×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
رضا علامه زاده: به شکستن یک تابو فکر می کنم
1390/05/07
July 27, 2011
میهن – کامران همیشگی: از روزی که از طرفِ روزنامه “میهن” خبر دادند که به نمایش خصوصی آخرین فیلم رضا علامه زاده در منزلش بروم، این نگرانی‌ که فیلمسازِ قدیمی‌ ما با این موضوع به شدت کنجکاوی برانگیز چه کرده، دست از سرم بر نمی‌داشت.
رضا علامه زاده چندین فیلم کوتاه داستانی مانند “دار”، “شاهد”، “چند جمله ساده” و فیلم بلند “مهمانان هتل آستوریا” و مستندهایی چون “حرف بزن ترکمن “، “جنایات مقدس “، “موج و آرامش “، “دست نوشته نمی سوزد” و بسیاری مستندهای دیگر در کارنامه هنری اش دارد. به همه این ها باید سال ها تدریس فیلم سازی در هلند و آمریکا و انگلستان و اجراهای متعدد نمایش بسیار موفق “مصدق” را هم اضافه کرد.
او ۱۱ سال پس از ساخت آخرین فیلم مستندش “ریل” که در رابطه را با کشتار کولی ها در جنگ جهانی دوم بود، در فیلم جدیدش “تابوی ایرانی” به مسایل و مشکلات هم میهنان بهایی مان در ایران اسلامی می پردازد.
بعد از تماشای فیلم، این فکر که چرا ما و روشنفکران مان با این همه ظلم که بر هم میهنان بهائی مان رفته، مهر سکوت بر لب های مان نشانده بودیم و از کنار این موضوع به راحتی می گذشتیم، گریبانم را سخت می فشرد.
بگذریم و به فیلم بپردازیم. در همان ابتدا، با چهار داستان روبرو می شویم.
۱- خانواده ای که چاره ای جز مهاجرت نمی بیند.
۲- دهی در شمال ایران که در همان اوایل انقلاب به دلیل سکونت بهاییان به ویرانی کشیده شد.
۳- دانش آموزی که با داشتن معدل دیپلم ۱۹٫۵۵ به دلیل مذهبش از تحصیل در دانشگاه محروم است و باید در دانشگاه زیر زمینی بهائیان به تحصیل ادامه دهد.
۴- دکتری که در اواخر دهه بیست به شکل فجیعی توسط عده ای متعصب مذهبی به قتل رسید.
فیلم ساز به خوبی توانسته هم زمان با به نمایش گذاشتن این چهار داستان به عنوان جزیی از کل، با نگاهی موشکافانه به کنکاش بپردازد و در حقیقت به خود ما نهیب بزند که این تابو باید روزی شکسته شود.
موسیقی متن یار قدیمی فیلم ساز ، اسفندیار منفردزاده، به زیبایی فیلم را همراهی می کند و این غنیمتی است که یک بار دیگر با موسیقی زیبای منفردزاده خاطرات گذشته مان را مرور کنیم. و نکته دیگری که در این فیلم کمی عجیب به نظر می رسد، و در مستند هایی که علامه زاده تا کنون ساخته دیده نشده، استفاده از ترانه است؛ ترانه ای با اجرای فراموش نشدنی داریوش اقبالی که برای همین فیلم ساخته و پرداخته شده. گفت و گو با رضا علامه زاده را می خوانید:
چه شد که پس از این همه وقفه در فیلم سازی به سمت این قضیه، یعنی مشکلات جامعه بهائی رفتید؟
بعد از پخش مصاحبه های مربوط به تجاوز جنسی در زندان های جمهوری اسلامی پس از جریان انتخابات دو سال پیش، و استقبال عجیبی که از این کلیپ ها شد در میان ای میل های بسیاری که در این رابطه داشتم یک هموطن بهائی که نمی شناختمش از آلمان با من تماس گرفت و گفت: شما که این همه به مسایل انسانی حساسیت دارید و کار می کنید، چرا راجع به مشکلات ما بهائیان فیلمی نمی سازید؟ جواب دادم که اگر فرصتی پیش بیاید حتما این کار را می کنم. البته این صحبت به دو سال پیش مربوط می شود.
