×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
ظهور باب، بابی کشی | بخشی از کتاب «درد اهل ذمه»
1389/09/01
 
بخش چهارم از فصل نهم کتاب «درد اهل ذمه: نگرشی بر زندگی اجتماعی اقليت های مذهبی در اواخر عصر صفوی» نوشتۀ يوسف شريفی، با مقدمۀ اسماعیل نوری علا، به موضوع «ظهور باب، بابی کشی» اختصاص یافته است.
 
فصل نهم
 
دیۀ اهل کتاب ـ نابرابری انسان ها
 
بخش 4
ظهور باب، بابی کشی
 
سید علی محمد باب در سال 1260 قمری / 1844 میلادی رسالت خود را ظاهر کرد و گروهی از ایرانیان به او گرویدند. آیین جدید باب زنگ خطری را برای علمای شیعه به صدا در آورد و آنان آیین او را کفر وبدعت نامیدند و به مبارزه با این آیین و پیروانش برخاستند. باب دستگیر و در تبریز به محاکمه کشیده می شود. در محکمه باب، ملا محمد ممقانی ملقب به حجت الاسلام فتوا صادر می کند که قتل او واجب و خونش حلال است. آقا سید علی زنوزی مجتهد معروف دیگر هم فتوای قتل اورا می دهد.([1]) باب در تاریخ 27 شعبان 1266 قمری / جولای 1850 میلادی([2]) در تبریز به قتل می رسد.
 
امام جمعه قزوین در سال 1260 قمری / 1844 میلادی کشته می شود و می گویند بابیان او را به قتل رسانده اند. در تاریخ 18 شوال سال 1268 قمری / آگوست 1852 میلادی سوقصد نا فرجامی به جان ناصرالدین شاه انجام می گیرد، بابیان را مسئول می دانند، قتل عام بابیان رسمیت می یابد و علمای شیعه کشتار آنان را روا می دانند وفتوا به قتل آنان می دهند. بابی کشی به صورت رسمی شروع می شود،([3]) و کشتار وحشتناکی از بابیان به زشت ترین طرزی انجام می گیرد.([4])
 
پس از انجام ترور ناموفق ناصرالدین شاه 38 نفر از بابیان دستگیر می شوند و علمای اسلام آنان را مرتد می دانند و از ناصرالدین شاه می خواهند که حکم قتل آنان را صادر کند. آنان کشتار بابیان را در حد ثوابِ جهاد اکبر می دانند و از او می خواهند که تمامی مردم را در قتل بابیان سهیم دارند، تا به ظن آنان، تمامی مردم در این ثواب، شریک باشند.
 
"این هنگام علمای بلد و چاکران درگاه از حضرت شاهنشاه خواستار شدند که هر کس، این مردم مرتد را که مخرب دین سید انام و قاصد جان شاهنشاه اسلام اند به دست خویش سربرگیرد، او را ثواب جهاد اکبر باشد. بهتر آن است که شاهنشاه داد خواه هر یک از ایشان را به دست طایفه از مردم بسپارد تا عرضه هلاک و دمار سازند و در این ثواب انباز [شریک] باشند. ([5])
 
هر یک از بابیان دستگیر شده را به گروهی از اقشار دربار وجامعه می سپارند، که آن گروه فرد بابی را به قتل برساند تا همه مردم در این قتل عام شرکت داشته باشند. " ... که عموم بندگان خدا از فیض عظمی بی نصیب نباشند ".([6])
 
نحوه قتل این بابیان بسیار فجیع است. برای نمونه چند مورد از آن ها که از زبان محمد تقی لسان الملک سپهر، مورخ دربار قاجار در کتاب ناسخ التواریخ آمده است، ذکر می گردد:
 
"سید حسن خراسانی [که از سرکردگان بابی ها بود] را به شاهزادگان سپردند تا همه گروه او را با تیغ پاره پاره کردند.
 
ملاحسین خراسانی را نظام الملک و میرزا سعید خان و اتباع وزارت دول خارجه مقتول ساختند.
 
ملافتح الله قمی ..... فرمان رفت تا در نیاوران بدن او را از چند جای سوراخ کردند و بن شمع فرو دادند و شمع ها را بر افروختند،([7]) در این وقت حاجی علی خان فراشباشی حاجب الدوله، پشت او را هدف گلوله ساخت و فراشانش با کارد و دشنه پاره پاره کردند.
 
محمد تقی شیرازی را، اسدالله خان میرآخور ..... نخستین نعل اسب بر پای او بستند [او را نعل کردند] و از آن پس با تخماخ و میخ سر و تنش را در هم شکستند.
 
محمدعلی نجف آبادی را به دست خمپاره چیان سپردند، تا نخسست چشم او را برکندند و آن گاهش بر خمپاره بسته آتش در زدند.
 
