از سايت بنياد فرهنگ ايران - برنامههای تالار اينترنتی بنياد فرهنگ ايران - بدستياری فرامرز دادرس
: جناب دکتر بهرام چوبينه، درود برشما و خيلی خوش آمديد به تالار اينترنتی بنياد فرهنگ ايران. همانطور که با هم پيمان بستيم، يک سلسله گفتگوها را دربارهی جنبش بابيه در ايران آغاز میکنيم. اين جنبش را شايد بتوانيم يک جنبش اجتماعی، مذهبی بناميم، سياسی هم بوده و بعد پيگيری خواهيم کرد که به بهائيت میپيوندد. دوستان در انتظار شما هستند. من ميکروفون را در اختيارتان میگذارم و همه به شما گوش میدهيم. بفرماييد، خواهش میکنم.
: من در نخست به شما و همهی دوستانی که اکنون صدای من را میشنوند، درود میفرستم. قبل از اين که به شرح زندگی و آثار و نفوذ جنبش باب يا بابيت در تاريخ اجتماعی ايران بپردازم، بايد به دو مطلب اشاره کنم:
۱- دوستان متوقع نباشند که من به عنوان يک شخص متعصب در مورد بابيت صحبت کنم، بلکه به عنوان يک محقق و بررسی کنندهی تاريخ اجتماعی ايران، من از اين ديد اين جنبش را میبينم.
۲- يک موضوع ديگر را هم بايد تذکر بدهم و آن اين است که برخلاف نظر خيلی از نويسندگانِ بخصوصِ آن دورهی اتحاد جماهير شوروی و چپ افراطی ما که سعی میکنند، از جنبش بابی به عنوان يک جنبش انقلابی طبقاتی صحبت کنند، من برخلاف نظر آنها، معتقد هستم، جنبش باب يک جنبش دينی و مذهبی در ايران بود. طبيعی است که اين جنبش به سبب تعاليم جديدی که سيد باب ابراز کرده و شور و هيجانی که بابیها در اوايل ظهور باب، يا بگوييم، دعوت باب، مطرح و ايجاد کردند، يک شور انقلابی در جامعهی ايران به وجود آوردند، ولی اين انقلاب، يک انقلاب معنوی – فکری بوده و نه يک انقلاب طبقاتی کارگری و يا خلقی، آن چنان که طبری در کتاب بررسیها و جنبشهايی در ايران و يا ديگر مورخينی مثل ايوانف و غيره در اتحاد جماهير شوروی مینويسند.
در حقيقت بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که ايران در زمانی که جنبش باب اتفاق افتاده و دعوت باب اعلان شده، در چه وضعيت اجتماعی و فکر بوده است.
ايران، جنگهای ايران و روسيه را پشت سرگذاشته بود. قراردادهای ننگين ترکمن چای و گلستان را امضاءکرده بود. مقدار زيادی از سرزمينهای ايران به دست امپراطوری تزاری افتاده بود. جامعهی ايران در زمان فتحعلی شاه و در زمان محمد شاه و اصولاً در تمامی دوران قاجاريه در يک رکود اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی طی میکرد. فقر عمومی، بيماری، عدم امنيت، همهی اينها مسائلی بود که جامعهی ايران را به خود مشعول میکرد. در يک چنين جامعهای که پايگاه و موازين فکریاش مذهب شيعه بود و مذهب شيعه هم طبيعتاً اعتقاد به امام غايب دارد و منتظر مهدی و صاحب الزمان است، اين قوم منتظر، در انتظار نجات دهندهای بود، تا به اين فلاکتی که به آن گرفتار بود، پايان دهد. به همين سبب در همان زمانی که سيد باب دعوت خودش را اعلان کرد - هم زمان و شايد بهتر بگوييم سالها قبل از آن - عدهای از مذهبييون در ايران و همچنين در ديگر کشورهای اسلامی، صحبت از نزديک شدن ظهور صاحب الزمان میکردند. جامعهی ايرانی در آن زمان، طبق نظريات شيعيان و مسلمانان در انتظار صاحب الزمان، ظهور او و ايجاد عدل و داد و چنين چيزها بودند.
در همين زمان، درست قبل از دعوت باب، مکتبی در شيعهگری ايجاد شد که در حقيقت صاحب و مؤسس اين مکتب و فرقه شيخ احمد احسائی، يک فرد شيعهای است که عقايد او را بايد در بين اخباريون و اصوليون و مجتهدين جمع ببنديم. او اعتقاد زيادی به احاديث اسلامی داشت، در عين حال به اجتهاد هم اعتقاد داشت. در حقيقت بايد گفت، شيخ احسائی، که من يک بار در گذشته در پيرامون اين شخص صحبت کردم، نفوذ زيادی بر جامعهی آن زمان ايران داشته است. تعداد زيادی از ملايان معروف ايران از طرفداران و شاگردان شيخ احمد احسائی بودند.
شيخ احمد احسائی بارها به ايران مسافرت کرد. در اصفهان، يزد، کرمانشاه، تهران و خراسان وغيره ميهمان دولت بود و در عين حال، درخانهی بزرگترين عالمين زمان ايران سکونت میکرد و عقايدش را اعلام میکرد. شيخ معتقد بود که دعوت و ظهور صاحب الزمان نزديک است.
پس از مرگ شيخ احمد احسائی، شاگرد او، يا بهتر بگويم، بزرگترين و يا مهمترين شاگرد او، سيد کاظم رشتی که ايرانی بود، جانشين او شد و دروس او را، عقايد او را، دنبال کرد.
سيد کاظم رشتی، هرچند که مشکلاتی در آن زمانها با ملايان بزرگ ديگری که در نجف و کربلا و در عراق يا در ايران بودند، پيدا کرده بود، ولی به طور کلی بايد گفت که عقايد شيخ احمد احسائی مورد بررسی و تحليل و توجه علمای مسلمان آن زمان در ايران و عراق قرار گرفته بود و همانطور که گفتم، تعدادی از اين افراد پس از اين که اجازهی اجتهاد از سيد و يا شيخ احمد گرفته بودند، به ايران باز میگشتند و در ايران قدرت فراوانی داشتند.
پس از نظر اجتماعی در بطن جامعهی ايران و با توصيهی تفکرات و انديشههای شيخ احمد احسائی و سيد کاظم رشتی، مسلمين در ايران و عراق در انتظار ظهور قائم آل محمد يا صاحب الزمان مهدی بودند. ظهور امام دوازدهم برای آنها بسيار نزديک بود. حتی سيد کاظم رشتی در آثارش و در بعضی از گفتگوهايش با شاگردانش به ظهور عنقريب، يعنی ظهور بسيار نزديک صاحب الزمان اشاره میکند.
جالب اينجاست که سيد کاظم قبل از فوت خودش، برخلاف شيخ احمد احسائی، جانشينی از ميان شاگرادانش انتخاب نکرد. بعضی از شاگردان مهم او بعداً ادعا میکردند که جانشين سيد کاظم رشتی هستند، ولی مورد توافق ديگران قرار نگرفتند. در حالی که شيخ احمد احسائی، سيد کاظم رشتی را رسماً به عنوان نايب و جانشين خود تعيين نموده و فوت شد، سيد کاظم رشتی اين کار را نکرد و به ديگران توصيه میکرد، در سراسر عالم بگردند، برای اين که عنقريب ظهور امام دوازدهم نزديک است. با چنين حافظهی دينی، جامعهی مذهبی ايران در انتظار ظهور امام دوازدهم بود.
پنج ماه پس از مرگ سيد کاظم رشتی، جوانی ۲۵ ساله به نام سيد علی محمد در شيراز ادعای بابيت کرد. علت اين که سيد باب در نخست عنوان بابيت به خودش میداد، اين بود که وی چنين فکر و گمان میکرد، و درست هم بود که جامعهی مذهبی و مردم ايران هنوز آمادگی يک بارهی ادعای قائميت و صاحب الزمانی را ندارند. او ميل داشت که نخست با ادعای بابيت مردم را آماده کند و سپس اين ادعا را تکميل بکند و همين کار را هم کرد، که آنرا در گفتگوی بعدی شرح خواهم داد.
سيد باب در يک خانوادهی بسيار مذهبی به دنيا آمد. خانوادهی او در شيراز میزيست. پدرش پارچه فروش بود، يک پارچه فروش متوسط در بازار وکيل شيراز. خانوادهی مادری او متمکنتر بودند، ثروتمندتر بودند، ولی خانوادهی پدری او زندگی متوسطی داشت. سيد باب در ۱۲۳۵ هجری يا بگوييم اکتبر ۱۸۱۹ به دنيا آمد. وی بلافاصله پدر خود را از دست میدهد و طبيعتاً زير سرپرستی عموی مادرش به نام سيد علی قرار میگيرد.
سيد علی او را تا پنج يا شش سالگی بزرگ میکند و سپس او را برای فراگرفتن زبان و ادبيات مذهبی در مکتب شيخ عابد نامی در شيراز میگذارد. مهم اين است که سيد باب در اين زمانها به مکتب میرفته، ولی از شاگردان ساعی شيخ عابد نبوده. از منابع بابی و غير بابی مستفاد میشود که بارها شيخ عابد پيش عمو يا سرپرست سيد باب گله میکرده که سيد باب مرتب در مکتب حاضر نمیشود. ولی ترديدی نيست که سيد باب در اين زمانها گاهی به مکتب میرفته، گاهی ساعیتر بوده و در حجرهی عموی مادرش، سرپرست خودش، در کار تجارت به کمک دايی خودش میپرداخته و به کار تجارت مشغول بوده.
به هر صورت، سيد باب در پانزده سالگی همراه دايی خودش به بوشهر میرود، او دو دايی داشت که عموهای مادرش و هر دو در کار تجارت بودند. در آنجا با عموهای مادرش شريک میشود و تجارتخانهای در بوشهر باز میکنند. او در آن تجارتخانه، نخست شريک بوده و سپس خودش به تنهايی يک تجارتخانه باز میکند. در اين زمان سيد باب ۱۹ يا ۲۰ ساله است. در ۲۱ سالگی سيد باب، پس از اين که اوضاع تجارتخانهاش رونق خوبی داشته، موفق میشود که سفری به کربلا برود. اين سفر در حدود يک سال طول میکشد.