ایشان مقداری کتاب و مدارک از آلمان برایم فرستادند. چند ماه بعد، وقتی مشغول تدریس در انگلستان بودم از طرف بی بی سی فارسی با من تماس گرفته شد که چند فیلم مستند برایشان بسازم. من هم پیشنهاد کردم که اولین فیلم، در مورد مشکلات هم وطنان بهائی باشد چون ذهنم درگیر آن شده بود. بعد البته با بی بی سی به مشکلاتی برخوردم که عملا نه آن فیلم و نه فیلم های دیگر ساخته شدند.
یکسال بعد دو باره این فرصت فراهم شد ولی این بار توسط بیژن شاهمرادی که تهیه کننده ی اکثر کارهایم مثل فیلم سینمائی میهمانان هتل آستوریا و نمایش مصدق، و منصور تائید که هنرمند بهائی ساکن کالیفرنیاست. این دو به عنوان تهیه کننده، مسئولیت تولید فیلم را به عهده گرفتند و وجود منصور تائید به عنوان یک هنرمند بهائی راه تماسم با جامعه بهائی بویژه در ایران را هموار کرد.
آیا به مسائل و مشکلاتی که در زمان ساخت پیش خواهد آمد و رفع آن ها، از قبل فکر کرده بودید؟ و این مشکلات را چگونه حل کردید؟
برایم کاملا روشن بود که ساخت این فیلم بدون کمک و همکاری سه گروه غیر ممکن است.
گروه اول خود بهائیان بودند که بدون جلب اعتماد آنان که بدانند از ساخت این فیلم قصد سوئی ندارم انجام این مهم غیر ممکن بود. این مشکل ذره ذره حل شد، به این شکل که نوشته های من در زمینه مشکلات بهائیان، و سابقه ام به عنوان فیلمسازی که دغدغه مسائل اجتماعی و انسانی را دارد، این نگرانی را تا حدودی رفع کرد. همکاری هنرمند مورد اعتماد آنان، منصور تائید با من در این فیلم، آخرین تردیدها را مرتفع کرد.
گروه دوم شخصیت های مذهبی بودند که به مسائل انسانی و اجتماعی اهمیت می دهند. همکاری این گروه هم لازم بود که خوشبختانه آن ها هم باز به دلیل همین سوابق، به دعوت من جواب مثبت دادند به طور مثال، آقای جعفری، مدیر سابق روزنامه انقلاب اسلامی، و یا آقای بنی صدر. البته این را هم بگویم که هر چه تلاش کردم با یک مذهبی مخالف بهائیان، چه از حامیان انجمن حجتیه چه از گروه های دیگر مصاحبه کنم، با این که تعدادشان در ایران و حتی خارج از ایران بیشمار است، بالاخره موفق نشدم.
گروه سوم لاییک ها و تلاشگران حقوق بشر ایرانی بودند که می دانستم آن ها مرا از جنس خودشان می دانند و به اندازه خود من نسبت به تجاوز به حقوق انسانی بهائیان در ایران معترضند مانند ناصر پاکدامن، عبدالکریم لاهیجی و بسیارانی دیگر که در فیلم می بینید.
قدم بعدی و شرط بسیار اساسی من برای ساختن این فیلم امکان تصویر برداری از ایران بود، زیرا مشکلات بهائیان در واقع در چارچوب جغرافیای ایران است که معنا دارد.
در ایران هم به دو گروه نیاز داشتم، گروهی که بتواند از بهائیانی که مورد ستم قرار گرفته اند فیلم بگیرند، و گروه دیگری که صحنه های عمومی مورد نیاز فیلم را برایم بگیرند و به دستم برسانند.
وقتی این دو مورد را آزمایش کردم و نمونه های فیلم از ایران به دستم رسید مطمئن شدم که این کار انجام پذیر است و فیلم را شروع کردم.
بعد از اینکه مطمئن شدید که همکاری های لازم انجام خواهد گرفت طرح را به چه شکلی جلو بردید؟

زیبایی کار مستند همین است که شما در پروسه ساختن آن چیزهایی را کشف می کنید، چیزهایی را یاد می گیرید و چیزهایی را پیدا می کنید که از اول نمی دانید. حتی گاهی با آن چیزی که در ذهن داشتید در تناقض قرار می گیرید و مجبور می شوید که تغییر جهت بدهید. چون واقعیت ها مهمتر از آن چیزی است که در فکرتان است. این ویژگی و قشنگی کار مستند است. بنابراین در آغاز که شروع کردم دقیقا نمی دانستم که فیلم نهایتا به چه شکلی در خواهد آمد . چند تا چیز را می دانستم، بطور مثال تا وقتی که مطمئن نشدم یک خانواده بهائی که به لحاظ مشکلاتش خیال ترک ایران را دارد حاضر است از خودش فیلم بگیرد، این کار را شروع نکردم. اما اینکه در عمل چه تصویری به من خواهد رسید و یا از این فیلم ها چه چیزی درخواهد آمد را نمی دانستم. و اصلا مسافران می توانند بیایند و یا وسط کار متوقف خواهند شد. ولی خب کار مستند است دیگر.
