×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
دین است و فرقه نیست
1387/10/10

ولوله در شهر ۱


جام جم درص4 و دیگرجاها اشاره كرده كه استعمارفرقه های قادیانی وبهائی وبابی راساخته است تا دراسلام تفرقه ایجاد كند. درمقالات دیگر درهمین مجموعه گفته شد كه دیانت بابی وبهائی موجب تفرقه دراسلام عزیز نبوده و نیستند، بلكه خودمسلمانان ازهمان 1400 پیش چنین كرده وبه تفرقه ادامه داده اند.

امّا راجع به فرقه سازی مختصراً باید عرض شود كه ازجهتی می توان دوتقسیم بندی برای فِرَق ِ به وجودآمده در دین اسلام دراین چهارده قرن قائل شد.دستۀ اوّل ازگروه اكثریّت سنّی، مثل: حنفی،مالكی،حنبلی،شافعی و دستۀ دوم ازگروه اقلیّت شیعه،مثل كیسانیّه، هاشمیّه، راوندیّه، اسماعیلیّه،... درتقسیمی دیگر، می توان به دو گروه اصولیین واخباریین اشاره نمود. ازجملۀ اخباریین كه استاد نیز درسخنرانیشان به آن اشاره كرده اند، شیخیّه یا به قولی كشفیّه ازفرق ِشیعۀ دوازده امامی است كه تأثیرات روحانی جدیدی درایران وعراق وهند ایجاد نمود. شیخ احمد احسائی وسیّد كاظم رشتی دوبنیانگذاراصلی شیخیّه بودند كه با تأكید برخلوص وتقوی و با تمركز صرف بر آیات و احادیث قرانی وعدم اعتماد به قیاسات ظنّی وگمانی معمول آن زمان، به نتایج معنوی و ایمانی جدید وجالبی رسیدند و ازجمله توانستند نزدیكی ظهور موعود اسلام را تشخیص و بشارت دهند و از شاگردان آنها بودند كه دیانت جدید بابی را درک ودر راهش جان نثار كردند.

جام جمیان لابد فرق بین «دین» را كه توسّط مربّی آسمانی مستقل وصاحب شرع و كتاب وحیانی و امّت جدید از سوی خدای واحد به بشریّت ارائه می گردد، با «فرقه» كه درظلّ یك دین و وابسته به آن ایجاد می گردد، می دانند؛ مثل دین مقدّس اسلام وفِرَق ِ فوق الذّكر آن. طبق تحقیقی(شریف یحیی الامین)، 480 فرقه در اسلام به وجودآمد كه ازجملۀ آنها فرقۀ قادیانی(با ادعای مهدویّت ومسیحیّتِ درظلّ اسلام) وفرقۀ وهّابی(بدون چنان ادّعایی) می باشند، كه طبق آثار و كتب خودشان صرفأ مدّعی رفع انحرافات موجود دراسلام عزیز و بازگرداندن آن به سرچشمۀ پاكش می باشند، امّا دو مورد بابی وبهائی طبق توضیحات فوق و ادّعای صریح مذكور دركتب وآثار وحیانی شان كه اینك دردسترس همگان است، دین اند وفرقه نیستند. علامه سیّد محمّد حسین طباطبایی نیز در کتاب خود بنام شیعه اسلام می نویسد (ترجمه به مضمون از انگلیسی) مذاهب بابی و بهائی هم از لحاظ اصول و هم از لحاظ فروع با اسلام تفاوت دارند و لذا نمی توان آنهارا شعب اسلام دانست.(Shi`te Islam, London George Allen & Unwin Ltd, 1975, p 76)