يک نکته را بايد در اينجا مطرح کنم و آن اين است که بعد از مسافرتش به کربلا، به عراق، سيد باب طبق مستندات تاريخی، در بوشهر در مجالس عزاداری و روضه خوانی شرکت میکرده. در روزهای عاشورا او را با چشمان گريان و غمگين ديده بودند و اين گزارش شده است. پس اين نشان میدهد که سيد باب آدم بسيار مذهبی بوده. در آثار خودِ باب گفتگو از آن است که او در گرمای تابستان بر بالای بام خانهاش به راز و نياز مشغول بوده، دعا میخوانده و مناجات و نماز میکرده است، هرچند که هوای بوشهر بسيار گرم و سوزان بوده. به هرحال منظور اين است که سيد باب در يک خانوادهی مذهبی به دنيا آمده است.
برای اين که او را بهتر بشناسيم، دو عالِم مهم از خانوادهی او را میتوانيم نام ببريم. يکی از آنها ميرزا محمد حسن شيرازی است که معروف به ميرزای شيرازی بوده و فتوای منع استعمال تنباکو را داد. اين عالِم از خانواده، از خويشاوندان باب است. يکی ديگر حاج سيد جواد شيرازی معروف به کربلايی است که سالهای طولانی امام جمعهی شهر کرمان بود. خانوادهی باب، چه از جانب پدری و مادری، بسيار مذهبی بودند و باب در يک چنين خانوادهای متولد شده بود و نمو پيدا کرده بود.
باب در ۱۹ سالگی رسالهی فقهی نوشته که اين رساله در دست نيست، ولی گزارش آن در آثار بابيان و مورخين بابی و بهائی ديده میشود. در يک چيز ترديدی نيست و آن اين است که باب در عين حال که تجارت میکرده، به مسائل مذهبی مشغول بوده که حتی رسالهی فقهی نوشته.
به هر حال باب در ۲۱ سالگی، در ۱۸۴۱ به کربلا میرود و همانطور که گفته شد، بين ۱۱ تا ۱۲ ماه در کربلا بوده. اکثر اوقاتی که در آنجا بوده به زيارت اماکن متبرکهی شيعه میرفته، به عبادت و دعا میپرداخته و چند بار هم در حوزههای درس سيدکاظم رشتی شرکت میکند، ولی از شاگردان سيد کاظم رشتی نبوده.
آن چيزی را من اينجا به طور خلاصه مطرح میکنم وتوجه دوستان را به آن جلب میکنم، اين است که من خلاصهی تحقيقات خودم را در مورد سيد باب بيان میکنم و هر کدام از دوستان، اگر اطلاعات بيشری میخواهند، میتوانند از طريق ایميل از من سؤال کنند، تا منابع مطالعهی بيشتری را در اختيارشان گذاشته و قضايای مختلف را برايشان بفرستم. در هر حال مجبورم، برای آن که زمان طولانی را برای اين کار نگذاريم، خلاصه کرده و بگذرم.
به هر حال، سيد باب پس از يک سال دوباره به شيراز برمیگردد. در شيراز با دختر عموی مادرش، خديجه خانم ازدواج میکند. خديجه خانم يک بچهای به دنيا میآورد. اين بچه به نام احمد زود فوت میکند و سيد باب ديگر صاحب فرزندی نمیشود.
سيد کاظم رشتی در سال ۱۸۴۳ فوت میکند. درست پنج ماه پس از فوت سيدکاظم رشتی، سيد باب در شيراز ادعای بابيت میکند. تعداد زيادی از شاگردان سيد کاظم رشتی و طرفداران شيخيه در جستجوی قائم آل محمد بودند، در جستجوی صاحب الزمان بودند، در انتظار ظهور صاحب الزمان، امام دوازدهم بودند.
در اينجا بايد توجه کرد، در سال ۱۸۴۴، در ۲۲ می ۱۸۴۴ يکی از ملايان معروف حوزهی سيد کاظم رشتی به نام ملا حسين بشرويهای با عدهای از شاگردان سيد کاظم رشتی وارد شيراز میشود، همه شيخی. همان طور که گفتم، اينها در جستجوی صاحب الزمان بودند. در شيراز با سيد باب آشنا میشوند. سيد باب برای ملاحسين بشرويهای که يکی از ملايان پرنفوذ دستگاه سيدکاظم رشتی بوده و بارها سيدکاظم او را به مأموريتهای مختلفی فرستاده - ازجمله پيش شيخ الاسلام شفتی برای رفع اختلافات بين شيخیها و اصولیها – ادعای بابيت میکند. اين شخص ادعای بابيت باب را قبول میکند. ادعای باب برای ملاحسين بشرويهای همراه میشود با نوشتن يک تفسيری به نام احسن القصص، تفسير سورهی يوسف يا به قول بابیها قيوم الاسماء. اين کتاب را موقعی که باب جلوی چشمان ملاحسين مینويسد، او تصديق میکند که سيد باب امام دوازدهم است.
اين اعلان، اين ادعای بابيت، سبب میشود که تعدادی از کسانی که با ملا حسين به شيراز آمده بودند و تعداد ديگری که بعداً به آنها ملحق شدند و يا از راه دور مثل طاهره قرةالعين، ۱۸ نفر به سيد باب ايمان بياورند. سيد باب اينها را حروف حی مینامد. حروف حی، حروف از نظر بابيت و سيد باب به معنای کسانی است که مؤمن به باب شدهاند و حی يعنی مؤمنينی که زنده جاويد گرديدند. اينها اولين شاگردان، اولين کسانی هستند که به سيد باب ايمان آوردند. اگر ما به صورت اين ۱۸ نفر، يعنی به نامهای اينها توجه کنيم، میبنيم که تقريباً همهی اينها شيخی و از طرفداران سيد کاظم رشتی بودند و در انتظار ظهور امام دوازدهم.
سيد باب به همهی اين افراد مأموريت میدهد که به سراسر ايران و عراق برای تبليغ عقايد او بپردازند. مثلاً يکی از کسانی که به او ايمان آورده بود، ملا علی بسطامی نامی را روانهی عراق میکند که با سران بزرگان دينی آن زمان صحبت کند و ادعای بابيت و قائميت باب را به گوش آنها برساند. ملا حسين بشرويهای را به تهران میفرستد و میدانيم، بهاءالله، ميرزا حسين علی نوری، به وسيلهی همين ملا حسين بشرويهای از دعوت باب در تهران آگاه میشود. خود باب به تمام شاگردانش، مؤمنين اوليهی خودش، اعلان میکند که عنقريب برای زيارت مکه به آنجا خواهد رفت. در مکه سيد باب ميل داشت که اعلان قائميت خودش را علناً انجام دهد. وی به همراه با يکی از شاگردانش به نام قدوس به آنجا میرود. به شاگردانش توصيه میکند که همگی به آنجا، يعنی به کربلا و مکه بيايند، تا در حضور ديگران، در ملاء عام اعلان قائميت خودش را بکند.
سيد باب به مکه میرود. در آنجا برای بعضی از افراد مقام و منزلت يا ادعای قائميت خودش را تشريح میکند، ولی مورد استقبال قرار نمیگيرد. اين کار بر خلاف نظری که خود سيد باب اعلان کرده بود که قرار بود، به صورت علنی و برای همه مسلمينی که در مکه برای حج آمدهاند، اعلام بشود، متأسفانه انجام نمیگيرد.
سيد باب از مکه پس از حج به کربلا میرود، يعنی جايی که مرکز شيعيان در آن زمان بود و بزرگان شيعه در آنجا بودند و مراجع شيعه و حوزههای خودشان را داشتند. در آنجا هم بر خلاف نظری که خودش داده بود، به دعوت علنی خودش نمیپردازد و او به اين جهت شاگردان و مؤمنين اوليهاش را به آنجا دعوت کرده بود و توصيه کرده بود که آنها به آنجا آمده، در آن واقعهی مهم تاريخی شرکت کنند. در اين جا به قول بابیها و خود باب بداء حاصل میشود.
: استاد، با عرض پوزش، يک پرسشی دارم.
: تمنا میکنم.
: شما فرموديد که سيد باب به مکه رفت و بعد به کربلا که ادعای قائميت بکند، شايد منظور شما ادعای بابيت باشد؟
: نه، نه، نه، منظور باب اين بود، در مکه هدفش اين بود و به همين دليل قبل از رفتنش به آنجا، به همهی بابیها توصيه میکند که اولاً به تبليغ عقايد او بپردازند و بعد همگی در مکه و سپس در کربلا جمع شوند. برای اين که باب در نظر داشت که اعلام قائميت بکند. اين را مورخين بابی وغير بابی مطرح میکنند و خود باب در آثارش به اين موضوع اشاره میکند که متأسفانه بداء حاصل شد.
اين قضيهی بداء در اسلام هم وجود دارد، در دوران رسولالله هم بوده. بداء در اسلام، در ادبيات اسلام، به اين معنی است که خدا يک امری را به وسيلهی پيامبرانش بشارت میدهد که انجام خواهد يافت، ولی بعداً انجام نمیدهد، چيز ديگری انجام میشود.
اين بداء سبب شد که تعدادی از بابیها از سيد باب روی بگردانند، زيرا خود سيد باب قبل از سفرش به کربلا و مکه اعلان کرده بود که دعوت خود را آنجا علناً خواهد نمود. ولی چون انجام نگرفت، سبب شد که تعدادی از بابیها پشت به او کردند و از بابيت روی گرداندند و اين تعداد بعداً به حاجی محمد تقی خان کرمانی وصل شدند و از طرفداران او درآمدند و يا به ميرزا محيط کرمانی که يکی از شاگردان سيد کاظم بود، گرويدند.
داستانش بسيار مفصل است. متأسفانه من مجبورم خيلی سريع بگذرم، ولی برای هر قضيهای که عنوان میکنم، مطلب به قدری وسيع و طولانی هست که متأسفانه نمیشود به جزئيات پرداخت.
