ترس بر روی منبر از دین بابی و از ازل و از حضرت بهاءالله کلاً تبرّی نموده بود در صدد جمع آوری و محو کتاب مستطاب بیان برآمد(همان، صص 194 و 204).
علّت دیگر در خصوص ایراد به آیات حضرت باب آنکه، بعضی دشمنان ضد بابی کلمات پوچی می ساختند و به اسم حضرتشان شهرت می دادند. چنانکه جناب ابوالفضائل گلپایگانی بیان می کنند دشمنان حضرت باب کلمات رکیک می ساختند و به اسم ایشان تشهیر می نمودند، چنانکه سید کاظم نام شیرازی خواهر زادۀ سید اسدالله شاعر مشهور متخلص به غرّا در مصر می گفته که خالش و جماعتی با هم می نشستند و آیات می ساختند و به نام حضرت باب شهرت می دادند تا مردم از ایشان اعراض کنند (رسائل و رقائم جناب ابوالفضائل، ص 288). زعیم الدوله و آقای محلّاتی در گفتار خوش یار قلی و آقای شیخ احمد شاهرودی در حق المبین نیز چنین کرده اند.
پیروان ازل نیز با استفاده از شیوۀ وی و هادی دولت آبادی، در نشر آثار مُحَرَّف به نام حضرت باب کوشیدند و من جمله چون مانند سلفشان، هادی، قادر بر محو کتاب بیان نبودند، در عوض در آن دست بردند و نیز به کتاب پنج شأنِ حضرت باب مواردی از آثارِ ازل را افزودند که به گفته جناب اشراق خاوری از علمای بهایی، نسخه ای از آن نیز در کتابخانه بدیع مشهد موجود بوده است (در این مورد به مجلدات قاموس ایقان،رحیق مختوم، اقداح الفلاح و بیانحقایق مراجعه شود).
شایان ذکر است که همین روند ایرادات صرفی و نحوی و محتوایی، در دورۀ امر بهایی نیز، بر آثار حضرت بهاءالله وارد شد و جالب آنکه در این دوره نیز معرضین در ردیه هایشان ضمن نقل آثار حضرت بهاءالله، عمداً در آن تغییراتی وارد می کردند تا بر خوانندگان تأثیر منفی گذارند، و از موارد جالب و مضحک، آنکه خود این عبد در اواخر دوران پهلوی در ردیه ای ملاحظه نمودم (به نظر ردیه بهایی از کجا و چگونه پیدا شده، سید حسن کیائی، نشر 1349 بود) که علاوه بر اتهامات سیاسی و صهیونیستی، به احکام بهایی ایراد گرفته بود و من جمله به آیۀ ذیل از کتاب مستطاب اقدس، که عمداً ادامه آن را نیز ذکر ننموده بود، لغت «الرّقص» را افزوده بود تا وانمود کند در احکام بهایی موسیقی و رقص به سبکی که در کافه ها و کاباره های زمان شاه معمول بود، حلال است. حال آنکه لغت «رقص» در اصل آیه مزبور وجود ندارد، قَوْلُهُ تَعالی: «اِنّا حَلَّلْنا لَکمْ اِصْغاءَ الاَصواتِ وَ الْنَّغَماتِ [وَ الْرَّقصِ]. اِیاکمْ اَنْ یخْرِجَکمْ الاِصْغاءُ عَنْ شَأنِ الاَدَبِ وَ الْوَقارِ افْرَحُوا بِفَرَحِ اسْمِی الاَعْظَمِ الَّذی بِه تَوَلَّهَتِ الاَفْئِدَةُ وَ انْجَذَبَتْ عُقُولُ الْمُقَرَّبینَ. اِنّا جَعَلْناهُ مِرقاَةً لِعُرُوجِ الاَرواحِ اِلَی الاُفُقِ الاَعلی لا تَجْعَلَوُهُ جَناحَ النَّفسِ وَالْهَوی. اِنّی اَعُوذُ اَنْ تَکونُوا مِنَ الْجاهِلینَ.» (مضمون: همانا برای شما حلال کردیم شنیدن اصوات و نغمه ها [و رقص] را. مبادا اصغاء، شما را از شأن ادب و وقار خارج سازد. شاد باشید به شادی ِاسمِ اعظمِ من که به آن قلوب واله شد و عقول مقربین منجذب گردید. همانا ما آن را نردبانی برای عروج ارواح به افق اعلی قرار دادیم، آن را بال نفس و هوی قرار ندهید. همانا من پناه می برم از اینکه از جاهلین باشید). حذف ادامۀ آیۀ اول که در آن فلسفۀ حلال بودن موسیقی را به اصرح بیان ذکر فرموده اند و نیز اضافه کردن لغت رقص، خود گویای شأن و شخصیت معنوی و انسانی جاعلین و ردیه نویسان و صحّت حقایقی است که در این یادداشت ذکر شد، و منکرین مزبور با همین قبیل جعلیاتشان بوده که به فرموده حضرت عبدالبهاء «منادی امرِ» بهاء گشته و دستشان نزد منصفین رو شده است (در مورد نظر امر بهایی راجع به موسیقی مِن جمله رجوع شود به گلزار تعالیم بهایی، صص 295-292. در مورد نظر امر بهایی راجع به رقص نیز از جمله مراجعه شود به همان منبع، صص 421-419، که در آنجا خود طلعات مقدسه بهایی ضمن تأکید بر عدم پیروی از سیئات اهل غرب و در عوض اقتباس از حسنات آنها و دیگران، راجع به رقص فرموده اند، «هر چند از محرّمات محسوب نه، ولی مراعات آداب بهایی و اعتدال بر یاران واجب و تقلید عوام بسیار مضّر» (همان، ص420). همچنین در مورد نحوۀ برخورد جامعه بهایی با حسنات و سیئات اهل غرب، علاوه بر مأخذ فوق، به کتاب گوهر یکتا، ص302-297 مراجعه شود).
نمونه دیگر از قبیل فوق آنکه، مترجم کتاب مفتاح باب الابواب آقای حسن فرید گلپایگانی در صص 249 و 261 آن، دو قسمت از آیات عربی حضرت بهاءالله را نقل کرده که ضمن آن معلوم نیست چرا دو کلمۀ «النّاقوس» و «قُلْ» را عمداً یا سهواً بخاطر اشتباه چاپی احتمالی در اصل متن عربی مفتاح باب الابواب زعیم الدوله «النّاس» و «قَدْ» نقل کرده و بر اساس اشتباه خود - یا زعیم الدوله که اصل کتابش را بنده الآن ندارم - بر آن ایراد گرفته!! (عین همین مورد در دهۀ اخیر ردیۀ جعلی به نام مهنازرئوفی با نام نامه ای به برادرم نوشته شده) دو قسمت مزبور چنین است: «قُلْ قَدْ ظَهَرَ الْنّاسُ [در اصل « النّاقوسُ»] الاَعْظَمِ وَ تَدِقُّهُ یدُ الْمَشِیةِ» و «قَدْ [در اصل قُلْ] لا تَفْرَحُوا بِما مَلَکتُمُوهُ فَی الْعَشّی وَ [در اینجا کلمۀ «فی» را نیز از اصل آیه کتاب مستطاب اقدس انداخته است] الاِشراقِ یمْلِکهُ غَیرُ کمْ» و بعد به تمسخر و کنایه از همه دعوت کرده کلام بی ربط «خدای قرن 13» [منظورش حضرت بهاءالله بوده] را ترجمه کنند و بگویند چطور می شود «قَدْ» بر سر فعل نهی بیاید!! (لازم به ذکر است که مترجم مزبور در ص 234 همان کتاب بهاییان را احمق خوانده است). حال آنکه اگر به جای «النّاس» و «قَدْ» اصل صحیح آن را که در نسخ اصلی الواح چاپ شده حضرت بهاءالله مندرج است، نوشته بود، و یا حداقل دقتی می نمود، چنین اظهار نمی نمود و خود و امثال خود را مفتضح نمی ساخت و زیبایی کلام الهی را می فهمید که در بیان اول با اشاره به اصطلاحات مسیحی می فرمایند: «بگو که ناقوس اعظم ظاهر شد و دست مشیت و ارادۀ الهی آن را به صدا در آورد.» (حلاوت آن وقتی بیشتر روشن خواهد شد که به کل اصل لوح مبارک مراجعه شود؛ سُبحانَ مُنْزِلِها الْحَکیمِ مِنْ اَوهامِ الغافِلینَ) آیۀ مزبور اشاره به تحقق وعده های حضرت مسیح درباره ظهور ابِ آسمانی (حضرت بهاءالله) می باشد. و در دومی نیز می فرمایند: «[ای مظهر ظهور الهی] بگو شاد نشوید به آنچه که در شب مالک شده اید چه که در صبح آنرا غیر شما مالک خواهد شد» (آن دوست وهموطنان عزیز را قسم می دهد، به کتاب مستطاب اقدس مراجعه فرمایند و خود این آیه و آیات قبل و بعد از آن را که دربارۀ انقطاع و عدم تعلق قلب به عالم مادی می باشد، ملاحظه فرمایند و به چشم سَر و سِّر بخوانند تا مست معنوی شوند. آیات در این خصوص و دیگر بیانات مشابه آن در کتاب گلزار تعالیم بهایی، صص 387-370 نیز موجود است؛ مراجعه فرمایند). و از همین قبیل اشتباهات جالب به شکلی دیگر آنکه در سال 1376 در مجلّۀ «کیهان اندیشه» شمارۀ 74 مهر و آبان ص 144 به بعد کتاب هفت وادی حضرت بهاءالله بوسیله آقای رضا استادی چاپ شده بود، بدون ذکر نام و نشان نویسنده؛ و چون ظاهراً نمی دانسته اند اثر از حضرت بهاءالله است آنرا چاپ کرده بودند والّا چنین نمی کردند.