به این جهت، اگرچه جام جمیان طبق عقیدۀ خود می توانند ادیان بابی وبهائی را باطل شمارند، امّا منطقأ نمی توانند منكر شوند كه هر دو كتبأ و رسمأ مدّعی اندكه دین هستند و فرقه نیستند. استاد عزیزمی دانند كه هر پیامبری كه ظاهر شد، پیروان آیین قبل به بهانۀ این كه دینشان آخرین دین است وموعودشان نیز پس از ظهور، همان دین وآیین سابق را تكرار خواهد كرد، اورا ردّ كردند وعذاب دادند. در مورد ظهور جدید این عصر نیز چنین شد، حال آنكه حضرت رسول اكرم با ظهور خود در عالم، خاتم وپایان بخش دوره ای چند هزار ساله بودند كه درآن انبیاء الهی — كه خبردهنده (نبی) بودند — یكی پس از دیگری، خبر از دورۀ جدیدی دادند كه «نبأ عظیم» الهی آشكار خواهد شد ونبوّات انبیاء تحقّق خواهد یافت، وبه همین جهت در زیارت مطلقۀ امیر مؤمنان،آمده است كه حضرت رسول، «الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل» بوده و هستند (پایان برای مربیّان آسمانی قبل ازخودشان، وآغازی برای مربیّان آسمانی آینده).

درحین ظهورهمان انبیاء ومربیان آسمانی كه درص4 ایّام ذكرشان آمده است، همین ایرادات به آنها گرفته شده وآنها را به خاطر ادّعایشان تكذیب كرده و مجرم دانسته اند. حضرت بهاءالله دربیاناتی لطیف كه درهر كلمۀ آن ابواب معانی بروجه متّقین ومنصفین گشوده اند، دراین مورد در لوح سلطان ایران ناصرالدّین شاه می فرمایند، قَوُلُه الْلَطیفُ الْعَزیزُ:
قَدِ اِشتَدَّ عَلَینا الاَمرُ فی كلِّ یومٍ بَل فی كُلِّ ساعَةٍ اِلی اَن اَخرَجُونا مِنَ السِّجنِ و اَدخَلوُنا فِی السِّجنِ الاَعظَم (عكّا) بِظُلمِ مُبین. اِذا قیلَ بِاَی جُرمٍ حُبِسُوا قالُوا اِنَّهُم اَرادُوا اَن یجَدِّدُوا الدّینَ. لَو كانَ القَدیمُ هُوَ المُختارُ عِندَكُم، لِمَ تَرَكتُم ما شُرِعَ فِی التَّوراتِ و الاِنجیلِ؟ بَینُوا یا قَومُ لَعَمری لَیسَ لَكُمُ الیومَ مِن مَحیصٍ. اِن كانَ هذا جُرمی قَد سَبَقَنی فی ذلك محمّد رَسوُُلُ اللهِ و مِن قَبلِهِ الرُّوحُ (حضرت مسیح(ع)) و مِن قَبلِهِ الكَلیمُ. و اِن كانَ ذَنبی اِعلاءَ كَلِمَةِ اللهِ و اِظهارَ اَمرِهِ فَاَنا اوّل المُذنِبینَ، لا اُبَدِّلُ هذا الذَّنبَ بِمَلَكوتِ مُلكِ السَّموات والاَرَضینَ... كُلَّما اَزدادَ البَلاءُ زادَ البَهاءُ فی حُبِّ اللهِ وَ اَمرِهِ بِحَیثُ ما مَنَعَنی ما وَرَدَ عَلَی مِن جُنوُدِ الغافِلینَ. لَو یستَرُونَنی فی اَطباقِ التُرابِ یجِدوُنَنی راكِباً عَلَی السَّحابِ و داعیاً اِلَی اللهِ المُقتَدِرالقَدیرِ. اِنّی فَدَیتُ بِنَفسی فی سَبیلِ اللهِ و اَشتاقُ البَلایا فی حُبِّهِ و رِ ضائِهِ یشهَدُ بذلِكَ ما اَنَا فیهِ مِنَ البَلایاءُِ الّتی ما حَمَلَها اَحَدٌ مِنَ العالَمینَ.