نجف خمسه را به مردم شهر سپردند تا با چوب و سنگ زمین را از خونش لعل رنگ کردند.
 
حاجی میرزا جانی تاجر کاشانی را آقا مهدی ملک التجار و دیگر تاجران و بازرگانان هر یک جراحتی کردند تا از پای در آمد."([8])
 
دردناک ترین بخش این قتل عام، آن است که شاگردان و معلمان و افراد مدرسه دارالفنون را هم در این قتل عام شرکت دادند و میرزا نبی دماوندی را آنان به قتل رساندند. "میرزا نبی دماوندی را، اهالی مدرسه دارالفنون به شمشیر وسرنیزه کارش را ساختند".([9]) در کتاب ناسخ التواریخ هم به شرکت افراد دارالفنون در این قتل ها اشاره شده است. "میرزا نبی دماوندی را به مدرسه دارالفنون فرستادند تا معلم و متعلم فراهم شده او را پاره پاره کردند." ([10])  
 
در کتاب حقایق الاخبار ناصری هم به مورد شرکت افراد مدرسه دارالفنون در این قتل ها اشاره شده است "میرزا نبی دماوندی را معلمان و متعلمان مدرسه دارالفنون، به قتل رساندند".
 
میرزا آقاخان کرمانی در کتاب سه مکتوب شرح قتل عام ده نفر از بابیانی را که برای قتل، سهم قلندران ودرویشان شده بودند را شرح می دهد. او که خود به شخصه ناظر قتل عام آنان بوده است، شرح واقعه را بدین صورت می نویسد:
 
"من در زاویه میدان شاه طهران، درجه بی رحمی و پایه بی مروتی و طبع خونریزی و خوی ستمگری طبقات رعیت را ملاحظه و سیر نمودم. از هر طبقه رذالت ماب تر و شریر تر و خون خوارتر قلندران بی آزار و درویشان بی کیشان بیعار بودند که آن ده نفر بیچاره ..... بابی را که برای کشتن به اینان سپرده بودند.
 
اولا آن بیعاران آن بیچارگان را دست بسته، سر وپای برهنه و یقه دریده ریش و بروت [سبیل] کنده، سر وروی به خاک آکنده، رخت های پاره پاره صورت های به خاک و خون و آب دهان آلوده، از خیابان شمس العماره وارد میدان شاه کردند.
 
خلاصه در آن آشوب و همهمه و غوغا و غلغله و دهشت و هلهله که درویشان بی آزار و لوطیان بد کردار باد به شاخ نفیرها کرده و ولوله در میدان شاه انداختند. ..... ایشان را در وسط میدان نشاندند و آن خوش سرشتان با اره ها و تبرزین ها اطراف آن بیچارگان را فرو کوفته مشغول به خواندن ذکر جلی هوهوالا هو وناد علی شدند و هریک از آنان را درویشی با اره و تبرزین برابر نموده چون حلقه ذکر به آخر می رسید، یک دفعه آن تبرزین و اره ها را بر فرق آنان فرو می آوردند. مردم شهر در اطراف نظاره کنان دستک [دست] زنان آفرین گویان شاباش [مخفف شاد باش] کشان بودند و این حرکت وحشیانه و فعل زشت را تحسین کرده می ستودند. این آفرین و تحسین ها در حالت آن نادرویشان تاثیر غریبی کرده بود که هر دوره حلقه ذکر را بلندتر و تبرزین را سخت تر بر مغز آن بینوایان می نواختند تا عاقبت کار ایشان را ساختند.
 
من از تماشای آن مغزهای پریشان وسر و صورت های تکه پاره شده پر از خون که بر خاک ریخته و بر کفن های سفید درویشان پاشیده و آنان را گلگون ساخته حالم دگرگون و حزین و اندوهم افزون شد.
 
بعد از آن که آن بی کیشان این دلریشان را بدین قسم زار ونزار کشتند، باز دست از کشته آنان بر نداشته، محض خوش آمد نظاره گران و ازدیاد حظ تماشاییان شیشه های نفت آورده بر آن بدن های پاره پاره و خرد شده ریختند و آتش زده ختم مبارک هوهو و ذکر جلی الاهو را به آخر رسانیدند."([11])  
 
با فتوای روحانیون و علما، بابی کشی رسمیت می یابد و خون آنان حلال می شود. تعقیب و کشتار آنان درتمام دوران ناصرالدین شاه و پس از او ادامه می یابد به نمونه هایی از این بابی کشی ها که در کتاب ها آمده است اشاره می شود.   
 