ولی من در اينجا عمداً اين قضيه را مطرح کردم که سبب شد تعدادی از بابیها به علت انجام نگرفتن اين بشارتی که باب به آنها داده بود، روی گردان شوند و از بابيت و از باب جدا شوند و به او پشت کنند وحتی بعضی از آنها هم بعدها دشمنی به باب کردند. ولی تعداد زيادی از بابیها بر سر دعوت باب ماندند و خود باب برای انجام نگرفتن اين قضيه، يک توضيحات و توجيهات مذهبی به پيروانش داد که خداوند نظرش تغيير کرده و به شکل ديگری اعلام خواهد شد. پيروانش به اين توضيحات راضی شدند و باب به آنها توصيه کرد که به شيراز بيايند و در آنجا جمع شوند. تعداد زيادی از بابیها از جاهای مختلف به شيراز آمدند. سيد باب با قدوس، يکی از شاگرانش که در تاريخ بابيت بسيار معروف است، به بوشهر و از آنجا به شيراز آمدند.
در شيراز حاکم شيراز، حسين خان آجوان باشی، او را دستگير کرد. علتش خيلی روشن بود. بابیها در سراسر ايران به تبليغ علنی دعوت باب پرداختند. در عراق عرب همچنين. مثلاً ملا علی بسطامی حتی به مراجع شيعه مراجعه کرد و دعوت باب را اعلام کرد و درحوزههای طلاب دينی بحث بر سر ظهور قائم و صاحب الزمان، امام دوازدهم، بینهايت يک شور و حال و يک جنجال عجيبی را در عراق و ايران ايجاد کرده بود. از اين مسائل، گزارشی به ايران رسيده بود. حسين خان آجودان باشی مطلع میشود که يک سيد شيرازی که ساکن شيراز است و در بوشهر تجارتخانه دارد، چنين ادعايی کرده و شاگردانش در سراسر حوزههای علوم دينی جنجال ادعای او را براه انداختهاند.
حسين خان آجودان باشی سيد باب را دستگير میکند. سيد باب را پيش آجودان باشی میبرند. آجودان باشی دستور میدهد که سيد باب را در حضور علمايی که دعوت کرده بود، به يک دادگاه مذهبی بکشند، يعنی يک دادگاه مذهبی درست میکنند و از او میخواهند که عقايد خودش را عنوان کند. سيد باب باز هم از بابيت صحبت میکند و خودش را باب بين خدا و مؤمنين نام میبرد. اين مسئله چندان مهم نبود، ولی جنجالی که بابیها درست کرده بودند از يک جهت و ترس و وحشت علمای مذهبی، علمای تهران، شيراز و غيره از اين چنين دعوتی، از جهت ديگر، حسين خان آجودان باشی را تحت فشار گذاشتند که جلوی دعوت باب را بگيرد. در اينجا حسين خان آجودان باشی سيلی به صورت سيد باب میزند، عمامهی او به زمين میافتد و بعد دستور میدهد، او را – به قول مورخين دورهی قاجاريه – چوب کاری بکنند، يعنی به پای او چوب بزنند.
بعد از سيد باب میخواهند که در مسجد حاضر شود و عقايد خودش را، يعنی آنچه که به او نسبت میدهند، انکار کند. سيد باب در مسجد يک سخنرانی کوتاهی میکند. من چند جمله از اين سخنرانی را برای شما میخوانم. در آنجا میگويد که: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکيل امام غايب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت برکسی که مرا منکر امامت اميرالمؤمنين و ساير ائمهی اطهار بداند.» بعد مسجد را ترک میکند و به خانهی عموی مادر خودش میرود.
: سؤال آيا اين به نظر شما يک نوع توبه بوده است؟
: در حقيقت باب نه منکر بابيت خودش میشود، و نه منکر ادعاهای خودش میشود، ولی به صورت بسيار ظريفی به مسائل اشاره میکند که مورد توجه و اعتقاد جامعهی آن زمان ما بوده است.
: آيا اين کار يک نوع تقيه نبوده است؟
: نه، ببينيد، اينجا میگويد که : «لعنت خدا بر کسی که مرا وکيل امام غايب بداند»، نمیگويد: «من باب امام غايب هستم.» چون او ادعا میکرد: «من باب امام غايب هستم.» در اينجا میگويد: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکيل امام غايب بداند.» در حقيقت قائميت يا بابيت خودش را انکار نمیکند. دقيقاً با زيرکی میگويد که: »لعنت بر کسی که مرا وکيل امام غايب بداند»، يا میگويد: «لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند.»
: منظورش اين بوده که خودش امام زمان است؟
: آفرين!
: خيلی زيرک بوده.
: با اين عمل زيرکانه به عنوان کردن ادعای خود میپردازد و از پلههای منبر پايين میآيد و به خانهی خودش میرود.
به هر صورت باب در شيراز تحت نظر گماشتگان حاکم شيراز بوده و بالأخره آن هنگامی که متوجه میشود، حاکم شيراز در فکر آن است که او را از بين ببرد، شبانه به طرف اصفهان میآيد. باب به اصفهان میآيد و در آنجا پيش منوچهرخان معتمدالدوله میرود.
منوچهرخان معتمدالدوله اصولاً گرجی و مسيحی بود و میگويند، ظاهراً اسلام را پذيرفته بود. از دوران فتحعلی شاه در دستگاه و دربار فتحعلی شاه کار میکرد. او کسی است که موقعی که غرامت جنگی برای روسيه تزاری میبردند، مأمور بود که اين غرامت جنگی را از تهران به تبريز ببرد. مورد اعتماد فتحعلی شاه بود و سپس در دستگاه محمد شاه هم کارهای متعددی میکرد و در چندين ايالت مختلف به حکومت رسيد. آن زمان او حاکم اصفهان، لرستان تا کرمانشاه و آن صفحات بود.
منوچهرخان سيد باب را ميهمان میکند. منوچهرخان خيلی دوستدار باب میشود. در اينجا يک جملهی معترضهای را اضافه میکنم که شايد شنيدنی باشد و آن اين است که تيمسار ارتشبد بهرام آريانا، میدانيد که از خانوادهی همين منوچهرخان معتمدالدوله است و اين را شادروان تيمسار آريانا به خوبی میدانستند. توضيحات مفصلتر آن را به زمان ديگر حواله میکنم.
: البته، جناب دکتر بهرام چوبينه، میدانيد که تيمسار ارتشبد بهرام آريانا تا زمانی که سرهنگ بودند، نامشان حسين منوچهری بود.
: آفرين! که اين نام از منوچهر خان آمده است.
: بله.
: که از خانوادهی منوچهر خان معتمدالدوله بودهاند.
: هنگامی که ايشان زردشتی شدند، فاميل منوچهری را به بهرام آريانا تبديل کردند.
: کار بسيار مناسبی هم کردند! در هر صورت تيمسار آريانا، هم در گفتگوهای خصوصی با من و هم در اين نوشتهای که از خودشان دارم، به اين قضيه اشاره کرده است و خودش هم معتقد بود و اين را من میدانم که تعدادی از بابیها و بهائیها تيمسار آريانا را اصولاً به اين دليل دوست داشتند و او را بسيار محترم میداشتند. به خاطر اين که منوچهر خان بر خلاف حسين خان آجودان باشی، بینهايت محترمانه با سيد باب رفتار کرد و تا زمانی هم که زنده بود، از باب دفاع کرد و با اين که ميرزا آغاسی ميل داشت که او را به تهران ببرند و تحويل بدهند، او جلوی اين کار را گرفت و حتی به پنهان کردن باب اقدام کرد.
در هر صورت، پس از مرگ منوچهر خان معتمدالدوله، برادرزادهی او گرگين خان، وقتی به حکومت رسيد، سيد باب را پس از مکاتباتی با ميرزا آغاسی روانهی تهران کرد. در نزديکیهای تهران او را دوباره به دستور ميرزا آغاسی به طرف آذربايجان فرستادند.
در اينجا نامهای از ميرزا آغاسی وجود دارد که حتی خيلی محرمانه به سيد باب توصيه میکند که چون جان شما در خطر بود، چنين بود و چنان بود، من صلاح میدانم که شما نقداً از تهران دور باشيد و بعداً تا در زمان بهتری شما به تهران بياييد.
باب خيلی ميل داشت، به تهران برود، تا بتواند با محمد شاه در جلسهای صحبت کند و ادعای خودش را اعلام کند. ولی اين امکان فراهم نشد. میدانيم که محمد شاه بینهايت مذهبی بود، بینهايت قشری بود و شايد اگر سيد باب را میديد، امکان آن میرفت که بر شاه تأثير بگذارد، چون که سيد باب، سيد خوشرويی بوده، خوشزبان بوده، مسائل عرفانی و مذهبی را به صورت جديدی مطرح میکرده.
به هر حال، ميرزا آغاسی سيد باب را از طريق کاشان به آذربايجان میفرستد. بعد سيد باب را میبرند در ماکو. ايشان در ماکو تبعيد میشوند و چندی در آنجا در تبعيد بودند. در ماکو عدهای زيادی از بابیها برای ديدار سيد باب به آنجا میروند.
در سراسر ايران همهی کسانی که بر اثر تبليغات بابیها مشتاق ديدن باب شده بودند، روانهی آذربايجان شدند. در خود آذربايجان مردم زيادی بابی شدند. در آن زمان، يعنی در همين زمانهايی که اکنون از آن صحبت میکنيم، در سال ۱۸۴۵ يا ۴۶ تعداد بابيان در سراسر ايران بینهايت زياد بود. بعضی از مورخين غربی مثل نيکلا و غيره اعتقاد دارند که بيش از چندين مليون بابی در ايران بودند، مردمی که مؤمن به باب و عقايد او شده بودند. بابیها همگی آخوند بودند. طرفداران باب آخوند بودند و تعداد زيادی از سران مذهب آن زمانِ ايران به باب ايمان آوردند.
: فرموديد چند نفر بودند؟
: بيش از چند مليون.
