×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
آیا روسها از بهائیان حمایت می نمودند؟
1387/10/10

ولوله در شهر ۱



در ویژه نامه جام جم تحت عنوان ایّام عنوانی جلب توجه می نماید که با هنرمندی هر چه بیشتر سعی برآن دارد که یک ادّعای کهنه و پوسیده را این بار در لباسی جدید مطرح سازد. البته قابل توجّه و تأمل است که غالب آنچه در این مجموعه آمده از این ویژگی بر خوردار می باشد و به طور کلیّ قصد بر آن بوده است که اتّهامّاتی را که سالیان بسیاری است در خصوص این آیین الهی مطرح می گردد بار دیگر تکرارنموده و این بار شکل و صورت جذّابترجدیدی به آنها داده شود.

مطلب مورد نظر تحت عنوان «ماه عسل در عشق آباد» است که البته ارتباط عنوان و متنی که در ذیل آن آمده است برای خواننده روشن نمی گردد امّا داستان همان سناریوی تکراری ارتباط دیانت بهائی با روسیّه می باشد که نویسنده ظاهراً برای تهیّه آن مرارت بسیاری را متحمّل شده است که حداقل آن مطالعه کتابهای بسیار است که به برخی از آنها در پی نوشت اشاره نموده واز آن جمله می توان کتاب سالهای سکوت را نام برد. که نویسنده محترم بخشهائی از آن را عیناً درج نموده و به زعم خود فلسفه مهاجرت تعدادی از بهائیان به عشق آباد را مطرح ساخته است. مطالبی که مورد اشاره ایشان می باشد مربوط به مقدّمه کتاب مورد نظربوده و در صفحات 19- 20 کتاب درج گردیده است و صرفاً به مهاجرت احبّاء به آن مدینه بنا به امر حضرت عبدالبهاء اشاره دارد حال سؤال اینجاست که چرا نویسنده محترم که قطعاً خود را متعهّد در مقابل وظائفش می داند و بدیهی است که در مقابل مردم ایران که به شرافت و انسانیّت معروف و موصوف می باشند نیز دارای مسئولیّت است، کتاب را نیمه کاره و ناتمام رها نمی کرد و دیگر صفحات آن را که قریب بر 230 صفحه می باشد و مشحون از وقایع تلخ و دهشتناک است مطالعه ننموده. زیرا اگر چنین بود و یا ذرّه ای انصاف در وجود ایشان خودنمائی می نمود بعید به نظر می رسید که چنین قلم فرسائی نموده و اکاذیبی آشکار را به جای حقیقت به ملّت ایران هدیه نماید. بد نیست بخشی از این صفحات را که نمایانگر قساوت دولت روسیّه در مورد بهائیان است با یکدیگر مرور نمائیم و آن وقت حقائق را با چشم خود دیده و با گوش خود بشنویم تا شاید از وادی انصاف که در نزد حقّ محبوبترین اشیاء است دور نمانیم.

در ص25 کتاب آمده است که «تاریخ پیشرفت امرالله و انتشار و توسعه وموقعيت آن را در روسیّه باید به دو دوره تقسیم کرد. دوره قبل از انقلاب 1917 که احبّاء در نهایت آسایش و آرامش بسر می بردند و از نظر مادّی خداوند به آنها خیر و برکت عنایت فرموده بود و بنیه مالی بسیار خوبی داشتند و نزد دولت و ملّت عزیز و محترم بودند...دوره دوم بعد از انقلاب است که دولت اصولاً بنا به مشرب و معتقدات خود دست به اقدامّات وسیع و دامنه داری علیه دیانت و معتقدات دینی زد و دین را به منزله افیون از برای جامعه انسانی معرفی نمود... در سال 1927 میلادی نمایندگان دولت به سراغ مشرق الاذکار آمده و آنرا مهر و موم کردند و احبّاء را از عبادت در اسحار در آن معبد الهی ممنوع و محروم نمودند... در سال 1929 دولت اعضای محفل روحانی وقت را به همراه عده ای از رجال و معاریف امر و خادمین امرالله توقیف نموده و پس از چندی آنها را به ایران تبعید کرد... چندین کتاب علیه امر طبع و منتشر ساخت و به قیمت بسیار نازل در دسترس عموم گذاشت. مدارس دخترانه و پسرانه بهائی را تصرّف نمود و معلّمین مبغض و معرض به جای معلّمین بهائی گذاشت... برای آن دسته از جوانان بهائی که در مدارس روسی یا دانشگاه مشغول تحصیل بودند مشکلات و تضییقاتی فراهم ساخت. عدّه ای را از مدارس و دانشگاه اخراج کرد و عدّه ای را به ایران تبعید نمود.»