# راجع به نحوۀ جانشینی پس ازدرگذشت حضرت بهاءالله نیزمطالب اشتباه است. دراین موردتمام آثارحضرت بهاءالله درموضوع جانشینی وشرایط آن عمداً مطرح نشده است.
# دربارۀ تسلط انگلیس بر فلسطین و دعای حضرت عبدالبهاء برای ژرژ پنجم و طرز برخورد و روش حضرت عبدالبهاء در فلسطین با مسلمانان و این که «به منظور جلب رضایت مقامات عثمانى، رسما و با التزام تمام، در مراسم دینى از جمله نماز جمعه شرکت مى کرد و به بهائیان نیزسفارش کرده بود که در آن دیار به کلى از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند»، کلاً ناقص و بعضاً تحریف شده نتیجه گیری شده. پاسخ این موارد نیز در آثار و کتب و مقالات و سایت های بهائی مکرراً داده شده است و نیازی به تطویل در اینجا نیست. فقط در مورد جملۀ اخیر باید گفت که فلسطینیان طبق حکم حکومتی دربارۀ حضرت بهاءالله، کل می دانستند که ایشان مدعی ظهوری جدید هستند، نهایت این بود که چون دین بهائی مُثبت ِ اسلام است و حضرت عبدالبهاء بارها به مناسبت های مختلف ازاسلام دفاع کرده بودند، فلسطینیان حضرتشان را مدافع اسلام می دانستند و با ایشان محشور بودند؛ به خصوص که حضرتشان ملجأ وپناه فقرا نیز بودند و خلاصه بزرگان آنجا از دولتیان و علمای ادیان و مردم عادی کل تحت تأثیر حضرتشان بودند و به این جهت تشییع جنازۀ 10000 نفری از ایشان کردند، و نه چنان که سایت های ضد بهائی نوشته اند نمایندۀ انگلیس در آن شرکت کرد. ای کاش ملت ایران و روشنفکران آن، فارغ از ردیه ها، در وقایع این آیین نازنین تحقیق و تتبع فرمایند و حقایق را دریابند تا به فرزند آب وخاکشان افتخار نمایند.
# این که نوشته دراوایل تعالیم بهائی شبیه فقه اسلامی بود ولی بعدها تحت تأثیرافکارامثال ملکم خان و آخوندزاده و مخترع زبان اسپرانتو، حضرت عبدالبهاء در اسفارشان به اروپا وامریکا به آن رنگ مدرن و اومانیستی دادند، دارای اشکالات بزرگ روش شناختی تاریخی است. بعضی نفوس، ازجمله آقای محیط طباطبایی بوده اند که در ردیه 70 صفحه ای خود (به «ضمیمه» تاریخ ادبیات ایرانِ ادوارد براون) و نیز در بعضی مقالاتِ دیگر خود که از جمله در مجلۀ «گوهر» در زمان پهلوی به چاپ رسیده چنین نوشته اند که بابیان [یا بهاییان] تعالیم خود را بالواسطه از اروپاییان اقتباس کرده اند و من جمله از واسطه های مزبور را میرزا مکلم خان با افکار ماسونی اش، و نوشته های آخوند زاده و اصلاحات میرزا جعفر خانی در ریاست وزرای کوتاه مشیر الدوله، نام برده اند (از کتاب رگ تاک، ج 2، ص 159؛ و سایت «بهائی پژوهی»). پاسخ این مطلب نیز در آثار بهائی موجود است، و تنها باید اشاره کرد که آنچه حضرت عبدالبهاء در اروپا و امریکا فرمودند، تماماً ریشه در آثار حضرت بهاءالله و حتی حضرت باب داشته است. بسیاری از آنچه در آثار بهائی است در مکتوبات افراد نام برده وجود ندارد. هیچیک از آنها نظامی برای تحقق تعالیم جدید ارائه نکرده اند. به راحتی با مقایسۀ همۀ آثار حضرت بهاءالله – چه که محیط طباطبایی زمان اقتباس مزبور را مربوط به دوره تبعید و سرگونی بغداد و استانبول و ادرنه دانسته و این ایامی است که حضرت بهاءالله در حیات بوده اند و آثار این دوره بهایی نازل از قلم وحیانی ایشان است – با عقاید مَراجع مورد ادعای آقای طباطبایی، بطلان گمان امثال آقای طباطبایی روشن می گردد. و از نکات جالب آنکه توصیه می شود نظر آقای طباطبایی با نظر سید جمال الدین اسد آبادی در کتاب نیچریه اش و نیز با نظر ازلی ها ی همدست ایشان مثل شیخ احمد روحی کرمانی و میرزا آقاخان کرمانی – و البته صد البته با تحلیل هاو نظرات دیگر ردیه نویسان قبل و بعد (من جمله آقای شهبازی) – مقایسه شود تا روشن گردد که حق مقدس از ظنون این و آن است. (سید جمال در رسالۀ نیچریه یا مادیگری خود، ص 56، نوشت: «مخفی نماند بابی هایی که در این زمان اخیر در ایران یافت شدند و هزاران خون عبادالله را به نا حق ریختند، کوچک ابدالهای همان نیچری های الموت و چیله ها، یعنی کچول بردارهای طبیعّیین گرد کوه می باشند و تعلیمات آنها نمونه تعلیمات باطنیه است، پس باید منتظر شد که فیما بعد چه تأثیرهای دیگر از اقوال آنها در امّت ایرانیه یافت خواهد شد». در مورد بدیع بودن و نفوذ تعالیم بهائی از جمله رجوع شود به: مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج 2، صص 146-143؛ خطابات و پیام ملکوت و مکاتیب عبدالبهاء، ج 3، صص 388، 441، 447، 399-398، 490-489؛ کتاب برهان لامع از جناب ابوالفضائل گلپایگانی، و نطق ایشان مندرج در کتاب شرح حال ایشان به قلم جناب روح الله مهرابخانی، صص 298-291. در مورد جواب محیط طباطبایی نیز رجوع شود به شماره های نشریۀ مطالعۀ معارف بهایی چاپ ایران، من جمله جزوۀ شمارۀ 12 و...، نشر 132 بدیع و... و دربارۀ ملکم خان به لوح حضرت عبدالبهاء، مائدۀ آسمانی، ج 9، صص 144-143؛ و نیز برای همۀ موارد مزبور رجوع شود به کتاب رگ تاک و کتاب کنکاشیدربهائی ستیزی فوق الذکر).