: چند مليون؟
: بله، البته اغراق آميز است. اين نويسندهی فرانسوی، نيکلا و غيره اعتقاد دارند که باب بيش از يک مليون طرفدار داشته است، همه در آن زمان. من فکر میکنم که اغراق آميز است.
مهم اين است که با نامههايی که ديگران به سيد جمال افغانی و يا سيد جمال اسدآبادی و ديگران نوشتهاند، همچنين رجال سياسی آن زمان در ايران و مورخين و مستندات تاريخی آن زمان مثل سپهر و روضة الصفا و غيره، همگی بر اين نظر هستند که طرفداران باب زياد شده بودند و با وحشت به اين مسئله اشاره میکنند که طرفداران و مؤمنين باب تعدادشان در سراسر ايران بالا رفته بود. علت آن هم خيلی روشن بود. من گفتم، جامعهی ايران، جامعهی مفلوکی بود، از همه نظر، و در انتظار يک نجات دهنده بود. آمدن يک عده آخوند مذهبی در سراسر ايران و به تبليغ پرداختن ميان مردم عادی، سبب شده بود که تعداد زيادی از مذهبيون، افراد عادی و همچنين افراد نامدار آن زمان مثل محمد علی زنجانی که يک آخوند پرنفوذی بود، مثل سيد دارابی يا خود ملاحسين بشرويهای، مازندرانی و تعداد زيادی از آخوندهای پرقدرت آن زمان طرفدار باب شده بودند و بيشتر آنها شيخی بودند.
: بر طبق گفتهای، سه هزار آخوند به باب گرويدند.
: من تعداد سه هزار تا به حال در جايی نديدم. مهم اين است که مستندات مورخين غير بابی و گزارش سفرای انگليس و فرانسه و کسانی که مسائل جنبش باب را در آن زمان دنبال میکردند و حتی رغبتی هم به او داشتند، برای اين که يک شور و حالی در جامعهی ايران ايجاد کرده بود، همگی معتقد هستند که تعداد زيادی از مردم ايران با شوق و اشتياق به سيد باب ايمان آورده بودند.
: جمعيت ايران در آن زمان ۱۵ کرور بود.
: جمعيت ايران بين ۷ تا ۸ مليون گفته شده بود.
: بله، دقيقاً همان است
: ولی آنچه مهم است اين که، من باز تکرار میکنم، بعضی از طرفداران غير بابی باب مثلاً نيکلا – او بابی نبود، ولی خيلی به او علاقمند بود – چندين آثار باب را به فرانسه ترجمه کرده است و يک کتاب بسيار خواندنی دربارهی زندگی باب نوشته که آقای فرهوشی در ايران ترجمه کرده. من فکر میکنم که بابیها اين کتاب را چاپ کردهاند، برای آم که چاپ شدهی آن وجود دارد، در هر صورت اين شخص و ديگران بيش از يک مليون تخمين میزنند، ولی من فکر میکنم که به علت اين که آن زمان روابط جمعی چنين ساده نبوده و بيشتر طرفداران و مبلغين بابی تنها به شهرهای بزرگ میرفتند و بيشتر هدفشان آن بودکه آخوندهای بزرگ و پرنفوذ را بابی بکنند، به اين دليل بايد گفت که تعداد طرفدارن باب زياد بود، ولی تعداد چند مليون يا بيش از يک مليون زياد است، اغراق آميز است. ولی ترديدی نيست که طرفداران عقايد باب زياد بودند واين سبب وحشت دولت مرکزی بود.
به هر حال، به علت استقبال تعداد زيادی از ايرانيان و رفت آنها به زندان ماکو، يا به آنجايی که بازداشتگاه باب بوده، مجبور میشوند که باب را به چهريق منتقل کنند. چهريق در کردستان است. يک قلعهای است، بالای تپهای و بسيار دور دست از آبادی و ميل داشتند که به اين وسيله راه وصول بابيان را به باب مسدود کنند.
پس از رفتن سيد باب به چهريق و در همان زمانهايی که سيد باب در چهريق بود، بابیها يک احتفالی و يا بگوييم يک کنفرانسی در بدشت، در مازندان ايجاد کردند. بانی و باعث اين کنفرانس در حقيقت ميرزا حسين علی بهاء يا ميرزا حسين علی نوری بود که بعداً به بهاءالله معروف شده است و مؤسس ديانت بهائی است.
: استاد يک پرسشی به نظرم رسيد، تا رد نشديم، شما فرموديدکه ۱۸ نفر بودند، با باب شدند ۱۹ نفر حروف حی که داستان تقويم بهائی است. آيا بهاءالله نوری هم جزو اين ۱۸ نفر بود، يا نه؟
: نخير، نخير!
: يعنی جزو آن نوزده نفری نبود که در آغاز به باب گرويدند؟
: نخير. ملاحيسن بشرويهای بود، برادر ملاحسين بشرويهای، همشيرهزادهاش، ملا علی بسطامی، ملا خدابخش قوچانی... من صورت آنها را دارم. يوسف اردبيلی، ملاهادی قزوينی، ملامحمد خويی، ملاجليل اروميهای، ملا احمد ابدال مراغهای، ملا محمد قزوينی، طاهره و قدوس هم که خودش ملا بود و از شاگردان شيخيون. بهاءالله ياميرزا حسين علی نوری از حروف حی به شمار نمیرفت، ولی بايد گفت که يکی از بابيان پرنفوذ جنبش باب بود. بسيار پرنفوذ، برای آن که ميرزا حسين علی نوری پسر ميرزا بزرگ نوری، يکی از وزرای دوران فتحعلی شاهی، اوايل دوران محمد شاه است و از خانوادهای بسيار مرفه بودند و متمکن و بسيار به جنبش باب کمک کرده است.
در هر صورت تعداد زيادی از بابیها به بدشت میروند. سيد باب از طريق بابیهايی که بين چهريق و بدشت در رفت و آمد بودند، نامههايی و رسالاتی برای آنها میفرستد. آنها را تشويق میکند که ادعاهای او را، ديانت و مذهب او را، تبليغ و اشاعه کنند.
بابیها در بدشت جمع میشوند. جالب توجه اين است که ملاحسين بشرويهای در آن زمان در خراسان بوده. در بدشت قدوس است و سران مهم بابی، بهاءالله است و طاهره. طاهره در بدشت بدون حجاب جلوی مؤمنين باب ظاهر میشود و اين سبب میشود که تعدادی از مؤمنين باب بینهايت خشمگين شوند. تعدادی از آنان آنچنان سرخورده شدند و آنچنان از اين کار طاهره غضبناک و غمگين شدند که بعضیها حتی خودشان را با دشنه و کارد زخمی میکنند و عدهای اصلاً از بابيت روی گردان شدند.
هدف کنفرانس بدشت از نظر بابیها دو چيز بود، دو هدف داشتند. يکی اين که میخواستند در حقيقت با کاری که طاهره کرد، استقلال مذهب باب را اعلام کنند، زيرا که باب تا حدودی بايد گفت به تساوی حقوق زن و مرد اعتقاد داشت و به همين دليل در آثار باب بر مسائلی در مورد زنان پرداخته شده، مثلاً آميزش با زنان و نشست و برخاست با زنان را سيد باب توصيه میکند. سيد باب توصيه میکند که بابیها هر ۱۹ روز يک بار زن و مرد، بزرگ و کوچک دور هم جمع شوند و به دعا و مناجات بپردازند. پس اين درست برخلاف دستورات اسلامی و سنت مسلمانان آن زمان بود.
مثلاً سيد باب اعلان میکند و در بيان توصيه میکند که اگر يک خانوادهی بابی توانايی آن را دارد که فرزندان خودش را برای تحصيل به مکتب بفرستد، اگر چنانچه توانايی يک فرد از فرزندانش را داشته باشد، او بايد يکی از دختران خودش را در درجهی اول بفرستند، نه پسران را.
پس میبينيم که آنچه که در بدشت اتفاق افتاد، در حقيت با مشورت با باب از راه دور انجام گرفته و بابیهايی مثل بهاءالله، ميرزا حسين علی نوری و ديگران، قدوس و طاهره، در اين فکر بودند که ادعای باب را در همان فکر بابيت محصور نگذارند، بلکه مسئلهی قائميت و استقلال يک دين جديد را به سران بابی تفهيم کنند.
دومين هدف کنفرانس بدشت، نشست بدشت، اين بوده که مشورت کنند که چگونه میتوانند سيد باب را از چهريق نجات بدهند و او را از چنگ قوای دولتی برهانند.
در هر صورت اين مذاکرات و آنچه که در بدشت اتفاق افتاده، بايد گفت که تا حدودی پنهانی بين سران بابی انجام میگرفته. اين کنفرانس بدشت نزديک به دو هفته به طول انجاميد و بابیها هر روز جمع میشدند. گاهی طاهره، گاهی قدوس، گاهی ميرزا حسين علی بهاء برای آنها صحبت میکردند و آنها را برای تبليغ عقايد باب تشويق میکردند.
کنفرانس پايان میگيرد. تعدای از بابها مورد هجوم مردم مازندران قرار میگيرند و توهين میکنند و بهاءالله را دستگير میکنند. در اينجا ازل هم با آنها بوده. ازل در آن زمان ۱۵ سال داشته. مهم اين است که بعد از کنفرانس بدشت، بابیها برای بيان و تبليغ بيشتر عقايد باب متفرق میشوند.
در همين زمان باب را از چهريق به تبريز میبرند. در تبريز به محاکمهی سيد باب میپردازند. آنچه که مهم است، اين است که در اين محاکمهی سيد باب در تبريز، نظام العلمای تبريزی و ملا محمد علی ممقانی که دو شيخی بودند، از مهمترين ملايانی بودند که در تبريز در مجلس وليعهد به محاکمهی سيد باب میپردازند. صورت اين محاکمات به وسيلهی زعيم الدوله در مصر منتشر شده.