میرزا آقا خان کرمانی در سه مکتوب خود به یکی دیگر از حوادث بابی کشی که در آن دوران اتفاق افتاده است، اشاره می کند. او در نامه ای خیالی که به شاهزاده جلال الدوله می نویسد، حکایت می کند که: روزی در خانه جراح باشی میهمان بود که از خانه همسایه صدای ناله و آواز سوزناک و گریه به گوش می رسد، تحقیق می کند مشخص می گردد که در همسایگی جراح باشی زنی است که همان روز دو پسر و دامادش را به تهمت بابیگری در میدان شاه کشته اند و زن بیچاره تازه از قتلگاه داماد و پسرانش برگشته است و گریه می کند.
 
چندی نمی گذرد که از خانه همسایه صدای دف، تنبک، آواز و بشکن به گوش می رسد. میرزا آقاخان و جراح باشی از این صداها تعجب می کنند که چگونه عزا تبدیل به شادی و آواز شده است. دختر خدمتکار را برای تحقیق می فرستند و خدمت کار باز می گردد با هیجان می گوید که می خواهند بی بی بیگم پیرزن فرزند و داماد از دست داده را بکشند و از آنان می خواهد که به داد او برسند. میرزا آقاخان می نویسد:
 
" ..... من با جراح باشی به خانه همسایه شتافتیم در صحن خانه محشری غریبی دیدیم از یک طرف سه چهار زن آرایش کرده، سرمه کشیده با زیرجامه های کوتاه ..... می رقصیدند. از طرف دیگر پنج شش یائسه سبز، سرخ و زرد پوشیده، سرخاب و سفیدآب کرده دایره وتنبک می زدند.
 
از سمتی دیگر جمعی سلیطه نره کُس قحبه لوند جنده، با سنگ و چوب و کفش و جاروب بر سر بی بی بیگم پیرزن هجوم آورده با مشت و لگد او را به این طرف و آن طرف برخاک هلاک می کشیدند. یک قحبه بد قیافه، به کربلاییه موسوم، چارقد بی بی بیگم را که از دو سو به حلقش پیچیده، با جنده دیگر چنان سخت می کشیدند که از جان بی بی بیگم رمقی بیشتر نمانده بود که من وجراح باشی رسیده، ریش وسبیل گرو کرده آن پیرزن را از چنگ آن جِندگان خلاص کردیم."
 
میرزا آقاخان در صدد تحقیق بر می آید و از آنان می پرسد که شما چه کسانی هستید و اینجا چه می کنید؟ آنان در پاسخ می گویند :
 
"..... ما همسایگان این پیره زنیم و امروز شنیدیم دو پسر جوان و دامادش را کشته اند، محض غیرت دین و تعصب ملت خواستیم خوب دل این عجوزه را بسوزانیم و بزک و آرایش نموده بسر سلامتی او آمده ایم. این رقص و ساز وشادی و آواز برای عزای آن سگان کافر است از این بهتر چه ثوابی. ..... به فتوای آقای امام جمعه هر کس یک بابی را بکشد ثواب هزار حج عمره مقبوله برد و اجر صد ختم قران را دارد. اگر تو نیامده بودی و محض خاطر جراح باشی نبود، کربلاییه زینب که به گوش خود این حدیث شریف را از دهن مبارک آقای امام جمعه شنیده بود، بی بی بیگم را مانند سگ می کشت و این ثواب را می برد."([12])
 
محمد علی جمال زاده در کتاب "سرو ته یک کرباس"، بخشی از واقعه بابی کشی اصفهان را که درسال 1321 قمری / 1903 میلادی در آن شهر رخ داده است را شرح می دهد. جمال زاده در زمان کودکی، خود شاهد این واقعه بوده است. او می نویسد در راه چاپار خانه با دوستش جمعیت عظیمی را می بیند که دو نفر را به اتهام بابی بودن کشان کشان در حالیکه آن ها رادر زیر باران لگد و مشت قرار داده بودند به میدان شاه اصفهان می آورند. وقتی آنان از پیرمردی سوال می کنند که چه خبر است؟ او می گوید «بابی کشی» است. جمال زاده در ادامه شرح رویداد می نویسد:
 
" ..... چوب چماق و مشت وسیلی بود که بالا می رفت و بر سر و مغز این دو نفر آدم بی یار و یاور پایین می آمد. دیگر هیچ تاب و توانی در بدن آن دو نفر بخت برگشته نمانده بود. رنگشان پریده، باچشمان نیم بسته و دهن بازی که صدای خرخر دلخراشی شبیه خرخر گوسفند مذبوح از آن بیرون می آمد، ابدا قوت جلو رفتن نداشتند. ولی مومنین ومقدسین با شقاوت وقساوتی که تذکار آن بعد از چهل سال هنوز بدنم را می لرزاند آن ها را به طرف مسجد شاه ..... می کشیدند. در آن اثنا شخصی پیت نفتی به دست وکاسه حلبی دسته داری به دست دیگر فرا رسید. در یک چشم به هم زدن آتش از سر وبدن آن دو نفر به طرف آسمان بلند شد. مردم رجاله محض صواب هرکدام از آن نفت کاسه ای به صد دینار خریده به سر و صورت آن ها می پاشیدند."([13])
 