اما از آن عزیز می خواهم در این امر تعمق فرمائید که چرا فقط به این دلیل که بنیانگزاران آیین های بابی و بهائی ادعای وحی و رسالت کرده اند، باید حتی از نظر عقایدی که مطرح کرده اند و راه حل دردهای جهان امروز است، مورد بی مهری بعضی دوستان نامهربان ردیه نویس قرارگیرند. اینان حتی اگر این دو آیین را الهی هم ندانند، ولی آیا خود شهادت نداده اند که تعالیمشان مترقی است؟!! آیا باید می فرمودند که فیلسوفند تا همین ردیه نویسان به ایشان به عنوان روشنفکران ایرانی، آن هم قبل از وجود ملکم خان و سید جمال و امثالهم، و چندین دهه قبل از انقلاب مشروطۀ ایران، افتخارکنند؟!! تا کی بزرگان جهان از سایر ملل و اقوام باید در ستایش دیانت بهائی و تعالیمش سبقت گیرند، در حالی که هنوز اکثری از هموطنان عزیز ایشان جرأت نمی کنند چنین کنند و به ایشان ببالند و حتی از تحقیق واقعی دربارۀ آن نیز در اندیشه اند؟!! آیا نباید توجه کنیم که دربارۀ تعالیم اسلام نیز چنین مطالبی گفته شده است؟!! آیا آن را اساطیر اولین و یا برگرفته از تورات و انجیل و یا محصول افکارایرانیانی همچون سلمان فارسی نگفتند؟!! شاید تعجب کنید که بعضی حتی گفته اند بعضی اندیشه های اسلامی ریشه در نظریه های بعضی فرقه های بودائی داشته است. (احیای فکر دینی در اسلام، ص 80). حتی گفته شده بعضی احکام اسلامی از آداب و رسوم عرب جاهلی اخذ شده است!!! دربارۀ زبان اسپرانتو نیز اگر به کل آثار بهائی دربارۀ انتخاب یا اختراع یک زبان و خط بین المللی مراجعه شود، خود به خود روشن می گردد که کم و کیف آن چیست و ذکر اسپرانتو در بعضی خطابه های حضرت عبدالبهاء صرفاً مثالی است از آن حکم کلی که حداقل 14 سال قبل از اختراع زبان اسپرانتو در کتاب مستطاب اقدس از قلم وحیانی و مهیمن حضرت بهاءالله نازل شده بود!!! از قضا در آن دوران کمتر نفوسی معتقد به زبان بین المللی بوده اند، چنان که حضرت بهاءالله در یکی از آثارشان به یکی از پاشاهای دولت عثمانی که سعی در یادگیری چند زبان می کرده، آن را اتلاف وقت دانسته، راجع به وحدت زبان هدایاتی ارائه می فرمایند.
آری دوست عزیزم دنیای ما دنیای عجیبی است؛ آنان که می خواهند راست را کج جلوه دهند و کج را راست نشان دهند، گاهی نیز جای علت و معلول و یا تقدم و تأخّر وقایع تاریخی را با هم عوض می کنند تا دیگران را بفریبند. الهیون معتقدند که ادیان وحیانی فرهنگ ساز و تمدن سازند و باعث جهش و رشد فکری و عاطفی و معنوی بشر می شوند، چنان که ادیان قبل علیرغم همۀ اختلافاتی نیز که در آنها ایجاد شد، چنین آثاری داشتند. پس چرا راجع به این نظریه فکر نکنیم که با ظهور ادیان بابی و بهائی، دنیا آبستن افکار و فرهنگ و تمدن جدیدی شد که بتدریج و به موقع خود یکی پس از دیگری از پس پردۀ غیب به وسیله بشر و به ارادۀ خداوند آشکار شده و خواهد شد؟ کافی است رشد یک قرن و نیم اخیر را با قبل از آن مقایسه کنیم تا حیرت نمائیم که کم و کیف آن چگونه بوده است.
دوست من! دربارۀ همان تعالیمی که صحبتش را می کنیم و دربارۀ کسی که آنها را ارائه فرموده و دربارۀ دین مقدس بهائی، بزرگان دنیا شهادت ها داده اند که شبهات نامهربانان را بیشتر زیر سؤال می برد. به عنوان نمونه بزرگترین سازمان جهانی یعنی سازمان ملل متحد و بسیاری از دیگر سازمان ها و کشورهای دنیا و فضلا و دانشمندان و بزرگان و شخصیت های سیاسی و غیر سیاسی که با آثار و جامعۀ بهایی آشنایند، عملاً و قولاً به تقدیس امر بهایی و جوامع بهایی پرداخته اند، و آمار چنین ستایش ها در حق جامعۀ بهایی و آیین بهایی از ناحیه افراد و گروهها و کشورها و مقامات مختلفۀ علمی و فرهنگی و سیاسی و دینی و سازمان های NGO چنان زیاد است که نوشتن اظهار نظرهایشان در این 164 سال محتاج چندین جلد کتاب است، و این ستایش ها در زمانی بوده و هست که امر بهایی هنوز در آغاز راه حداقل هزار سالۀ خود است و دچار صدمات و بلایای شدیده در ایران- و در بعضی مقاطع تاریخی، تا حد کمتری، در دیگر نقاط دنیا - بوده و هست.
به عنوان نمونه نظر بعضی بزرگان فوق را دربارۀ دیانت بهایی می آورم تا هموطنان عزیز که اکثراً محروم و ممنوع از دستیابی به مطالب حقیقی دربارۀ دیانت بهایی هستند، با قطره ای از دریای تحسین بزرگان عالم نسبت به دیانتی که در مرز و بوم ایشان ظاهر شده، آشنا گردند و خود دربارۀ آن و دربارۀ کسانی که سبب محرومیت و ممنوعیت مزبور شده اند، قضاوت فرمایند.
پروفسور وارن واگار دانشمند و عالم اجتماعی امریکایی با مطالعۀ عمیق و ارزیابی دقیق دربارۀ امکان حصول وحدت و تمدن جهانی چنین می گوید: «از بین همه مذاهب و ادیان معاصر، این تنها آیین بهایی است که بلا شبهه و بدون هیچگونه ابهامی با قطعیت تمام همۀ همّ خود را وقف مسألۀ وحدت عالم انسانی نموده است» (کتاب دیانت بهایی آئین فراگیر جهانی، ص176). مثال دیگر آنکه در روز 28 می 1992، عالی ترین مجمع قانون گذاری کشور برزیل، یعنی مجلس نمایندگان برزیل به مناسبت انقضاء یک قرن از صعود حضرت بهاءالله جلسه ای مخصوص تشکیل دادند و ضمن آن از مقام بنیانگذار آیین بهایی و تعالیم مبارکه اش و خدماتی که جامعۀ پیروانش به نوع بشر ارزانی داشته اند، تجلیل کردند و سخنگوی مجلس و نمایندگان جمیع احزاب بپا خاستند و یکی بعد از دیگری آن مظهر ظهور الهی را در بیانات خویش ستودند و حضرتش را آفرینندۀ «عظیم ترین مجموعۀ آثار دینی که تا کنون از قلم شخصی واحد صادر شده»، خواندند و پیام مبارکش را پیامی «برای جمیع نوع بشر، ورای تفاوت های بی اهمیت نژادی، مذهبی و ملی» توصیف نمودند.
مثال دیگر آنکه در آلمان اولیای امور دولتی در محلی رأیی صادر کردند که ماهیت هیأتهای انتخابی بهایی از لحاظ قانونی با قوانین مدنی آلمان مغایرت دارد. دادگاه عالی آلمان در جواب استیناف محفل روحانی بهاییان توبینگن چنین رأی داد که نظم اداری بهایی جزء لایتجزی از دین بهایی است و از عقاید بهایی انفکاک ندارد. دادگاه عالی رسیدگی به این قضیه را در حوزۀ اختیارات خود شمرده و در توجیه این مطلب شواهدی آورد مبنی بر اینکه آیین بهایی، خود یک دیانت است. چنین رأیی در جامعه ای مثل آلمان حائز اهمیت زیاد بود؛ زیرا اصحاب کلیسا که مخالفین امر بهایی در آن کشورند مدتها بود می کوشیدند امر بهایی را یک فرقه و یا مذهب جلوه دهند. متن قسمتی از رأی دادگاه عالی چنین بود: «ماهیت امر بهایی به عنوان یک دین و جامعۀ بهایی به عنوان یک جامعۀ دینی، چه در حیات روزانه و چه در سنت فرهنگی و رأی عامّه و چه بنا بر علم تطبیق ادیان واضح است و شکی در آن نیست».