من فکر می کنم که دو شکل فیلم مستند داریم . یک، مستندی که فیلم ساز از موضوع مرود نظرش مقداری فیلم می گیرد و بعد روی میز مونتاژ است که فیلم ساخته می شود. ولی نوع دوم فیلمی است که چهارچوب آن از قبل مشخص است و حالا باید مصالح لازم تهیه شود و سر جایشان بنشینند. من فکر می کنم فیلم شما از نوع دوم است. علیرغم اینکه چیزهای پیش بینی نشده ای وجود داشته ولی ساختار فیلم و داستان هائی که فیلم را جلو می برند، از نظر من کاملا فکر شده بوده و حتی با اینکه این فیلم یک فیلم مستند است ولی ساختار فیلم سینمائی داستانی را دارد. میخواستم ببینم که این فکر از کجا به نظرتان رسید تا این ساختار را برای فیلمتان در نظر بگیرید؟
حقیقتش از اینجا آمد که من از روز اول که می خواستم این کار را بکنم تصمیم گرفته بودم که فیلم را بدون گفتار متن بسازم و ساختار فیلم و حرف هائی را که می خواهم بزنم از زبان این و آن در بیاید. از جمله کارهای تکنیکی که براِی این کار لازم بود، این بود که در تمام مصاحبه ها با دو دوربین کار کردم تا بتوانم درگیر بحث بشوم و خودم هم در فیلم باشم. در واقع همانطور که شما می گویید یک طرح کلی برایش ریختم که همان حس داستانی بودن را به فیلم داده. حقیقتش چیز داستانی در فیلم وجود ندارد. ولی چون مونتاژ را هم خودم کردم لحظاتی بود که فکر می کردم واقعا دارم یک فیلم داستانی را مونتاژ می کنم. واقعیت این است که آنچه را که اتفاق افتاده، عین واقعیت را فیلم گرفتیم و هیچ چیز قابل تکرار نبوده. همه این مسایل می توانست اتفاق بیفتد یا نیفتد ولی همین طور که می گوئید چون یک تصور کلی پشت آن بوده حس قصه گویی در فیلم هست.
کمی از مشکلات فیلمبرداری صحنه های ایران برایمان بگوئید؟

مشکلات تکنیکی که خیلی زیاد بود. این شرط اول من بود که مطمئن باشم از ایران فیلم دارم و آدم ها حاضرند که حرف بزنند. چون می دانید که فیلم مستند در واقع یک نوع شهادت دادن است. شما یک چیزی را می خواهید رو کنید، افشا کنید، یک چیزی را پیدا می کنید و می خواهید نشانش دهید و کسانی باید باشند که این را شهادت بدهند و تماشاچی باور کند که حقیقت دارد.

مثلا یکی از خط های قصه به قول شما، ماجرائی است که چند سال بعد از انقلاب اسلامی در شمال ایران اتفاق افتاد، در دهی بنام ” ایول”. روستائیانی که به دلیل بهائی بودن صدمات زیادی خورده بودند باید می آمدند و جلوی دوربین حرف می زدند. شهادت این ها به خودی خود اصل قضیه بود.مسئله بعدی رساندن این فیلم ها به دست من بود.
به هر حال، با تکنولوژی امروز این کار خیلی کار پیچیده ای نیست. در دو کلام، دو صحنه فیلم نیست که یک جور به دست من رسیده باشد و یا حتی یک جور فیلمبرداری شده باشد. یکی با موبایل در آشپزخانه ای که به عنوان لابراتوار شیمی دانشگاه تشکیل شده فیلم گرفته و برای من فرستاده، و یک نفر دیگر با یک دوربین آماتوری از جلسه امتحان در یک اطاق پذیرایی.