از مناطق دیگری که واقعه بابی کشی در آن صورت گرفت، منطقه یزد و اطراف آن است. واقعه بابی کشی منطقه یزد در ربیع الثانی سال 1321 قمری / ژوئن 1903 میلادی شروع شد و طی چهار روز متوالی 141 نفر از بابیان را در شهرهای یزد، اردکان و منشاد، به وضع فجیعی به قتل رساندند. در کتاب خاطرات نواب شرح این قتل وعام به تفصیل آمده است. نواب از نقش مستقیم علما در صدور دستور کشتار بابیان سخن می گوید و او اشاره می کند که علما نقش بزرگی در تحریک مردم و صدور فتوای قتل بابیان داشته اند.([14])
 
در این جا نحوه قتل یکی از بابیان را که درمنشاد یزد اتفاق افتاده است، آورده می شود:
 
"روز جمعه چهاردهم شهر ربیع الثانی سنه 1321 (1903 میلادی) جناب آقا میرزا محمد ..... در حجره ای در باغ سید علی اکبر ..... پنهان بود. ابولقاسم پسر غلامرضا مطلع شده اشرار و شورشیان را خبر کرد. قریب دویست نفر از اشرار و شورشیان وتماشاچی از اهل منشاد وسایر محال، دور آن باغ جمع شدند و دو ساعت قبل از ظهر جناب آقا سید میرزا محمد را گرفته ودست هایش را به عقب بستند واز باغ بیرون آوردند و او را با دست های بسته به خانه جناب آقا علی شهید آورده و به درخت سفیداری ..... بستند و اشرار دور او را گرفته تیر بارانش کردند و سپس جسد را از درخت باز کردند بر روی زمین انداختند و با نفتی که زین العابدین عطار فرستاده بود آتش زدند."([15])
 
افرادی از بابیان یزد و اطراف که از بابی کشی جان سالم بدر برده بودند، از ترس کشتار، خانه و کاشانه خود را در یزد رها کرده و راه فرار در پیش گرفتند. محمد علی جمال زاده که پس از واقعه بابی کشی اصفهان همراه با خانواده خود از ترس کشته شدن از اصفهان فراری شده بودند و به تهران می آمدند، در راه در حوالی کاشان به گروه بزرگی از این فراریان بابی یزد برخورد می کنند که با حالی نزار و رقت انگیز در آن جا بسر می بردند. جمال زاده می نویسد:
 
"هنوز اصفهانیان سرگرم بابی کشی بودند که میرزا دایی وارد شد و در بیست و چهار ساعت خانه وزندگی ما را فروخت و دلیجانی گرفته من ومادرم را با یک یا دو برادر دیگر ویک خواهر شیر خوار به طرف تهران حرکت داد.
 
خوب به خاطر دارم که در نزدیکی های کاشان به دهکده ای رسیدیم علی آباد نام ..... در همان دهکده برخوردیم به گروه انبوهی از زن ومرد وپیر وجوان که همه نیم مرده، با رنگ های پریده و پاهای باد کرده، به حالی بی نهایت رقت انگیز در سایه دیوارها افتاده از گرسنگی و تشنگی و رنجوری و بیچارگی می نالیدند. معلوم شد از اهالی یزد می باشند و چون در آن جا نیز به دستیاری جلال الدوله حکمران، بابی کشی شروع شده بوده این مردم بی یار و یاور از دست تعصب همشهری های نامهربان خود با پای پیاده سر به صحرا گذاشته اند."([16]) 
 
هنگامی که خبر بابی کشی اصفهان به شیراز می رسد مجتهدان شیراز هم فتوا به قتل عام بابیان می دهند. آن ها می گویند که هرکس بابی را بکشد ثواب عظیم دارد. مردم به هیجان آمده پی بابیان می آیند. علاالدوله حاکم شیراز مطلع می شود و از این قتل عام جلوگیری می کند.
 