آنچه در فوق به عینه از صفحات کتاب مذکور درج گردید گویای حقایقی بسیار است از سوئی نمایانگر شباهت بی نظیر اقدامّاتیست که همواره از طرف معاندان امر مبارک نسبت به جامعه بهائی صورت پذیرفته است. ازسوی دیگر نشان می دهد علی رغم ادّعای برخی از نفوس من جمله نویسندۀ محترم مطلب «ماه عسل در عشق آباد،» هرگز دیانت بهائی را با کشور روسیّه (و البتّه نه با هیچ کشور دیگری) ارتباطی نبوده و نیست و برخلاف تصوّر ایشان این آیین الهی حتّی در آن کشور نیز مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. و شاید جالبترین بخش مطلب اینجاست که معارضه با دیانت بهائی در کشور روسیّه مقارن با انقلاب آن کشور و روی کار آمدن گروه ضدّ دینی است که سعی بر اضمحلال تمامی اعتقادات مذهبی داشته و اگر قرار بود آن کشور بنا به دلائل سیاسی به زعم نویسنده با جامعه بهائی مرتبط باشد چه لزومی بر این همه آزار و اذیّت بر جامعه ای بود که به عنوان یک دیانت جهانی تعالیم خود را منتشر می نماید؟ و یا آنکه چه شد که کشوری که به گمان باطل شما مؤسّس این دیانت بود معتقدین آن را تا بدین حدّ مورد آزار و اذیّت قرار داد؟

هرگز، فرصت برای پی بردن به حقیقت دیر نسیت. فضل الهی بی منتهی است امّا شامل نفوسی است که چشم بر حقیقت نمی بندند بلکه با تمام وجود آن را فریاد می نمایند. امید آنکه تمام انسانها چشم حقیقت بین را که عطیّه ای الهی است بگشایند وحقیقت را یکصدا فریاد زنند.
 

 