و نیز در لوح خطاب به پاپ پُلِ نهم می فرمایند:
جَسَدی یشتاقُ الصَّلیبَ و رَأسی ینتَظِرُ السِّنانَ فی سَبیلِ الرَّحمنِ لِیطَهِّرَ العالَمَ عنِ العِصیانِ

ونیزمی فرمایند:
به علماء از قول بهاء بگو ما به زعم شما مقصّریم، از نقطۀ اوّلی (حضرت باب) روُحُ ما سِواهُ فِداه چه تقصیری ظاهر كه هدفِ رِصاصش (گلولۀ سربی) نمودید. نقطۀ اوّلی مقصّر، از خاتم النّبیین روح العالمین له الفداء چه تقصیری باهر كه بر قتلش مجلس شورا ترتیب دادید. خاتَمُ النّبیین مقصّر، از حضرت مسیح چه تقصیر و افتراء هویدا كه صلیبش زدید. حضرت مسیح به زَعمِ باطل شما كاذب، از حضرت كلیم چه كذبی و افترایی آشكار كه بر كذبش گواهی دادید. حضرت كلیم به زعم باطل شما كاذب و مقصّر، از حضرت خلیل چه تقصیری هویدا كه در آتشش انداختید. اگر بگویید ما آن نفوس نیستیم، می گوییم اقوال شما همان اقوال و افعال شما همان افعال.[i]

و ملاحظه فرمایید كه برای اثبات مدّعایشان خطاب به سلاطین وامرایی كه ایشان را به مدت 49 سال دردورۀ بابی و بهائی تبعید و حبس و زجر كردند، چه می فرمایند. در لوح معروف به «رئیس»، خطاب به عالی پاشا وزیر عثمانی می فرمایند:
... لازم بود اینكه مجلسی معیّن نمایند و این غلام (از تعابیری كه در مورد خودشان به عنوان بنده وغلام خداوند به كار می برند) با علمای عصر مجتمع شوند و معلوم شود جرم این عباد چه بوده و حال امر از این مقامات گذشته و تو به قول خود مأموری كه ما را به اخرب بلاد حبس نمایی (منظور عكّاست). یك مطلب خواهش دارم كه اگر بتوانی به حضرت سلطان معروض داری كه ده دقیقه این غلام با ایشان ملاقات نماید. آنچه را كه حجّت می دانند و دلیل بر صدق قول حقّ می شمرند، بخواهند. اگر مِنْ عِند الله اِتیان شد این مظلومان را رها نمایند و به حال خود بگذارند. عهد نمود كه این كلمه را ابلاغ نماید و جواب بفرستد، خبری از او نشد. و حال آنكه شأن حقّ نیست كه به نزد احدی حاضر شود، چه كه جمیع از برای اطاعت او خلق شده اند. ولكن نظر به این اطفال صغیر و جمعی از نِساء كه همه از یار و دیار، دور مانده اند. این امر را قبول نمودیم و مع ذلك اثری به ظهور نرسید...اگر ملتفت می شدی... جمیع آنچه در دست داری و به آن مسروری می گذاشتی و در یكی از غُرَفِ مخروبۀ این سجن اعظم (عكّا) ساكن می شدی. از خدا بخواه به حدّ ِ بلوغ برسی تا به حسن و قبح اعمال و افعال ملتفت شوی. والسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی.

و در لوح خطاب به ناصرالدّین شاه می فرمایند:
ای كاش رأی جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت كه این عبد با علمای عصر مجتمع می شد و در حضور حضرت سلطان اتیان حجّت و برهان می نمود. این عبد حاضر و از حق آمل كه چنین مجلسی فراهم آید تا حقیقت امر در ساحت حضرت سلطان واضح و لائح گردد و بعد، الاَمْرُ بِیدِكَ و اَنا حاضِرٌ تِلْقاءَ سَریرِ سَلْطَنَتِكَ فَاحْكُم لی اوْ عَلَیّ.

و در پی ارسال همین لوح بود كه ناصرالدّین شاه ازعلمای زمان خواست تا جواب لوح حضرت بهاءالله را بدهند، امّا احدی از ایشان نتوانست وبه بهانۀ اینكه حضرتشان قصد گرفتن سلطنت ناصرالدّین شاه را از دستان وی دارند، به تعذیر و تكفیر پرداختند، كه این خود باعث دلخوری شاه از علماء شد.