" بالنسبه بشورش و شلوغ در اصفهان از بابت حضرات بابی در اینجا هم این مطلب سرایت کرده، جناب آقا میرزا ابراهیم مجتهد ورقه نوشته [فتوا داده] خطاب به مردم که هر کس حضرات بابی را به دست بیاورد و به قتل برساند ثواب عظیم دارد. مردم هم به هیجان آمده نزدیک بود شورش بشود. جناب علاالدوله مخبر شده فرستادند پیش جناب آقا میرزا ابراهیم، قدری تندی به او کرده و او را ساکت نمودند. بعد چند نفر سره بابی ها را هم گرفته به زبان خوش آن ها را خرجی داده از شهر بیرون کردند."([17]) 
 
جمال زاده و آقاخان کرمانی به نکته دردناکی اشاره می کنند و آن شرکت مستقیم و گسترده مردم متعصب مسلمان عادی کوچه و بازار در کشتار بابیان است. چگونه جمعیت به هیجان آمده از خطبه های علما و فتوا و اعلام جهاد آنان، وظیفه ای خدایی و رسالتی شرعی در خود می بینند که به این قتل ها دست بزنند، بدون این که هیچ گونه گناهی احساس کنند، به آنان القاء شده بود که «بابی کشی» وظیفه ای اسلامی است و اجری بزرگ برای این دنیا و ثوابی عظیم برای آخرت آنان دارد. حتی گروهی از آنان به راحتی کاسه نفت را بر بدن بابیان خالی می کردند و با خونسردی کبریت می کشیدند و با شادی سوختن انسان را در آتش تماشا می کردنند.
 
محمد علی جمالزاده و یحیی دولت آبادی به نقش موثر آقا نجفی روحانی مقتدر آن روزگار اصفهان، در انجام این کشتارها اشاره می کنند. یحیی دولت آبادی می نویسد:
 
حدود سال 1307 قمری / 1890 میلادی سیصد زن و مرد بابی از ترس قتل عام به کنسولگری روس در اصفهان پناهنده می شوند. کنسول روس از پناهندگان حمایت می کند. پس از تلگراف هایی که بین کنسول روس در اصفهان و سفارت روسیه در تهران رد و بدل می شود، کنسول روس به پناهندگان می گوید از کنسولگری خارج شوند و کسی مزاحم آنان نخواهد شد. متحصنان از کنسولگری خارج می شوند. مسلمانان که در کمین نشسته بودند، روسای آنها را دستگیر می کنند و بعضی از آنان را در بین راه کنسولگری وخانه آقا نجفی مجتهد سرشناس آن روزگار اصفهان، آنقدر می زنند که می میرند و عده ای را نیمه جان به خانه آقا نجفی می آورند ودر دهلیز خانه وصحن حیاط می اندازند. نحوه برخورد آقا نجفی با این انسان های نیمه جان و در حال مرگ در خور تامل است و دیدگاه او را به انسان مشخص می کند. او که از مسجد آمده است، بدن های نیمه جان بابیان را در دهلیز خانه خود می بیند و بدون آن که اعتنایی به آنان کند پا روی بدن های آن ها می گزارد و به اندرون می رود. یحیی دولت آبادی می نویسد:
 
" ..... بعضی را به خانه آقای مزبور (آقا نجفی) می رسانند و هر یک از آن ها در حال مرگ در دهلیز خانه و در صحن حیاط می افتند. آقای نجفی از مسجد مراجعت کرده، این اشخاص را در این حال می بیند از روی آن ها گذشته، به اندرون می رود اعتنایی نمی نماید."([18])
 
آقا نجفی در زمینه مسائل فقه اسلامی شخص ناآگاهی نبود، اوسال ها در حوزه های علمیه تحصیل کرده بود. او مقام اجتهاد داشت و از مقام بالایی در بین روحانیون اصفهان برخوردار بود.([19]) آقانجفی به تمام مسائل شرعی فقه شیعه احاطه کامل داشت و اقداماتی را که او در این مورد انجام می داد مطابق با احکام فقهی بود. چه عاملی باعث می شود که او این نوع نگاه را به گروهی از انسان ها داشته باشد؟ دلیل آن را باید در نوع ایدئولوژی و دیدگاه هایی که او به آن تعلق و اعتقاد داشت جستجو کرد. طبق نوشته محسن کدیور در مذهب شیعه، "دین است که باعث احترام جان می شود و پایبندی به دین و عقیده باطل جان انسان را بی ارزش می کند." بنابر جدول طبقه بندی انسان ها در مذهب شیعه که توسط محسن کدیور ارائه شده است، بابیان جزو انسان های درجه چهارم هستند و آن ها از کفار حربی به حساب می آیند و هیچ قرارداد ذمه ای بین آنان و حکومت اسلامی وجود ندارد. افزون بر آن چون بسیاری از آنان مسلمان بوده اند و دین اسلام و مذهب شیعه را ترک کرده و دین وآیین باب را پذیرفته بودند، بنا براین مرتد فطری([20]) محسوب می شدند و جانشان حرمتی نداشت و قتلشان واجب بود. "حکم ضال یعنی مرتد، به قانون الهی آن است که قتلشان واجب است و زنشان بائن([21]) است و مالشان منتقل می شود به مسلمین از وراثشان ، جنازه آنها احترام ندارد، غسل و کفن و صلوة و دفن ندارند. بدنشان نجس است".([22]) "..... و نیز مرتد احکام خاصه مسلّمه دارد، مثل انتقال مال به وارث بینونة ([23]) زوجه و نجاست بدن و وجوب قتل ....." ([24]) آقا نجفی هم از این ایدئولوژی پیروی می کرد وبه آن اعتقاد داشت و نوع رفتار او با بابیان از این نگاه سرچشمه می گرفت. او کشتن واز بین بردن بابیان را یک وظیفه شرعی برای خود می دانست و پیروان خود را تحریک و تشویق به از بین بردن بابیان می کرد. همین دیدگاه در طبقه بندی انسان ها را می توان در آرای شیخ بهایی در کتاب عباسنامه یافت. محمد تقی مجلسی ومحمد باقر مجلسی وشیخ فضل الله نوری هم، این نوع نگاه را به طبقه بندی انسان ها داشتند. این نوع نگاه به انسان، منحصر به علمای عصر صفویه و قاجاریه نیست. بلکه در دوران امروز هم گروهی از فقهای جمهوری اسلامی از این نوع نگاه پیروی می کنند.([25])
 