آیا از قبل این تصمیم را داشتید که با اسفندیار منفردزاده برای موسیقی متن فیلم کار بکنید؟
حقیقت قضیه این است که من و اسفند در سال های اخیر همواره با هم کار کرده ایم و اگر قرار بود که فیلم موسیقی داشته باشد می دانستم که اسفند اولین نفری است که از او بخواهم موزیک را بسازد. با حساسیتی که اسفند روی مسایل اجتماعی و سیاسی دارد مطمئن بودم که دعوت مرا رد نمی کند. ولی از آغاز که داشتم کار می کردم به قضیه موزیک متن فکر نمی کردم و می خواستم ببینم کار به کجا می رسد. وقتی فیلمبرداری تمام شد و دیگر مطمئن شدم که فیلم چه شکلی خواهد گرفت با اسفند تماس گرفتم و او هم محبت کرد و دعوتم را پذیرفت و چند بار هم اینجا آمد و فیلم را دید و موسیقی متن بسیار زیبایی هم برایش ساخت.
تا آنجایی که من فیلم های مستند شما را دیده ام از ترانه در آن ها استفاده نکرده بودید. چه شده که این بار به این فکر افتادید؟
نکته جالبی است و ذهن شما اشتباه نمی کند، من هیچ وقت از ترانه در مستندهایم استفاده نکرده بودم و تا حدودی هم در فیلم مستند این کار معمول نیست. اما در این مورد این پیشنهاد خود اسفند بود. یک صحنه ای در فیلم دارم که دوستانی رفتند ایران برای من فیلمبرداری کردند و به اینجا آوردند. صحنه مسافرت همان خانواده بود که خودشان فیلم گرفته بودند ولی بعد در بین راه حالشان بد شد و دیگر نتوانستند به فیلمبرداری ادامه بدهند. مسیر قطار و کشتی را نتوانستند بگیرند. دوست و همکار خوب من “احمد نیک آذر” وقتی مشغول فیلمبرداری در پاریس بودم به ترکیه رفت و از رسیدن مسافران ما فیلم گرفت. اما مسیر تهران تا تاتوان در ترکیه خالی مانده بود. من از دوستانی تقاضا کردم که به ایران بروند و این مسیر را فیلمبرداری کنند. وقتی اسفند این صحنه را دید پیشنهاد کرد که ترانه ای برای آن بسازد. پیشنهاد قشنگی بود و کار دنبال شد. ترانه ساخته شد و نهایتا هم از داریوش اقبالی دعوت کردیم که این ترانه را بخواند و او هم بلافاصله با علاقه و با احساس مسئولیتی که از این هنرمند متعهد انتظار می رفت این پیشنهاد را پذیرفت.
شعر این ترانه، کوتاه شده ی شعری از زنده یاد فریدون مشیری است که با محتوای فیلم هماهنگی دارد. باید بگویم این فیلم صرفا با احساس مسئولیت شخص من ساخته نشد. در حقیقت با احساس مسئولیت همه کسانی که در این فیلم جلو و پشت دوربین قرار گرفتند، چه آن هائی که می شود نام برد و چه آن هائی که نمی شود، شکل گرفت.
چرا اسم فیلم شد “تابوی ایرانی”؟ و اصلا چرا “تابو”؟
حقیقتش این است که لغت “بهائی” در ایران به خودی خود یک تابو بوده و هنوز هم هست. من موقعی به این واقعیت عمیقا پی بردم که شروع به ساختن این فیلم کردم. دیدم حتی نزدیک ترین افراد، کسانی که حساسیت های من را نسبت به مسایل اجتماعی می دانند با وجودی که مرا تشویق هم می کردند اما یک دلشوره ای داشتند که من می دانستم از کجا می آید؛ از اینکه فیلم راجع به بهائیان است. راجع به هر جریانی، گروهی، مذهبی بود، کسی نگران نمی شد. چون می گفت علامه زاده همیشه دنبال این می گردد که راجع به مشکلات اجتماعی مردم فیلم بسازد. ولی اسم بهائی مثل یک تابو خیلی ها را نگران می کند. کاری که در واقع روحانیت شیعه در این یکصد و پنجاه سال با بابیان و بهائیان کرده بزرگترین صدمه اش همین است که توانستند ایرانیان را از اسم “بهائی” بترسانند. به طوری که کسی جرات نکند اصلا راجع به اشان فکر کند چه رسد به دفاع از حقوق انسانی و شهروندی آنان.
اگر این فیلم بتواند گامی هر چند کوتاه در جهت شکستن این تابو بردارد من از کارم نتیجه لازم را گرفته ام.

//www.mihan.net/press/?p=3758

نظر خود را بنویسید