نمونۀ دیگر آنکه پس از انتشار بیانیۀ «وعدۀ صلح جهانی» توسط بیت العدل اعظم در اکتبر 1985، و ارائۀ آن به همۀ رهبران دُوَل و ملل عالم و بزرگان و شخصیت های سیاسی و غیر سیاسی و فرهنگی و علمی و حقوقی و دانشگاهی و نمایندگان مجالس کشورهای جهان، جامعۀ بهایی با بازخورد بسیار مثبت و اظهار نظر های شفاهی یا کتبی تحسین آمیز مقامات مزبور دربارۀ دیانت بهایی و جوامع بهایی در سراسر عالم مواجه شد. یکی از این موارد بیانیه اروین لازلو فرانسوی، یکی از شخصیت های برجسته و صاحب نظر در علوم تجربی و اجتماعی عصر حاضر که عضو کلوپ مشهور رم و مشهور در سازمان ملل و سازمان های وابسته به آن است، می باشد. وی در بیانیه خود، ضمن بیان وضعیت بحرانی دنیا در عصر حاضر، تأکید می کند که رهبران و مردم دنیا باید برای درک لزوم صلح، به رشد و بلوغی که دیانت بهایی آن را بیان می کند و ضروری می داند، نائل آیند و در ادامه می نویسد: «برای نیل به صلح، ما به شیوه های جدید اندیشه و تفکر و نیز معرفتی بدیع در باب قوای موثر در فرایند تغییر و تحول تاریخ جوامع انسانی نیاز داریم و چنین تصور می کنیم که دیانت بهایی قادر است به این هر دو نیاز، پاسخی را که بطور اساسی در بطن تعالیم خود از آن بهره مند است، به ما ارائه کند... در این لحظات حساس، ما تنها در صورتی می توانیم به بقای نوع انسان و شکوفایی و غنای تمدن و فرهنگ او امیدوار باشیم، که شیوۀ تفکر و تلقی متعارف خود را تغیر داده و از بینش بدیعی که منبعث از تعالیم و دیدگاههای دیانت بهایی است، و تازه ترین اکتشافات علوم تجربی نیز بر آن مهر تأیید زده اند، برخوردار گردیم. بهاییان اعلام می دارند که مهمترین شرط حصول صلح، تحقق وحدت عالم انسانی است، همچنین وحدت تبارها و نژادها، وحدت اقوام و ملل و نیز وحدت جریان های عظیم تفکر و تتبع که ما آنها را علم و دین می نامیم. اما از نظر بهاییان بلوغ عالم انسانی به نوبه خود شرط مقدم و اساس نیل به چنین هدفی است... چنانچه گروهی از مردمی که به اندیشه و ایمان بهایی نائل شده اند، با برخورداری از معرفتی عمیق در باب پویایی این برهه حساس از تاریخ بشری، به نحو هماهنگ و همنوا با یکدیگر، حرکتی را آغاز کنند؛ بی هیچ شبهه و تردیدی خواهند توانست در روند کنونی تاریخ تأثیر گذارند و آن را تغیر دهند... مردمی اینچنین که هدفشان تأسیس صلح عمومی و مقصدشان تحقق وحدت عالم انسانی است، چنانچه با بهره مندی از معرفتی درست و ایمانی عمیق و اراده ای خلل ناپذیر گام در راه گذارند؛ می توانند در روند تغیرات و تحولات اجتماعی عصر حاضر آشکارا تأثیر گذارند؛ آمار تغییرات و تحولات را به دلخواه خود شکل دهند و به اهداف عالیه خود که مآلأ عبارت از توافق و هماهنگی با الگوها و طرح های عظیم تکامل و توسعه و پیشرفت در پهنه زمین و عرصه های دست یافتی جهان است، جامۀ عمل پوشند... آنانکه آرزومند وصول به نظم بدیع جهانی هستند وظیفه دارند که پیام صلح جامعه بهایی را لبیک گویند و درباره معنا و مفهوم عمیق آن بر اساس ادراکات و اعتقادات و آیین های خود و نیز نظریه های حاصله از علوم تجربی، بیشتر اندیشه کنند...».
از این نمونه های متنوع، از ملیت ها و کشورها و فرهنگ های مختلف، دربارۀ امر بابی و بهایی در 164 سال تاریخ آن تا به حال زیاد است و موارد فوق چون در دسترس بود مذکور شد. افراددیگری نیزکه چنین نظراتی داده اند، ازجمله عبارتنداز: ملکه ماری از رومانی، نوفل افندی طرابلسی در کتاب «سوسنۀ سلیمان»، شیخ محمد عبده از علمای الازهر مصر، عبدالرزاق الحسنی نویسنده عرب و مؤلف کتاب اَلبابیونَ وَ البَهائیونَ فی حاضِرِ هِم وَ ماضیهِم، اقبال لاهوری، گاندی، چیکائوفو جیساوا، عضو دبیرخانۀ جامعۀ ملل متفق و رئیس بخش علوم سیاسی بین المللی دانشگاه سلطنتی کی یو شو (مورخ 1932م)، ادوارد بنش و مازاریک، دو رؤسای اسبق جمهوری چکسلواکی، مادام ایزابل گرنژواسکی، هلن کلر، مارکوس باخ نویسنده امریکایی و دکتر در الهیات و استاد دانشگاه آیوا، ادوارد مونته شرقشناس و تاریخ نویس فرانسوی در دانشگاه سوربون و استاد تاریخ مقایسه ادیان، گوبینو فرانسوی، ادوارد براون انگلیسی، بعضی رؤسای جمهور امریکا مثل ویدرو ویلسون که استاد دانشگاه پرینستن نیز بوده است(1910-1902 م)، دیونی سیوس اس دیواریس، سردبیر آتنی، پروفسور هربرت میلر، پروفسور توماس کلی چاین دارای دکترای الهیات در دانشگاه آکسفورد و عضو فرهنگستان انگلستان، چارلز بودوین در کتاب «مطالعات معاصر»، پروفسور آرمینیوس وامبری استاد ماهر در اکثر زباهای شرقی (فارسی، عربی، ترکی) و عقاید و ادیان، پروفسور بنیامین جوت استاد دانشگاه آکسفورد و مترجم آثار افلاطون که آشکارا اظهار داشته، «نهضت بهایی شاید تنها امید آینده باشد»، آندره کارنگی، آدمیرال پیری مکتشف آمریکایی قطب شمال، الکساندر گراهام بل، دیوید استار جردن رئیس وقت داشگاه استانفورد کالیفورنیا، هنری برگسون فرانسوی که به حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شد،... و بسیاری از شخصیت های قدیم و جدید دیگر.
# مواردی را نیز که دربارۀ حضرت شوقی ربانی و جانشینی ایشان پس از حضرت عبدالبهاء، و نیز طرز برخورد حضرتشان با مخالفان، و حمایت ایشان از دولت جدید التأسیس اسرائیل، و 24 جانشین حضرت عبدالبهاء، و مطالب راجع به روحیه خانم ماکسول و 27 ایادی، و ادعای ریمی و جمشید معانی ذکر نموده، بکلی به شکلی ناقص و تحریف شده منعکس شده است. انتصاب حضرتشان بر اساس وصیت کتبی حضرت عبدالبهاء بود. نظر رسمی حضرتشان دربارۀ حکومت اسرائیل در آثارشان کاملاً روشن است و مخالف آن چیزی است که ردیه نویسان نامهربان ایران خواسته اند جلوه دهند (رجوع شودبه سایت نقطه نظر). 24 نفر مذکور جانشین حضرت عبدالبهاء نیستند و اساساً چنین چیزی به این معنی در آثار ایشان نیست، بلکه 24 نفر مزبور، 24 پیری هستند که در باب 11 مکاشفات یوحنا (مربوط به دیانت مسیحی در 2000 سال قبل) ذکرشان آمده و حضرت عبدالبهاء آنها را مربوط به تحقق بشارات دربارۀ حروف حی دیانت بابی دانسته اند و ربطی به جانشینان ایشان ندارد!!! (رجوع شود به کتاب مفاوضات).