 
 
[1] - فشاهی . محمد رضا : واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، تهران، جاویدان، 2536 ( 1356 شمسی )، صفحه 88 ، به نقل از میرزا مهدی خان حکمت (زعیم الحکما).
 
[2] - آدمیت . فریدون : امیر کبیر و ایران، تهران، انتشارات خوارزمی، 1361 خورشیدی چاپ ششم، صفحه 448 .
 
[3] - امینی . تورج : مقاله مجلس اول وتساوی حقوق اقلیت های مذهبی.
 
[4] - امیر کبیر و ایران آدمیت، صفحه 455 .
 
[5] - لسان الملک سپهر . محمد تقی : ناسخ التواریخ، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1353 ، جلد چهارم، صفحه 40 .
 
[6] - مقاله مجلس اول وتساوی حقوق اقلیت های مذهبی، به نقل از کتاب حقایق الاخبار ناصری.
 
[7] - شکنجه شمع، یا شمع آجین به این صورت بود که بدن محکوم را سوراخ می کردند (پشت و سینه) و شمع هایی در آن فرو می کردند، شمع را روشن می کردند. شمع آن قدر در بدن شخص می سوخت تا به انتها برسد. با سوختن شمع پوست و گوشت هم می سوخت.
 
"مردی : بر پیکر برهنه او ، تابنده شمع ها ، در سوز.
 
چون میخ ها فرو شده هر شمع در تنش
 
از داغ هر ته شمعی .
 
جویی ز خون دویده سوی پایین
 
وز اشک همچو سرب مذاب هزار شمع
 
سوزد بسان دانه اسپند.
 
........
 
بر شاهراه شهر !
 
مردی فتاده با تن عریان و داغدار
 
بس شمع نیم سوخته چسبید بر تنش
 
آن مرد ، خاموش و سرد.
 
کرده رها تنش را ،
 
اندوه و رنج و درد !
 
بر لب تبسمی به رضایت .
 
گوئی که جنگل گمشدگان را .
 
با جان خویش کرده هدایت .
 
راه را سپرده تا به نهایت .
 
تک توک عابرین ، بر کشیده اند عباها !
 
با نفرت ، از او نگاه گریزانده .
 
آرند ! رو بسوی مساجد ، پی نماز ."
 
(بخشی از شعر شمع آجین از منوچهر شیبانی)
 
[8] - ناسخ التواریخ، لسان الملک سپهر، جلد چهارم صفحه های 40 تا 42 .
 
[9] - واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، صفحه 131
 
[10] - ناسخ التواریخ، لسان الملک سپهر، جلد چهارم صفحه 41 .
 
[11] - کرمانی . میرزا آقا خان : سه مکتوب، به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، آلمان، پخشیران، 2005 ، صفحه های 310 تا 312 .
 
[12] - سه مکتوب، میرزا آقا خان کرمانی، صفحه های 315 تا 318 .
 
[13] - جمال زاده . محمد علی : سر وته یک کرباس، تهران، کانون معرفت، بدون تاریخ انتشار، جلد اول، صفحه های 87 تا 90 .
 
[14] - رضوی . سید محمد : خاطرات نواب وکیل، ( نماینده دوره سوم مجلس شورای ملی) ، صفحه های 258 تا 275
 
[15] - طبیب منشادی . سید محمد : شرح شهادت شهدای منشاد، صفحه های 43 و44 . ماجرای شرح شهادت شهدای منشاد در تاریخ 29 ماه می سال 2005 در سایتی به آدرس زیر دیده شده است:
 
 
[16] - سر وته یک کرباس، جلد اول صفحه های 109 و 110
 
[17] - وقایع اتفاقیه : گزارش های خفیه نویسان انگلیس در ایران، به کوشش سعیدی سیرجانی، صفحه 707 و 708 گزارش های می و ژوئن سال 1903 .
 