سيد باب در آن مجلس باز هم ادعای بابيت کرده و جالب توجه اين است که بعدها، پس از اين که اين مجلس پايان گرفت، خيلی سال دورتر، يک کاغذی منتشر شده که میگويند در آنجا باب در اين کاغذ يا در اين نامه، توبه میکند که به نام توبهی باب مشهور است. بيشتر مستندات تاريخی نشان میدهد، همچنين روضة الصفا و ناسخ التواريخ، که باب بر سر ادعاهای خودش ماند. به همين دليل به فتوای ملايانی که در همان جلسهی محاکمه در حضور وليعهد که ناصرالدين شاه باشد، بودند، تأييد میکنند که سيد باب بر سر عقايد خودش ماند و به همين دليل هم تيرباران شد. پس مسئلهی توبه نامه نمیتواند سنديت تاريخی و درستی داشته باشد. چرا؟ برای اين که سيد باب، سيد بود و برای کشتن يک سيد بايد دلايل ارتداد وجود داشته باشد، تا بشود او را کشت و دلايل ارتداد از نظر ملا محمد ممقانی و نظام العلمای تبريزی اين بود که سيد باب ادعای قائميت يا بابيت میکند و اين با سنت تفکرات شيعهای آن زمان و اين ملايان مغاير بوده. نه اين که مخالف دعوت او بودند يا فکر صاحب الزمان، بلکه او را قبول نمیکردند. ايراداتی که آنها میگيرند اين بوده که: تو، چگونه يک فرد ۲۵/ ۲۶ سالهی شيرازی تاجر، يکباره ادعای بابيت و قائميت میکنی. پس به همين دليل هم اينها بعداً فتوی دادند و سيد باب را در زندان دوباره نگه داشتند، ولی بلافاصله تيرباران نکردند.
: جناب بهرام چوبينه، استاد، يکی از دوستان مینويسند که اين توبه نامه در کتابخانهی مجلس شورای ملی بوده و به وسيلهی پسر منتظری که معروف به رينگو بود، اين فروخته شده و حتی من شنيدم که خود بابیها يا بهائیها آن را خريدند که از بين ببرند. به نظر شما اين چگونه است؟
: در اين که اين توبه نامه در کتاب خانهی مجلس بود، ترديدی نيست. کتابهايی مثل آن کتاب آقا نجفی که رديهی بسيار قطوری بر بابيت و بهائيت است، وجود دارند. البته عکس اين توبه نامه در خيلی از رديههايی که بر بابيت و بهائيت نوشته شده، چاپ شده است و موجود است.
: يعنی شما میخواهيد بفرماييد که اين توبه نامه ممکن است ساختگی بوده.
: من اين طور فکر میکنم. علتش هم خيلی روشن است. سيد باب اگر توبه کرده بود که او را نمیکشتند. کسی که توبه کند و آن هم يک سيدی که سيد عام نباشد، سيد باب سيدی بود معروف و طرفداران زيادی داشت. ما قبلاً گفتم که کشتن سيد باب سبب شورشهای بابیها در ايران شد و دولت مرکزی اصلاً متزلزل شده بود. من حالا به قضايای قبلی میپردازم. سيد باب آن چنان در تبريز محبوب بود که میتوانست کارهای مهمی کند، به اين موضوع خواهيم رسيد. به اين دليل بايد در مورد اين توبه نامه ترديد داشت. به اضافه خط سيد باب وجود دارد. عکس اين توبه نامه چاپ شده و اولين بار ادوارد براون آن را منتشر کرده و اين خط با خط سيد باب هيچگونه شباهتی ندارد.
به هر حال اين توبه نامه در مجلس شورای ملی بود. البته در دسترس هر کس هم نبود. جزو اسنادی بود که نگهداری میشد. ولی اين طور که من خواندم، اين توبه نامه اکنون در کتاب خانهی مجلس شورای ملی نيست. چه کسی آن توبه نامه را دارد و به دست چه کسانی رسيده، اين چيزی است که من به آن آگاه نيستم، ولی میدانم و بارها مطالعه کردم که توبه نامه در آنجا بوده و ديگر در دسترس نيست.
اين موضوع مهم نيست، برای اين که صورت و عکس اين توبه نامه در هر جا، در خيلی از کتابهاي رديهی عليه بابیها و بهائیها و از جانب خيلی کسان ذکر شده. البته من توضيح بدهم که در مورد اين رديه، چه بابیها و چه بهائیها کتابهای متعددی نوشتهاند و به رد اين توبه نامه پرداختهاند و مسئلهی توبه نامه به عقيدهی من چندان هم قابل توجه و اعتنا نيست، به اين دليل که بعداً خيلی از ملايان بسيار معروف، موقعی که رديه بر بابيت نوشتند، اشارهای به اين توبه نامه نمیکنند، بلکه به رد عقايد باب میپردازند و به رد شخصيت باب میپردازند، عليه سيد باب مینويسند. اگر توبه کرده بود، احتياجی اصلاً به نوشتن اين رديهها نبود.
: استاد، شما میفرماييد، مسئله اينجاست که شما دليلی که اين توبه را جعلی میدانيد، يعنی ساختگی میدانيد، اين است که اگر باب توبه کرده بود، ايشان را نمیکشتند؟
: بله.
: خوب اين درست است، از نظر مقرراتی که اسلام در آن زمان داشت. ولی آيا به نظر شما، اين جنبش آنقدر فراگير نشده بود که میترسيدند، آن را زنده بگذارند و به خاطر مسائل سياسی او را کشتند، آيا چنين چيزی نمیتواند درست باشد؟
: نه!
: اگر برخورد اسلامی با اين قضيه داشته باشيم، خوب، بله، آن درست است. ايشان توبه کردهاند، سيد بوده و نمیبايست کشته شود، ولی مسئلهی سياسی و اجتماعی آن زمان را در نظر بگيريم.
: اين نکتهی جالبی است که میتواند مثلاً توبه نامه وجود داشته باشد، و درست هم باشد، ولی تنها از نظر سياسی، برای اين که بابیها مخلّ نظم جامعه بودند و صلح جامعه را از بين برده بودند، به کشتن سيد باب اقدام کردند، ولی از نظر بررسی تاريخی، بايد به نکات اصلی که در خود تاريخ و اسناد و مدارکی که وجود دارد، توجه کنيم.
: استاد، با پوزش، آيا هنگامی که سيد باب را چندين بار چوب و فلک کردند، آيا در زير چوب و فلک ايشان، اين مسئله را انکار کرده يا پابرجا بوده است؟
: ببينيد! آنچه که مهم است اين است که مثلاً میدانيم که در تبريز يک آخوندی که در همان مجلس وليعهد بوده که برای محاکمهی سيد باب تشکيل شده بود، او را به خانهی خودش میبرد. بعد سيد باب را فلک میکند و چوب کاری میکند و در اين کار – حالا يا عمداً يا سهواً - به صورت سيد باب ضربهای وارد میشود که سبب شکافتگی صورت سيد باب میشود و يک طبيب انگليسی که در آن زمان در تبريز بوده (اتفاقاً اين شخص متولد تبريز است و بعداً در انگليس تحصيل میکند و بعد دوباره به تبريز بر میگردد و در آنجا و سپس در رضائيه به کار طبابت مشغول بوده) او را برای درمان سيد باب میبرند.
اين طبيب يک نامهای نوشته. در آن نامه توضيح میدهد که بعد از محاکمهی سيد باب در مجلس وليعهد، او را درخانهی شيخ الاسلام تبريز، ملا علی اصغر، بردند و او را چوب کاری کردند و چوب به صورت او خورد و اين سبب شد که موقعی که سيد باب را دوباره میبردند، چون باب در سربازخانهی تبريز توقيف بوده، خون از او جاری شده بود. طبيب برای او میآورند. از سيدباب میپرسند، چه کسی (طبيبی) را؟ يک چيزی را من قبلاً بايد اشاره کنم که به اين مسئله مربوط میشود.
شما ببينيد، موقعی که سيد باب را محاکمه میکنند، حتی يک تعدادی طبيب برای اين که علما در فکر اين بودند که به يک نحوی قضيهی باب را به اين شکل تمام کنند که اين مرد ديوانه است که چنين ادعاهايی میکنند...
: که نکشندش؟
: که او را نکشند و به اين دليل چند طبيب ايرانی و همينطور طبيب فرنگی انگليسی را برای سيد باب میبرند، که سيد باب را معاينه کنند و اينها بنويسند که سيد باب مجنون و ديوانه است و به اين دليل است که چنين ادعاهايی میکند. اينها موقعی که برمیگردند، گزارشی تهيه میکنند و به علما و وليعهد میدهند مبنی بر اين که سيد باب ديوانه نيست و اين موضوع تمام میشود.
: در زير چوب و فلک سخنانی که سيد باب گفته است، آيا شما آنها را خواندهايد و يا در جايی هست؟
: البته در رديههايی که عليه بابيت نوشته شده، نسبتهايی را میدهند، ولی جالب توجه تنها فاکت (واقعيت) تاريخی است. موقعی که از سيد باب میپرسند، چه دکتری را ميل دارد که برای درمان او ببرند، او میگويد، اين طبيب انگليسی را بياورند.
: شايد به همين دليل است که گفتهاند، با انگليسها رابطه دارد.
: اين انگليسی موقعی که پيش باب میرود، برای اين که تأييد کند که آيا او ديوانه است يانه، از باب سؤالاتی میکند که بتواند در گزارش خودش به آن اشاره کند.
رفتار اين شخص انگليسی با باب محترمانه و دوستانه بوده. به همين دليل سيد باب با او يک رابطهی عاطفی داشته تا با آن طبيبهای ايرانی که نزد باب رفته بودند.
: اين را چرا جناب بهرام چوبينه، بر اين حساب نمیگذاريم که باب از مسلمانها میترسيده، چون میدانسته که آنها خيلی قشری هستند.
: بله طبيعی است. به هرحال، رفتار آن شخص طبيب انگليسی محترمانهتر بوده تا ديگران. به همين دليل آن موقعی که سيد باب در زير چوب زخمی میشود، میخواهد که طبيب انگليسی را برای درمانش بياورند. او به درمان سيد باب میپردازد. اگر سيد باب يک شخصيت ساده و عادی بود، در آن زمان احتياجی به اين کارها نبود که طبيب بياورند، برای درمان او اقدام کنند و حتی از او بپرسند که چه کسی را برا ی درمانش میخواهد؛ او حتی اختيار داشت که خودش يک طبيبی را انتخاب کند.