اما دربارۀ ایادیان امرالله نیز باید گفت، از 27 نفر ایشان هنگام صعود حضرت ولی امرالله در سال 1957 میلادی، 26 نفرشان بر پیمانشان ثابت ماندند و با اقداماتی حیرت انگیز زمام امور جامعه را در سنۀ موعودِ 1963 میلادی به بیت العدل اعظم سپردند؛ و سر آمد و شاهکار اقدامات حیرت انگیز مزبور این بود که به طرزی بی سابقه در تاریخ ادیان، مصدر خضوع و انقطاعی شدند که قرن ها موجب تحسین ملاء اعلی خواهد بود، و آن اینکه بدون وسوسه ریاست یا مقام - بر عکس میسن ریمی- تقاضا کردند اهل بها ایشان را از عضویت بیت العدل اعظم معاف بدارند. سُبحانَ خالِقِهِم رَبِّهِم البَهّی الاَبهی. و این فقط میسن ریمی بود که، علی رغم امضای ابلاغیه 26 نفر ایادیان امر الهی (مورخ 25 نوامبر 1957) مبنی بر تحقق پیش بینی حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب اقدس در خصوص امکان قطع سلسلۀ موروثی ولایت امر و تفویض امور صرفاً به بیت العدل اعظم الهی، در 1960 میلادی، در سن متجاوز از 85 سالگی، شهادت و امضای دو سه سال قبل خود را نادیده گرفت و بر خلاف الواح وصایای حضرت عبدالبهاء ادعای ریاست و جانشینی کرد و لذا در وقتی که در سنه 1963 میلادی اولین دورۀ بیت العدل اعظم توسط اهل بها در سراسر عالم به روشی سه مرحله ای انتخاب گردید باقی 26 نفر ایادی مزبور حدود 40 سال در ظل بیت العدل اعظم، خاضعاً منقطعاً ثابتاً مستقیماً فی دین الله، کمر اطاعت و خدمت بستند و همه ایشان، به جز یکی که هنوز در قید حیاتند، در نهایت ثبوت به ملکوت ابهی صعود نمودند و آن یکی نیز که در سنین پیری به سر می برند بر عهد و پیمان الهی ثابت و راسخند.
این که همۀ بهائیان همراه آن ایادیان ثابت ماندند، به خاطر نص صریح «الواح وصایا» ی حضرت عبدالبهاء بود که در آن ادامۀ سلسلۀ ولایت از جمله مشروط بر این بود که ولی امر بعدی فرزند ولی امر قبلی باشد، و چون حضرت شوقی ربانی اولین و آخرین ولی امر بهایی، فرزندی نداشتند، همین حقیقت، برهان اَکمل و اَتمّی بود بر بطلان ادعای ریمی، و تحقق قطع سلسلۀ ولایت که توسط حضرت بهاءالله پیش بینی شده بود (رجوع شود به کتاب ارکان نظم بدیع). پیروان ریمی در طول سالها، بالاخص با انقسام به گروههای متخاصم، از اهمیت افتادند. یک فرقه از آنها در ظلّ یک «ولی امر ثالث» به نام دونالد هاروی که توسط ریمی منصوب شده بود، منشعب گشت. بعد از مرگ او در سال 1991، رهبری این گروه به ژاک سوغومونیان، از ساکنین مارسی، سپرده شد. در ایالات متحده، انجمن ریمی که توسط فرانسیس اسپاتارو تأسیس شد از هاروی حمایت می کند. یک گروه دیگر تحت هدایت جوئل مارانجلا، قرار دارد. او اعلام کرد که ریمی ابتدا او را بعنوان «ولی امر سوم» منصوب کرد و سپس به خِرِفتی ناشی از کهولت سن مبتلا شد و هاروی را منصوب کرد. این گروه خود را امر بهایی ارتودوکس می خوانند و مرکز آنها در روزول واقع در نیومکزیکو است. تعداد آنها (طبق شیکاگو تریبون، مورخ 10 ژوئن 1988، بخش 1، ص 9) بیش از صد نفر نیست. فرقۀ دیگری تمامی ادعاهای ولایت بعد از حضرت شوقی افندی، از جمله ریمی، را رد می کند اما اظهار می دارد رکس کینگ تا زمان ظهور ولی امر ثانی مقام نایب الولایة را دارد (و لذا این گروه خود را امر بهایی ارتودوکس در ظلّ نیابت ولایت می خواند). کینگ در سال 1977 مُرد و چهار نفر از اعضا خانواده اش را به عنوان شورای نوّاب ولایت منصوب کرد. بالاخره، للاند جنسن(که گروهش خود را «بهاییان مقید به میثاق» می خوانند)، وقتی که مدعی شد دنیا در سال 1980 متحمل مصیبت اتمی خواهد شد، رسوایی و بدنامی عمومی کوتاه مدتی را برای خود به ارمغان آورد. گروههای کوچک پیرو ریمی اکنون محدود به معدودی از ایالات در ایالات متحده هستند. و تمام اینها چون از ریشه و اساس، مخالف نص صریح الواح وصایای حضرت عبدالبهاء به دنبال ریمی ادعا کردند، مشمول همان دلیل برای بطلان ادعای ریمی گردیدند.
و دربارۀ معانی نیز باید گفت که در حدود سال 1964 جمشید معانی که ایرانی بود مدعی شد بعد از حضرت باب و حضرت بهاءالله، مظهر ظهور سوم است و خود را «بشر» و «سماءالله» نامید و حامیان معدودی در پاکستان داشت، اما حامی اصلی او در ایالات متحده، جان کاره بود که پایگاهش در ماریپوزا در کالیفرنیا قرار داشت. وی بعدها از او اعراض نمود. توضیح مختصردربارۀ او اینکه وی بر خلاف نهی صریح حضرت بهاءالله از تأویل و تفسیر آیاتشان،آیه ای از کتاب مستطاب اقدس را، چنان تأویل می کند که گویی در آن، تاریخ ادعای او را مشخص کرده اند. آیۀ مزبور این است قَوْلُهُ الاَتَمُّ: «مَنْ یدَّعی اَمراً قَبْلَ اِتمامِ اَلْفِ سَنَةٍ کامِلَةٍ اِنَّهُ کذّابٌ مُفْتَرٍّ... مَنْ یؤَوِّلْ هذِهِ الآیةَ اَوْ یفَسِّر ها بِغَیرِ ما نُزِّلَ فی الظّاهرِ اِنَّهُ مَحْرومٌ مِنْ روُحِ الله وَ رَحْمَتِهِ الَّتی سَبَقَتِ العالَمینَ...» [=کسی که قبل از اتمام هزار سال کامل ادعا کند او دروغگو و افترا زننده است... کسی که این آیه را تأویل کند و یا به غیر آنچه در ظاهر نازل شده تفسیر نماید، همانا او محروم از روح خدا و رحمت اوست که عالمیان را سبقت گرفته]. سُبحانَ الله! سبحان الله از عظمت «عهد و میثاقِ» تأسیس شده در امر بهایی؛ آن مظهر ظهور حکیم و علیم به غیب و آینده می دانستند امثال جمشید معانی خواهند آمد و بر خلاف نص صریح کتاب اقدس با همه تأکیداتش مدعی مقام خواهند شد و خواهند گفت منظور از «اَلْفْ» هزار نیست بلکه مقدار ابجدی «اَلْفْ» می باشد؛ {یعنی:(111)=الف(1)+ل(30)+ف(80)} و چون می دانستند که امثال معانی به چنین استدلالات مضحکی نیز متمسک خواهند شد، لذا در بیاناتی دیگر برای آنکه کسی لغت «الف» را چون امثال معانی تفسیر و تأویل نکنند من جمله چنین فرمود: «اگر نفسی به کل آیات ظاهر شود قبل از اتمام الف سنه که هر سنه آن دوازده ماه بِما نُزِّلَ فِی الفُرقان و نوزده شهر [=ماه] بِما نُزِّلَ فِی البَیان که هر شهری نوزده یوم مذکور است، ابداً تصدیق منمایید.» (امر و خلق جلد 4، صص 259-257) و حضرت عبدالبهاء می فرمایند: «و اما آیۀ مبارکۀ 'مَنْ یدَّعی اَمراً قَبْلَ اِتمامِ اَلْفِ سَنَةْ...' یعنی هزار سال معروف مشهور که در عُرف علمای ریاضی مسلم و مقرر و نزد ناس محقق و مصطلح است.» (اخبار امری سال 43، مورخ 121 بدیع/1343 شمسی و 65-1964 میلادی)، نشر محفل ملّی بهاییان ایران، ص128. همچنین دربارۀ وی و حالات نا متعادلش به همان منبع، صص:125... 