[18] - حیات یحیی ، جلد اول صفحه های 318 و319 .
 
در کتا ب وقایع اتفاقیه در زیر حوادث رجب 1307 قمری / فوریه 1890 میلادی، به این حادثه اشاره شده است و به نقش مستقیم آقا نجفی در این قتل عام تاکید گردیده است، (وقایع اتفاقیه صفحه های 353 و 354).
 
[19] - محمد تقی اصفهانی معروف به آقا نجفی از علمای سرشناس اصفهان در عصر قاجاریه ودوران مشروطیت است. او در سال 1262 قمری/ 1846 میلادی در اصفهان تولد یافت. پدر او محمد باقر اصفهانی دیگر عالم بزرگ عصر قاجار در اصفهان است. آقا نجفی در اصفهان به تحصیل پرداخت و سپس برای ادامه تحصیل به نجف رفت ودر آن جا به مقام اجتهاد رسید وبه مرحله مرجعیت دست یافت. او در شهراصفهان حکومت شرعی خود را داشت و صاحب نفوذ وقدرت بسیاری بود. آقا نجفی در سال 1332 قمری /1914 میلادی درگذشت. او دارای رسائل و کتاب های بسیاری در زمینه های فقه شیعه است. تعداد آثار او را بالغ بر صد اثر دانسته اند. (منبع مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی سایت اینترنتی .org.ir www.cgie ). یحیی دولت آبادی در مورد خاندان آقا نجفی می نویسد، محمد باقر اصفهانی پدر آقا نجفی از ملاکین بزرگ اصفهان بود و خود آقا نجفی هم از ملاکین بزرگ آن منطقه به حساب می آمد. او همواره در فکر اندوختن مال و اضافه کردن ثروت خود بود. یحی دولت آبادی اشاره می کند:
 
"شیخ محمد تقی ..... به جمع آوری مال وازدیاد مکنت به خریدن املاک و مستغلات پرداخته وبه جمع وسایل کسب ثروت متشبث می شود ...... یگانه نقطه توجهش وسعت دادن به دایره تمول و ثروت خویش است." (حیات یحیی جلد اول صفحه 38)
 
یحیی دولت آبادی اضافه می کند که آقا نجفی تعدادی از ارازل و اوباش را به نام طلبه به دور خود جمع کرده بود و هر کس را که می خواست در مقابل او دم بزند به کفر وزندقه اش (بابی گری) متهم می کرد و جان و مال این شخص به شدت در خطر بود. (حیات یحیی جلد اول صفحه 86) مهدی ملک زاده می نویسد آقا نجفی برای تصاحب ملک سید ماربینی که در مجاورت ملک آقا بود، او را متهم به بابیگری کرد و به تحریک او سید پیرمرد هشتاد ساله را طلاب علوم دینی قطعه قطعه کردند و یکی از ناظران نقل کرده که خود شاهد بوده است که "آخوند خر گردنی پا روی گلوی سید گذاشت و آنقدر فشار داد تا سید بدبخت جان داد." (تاریخ انقلاب مشروطیت ایران ملک زاده، کتاب اول صفحه 129). سید جمال الدین واعظ اصفهانی پدر جمال زاده و خانواده اش، از ترس آقا نجفی از اصفهان فراری شدند و به تهران آمدند. واعظ اصفهانی با همکاری ملک المتکلمین و شیخ احمد مجد الاسلام کرمانی، نمایشنامه ای به نام رویای صادقانه نوشتند، در این نمایشنامه خیالی آقا نجفی، پس از مرگ در درگاه الهی به محاکمه کشیده می شود. جنایات و گناهان او برشمرده می شوند و او مورد بازخواست قرار می گیرد. در انتهای نمایشنامه خداوند او را بخاطر جنایاتش به قعر جنهم می فرستد. رویای صادقانه از لحاظ پایه های فکری شباهت زیادی به داستان حاجی آقای صادق هدایت دارد. محمد علی جمالزلده بخش هایی از این داستان را در کتاب سر و ته یک کرباس خود آورده است و نمایشنامه رویای صادقانه به کوشش بهرام چوبینه منتشر شده است. (رویای صادقانه، به کوشش بهرام چوبینه، انتشارات مرد امروز، 1365 شمسی). نکته جالب این است که آقا نجفی با این نوع اعمال و رفتار و نگاه به انسان، مشروطه خواه می شود و همراه با سایر علما، تلگراف فتوای جهاد برای نگهداری مشروطه می فرستد. ( تاریخ مشروطه ایران کسروی صفحه 632)
 