در هر صورت اين طبيب بعداً در نامهاش توضيح میدهد که: «من رفتم، او را درمان کردم و با او صحبت کردم و او چنان ادعاهايی میکند. از جمله اين که میگويد، من قائم آل محمد هستم، من امام دوازدهم هستم و چنين و چنان.» بعد اين شخص طبيب قضايای تيرباران سيد باب را مفصل چون شاهد بوده، گزارش میکند.
برگرديم بر سر اصل قضيه و آن اين که در همين زمان که سيد باب در تبعيد بود، قضيهی قيام بابیها در مازندران اتفاق افتاد. ملا حسين بشرويهای از خراسان با مقداری علمهای سياه و سفيد، طبق احاديث شيعهای میدانيد که در احاديث شيعه هست که قائم با علمهای سياه و سفيد در ايران قيام میکند و حتی تعداد طرفداران و مؤمنين قائم و امام دوازدهم در اين احاديث آمده است.
حالا اين احاديث چه مقدار درست است، اين يک بحث مذهبی است و من ميل ندارم که به آن بپردازم. بحث تاريخی اين است که از نظر تاريخی میدانيم که تعداد زيادی از بابیها به دنبال ملاحسين بشرويهای از خراسان به طرف مازندران حرکت میکنند و به تبليغ عقايد باب میپردازند. اين طبيعی است که تعداد زيادی بابی که شمارش آنها را مورخين در حدود ۱۰۰۰ نفر تخمين میزنند، اينها به هر ناحيهای که وارد میشدند، باعث وحشت میشدند و اينها علناً به تبليغ عقايد و ادعاهای باب میپرداختند.
در اينجا بايد به يک چيزی توجه داشت و آن اين که يک تعدادی از بابیها حقيقتاً با اعتقاد و با ايمان به عقايد باب، بینهايت مشتاقانه در پس تبليغ تفکرات عقايد و ظهور قائم و صاحب الزمان بودند. در بعضی موارد آنها چنان عقايدشان را علناً ابراز میکردند که مورد وحشت دولت مرکزی، حکام و ايالات و مردم میشدند.
توجه به اين داشته باشيم که در هر صورت ملاحسين بشرويهای موقعی که وارد مازندران شد، در نزديکیهای بابل، مردم به تحريک عالم آنجا، به آنها حمله کردند و حتی يک تعدادی از کسانی را که به دنبال ملا حسين بودند، کشتند. اينها مجبور شدند که به قلعهی طَبَرسی يا طَبرَسی بروند. در آنجا ديوارهای اين قلعه که در حقيقت آرامگاه آن عالم اسلامی هست و تفاسير بسيار معروفی بر قرآن دارد، در آنجا ديوارهايی به دور اين قلعه کشيدند و به دفاع از خود پرداختند.
اينجا فکر میکنم توضيح اين مسئله لازم است: اصولاً در آثار باب، جهاد برای اعلان عقايد، توصيه شده و بابیهای اوليه اين جهاد را به معنای واقعی انجام میدادند. در بعضی موارد جنگ میکردند، کشته میشدند و میکشتند، زيرا بینهايت اعتقاد راسخ و قوی به سيد باب و ادعاهای او داشتند، علاوه بر اين که در آثار باب، جهاد برای اعلان عقايد باب توصيه شده بود.
به هر حال در مازندران جنگهايی بين مردم و سپس قوای دولتی و بابیها چندين بار انجام گرفت. چندين ماه اين جنگ ادامه داشت. محمد شاه مرده بود و ناصرالدين شاه تازه به سلطنت رسيده بود. وزير او امير کبير در اين فکر بود که اين جنبشی که سيد باب ايجاد کرده، بايد هرچه زودتر برای اين که جامعهی ايران آرامشی پيدا کند، سرکوب کند.
موقعی که قوای دولتی به مازندران میرسد، چندين جنگ انجام میدهند، ولی هيچگاه به پيروزی آنها نمیانجامد. گاهی بابیها قلعه را ترک میکردند و به قوای دولتی حمله میکردند و به موفقيتهايی هم دست میيافتند.
بيشتر بابیها – همانطور که میدانيم – آخوند و يا طلبه و مردم عادی بودند و اينها حد اکثر سلاحهايی که داشتند، شمشير بوده و يا مثلاً چوب و چماق و اين طور چيزها. قوای دولتی با توپ و تفنگ مجهز بود. باوجود اين موفق نشدند. به هر حال بابیها در اين قلعه شبها به صدای بلند ذکر الله اکبر میگفتند و اين صدا در سراسر جنگلهای مازندران و اطراف قلعه میپيچيد و طبيعتاً روحيهی دولتی را ضعيف میکرد، به اين ترتيب که سربازها متوجه میشدند، میفهميدند، به گوش خودشان میشنيدند که اينها مردمان مؤمنی هستند، زيرا ذکر الله اکبر میگويند و اين تأثير فراوان در روحيهی سربازان دولتی داشت.
به هرحال سران قوای دولتی مجبور میشوند با امضاکردن و مهر کردن قرآن به بابیها اطمينان دهند که با آنها کاری ندارند و آنها میتوانند قلعه را ترک کنند و به زادگاههای خود برگردند. اينها با اعتماد به امضاء کردن و مهر کردن قرآن، قلعه را ترک میکنند، بيرون میآيند. قوای دولتی آنها را قلع و قمع میکنند. بعد از اين که آنها را خلع سلاح میکنند، همهی آنها را میکشند. تعدادی از بابیها در اين گير و دار فرار میکنند و میتوانند بعداً گزارشهای آنچه که در قلعه اتفاق افتاده بود، به بابیهای ديگر و يا به مورخين دولتی و درباری بدهند.
خبر کشتار بابیها به باب میرسد. باب را بینهايت محزون میکند. آثار مختلفی نشان میدهد که سيد باب فکر میکرده که بابیها موفق خواهند شد و کاری خواهند کرد، ولی شکست آنها سبب حزن سيد باب میشود.
بعد از قضيهی اين جنگ و جدال در دو شهر ديگر ايران، يعنی زنجان و نيريز، همين گونه قيامها انجام میگيرد. جالب توجه اين است که در زنجان تقريباً میتوان گفت که تمام شهر – حالا اگر بابی بودند يا نبودند – به دنبال رئيس بابی خود، از شهر دفاع میکردند و قوای دولتی مشکلات فراوان پيدا کرده بود. دست خطهايی از اميرنظام، اميرکبير، موجود است که او دستور میدهد، تمام شهر را با خاک يکسان کنند و بابیها را تماماً قلع و قمع کنند و از بين ببرند، حتی اگر کار به اينجا انجامد.
حال در هر دوی اين شهرها، يعنی در نيريز و زنجان باز هم با امضا کردن و مهر کردن قرآن، بابیها را از کمينگاههای خودشان بيرون میکشند و همه را قتل و عام میکنند.
اين اخبار به سيد باب میرسد و در همين زمان هم دستور اکيدی از امير نظام صادر میشود که هرچه زودتر برای اين که به اين دايرهها و اين جنبشها و قيامها خاتمه داده شود، سيد باب را تيرباران کنند.
سيد باب را در تبريز بار اول يک فوج مسيحی، يک ارتش مسيحی که عدهای از ارامنه و آسوریها عضو اين گردان بودند، اينها سيد باب در تبريز تيرباران میکنند. تيرها به طناب سيد باب برمیخورَد و سيد باب هيچ آسيبی نمیبيند. حتی شخص زنوزی هم که همراه با او و طرفدار و عاشق او بوده، و اينها را با هم میخواستند تيرباران کنند، نيز آسيبی نمیّبيند.
: پس چطور با طناب آنها را آويزان کرده بودند، اگر میخواستند، آنها را تيرباران کنند، يا میخواستند، به دارشان بزنند؟
: آنها را آويزان کرده بودند. به يک ديوار ميخی کوبيده بودند و اينها برای اين که فرار نکنند و يا جای خودشان را تغيير ندهند، به آن ميخ وصلشان کرده بودند، يعنی بسته بودند.
: يعنی دار نمیخواستند بزنند؟ دارزدن در کار نبوده؟
: نه، مقصودشان تيرباران بوده. دستهای آنها را به آن ميخ با طناب به ديوار میبندند، برای آن که جای خودشان را تغيير ندهند واحتمالاً فرار نکنند.
به هر صورت سبب میشود که تيرها به طناب میخورَد و سيد باب و آن شخص همراهش آسيبی نمیبينند. بعد از آن که دودها خوابيده میشود، مردم که شاهد اين قضيه بودند، میبينند که سيد باب نيست و آن جوان هم در کنار ديوار ايستاده.
: حتماً میگويند که او غيب شده.
: من يک چيزی را به شما بگويم. مورخين به اين نکته توجه کردهاند. حتی مورخين مسلمان و مخالف سيد باب. اگر سيد باب همان زمان، در حضور مردم ادعا میکرد و به سخن درمیآمد که مردم، اين معجزهی من است و شما ديديد که ۷۵۰ سرباز به طرف ما تيراندازی کردند و هيچ عيبی و صدمهای به من وارد نشد و به مؤمنی هم که کنار من ايستاده، آسيبی نرسيده، بیترديد آشوبی در شهر تبريز به وجود میآمد.
: نکتهی جالبی گفتيد، استاد. برای اين که فکر میکنم که ديگر آن سربازها يا ديگران کاری نمیتوانستند بکنند، برای اين که میتوانست بگويد، من خود امام زمان هستم واين معجزهی من است.
: ببينيد، اگر سيد باب حقيقتاً بعد از اين که در دور اول آسيبی نديد، همهی گزارشهايی که در زمان قاجاريه نوشته شده، از جانب مورخين دولتی و درباری، به اين مسئله تأکيد دارند که در بار اول به هر صورت سيد باب صدمهای نديد. حتی میگويند که يک خراشی هم به او نرسيده بوده.