132...137 مراجعه شود. معانی نیز چون ریمی دچار اختلالات روحی بوده است، چنانکه مثل بعضی جداشدگان قبلی از امر بهایی، دچار شک و تردید و اوهام بوده و گاه توبه می کرده و گاه توبه می شکسته. چنانکه یک سال پس از ادعای عجیب و غریب و وهم آلودش که به تحریک پدر و عمویش تشدید نیز شده بود به یکباره نامه ذیل را در ژانویه 1964 خطاب به محفل مقدس ملّی ناحیه ای جنوب شرق آسیا نوشت: «محترماً معروض می دارد همانطور که در جلسه محفل ناحیه ای که در جاکارتا تشکیل شده بود این عبد مراتب عبودیت و خدمت آستان الهی را تأکید نموده، حال هم مجدداً مراتب اطاعت و انقیاد خود را نسبت به جمیع مراتب تشکیلات امریه ابراز نموده و در خصوص نوشته جاتی که در سال گذشته برای ابوی به ایران فرستاده ام چون تمامأ در حالتی غیر عادی نوشته شده بود، بنابراین تقاضا دارم که کلیه نوشتجات مذکور را چه از طرف محفل مقدس روحانی ملّی ایران و چه از طرف افرادیکه آنرا دریافت نموده اند نادیده بگیرند چه این عبد ابداً ادعایی نداشته و آرزویی جز عبودیت و نصرت الهی نداشته و ندارم. با تقدیم محبت و احترام.» (همان نشریه اخبار امری ص 135).
چنین بود که، این دین علیرغم ادعای بعضی همچون ریمی و معانی دچار تفرقۀ دائمی نگردیده است، و بحران های طبیعی این چنینی را پشت سر گذاشته و اینک در ظل مرکز جهانی اش بیت العدل اعظم به مسیر الهی خود ادامه می دهد.اعظم دلیل صحت مدعای اهل بها مبنی بر عدم وجود فِرَقِ مذهبی منشعب از امر بهایی - بر عکس ادیان سابقه - و مصون بودن آن از تفرقه دینی در قرن های آینده، عبارت است از «نصوص قاطعه و تهدیدات و انذارات شدیده و وصایای محکمۀ متقنۀ متینه» و تعیین و تشخیص مرجع منصوص که مبین کلمات الهیه و حافظ نصوص و آیات الهیه از تفسیر و تأویل بشری می باشد. بهتر است توضیح این اعظم دلیل را از لسان اطهر حضرت شوقی ربانی، ولی امر بهایی، زینت این جواب سازد، قَولُهُ الاَتَمُّ الاَکمَلْ: «... حال ای کاشفان اسرار الهی و حامیان آیین رحمانی قدری تأمل نمایید که این اختلافات شدیده و لطمات متتابعه و اضطرابات هائله و بلیات متنوعه و اغتشاشات داخله که از بدو طلوع امر حضرت رحمن، از افق ایران در مدت نود سال [تاریخ بیان مبارکشان مربوط به سنه 1937 (شهر المسائل 94؛ دسامبر 1937) می باشد] از بیگانه و آشنا بر حزب الله وارد گشته، آیا بالمآل هیچ رخنه ای در این بنیان وطید و صَرحِ مشید ایجاد شده و یا آنکه اختلال و اعتلالی در اُسِّ اساس شریعت الله احداث گشت؟ لا فَوَ رَبِّ العِزَّةِ [= نه قسم به ربِّ عزّت]. اختلاف علت انشقاق نگشت و افتراق و اغتشاش مورثِ انحلال و اضمحلال نگردید. بلی هر چند طوریون در سینای روح منصعق گشتند و عده ای از ارکان قویۀ این بنیان منهدم گشتند و اغصان منشعبه از شجرۀ لا شرقیه و لا غربیه، اکثر به خاک مذلت افتادند و از اصل سدره منقطع و منفصل گشتند، ولی بنیاد این بنیان متأثر و متزلزل نشد و دوحۀ الهیه قلع و قمع نگردید. سمّ نقیع، سرچشمه آیین نازنین را آلوده ننمود و ریحِ عقیم، نهالِ بیهمال را از بیخ و بن بر نینداخت. سیف شاهر، فتوری در وحدت این جمع احداث ننمود و زوبعۀ شدید، شمع وهّاج را خاموش نکرد. هر منصفی شهادت می دهد و هر بصیری اقرار و اعتراف نماید که هر چند در ادوار سابقه اختلافات داخله و مشاجرات دینیه و منازعات و مخاصمات حزبیه فی الفور علت انشقاق ابدی گشت و افتراق، دائمی شد و رخنه ای شدید در اُسِّ اساس بنیان الهی احداث نمود و وحدت اصلیه را بکلی از میان برد و حزب الله را ویران و پریشان نمود، ولی در این ظهور اعظم و قرنِ اَقومِ اَتمّ با وجودِ توالی بلایا و تعدد و تنوع رزایا و وقوع اختلافات لا شِبهَ لَها [=بی مانند]، امرالله از طَواریءِ [= مصائب و عوارض و پیش آمدهایی] که بر ادیان سابقه وارد گشته، محفوظ و مصون ماند [پس در ادامه، راجع به انشقاق در امر مسیحی و اسلام توضیح می فرمایند و ادامه می دهند:] مرور ایام و حوادث روزگار اختلافات را دفع و رفع ننمود و از تجزّی و انشقاق دائمی مانع نگشت. اما در این امر بدیع که در جمیع شئون ممتاز از شرایع و ادیان سابقه است با وجودی که نود سال بل اَزید [اینک 164 سال ] از بزوغ کوکب درخشانش در آسمان ایران گذشته و با وجود وقوع حوادث هائله و اختلافات عظیمه و نقض و نکثِ منتسبین به اصل شجره و عصیان جمعی از اقطاب و ارکان جامعه، از برکت نصوص قاطعه و تهدیدات و انذارات شدیده و وصایای محکمه مُتقَنۀ متینه و تعین و تشخیص مرجوع منصوص که مبین کلمات الهیه است، وحدت اصلیه حزب الله محفوظ و خصماء دین الله مخذول و مفقود و مقدسات و نوامیس شریعت الله از لوث باغین و طاغین مصون. اختلاف و انقلاب که از لوازم ذاتیه و شئونات ضروریه و علامات حتمیۀ مسلمۀ نشو و ارتقای هیکل امرالله است در این امر بدیع، بر عکس ادوار سابقه، مورث انقسام و انشقاق نگردید بلکه علت تطهیر ذیل مقدس و اسباب تقویت بنیۀ هیکل امر الهی و انفصال عناصر غیر صالحه از جامعه اهل بها گردید. هر چند اختلاف در امر حضرت خَفی الاَلطاف در جمیع قرون و اعصار حتمی الوقوع است، ولی عدم حدوث انشقاق در جامعه پیروان نیر آفاق از مزایای این امر منیر و خصائص این شرع جلیل است». (به نقل از مائدۀ آسمانی، ج 6، صص 59-56).