[20] - در فقه شیعه «مرتد فطری» کسی است که از پدر يا مادر، يا پدر و مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز پس از بلوغ اظهار مسلمانی کرده است و سپس از اسلام بیرون رفته و دینی دیگر را انتخاب کرده است. در فقه اسلامی شخص مسلمان حق ندارد از اسلام خارج شده و دین دیگری را انتخاب کند. به چنین شخصی حکم می شود که باید دوباره به اسلام در آید ویا در غیر این صورت قتل او واجب است و باید کشته شود. در مقاله ماهیت حقوقی و انسانی ارتداد آمده است که: "می گویند در اوقات نمازهای پنج گانه، کتک می خورد تا توبه کند. در غیر این صورت کشته می شود." (مقاله ماهیت حقوقی و انسانی ارتداد، نویسنده محمد مهدی کریمی نیا، چاپ شده درماه نامه معرفت شماره 47).
 
در جمهوری اسلامی، با وضع لایحه قانونی مجازات اسلامی، که برای تصویب به مجلس شورای اسلامی عرضه شده، قتل مرتدان ملی و فطری بصورت قانونی در آمده است و مجازات اعدام شامل این گروه از افراد می شود. در ماده 225 این قانون آمده است:
 
ماده 1-225 : مسلمانی که به‌طور صریح اظهار واعلان کند كه از دین اسلام خارج شده و کفر را اختیار نموده، مرتد است.
 
ماده 2-225 : در تحقق ارتداد قصد جدی شرط است. بنابراین هرگاه متهم به ارتداد ادعا نماید كه اظهارات وی از روی اکراه یا غفلت یا سهو یا در حالت مستی یا غضب یا سبق لسان یا بدون توجه به معانی كلمات و یا نقل قول از ديگری بوده است یا اصل مقصود او چیز دیگری بوده، مرتد محسوب نمی شود وادعای او مسموع است.
 
ماده 3-225: مرتد بر دو نوع است: فطری و ملی.
 
ماده 4-225 : مرتد فطری كسی است كه حداقل یكی از والدین او در حال انعقاد نطفهمسلمان بوده و بعد از ‏بلوغش اظهار اسلام كرده و سپس از اسلام خارج شود.
 
ماده 5-225: مرتد ملی كسی است كه والدین وی در حال انعقاد نطفه غیر مسلمان بوده وبعد از بلوغش به اسلام ‏گرویده و سپس از اسلام خارج و به كفر برگردد.
 
ماده 6-225: هر گاه کسی که حداقل یکی از والدین او در حال انعقاد نطفه مسلمان بودهبعد از بلوغ بدون آن‌که ‏تظاهر به اسلام نماید، اختیار کفر کند درحکم مرتد ملی است.
 
ماده 7-225 : حد مرتد فطری قتل است.
 
ماده 8-225 : حد مرتد ملی قتل است؛ اما بعد از قطعیت حکم تا سه روز ارشاد وتوصیه بهتوبه می شود و چنان‌که ‏توبه ننماید، كشته می ‌شود
 
 برای آگاهی بیشتر در مورد ارتداد در اسلام میتوان به منابع زیر مراجعه کرد:
 
- ارتداد- نگاهی دوباره، تقریری از مباحث آیت الله موسوی اردبیلی - رمضان 1420، سید جواد ورعی، فصلنامه حکومت اسلامی شماره های 13 ، 14 و 15 پاییز، زمستان 1378.
 
- تحریر الوسیله آیت آلله خمینی، بخش ارتداد.
 
- ماهیت حقوقی و انسانی ارتداد، نویسنده محمد مهدی کریمی نیا، ماه نامه معرفت شماره 47.
 
[21] - بائن: رها شده، طلاق داده شده. بائن: نوعی از انواع طلاق است که مرد حق رجوع به زن مطلقه خود را ندارد.
 
[22] - به نقل از رساله تذکرة الغافل. رسائل مشروطیت صفحه 178 .
 
[23] - بینونت: جدایی، طلاق. مقصود آن است که ارثیه و اموال فردی که مرتد شده است به همسری که از او جدا شده و مرتد نشده است می رسد.
 
[24] - رساله حرمت مشروطه از شیخ فضل الله نوری، رسائل مشروطیت صفحه 160 .
 
[25] - برای مشاهده نگاه آیت الله خمینی به انسان های غیر مسلمان می توان به کتاب تحریرالوسیله او مراجعه کرد. بخش هایی از دیدگاه های او در پیوست شماره 4 در انتهای این کتاب آمده است.
 

نظر خود را بنویسید