مقاله قبلی

نظر خود را بنویسید


پاسخ

جواد
ارسال شده در : 1392/07/17

دوست عزيز بهايي من چندين پاسخ به مقالات شما نوشته ام كه متاسفانه آنها را در بخش نظرات نياورده ايد كه اين اقدام شما با ادعاهايتان فرق دارد اما درباره حمايت روس پس از آغاز پادشاهي «ناصرالدين شاه»، ميرزاتقي خان اميركبير كه از نقش ميرزا حسينعلي نوري در تحركات و بلواي بابيان خبر داشت، او را به عراق تبعيد كرد. ميرزا حسينعلي نوري پس از عزل و قتل ناجوانمردانه اميركبير، كه بهائيان آن را انتقام الهي مي نامند، و در ايام صدارت ميرزا آقاخان نوري به ايران بازگشت و در رأس يك گروه، برنامه اي را براي ترور «ناصرالدين شاه» طراحي كرد. آنان با ششلول و قداره به شاه حمله بردند. اما اين طرح ناكام ماند و كليه «بابيان» فعال در اين برنامه بازداشت و به فرمان شاه به اعدام محكوم گرديدند و هريك از آنها براي اعدام به يكي از اصناف تهران سپرده شدند و از ميان آنها تنها «ميرزاحسينعلي نوركجوري» (بهأالله) با دخالت سفير روس جان سالم به در برد.ميرزا حسينعلي (بهأالله) پس از طراحي برنامه ترور شاه، براي اينكه از مظان اتهام دور باشد، قبل از اجراي اين طرح به خانه ييلاقي ميرزاآقاخان نوري صدراعظم وقت و جانشين «اميركبير» مي رود و منتظر نتيجه اقدام همفكران و بابي هاي مأمور ترور مي ماند. چون خبر شكست اين توطئه و بازداشت «بابي ها» به او مي رسد، به سرعت خود را به سفارت روسيه در «زرگنده» مي رساند. شوقي رباني رهبر بهائيان در روزگار رضاخان و محمدرضا پهلوي در اين مورد چنين مي نويسد:«هنگامي كه قضيه سوءقصد اتفاق افتاد، حضرت بهأالله در لواسان تشريف داشتند و ميهمان صدراعظم بودند و خبر اين حادثه در قريه افجه به ايشان رسيد. . . سواره به اردوي شاه كه در نياوران بود رفتند و در بين راه به سفارت روس كه در زرگنده نزديك نياوران بود رسيدند. در زرگنده ميرزامجيد شوهر همشيره مبارك كه در خدمت سفير روس پرنس دالگوركي سمت منشيگري داشت آن حضرت را ملاقات كرد و ايشان را به منزل خود كه متصل به خانه سفير بود دعوت و هدايت نمود. شاه از استماع اين خبر غرق درياي تعجب و حيرت شد و معتمدين مخصوص به سفارت فرستاد. . . تا حضرت بهأالله را از سفارت روس تحويل گرفته به نزد شاه بياورند. . . سفيرروس از تسليم حضرت بهأالله به نمايندگان شاه امتناع ورزيد و از هيكل مبارك استدعا نمود كه به خانه صدراعظم تشريف ببرند ضمناً از شخص وزير به طور صريح و رسمي خواستار گرديد وديعه پربهايي كه دولت روس به وي مي سپارد در حفظ و حراست آن بكوشد. . . و كاغذي به صدراعظم نوشت كه بايد حضرت بهأالله را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمايي و اگر آسيبي به حضرت بهأالله برسد و حادثه اي رخ دهد تو مسؤول سفارت روس خواهي بود. . . »(شوقي افندي، قرن بديع، جلد يك، صص 319-.318)ناصرالدين شاه كه از حادثه ترور سخت به خشم آمده بود، آنچنان كه بايد و شايد به خواسته هاي سفير روسيه توجه نمي كند و «ميرزا حسينعلي» را به زندان مي اندازد. اما به اين سبب كه وي با مساعدت و موافقت دولت روسيه به سلطنت رسيده بود و توان مقابله با قدرت استعماري روسيه تزاري را نداشت و پرنس دالگوركي سفيرروسيه هم مرتباً ماجرا را دنبال مي كرد، سرانجام با اين شرط كه «ميرزا حسينعلي نوري» (بهأالله) براي هميشه از ايران تبعيد شود، با آزادي او موافقت مي كند.بهائيان بر اين اعتقادند كه پس از آزادي «ميرزاحسينعلي نوري»، سفير روسيه رسماً از او دعوت كرد تا به خاك روسيه برود. اما دولت ايران وي را به عراق فرستاد و او را در حالي كه توسط تعدادي از نيروهاي روسي و ايراني همراهي مي شد، از ايران تبعيد كرد.ميرزاحسينعلي نوري پس از آزادي از زندان لوح ويژه اي به زبان عربي درباره امپراتور روسيه نيكلاويج الكساندردوم صادر مي كند كه متن فارسي آن به اين شرح است:«يكي از سفيران تو مرا هنگامي كه در زندان تهران زير غل و زنجير بودم ياري و همراهي كرد و به اين خاطر خداوند براي تو مقامي معين فرمود كه جز خودش هيچكس رفعت آن را نمي داند»(دكتر سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1380، ص .148)