این عبد در اینجا از کم کیف تفرقه های بیشماری که در اسلام عزیز از همان ایام حضرت رسول ص اتفاق افتاد و فرقه های مختلف آن در حال حاضر نیز وجود دارند، می گذرد و فقط از آن دوست عزیز می خواهد که خود تحقیق و قضاوت فرمایند.
# اما دربارۀ ادعای تدریجی بابیت تامهدویت و غیره، و این که در اوایل در آثاری همچون صحیفۀ عدلیه شهادت بر معتقدات معمول شیعیان از جمله دربارۀ قائم موعود داده اند ولی بعداً خود مدعی آن مقام شده اند، باید عرض شود که تماماً طبق حُکم و حِکم ِ الهی و بشارات قرآن و احادیث بوده که چنین فرموده اند، و خود حضرتشان نیز به قلم خودشان این امر را توضیح داده اند تا ردیه نویسان بعد از ایشان ایراد به بهائیان نگیرند که طبق حکم حضرت بهاءالله نمی توانند آیات را تفسیر به رآی کنند!!! (آری حکم بی نظیر منع تفسیر و تآویل آیات برای این است که بلائی که بر سر اسلام عزیز آمد و موجب تفرقه ها و خونریزی های شدید پیروان شد، در امر بهائی پیش نیاید. البته این نهی نیز طبق توضیحات خود بنیانگزاران بهائی، به این معنی نیست که بهائیان حق برداشت های شخصی از آیات و تعالیمشان ندارند، بلکه بر تفکر و استنباط از آثار الهی مآمور شده اند، اما آن چیزی که از آن ممنوع شده اند این است که نظر هیچ فردی ملاک عمل برای جامعه نخواهد بود و امری صرفاً شخصی است و آنچه عمل می شود تعالیم و تفسیر و تآویل خود بنیانگزاران مزبوراست که آنچه را که لازم بوده فرموده اند و اموری را که در آینده پیش خواهد آمد به عهدۀ مرجعی منتخب و جهانی – بیت العدل اعظم – گذاشته اند تا همه حول آن از تفرقه و اختلاف محفوظ مانند تا وعود انبیا دربارۀ تحقق اتحاد و وحدت جهانی حاصل شود و بدیهی است که اگرچنین نباشد، وحدت هم ایجاد نخواهد شد).
توضیح آنکه در احادیث آمده است که از جمله علامات قائم موعود، تقیه است. به همین خاطر حضرتشان در مواردی برای انجام رسالتشان بیاناتی از آن قبیل می فرمودند. اما در همان حال نیز به نحو حکیمانه به هدایت و آماده کردن نفوس برای درک حقایق جدید مشغول بودند. و اساساً این روش همۀ انبیا و مربیان آسمانی است که حقایق را به تدریج آشکارمی سازند. حضرت باب همانند همۀ انبیاء که در اوایل ظهور برای مماشات با خلق و آماده شدن ایشان برای درک حقایق ظهور جدید و رهایی از تقالید و تعصبات و پیرایه های دروغینِ اضافه شده به ادیان قبل از خود، بتدریج پرده از روی حقایق ظهور جدیدشان بر می داشتند [چنانکه حضرت محمد حداقل تا سه سال اظهار امر خود را بطور مخفی بیان می فرمودند] تا حدود سه یا چهار سال، مقام حقیقی خود را جز برای نفوسی خاص آشکار نمی فرمودند و در آن چند سال خود را باب حضرت ِ قائم می فرمودند تا ملّت ایران و علمای آن آمادۀ فهم حقایق شوند، بطوری که در این چند سال حتی بعضی عقاید اشتباه افزوده شده به شیعه را توسط علما و رؤسای آن [منظور غیر از ائمۀ اطهار(ع) می باشد] دربارۀ قائم و تولد او و غیبت صغری و کبری و امثال آن، مسامحتاً رد نمی فرمودند (اسرار الاثار از جناب فاضل مازندرانی ذیل لغت «باب» «بابیت» نیز اسرارالاثار، ج 1، صص: 182 – 179، که در آن دعای «اَلف» از حضرت باب مذکور است که در آن مشخص است که در سالهای اولیۀ ظهور بر طبق ِ عقاید ِ معمولۀ شیعۀ امامیه، مماشاتاً مطالبی فرموده اند.) و طبق توضیحات خود هیکل مبارکشان این کار را تلطفاً و ترحماً و فضلاً به خاطر حفظ نفوس از اعراض و انکار، انجام دادند تا به فرموده حضرت بهاءالله چشمان قلوب و ارواح و افکار نفوس به تدریج با نور و حرارت خورشید مظهر ظهور جدید الهی انس گیرد تا نابینا نگردد و نسوزد، چه که اگر قرار باشد شمس مظاهر ظهور الهی در همان فجر ظهور، تمام نور و حرارت خود را همچون دقایق ظهر، مستقیماً و بلافاصله نثار عالمیان کند، نفوس طاقت تحمل آن را ندارند. این است که حضرتشان - اگر چه برای معدودی خواص حقایقی را روشن کردند و استقلال ظهورشان را به تلویح ابلغ از تصریح با ادعای نزول آیات از همان اول ظهورشان، بیان فرمودند - برای نفوس عوام و نیز علما، اول خود را باب نامیدند و سپس مقام قائمیت و مظهریت خود را آشکار فرمودند و بعد استقلال دینشان را با نزول احکام جدید در کتاب بیان فارسی و بیان عربی علنی نمودند. این امر نیز از ایراداتی است که بعضی از ردیه نویسان، هم به حضرت باب و هم به حضرت بهاءالله وارد نموده اند، حال انکه به الطف بیان و اوضح تبیان و برهان در آثار حضرت باب و حضرت بهاءالله پاسخ داده شده و تبیین و توضیح گردیده است (من جمله رجوع شود به کتاب مائدۀ آسمانی، ج 8، صص 176-171 و کتاب حال و آینده جهان،...) از جمله حضرت باب می فرمایند: «و نظر کن در فضل حضرت منتَظَر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرموده تا آنکه آنها را نجات دهد. مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور آیه اِنّی اَنا الله چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرمود.» (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، طبع 134 بدیع، صص85-84). و نیز در دلائل سبعه می فرمایند: «و چون حدِ این خلق را می دانستم از این جهت امر به کتمان اسم نموده بودم. این همان خلقند که در حق رسول الله (ص) که لا مثل بوده و هست گفتند 'اِنَّهُ لَمَجْنُونْ'؛ و اگر می گویند ما آنها نیستیم، عمل آنها دلیل بر کذب قول آنهاست.»
# نوشته شده حضرت بهاءالله خود شهادت بر خاتمیت حضرت محمد داده اند. اما آیا توضیحات خود حضرتشان را در این خصوص نقل می کنند؟!! به خدا قسم که تا حال چنین نکرده اند! چه که هدفشان تحقیق حقایق نیست، بلکه صرفاً ردّ امربهائی به هرقیمتی است. (برای توضیحات خود حضرت بهاءالله، از جمله رجوع شود به کتاب مستطاب ایقان ومجموعۀ الواح سمندر به خط جناب عندلیب). با مراجعه به این منابع روشن می شود که منظور از خاتمیت چیست. این عبد برای راحتی و سهولت مراجعۀ دوستان عزیز، ان شاءالله بعدها مقاله ای شامل وجوه مختلف معنی و مفهوم خاتمیت که در آثار بهائی و اسلامی آمده، تهیه خواهد نمود.
# متأسفانه در آخر مطالب مربوط به سؤال 2 توهین¬هائی به بهائیان ذکرشده که از دوست عزیزم انتظار می رفت اگر واقعاً در پی تحقیق هستند، آنها را به همان صورتی که در سایت ضد بهائی ِ مورد مراجعۀ ایشان آمده نقل نفرمایند. لطفاً دوباره آنرا بخوانید!!! وعدۀ عذاب و تهدید بهائیان و این که تنها راه نجات از آتش، اسلام آوردن ایشان است، حرفی کودکانه بیش نیست. و نیزاین که نوشته شده بسیاری نویسندگان علیه امر بهائی نوشته اند، در بالا خلافش ثابت شد، چه که دیانت بهائی در سراسر دنیا ستایشگران زیادی دارد، چنانکه در ایران عزیز نیز هموطنان عزیز، اگرچه به ظاهر نظر به ملاحظاتی (!) آشکارا ابراز نمی دارند، ولی همسایگان و همکاران و فامیل و دوستان بهائی خود را دوست دارند و به ایشان اعتماد دارند و از رفتار معدودی بی انصاف نامهربان بدزبان نسبت به دوستان بهائیشان ناراحتند. آری این واقعیتی است که دقیقاً عکس آنچیزی است که نوشته اند، «بهائیان بین مسلمانان جایگاهی نیافته اند»!!! ای کاش آن دوست عزیز، آهسته و در گوشی از این دوستان بی انصاف می پرسیدند که خود ایشان چه جایگاهی بین مسلمانان عزیز دارند؟!!