دراوایل انقلاب اسلامی نیز بهائی ستیزان همچون ایّام نوشتند كه ادیان بابی وبهائی دوفرقه اند كه استعماربرای تفرقه دراسلام آنها راساخته است. درآن ایّام محفل روحانی ملّی بهائیان ایران كه پس ازفاصله ای اندك، جمیعاً شهید گردیدند، پاسخی به شبهۀ فوق نوشتند وعنوانش را «دین است وفرقه نیست» نهادند وآن رابه خون خویش امضاء نمودند تا این كه سندشان تا ابد باقی ماند. این مقال را با درج آن سند به پایان می بریم.

دین است و فرقه نیست

دكتر علی مراد داودی، مقالات و رسائل در مباحث متنوّعه، تهیّه وتنظیم وحیدرأفتی، جل سوّم

اگر کسی امر بهائی را از جملۀ ادیان نداند، باید بتواند دیانت را چنان تعریف کند که این امر از آن برکنار ماند، یا امر بهائی را به صورتی بشناسد که آن را دین نتوان نامید، و هیچ کدام از این دو ممکن نیست، زیرا بهائیان به وجود خدا قائلند، خدا را حقّ مطلق می خوانند، مبدأ جهان و حافظ و مدبّر آن می دانند، کلام حقّ را که به زبان برگزیدگان او به عالم خلق می رسد و نام کتاب خدا می گیرد صدق مبین می شمارند، به عالم روحانی یقین تام دارند، تعلّق روح را به قالب انسان می پذیرند، به بقای نفس معتقدند، حیات اُخروی را در سرای جاویدان تصدیق می کنند، ثواب و عقاب را معتبر می دانند، نماز می گذارند، دعا می خوانند، روزه می گیرند، به حجّ می روند، زکوت می دهند حلال و حرام می شناسند، خلاصه مجموعه ای از عبادات و مناسک دارند... پس امر بهائی دین است.

بعضی: از ادیان را دین حقّ و بعض دیگر را دین باطل می خوانند، و البتّه حقّ و باطل از لحاظ ادیان مختلف در حال حاضر تفاوت می پذیرد. هر امتّی دین خود را حقّ می داند و بعضی از ادیان دیگر را باطل می خواند، خاصّه دین لاحقّ از جانب اتباع دین سابق نشان از بطلان می گیرد. امّا آنچه در این میان مسلّم است اینکه هر دینی ولو دین دیگر را باطل شمارد به سبب این بطلان، سلب عنوان دین از آن نمی کند. پس امر بهائی را نیز اگر کسانی دین باطل بخوانند معذلک باید دین بدانند.

اعلامیّۀ جهانی حقوق بشر در تاریخ 20 دسامبر 1948 به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متّحد رسید (1) از آن پس همۀ کشورهای جهان هریک جداگانه آن را تصویب نمودند و در بسیاری از ممالک جمعیّت های فعّال و مؤثّر و مهمّی با مشارکت دانشمندان و نویسندگان و روشنفکران و خیراندیشان برای ترویج اصول آن و دفاع از این اصول در برابر عوامل معارض تشکیل شد، از جمله در کشور ما نیز تنی چند از کسانی که اینک در مقامات عالیّه قرار دارند در این راه بذل همّت فرموند. مادّۀ 18 این اعلامیه چنین است:
هرکسی حقّ آزادی فکر و وجدان و مذهب دارد. این حقّ شامل آزادی در تغییر مذهب یا عقیده و همچنین آزادی در اظهار عقیده و مذهب و ایمان بوسیلۀ تعلیم یا اجرای آن منفرداً یا بطور اجتماع و علناً یا بطور خصوصی و همچنین اجرای مراسم و آداب مذهبی است.

همین اصل به تفصیل بیشتر در میثاق بین المللی حقوق مدنی که در سالهای اخیر به تصویب ملّت ایران رسید و به صورت قانون در آمد گفته و پذیرفته شد. ملّت ایران چگونه می توانست چنین نکند و حال آنکه به حکم دین مبین خود ملزم بود که اکراه در دین را روا نشمارد بقوله تعالی:
«لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغیّ» (آیۀ 256، سورۀ بقره) باری این ملّت این اصول را قبول کرد و صحّت آنها را مسلّم شمرد، و این بدان معنی بود که همۀ اهل مملکت را در انتخاب دین خود مختار ساخت و حتّی حقّ تغییر مذهب بدانان داد، همۀ اهل مملکت را در تعلیم عقاید مذهبی خود و اظهار و ابلاغ آنها آزاد نهاد، همۀ اهل مملکت را در اجرای مراسم مذهبی به نحو علنی و اجتماعی یا به طور خصوصی و انفرادی مجاز دانست. پس در چنین مملکتی و در میان چنین ملّتی بهائیان نیز در اختیار دین خویش و اظهار و ابلاغ و اجرای آن آزادند.