: اما من در جايی خواندم که پنهان شده بود.
: حالا ببينيد، به هر حال سيد باب در حجرهای که در کنار اين محل اعدام بوده، با يکی از ياران خودش داشته بحث و صحبت و گفتگو میکرده. شايد داشته آخرين وصايای خودش را مطرح میکرده و يا تاکتيکهای آيندهی بابیها را مشخص میکرده، يا طرح نقشههای آتی را میريخته.
آنچه که مهم است، اين است که سيد باب را برای بار دوم آوردند که تيرباران کنند. اگر سيد باب در ملأ عام ادعا میکرد که مردم من سيد و اولاد پيغمبرم و موعود اسلام و امام دوازدهم هستم و اين معجزهی من بود، شما تصور کنيد، تبريزیهای آن زمان – اين زمان هم همچنين – بسيار مذهبی بودند و بسيار هم در مورد عقايد باب کنجکاو شده بودند، مسلماً نمیتوانست قوای دولتی و يا حکومت، در آن زمان سيد باب را دوباره تيرباران کند. اما سيد باب چنين کاری را نکرد.
: چرا به نظر شما او اين کار را نکرد؟ آدم زيرکی بود.
: آدم زيرکی بود و من تعجب میکنم. همچنين شما و خيلی کسان ديگر که صدای مرا میشنوند، فکر میکنند، که او چرا اين کار را نکرد.
: اگر او اين کار را کرده بود، ما الأن ديگر مشکل امام زمان را نداشتيم.
: بله، ولی در هر صورت سيد باب چنين کاری را نکرد و گردان بعدی که غير مسيحی و مسلمان بود، مأمور شد که سيد باب را تيرباران کند و اين بار سيد باب تيرباران شد و طبق مستندات تاريخی، اين دو شخص، يعنی زنوزی و سيد باب آن چنان سوراخ، سوراخ شده بودند که اين دو جسد را نمیشد از هم تفکيک کرد.
به هرحال، جسد سيد باب را از سربازخانهی تبريز به يک خندقی حمل میکنند و درآنجا میاندازند. اينجا توضيحی کوتاه ارائه میدهم: کنسول روس همراه با يک نقاش به آنجا میرود و يک نقاشی از صورت باب میکند.
: از جسدش؟
: از صورت باب، بله، از جسد باب.
: اين صورتش پيش از اعدام بوده يا بعد از اعدام؟
: بعد از اعدام. البته منظورِ قوای دولتی موقعی که جسد باب و سيد زنوزی را در آن خندق میاندازند، درخارج از شهر، اين بوده که شايد طعمهی حيوانات وحشی شود و از بين برود، ولی آن، همان جسد باب و خود باب بوده، زيرا اجازهی دفن جسد باب را نمیدهند.
به هرحال، مهم اين است که اين عکس بعداً به پطرزبورگ، به يک شرق شناسی فرستاده شده، در کجا هست، نمیدانيم، ولی شايد در آينده امکاناتی وجود داشته باشد که بشود دنبال کرد و اين نقاشی را پيدا کرد. به هرحال در تبريز، در آذربايجان، نقاشیهايی هم از چهرهی سيد باب و هيکل باب انجام گرفته. آنچه ما از عکسهايی که از سيد باب میبينيم، همان نقاشیهايی است که در آذربايجان انجام شده. داستان اين نقاشیها مفصل است، اگر کسی ميل دارد میتواند از من سؤال کند. حتی اسم نقاش، چگونگی آن و غيره را به اطلاع میرسانم.
به هرحال اين عکسی که از سيد باب موجود است و در آذربايجان از او کشيده شده، قبل از تيربارانش است و پس از تيربارانش هم يک چنين نقاشی موجود بوده که اکنون در دسترس نيست، ولی آن عکسهايی که قبل از تيرباران انجام گرفته، اکنون در تمام کتابهايی که چه در دفاع از عقايد باب منتشر میشود و يا عليه باب و بابيت و بهائيت وغيره، اين عکسها از سيد باب ديده میشود. در حقيقت عکس نيست، بلکه نقاشی است.
: استاد، جسد باب چه سرنوشتی پيدا میکند؟
: بعداً خواهيم گفت.
وقايعی که گفتيم، سبب میشود که تعدادی از بابیها امير نظام، اميرکبير و ناصرالدين شاه را مسبب اين کشتارها و قتل سيد باب بدانند. چون بابیها بینهايت عاشق سيد باب بودند، در اين فکر میافتند که به ترور ناصرالدين شاه بپردازند. حتی در دوشان تپه برای ترور شاه هم میروند، به او با قمه و اسلحه و کلت حمله میکنند. ناصرالدين شاه جان بدر میبرد. کسانی که در طرح ترور شاه بودند، دستگير میشوند. چند نفرشان بلافاصله در همانجا به وسيلهی قوای دولتی کشته میشوند و بعداً اينها را در تهران در ملأ عام اعدام میکنند.
تعدادی از کسانی که در اين طرح ترور ناصرالدين شاه شرکت داشتند، از کسانی بودند که از جريانات قيامهای مازندران و زنجان و نيريز جان به در برده بودند. اينها به تهران میآيند و طرح ترور شاه و اميرکبير را میکشند. موفق نمیشوند. اين ماجرا سبب میشود که آنها را اعدام کنند.
ببينيد، بعد از اين که سيد باب کشته میشود، بعد از اين، قيامهای بابيان به شکست میرسد. بابیها مورد حملهی دولتی در هرکجا که بودند، واقع میشوند. بعد از اين جريانات يا پس از مرگ يا قتل سيد باب، بايد توجه به اين نکته داشته باشيم که خيلی از آخوندها مثل آقا نجفی و غيره، خيلی از افرادی که به آنها بدهکار بودند و يا با آنها خصومتی داشتند، به اتهام بابيت آنها را دستگير میکردند و میکشتند، يعنی در همين زمينه، در اين زمان، بايد اين گونه فکر کرد که تعدادی از مردم به بهانهی اين که بابی هستند، کشته میشدند، ولی تعداد زيادی بابی هم دستگير و کشته شدند، اعدام شدند، تعقيب شدند، حتی در بعضی موارد - بايد ما صميمانه و با انصاف باشيم - بعضی از خانوادههای بابی واقعاً به صورت غمانگيزی به نابودی کشيده شدند.
مثلاً شما ببينيد، در نطنز يک آخوند که اين را حاجی سياح در خاطرات خودش عنوان میکند، در نطنز اين آخوند بالای منبر میرود و فرياد میزند، که بابیها هر شب قرآن میسوزانند و ما بايد اينها را از ميان ببريم. هدف اين عالیجناب اين بوده که بتواند ثروت بابیها را ضبط کند. به هر حال، تمام بابیهای نطنز را اينها کشتار میکنند و ثروت آنها را بين خودشان تقسيم میکنند.
در سراسر ايران بابیکشی شروع میشود و انجام میگيرد و من باز تأکيد میکنم که تعدادی هم بابی نبودند، ولی آخوندها با آنها خصومت داشتند، اينها به بهانهی بابی بودن کشته میشوند. به هر صورت در خاطرات امين الدوله، خاطرات حاجی سياح و خاطرات ديگری که در اواسط و اواخر دوران ناصرالدين شاه نوشته شده، همگی تأييد میکنند که نام بابی و بابيگری يک مستمسکی شده بود برای دولتيان و حکام که افراد را سرکوب کنند و يا اموال آنها را تاراج نمايند، به وسيله آن که آنها را متهم به بابيگری کنند.
جسد سيد باب بعداً به وسيلهی بابیها از آن خندق دزديده میشود. به تهران میآورند. در تهران در گوشهها و منازل و مساجد و حتی امامزادههای مختلف پنهان میکنند و بالأخره جسد سيد باب و شخص زنوزی را که همراه سيد باب تيرباران شده بود، به عکا میفرستند.
در آن زمان میدانيم که بعد از جريان واقعهی ترور شاه و شکست آن سبب میشود که تعدادی از بابیها دستگير شوند. از جمله ميرزا حسين علی نوری معروف به بهاءالله. بعد از چند ماهی که ايشان را در تهران زندانی میکنند، با تعدادی از بابیها به بغداد تبعيد میکنند.
بغداد، يعنی سرزمين عراق و غيره، جزو امپراطوری عثمانی بود. در بغداد بين برادر بهاءالله و بهاءالله، يعنی بين يحيی ازل و ميرزا حسين علی نوری بهاءالله بر سر جانشينی باب اختلاف ايجاد میشود. دولت عثمانی آنها را به استانبول میفرستد. در استانبول آنها را تبعيد میکنند به ادرنه. در ادرنه اين اختلافات بالا میگيرد. دولت امپراطوری عثمانی برای رفع اين اختلافات و برای سرکوب کردن عقايد بابيت و بعد بهائيت، اينها را تقسيم میکند. تعدادی را با يحيی ازل به جزيرهی قبرس میفرستد و تعدادی را همراه بهاءالله به عکا میفرستد.
در عکا قلعهای بوده که در گذشته امپراطوری عثمانی کسانی را که خيلی از نظر دولت شرور بودند و يا ميل داشتند که اينها را از مدنيت دور کنند، میفرستادند به عکا. عکا آن زمان فقط صاحب اين قلعه بوده و زندان بوده.
: در فلسطين است؟
: عکا در سرزمين فلسطين و يا بگوييم که اکنون در اسرائيل قرار گرفته. مهم اين است که بابیها باقیماندهی جسد باب را بعد از اين که سالها در نقاط مختلف پنهان کرده بودند، يعنی استخوانهای باب و آن شخص زنوزی که فقط باقی مانده بود، اين استخوانها را حمل میکنند به عکا و میرسانند به بهاءالله.
من در اينجا يک نکته را بايد اضافه کنم و آن اين است که بهاءالله در بغداد، پس از جدالهايی که با برادرش پيدا میکند، اعلام میکند که من يظهرهالله، موعود باب و بابيت هستم، من کسی هستم که بابیها منتظرش هستند و ادعای يک دين جديدی میکند که مقداری از عقايد باب را قبول میکند، مقداری را تعديل میکند و بعضی را رد میکند و عقايد ديگری را هم به آن اضافه میکند.