# در پایان ضمن آرزوی سلامت و شادی آن دوست عزیز، قسمتی از بیانات حضرت بهاءالله را از کتاب مستطاب ایقان به رسم هدیه ای آسمانی تقدیم می کند. جانتان خوش باد. می فرمایند: «ای برادر من، شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبیل معرفت سلطان قِدَم گذارد باید در بدایت امر قلب را که محلّ ظهور و بروز تجلّی اسرار غیبی الهی است از جمیع غبارات تیره علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی پاک و منزّه فرماید و صدر را که سریر ورود و جلوس محبّت محبوب ازلی است لطیف و نظیف نماید. و همچنین دل را از علاقه آب و گل یعنی از جمیع نقوش شبحیه و صور ظلّیه مقدّس گرداند به قسمی که آثار حبّ و بغض در قلب نماند که مبادا آن حبّ او را به جهتی بی دلیل میل دهد و یا بغض او را از جهتی منع نماید. چنانچه الیوم اکثری به این دو وجه، از وجه باقی و حضرت معانی باز ماندهاند و بی شبان در صحراهای ضلالت و نسیان می چرند. و باید در کلّ حین توکّل به حقّ نماید و از خلق اعراض کند و از عالم تراب منقطع شود و بگسلد و به ربّ الارباب در بندد. و نفس خود را بر احدی ترجیح ندهد و افتخار و استکبار را از لوح قلب بشوید و به صبر و اصطبار دل بندد و صمت را شعار خود نماید و از تکلّم بی فائده احترازکند. چه زبان ناری است افسرده و کثرت بیان سمی است هلاک کننده. نار ظاهری اجساد را محترق نماید و نار لسان ارواح و افئده را بگدازد. اثر آن نار به ساعتی فانی شود و اثر این نار به قرنی باقی ماند. و غیبت را ضلالت شمرد و به آن عرصه هرگز قدم نگذارد، زیرا غیبت سراج منیر قلب را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند. به قلیل قانع باشد و از طلب کثیر فارغ. مصاحبت منقطعین را غنیمت شمارد و عزلت از متمسّکین و متکبّرین را نعمت شمرد. در اسحار به اذکار مشغول شود و به تمام همّت و اقتدار در طلب آن نگار کوشد. غفلت را به نار حبّ و ذکر بسوزاند و از ما سوی اللّه چون برق در گذرد. و بر بی نصیبان نصیب بخشد و از محرومان عطا و احسان دریغ ندارد. رعایت حیوان را منظور نماید تا چه رسد به انسان و اهل بیان. و از جانان جان دریغ ندارد و از شماتت خلق از حقّ احتراز نجوید. و آنچه برای خود نمی پسندد برای غیر نپسندد و نگوید آنچه را وفا نکند. و از خاطیان در کمال استیلاء در گذرد و طلب مغفرت نماید. و بر عاصیان قلم عفو در کشد و به حقارت ننگرد زیرا حسن خاتمه مجهول است. ای بسا عاصی که در حین موت به جوهر ایمان موفّق شود و خمر بقا چشد و به ملأ اعلی شتابد و بسا مطیع و مؤمن که در وقت ارتقای روح تقلیب شود و به اسفل درکات نیران مقرّ یابد. باری، مقصود از جمیع این بیانات متقنه و اشارات محکمه آن است که سالک و طالب باید جز خدا را فنا داند و غیر معبود را معدوم شمرد. و این شرایط از صفات عالین و سجیه روحانیین است که در شرایط مجاهدین و مشی سالکین در مناهج علم الیقین ذکر یافت. و بعد از تحقّق این مقامات برای سالک فارغ و طالب صادق، لفظ مجاهد درباره او صادق می آید. و چون به عمل 'و الّذین جَاهَدُوا فینا'١ مؤید شد البتّه به بشارت 'لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا'٢ (1 و 2- سوره عنکبوت، آیه ٦٩) مستبشر خواهد شد. و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسیم محبّت از شطر احدیه وزید ظلمت ضلالت شکّ و ریب زائل شود و انوار علم و یقین همه ارکان وجود را احاطه نماید. در آن حین بشیر معنوی به بشارت روحانی از مدینه الهی چون صبح صادق طالع شود و قلب و نفس و روح را به صور معرفت از نوم غفلت بیدار نماید. و عنایات و تأییدات روح القدس صمدانی حیات تازه جدید مبذول دارد به قسمی که خود را صاحب چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه می بیند و رجوع به آیات واضحه آفاقیه و خفیات مستوره انفسیه می نماید و به عین اللّه بدیعه در هر ذرّه بابی مفتوح مشاهده نماید برای وصول به مراتب عین الیقین و حقّ الیقین ونور الیقین، و در جمیع اشیاء اسرار تجلّی وحدانیه و آثار ظهور صمدانیه ملاحظه کند. قسم به خدا که اگر سالک سبیل هدی و طالب معارج تقی به این مقام بلند اعلی واصل گردد رائحه حقّ را از فرسنگ های بعیده استنشاق نماید و صبح نورانی هدایت را از مشرق کلّ شیء ادراک کند و هر ذرهّ و هر شیء او را دلالت بر محبوب و مطلوب نماید و چنان ممیز شود که حقّ را از باطل، چون شمس از ظلّ، فرق گذارد. مثلاً اگر نسیم حقّ از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد البتّه استشمام کند. و همچنین جمیع آثار حقّ را از کلمات بدیعه و اعمال منیعه و افعال لمیعه، از افعال و اعمال و آثار ما سوی امتیاز دهد چنانچه اهل لؤلؤ، لؤلؤ را از حجر و انسان، ربیع را از خریف و حرارت را از برودت. و دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحه جانان را ازمنازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه به مصر ایقان حضرت منّان وارد شود و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهرروحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورقه شجره آن مدینه استماع نماید و از تراب آن مدینه تسبیح و تقدیس ربّ الارباب به گوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و ایاب را به چشم سرّ ملاحظه فرماید. چه ذکر نمایم از آثار و علامات و ظهورات و تجلّیات که به امر سلطان اسماء و صفات در آن مدینه مقدّر شده. بی آب رفع عطش نماید و بی نار حرارت محبّة اللّه بیفزاید. در هر گیاهی حکمت بالغه معنوی مستور است و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور. از لاله های بدیعش سرّ نار موسوی ظاهر و از نفحات قدسیه اش نفخه روح القدس عیسوی باهر. بی ذهب غنا بخشد و بی فنا بقا عطا فرماید. در هر ورقش نعیمی مکنون و در هر غرفه اش صد هزار حکمت مخزون. و مجاهدین فی اللّه بعد از انقطاع از ما سوی چنان به آن مدینه انس گیرند که آنی از آن منفکّ نشوند. دلائل قطعیه را از سنبل آن محفل شنوند و براهین واضحه را از جمال گل و نوای بلبل اخذ نمایند. و این مدینه در رأس هزار سنه اَو اَزید اَو اقلّ تجدید شود و تزیین یابد. پس ای حبیب من، باید جهدی نمود تا به آن مدینه واصل شویم و به عنایت الهیه و تفقّدات ربّانیه کشف سُبُحات جلال نمائیم تا به استقامت تمام جان پژمرده را در ره محبوب تازه نثار نمائیم و صد هزار عجز و نیاز آریم تا به آن فوز فائز شویم. و آن مدینه کتب الهیه است در هرعهدی».
قربان شما
نظر خود را بنویسید