از همین رو بهائیان هرگز خود را از این حیث نگران نمی بینند بلکه پیوسته بر خوردار از اطمینان می یابند. این اطمینان را برخی از سخنانی که بعضی از مردم احیاناً بر زبان می رانند بر هم نمی زند. بهائیان می کوشند تا این عدّۀ معدود را با اصل مطلب در هر باب آشنا سازند، از فکرشان رفع اشتباه نمایند، زبانشان را با صداقت دمساز کنند، از انصافشان برای اعتراف به حقیقت مدد گیرند. اینان که گاهی بر قلم ستم می رانند نیک می دانند که امر بهائی دین است، و چون دین است، ولو کسانی آن را از قبیل ادیان باطله بدانند، آزاد است، در عین اعتراف به حقوق بشر نمی توان این آزادی را از آن باز گرفت. از همین رو تجاهل می کنند، از اطلاق عنوان دین بر مجموعۀ معتقدات این جمات می پرهیزند، گاهی نام فرقه بر این دین می نهند، و البتّه منظور از فرقه را مذهب متفرع از دین مستقلّی نمی دانند، زیرا اگر چنین می پنداشتند می بایست آنرا فرع اسلام بنگارند. و ناگزیر مثل سایر مذاهب آن دین مبین از حقّ آزادی برخوردار شمارند. پس گوئی کلمۀ فرقه را آنگاه که بر اهل بهاء اطلاق می کنند به معنی حزب سیاسی می گیرند امّا آشکارا می بینند که اصول و فروع این مرام با حزب سیاسی مناسبت ندارد، بلکه اجتناب از سیاست جزء لوازم خطّ مشی آنان بشمار می رود. به همین سبب این تحریف را مفید نمی یابند و بسیار زود از آن روی بر می تابند. سرانجام می گویند که اینان نه دین و نه مذهب و نه فرقه اند، بلکه مشتی جاسوس و خائن و مزدورند، که به هم پیوسته و جمعی را پدید آورده اند، و با چند ناسزا از این قبیل شرط ستم را به جای می آرند. و پیداست که چون کسانی برای اثبات قولشان بیّنه و برهان نخواهند البتّه هرچه از دل می گذرانند بر زبان می رانند، و الاّ نیک می دانند که بیانشان معقول یا مقبول نیست و افترایی در غایت وضوح است. چگونه می توان گفت که جمع کثیری از تمام طبقات در اطراف و اکناف عالم اصول و عقایدی را در امور روحانی و اخلاقی نظراً بپذیرند و در عمل به کار بندند و برای حفظ تمسّک به این اصول با نهایت دقّت از مناهی اجتناب ورزند و به فرائض عمل کنند و سر و جان در راه دین و ایمان بیفشانند، تنها برای اینکه تنی چند از آنان در زمانی یا در مکانی به قصد خاصی به جاسوسی پردازند. این جمع معدود که اینگونه بی پروا لب به افتراء می گشایند، به رغم اکثر افراد این مملکت، و برخلاف رأی پیشوایان و برگزیدگان ملّت، این همه بیداد را تنها بدان سبب روا می شمارند که پیروان دینی را از حقّ مسلّم خود در انتخاب آن دین و اظهار و ابلاغ و اجرای آن به حکم اعلامیّۀ جهانی حقوق بشر باز دارند.

در حقّ کسانی که بدینگونه در برابر حقیقت دیده بر هم می نهند دعا می کنیم و به یقین مبین می دانیم که اعتراف اهل انصاف پشتیبان حقائق امور در جمیع احوال است. 

 

 


 

[i]آیات الهی، ج1، ص340

مقاله قبلی

مقاله بعدی

نظر خود را بنویسید