اصولاً بايد بگوييم که دين بهائيت اصلاً در بغداد و به وسيلهی يکی از طرفداران مهم و معروف باب به نام ميرزا حسين علی نوری به وجود آمد. ازل ادعای جانشينی باب را داشت. بهاءالله ادعای جديدی را مطرح کرد و ديانت بهائی را تأسيس کرد. اکثر بابیها به دنبال بهاءالله رفتند. چرا؟ اين داستان ديگری است.
درهر حال جسد باب را میفرستند برای بهاءالله. در آنجا نگهداری میشود و پس از اين که امپراطوری عثمانی سقوط میکند، به وسيلهی عبدالبهاء در حيفا، در بالای کوهی يک آرامگاه بسيار سادهای برای باقيماندهی جسد باب درست میکنند و در آنجا دفن میکنند.
: اسم کوه کرمل است؟
: بله.
اين آرامگاه اکنون يکی از بناهای بسيار بزرگ ديدنی اسرائيل است، در شهر حيفا و ما ايرانیها میتوانيم در کتابهای زيادی که در پيرامون اسرائيل و حيفا و غيره و يا بهائیها منتشر کردهاند، اين آرامگاه بسيار مجلل را ببينيم.
اين آرامگاه که شباهت زيادی به کاتدرال واتيکان دارد و بسيار بزرگ است، گنبد طلايی دارد و بیترديد يکی از بناهايی است که از نظر معماری و زيبايی مهم است. در اسرائيل خيل معروف است و عکسهاي اين بنا ديده میشود.
سيد باب در هر صورت در زمان زندگیاش، چه قبل از اين که ادعای بابيت بکند و چه پس از بابيت، (کتابهايی نوشت است.) جالب توجه اين است که سيد باب از چهريق، ماکو و تبريز دو کتاب اصلی خودش را نوشته است. يکی بيان فارسی است و يکی بيان عربی و آثار ديگر. در اين کتابها و در نامههايی که محمد شاه نوشته و نامههايی که به حاج ميرزا آغاسی نوشته، ادعای خودش را از بابيت به قائميت تبديل میکند.
در اين آثار ديگر صحبت از بابيت ندارد، بلکه به قائميت خودش استشهاد میکند. دو کتاب قبل از آن که ادعای بابيت کند، نوشته است که گفتم، يکی از آن رسالهی فقهيه بوده و يک رسالهای هم در سلوک دارد که بيشر به مقامات سير و سلوک عرفانی در اين کتاب پرداخته و شرح صوفيانه و عرفانی پيرامون مسائل سير و سلوک است. يک کتاب ديگری هم دارد به نام تفسير سورهی بقره که در همين ايام نوشته. بعد از بابيت، اولين کتابی که نوشته است، به نام تفسير سورهی يوسف است که بين بابیها به قيوم الأسماء معروف است.
سيد باب کتابهای زيادی نوشته. مقداری از آثار سيد باب به غارت رفته. يک مقداری از بين رفته، يکی مقداری را در راه کربلا دزديدند. در هر صورت مهم اين است که رسالات بسياری نوشته است. مثلاً تفسير سورهی توحيد، تفسير سورهی حمد، تفسير سورهی والعصر، رسالهی اثبات نبوت خاصه. مثلاً برای امام حسين زيارت نامه نوشته، برای بيشتر امامزادههای اسلامی زيارت نامه نوشته. جالب توجه اين است که يکی از کتابهای مهم سيد باب تفسير سورهی کوثر است، دعای غيبت است، تفسير بسمالله است وکتاب پنج شأن، دلايل السبعه، بيان عربی و بيان فارسی و کلی چيزهای ديگر.
از سيد باب طلسمهای متعددی ديده میشود که به خط خودش است و به اشکال ستاره و يا به صورت مربع و غيره نوشته شده که اينها را در آثار متعدد بابی و بهائی میشود ديد.
من در مورد عقايد سيد باب میتوانم چند جمله بگويم که شايد بد نباشد. از جمله اين که سيد باب، شايد برخلاف زمان خودش، به بابیها توصيه میکند، صورتشان را بتراشتند، ولی در عوض موهای سرشان را بلند کنند و نتراشند. از توصيههای سيد باب اين است که اگر میتوانند هر روز، ولی حداقل هر چهار روز يک بار بايد حمام کنند، هر چهار روز يک بار بايد ناخن بگيرند. ديگر از توصيههای سيد باب اين است که هر روز به آينه نگاه کنند. جالب توجه است که باب به طرفداران و مؤمنين خودش توصيه میکند که شرح اعمال خير و شر خودشان را هر روز بنويسند، پس بايد بابیها يادگاریهای زيادی از خاطرات خودشان را به جای گذاشته باشند.
ديگر از دستورات سيد باب اين است که زنان مردان مجازند که با هم ملاقات کنند، با غير بابيان ازدواج نکنند، هر ۱۹ روز يک بار با هم بنشينند. زن و مرد، پير و جوان، با هم بنشينند و دعا و مناجات کنند. از احکام باب هست که حتماً به تحصيل علم بپردازند و به ويژه برای زنان که برايتان قبلاً گفتم.
از دستورات و احکام باب است که روی زمين ننشينند، بلکه بر روی صندلیها، کرسیها بنشينند. از دستورات اين است که هر ۱۹ سال يک بار اسباب و وسايل خانه را نو کنند و آنچه را که در قبل تهيه کردهاند ببخشند و از بين ببرند و اگر توانايی ووسع آن را دارند، چيزهای جديدی برای خانهی خودشان تهيه کنند.
از احکام ديگر باب اين است که پاره کردن و سوزاندن کتاب حرمت دارد و ديگر اين که به آزار ديگر انسانها نپردازند. از احکام باب است که خودکشی را ممنوع کرده. ديگر اين که بايد به بنای شهرها و خانهها و اماکن ديگر بپردازند و سعی کنند که بنای اين اماکن زيبا و بسيار عاقلانه و با انضباط انجام گيرد.
مثلاً از دستورات باب است که مهملات نه گوش کنند و نه بنويسند، بلکه به آنها توصيه شده که به کتابهای علمی مشغول شوند و به علم روی آورند و در مورد مسائل علمی و فلسفی کتاب بنويسند.
مثلاً در قضيهی ارث برخلاف اسلام، زن و مرد مساوی ارث میبرند. از جمله کارهای جالبی که باب توصيه کرده، اين است که هر کسی که وصيت میکند و هر کسی که ثروتی دارد، هميشه - چه وصيت کرده باشد و چه وصيت نکرده باشد – بايد يک قسمتی از اموال و ميراث او به معلمين و استادان برسد، تا دستگاه فرهنگ و علم قوت و استحکامی بگيرد.
به هرحال، اين جنبش باب يک انقلاب اجتماعی و اقتصادی، فرهنگی و دينی در جامعهی ايران ما ايجاد کرد. بعضی از نويسندگان خارجی، فرانسوی، انگليسی و غيره و يا روسی معتقد هستند که با جنبش باب، با ظهور باب، در جامعهی ما، ايران، انديشهی آزاد و ترقی و تجدد و تفکر آزادی خواهی تأسيس شد و رواج گرفت. بعضی از محققين روسی و فرانسوی معتقد هستند که انقلاب مشروطيت ايران با مجاهدتهای بابيان تکميل شد، به انقلاب ملی مشروطيت ايران خاتمه گرفت. بعضی از محققين ايرانی و خارجی معتقد هستند که جنبش باب باعث يک انقلاب اساسی و بنيادی در جامعهی ايران و جوامع اسلامی گرديد. بعضی از مورخين غربی معتقدند حتی که مهمترين – پس از حملهی تازيان به ايران – مهمترين جنبش فرهنگی، آزاديخواهی، اجتماعی و سياسی و دينی در حقيقت با جنبش باب در ايران شروع میشود و اين مهمترين جنبشهاست.
من اينجا فقط يک چيزی را توضيح میدهم: بعضی از اين نظريات بسيار غلو آميز است، ولی همگی ما بايد قبول کنيم که جنبش باب در جامعهی يک صدو پنجاه سال پيش ايران، آن چنان تأثير گذاشت که حتی هر زمان که بابيان میخواستند و ميل داشتند، میتوانستند در خوابگاه ناصرالدين شاه اعلاميههای خودشان را بگذارند. يعنی در دربار هم رسوخ داشتند.
تمام مورخين مسلمان و حتی آنانی که ضد تفکرات بابی و عقايد باب بودند، همگی تأييد میکنند که جنبش باب مسبب يک دگرگونی اجتماعی - دينی در ايران شده. در اين ترديدی نيست و شما آثاری را پيدا نمیکنيد در دوران قاجاريه، در اين يک صد و پنجاه سالی که ما به تاريخ سياسی، ديپلماسی و يا اجتماعی ايران میپردازيم، که رد پای بابیها و بهائیها را نبينيم.
به هر حال بايد توجه به اين داشته باشيم که بابیها و سپس بهائيها مهمترين اقليت دينی و غير اسلامی در ايران هستند و حتی میشود ادعا کرد که يک اقليت اِليت در جامعهی ايران هستند، برای اين که مردمی ثروتمند، تحصيل کرده و بسيار پرنفوذی هستند.
در مورد بهائيت اصلاً صحبت نکرديم، زيرا که بحث بهائيت بايد جداگانه انجام شود، ولی آنچه مهم است، من از همهی دوستان ايرانی و ميهن دوستِ خودم خواهش میکنم که رسوبات اسلامی را دور بکنند و با توجه به اين که همهی عقايد باب مسلماً امروزه ديگر قابل اجرا نيست و برخی از عقايد برای همان زمان است، خيلی خشونت بار است، مثلاً همان تفکر جهاد برای پيشبرد عقايد سيد باب، ولی خالی از تعصب و رسوبات اسلامی با احترام به اين گروه رفتار کنند، اين مهم است.
نظر خود را بنویسید